02 05 2000 4937974 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 40

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ ٭ وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾

 عنوان مَكر همان‌طوري كه ملاحظه فرموديد تدبير مخفيانه است، خواه حق باشد و خواه باطل، اين‌‌چنين نيست كه اطلاق مَكر بر كار خداي سبحان «مجاز» باشد يا از راه «مشاكله» باشد و مانند آن، زيرا در برخي از آيات عنوان مَكر به كار خداي سبحان اسناد داده شده است، درحالي كه «مشاكله»‌اي در آن آيه نيست؛ نظير ﴿أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾[1] و مانند آن. در جريان ﴿وَ مَكَرُوا وَ مَكَرَ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ﴾[2] ممكن است كسي سخن از «مشاكله» به ميان بياورد، اما در آيه ﴿أَ فَأَمِنُوا مَكْرَ اللّهِ فَلا يَأْمَنُ مَكْرَ اللّهِ إِلاَّ الْقَوْمُ الْخاسِرُونَ﴾ و مانند آن كه مَكري در آيه به غير خدا اسناد داده نشده است، سخن از «مشاكله» نيست؛ سرّش آن است كه بد بودن از خصوصيت مورد است، نه مأخوذ در مفهوم مَكر؛ مَكر همان تدبير مخفيانه است خواه حق باشد و خواه باطل.

مطلب مهم اين است كه در اين كرميه بحثی که فرمود اين بود که آنها درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقشه‌هاي مشئوم فراواني كشيدند كه حضرت را يا حبس ابد كنند يا اعدام كنند يا تبعيد، بعد فرمود: ﴿وَ يَمْكُرُونَ﴾، اين «يمَكرون» كه فعل مضارع است، نشانه استمرار مَكر آنهاست كه آنها دست‌بردار نيستند. آيه بعد درباره مَكر جديدي است؛ مَكرهاي آنها متنوع است، گاهي درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، گاهي درباره مكتب اوست و گاهي درباره همراهان و پيروان و مؤمنين و مانند آن است كه چگونه مؤمنين را فريب دهند، چگونه آنها را از پا دربياورند و مانند آن. مَكري كه درباره شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود، همان بود كه در دارالنّدوه اجتماع كردند و آراء را درباره اعدام آن حضرت، حبس ابد آن حضرت و تبعيد آن حضرت متضارب كردند كه جريان اعدام رأي آورد، البته موفق نشدند و اما اينكه فرمود ﴿وَ يَمْكُرُونَ﴾؛ يعني نقشه مشئوم آنها همچنان ادامه دارد، يكي از آثار تداوم نقشه مشئوم آنها همين است كه ﴿وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا﴾ كه درباره خود مكتب حالا نقشه مي‌كشند كه چه كار كنند خود دين را افسانه ـ معاذ الله ـ جلوه دهند، پس تا آن‌جا كه ممكن بود براي اينکه خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از پا دربياورند نقشه مي‌كشيدند، البته هم‌زمان هم اين نقشه‌ها اتفاق مي‌افتاد و اين‌‌طور نبود كه اين سه نقشه در طول هم باشد؛ نقشه‌اي كه درباره خود حضرت مي‌كشيدند، مَكري كه درباره مكتب او اعمال مي‌كردند  ومَكري كه درباره همراهان و پيروان او اعمال مي‌كردند، اين سه نقشه و مَكر مذموم اين‌طور نبود كه در طول هم اتفاق بيافتد، بلکه گاهي ممكن بود که در عرض هم رخ دهد. اينها ضمن اينكه براي از پا درآوردن شخص حضرت نقشه مي‌كشيدند، براي باطل جلوه دادن مكتب او هم نقشه مي‌كشيدند.

درباره شخص حضرت، ذات اقدس الهي وعده نصرت داد و فرمود خدا تو را حفظ مي‌كند ﴿وَ اللّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّاسِ﴾[3] و مانند آن، درباره مكتب هم در بخش مثبت خداي سبحان در سورهٴ مباركهٴ «حشر» فرمود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾[4] و هم در بخش منفي در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيه ٨٨ فرمود: ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ كانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهيرًا﴾؛ در بخش مثبت فرمود اگر اين قرآن را ما بر كوه نازل مي‌كرديم او متصدع و متلاشي مي‌شد، در بخش منفي فرمود كه جن و انس توان آوردن مانند اين کتاب را ندارند، يك چنين كتابي است كه وجه مثبت آن اين است كه بالأخره كوه‌شكن است، وصف منفي آن است كه جن و انس  مثل آن را نمي‌تواند بياورد؛ در برابر يك چنين كتابي بعد از تحدي تام، بعد از اينكه آنها را به مبارزه و مناظره دعوت كرده است و آنها عجزشان روشن شد در آيه ٢٤ سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه بحث آن قبلاً گذشت اين‌‌چنين فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكافِرينَ﴾ که به مناظره دعوت كرده به مبارزه فرهنگي و فکری دعوت كرده و فرمود: ﴿وَ إِنْ كُنْتُمْ في رَيْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلي عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِهِ﴾؛[5] نه تنها مثل اين قرآن يا ده سوره مثل اين قرآن را نمي‌توانيد بياوريد، لااقل يك سوره مثل اين بياوريد؛ حالا كه فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾، معلوم مي‌شود که عجز آنها ثابت است. در چنين فضايي كه ذات اقدس الهي آثار مثبت وحي را ذكر كرده و آثار منفي در برابر قرآن را ذكر كرد، بعد مناظره هم به حد نصاب رسيد فرمود: ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ﴾ در چنين فضايي آنها يك‌چنين حرفي مي‌زنند ﴿وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾، اين جز لجاجت و عناد بليغ چيز ديگر نيست؛ وقتي آيات الهي بر اينها تلاوت شود، مي‌گويند بله ما شنيديم و چيز مهمي نيست، ما هم اگر بخواهيم مثل اين را مي‌توانيم بياوريم؛ اين همان مَكر درباره مكتب است، براي اينكه اين حقيقت باعظمت را بي‌اهميت جلوه دهند؛ آنها كه ايمان آورده‌اند ايمانشان را سست كنند؛ آنها كه ايمان نياوردند و مي‌خواهند ايمان بياورند، جلوي ايمان آنها را بگيرد و مانند آن. ﴿وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا﴾؛ بله، ما هم شنيديم ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾؛ ما هم مي‌توانيم ـ معاذ الله ـ مثل اين ببافيم. چرا ما مي‌توانيم مثل آن ببافيم؟ براي اينكه اين بافته‌هاست ﴿إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾، اين ﴿إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾ دليل مدعاي آنهاست؛ ادعا كردند كه ما هم مي‌توانيم مثل اين بياوريم، چرا؟ براي اينكه اين جز بافته‌هاي داستان پيشينيان چيز ديگری نيست و ما هم از اين قصص بلديم، چون ﴿إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾ ما هم مي‌توانيم مثل اين بياوريم. در اين‌جا چندين اهميت است و آنها از چند راه تحقير كردند. ذات اقدس الهي فرمود كه آيات ما بر آنها تلاوت می‌شود، آنها به جاي اينكه بگويند «تعقّلنا»، «تدبّرنا» و مانند آن می‌گويند: ﴿قَدْ سَمِعْنا﴾ که اين را در حد صوت و آهنگ قرار مي‌دهند. ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا﴾؛ ما وقتمان حيف است كه در اين كارها صرف شود، اگر بخواهيم مثل اين مي‌بافيم؛ اما چون وقت ما شريف است و مهم است و وقت را تلف نمي‌كنيم، حاضر نيستيم براي اين كار وقت صرف كنيم؛ اين يك تحقير مهمي است ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾، ديگر مسئله ادبي را رعايت كنند و «هذه» بگويند يا «مثلها» بگويند و اينها نيست، ﴿مِثْلَ هذا﴾ مذکر می آورند كه با آيات مطابق نيست، آن‌جا آيات را ذات اقدس الهي جمع آورد و به خودش هم اسناد داد، لکن اينها ديگر نگفتند «مثل هذه» يا «مثلها»، گفتند: ﴿مِثْلَ هذا﴾؛ ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾ دليل‌ آن هم اين است كه ﴿إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾، چون افسانه است و چيز ديگری نيست.

قرآن كريم در اين زمينه قبلاً سخني داشت، آيه ٢١ همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» قبلاً گذشت که فرمود: ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾؛ اينها كه مي‌گويند ﴿سَمِعْنا﴾ در حقيقت نشنيدند، چون ﴿وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ﴾[6] اينها چيزی نشنيدند، كتابي است كه ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا﴾[7] اين را نشنيدند، كتابي است كه ﴿قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ اْلإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلي أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ﴾[8] را نشنيدند؛ ولي مي‌گويند ما شنيديم خدا به ما فرمود كه مبادا مثل اينها باشيد كه ﴿قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾، ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾،[9] اينها همان گروه هستند كه مي‌گويند: ﴿سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾؛

اين عدم تطابق جزا و شر براي آن است كه اينها چه درباره ماضي و چه درباره مضارع دو تعبير دارند؛ گاهي مي‌گويند كه اگر ما بخواهيم بعداً مي‌گوييم، گاهي هم مي‌گويند اگر ما بخواهيم قبلاً گفته بوديم. اين «لو نشاء لنقل» بايد باشد نه ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا﴾؛ ولي اين براي آن است كه اگر ما بخواهيم تا حال گفته بوديم؛ يعني اين قدر براي ما بي‌اهميت است كه قبلاً از ما صادر می شد؛ ولي چون نمي‌خواهيم اين كار را نكرديم. در بعضي از تعبيرات فعل مضارع دارد كه نشانه آن است كه اگر قبلاً خواسته بوديم انجام مي‌داديم و اگر بعداً هم بخواهيم انجام مي‌دهيم؛ از همين تعبير مستمري كه گاهي مضارع است و گاهي به ماضي ياد مي‌شود، برخي از اهل تفسير گفتند به اينكه فرق اينها با «سحره» در مقابل موسي كليم(سلام الله عليه) آن است كه موسي كليم عصايي را انداخت و به صورت اژدها و مار بزرگی درآمد که يك امر دفعي بود، فرمود به اينكه مثل اين بياوريد؛ ولي قرآن كه هنوز «منقطع الآخر» نشد، داعيه‌اش اين است كه شما يك سوره مثل اين بياوريد، اينها منتظرند كه بعداً هم يك سوره‌اي بيايد آسان‌تر و نرم‌تر که مثل آن بياورند و تا حال نتوانستند که مثل آن بياورند؛ مي‌گويند بعداً شايد ممکن باشد، وحي كه هنوز منقطع نشده است، ممكن است سوري باشد که بعد از اين بيايد و ما هم بتوانيم که يك سوره مثل آن سور بعدی بياوريم. اين خلاصه نظر برخي‌هاست كه خواستند بين صناديد قريش و با ساحران مصر فرق بگذارند؛ اين مورد پذيرش ديگران نيست، مي‌گويند به اينكه وقتي وليد بن مغيره آن حرف را زد كه «وَ إِنَّهُ لَيَعْلُو وَمَا يَعْلَی وَ إِنَّهُ لَيُحَطِّمُ مَا تَحْتَهُ»؛[10] يعني همه سخن‌ها زير قرآن است و قرآن همه آنها را له مي‌كند. «حطيم» له شده را گويند، «حطام» كاه زرد را مي‌گويند که زود مي‌شكند و اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» جريان دنيا را مثال زد كه مَثَل حيات دنيا مثل آن است كه اول سرسبز باشد، باراني بيايد، منطقه‌اي سرسبز شود و بعد به صورت «حُطام» شود،[11] «حُطام»؛ يعنی اين كاه زرد است كه زود مي‌شكند، يک باد آرامی که بيايد مي‌شكند يا دستی به آن برسد مي‌شكند، فرمود آخر دنيا براي همه همين‌طور است «هشيمِ حُطام» خواهد بود، «مَهشوم» هم يعني «مَقتوم» و «حَطيم» هم همين است. وليد بين مغيره گفته بود كه«لَيُحَطِّمُ مَا تَحْتَهُ»؛ همه حرف‌ها و ادبيات حجاز را زير پاي خودش خُرد مي‌كند. آلوسي و برخي‌ها اين جريان «سبعه معلّقه»[12] را مي‌گويند اصلي ندارد؛ يعني آن قدر آنها كم شعور نبودند كه در برابر قرآن قصيده خودشان را بروند به ديوار كعبه بياويزند و علني مناظره كنند و آبروي خودشان را ببرند. آنها مي‌فهميدند به اينكه هرگز اين‌گونه از قصائد در برابر قرآن قدرت مقاومت ندارد، اين‌طور نيست كه به عنوان مبارزه و مناظره چند قصيده را آورده باشند به ديورا كعبه آويخته باشند و بعد ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ﴾[13] كه نازل شده در برابر «اقترب الساعة» و «شق القمر» قصائد را پايين آورده باشد؛ ايشان مي‌گويد «لا اصل له»،[14] براي اينكه آنها فهميدند اين كتاب و اين كلام قابل مناظره نيست. با اعتراف صريح وليد بن مغيره كه گفته بود «وَ إِنَّهُ لَيَعْلُو وَمَا يَعْلَی وَ إِنَّهُ لَيُحَطِّمُ مَا تَحْتَهُ» هرچه كه فرض شود زير پاي اوست و قرآن آن را حطيم‌ مي‌كند؛ ديگر نمي‌شود گفت به اينكه آنها هم نااميد نشدند و مضارع و ماضي براي آن است كه آنها واقعاً طمع داشتند و فكر مي‌كردند مي‌توانند مثل قرآن در آينده بياورند، بر خلاف «سحره» مصر كه آنها مطمئن شدند بعد از اينكه آمدند در ميدان مبارزه و ديدند كه موسي كليم وقتي عصا را انداخت سحر اينها را بلعيد ﴿وَ أَلْقِ ما في يَمينِكَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتي﴾[15] آنها زود فهميدند كه يک امر دفعي بود و نه تدريجي.

پرسش: ...

پاسخ: اين ﴿إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ﴾[16] را روي تصميمي كه بعدها گرفتند گفتند ما همان آن مَكرمان را ادامه می‌دهيم، لکن با مردم اين حرف را مي‌زنيم؛ لذا بعد از اينكه گفته بود «وَ إِنَّهُ لَيَعْلُو وَمَا يَعْلَی وَ إِنَّهُ لَيُحَطِّمُ مَا تَحْتَهُ» مواظب بودند كه اين حرف به گوش همه نرسد، ﴿إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ﴾؛ يعني سحري كه مايه ايثار و انتخاب است. مؤثر؛ يعني منتخب اين را گفتند به عنوان پيشنهاد ما علني منتشر مي‌كنيم و منشور ما شود تا مردم حجاز بفهمند که حرف دارالنّدوه اين است؛ ولي آنها كه دست اندر كار مبارزه و مناظره بودند كه اديبان مخصوص حجاز بودند آنها فهميدند كه «وَ إِنَّهُ لَيَعْلُو وَمَا يَعْلَی وَ إِنَّهُ لَيُحَطِّمُ مَا تَحْتَهُ» و افراد عادي كه نمي‌‌توانستند به مبارزه دعوت شوند، آنها كه قصيده ساز بودند می‌توانستند. اديبان معروف حجاز چند نفر بودند، آنها بالأخره مي‌توانستند به مبارزه دعوت شوند؛ نظير «سحره» مصر هم چند نفری مخصوص بودند و آنها بودند كه مي‌توانستند به مناظره دعوت شوند، وگرنه فرد عادي كوي و برزن كه به مناظره با وحي دعوت نمي‌شود و از اينكه آنها تابع بودند و گوششان بدهكار حرف رهبران ادبي بود، از اين جهت حرف رهبران ادبي به همه مردم مردم حجاز و مشكرين اسناد داده شد كه فرمود: ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا﴾ كه در نوبت قبل هم اشاره شد كه مَكر برای آن صناديد قريش بود و نه برای همه؛ ولي چون همه از سنخ ﴿إِنّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبيلاَ﴾[17] که تابع اينها بودند، فعل به همه اينها اسناد داده شد. آنها گفتند ما چه بكنيم؟ گفتند بگوييم ﴿إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ يُؤْثَرُ﴾ وگرنه پذيرفته بودند كه «وَ إِنَّهُ لَيَعْلُو وَمَا يَعْلَی وَ إِنَّهُ لَيُحَطِّمُ مَا تَحْتَهُ»، اين يك مَكري است كه داشتند.

پس اگر کسی بگويد كه فرق مشركين حجاز با ساحران مصر اين بود كه آنها نااميد شدند و مطمئن شدند كه نمي‌توانند مثل عصاي موسي بياورند؛ ولي اينها مطمئن نشدند، اين اثبات مي‌خواهد؛ ولي با تجارب چند ساله در مكه ـ حضرت سيزده سال در مكه بودند و اين بخش آيات سورهٴ مباركهٴ انفال در مدينه نازل شده است ـ با آن سيزده سال مبارزه پيگير و نفس‌گير كه كار دست آنها بود و قدرت سياسي و نظامي و مالي دست اينها بود و مسلمين در فشار بودند نتوانستند اين مناظره ادبي را به جايي برسانند، طوري كه جناب آلوسي مي‌گويد به اينكه قصه «سبعه معلّقه» «لا اصل لها»؛ شما تحقيق ادبي كنيد و ببينيد اصل دارد يا ندارد. ايشان كه مدعي است اصل ندارد؛ يعني اين‌‌چنين نيست كه عده‌اي هفت قصيده سروده باشند، به خيال اينكه اين «قصائد سبع» مي‌تواند در رديف قرآن كريم باشد و ـ معاذ الله ـ مثل او باشد، چون خودشان مي‌فهمند كه با او فرق دارد. چون آنها خودشان مي‌فهميدند اثبات اينكه اينها هنوز نااميد نشدند و طمع داشتند كه در آينده بتوانند مثل قرآن سوره‌اي بياورند، اين را هم ايشان مي‌گويد كه «ليس بشيءٍ».[18] دو حرف است كه ايشان به طور جدي نقل مي‌كند؛ يكي داستان «سبعه معلّقه» است و يكي هم داستان اميدوار بودن حجازي‌ها كه بتوانند مثل قرآن سوره‌اي بياورند که اين را هم ايشان مي‌گويند «ليس بشيءٍ».

اصل داستان را فخر رازي[19] نقل مي‌كند، قرطبی[20] نقل مي‌كند، مرحوم امين الاسلام در مجمع[21] نقل مي‌كند ديگران هم نقل مي‌كنند كه اين نضر ابن حارث كه از قبليه بني عبد الدار بود، يك مسافرت تجاري به سرزمين فارس و سرزمين حيره مي‌كرد اين داستان‌های كليله و دمنه، داستان كسري و قيصر، داستان‌هاي رستم و اسفنديار را جمع‌آوري مي‌كرد و مي‌آمد مي‌خواند و مي‌گفت ـ معاذ الله ـ اينها شبيه همان داستان نوح و ابراهيم و اينهاست، البته قصه‌گويي قابل قبول هست كه كساني به مناطق ايران و غير ايران سفر كنند و اين داستان‌ها را حفظ كنند و براي مردم عادي مكه بخوانند، اما به صورت مكتوب اثبات آن آسان نيست كه اينها واقعاً در آن عصر به عربي ترجمه شده است، اثبات آن آسان نيست و كتابت هم در عصر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بسيار نادر بود، چند نفر مگر در مكه اهل نوشتن بودند؟ خيلي كم بودند. در يكي از خطبه‌هاي نهج‌البلاغه حضرت علي(سلام الله عليه) آمده است كه در آن روز كسي قدرت بر كتابت نداشت،[22] مگر افراد نادری. بنابراين اثبات اينكه اين قصص به وسيله خود عرب‌هاي حجاز ترجمه شده بود و منتشر شده بود اينها آسان نيست؛ ولي قصه‌پردازي بله آسان هست، اين قصص را حفظ مي‌كردند و مي‌گفتند آيه ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَري لَهْوَ الْحَديثِ لِيُضِلَّ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾،[23] اين درباره همين نضر بن حارث است كه اين داستان‌ها را مي‌خريد و حفظ مي‌كرد و براي مردم نقل مي‌كرد؛ در برابر جريان انبياي الهي او هم داستان رستم و اسفنديار نقل مي‌كرد و مي‌گفت كه اينها هم «اساطير اولين» است، اينهم «اساطير اولين» است. به خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌گفتند اين «اساطير اولين» است ﴿وَ قَالُوا أَسَاطِيرُ الْأَوَّلِينَ اكْتَتَبَهَا فَهِيَ تُمْلَى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَ أَصِيلاً﴾؛[24] يك عدّه صبح و يك عدّه شب مي‌آيند و اين داستان‌ها را براي او مي‌گويند که بعد هم نوشته مي‌شود و اينها را براي مردم مي‌خواند، آنها مي‌گفتند اين «اساطير الاولين» است.

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَشْتَري﴾ البته قابل تطبيق است و اين‌چنين نيست كه منحصر باشد و در بحث کتب فقهي[25] هم ملاحظه فرموديد که اين را روايات[26] ما بر جريان غنا و مانند غنا هم منطبق كردند. اين اگر هم درباره نضر ابن حارث باشد، نه شأن نزول مخصّص است، نه مورد مخصّص است و نه مانعي از تمسك به اطلاق عموم آيه است.

﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ﴾ اين «يمَكرون» فعل مضارع است و دلالت مي‌كند بر دوام و تدريج مَكر و اين مَكرها هم يكي پس از ديگري ادامه دارد. ﴿وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ ٭ وَ إِذا تُتْلي عَلَيْهِمْ آياتُنا قالُوا قَدْ سَمِعْنا لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾ كه اين هم مدعاي آنهاست؛ آنگاه گاهي به لجاجت مي‌افتند و مي‌گويند به اينكه ﴿وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ﴾؛[27] اينها كه لجوج هستند، اگر حق هم بر فرض براي اينها ثابت شود حاضر نيستند که بپذيرند، چه اينكه همان نضر ابن حارث و مانند آن بعد از اينكه حق بر اينها ثابت شد، بيش از سيزده سال اين جريان‌ها و مناظره‌های فكري گذشت و بر اينها روشن شد و در بخش‌هايي از قرآن كريم هم خدا به اينها فرمود که ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ﴾،[28] در عين حال مي‌گفتند: ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا﴾، عدّه‌اي در برابر اين همان ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ[29] هستند، لجاجت مي‌ورزند و مي‌گويند خدايا اگر حق است يك عذابي از آسمان بيايد و به حيات ما خاتمه دهد؛ اين شخص منكر مسئله اعجاز و مانند آن هست، اگر هم به چنين قدرتي معتقد باشد حاضر است خود را انتحار كند و دين را نپذيرد؛ اين هم يك نحو مسئله است كه اثر سوء‌ آن در بين ضعاف از متفكران هست ﴿لَوْ نَشاءُ لَقُلْنا مِثْلَ هذا إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ﴾.

يك نحو هم مَكري در قرآن كريم از اينها نقل مي‌كند و آن اين است كه می گويند تو هم بشري و ما هم بشريم؛ اگر بر تو نازل مي‌شود، بر ما هم بايد نازل شود و ما هرگز ايمان نمي‌آوريم مگر اينكه آنچه كه بر تو نازل مي‌شود بر ما نازل شود، اين هم يك نحو مَكر است؛ با اينكه آنها مي‌دانستند يك طهارت روحي معتبر هست، يك كسي كه ساليان متمادي در برابر بت سجده كرده است و مشركانه زندگي كرد او روح طاهر ندارد تا اينکه وحي بر او نازل شود؛ ولي در عين حال مي‌گفتند كه ما به تو ايمان نمي‌آوريم مگر اينكه آنچه كه بر تو نازل شد بر ما هم نازل شود، اين هم يك نحو مَكر است؛ اما اينها همان لجوج و عنودي هستند كه ذات اقدس الهي درباره اينها فرمود: ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا﴾،[30] اين ﴿وَ تُنْذِرَ بِهِ قَوْمًا لُدًّا﴾ كه «لد» جمع «الد» است، اينها ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ ‌هستند؛ اين ﴿أَلَدُّ الْخِصَامِ حاضر است به انتحار دست بزند؛ ولي ايمان نياورد ﴿وَ إِذْ قالُوا اللّهُمَّ إِنْ كانَ هذا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِكَ فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ أَوِ ائْتِنا بِعَذابٍ أَليمٍ﴾؛ اين آيه بر جريان ولايت حضرت امير(سلام الله عليه) و مانند آن تطبيق شده است که اين تطبيق هم هيچ مزاحمي با اصل تفسير ندارد و يکی از مصاديق است که آن هم تتمه مَكر است، وگرنه ظاهرآيه درباره همين جريان حقانيت مكتب است و دنباله مَكرهاي انتحاري است كه درباره مكتب داشتند. آنها كه درباره از بين بردن رهبر مكتب نقشه مي‌كشيدند، يكي از آن آراء سه‌گانه در دارالنّدوه رأي آورد؛ ولي اين‌ چنين نيست كه حالا از آن صرف نظر كرده باشند. لشگركشي‌هايشان براي كشتن شخص پيغمبر و مانند آن بعدها شروع شده است و تا آخر اين مَكر را داشتند؛ حتي در جريان ترور كردن شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم). براي از پادرآوردن رهبرشان تا آخرين لحظه نقشه مي‌كشيدند، چه اينكه براي تضعيف مكتب يا ابطال مكتب تا آخرين بار نقشه مي‌كشيدند و براي تضعيف پيروان هم تا آخرين بار نقشه مي‌كشيدند، اگر اين سه مقطع و اين سه مَكر در آيات گوناگون هست اينها قابل جمع است. اينها حاضر به انتحار بودند؛ ولي حاضر نبودند كه حق را بپذيرند ﴿فَأَمْطِرْ عَلَيْنا حِجارَةً مِنَ السَّماءِ﴾، در بخشي از آيات قرآن كريم دارد كه ما بر اينها «امطار» كرديم، ظاهر معنای «امطار» اين است که باران فرستاديم، اما وقتي كه در آيات ديگر دارد كه ما «حجاره»‌ای بر اينها نازل كرديم و فرستاديم؛ يعني سنگبارانشان كرديم كه لغت «امطار» بر آن هم صادق است. حالا آن آيه را هم ان‌شاء‌الله مي‌خوانيم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

 

[1]. سوره اعراف, آيه99.

[2]. سوره آل عمران, آيه54.

[3]. سوره مائده, آيه67.

[4]. سوره حشر, آيه21.

[5]. سوره بقره, آيه23.

[6]. سوره اعراف, آيه179.

[7]. سوره حشر, آيه21.

[8]. سوره اسراء, آيه88.

[9]. سوره انفال, آيه22.

[10]. تفسير الميزان، ج20، ص93؛ دلائل النبوة(بيهقی)، ج2، ص75.

[11]. سوره حديد، آيه20؛ ﴿اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفَاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكَاثُرٌ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ كَمَثَلِ غَيْثٍ أَعْجَبَ الْكُفَّارَ نَبَاتُهُ ثُمَّ يَهِيجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ يَكُونُ حُطَاماً وَ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٌ وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ﴾.

[12]. قصائدي زيبا که گويندگان اين قصائد به شعرا (المُعَلقات السَبعَة)؛ يعني «اصحاب معلقات سبعه» معروف هستند که هفت تن از شاعران روزگار جاهليت عرب بودند که هر يک قصيده‌اي غرّا سرودند و برحسب رسم معمول آن دوران آنها را از در کعبه آويختند که واردشوندگان آنها را ببينند و مايه شهرت و افتخار آنان گردد.

[13]. سوره قمر, آيه1.

[14]. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‏5، ص186؛ «و اشتهر أنهم علقوا القصائد السبعة المشهورة علی باب الكعبة متحدين بها، لكن تعقب أن ذلك مما لا أصل له ...».

[15]. سوره طه, آيه69.

[16]. سوره مدثر, آيه24.

[17]. سوره احزاب, آيه67.

[18]. روح المعاني في تفسير القرآن العظيم، ج‏5، ص186؛ «و زعم بعضهم أن هذا القول كان منهم قبل أن ينقطع طمعهم عن القدرة علی الإتيان بمثله و ليس بشي‏ء».

[19]. مفاتيح الغيب، ج‏12، ص506.

[20]. الجامع لأحكام القرآن، ج‏6، ص405.

[21]. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج‏8، ص490.

[22]. نهج البلاغه, خطبه33؛ «وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الْعَرَبِ يَقْرَأُ كِتَاباً».

[23]. سوره لقمان, آيه6.

[24]. سوره فرقان, آيه5.

[25]. غاية الآمال في شرح كتاب المكاسب، ج‌1، ص108.

[26]. نور الثقلين، ج‌4، ص193 و 194.

[27]. سوره انفال, آيه32.

[28]. سوره بقره, آيه24.

[29]. سوره بقره, آيه204.

[30]. سوره مريم, آيه97.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق