اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ ٭ وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ﴾
چون قرآن كريم و همچنين وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبشّر و منذر الهي هستند و چند مطلب پيرامون انذار الهي ذكر شد كه ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾[1] و مانند آن، چند مطلب هم پيرامون تبشير الهي ذكر ميشود كه اين قسمت جزء آن تبشير است.
مطلب دوم آن است كه اين كلمه اتقا گاهي در قرآن كريم نسبت به جهنم و عذاب مطرح است و مانند آن، گاهي هم به خود ذات اقدس الهي نسبت داده ميشود كه ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ﴾، نه ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[2] و مانند آن. اگر كسي همّتشان اينچنين باشد كه از خدا تقوا داشته باشد و وقايع الهي را در بر كند، چنين كسي به اين پاداش ميرسد.
مطلب سوم آن است كه اين خيلي هم شرط مهمی نيست، برای اينکه نفرمود اگر از همه گناهان بپرهيزيد، بلکه فرمود: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾، معلوم ميشود كه هنوز برخي از سيئات و معاصي مانده است. انسانِ با تقوا اگر چنانچه از معاصي كبيره پرهيز كند، ذات اقدس الهي آن سيئات صغيره را تكفير ميكند؛ يعني ميپوشاند، او مبدّل و مكفّر سيئات است؛ نظير ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾،[3] زيرا اگر كسي از جميع معاصي تقوا داشته باشد و عادل كامل باشد سيئهاي ندارد كه ذات اقدس الهي آن سيئه را اولاً مستور كند و بعد ثانياً مغفور كند. اينكه فرمود: ﴿وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ﴾ معلوم ميشود كه برخي از ذنوب صغار همچنان مانده است.
پرسش: ...
پاسخ: چرا ؟! معلوم ميشود درجه بالا را قيد نفرمود، اگر اتقاست؛ يعني توبه از گذشته است ديگر سيئهاي نمانده كه تكفير آن و مستور كردن آن مترتب بر تقوا باشد، معلوم ميشود خيلي شرط سنگين نيست؛ مشكل اين است، با اينكه خيلي شرط سنگين نيست تحصيل آن براي ما دشوار است. يك وقت است گفته ميشود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ﴾؛[4] آن اندازهاي كه حق تقوا به خداست تقوا پيشه كنيد، بعد عدّهاي ميگويند چنين كاري دشوار است که آيه نازل ميشود ﴿اتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ﴾؛[5] يعني هر اندازه توانستيد، يك وقت است كه نه شرط اقلّي را ذات اقدس الهي براي نيل به مقام فرقان قائل است و آن اين است كه اگر گناهان كبيره را ترك كنيد، مختصري از صغائر مانده باشد خدا آنها را ميپوشاند اولاً و بعد ميبخشد ثانياً، ﴿فُرْقانًا وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ﴾.
پرسش: ...
پاسخ: نه يك وقت است كسي گناه نميكند «خَوْفاً مِنَ النَّارِ»،[6] او حداكثر آن است كه از عذاب الهي برهد، اما چنين نيست که به آن كمالات برسد؛ عبادت او عبادت «عبيد» است، گناه نميكند اما «خَوْفاً مِنَ النَّارِ» گناه نميكند، نه براي اينكه به مقام شرح صدر برسد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اگر توبه باشد ديگر سيئهاي نيست تا ذات اقدس الهي بپوشاند يا ببخشد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اين شخصي كه به نحو ملكه باتقواست از گناهان كبيره پرهيز ميكند؛ ولي گاهي مبتلا به گناهان صغيره ميشود، در همين حد هم باشد خدا به او وعده چند لطف داده است.
مطلب بعدي آن است كه اگر كسي به اين مقام فرقان نرسيد بايد در خود تجديد نظر كند و بداند كه اين حداقل را هم تحصيل نكرده است؛ يعني مبتلا به بعضي از گناهان كبيره است، همين حرفهاي رايج مانند غيبت كردن، دروغ گفتن، اموال مشتبه خوردن، خيلي از چيزهاست كه آلوده است و انسان مبتلاست و اصلاً به حساب گناه نميآورد.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اگر كسي از گناهان كبيره پرهيز كند خدا وعده داد و فرمود: ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾.
مطلب بعدي آن است كه چون تقوا مراتبي دارد، فرقان هم مراتبي دارد؛ ولي حداقل آن رسيدن به پرهيز از معاصي كبيره و رسيدن به مقام فرقان بين حق و باطل است. يك وقت است انسان نظير «حَارِثَةَ بْنَ مَالِك» به آنجا ميرسد كه «كَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَى عَرْشِ رَبِّي وَ قَدْ وُضِعَ لِلْحِسَابِ»،[7] اين با صِرف پرهيز از معاصي كبيره حاصل نميشود، اما در خيلي از موارد كه مردد است حق با كيست يا حق با كدام مطلب است، در قضايای بين صدق و كذب و حق و باطل ميماند، در مسايل سياسي و اجتماعي در تشخيص بين محق و مبطل گرفتار ميشود و وظيفه خودش را هم نميداند، اين شخص داراي فرقان ميشود؛ يعني خدا به او نوري عطا ميكند كه هم در مسايل علمي بفهمد حق چيست و باطل چيست، هم در مسايل اجتماعي و سياسي بفهمد محق كيست و مبطل كيست، اين را خدا عطا ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: اول پوشش است بعد مغفرت، اول ستار است بعد غفّار. پس اگر كسي به اين مقام نرسيد مطمئن باشد كه معاصي كبيره را ترك نكرده است.
مطلب ديگر آن است كه اين قضيه قضيه شرطيه است و اين مستلزم شك ذات اقدس الهي ـ معاذ الله ـ نيست، چون در قضيه شرطيه مثل قضيه حمليه جزم است و شك نيست، تحقق مقدم يا تحقق تالي مصداق خاص خودش را دارد؛ در قضيه اگر جزم نباشد كه قضا نيست، وقتي قضا نبود آن ديگر قضيه نيست. قضيه را كه قضيه ميگويند، براي اينكه عقل قاضي و داور بين موضوع و محمول يا مقدم و تالي است؛ منتها اگر حمليه باشد قضا به ثبوت محمول براي موضوع است و اگر شرطيه متصله باشد، قضا به تلازم بين مقدم و تالي است و اگر شرطيه منفصله باشد، قضا به تعاند بين مقدم و تالي است. اينكه ميگوييم اگر عدد «امّا زوجٌ و امّا فردٌ»، اين «امّا»ي ترديديه نيست، چون ترديد كه با قضيه سازگار نيست، شك كه با قضا سازگار نيست، اين جزم به تنافي است نه ترديد؛ ترديد آن است كه انسان يك شبهي را از دور ميبيند نميداند زيد است يا عمرو، ميگويد «لَستُ أدري زيدً أم عمروٌ»، اما وقتي ميگويد «العدد امّا زوجٌ و امّا فردٌ»؛ يعني من علم دارم كه زوجيت با فرديت جمع نميشود، فرديت با زوجيت جمع نميشود که اين جزم به تعاند است و نه ترديد، اگر ترديد بود كه قضيه نبود. اينجا هم ذات اقدس الهي به عنوان حكم جزمي ميفرمايد بين تقوا و پيدا كردن شرح صدر تلازم هست، البته خودش ميداند چه كسي اهل تقواست و به چه كسي شرح صدر داده میشود و چه كسي اهل تقوا نيست و از شرح صدر محروم است.
مطلب ديگر آن است كه اين چهار پاداش ذكر شده كه در حقيقت سه پاداش صريحاً بيان شده و پاداش چهارمي به عنوان يك وعده عامه است، آن را برخي از اهل معرفت به اين صورت ذكر كردند و گفتند که نتيجه تقوا تعريف است و تخفيف است و تشريف؛ تعريف كه به معرفتشناسي برميگردد، همين است كه ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ «بين الحق و الباطل، بين الصدق و الكذب، بين الخير و الشر، بين الحسن و القبيح» و مانند آن، آن ميشود تعريف كه به معرفتشناسي برميگردد؛ تخفيف همان ﴿يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾ است که يك نحوه تخفيفي است و گناهان را ميپوشاند؛ تشريف آن است كه به مقام مغفرت ميرسد و انسان بخشوده ميشود. در بحث ديروز از معرفتشناسي سخن به ميان آمده كه اين معرفتشناسي قرآني نظام فاعلي و غايي را در مسأله مطرح ميكند، بر خلاف معرفتشناسي رايج بين صاحبان اين رشته كه اصلاً معلم يا منشأ مغالطه که شيطان است، در اين معرفتشناسي مطرح نيست؛ اينجا ذات اقدس الهي معرفتشناسي را در قرآن به اين صورت طرح ميكند كه علوم حقّه به وسيله خداي سبحان از راه فرشتهها و انبياء و اوليا دلهاي مؤمنين القا ميشود و همه شبهات و اشكالات و مغالطهها به وسيله شيطنت شيطان وسوسه ميشود كه ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾،[8] از اين طرف هم ﴿الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ﴾[9] از يك سو يا ﴿الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ﴾[10] از سوي ديگر، ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ از سوي سوم، ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾[11] كه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» هست از سوي چهارم و مانند آن كه خدا معلم انسان است، اگر علمي را ذات اقدس الهي عطا كند مشوب نيست و مصون از هر گونه مغالطه است. در جريان ﴿يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾، درباره جنگ بدر هم آمده است كه ﴿يَوْمَ الْفُرْقانِ يَوْمَ الْتَقَي الْجَمْعانِ﴾[12] که آنجا بين محق و مبطل، بعد از تشخيص حق و باطل تفكيك شده است. در تفسير المنار[13] آمده است كه اين فرق بين حق و باطل و تشخيص بين محق و مبطل كه در جريان جنگ بدر بود، همچنان ادامه داشت تا فتح بسياري از كشورهاي اروپايي و مردم فرنگ و مردم اروپا ـ اروبا به اصطلاح ايشان ـ معتقدند كه هيچ حاكمي عادلتر از حكّام اسلامي نبودند و هيچ فاتحي هم مهربانتر از فاتحان اسلامي نبودند. كشورگشايي در عالم زياد بود؛ ولي وقتي مسلمين به اروپا رفتند و اروپا را فتح كردند عادلانه و حكيمانه فتح كردند، بعدها كه حكومت از اعراب به دست ايرانيها افتاد، آن حب رياست و حب مقام و قلّت تدبير اينها زمينه شد و ضميمه شد و زمينه فراهم كرد تا آن حكومتشان عوض شود. اصل اين سخن «في الجمله» درست است ـ آنچه كه در المنار آمده ـ براي اينكه اسلام هر جا رفت با تدبيرات رسول گرامي(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و هدايتهاي اهل بيت رفته است، لكن نگهداري آن در همان اعراب آشوب به پا كرد و خلافت به سلطنت تبديل شد که بعد هم به دنبال آن ساليان متمادي همين اعراب داشتند حكومت ميكردند؛ يعني بعد از اينكه اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) را خانهنشين كردند، امويان گرفتند، مروانيان گرفتند و كمكم به دست عباسيان رسيد و اين «بني العباس» بودند كه بالاخره اكثر ائمه(عليهم السلام) به دست اينها يا شهيد شدند يا تبعيد شدند يا مسموم شدند. آن آثاري كه «بني العباس» به وجود آوردند كه كمتر از آثار «بني اميه» نبود.
يا ليت جَوْرَ بني مروانَ دَامَ لنا *** و ليتَ عَدْلَ بني العبَّاسِ في النَّارِ[14]
اينها ميگفتند عباسيان عادل بودند ميگفتند اي كاش اين عدالت در آتش بود و همان ظلم اموي ادامه میداشت. بالأخره وجود مبارك امام باقر و امام صادق و امام كاظم و امام رضا و امام جواد امام هادي و امام عسگري(صلوات الله و سلامه عليهم) به دست همين «بني العباس» يا شهيد شدند يا مسموم شدند يا تبعيد شدند و آن اهانت به قبر مطهر سيد الشهدا(سلام الله عليه) به دست همين «بني العباس»يها بود. غرض آن است كه اين مشكل عرب و عجم نيست، اين مشكل خانهنشين كردن اهل بيت (عليهم السلام) برای حكومت مرواني و اموي و عباسي است؛ ملت هم اينچنين است، اگر ملت با تقوا بود فرقان سياسي دارد، فرقان اجتماعي دارد، ميفهمد حق با كيست، ميفهمد حق با چه گروهي است، پس ملت هم ميفهمد، چون اختصاصي به مسايل شخصي ندارد و مسايل سياسي و اجتماعي را هم در برميگيرد.
مطلب ديگر آن است كه اين تفسير قرآن به قرآن هم از دير زمان سابقه داشت، اصل آن از اهل بيت(عليهم السلام) بود كه به بركت آيات قرآني يكديگر را تفسير ميكردند، بعد كمكم به شاگردان آنها هم رسيد. از مالك سؤال كردند ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ يعني چه؟ ايشان آيه سورهٴ مباركهٴ «طلاق» را خواندند، گفت چون در سوره «طلاق» آمده است که ﴿مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا﴾[15] منظور از اين فرقان اين است كه انسان باتقوا در هيچ مشكلي نميماند[16] ـ چه مشكل علمي و چه مشكل عملي ـ اين ﴿مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا﴾ كه در سوره «طلاق» آمده، به منزله مفسر اين ﴿يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ است كه در سوره «انفال» آمده است، البته هر دو سوره مدني هستند و هر كدام که قبل از ديگري باشد ميتواند شارح و مفسر ديگري باشد، پس در اين جهت فرق ندارد، غرض اين است كه اين سابقه داشته است. تمرين فرقان هم يك تمرين تفخيم و تعظيم است ﴿يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾؛ آنچنان فرقاني كه با آن نورانيت دل انسان ميتواند تشخيص دهد كدام مطلب حق است و كدام مطلب باطل. انسان به جايي برسد كه بتواند تشخيص دهد که كدام مطلب حق است و كدام مطلب باطل كار آساني نيست، ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾. اين حديث معروف را كه فريقين نقل كردهاند هم در جوامع روايي ماست هم در جوامع روايي آقايان اهل سنت[17] است، ميتواند برگرفته از همين آيه قرآن كريم باشد و آن حديث اين است که «مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَم»[18] اگر كسي آنچه را ميداند عمل كند، آنچه را که نميداند ياد ميگيرد، خدا به او عطا ميكند؛ يعني اين ديگر چنين علمي را از خدا ارث ميبرد. اگر كسي به آنچه ميداند عمل كند ذات اقدس الهي آنچه را كه او نميداند به او عطا ميكند «مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَم»، چه اينكه نقطه مقابل او هم همين طور است كه «وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ فَإِنْ أَجَابَهُ وَ إِلَّا ارْتَحَلَ عَنْهُ»[19] علم به عمل ميگويد به دنبال من بيا، اگر عمل اطاعت كرد و به دنبال علم حركت كرد و رفت؛ يعني شخص عالم با عمل شد، اين شكوفا ميشود و ميماند «وَ إِلَّا ارْتَحَلَ» و اگر اين علم به عمل گفت تو دنبال من بيا و عمل به دنبال علم نيامد اين علم از او گرفته ميشود؛ يك چند سالي است در حوزه درس ميخواند، بعد ميبيند كه عمل او را همراهي نكرده، كمكم به يك بهانهاي از حوزه بيرون ميرود و اين چهار كلمهای را كه خوانده از يادش ميرود. اينطور نيست كه علم را خدا به هر كسي دهد و تا آخر هم نگه بدارد و كاملاً هم ميگيرد «وَ الْعِلْمُ يَهْتِفُ بِالْعَمَلِ»، هاتف است، سروش علم اين است كه بيا همراه من و اگر نيامدي من تو را رها ميكنم، اين شخص چند سالي ميماند و بعد بالأخره سرانجام سن كه به ٦٠ سالگي رسيد انسان نه كار اجرايي را قبول ميكند و نه او را براي كار اجرايي قبول ميكنند. اولين مصيبت يك روحاني همان دوران ٦٠ سال به بعد است كه ديگر نه ذوق كارهاي اجرايي دارد، نه ميتواند كار اجرايي بكند و نه او را قبول ميكنند، هميشه تنهاست و آن وقت كار ديگري هم كه از او ساخته نيست، انس با كتاب كار اولي اوست و الآن دست به هر كتابي كه ميزند نميفهمد که از آن به بعد يك مرگ تدريجي براي او شروع ميشود، ميشود يك عوام، از آن به بعد كه به درد كار اجرايي نميخورد و اهل كارهاي ديگر هم كه نبود. يک كشاورز يا دامدار میرود سراغ كشاورزي خودش همان محل کار خودش مينشيند و لذت ميبرد، اما اين شخص ديگر آنچنان نيست؛ اينها جزء معجزات اهل بيت(عليهم السلام) است كه از علم خبر ميدهند، از عمل خبر ميدهند، از شكوفايي علم خبر ميدهند، از مهاجرت علم خبر ميدهند، اين هر دو حديث از اين سنخهاست. اما آن حديث كه «مَنْ عَمِلَ بِمَا يَعْلَمُ وَرَّثَهُ اللَّهُ عِلْمَ مَا لَمْ يَعْلَم» آن ميتواند برگرفته از اين كلمه باشد كه ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ که بهرههاي علمي ميدهد، اگر كسي میگويد ﴿رَبِّ زِدْني عِلْمًا﴾[20] راه مزيد علم همين است، وگرنه علم كسي زياد نميشود.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود ﴿وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾ هم به صدر مطلب ناظر است و هم به ذيل؛ به صدر مطلب ناظر است، زيرا ميفرمايد به اينكه همه اين كارها روي تفضل الهي است، اين طور نيست كه حالا شما اگر باتقوا بوديد طلبكار باشيد، كسي كه باتقوا بود وظيفه خودش را انجام داد. اين نعمت هستي و نعمت مجاري علمي و عملي را كه خدا داد شكر آن نعمت اقتضا ميكند كه آدم اين نعمت را به جا صرف كند و بيجا صرف نكند، اين اولين وظيفه؛ حالا اگر ما اولين وظيفه را انجام داديم و ذات اقدس الهي چيز ديگري به ما عطا ميكند به عنوان «فرقان» و «تكفير سيئات» و «مغفرت ذنوب» اين فضل عظيم خداست، اين راجع به صدر مطلب؛ يعني اين ﴿وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾ ناظر به آن است كه شما اگر باتقوا بوديد استحقاق نداريد باز هم تفضلاً خدا به شما فرقان عطا ميكند، شما براي خودتان كار كرديد و خدا به شما پاداش ميدهد، اين چنين نيست كه اگر كسي باتقوا بود سودي به خدا برساند ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيُّ حَميدٌ﴾[21] كه در سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» است؛ فرمود حالا اگر ـ معاذ الله ـ همه مردم روي زمين كافر باشند، اينطور نيست كه به خدا آسيب برسد يا برسانند ﴿إِنْ تَكْفُرُوا أَنْتُمْ وَ مَنْ فِي اْلأَرْضِ جَميعًا فَإِنَّ اللّهَ لَغَنِيُّ حَميدٌ﴾، پس اگر كسي اهل تقوا بود به سود خود اقدام كرده است، جان و جسم خود را در رفاه گذاشته است؛ ولي با توجه به آن خدا به او پاداشي عطا ميكند؛ اين سه پاداش «تعريف» و «تخفيف» و «تشريف»، پس معلوم ميشود همه اينها از روي تفضل الهي است و گذشته از اين هم ممكن است كه غير از اين بركات سهگانه فضل ديگري باز نصيب انسان ميشود.
مطلب ديگر آن است كه اين فرقان درباره تورات و درباره قرآن كريم هم آمده است، ميفرمايد ما به موسي و هارون ﴿ضِيَاءً﴾[22] عطا كرديم، يك عامل روشنيبخش به موسي و هارون (سلام الله عليهما) عطا كرديم به نام فرقان، درباره قرآن كريم هم در اول سوره «فرقان» دارد ﴿تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ﴾[23] قرآن را به فرقان وصف كرد، كتابهاي انبياي گذشته را هم «بالجمال» يا به تفصيل به قرآن وصف كرد؛ اگر كسي اهل تقوا بود به اين مهارت الهي كه در تورات و انجيل است راه پيدا ميكند، چون فرقان حقيقي همينها هستند و آن گاه ميفهمد كه اين كتابهاي الهي چه گفتند و مراد متكلم را با اين كتابها خوب تشخيص ميدهد، نه تنها وجوه تفسيري را بداند.
مطلب ديگر آن است كه در بخش قبلي؛ يعني آيه ٢٨ سوره مبارکه «انفال»[24] فرمود به اينكه اموال و اولاد فتنه است، در قبال آن هشدار يك بشارتي هم اينجا عطا كرده است كه اگر باتقوا بوديد ميفهميد كه اينجا راه صحيح را در حفظ مال و اولاد طي كرديد يا نه؛ از آن فتنه سرفراز بيرون ميآييد، به عنوان اينكه در امتحان موفق شديد بيرون ميآييد که با آن بحث قبلي هم تناسب دارد. در بحث ديروز اشاره شد به اينكه انسان از اين جهت كه هستي او محدود است، علم او و ساير كمالات علمي و عملي هم محدود است و اينچنين نيست كه گفته شود ﴿ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَليلاً﴾[25] و درباره قدرت يا حيات يا ساير كمالات نباشد، بلكه «ما ُاوتيتُمْ مِنَ القدرة إِلاّ قَليلاً، ما أُوتيتُمْ مِنَ الْحياة إِلاّ قَليلا» و بالأخره «ما أُوتيتُمْ مِنَ الْكمالات إِلاّ قَليلاً»، چون وقتي هستي انسان اندك بود كمالات او هم محدود است؛ ولي اگر آن هستي به آن مبدأ «لايزال» وصل بود، در اثر ﴿وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّهِ﴾[26] اين شخص خود «حبل الله» شد، مثل انسان كامل كه «كون جامع» است يا از اين جهت كه مرتبط است به آن حيات محض از آن حيّ نفس كه «دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَي الْبَرِيَّةِ»[27] و «دائم الفيض علي البريه» است علوم به اين انسان كامل افاضه ميشود که او هم ميشود مبدأ و منبع بسياري از علوم و معارف مراحل بعدي؛ لذا گاهي ميفرمايد «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»،[28] گاهي ميفرمايد علوم اولين و آخرين را ما ميدانيم،[29] براي اينكه او به آن مبدأ «لايزال» مرتبط شده است و باز در همين فضا هم آنچه را كه ذات اقدس الهي به انسان كامل مثل انبياء و اولياء(عليهم الصلاة و عليهم السلام) عطا ميكند، نسبت به آنچه كه نداده است متناهي است، آن مقداري كه نازل نشده است بيش از آن مقداري است كه نازل شده است اولاً و بيشتر بودن نامتناهي بر متناهي است ثانياً؛ آنچه را كه به دار وجود آمده است ميشود متناهي، اين يك مطلب؛ آنچه كه مقدور خداست و نيامده بيش از آن مقداري است كه آمده، اين دو مطلب؛ آن فيوضاتي كه مقدور خداست و نيامده است آن متناهي نيست، چرا؟ چون آن مقداري كه به خارج آمده عينيت يافته و متناهي است، آن مقدار هم كه مقدور خداست، اگر آن ظهور پيدا نكرده و آن مقدار هم متناهي باشد مجموع اين دو متناهي ميشود متناهي؛ لذا آن مقداري كه عينيت پيدا نكرده، آن مقدار نامتناهي است و اگر آن مقدار نامتناهي بود فاصله بين آن مقداري كه ظهور پيدا كرده و آن مقداري كه ظهور پيدا نكرده، اين فاصله قابل ارزيابي رياضي نيست. بالأخره جريان بهشت يكي پس از ديگري فيض خداست كه يکی بايد ظهور پيدا بكند و «تا» و «حتي» و «الي» كه ندارد. اگر درباره جهنم و دوزخيان و عذاب كمابيش اختلافي باشد، درباره بهشت كه كسي اختلاف نكرده است، بهشت و اهل بهشت دائماً مخلد هستند، آنجا ديگر حساب و رقم و مانند آن نيست، چون آن ديگر درباره مسايل متناهي است. اگر يك شيئي به نحو نامتناهي يافت شد و همچنان ادامه پيدا ميكند، آن ديگر قابل محاسبه نخواهد بود.
بنابراين انسانهای كامل به يك همچنين فيضي مرتبط هستند، در نشئه قيامت هم البته مرتبط اساسي است با چنان فيض ﴿عَطَاءً غَيْرَ مَجْذُوذٍ﴾[30] هستند باز انسان كامل میباشند كه مصداق بارزش اهل بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) است. اين بحث تا حدودي دارد تمام ميشود؛ اما ما اظهار تأسف ميكنيم، چون اين مسأله معرفتشناسي نقش اساسي دارد كه چگونه تقوا نقشي دارد در اينكه انسان حقايق عالم را بفهمد؛ ولي بالاخره مقداري كه بحث رايج تفسيري است همين است.
پرسش: ...
پاسخ: ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ﴾ به همه است، خطاباش به ﴿ياأَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ است. اگر غير مؤمن هم مؤمن شود و اين راه را طی کند راه باز است، خطاب براي همه است؛ منتها تقوا مراتبي دارد و «فرقان» هم درجاتي دارد، قبلاً در آيه ٢٦ سوره مبارکه «انفال» خطاب به امت اسلامي فرمودند كه ﴿وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي اْلأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾، الآن اينجا خطاب به رهبر مسلمانها ميكند و ميفرمايد به اينكه ﴿وَ إِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَ يَمْكُرُونَ وَ يَمْكُرُ اللّهُ وَ اللّهُ خَيْرُ الْماكِرينَ﴾؛ به امت اسلامي ميفرمايد كه شما آن روزي كه اندك بوديد و مستضعف بوديد و از ترس آدمربايان در امان نبوديد را كه به ياد داريد، الآن هم كه به عزت و نعمت رسيديد فراموشتان نشود. اينجا مستقيماً به وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب ميكند و ميفرمايد به ياد بياور كه شما در دوران مكه در چه حالتي بوديد، اينها سرانجام تصميم گرفتند كه كار شما را يكسره كنند و بساط اسلام را برچينند، در آن «دار الندوه» هم صناديد قريش جمع شدند و بعضيها پيشنهاد دادند كه ما او را حبس ابد ميكنيم، فقط موقع غذا به او غذا ميدهيم، بعضيها پيشنهاد دادند كه ما او را از حجاز تبعيد ميكنيم، بعضيها هم گفتند ما او را اعدام ميكنيم؛ آنهايي كه گفتند ما پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را حبس ابد ميكنيم، اين رأي نياورد گفتند كه شما بالأخره كه او را جايي بستيد مسلمانها، علاقهمندان به او، پيروان او كه عدّهاي در مكه و عدّهاي هم در مدينه هستند جمع ميشوند و بالأخره او را آزاد ميكنند؛ آنها كه گفتند ما او را تبعيد ميكنيم اين پيشنهاد هم رأي نياورد و گفتند بالأخره شما تبعيد كرديد در حجاز و مكه ممكن است عليه بت سخني نگويد؛ ولي هر جا رفت همين حرفها را ميزند. پيشنهاد اباجهل كه گفت ما او را اعدام ميكنيم رأي آورد و بنا شد که او را اعدام كنند؛ چطور او را اعدام كنند؟ گفتند به اينكه اگر ما او را اعدام كنيم قبيله او بنيهاشم بالاخره قيام ميكنند و خونريزي داخلي باز شروع ميشود، ما طرزي او را اعدام كنيم كه آنها نتوانند عليه معدمين قيام كنند و به اين صورت كه همه قبايل ـ مثلاً ٤٠ قبيله است ـ از هر قبيلهاي يك شمشيردار آماده رزمي را انتخاب كنيم كه اين ٤٠ نفر بريزند و شبانه او را شهيد كنند و خون او بين ٤٠ قبيله پخش شود، بنيهاشم كه نميتوانند با همه قبايل حجاز بجنگند، ناچار هستند که صلح كنند و ديه بگيرند. اين پيشنهاد رأي آورد، البته گفتند شيطان به صورت پيرمردي در آنجا حضور داشت و گفت من از نجد آمدم که همه اين نظر را تصويب کردند و بنا شد كه صبح يك روز معين بريزند و بكشند. ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از راه وحي باخبر كرد كه آنها چنين تصميمي گرفتند و اينها مواظبند كه در بستر و رختخواب شما كسي هست يا نيست، اگر نباشد شما را تعقيب ميكنند، در آن شب به علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) را بگو به که جاي تو بخوابد و روپوش خود را روی او بگذارد كه اينها وقتي آمدند و از دور ديدند خيال كنند تو خوابي و صبح قصد اعدام تو دارند؛ همان جريان «ليلة المبيت» كه حضرت امير جاي پيغمبر(عليهم الصلاة و عليهم السلام) خوابيدند و صبح كه اينها رفتند حمله كنند ديدند آن كسي كه در بستر است علي ابن ابيطالب است، نه «رسول الله». اينجاست كه مرحوم كاشف الغطا ميگويد كه به نظر من علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) شجاعتر از حسين بن علي(عليه السلام) است، براي اينكه سيد الشهدا در روز روشن مسلح بود و ميزد و ميكشت و شهيد شد؛ ولي آنجا وجود مبارك علي بن ابيطالب اين شهامت را داشت كه با دست خالي در برابر چهل شمشير از چهل قبيله قرار بگيرد و مثله بشود و «اربا اربا» بشود و هيچ هراس را در خودش احساس نميكرد، اين را ايشان در كشف الغطا دارد كه به نظر من علي بن ابيطالب(سلام الله عليه) از حسين بن علي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) «اشجع» است،[31] آن وقت در آن زمينه اين آيه نازل شده است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره انفال, آيه22.
[2]. سوره بقره, آيه24.
[3]. سوره نساء, آيه31.
[4]. سوره آل عمران, آيه102.
[5]. سوره تغابن, آيه16.
[6]. الامالی(صدوق), ص38.
[7]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص54.
[8]. سوره انعام, آيه121.
[9]. سوره فصلت, آيه30.
[10]. سوره رحمن, آيات1 و 2.
[11]. سوره بقره, آيه282.
[12]. سوره انفال, آيه41.
[13]. تفسير المنار، ج2، ص84.
[14]. دراسات في الحديث والمحدثين، ج35، ص10.
[15]. سوره طلاق, آيه2.
[16]. الجامع لاحکام القرآن، ج7، ص396.
[17]. حلية الاولياء، ج40, ص128.
[18]. بحارالانوار، ج40, ص128.
[19]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص44.
[20]. سوره طه, آيه114.
[21]. سوره ابراهيم, آيه8.
[22]. سوره انبياء, آيه48؛ ﴿وَ لَقَدْ آتَيْنَا مُوسَي وَ هَارُونَ الْفُرْقَانَ وَ ضِيَاءً وَ ذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ﴾.
[23]. سوره فرقان, آيه1.
[24]. سوره انفال، آيه28؛ ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَ أَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾.
[25]. سوره اسراء, آيه85.
[26]. سوره آل عمران, آيه103.
[27]. المصباح للكفعمي(جنة الأمان الواقية)، ص647.
[28]. نهج البلاغه, خطبه189.
[29]. الامالی(صدوق)، ص341؛ «يَا مَعْشَرَ النَّاسِ سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي هَذَا سَفَطُ الْعِلْمِ هَذَا لُعَابُ رَسُولِ اللَّهِ هَذَا مَا زَقَّنِي رَسُولُ اللَّهِ زَقّاً زَقّاً سَلُونِي فَإِنَّ عِنْدِي عِلْمَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِين».
[30]. سوره هود, آيه108.
[31]. كشف الغطاء(ط ـ الحديثه)، ج4، ص294؛ «... الرضا بذهاب النفس في رضا المحبوب، كما اختار سيّد الشهداء لنفسه القتل في رضا ربّ السماء. ثمّ ما صدرَ من سيّد الأوصياء ما هو أعجب و أغرب و أبهر؛ لأنّ بذل النفس بائتاً علی الفراش من غير ضرب و لا تعب المبارزة و دهشة الحرب أعظم في الحُبّ، و أكبر شأناً عند صاحب اللبّ».