29 04 2000 4937867 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 37

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ ٭ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾

احكام الهي وقتي از اهميت خاصي برخوردار شد، ذات اقدس الهي هم به وجودش امر مي‌كند و هم از ترك آن نهي مي‌كند و به اين جهت نيست كه فعل آن واجب است و ترك‌ آن محرّم، چون بالأخره يك شيء بيش از يك حكم تكليفي ندارد، لكن براي تأكيد و تثبيت اهتمام هم به فعل امر مي‌شود و هم از ترك نهي مي‌شود. جريان رعايت امانت از همين قبيل است، گاهي به اداي امانت امر مي‌كند كه ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها﴾ كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» قبلاً بحث شد كه خدا شما را امر مي‌كند امانت‌ها را به اهل آنها تأديه كنيد؛ آيه ٥٨ سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود كه ﴿إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُكُمْ أَنْ تُؤَدُّوا اْلأَماناتِ إِلي أَهْلِها﴾ و اين امانات كه جمع محلّي به الف و لام است و عهد ذهني يا عهد ذکری در كار نيست، مفيد عموم خواهد بود و شامل همه امانت‌هاست؛ هم امانت‌هاي الهي، هم امانت‌هايي كه به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برمي‌گردد و هم امانت‌هاي مردمي. در اين آيه محل بحث از ترك امانت كه همان خيانت در امانت است نهي فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ﴾ كه اين تفصيل شرح همان اجمال و متن است از يك سو و نهي از ترك همان امانتي است كه بر فعل‌ آن از سوي ديگر امر شده است.

مطلب ديگر آن است كه اگر حكمي از اهميت خاصي برخوردار شد، قرآن كريم آن را يا به خدا اسناد مي‌دهد يا خدا را به جاي آن حكم مي‌نشاند. در جريان ربا و مانند آن بعد از اينكه تحريم ربا بازگو شد، مي‌فرمايد به اينكه كسي كه ربا مي‌گيرد به جنگ با خدا مبادرت كرده است كه ﴿فَأْذَنُوا بِحَرْبٍ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِهِ﴾،[1] در اين‌جا هم جريان رعايت اسرار نظامي به قدري مهم است كه ذات اقدس الهي كار آن ستونِ پنجم مدينه كه با مشركين در ارتباط بودند و از اسرار نظامي مدينه مشركين را باخبر كردند، فرمود اين كار خيانت به خداست؛ اين خيانت مستقيماً متوجه به حكم خداست كه رازداري و حفظ اسرار نظام اسلامی واجب است، اما افشاي اين براي بيگانگان كه كار محرّم است و خيانت به حكم خداست، مستقيماً ذات اقدس الهي به جاي اينكه حكم را ذكر كند «الله» را ذكر مي‌فرمايد كه ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ﴾. پس خيانت اين‌گونه از احكام به قدري مهم است كه به منزله «خيانة الله» است، چه اينكه خيانت سنن پيغمبر و سيره پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن بخش‌هاي حساس كه به نظام اسلامي برمي‌گردد و به اسرار نظامي مرتبط است، به منزله خيانت با شخص پيغمبر است كه ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ﴾؛ اما همان طوري كه در نوبت قبل ملاحظه فرموديد، خيانت مردم خيلي مهم نيست آنچه مهم است خيانت امانت است؛ لذا در جريان خيانت‌هاي مردمي مفعول را ذكر نفرمود، بلكه مورد خيانت را ذكر كرد كه فرمود ﴿وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ﴾، جريان اسرار نظامي از اين اهميت برخوردار است.

مطلب سوم آن است كه اينكه فرمود ﴿وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾؛ يعني انسان به جايي مي‌رسد كه عالماً عامداً درباره اسرار نظامي يك نظام الهي كه مخالف با حكم خداست و مخالف با سنت پيامبر است خيانت مي‌كند که منشأ اين هم اين است كه انسان به مال و فرزند علاقه‌مند است و اين علاقه به مال و فرزند جلوي ديد او را مي‌گيرد. قرآن كريم در عين حال كه اصل مالكيت را بر خلاف مبناي باطل بلشويكی و سوسياليستي امضا كرده است و مال را به اشخاص نسبت مي‌دهد ﴿لِلرِّجالِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّساءِ نَصيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾،[2] ارث را و ساير موارد را بازگو مي‌كند و هر كسي را مالي را از راه صحيح كسب كرده است شرعاً مالك مي‌شود و در عين حال كه اصل مالكيت را امضا كرده است، آن‌جا كه رابطه انسان با خدا مطرح است، آن را ديگر به عنوان امين و خليفه و مانند آن ياد مي‌كند كه شما جانشين خدا و نائب او هستيد و خدا مالك حقيقي است و مانند آن؛ در اين‌جا جمع كرده و فرمود به اينكه اولاً شما حسابتان بايد روشن باشد، گرچه اين اموال و اولاد برای شماست؛ ولي به نظر دقيق وسيله آزمايشي است كه ما به شما داديم، اگر ملك شما باشد كه امتحان نيست، يك چيزي است که مملوك آدم است، وقتي مملوك آدم باشد انسان در آن «فعّال مايشاء» است، چطور مي‌شود كه ملكي برای آدم باشد؛ ولي ديگري دارد امتحان مي‌كند؟ معلوم مي‌شود برای آدم نيست؛ اين همان تعبيري است كه ﴿وَ آتُوهُمْ مِنْ مالِ اللّهِ الَّذي آتاكُمْ﴾[3] يا ﴿أَنْفِقُوا مِمّا رَزَقْناكُمْ﴾[4] يا ﴿وَ أَنْفِقُوا مِمّا جَعَلَكُمْ مُسْتَخْلَفينَ فيهِ﴾؛[5] اين سه طائفه از آيات و مانند آن نشانه اين است كه انسان «امين الله» و «خليفة الله» است، نه مالك. اصل مالكيت در تبيين ارتباط عبد با مولي امضا نشده كه انسان واقعاً مالك چيزي باشد. ما مالك چشم و گوشمان نيستيم، به دليل اينكه فرمود: ﴿أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ﴾[6] که در اين «أَمَّنْ»، «ام» منقطعه است؛ مثل ﴿أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ﴾[7] که اين مركب از دو كلمه «ام» با «من» است، اين «ام» منقطعه به معناي «بل» ‌است ﴿أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ﴾؛ يعني آنها خدا نيستند، بلكه خدا كسي است كه قدرت داشته باشد مشكل را حل كند و در برابر هيچ مشكلي نماند، اين هم كه مي‌گويند ﴿أَمَّنْ يُجيبُ﴾ بخوان؛ يعني مضطر بشو، نه ﴿أَمَّنْ يُجيبُ﴾ بخوان، ﴿أَمَّنْ يُجيبُ﴾ خواندن چه فايده‌اي دارد؟ ﴿أَمَّنْ يُجيبُ﴾ يك بحث و برهان توحيدي است؛ خدا آن كسي است كه بتواند مشكل «مضطر» را حل كند، اينكه دعا را مستجاب نمي‌كند. اگر كسي «مضطر» شد و حالت اضطرار در او پيدا شد، در آن حال غير خدا را هم نمي‌خواهد و غير خدا را هم نمي‌خواند که آن دعا، دعاي خالص است و مستجاب؛ يعني «مضطر» شو، نه ﴿أَمَّنْ يُجيبُ﴾ بخوان. به هر تقدير اين ﴿أَمَّنْ يُجيبُ﴾؛ يعني «آله»‌های دروغين «اله» نيستند و آن كسي كه قدرت دارد مشكل «مضطرين» را حل كند و در برابر هر اضطراري اقتدار دارد او خداست، يك چنين تعبيري هم درباره ملك چشم و گوش آمده که فرمود: ﴿أَمَّنْ يَمْلِكُ السَّمْعَ وَ اْلأَبْصارَ﴾؛ چه كسي كي مالك چشم و گوش است؟ نه خود انسان و نه ديگري، بلکه‌ آن كس كه مالك چشم و گوش است او خداست، به دليل اينكه انسان را اجازه نمي‌دهد که انسان چشم‌ خود را ببندد و بميرد. اگر در حال احتضار كسي چشم آدم را نبندد ـ در حالي كه چشم گرم است ـ انسان با يك منظره هولناك و بدي مي‌ميرد، پس اينكه انسان آنقدر قدرت ندارد که چشم‌ خود را ببندد و بميرد مالك چشم نيست و مالك گوش هم نيست. وقتي ما مالك اعضا و جوارح خودمان نبوديم، مالك چيزهاي ديگری هستيم که از اراده ما خارج است؟ اين اصل مالكيت داراي تأمين مسائل فقهي و حقوقي و مانند آن است كه روابط اجتماعي انسان‌ها را حل مي‌كند، اما در تبيين ارتباط انسان با خدا، انسان كه مالك نيست؛ لذا آن سه طايفه از آيات و مانند آن نشانه اين است كه انسان «امين الله»، «خليفة الله» و مانند آن است. اين كريمه هم از همان سنخ است، ديگر معنا ندارد انسان مالك شيئي باشد؛ ولي حق نداشته باشد در او هر طور بخواهد تصرف كند؛ مالكيتي است كه فقط امتحان است. فرمود حواستان جمع باشد، اين مالكيتی را که به شما نسبت می‌دهيم اين برای ماست که به عنوان آزمون به شما داديم ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾، نه واقعاً مال شما باشند، آزمون‌ هستند؛ وقتي كه چنين شد چشم‌ آدم باز مي‌شود، وقتي چشم باز شد ديگر مسئله «حُبُّكَ لِلشَّيْ‏ءِ يُعْمِي‏ وَ يُصِمُ»[8] او را گرفتار نمي‌كند، آن وقت اين كريمه يك حلقه ارتباطي بين آيه قبل و آيه بعد است؛ آيه قبل اين است كه چون چشم شما بسته است و «حُبُّكَ لِلشَّيْ‏ءِ يُعْمِي‏ وَ يُصِمُ»، در مسائل عملي خيانت مي‌كنيد يا به احكام خدا يا به سنت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) يا به اموال و حقوق مردم؛ در آيه بعد كه مسئله معرفت‌شناسي است مي‌فرمايد که همين بسته بودن چشم شما نمي‌گذارد که شما حقيقت اشياي عالم را درک کنيد، نه اين است كه در معرفت‌شناسي بالأخره يك چشم بينا مي‌خواهد! اين چشم شما در اثر آن فتنه كور شده، شما چه چيزي را مي‌خواهيد ببينيد؟ زمانی که ـ انشاء الله ـ به آن آيه بعدی رسيديم معلوم مي‌شود اين معرفت‌شناسي را در قرآن طرح مي‌كند با معرفت‌شناسي كه فعلاً رايج است و بسياري از كشورهاي غربي هم بر اساس آن سرمايه گذاري كردند و مي‌كنند خيلي تفاوت قابل توجه و چشم‌گيري دارد.

فرمود اين مال و فرزند فتنه است و باعث امتحان است، اين ملك شما نيست كه شما هرطور بخواهيد در آن تصرف كنيد و اجر عظيم و پاداش مهم هم پيش خداست، خودتان را اين‌جا معطل نكنيد و اين‌جا چيزي نيست، اين‌جا فقط امتحان است. حالا كه مسئله را مشخص كرد و فرمود به اينكه بالأخره اين فتنه باعث مي‌شود كه انسان دلبسته خواهد شد و «حُبُّكَ لِلشَّيْ‏ءِ يُعْمِي‏ وَ يُصِمُ»، آن گاه با يك سرفصل ديگري با خطاب به ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ معرفت‌شناسي را شروع مي‌كند و مي‌فرمايد: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾، در جريان مغفرت كه اين آثار چهارگانه را بار فرمودند، آيات ديگري هم هست كه اگر رخت برداشتيد ذات اقدس الهي اول «سَتّار» است، بعد «غَفّار»، بعد «مُنعِم»؛ اول پرده‌پوشي مي‌كند، اسرار شما را حفظ مي‌كند و آبروي شما را محفوظ نگه مي‌دارد؛ اما نه اينكه او را زائل كند، گناه هست لکن «ذَنب مغفور» نيست، مستور است؛ اين گناه مستور هميشه باعث دلهره آدم است كه يك وقتي بالأخره روشن مي‌شود. مي‌فرمايد اگر اين تقوايتان ادامه پيدا كرد، اين «ذَنب مغفور» «مغفور» مي‌شود. اول «سَتر» است و بعد «غفران» است، گرچه بخشي از مغفرت هم به پوشش برمي‌گردد؛ اين «كُلَه خود» را مي‌گفتند «مغفر»، چون سر را مي‌پوشاند. فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ كه اين بحث مهم است و مربوط است به بحث معرفت شناسی است و بايد باشد، ﴿وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾ اين گناهان کوچک شما را مستور مي‌كند كه ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾؛[9] اگر گناهان كبيره را ترك كرديد ما گناهان صغيره را مي‌بخشيم؛ اين «سيئات» شايد ناظر به همان گناهان صغيره باشد، براي پرهيز از تكرار گاهي گفته مي‌شود «سيئات» گناهان صغيره است ﴿وَ يَغْفِرْ لَكُمْ﴾ كه متعلق آن حذف شده است گناهان كبيره است يا تكفير و پوشاندن «سيئات» مربوط به دنياست و آن مغفرت مربوط به آخرت است يا نه تكفير «سيئات» مقدمه است براي مغفرت كه اول «ستّار» است و بعد «غفّار»؛ يعنی اول مي‌پوشاند و بعد مي‌بخشد؛ حالا آنها مسائلي است كه در آيات ديگر هم مطرح است و در بخش چهارم هم وعده به «فضل عظيم» دادن است كه ﴿وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾ يك بشارت ضمني است.

عمده آن مسئله معرفت‌شناسي است. در معرفت‌شناسي فرمود به اينكه اگر اهل تقوا باشيد قدرت فرق بين حق و باطل را به شما مي‌دهيم؛ چه در مسائل نظري که مي‌فهميد كدام صدق است كدام كذب و چه در مسائل عملي مي‌فهميد كدام خير است كدام شرّ و كدام حَسن است كدام قبيح؛ هم معيار بود و نبود را مي‌فهميد، اگر متكلم يا حكيم بوديد و هم معيار بايد و نبايد را مي‌فهميد، اگر فقيه و حقوقدان و عالم اخلاق و مانند آن بوديد و هم بود و نمود را مي‌فهميد اگر در وادي عرفان كار داشتيد كه چه بود است و چه نمود بود؛ اگر پايين آمديد حكيم و متكلم شديد مي‌فهميد چي بود و چي نبود، پايين‌تر آمديد فقيه و اخلاقي و حقوقدان شديد مي‌فهميد چي بايد و چي نبايد. معيار بايد و نبايد در فقه و حقوق و اخلاق مانند آن، معيار بود و نبود در حكمت و كلام، معيار بود و نمود در عرفان با چيست؟ فرمود اگر اهل تقوا بوديد ما اين ترازو را به شما مي‌دهيم، شما در همه اين رشته‌هاي علمي بالأخره مي‌توانيد بين حق و باطل، بين صدق و كذب، بين آنچه كه بود و آنچه كه نبود، آنچه كه هست و آنچه كه نيست و مانند آن فرق بگذاريد. در معرفت‌شناسي اصلاً از اين رشته سخني نيست، شما صدر و ساقه همه اين كتاب‌هاي معرفت‌شناسي را بررسي كنيد، سخن از اين نيست كه منشأ علم چيست، چه كسي آدم را حق ياد مي‌دهد و چه چيزي باعث فتنه است، اين تنها معرفت‌شناسي در فرهنگ قرآن است كه از مبدأ فاعلي سخن مي‌گويد. تمام رشته‌هاي معرفت‌شناسي و كتاب‌هاي معرفت‌شناسي از ساختار داخلي حرف مي‌زنند كه آيا معيار معرفت حس و تجربه است يا بالاتر از آن عقل و استدلال و تجربيات عقلي است يا شواهد نقلي است يا احياناً شهود قلبي است؛ اين سه چهار رشته به عنوان بحث‌هاي نقلي يا عقلي يا حس و تجربی يا عقلي يا قلبي اينها در معرفت‌شناسي رواج است، اما چه كسي مي‌دهد؟ آن‌جا كه آدم اشتباه مي‌كند چه كسي باعث شد؟ آن‌جا كه درست مي‌فهمد چه كسي داد؟ اين اصلاً در معرفت‌شناسي مطرح نيست، اين قرآن است كه مبدأ فاعلي و غايي را در اين ساختار داخلي تنظيم مي‌كند که علوم هم همين‌طور است؛ علوم تجربي يا رياضي و مانند آن كه در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شود همين‌طور است. يك وقتي صحبت در اسلامي كردن دانشگاه‌ها بود، آن رشته‌ها و راه‌های فراواني دارد كه مهم‌ترين راه آن تدوين كتاب‌هاي اسلامي است؛ كتاب‌هاي اسلامي آن است كه هم محتواي آنها با قوانين اسلامي هماهنگ باشد، يك؛ هم اين لاشه علوم را به پرواز دربياورد، اين دو؛ اين مهم است. شما چه در بحث‌هاي علوم تجربي مثل طب و داروسازي با همه زيرمجموعه‌هايش و چه در بحث‌هاي رياضي يا بحث‌هاي اخترشناسي يا بحث درياشناسي، جانورشناسي و گياه‌شناسي، در همه اين علوم از سير افقي اشيا بحث مي‌شود كه فلان شيء يا فلان پديده در چند سال قبل يا چند ميليون سال قبل يا چند ميليارد سال قبل در اين حال بوده است، هم اكنون در اين وضع است، پيش بيني مي‌شود كه در آينده نزديك يا دور به فلان وضع برسد، اين سير افقي اشياست و علومي هم كه در دانشگاه‌ها تدريس مي‌شوند همين‌طور هستند، اما چه كسي كرد و براي چه چيزي كرد؟ يعني اين سير عمودي در آن لاشه‌هاي علوم نيست، اين علم كه پرواز نمي‌كند؛ يك بال «هو الاول» مي‌خواهد، يك بال «هو الآخر» مي‌خواهد؛ يعنی چه كسي كرد و براي چه كرد؟ اين در علوم نيست و در كتاب‌ها نيست. در اين بحث‌هايي هم كه به عنوان عجايب و اسرار خلقت و مانند آن در تلويزيون طرح مي‌شوند، آنها هم همين‌طور هستند كه فلان وضع يا فلان ماهي يا فلان موجود اين‌چنين بوده است، هم‌اكنون اين‌‌چنين هست و پيش‌بيني مي‌شود که نسل آن اين‌چنين شود؛ همان طوري كه بيگانه‌ها اين را تدريس مي‌كنند، در داخل نظام اسلامي هم همين‌طور است، اما قرآن وقتي اين مراحل را مطرح مي‌كند يك بال «هو الاول» و «هو الآخر» روي آن مي‌گذارد که چه كسي كرد و براي چي كرد. مگر مي‌شود اينها خود به خود ساخته شوند؟! مگر اينها ممكنات نيستند؟! مگر اينها عين ربط نيستند؟! بالأخره يك كسي انجام داد كه حكيم است و براي يك هدفي هم انجام داد. در معرفت‌شناسي اصلاً سخن از خدا و شيطان نيست كه معلم تمام علوم خداست و معلم تمام مغالطه‌ها شيطان است، اين اصلاً مطرح نيست؛ اين قرآن است مي‌فرمايد معلم‌ تمام علوم حقّه خداست؛ مي‌خواهي علم درست پيدا كني ـ در همين رشته‌هاي ياد شده ـ با خدا رابطه داشته باش، مي‌خواهي گرفتار مغالطه بشوي اين رابطه را قطع بكن؛ هم در سوره «انعام» فرمود: ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾ ـ كه در آيه ١٢١ سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً بحث شد ـ كه منشأ تمام مغالطه‌ها نفوذ شيطان است. آدم حالا در كتابخانه شخصي خود درب اتاق را بسته و دارد مطالعه مي‌كند، مگر انسان را رها مي‌كند؟ مگر مي‌گذارد آدم مطلب را درست بفهمد؟ اگر كسي در خارج وقتِ مطالعه با شيطان رابطه‌اي نداشت، آن وقت كه درب اتاق را بسته و دارد مطالعه مي‌كند شيطان هم راه ندارد؛ مثل نماز است. حالا اگر كسي در اتاق مخصوصي درب اتاق را بسته و مي‌خواهد نماز بخواند، مگر حضور قلب پيدا مي‌كند؟ مگر شيطان رهايش مي‌كند؟ كسي كه در خارجّ نماز با شيطان رابطه دوستانه داشت، در داخلّ نماز او رابطه برقرار مي‌كند؛ تمام اين مقدماتي را كه به عنوان «محسوسات» و «متخيّلات» و «موهومات» تعبيه كردند بايد به عقل بدهند تا عقل صغرا و كبرا را تنظيم كند و استنتاج بگيرد، اين «واهمه» جزء ابزار شيطان است، «خيال» جزء ابزار شيطان است، نيروي «حس» جزء ابزار شيطان است. انسان با دو كلي كه نمي‌تواند نتيجه بگيرد، بالأخره بخواهد نتيجه بگيرد بايد تطبيق كند و تطبيق صغرا مي‌خواهد، صغرا كه كار عقل نيست؛ اين يا معناي جزئيه است يا صور جزئيه، اينها زيرمجموعه عقل است و اينها را خيال درك مي‌كند، اينها را وهم درك مي‌كند، اينها ابزار شيطنت شيطان است؛ اگر انسان به قلّه عقل راه يافت از دسترسي زير شيطان بيرون است و غالب ماها كه اين‌طور نيستيم، بالأخره بايد براي بيان صغرا از قوّه وهم كمك بگيريم و از قوه خيال استمداد كنيم، اينها ابزرا اوست؛ جابه‌جا كردن موضوع و محمول يا صغرا و كبرا به جاي هم منشأ مغالطه است. فرمود تمام مغالطه‌ها در اثر دسيسه و وسوسه شيطان است، شيطان از راه وحي ـ اين يك وحي كاذب است، همان شعور مرموز به تعبير سيدنا الاستاد علامه طباطبايي[10] و همان خاطره‌اي كه در دل خطور مي‌كند را وحي مي‌گويند ـ خيلي مرموز، خيلي ظريف و خيلي رقيق، حالا يا آن كسي كه خناس است ﴿يُوَسْوِسُ في صُدُورِ النّاسِ﴾[11] او القا مي‌كند يا ﴿الَّذينَ قالُوا رَبُّنَا اللّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا تَتَنَزَّلُ عَلَيْهِمُ الْمَلائِكَةُ أَلاّ تَخافُوا﴾[12] فرشته رحمت القا مي‌كند که آن مي‌شود وحي و الهام صادق و اين مي‌شود وحي و الهام كاذب. پس تمام شناخت‌هاي باطل ريشه در شيطنت دارد، چه اينكه تمام شناخت‌هاي حق ريشه الهي دارد و معلم آن خداست. اينكه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» فرمود: ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾،[13] گرچه آن‌جا به صورت شرط و جزا نيست، اما اين وحدت سياق يك و اسناد تعليم به ذات اقدس الهي دو، نشان مي‌دهد كه تقوا در اينكه انسان شاگرد خدا باشد بي‌اثر نيست اولاً و ذات اقدس الهي معلم انسان است ثانياً. اگر كسي شاگرد خدا بود چيز درستی را ياد مي‌گيرد که اين را «علم لدنّي» مي‌گويند، اين را از نزد خدا ياد مي‌گيرد؛ منتها گاهي انسان بالا مي‌رود ﴿دَنا فَتَدَلّی * فَكانَ قابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنى﴾[14] که آن نصيب هر كسي نيست، گاهي در اثر تقوا و دل‌شكستگي و طهارت روح به جايي مي‌رسد كه «الدَّانِي فِي‏ عُلُوِّهِ‏ وَ الْعَالِي فِي دُنُوِّهِ»[15] پيش او مي‌آيد و «أَنَا عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ»[16] نصيب آدمي مي‌شود؛ لذا علمي كه انسان اين‌جا ياد مي‌گيرد با ﴿دَنا فَتَدَلّی﴾ خيلي فرق دارد، بالأخره ذات اقدس الهي «عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ» هست، كسي است كه «الدَّانِي فِي‏ عُلُوِّهِ‏» ـ طبق بيان نوراني امام سجاد در صحيفه ـ اگر او «الدَّانِي فِي‏ عُلُوِّهِ‏» است، پس «عِنْدَ الْمُنْكَسِرَةِ قُلُوبُهُمْ» هست و وقتي آن‌جا هست چيزي را در قلب القا مي‌كند و آنچه را كه القا كرد مي‌شود «لَدُن»، «لَدُن» يعني نزد؛ علم لَدُني يك علمي در قبال حكمت و كلام و فقه و اصول كه نيست؛ هر كدام از اين مسائل را كه انسان «مِن لَدُن»، «مِن عند» از نزد خدا ياد بگيرد نه از زيد و عمرو مي‌شود «لَدُنّی» که آن هم طاهر است، هم حق است، هم صدق است و هم عمل را به همراه دارد که اين مي‌شود «لَدُنّی»؛ گاهي تصريح مي‌كند كه ﴿آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْمًا﴾[17] و مانند آن، اين وعده عامی است كه ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ و به خودش هم اسناد داده يا ﴿اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾[18] که كم هست؛ ولي بالأخره صحيح است. يك وقتي انسان بحث تفسيري دارد مي‌خواهد ببيند که آيه چه چيزی را مي‌خواهد بگويد، اين همين وضعي است كه ماها به آن مبتلاييم، يك وقت است مي‌خواهد بفهمد متكلم چه را اراده كرده است که اين همان است «گفت آنک يافت مي‌نشود آنم آرزوست».[19] شما الآن ببينيد قبل از مرحوم طوسي جناب طبري بسياري از اين احتمالات را داده است؛ آنچه را كه جناب ابو جعفر طبري مسنداً ذكر كرده است مرسل‌ آن را شما در تبيان مي‌بينيد و بعد منظم‌ آن را در مجمع مي‌بينيد، وقتي به طبري مراجعه مي‌كنيد مي‌بينيد همه اينها مهمان آن بزرگوار هستند و در كنار سفره او نشسته‌اند؛ همه اين اقوال را ايشان مسنداً از مشايخشان، از اين مفسرين دست اول و تابعين نقل مي‌كند، بعد اين اسناد را جناب شيخ طوسي القا كرده و مرسلاً نقل كرده، بعد آنها را مرحوم طبرسي در مجمع منظم و جمع‌بندي كرده است؛ معناي اينها اين است كه در اين مسئله ده قول، پنج قول يا شش قول محتمل هست، اما خدا كدام را اراده كرده؟ مي‌بينيد که لنگ است، اين ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ تشخيص مراد متكلم است، نه مفهوم كلام؛ اين مفهوم كلام براي همه هست؛ يعني هر كس كه ده بيست سال درس بخواند مي‌تواند بفهمد که اين آيه چند احتمال دارد، كدام‌يک از آنها ظاهر است و كدام‌يک از آنها اظهر است، اما به جِد مطمئن شود كه متكلم كدام را اراده كرده است که اين كم است، اين را مي‌گويند علم و اين طمأنينه‌آور است كه آدم بفهمد متكلم كدام را اراده كرده است، نه اينکه كلام را چند جور مي‌شود بپيچاني، آن حاصل هر كسی نمي‌شود؛ آن مال حلال و روزيِ حلال مي‌خواهد كه آن هم «في غايةِ ندرة و القلة» است، اگر تازه پولی حلال پيدا شود و همچنين درس را براي رضاي او خواندن می‌خواهد. فرمود اگر شما باتقوا باشيد زن و مرد شرط نيست، سن شرط نيست، شهري روستايي شرط نيست؛ شرط شركت در كلاس الهي كه آدم شاگرد خدا شود و خدا معلم او شود تقواست، اين تازه برای آن علم وسط است. يك علم ابتدايي داريم كه علم تحصيلي است كه حوزه و دانشگاه اين راه را طي مي‌كنند؛ چند سال درس مي‌خواند عالم مي‌شود، اين علم اول است و يك علم سومي است كه علم موهبتي است كه آن نگار مكتب نرفته با يك غمزه مسئله آموز مي‌شود[20] كه آن برای انبيا و اولياست؛ اما اين راه وسط راه كسبي است، اين هم كسب است که شرط‌ آن تقواست؛ نه اينکه شرط آن شب تا صبح مطالعه كردن است، چرا آدم باتقوا باشد خدا معلم ا اوست؟ براي اينكه خدا «عليم محض» است يك، آدم كه باتقوا باشد چشم‌ او باز مي‌شود، چون «حُبُ‏ الدُّنْيَا رَأْسُ‏ كُلِ‏ خَطِيئَةٍ»[21] و «حُبُّكَ لِلشَّيْ‏ءِ يُعْمِي‏ وَ يُصِمُ» اگر كسي اهل حب دنيا نباشد که كر و كور نيست؛ وقتي كر و كور نيست دو چيز را مي‌فهمد: يكي اينكه آفتاب كدام طرف طلوع مي‌كند و ديگر اينكه به كدام طرف نگاه كند. اگر كسي آينه شفافي داشته باشد ـ بسيار خوب ـ مواظب بود، آيينه گردگيري شد، غبار روبي شد و شفاف شد اما بايد بفهمد كدام طرف نگه دارد؛ حالا اگر رفت باغ وحش آن آيينه را به سمت گراز و گرگ و مانند آن نگه داشت، آيينه شفاف است؛ ولي گرگ را نشان مي‌دهد. اين نوجواني كه چهار شبهه به او مي‌دهند همين است، اين قلب او شفاف است و آيينه‌ايست دست نخورده، اما وقتي آن شبهات را در برابر اين آيينه نشان بدهد آيينه كه تقصير ندارد، همين شبهات را نشان مي‌دهد. اگر كسي اين آيينه را بي‌جا به طرف زباله‌دان گذاشت، همان زباله را نشان مي‌دهد. انسان بايد بفهمد که اين آيينه را كدام سمت نگه بدارد، اگر چشم داشته باشد مي‌بينيد که آفتاب آن طرف است و به طرف آفتاب نگه مي‌دارد. اگر كسي قلب‌ او شفاف بود ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾،[22] ديگر جاي خالي در آن نيست كه به دنبال زيد و عمرو برود، اين خلأ را مي‌خواهد با چه چيزي پركند؟ يا با اعتماد به خودش پر می‌كند يا با توكل به غير پر می‌كند. مي‌گويد بي‌جا نرو ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾، ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ﴾[23] اگر هرجا و هر چه بخواهي به دست اوست، آيينه را آن‌جا نگه دار! پس ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ﴾ او كه عليم محض است، چون عليم محض است وقتي به آن طرف نگه داشتيم در آن مي‌تابد، البته مگر ما چقدر سعه هستي داريم؟ آيينه ما هم همين‌طور است. يك آيينه بر فرض به قدر «فلك الافلاك» باشد باز هم ضعيف است و آيينه كه ضعيف بود، چون اصل هستي ما ضعيف است همه اوضافي كه برای اين آيينه ضعيف است، ضعيف است و نموداري از او در جريان ﴿وَ مَا أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَليلاً﴾ ذكر شده است؛ «ما أُوتيتُمْ مِنَ القدرة إِلاّ قَليلاً، ما أُوتيتُمْ مِنَ الجمال إِلاّ قَليلا، ما أُوتيتُمْ مِنَ الْجلال إِلاّ قَليلاً، ما أُوتيتُمْ مِنَ الْكمالِ إِلاّ قَليلاً، ما أُوتيتُمْ مِنَ الْحياة إِلاّ قَليلاً»، چون همه اينها وصف هستي ماست. اگر هستي ما ضعيف شد، قليل و اندك بود همه كمالاتي كه به اين هستي اندك مي‌دهند هم اندك است، مگر چقدر در اين آيينه مي‌تواند ظهور كند؟ اگر اين آيينه است بالأخره عكس مي‌تابد، كم مي‌تابد يك و آن هم عكس است دو؛ لذا ﴿ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاّ قَليلاً﴾؛ ولي براي آيينه بس است، اين‌چنين نيست حالا كه علم ما كم است قدرت ما زياد باشد؛ نه، چون هستي ما كم است همه كمالاتي كه به اين هستي كم مي‌دهند اندك است؛ ولي اين مقدار هست كه بالأخره كمال هست و مغالطه نيست. فرمود اگر مبدأ فاعليتان را بشناسيد و به آن سمت راه پيدا كنيد خيلي چيزها به شما مي‌دهند ـ در هر سني و در هر شرطي ـ ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾، اگر «دولت آن است که بي خون دل آيد به کنار»[24] نصيب ماها نيست، نصيب انبيا و اولياست؛ ولي اين نصيب آدم هست و اين راه هست. اينكه فرمود: ﴿وَ اتَّقُوا اللّهَ وَ يُعَلِّمُكُمُ اللّهُ﴾ که در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود، آن هم همين مسائل را تأييد مي‌كند.

بنابراين انسان كه گرفتار حُب دنيا نشد چشم و گوش او باز است و چشم و گوش او كه باز بود، از اين علم‌هاي تحصيل از راه تقوا استفاده مي‌كند. حالا اگر يك چنين علمي گير آدم نيامد چه؟ بايد بفهمد که بي‌تقوا بود، چون ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾؛[25] حالا اگر جزا حاصل نشد، آدم مي‌فهمد شرط آن نيامده است و ديگر اينچنين نيست كه ـ معاذ الله ـ ذات اقدس الهي خلف وعده كرده باشد، اگر آن علم و آن قدرت فرق بين حق و باطل پديد نيامد، آنكه دنباله تورات و قرآن است ـ درباره قرآن فرمود فرقان است، درباره تورات فرمود فرقان است ـ اگر آن به دنباله قرآن و تورات نصيب آدم نشد، آدم مي‌فهمد بي‌تقواست ديگر، چون تلازم كه يقيني است آن هم كه وفاي به عهدش يقيني است ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾، ﴿وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللّهِ﴾،[26] پس اگر مشكلي هست در آن مقدم اين جمله شرطيه است.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1]. سوره بقره, آيه279.

[2]. سوره نساء, آيه32.

[3]. سوره نور, آيه33.

[4]. سوره بقره, آيه254.

[5]. سوره حديد, آيه7.

[6]. سوره يونس, آيه31.

[7]. سوره نمل, آيه62.

[8]. من لا يحضره الفقيه, ج4, ص380.

[9]. سوره نساء, آيه31.

[10]. تفسير الميزان، ج2، ص152.

[11]. سوره ناس, آيه5.

[12]. سوره فصلت, آيه30.

[13]. سوره بقره, آيه282.

[14]. سوره نجم, آيات8 و 9.

[15]. صحيفه سجاديه، دعای47.

[16]. منية المريد، ص123.

[17]. سوره کهف, آيه65.

[18]. سوره بقره, آيه282.

[19]. ديوان شمس، غزل441؛ «گفتند يافت مي‌نشود جسته‌ايم ما *** گفت آنک يافت مي‌نشود آنم آرزوست».

[20]. ديوان حافظف غزل167؛ « نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت *** به غمزه مسئله آموز صد مدرّس شد».

[21]. الکافی(ط ـ اسلامی)، ج2، ص131.

[22]. سوره بقره, آيه115.

[23]. سوره بقره, آيات115 و 142.

[24]. ديوان حافظ، غزل74؛ «دولت آن است که بي خون دل آيد به کنار *** ور نه با سعي و عمل باغ جنان اين همه نيست».

[25]. سوره نساء, آيه122.

[26]. سوره توبه, آيه111.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق