27 04 2000 4937830 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 36

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ ٭ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا وَ يُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ وَ يَغْفِرْ لَكُمْ وَ اللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظيمِ﴾

پرهيز از خيانت در مطلق فرمانهاي خداوند و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حتي خيانت در امانت غير مسلمان

احكام اسلام از جهت حوزه اختصاصي و عمومي به دو قسم تقسيم مي‌شود بخشي مربوط به حوزه اسلامي است نظير مسأله عبادتها و نظير مسأله ميراث و مانند آن كه در حوزه اسلامي وظيفه مسلمين اين است در جريان ارث اين‌طور است كه رابطه بين پدر و پسر و ساير اعضاي خانواده در صورتي كه مسلمان باشند رابطه ارثي است بعضي از احكام است كه ديگر اختصاصي به حوزه اسلامي ندارد هر مسلماني موظف است آنها را رعايت بكند ولو نسبت به غير مسلمان وفاي به عهد از اين قبيل است حرمت كذب از اين قبيل است وجوب رعايت امانت از اين قبيل است حرمت خيانت در امانت از اين قبيل است كه اينها به اصطلاح جزء احكام بين‌المللي اسلام است يعني يك مسلمان نسبت به اهل كتاب يا يك مسلمان نسبت به ملحد بايد امين باشد بايد وفاي به شرط و عهد كند و مانند آن اگر كافر حربي نباشد در حال حرب نباشد مستأمن باشد بالأخره كاري با نظام اسلامي نداشته باشد خيانت در امانت او محرّم است اينكه فرمود ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ﴾ يعني دستور خدا را دستور پيغمبر را مطلقا خيانت نكنيد و حذف متعلق هم مفيد عموم هست در هيچ فرماني از دستورهاي خدا و پيغمبر آنها را خيانت نكنيد خواه مربوط به مسائل داخلي باشد خواه مربوط به مسائل خارجي.

اهميت اجتناب از خيانت خدا و رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و دوري از خيانت در امانت

مطلب دوم آن است كه چون اداي امانت وجوب وفاي به عهد و امانت و حرمت خيانت بسيار مهم است ذات اقدس الهي در آن بخش اول مورد امانت را ذكر نفرمود در بخش دوم مخون را ذكر نفرمود در بخش اول نفرمود كه فلان حكم را خيانت نكنيد فرمود خدا را خيانت نكنيد پيغمبر را خيانت نكنيد تا معلوم بشود كه ترك فرائض خدا ترك سنن نبي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همان خيانت به خدا و خيانت به پيغمبر است اگر بفرمايد نماز را خيانت نكنيد تا بفرمايد خدا را خيانت نكنيد اين تعبير دومي مهم‌تر از تعبير اولي است لذا در آنجا مورد خيانت كه احكام الهي است ذكر نفرمود بلكه خود خدا و پيغمبر را ذكر فرمود در بخش دوم مردم را ذكر نفرمود نفرمود قبيله خودت بستگان خودت شهرونداني كه در روز هستيد بالأخره مردم را خيانت نكنيد بلكه فرمود امانت را خيانت نكنيد حذف مفعول در جمله دوم و بخش دوم همان هدفي را تعقيب مي‌كند كه حذف آن مورد خيانت در جمله اول او را تعقيب مي‌كند در جمله اول حذف مورد لازم بود لذا مورد را حذف فرمود در مورد دوم حذف مفعول لازم بود مفعول را حذف كرد تا ثابت بكند كه خيانت بالأخره يا «خيانة لله و الرسول» است يا «خيانة الامانة» است نه «خيانة الناس».

خيانت آگانه و عمدي نسبت به خدا و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ثمره امارت نفس اماره بر تن

مطلب سوم آن است كه اين ﴿وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ناظر به آن است كه گاهي انسان با اينكه مي‌داند اين خيانت است خيانت خدا است خيانت پيغمبر است يا خيانت امانت است مع ذلك عالماً عامداً اقدام مي‌كند اين آن وقتي است كه انسان در تحت اسارت نفس اماره باشد وقتي در تحت اسارت نفس اماره بود يك اسير عالماً عامداً اقدام مي‌كند براي اينكه هر چه كه امير گفت بايد اطاعت كند اينكه در بيانات نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) هست «كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍتَحْتَ هَوي أَمِيرٍ»[1] همين است اوائل انسان گرفتار مكروهات مي‌شود بعد معاصي صغيره بعد معاصي كبيره بعد معتاد مي‌شود به گناه عالماً عامداً گناه مي‌كند براي اينكه در جنگ دروني در جهاد اكبر اگر هوس بر عقل پيروز شد و او را به اسارت گرفت اين علم در اختيار هوس است يعني تمام تحصيلات اين شخص بايد خدمتگزار شهوت و غضب او باشد و اين البته خسران فراواني را به همراه دارد فرمود با اينكه شما مي‌دانيد دست به اين كار نزنيد و مبادا مبتلا بشويد به مرحله‌اي كه عالماً عامداً تحت امارت نفس اماره تن به گناه بدهيد.

سرّ تقدم ذكر اموال بر اولاد در فتنه بودن

مطلب بعدي آن است كه چون منشأ اين خيانتها بالأخره علاقه به مال و فرزند است و در بين مال و فرزند غلبه با اموال است زيرا قسمت مهم مال است كه باعث مي‌شود فتنه پديد بيايد لذا فرمود ﴿أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ كه مسأله مال مقدم بر اولاد ذكر شد گرچه اين تقديم تقديم ذكري است ولي چون غالباً علاقه به مال منشأ فتنه است و خيانت در امانت هم در اثر حب مال است براساس اين دو نكته مسأله اموال قبل ذكر شده است فرمود ﴿وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ﴾.

اموال و اولاد عامل قيام و سبب بقاي زندگي و فتنه شدن آنها هنگام تعلق و وابستگي

مطلب ديگر آن است كه اين مال و فتنه اينها ذاتاً مخلوق خدا هستند و خداوند اينها را عامل قيام قرار داد اولاد از آن جهت كه انسان است كه ظاهراً خليفه خداست و كريم است و مذموم نيست مال هم از آن جهت كه سبب بقاي زندگي است و معيشت انسانها است در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه خداوند از اموال كه بالأخره مهره اقتصادي است به عنوان عامل قيام ذكر كرد كه ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيامَاً﴾[2] در آن بخش سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه قيام يك ملت به اقتصاد آن ملت است ملتي كه قدرت مالي ندارد قيام ندارد وقتي قيام نداشت يعني اين ستون فقراتش شكسته است قدرت ايستادن ندارد وقتي قدرت ايستادن نداشت به او مي‌گويند فقير آنجا هم اين نكته روشن شد كه فقير نه يعني كسي كه مال ندارد فقير يعني كسي كه ستون فقراتش شكسته است آن كسي كه مال ندارد به او مي‌گويند فاقد نه فقير و آن كسي كه ستون فقراتش شكسته است به او مي‌گويند فقير و چون انسان بي‌مال قدرت قيام ندارد به منزله كسي است كه استخوان مهره‌هايش شكسته باشد بعد به او مي‌گويند فقير لذا فرمود ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيامًا﴾[3] خب پس مال سبب قيام است اينكه در ادبيات ما آمده است كه مال اگر در بيرون دل باشد به منزله آب است كه كشتيها را جا به جا مي‌كند و اگر به درون دل راه پيدا كرد سبب هلاك است مثل آن است كه آب به درون كشتي راه پيدا كند همين است خب اگر آب نباشد كه كشتي نمي‌تواند سفر بكند كه بهترين بركت براي كشتي همان آب است ديگر ولي اگر آب وارد درون كشتي بشود باعث هلاكت است اينكه مي‌گويند آب در درون كشتي سبب هلاكت كشتي است در بيرون كشتي سبب پشتيباني و پشتوانه كشتي است همين تمثيل مال است كه مال اگر به درون دل راه پيدا نكند ﴿لا تُؤْتُوا السُّفَهاءَ أَمْوالَكُمُ الَّتي جَعَلَ اللّهُ لَكُمْ قِيامَاً﴾ عامل قيام يك ملت است اگر به درون راه پيدا كند مي‌شود فتنه اينكه اضافه كرد فرمود «اموالكم، اولادكم» يعني اين تعلق فتنه است و گرنه مال يعني زمين يعني درخت يعني آب يعني ميوه اينها نعمتهاي الهي است كه زندگي بشر به اينها وابسته است اينها كه فتنه نيست اين ارتباط به من و ما اين مي‌شود منشأ فتنه لذا فرمود ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ﴾ از آن جهت كه به شما وابسته است ﴿وَ أَوْلادُكُمْ﴾ از آن جهت كه به شما وابسته است و تعلق را به همراه دارد ﴿فِتْنَةٌ﴾ و گرنه خود مال في نفسه سبب قيام است فرزند شما اگر ارتباط عاطفي شما و فرزندان نباشد انسان است انسان خليفه خداست و خدا او را مكرم كرده است و مانند آن

تفاوت باريابي انسان نزد خداوند با حضور خداوند در قلب انسان دل شكسته

بعد هم فرمود ﴿وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ﴾ در بحثهاي عنديت قبلاً هم شايد اشاره شده باشد يك وقت انسان تلاش و كوشش مي‌كند كه عند الله بار يابد عند اللهي بشود آنجا مركز قدرت است چون ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَر ٭ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾[4] اگر كسي نزد مقتدر رفت بهره‌اش اقتدار است سر معجزه داشتن انبيا و اوليا اين است كه اينها عند اللهي‌اند و اگر كسي ﴿عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ بود مقتدر خواهد بود به اذن خدا ولي يك وقت است كه اين عنديت به عكس است اين چنين نيست كه انسان عند اللهي بشود بلكه در حدي است كه ذات اقدس الهي عند العبد قرار مي‌گيرد كه «انا عند المنكسرة قلوبهم»[5] يك انسان دل شكسته جايي است كه ذات اقدس الهي لطفش آنجا حضور و ظهور دارد اگر انسان به جايي رسيد كه لطف خدا آنجا حضور و ظهور پيدا كرد محصولش ديگر اقتدار نيست انكسار است با تواضع بودن خاكسار بودن نرم رفتار بودن نرم گفتار بودن داعيه‌اي نداشتن همه را با مهر و صفا ديدن و دعوت كردن براي همه دعا كردن هيچ مزاحمتي براي چيزي فراهم نكردن اين محصول «انا عند المنكسرة قلوبهم» است كه «الله عند المنكسره قلوب» قرار دارد و محصولش هم تواضع و انكسار است آنجا هم كه محصولش اقتدار است اقتدار به موقع است اينكه وجود مبارك حضرت امير مي‌فرمايد «أَنَا وَضَعْتُ فِي الصِّغَرِ بِكَلاكِلِ الْعَرَبِ»[6] من همان هستم كه تاج را از سر اينها گرفتم افسر از سر اينها گرفتم دماغ اينها را خاك‌مالي كردم اين براي كسي است كه ﴿إِنَّ الْمُتَّقينَ في جَنّاتٍ وَ نَهَرٍ ٭ في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ آنجا اين طوري حرف مي‌زند اما آنجا كه به خاك مي‌افتد و سجده مي‌كند و ناله مي‌كند و منكسرانه و متواضعانه حرف مي‌زند يا كنار تنور آتش و نانوايي مي‌رود و نان براي آن يتيمان درست مي‌كند از سنخ «انا عند المنكسرة قلوبهم» خواهد بود اگر ذات اقدس الهي پيش كسي كه قلبش شكسته است حضور يافت نتيجه‌اش انكسار است و خاكساري و تواضع و اگر كسي به نزد ذات اقدس الهي بار يافت كه ﴿في مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَليكٍ مُقْتَدِرٍ﴾ شد مقتدرانه كار مي‌كند مقتدرانه حرف مي‌زند «فَإِنِّي فَقَأْتُ عَيْنَ الْفِتْنَةِ»[7] مي‌گويد و مانند آن چه در جبهه‌ها چه در جنگها و مانند آن هر دو هر جا هر كدام از اين اسماي حسنا حكم خاص خود را خواهد داشت

تشويق انسان به گرفتن اجر از خداوند در قبال انجام عمل براي خود

در اينجا فرمود ﴿وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ﴾ اگر كسي به بارگاه الهي بار يافت ديگر اجر عظيم نصيبش خواهد شد و معمولاً تعبيرات قرآن كريم هم تعبيرات تشويقي است انسان براي خود كار مي‌كند از خدا اجر مي‌گيرد اين اتحاد عوض و معوّض است اين يك چيز باطلي است لكن جهت تشويق انسان به كودكش مي‌گويد اگر اين كار را كردي من اين‌قدر مزد به تو مي‌دهم اگر نمره خوب آوردي اگر خوب درس خواندي من اين مقدار مثلاً اجرت مي‌دهم يا پاداش مي‌دهم و مانند آن كه در حقيقت جمع بين عوض و معاوض است لكن لسان لسان تشويقي است خب كودك براي خودش درس مي‌خواند اجر از پدر بگيرد يعني چه انسان براي خودش عبادت مي‌كند اجر از خدا بگيرد يعني چه؟ ﴿إِنْ أَحْسَنْتُمْ أَحْسَنْتُمْ ِلأَنْفُسِكُمْ﴾[8] آن وقت خود انسان آدم خوب باشد از خدا اجر بگيرد اين عنايت الهي است كه اگر كسي با خدا معامله كرد عوض و معوض يك جا به خود انسان برمي‌گردد ولي اگر بيراهه رفت با ديگري داد و ستد كرد او عوض و معوض هر دو را مي‌برد آنجا هم عوض و معوض يك جا جمع مي‌شود اين‌طور نيست كه آنجا باز تقسيم و توزيع عادلانه در كار باشد اگر كسي ـ معاذ الله ـ با شيطان رابطه برقرار كرد با او داد و ستد كرد اين‌طور نيست كه شيطان چيزي به آدم بدهد تا انسان كاري براي او بكند كه انسان براي او بايد كار بكند بعد بار او را هم بايد ببرد اين چنين نيست كه اگر كسي براي شيطان كار كرد با شيطان پيمان بست ﴿أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَيْكُمْ يا بَني آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّيْطانَ﴾[9] چيزي را شيطان به آدم بدهد و چيزي را از انسان بگيرد آنجا هم جهت عوض و معوض هر دو براي شيطان است ولي اگر با ذات اقدس الهي رابطه برقرار كرد عوض و معوض هر دو با خود انسان است در مسأله بيع همين‌طور است در مسأله اجاره هم همين‌طور است اگر ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَري مِنَ الْمُؤْمِنينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ﴾[10] مبيع را و ثمن را عوض و معوض را هر دو را خدا به انسان مي‌دهد جان ما را به ما برمي‌گرداند با آن بهشتي كه هست بعد مي‌فرمايد ﴿فَادْخُلي في عِبادي ٭ وَ ادْخُلي جَنَّتي﴾[11] و اگر كسي خداي ناكرده ﴿بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ﴾[12] خود را به ديگري فروخت عوض و معوض هر دو را شيطان مي‌برد چون هر دو را او مي‌برد سواري مي‌گيرد اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آمده است ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ﴾[13] همين است ديگر احتناك مي‌كنم يعني چه يعني حنك و تحت حنك اينها دست من است من سواري مي‌گيرم خب حنك و تحت حنك اسب در اختيار آن سواركار است ديگر اين تا سواري نگيرد كه رها نمي‌كند آدم را كه گفت ﴿لأَحْتَنِكَنَّ ذُرّيَّتَهُ﴾ احتناك مي‌كنم همان است كه سواري مي‌گيرد و به هر سمتي كه خودش خواست مي‌برد آن‌گاه همين انساني كه سواري مي‌دهد مشمول خيل الرجل خود شيطان مي‌شود خب بنابراين اگر كسي با ذات اقدس الهي رابطه عبادي برقرار كرد اجر مي‌گيرد كه در حقيقت مال‌الاجاره و آن عمل مستأجر اليه هر دو به سود خود انسان است و اين اجر هم عظيم است اين بخش كه گذشت بخش ديگر هم كه جزء غرر آيات  همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» است شروع مي‌شود.

جايگاه خيانت در بيت‌المال

اشاره شد قسمت مهم فتنه در خيانت منشأ فتنه همان اموال است ديگر بالأخره انسان كه خيانتي در مال مي‌كند مستقيماً مال دوستي او وادار مي‌كند كه خيانت كند در امانت ديگر در مسأله امانتها يك بيان نوراني از حضرت امير (سلام الله عليه) در نهج‌البلاغه هست كه يك وقت انسان مال فرد را خيانت مي‌كند يك وقت است كه مال ملت و امت را خيانت مي‌كند آنجا دارد كه «وَأَفْظَعَ الْغِشِّ غِشُّ الْأَئِمَّةِ»[14] بدترين خيانت آن است كه انسان با رهبران الهي خيانت كند يك بعد هم سنگين‌ترين خيانت آن است كه انسان حق ملت را غصب بكند دو پس «وَأَفْظَعَ الْغِشِّ غِشُّ الْأَئِمَّةِ»[15] و بدترين خيانت هم خيانت امت است خيانتهاي فردي و شخصي گناه هست جزء گناهان كبيره هست اما به اندازه‌اي كه خيانت با رهبران مذهبي است گناه هست و به اندازه‌اي كه خيانت در بيت المال اثمعظيم است آن حد نيست.

سرّ ‌«‌صمّ و بكم و عمي» ناميدن كافران به نحو موجبهٴ معدوله در قرآن

در آيه بيست آنجا فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ﴾ سرفصلش كه فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا﴾ دعوت به خدا و پيغمبر كرد بعد فرمود از اعراض بر حذر باشيد خودتان را بر حذر داريد و كساني كه اعراض كردند از محضر خدا و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم ) جزء شر الدواب‌اند كه صم‌اند بكم‌اند و لا يعقل‌اند اين «صم بكم لا يعقل» را در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد كه به نحو موجبه  معدوله است نه به نحو سالبه محصله فرق انساني كه صم بكم است با حيوان اين است كه او عقل ندارد او قلب ندارد او چشم ندارد او گوش ندارد چشم باطن و گوش باطن لكن انسان همه اين مجاري ادراكي را دارد ولي عمداً بست و كور كرد درباره حيوان اصلاً او باطنش چشم ندارد او يك چشم ظاهري دارد كه مي‌بيند بله يك گوش ظاهري هم دارد كه مي‌شنود بعضي از بزرگان گفته‌اند سرّ اينكه درباره حمار گفته شد ﴿إِنَّ أَنْكَرَ اْلأَصْواتِ لَصَوْتُ الْحَميرِ﴾[16] اين نه براي اينكه صدايش بد است از اين صدا بدتر در عالم هم زياد است گفتند براي اينكه اين حمار فقط دو بار نعره مي‌زند دو بار نهيق دارد گرفتار اجوفين كه شد دادش بلند است يا گرسنه است يا همسر مي‌خواهد آن وقت فريادش بلند است لذا انكر الاصوات است اگر كسي براي همين دو كار فرياد بزند كه گرفتار اجوفين باشد در همين حد است و گرنه اين كه نمي‌خواهد بحث موسيقي را طرح كند كه خيليها از اين اصوات حيوانات هستند كه يا مثل حمار است يا بدتر از حمار است اما اين جنس نعره‌اش براي همين اجوفين است در حيوانات ديگر هم آنها هم همين طورند يعني چشمي دارند كه مشكلات ظاهري‌شان را حل مي‌كند گوشي دارند كه صداي ظاهري‌شان را مي‌شنوند و مانند آن اما در درونشان گوشي باشد چشمي باشد يك مركز درك صحيح باشد كه نيست انسان همه اينها را دارد و گاهي مي‌بينيد همه اينها را كور مي‌كند لذا در قالب موارد ذات اقدس الهي فرمود ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ﴾[17] اما ﴿لا يَفْقَهُونَ بِها﴾ نه «ليس لهم قلب» كه بشود سالبه محصله ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها﴾ ﴿لَهُمْ أَعْيُنٌ﴾ اما ﴿لا يُبْصِرُونَ بِها﴾ ﴿لَهُمْ آذانٌ﴾ اما ﴿لا يَسْمَعُونَ بِها﴾ خب از اين جهت ﴿كَاْلأَنْعامِ﴾‌اند ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[18] همين است ديگر كسي سرمايه داشته باشد و كار نكند اين چشم ظاهري را كه خب او هم دارد اين هم دارد اگر يك جا آتش است حمار هم مي‌بيند انسان فرار مي‌كند و راهش را عوض مي‌كند انسان هم مي‌بيند راهش را عوض مي‌كند اينكه معيار نيست آن چشم باطني را خدا داد نبايد او را كور كرد ما بي‌چشم خلق نشديم بي‌گوش خلق نشديم در درون ما اين مجاري ادراكي هست به دليل اينكه اگر مواظب خوراكمان باشيم شب قدري سبك‌تر بخوريم خواب خوب مي‌بينيم خب خيلي چيزهاي خوب را انسان در عالم رؤيا مي‌بيند با آن چشم مي‌بيند ديگر صداي خوب را مي‌شنود اين الآن هم موجود است اگر كسي بيدار باشد در بيداري هم همان حالت را دارد و اگر اهل غفلت و خواب نباشد در بيداري هم همان را مي‌بيند كه ديگران در خواب مي‌بينند و خودش هم در خواب مي‌بيند اين‌طور نيست كه انسان در عالم خواب چشم پيدا كند كه گوش پيدا كند كه الآن ما كه اينجا نشسته‌ايم يك موجود سه طبقه هستيم يك طبقه همين جسم مادي ما كه دنياست يك نشئه برزخي داريم كه الآن آرام است يك نشئه برتري هم داريم كه مرحله عقلي ماست وقتي خوابيديم اين مرحله دوم ظهور مي‌كند اگر بد خورديم پر خورديم بد خوابيديم خب آن بيراهه مي‌رود مثل اينكه انسان در بيداري اين چشمش را به هرزگي صرف مي‌كند به جاي اينكه حق چشم «النظر الي المصحف»[19] است اگر اين حق چشم را ادا نكني حق گوش را ادا نكني چشم و گوش را به هرزگي صرف مي‌كند در خواب هم به هرزگي صرف مي‌شود بالأخره اضغاث و احلام گيرش مي‌آيد اما اگر چشم و گوش خود را مواظب بود خواب خوبي مي‌بيند مي‌بيند حرم رفته با علما بوده مشهدي را ديده محضري را ديده چهارتا حرفي را شنيده اين هست يعني اين مجاري ادراكي هست آدم نبايد او را كور بكند خب اينكه پس قرآن كريم غالباً به صورت موجبه معدوله ذكر مي‌كند نه سالبه محصله همين است كه فرمود اينها قلوب دارند ما اين سرمايه را داديم ولي به كار نمي‌برند چشم داديم به اينها ﴿إِنَّهَا لاَ تَعْمَي الأَبْصَارُ وَلَكِن تَعْمَي القُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُور[20] آن چشم دلشان بسته مي‌شود و كور مي‌شود

تقواي الهي موجب گشوده شدن چشم و گوش و دل انسان و تشخيص راه حق از باطل

خب حالا چه كنيم كه بسته نشود يك و بازتر بشود دو؟ فرمود اگر آن راه را _معاذ الله_ طي كرديد راه تولي و اعراض از وحي را طي كرديد گرفتار ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾ خواهيد شد و اگر راه تقوا را ذكر كرديد نه تنها آنها آسيب نمي‌بيند بلكه شكوفاتر مي‌شود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ در خيلي از موارد انسان در بحثهاي نظري تشخيص مي‌دهد كه كدام مطلب حق است جزمش جزم عاقلانه است در بخشهاي عملي خوب تشخيص مي‌دهد كه بايد چگونه تصميم بگيرد عزمش عزم عادلانه است اينكه جزم علمي او عاقلانه است اينكه عزم عملي او عادلانه است براي اينكه يك مركز فرماندهي براي فرق بين حق و باطل در درون او مشتعل است و نورافكن است فرمود ما اين را به شما مي‌دهيم و از شما نمي‌گيريم و شكوفاتر هم مي‌كنيم ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ خيلي از حرفها است تا اين بخشها گفته شد فرمود تشخيص حق و باطل اين است اگر اين مسائلي كه ما گفتيم براي شما مبهم است شما يك فرقان بيروني داريد يك فرقان دروني اين فرقان بيروني همين قرآن كريم است كه حلال و حرام و شبهات و اينها مشخص كرده است كه در آيه اول سورهٴ مباركهٴ «فرقان» به اين صورت آمده است ﴿تَبارَكَ الَّذي نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلي عَبْدِهِ لِيَكُونَ لِلْعالَمينَ نَذيرًا﴾ به وجود مبارك موساي كليم هم همين فرقان را داده اصولاً كتاب آسماني فارق بين حق و باطل است فارق بين حسن و قبيح است فارق بين حلال و حرام است فارق بين صحيح و باطل است و مانند آن اين قرآن دروني هم نموداري از همان قرآن بيروني است اينكه فرمودند اگر كسي در خدمت قرآن باشد با قرآن باشد اهل قرآن باشد «فكانما ادرجت النبوه بين جنبيه و لكنه لا يوحيٰ اليه»[21] همين است گوشه‌اي از آن آثار در جان آدم پيدا مي‌شود اين را در جوامع روايي ما ملاحظه مي‌فرماييد فرمود اگر كسي در خدمت قرآن باشد گويا نبوت بين دو پهلويش تنيده ظهور كرده نهادينه شده ولو او پيغمبر نيست ارتباطي با پيغمبر دارد گوشه‌اي از آنچه را پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) آورده است اين هم را مي‌تواند بفهمد اين راهي است كه ذات اقدس الهي فراسوي متقيان گذاشته

بيان آثار مثبت و منفي تقوا

گاهي در سورهٴ مباركهٴ «طلاق» گاهي در سورهٴ مباركهٴ «طه» آثار مثبت و منفي تقوا را ذكر مي‌كند در سوره «طلاق» فرمود ﴿مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ وَ مَنْ يَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللّهَ بالِغُ أَمْرِهِ قَدْ جَعَلَ اللّهُ لِكُلِّ شَيْ‏ءٍ قَدْرًا﴾[22] فرمود اگر كسي اهل تقوا بود هرگز نمي‌ماند اين اطلاقش شامل مسائل علمي مي‌شود شامل مسائل عملي مي‌شود گاهي انسان گير مي‌كند كه اينجا حق با چه كسي است اگر واقعاً بينه و بين الله مرد با تقوا باشد حق براي او روشن مي‌شود يا گاهي گير مي‌كند وظيفه‌اش چيست چه كار بايد بكند اگر واقعاً بينه و بين الله مرد با تقوا باشد راه حل پيش او روشن مي‌شود فرمود آدم با تقوا نمي‌ماند بالأخره ﴿مَنْ يَتَّقِ اللّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا ٭ وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِبُ﴾[23] در سورهٴ مباركهٴ «طه» نقطه مقابلش را فرمود فرمود ﴿وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا﴾[24] اگر كسي بي‌تقوا بود آن در منگنه است گرفتار است سخن از مال نيست ممكن است خيلي مال داشته باشد اما خوابش نمي‌برد اين در يك مدار بسته اسير است ما فشار مي‌آوريم با اينكه همه چيز دارد تا قرص نخورد خوابش نمي‌برد هميشه نگران است براي حفظ موجود و براي طلب مفقود بين اين دو جدار در فشار است و تشخيص هم نمي‌دهد چه بايد بكند پس ﴿مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِكْري فَإِنَّ لَهُ مَعيشَةً ضَنْكًا﴾ اين معيشت تنها خورد و خواب نيست نظير اينكه در قيامت بعضيها معيشتشان ضنك است بعضي ﴿فَهُوَ في عيشَةٍ راضِيَةٍ﴾[25] و مانند آن خب زندگي خوب معاش خوب پس اگر كسي اعراض بكند در تنگنا در مدار بسته گرفتار است و اگر به ياد حق باشد راه باز است هرگز نمي‌ماند جامع بين آنچه در سوره «طلاق» در سوره «طه» آمده است اين آيه‌اي است كه از غرر آيات سورهٴ مباركهٴ «انفال» است ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾[26] ديگر واسطه‌اي در كار نيست گرچه واسطه وساطتش را انجام مي‌دهد ولي انسان آن قدر شيفته مهر الهي است كه اين وسايط را نمي‌بيند فقط از دست ذات اقدس الهي آن فرقان را دريافت مي‌كند كه مطمئن مي‌شود وظيفه او چيست حق چيست در هر محدوده‌اي كه باشد ﴿إِنْ تَتَّقُوا اللّهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقانًا﴾ گاهي حادثه‌هاي تاريخي فرقان است چه اينكه ﴿يَوْمَ الفُرْقَانِ يَوْمَ التَقَي الجَمْعَانِ[27] آنجا فرق بين عزيز و ذليل مشخص مي‌شود در جريان جنگ بدر فرق بين غالب و مغلوب مشخص مي‌شود اين هم جزء فروق عملي است لكن اساس آن است كه انسان بتواند بين اين معارف فرق بگذارد اين در معرفت شناسي نقش مهمي دارد آنها كه در معرفت شناسي گرفتار حس‌اند يك بخش ابتدايي را درك مي‌كنند از جريان علوم حسي و تجربي بالاتر آن مسايل رياضي است كه نسبت به اينها سايه‌افكن است از اينها بالاتر الهيات فلسفه هست كه سلطان اين علوم است و از همه اينها بالاتر كه سلطان سلاطين است مسأله عرفان است كه اگر كسي به اين مقام بار يافت خيلي از مراحل براي او به اذن خدا حل مي‌شود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1]  . نهج‌البلاغه، حكمت 211.

[2]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 5.

[3]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 5.

[4]  . سورهٴ قمر، آيات 54 ـ 55.

[5]  . منية المريد، ص 123.

[6]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 192.

[7]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 93.

[8]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 7.

[9]  . سورهٴ يس، آيهٴ 60.

[10]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 111.

[11]  . سورهٴ فجر، آيات 29 ـ 30.

[12]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 90.

[13]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 62.

[14]  . نهج‌البلاغه، نامهٴ 26.

[15]  . نهج‌البلاغه، نامهٴ 26.

[16]  . سورهٴ لقمان، آيهٴ 19.

[17]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[18]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.

[19]  . وسائل الشيعه، ج 6، ص 205.

[20]  . سورهٴ حج، آيهٴ 46.

[21]  . الكافي، ج 2، ص 604.

[22]  . سورهٴ طلاق، آيات 2 ـ 3.

[23]  . سورهٴ طلاق، آيات 2 ـ 3.

[24]  . سورهٴ طه، آيهٴ 124.

[25]  . سورهٴ قارعه، آيهٴ 7.

[26]  . سورهٴ انفال آيهٴ 29.

[27]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 41.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق