اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ﴾
در نوبت قبل اشاره شد كه ذات اقدس الهي مؤمنين را به شكرگزاري دعوت كردند در برابر نعم فراواني كه به آنها رسيده است در اين آيه آنها را از گناه گناه مستور و مخفي بر حذر ميدارد همه گناهان مذموم است مخصوصاً آن گناهان مخفي نظير خيانت در امانت.
شأن نزول يا مصداق بودن جريان ابيلبابه موجب تفاوت در ارتباط آيات مورد بحث
مطلب بعدي آن است كه اگر اين شأن نزولي كه درباره ابيلبابه نقل كردند تام باشد اين بخش آيات از آيات قبل فاصله خواهد داشت آن آيات قبل مربوط به جريان جنگ بدر و امثال آن بود و اما اين بخش كه مربوط به جريان محاصره يهوديان بنيقريضه است فاصله فراواني با جريان جنگ بدر دارد اگر اين شأن نزول درست باشد اين آيه بعد از آن آيات نازل شده است و اما اگر تطبيق باشد نه شأن نزول ممكن است اين آيات يكجا نازل شده باشد و بر جريان ابيلبابه كه اسمش رفاعه يا مروان هست و به كنيه ابولبابه معروف شده است تطبيق كرده باشد.
ارتكاب گناه توسط اعضاي بدن نوعي خيانت در امانت الهي
مطلب بعدي آن است كه آياتي كه مصدر است به يا «ايها الذين امنوا» از اهميتي برخوردار است كه مؤمنين را هشدار ميدهد ميفرمايد امانتهاي خدا را و امانتهاي پيغمبر را خيانت نكنيد در اين دو جمله درباره خدا و پيامبر محور خيانت ذكر نشد فقط مخون به اصطلاح ذكر شده است اما «ما فيه الخيانة» ذكر نشد در قسمت بعدي مخون ذكر نشد اما محور خيانت ذكر شد نفرمود «و تخونوا الناس اماناتهم» فقط امانت را كه محور خيانت است ذكر فرمود مفعول را ذكر نفرمود ﴿لاَتَخُونُوا اللّهَ﴾ در چه چيزي؟ ذكر نفرمود ﴿وَالرَّسُولَ﴾ در چه چيزي؟ ذكر نفرمود اما ﴿وَتَخُونُوا أَمَانَاتِكُمْ﴾ ناس را كه مفعول است آنجا را ذكر نفرمود در جريان ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ﴾ به شهادت بعضي از آيات سورهٴ مباركهٴ «غافر» كه خداي سبحان خيانت بعضي از اعضا را به آن عضو نسبت ميدهد معلوم ميشود كه هر گناهي خيانت در امانت الهي است نظير آيه نوزده سورهٴ مباركهٴ «غافر» كه فرمود ﴿يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ﴾ وقتي چشم گناه خاص خودش را انجام ميدهد در حقيقت ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾[1] را دارد خيانت ميكند اگر ﴿قُلْ لِلْمُؤْمِنينَ يَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ﴾ امانت الهي است چشم كه دارد گناه ميكند به نامحرم مينگرد خيانت در امانت الهي كرده از اينجا معلوم ميشود گوشي كه غيبت گوش ميدهد يا آهنگ محرم گوش ميدهد يا با شنيدن سخن دروغ كاذب را تأييد ميكند چنين گوشي هم امانت الهي را دارد خيانت ميكند و مانند آن
شهادت اعضاء جوارح عليه انسان به گناه دليل بر خيانتكار بودن نفس نه اعضاء
گرچه در حقيقت گناهكار و خائن نفس است ولي براي توضيح و توزيع اين گناهان برخي از گناهان به اعضا اسناد داده ميشود ﴿يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ﴾ و گرنه خيانت از آن انسان است نه از آنِ چشم چشم و گوش اعضا و جوارحاند كه انسان به وسيله چشم و گوش گناه ميكند لذا در قيامت اينها شاهدند نه مقر يعني وقتي چشم حرف ميزند يا گوش حرف ميزند يا طبق آن آيه معروف دست و پا سخن ميگويند تعبير قرآن كريم اين است كه اينها شهادت ميدهند ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلي أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ﴾[2] شهادت معمولاً درباره گناه ديگري است اگر خود تبهكار سخن بگويد ميگويند اقرار كرده است ولي ديگري اگر درباره تباهي تبهكار سخن بگويد ميگويند شهادت داده است غيريتي بين متهم و شهادت مأخوذ هست برخلاف اقرار و اتهام ممكن است متهم اقرار كند ولي نميشود گفت متهم شهادت داده است شهادت براي بيگانه است از اينكه در قرآن آمده است دست و پا شهادت ميدهند معلوم ميشود كه دست و پا مجرم نيستند وقتي خود انسان اقرار ميكند تعبير قرآن همان اعتراف و اقرار است كه ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهِمْ فَسُحْقًا ِلأَصْحابِ السَّعيرِ﴾[3] اما وقتي دست و پا سخن ميگويند سخن از اقرار نيست سخن از شهادت است معلوم ميشود مجرم نفس است نه دست و پا گرچه در برخي از آيات شهادت به همان معناي اقرار به كار رفته است كه خود ذوات اينها شهادت ميدهند ﴿شاهِدينَ عَلي أَنْفُسِهِمْ بِالْكُفْرِ﴾[4] لكن معمولاً شهادت در برابر اقرار است كه اگر كسي نسبت به گناهي ديگري سخن بگويد ميگويند شهادت داد و اگر درباره گناه خودش سخن بگويد ميگويند اقرار كرده است غرض اين است كه درباره آيه نوزده سورهٴ مباركهٴ «غافر» كه خيانت به چشمها اسناد داده شد در حقيقت اسناد به اعضا و جوارح است نظير «كتب القلم».
نه جسماني هم هست اگر جسماني نباشد كه اعضا و جوارح چگونه شهادت ميدهند چشم هست دست هست پا هست اينها هستند كه شهادت ميدهند ديگر اگر نبودند و جسم نبود چه چيزي شهادت ميداد؟
عاصي نفس انسان است يعني زيد گناه ميكند نه دست او دست ابزار است ديگر چه در دنيا چه در آخرت حكم همين است دست كه گناه نميكند دست ابزار است ديگر زيد گناه ميكند دست كه معصيت نميكند دست در اختيار زيد است دست كه عذاب نميشود كه انسان عذاب ميشود.
خيانت ورزي نفس و ادراك لذت و اَلَم توسط او
وقتي كه انسان دست را ميزنند زيد درد احساس درد ميكند نه دست عذاب براي آن مدرك است كه بالأخره انسان عذاب ميشود دست كسي را ميزنند پاي كسي را ميزنند درد را انسان احساس ميكند و گرنه اعضا و جوارح را اگر تكهتكه كنند و درك نباشد عذابي نيست كسي را كه بردند در اتاق عمل چون دركي در كار نيست و توجهي ندارد اين اعضا را ارباً ارباً تقطيع ميكنند و هيچ دردي هم در كار نيست الآن هم همينطور است در دنيا الآن كه ما اينجا هستيم روح ادراك ميكند منتها با اين اعضا و جوارح زندگي ميكند با اين اعضا و جوارح كار ميكند لذتها را روح ميبرد دردها را روح ميبرد به هر تقدير فرمود ﴿يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ وَ ما تُخْفِي الصُّدُورُ﴾[5] اين خيانتي كه به عين نسبت به چشم نسبت داده شد معلوم ميشود به اينكه چشم به آن آيهاي كه مربوط به بيان احكام چشم است عمل نكرده است گوش هم همينطور است دست و پا هم همينطور است و ماند آن ولي در حقيقت خيانت براي خود نفس است و انساني كه خيانت ميكند به خودش هم خيانت ميكند كه ﴿تَخْتَانُونَ أَنْفُسَكُمْ﴾
و اگر نفس توجهي نداشته باشد بدن درك نميكند ولو بدن را قطعه قطعه كنند هيچ دركي ندارد رنجي هم ندارد خب از اينكه فرمود گناهان چشم معلوم ميشود كه احكام الهي همه اينها امانتها هستند گرچه كل اين امانت به نفس انسان عرضه شده است ولي از جهت تقسيم كار هر عضوي مسئول حفظ امانتي است كه به خود او سپرده شده است ﴿يَعْلَمُ خائِنَةَ اْلأَعْيُنِ﴾.
خيانت مالي در جامعه اسلامي با توجه به وحدت امت اسلامي به منزله اتلاف نمودن مال خود
بنابراين درباره خدا كه فرمود ﴿لاَتَخُونُوا اللّهَ﴾ يعني احكام او درباره پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه ﴿وَالرَّسُولُ﴾ يعني سنت پيغمبر كه همه اينها منبع ديناند و احكام الهي منبع احكام الهي ولي درباره مردم مفعول را ذكر نفرمود نفرمود «و لاتخونوا الناس اماناتهم» بلكه فقط امانات را كه محور خيانت است ذكر كرد با اين تأكيد كه امانات را به خود خائنين و مخاطبين هم نسبت داد نفرمود «و اماناتهم» فرمود ﴿أَمَانَاتِكُمْ﴾ چون وحدت امت اسلامي ايجاب ميكند كه اگر كسي به مال ديگري خيانت كرده است گويا به مال خود هم مال خود را اتلاف كرده است نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن آمده است بخشي مربوط به ﴿وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ است بخشي هم به ﴿لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾[6] است اين ﴿لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾ تنها ناظر به مسئله انتحار نيست كه خودكشي حرام است اگر كسي خداي ناكرده دست به قتل ديگري زد آن هم مشمول اين نهي هست ﴿لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾ يعني خودتان را نكشيد چون قاتل و مقتول در امت اسلامي به منزله يد واحده هستند نفس واحده هستند اگر كسي ديگري را خداي ناكرده كشت مثل آن است كه خودش را كشته است لذا براي اهميت مطلب فرمود ﴿لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ﴾ خب اينجا هم كه فرمود ﴿وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ﴾ براي اينكه اموال ديگران به منزله اموال خود شماست مالي كه مال بالأخره امت اسلامي است خيانت نكنيد
عواقب تلخ براي خيانتكار آگاه به خيانت
﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ اين ﴿وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ناظر به آن علمي كه شرط تكليف است به تعبير سيدنا الاستاد علامه طباطبايي نيست براي اينكه در هر جايي اگر انسان روي غفلت و روي جهل به موضوع اقدام بكند مسئول نيست «رفع ... و ما لا يعلمون»[7] و اين ﴿أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ درباره تشديد امر است ميفرمايد شما كه خيانت را ميدانيد عواقب تلخ خيانت را ميدانيد خب چرا دست به اين كار ميزنيد چه كسي است كه نداند خيانت حرام است چه كسي است كه نداند امانت واجب است اينها جزء مستقلات عقلي است هم دليل نقلي فراوان در اين زمينه است هم دليل عقلي خب شما كه ميدانيد چرا اين كار را ميكنيد اين ﴿وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ ناظر به اين است كه شما چرا عالماً عامداً به اين گناه تن در ميدهيد سورهٴ مباركهٴ «بقره» كه نهي از بتپرستي ميكند آيه ٢٢ سوره «بقره» مشابه همين معناست فرمود ﴿فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدادًا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ شما كه ميدانيد توحيد حق است شرك باطل است خب چرا دست به اين كار ميزنيد؟ نه اينكه بخواهد بفرمايد اگر علم داشتيد اين كار را نكنيد خب آن شرطي است كه هر تكليفي را همراهي ميكند نظير قدرت اينها جزء شرايط عامه است علم به موضوع قدرت بر امتثال همه اينها نظير شرايط عامه است كه هر تكليفي را همراهي ميكند پس ﴿وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ نميخواهد بگويد اگر جايي ميدانيد اين شيء امانت است خيانت نكنيد بلكه ناظر به آن است كه شما كه ميدانيد اين خيانت در امانت است و خيانت محرم است خب چرا اين كار را انجام ميدهيد؟ نظير ﴿فَلا تَجْعَلُوا لِلّهِ أَنْدادًا وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾[8]
خيانت در امانت بودن خيانت در رأي و مشورت
پس ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ چون منشأ خيانتها بالأخره يا جلب منفعت است يا دفع مضرت و بالأخره درباره مال و اولاد برميگردد ميفرمايد ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ كه همين جريان رفاعه يا مروان كه كنيهاش ابيلبابه است ميگويند چون اموال و اولادش پيش يهوديهاي بنيقريضه بود براي حفظ اين اموال و اولاد آمده خيانت كرده است اين خيانت در رأي هم جزء خيانت در پيغمبر است در مشورت كردنها انسان رأي باطل ارائه كند خيانت در امانت كرده است كسي به جاي رأي مثبت رأي منفي بدهد به جاي رأي منفي بدهد رأي مثبت بدهد به جاي موافق مخالف رأي بدهد يا به جاي مخالف موافق رأي بدهد يا به جاي مخالف و موافق ممتنع رأي بدهد بالأخره همه اينها خيانت در امانت است ابيلبابه هم همين كار را كرده است در جريان مشورت خيانت كرده است چون يهوديهاي بنيقريضه با او مشورت كردند كه آيا ما حكم سعد را بپذيريم يا نپذيريم او اشاره كرد به حلقش يعني ذبح يعني شما را سر ميبرند بالأخره خب اينها جزء خيانتهاي خدا و پيغمبر است و منشأ اينگونه از خيانتها هم حب مال است لذا فرمود ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّ﴾ اموال اين تصدير به ﴿وَاعْلَمُوا﴾ هم براي اهميت مطلب است
امتحان و آزمون بزرگ الهي توسط اموال و فرزندان
﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ اينها آزموناند اين تنوين فتنه كه در اين آيه است با تنوين فتنهاي كه در آيه سابق بود كه ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً﴾ خيلي فرق دارد اين يك تنوين تنكير متعارف است اما آن تنويني است كه از تفخيم حكايت ميكنند «فتنةً» اين تنوين فتنه نشانه عظمت اين كار است يعني بالأخره اين شبهه يك كار كوچكي نيست پس آن تنوين ميتواند تنوين تفخيم و تعظيم و امثال ذلك باشد بر خلاف اين تنوين يك امر عادي است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ اينها آزمون است مبادا در اين آزمون رفوزه بشويد مشابه اين در سورهٴ مباركهٴ «تغابن» به اين صورت آمده است آيه پانزده سوره «تغابن» هم همين مضمون را دارد ﴿إِنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ اللّهُ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ﴾ اينها آزموني بيش نيست
دلبستگي به مال و فرزند موجب فشار حين جان دادن و تأخير انتقال به برزخ
انسان براي اين مال و فرزند ممكن است خودش را به گناه بكشاند اما همين كه مُرد واقع ارتباط قطع ميشود اصلاً نميداند كجاست به هيچ وجه به فكر فرزند و اينها نيست حالا اينها مقداري اشك ميريزند براي ارضاي عاطفه خودشان چون هنوز در اين سمت عالماند يعني در دنيا هستند كه روابط اجتماعي حاكم است اما آن بيچاره كه رخت بست به هيچ وجه به فكر اينها نيست مشكلش اين است كه انسان همه اينها را رها ميكند ولي تعلق اينها آدم رها نميكند فشار جان دادن و مشكل برزخ از همينجا شروع ميشود چرا يك آدم معتاد را وقتي گرفتند دردش شروع ميشود؟ براي اينكه معتاد دلبسته اين مواد است اولاً اين دلبستگي و علاقه هست متعلق را از او گرفتند ثانياً دردش شروع ميشود ثالثاً درد همين است ديگر كه انسان به چيزي علاقه داشته باشد اين تعلق باشد متعلق را از او بگيرند درد شروع ميشود همه مواردي كه درد است همين است و انسان كه ميميرد از همان حال زمان جان دادن تا بعد علاقه به مال و فرزند هست اين مال و فرزند را از او ميگيرند درد شروع ميشود همينجا فشار مردن است معناي فشار مردن اين نيست كه انسان مدتها در حال مرگ و احتضار دست و پا بزند ممكن است كسي در اثر ايست قلبي زود بميرد ولي اين هنوز به اصطلاح در فرهنگ دين نمرده است اين به فتواي طبيب مرد به او اجازه دفن ميدهند همين اما دين ميگويد هنوز او نمرد چون مرگ انتقال از دنيا به برزخ است اين تا تكتك اين علاقه از او كنده نشود او را به برزخ راه نميدهند اين است كه اين فشار جان دادن دارد فشار مردن دارد پس فشار مردن معنايش اين نيست كه انسان در حين مرگ زياد دست و پا بزند گاهي ممكن است در حال مرگ زياد دست و پا بزند و اين فشار نباشد به تعبير سيدنا الاستاد مرحوم علامه طباطبايي فرمود گاهي شهيدي ممكن است در ميدان نبرد در اثر خوردن تير مدتها در خونش دست و پا بزند اما اين مثل كسي كه در هواي گرم در حال عطش وارد استخري شده دارد شنا ميكند او دارد لذت ميبرد ما كه از حال او خبر نداريم خيال ميكنيم او رنج ميبرد ولي او دارد در آن استخر شنا ميكند لذت ميبرد معناي فشار مردن اين نيست كه انسان دست و پا بزند گاهي دست و پا ميزند اما لذت است گاهي هم بيدست و پا ميميرد ولي در عذاب است تا تكتك اين علاقه را از آدم نگيرند كه به جاي ديگر راه نميدهند كه و اين درد دارد لذا فرمود اينها فتنه است اينها آزمون الهي است خودتان را به اينها بند نكنيد نه اينها به درد شما ميخورند نه بعد از مرگ شما به فكر اينها هستيد مثل يك آدم معتادي را كه بگيرند اين مواد را كه مورد علاقه اوست از او بگيرند تعلق و اعتيادش را بدون درمان بگذارند آن وقت اين درد ميكشد در حال احتضار به بعد كه كسي را معالجه نميكنند كه معالجه براي اين طرف است كه فرمود ﴿وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ﴾[9] حضرت «طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ»[10] بعد از مرگ انسان اگر مرض را خداي ناكرده به همراه برد بايد با او بسازد
آزمون بودن مال و فرزند براي انسان
خب فرمود اجر عظيم ميخواهيد عند الله است چه اين سوره «انفال» كه محل بحث است چه در سورهٴ «تغابن» مضمون هر دو يكي است فرمود اجر عظيم ميخواهيد عند الله است مال و فرزند ميخواهيد فتنه است اين ديگر شما را با مشكل ابولبابه و امثال ذلك مبتلا نكند ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ﴾ درباره خيانت كه زمخشري و ديگران هم گفتند كه به معني نقص است در قبال وفا كه به معني تمام است وفا كرد يعني سنگ تمام گذاشت در اين امانت خيانت نكرد و خيانت كرد يعني نقصي در مال ايجاد كرد اما درباره اينكه مال و فرزند فتنه هستند اگر به معني آزمون باشند خب خود اينها محور فتنه يعني امتحان است اما اگر از سنخ آن فتنه ﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً﴾ از آن سنخ باشد اينها زمينه است اينها مقدمهاند اينها اسباب فتنه است و ظاهراً فتنه در اينگونه از موارد همان به معناي آزمون است نه به معناي آن طرفند و شبهه و خطر اگر هم به معناي خطر باشد اينها چون مقدمه آن خطرند از اين جهت اينها را فتنه گفتند و گرنه اينها فتنه نخواهند بود.
بيان مظلوميت اميرالمؤمنين(عليه السلام)
مطلب بعدي آن است كه در نوبتهاي قبل اشاره شد كه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) معروف است اول مظلوم عالم است و مظلوميت غير از مغلوبيت است چه اينكه ظالم بودن غير از غالب بودن است اين يك بيان كه از حضرت امير نقل شده است يك بياني هم درباره امانت است كه ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ﴾[11] اين يعني چه؟ در جريان مظلوم بودن وجود مبارك حضرت امير اين تعبير در خطبه ششم نهجالبلاغه به اين صورت آمده است بعد از اينكه به حضرت عرض كردند كه شما طلحه و زبير را تعقيب نكنيد يعني در زمان حكومت خود حضرت امير كه آشوب بصره به پا شد حضرت فرمود اينچنين نيست كه من مثل يك آدم خوابيدهاي باشم كه غافلانه بر من بتازند و من توجه نكنم «ولکني اضرب بالمقبل الي الحق المدبر عنه» بالأخره من بايد دين خود را حفظ بكنم دين مردم خود را حفظ بكنم آنها كه به حق اقبال ميكنند از آنها كمك ميگيرم مدبران از حق را تنبيه ميكنم «لكِنِّي أضْرِبُ بِالْمُقْبِلِ إِلَي الْحَقِّ الْمُدْبِرَ عَنْهُ وَ بِالسَّامِعِ المُطِيعِ الْعَاصِيَ الْمُرِيبَ أَبَداً حَتَّي يَأْتِيَ عَلَيَّ يَوْمِي» تا آن روزي كه من نداي الهي را لبيك بگويم بعد فرمود «فوالله» قسم به خدا «مَازِلْتُ مَدْفُوعاً عَنْ حَقِّي مُسْتَأْثَراً عَلَيَّ مُنْذُ قَبَضَ اللَّهُ نَبِيَّهُصلي الله عليه وآله وسلم حَتَّي يَوْمِ النَّاسِ هذَا» فرمود قسم به خدا از روز رحلت پيغمبر تا الآن كه من رهبر مردم هستم مظلوم هستم حق من را به من نميدهند خب اگر كسي حق باشد و عدل با او باشد در برابر او بخواهند قيام بكنند يعني دارند ظلم ميكنند اگر كسي وارد خانه شما شد خب شما فقهاً شرعاً حق داريد دفاع بكنيد ولو او مقتول بشود اگر كسي مهاجمي ... كرد شما حق دفاع داريد ولو او تنبيه بشود ولو شما او را تأديبش بكنيد ولي بالأخره شما مظلومايد و او ظالم است مسئله ظالم و مظلوم بودن مطلبي است مسئله غالب و مغلوب بودن مطلبي ديگر است خب همه اينها كه در جريان جنگ بدر و امثال بدر به هلاكت رسيدند ظالم بودند وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اصحاباش مظلوم بودند چون حق و عدل با اينها بود آنها نهاجمين قريش آمدند در برابر حق و عدل قيام كردند پس آنها ظالماند و اينها مظلوم اگر محور ظلم و عدل مشخص شد و مدار غالب و مغلوب مشخص شد ممكن است رهبري در حين اينكه غالب باشد مظلوم است نظير جريان حضرت امير در جريان جنگ صفين كه فرمود من تا اليوم «حتي يوم الناس هذا» هم اكنون هم مظلوم هستم «حقي» ديگران استئثار ميكنند استئثار در مقابل ايثار است استئثار آن است كه انسان براي خودش بگيرد ايثار آن است كه انسان حق خودش را به ديگري واگذار كند.
ضرورت اجابت مسلمانان به نداي مظلوم
بالأخره براي هر راهي يك وسيله ترجيح هست اين چنين نيست كه راهي براي ترجيح نباشد نظير خبرهاي متعارضه باشد كه فرمودند «اذن فتخير»[12] كه مردم وظيفه شان اين است كه نداي مظلوم را پاسخ بدهند دوتا ندا از اهل بيت (عليهم السلام) رسيده است يكي اينكه «من اصبح ... و لم يهتم بامور المؤمنين فليس منهم»[13] كه اين يك قلمرو محدودي را بيان ميكند يعني بر هر مسلماني لازم است كه به فكر حوزه اسلامي باشد حديث ديگر از اين وسيعتر است براي قلمرو انساني است نه اسلامي ميفرمايد «من سمع رجلاً ينادي يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم»[14] اگر كسي صداي مظلومي را بشنود كه اين مظلوم از مسلمانها كمك ميگيرد آن رجل خواه مسلمان باشد خواه غير مسلمان و انسان به داد آن نشتابد مسلمان نيست «من سمع رجلاً» نه مسلماً آن مسلماً حوزه اولي است اين يكي حوزه جهان شمولي است اسلام يك سلسله برنامههاي داخله حوزه اسلامي دارد يك سلسله برنامههاي جهان شمولي دارد ولو غير مسلمان را هم زير پوشش ميگيرد فرمود اگر كسي صداي مظلومانه مظلومي را شنيد كه از مسلمانها كمك خواستند و اينها كمك نكردند «فليس بمسلم»
ضرورت ادا نمودن امانت
خب در جريان مسئله دوم كه مسئله امانت بود آن ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها﴾[15] اگر براي آن امانت مصداق نظير ولايت حقيقت صلات حقيقت قرآن ذكر كردند اينها مصداق كامل است اينها سرجايش محفوظ است اما اين چنين نيست كه اين امانت اطلاق نداشته باشد اين امانت متعارف را نگيرد امين بودن در اين امانت هم يك كار سنگيني است كه آسمانها نميتوانند تحمل كنند در خطبههاي ١٩٩ نهجالبلاغه وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) اصحاب خود را به يك سلسله مسائلي توصيه ميكنند اولين توصيهاش جريان نماز است كه «تَعَاهَدُوا أَمْرَ الصَّلاَةِ وَ حَافِظُوا عَلَيْهَا وَ اسْتَكْثِرُوا مِنْهَا وَ تَقَرَّبُوا بِهَا فَإِنَّها كَانَتْ عَلَي الْمُؤْمِنينَ كِتَاباً مَوْقُوتاً» يك بحث مبسوطي درباره توصيه به نماز دارد بعد از نماز توصيه به زكات دارد ميفرمايد «ثم ان الزكاة جعلت مع الصلاة قرباناً لاهل الاسلام» همانطوري كه صلات «قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ» است زكات هم قربان يعني قرباني يعني «ما تقرب به العبد من المولي» هر عملي كه بنده را به خدا نزديك ميكند قرباني اوست اين اختصاصي به آنچه در منا در روز دهم ذبح ميكنند يا نحر ميكنند ندارد يا در ايام ذيحجه در ساير بلاد به عنوان اذحيه قرباني ميكنند ندارد هر عملي كه انسان را به خدا نزديك بكند قرباني اوست «الصَّلاَةُ قُرْبَانُ كُلِّ تَقِيٍّ»[16] الصوم قربان كل تقي الزكاه قربان كل تقي» و مانند آن در اينجا در خطبه ١٩٩ فرمود «ثم ان الزکاة جعلت مع الصلاة قرباناً لاهل الاسلام، فمن اعطاها طيب النفس بها، فانها تجعل له کفارة، ومن النار حجازاً» اين هم بخشي است به وسعت بحث صلات نيست ولي بخش قابل توجهي است كه درباره اهميت زكات است بعد به اداي امانت ميرسد ميفرمايد «ثم اداء الامانة، فقد خاب من ليس من اهلها، انها عرضت علي السماوات المبنية، و الارضين المدحوة، والجبال ذات الطول المنصوبة، فلا اطول ولا اعرض، ولا اعلي ولا اعظم منها. ولو امتنع شيء بطول او عرض او قوة او عز لامتنعن، ولکن اشفقن من العقوبة، وعقلن ما جهل من هو اضعف منهن، وهو الانسان، ﴿ إِنَّهُ كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾[17]»
اين يك تفسير روشني است از مسئله امانت كه اين امانت مخصوص ولايت و حقيقت قرآن و حقيقت دين و امثال ذلك نيست آنها امانتهاي جامع و كلي است و مصداق اتم است اين امانتي كه در مقابل صلات است اين امانتي كه در مقابل زكات است همين امانت متعارف بين مردم است شما در بين كساني كه مسئول بيت المالاند كسي كه شبيه علي بن ابيطالب است ميتوانيد پيدا كنيد يا نه او خيلي كار نكرده او فقط امانت را رعايت كرده است همين اما همه ما در پيشگاه او خاضعايم چون كار كاري است مشكل يعني كاري كه آسمانها نميتوانند زمين نميتواند كوه نميتواند مردان كوه صفت هم نميتوانند آنكه بگويد بچههاي من با طلبههاي عادي فرق نميكند اهل بيت من با اهل بيت طلبهاي عادي فرق نميكند يك نفر اگر شما در تاريخ پيدا كرديد بله اين معلوم ميشود كه نزديك علي بن ابيطالب است امانت يعني همين حالا كساني كه در سن ما هستند و آلودهاند مشكل دارند اما اين طلبههاي جوان وقتي آلوده نشدند ميتوانند آلوده نشوند آن وقت سرافراز زندگي ميكنند خوب راحت زندگي ميكنند اگر بركاتي هم هست در همان آن راه هست بالأخره خب
سيره اميرالمؤمنين(عليه السلام) در استفاده از بيت المال
پس بنابراين اين چنين نيست كه انسان وقتي ميگويد «آسمان بار امانت» فقط آن حقيقت ولايت اينها را نگاه كند نه اينها سر جايش محفوظ است اينها مصاديق عاليه است اما همين كه محل ابتلاست همين را ميخواهد بگويد وجود مبارك حضرت امير همين را عمل كرده شما ببينيد ابن ابي الحديد و امثال ابن ابي الحديد در غالب موارد ابن ابي الحديد وقتي كه از او ياد ميكند با خضوع ياد ميكند ميگويد كسي مثل او نيست آن وقت اين جريان را نقل ميكند ميگويد هر هفته بيت المال را «يكنس» با دست مبارك خودش جارو ميكرد «و يصلي فيه ركعتين»[18] دو ركعت نماز شكرانه ميخواند كه خدا را شكر ميكنم كه اولاً نگذاشتم اين انبار بماند و نگذاشتم به بچههايمان بيش ازمقداري كه به فقرا ميرسد برسد و نگذاشتم به خودم بيش از مقداري كه ساير مستضعفين ميبرند ببرم دستم آلوده نشد «يكنس بيت المال كلّ جمعة و يصلي فيه ركعتين» اين را ابن ابي الحديد نقل ميكند خب اين به همين آيه عمل كرد نه بيش از اين لذا اگر يك وقت اشاره بكند قلعه خيبر كنده ميشود و اگر اينها بخواهند اشاره بكنند كوهها متلاشي ميشود براي اينكه كاري كردند كه كوه نميتواند بكند اگر كوه در حد يك انسان متعارف بود او هم نظير ما بالأخره آلوده ميشد كوه نميتواند بكند علي بن ابيطالب ميكند پس اين قويتر از اوست لذا اگر دستور بدهد كوه متلاشي ميشود حالا اينطور نبود كه حضرت برود در را از قلعه خيبر بكند «اراد فانقلع» او نفرمود من دست آوردم گرفتم همين كه اشاره شد كنده شد اگر كسي خليفه الله بود با كن فيكون كار ميكند اين با «بسم الله الرحمن الرحيم» كه ميگويند «بسم الله الرحمن الرحيم» از بنده صالح مثل «كن فيكون» خداست «ما قلعت باب خيبر بقوة جسدية ولا بحركة غذائية و لكني ايدت بقوة ملكوتية و نفس بنور ربها مضيئة»[19] اين را مرحوم خواجه نقل كرده ديگران هم نقل كردند خب اگر كسي كاري بكند كه كوه نتواند بكند ميتواند كوه را هم جابهجا كند زير و رو حالا اگر وجود مبارك موساي كليم آن صحنه را ديد اين چنين نيست كه اول كوه متلاشي شد بعد ﴿خَرَّ مُوسي صَعِقًا﴾[20] به بركت موساي كليم كوه مجلا گرفت غرض اين است كه اهميت امانت را حضرت در خطبه ١٩٩ به اين صورت بيان ميكند.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ نور، آيهٴ 30.
[2] . سورهٴ يس، آيهٴ 65.
[3] . سورهٴ ملك، آيهٴ 11.
[4] . سورهٴ توبه، آيهٴ 17.
[5] . سورهٴ غافر، آيهٴ 19.
[6] . سورهٴ نساء، آيهٴ 29.
[7] . وسائل الشيعه، ج 15، ص 369.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 22.
[9] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 82.
[10] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 108.
[11] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.
[12] . بحار الانوار، ج 2، ص 246.
[13] . بحار الانوار، ج 74، ص 164.
[14] . الكافي، ج 2، ص 164.
[15] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.
[16] . نهجالبلاغه، حكمت 136.
[17] . (سورهٴ احزاب، آيهٴ 73)؛ نهجالبلاغه، خطبهٴ 199.
[18] . شرح نهجالبلاغه ابن ابي الحديد، ج 2، ص 199.
[19] . مناقب آلابي طالب(ع)، ج 2، ص 239.
[20] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 143.