اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي اْلأَرْضِ تَخافُونَ أَنْ يَتَخَطَّفَكُمُ النّاسُ فَآواكُمْ وَ أَيَّدَكُمْ بِنَصْرِهِ وَ رَزَقَكُمْ مِنَ الطَّيِّباتِ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ ٭ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ ٭ وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ﴾
دستور قرآن به بررسي تذكره تاريخي مسلمانان صدر اسلام
قرآن كريم براي عينيت بخشيدن آن معارفش گاهي به سير تاريخي و جغرافيايي دعوت ميكند گاهي هم به تذكره تاريخي درباره امتهاي گذشته به مسلمين كنوني دستور ميدهد ﴿سيرُوا فِي اْلأَرْضِ فَانْظُروا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ﴾[1] و مانند آن ميفرمايد شما بررسي كنيد ببينيد آثار اقوام و ملل گذشته را شهرهايي كه ويران شده تمدنهايي كه به ضعف گراييد آنها را بررسي كنيد بينيد كه علل انحطاط آنها چه بود درباره خود مسلمين تذكره است نه سير تاريخي اقليمي ميفرمايد آن صدر اسلامتان را بررسي كنيد بعد از تشكيل حكومت هم وضعتان را بررسي كنيد ببينيد چگونه از استضعاف نجات پيدا كرديد و مهمترين عامل استضعاف چه بوده است؟ ﴿وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ﴾.
مستضعف سياسي، نظامي و اجتماعي بودن مسلمانان صدر اسلام
مطلب دوم آن است كه استضعاف گاهي فكري است كه بحثش در فقه و كلام است آن كه قدرت تشخيص ندارد و ضعيف است از نظر فكر او يك سلسله تسهيلاتي در فقه براي او قائلاند و يك سلسله سهولتهاي كلامي هم در قيامت براي او مطرح است او كه مستضعف فكري است كه درست تشخيص نميدهد يا دسترسي به اين معارف ندارد مثل كساني كه هم اكنون در روستاهاي دوردست مناطق شرك و الحاد به سرميبرند پيام اسلام و احكام اسلام به گوش او نرسيده او هم قدرت تحليل و تحقيق معارف الهي را ندارد قسم ديگر استضعاف استضعاف سياسي نظامي اجتماعي و مانند آن است كه آيه محل بحث ناظر به اوست اينها استضعاف فكري فرهنگي نداشتند براي اينكه در محضر رسول گرامي (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اين معارف بار يافته بودند منتها مستضعف سياسي بودند كه مستكبران اينها را در ضعف قرار داده بودند چنين استضعافي كه در قبال استضعاف فرهنگي گاهي براي امتهاست گاهي براي رهبران آنهاست
استضعاف سياسي، نظامي و اجتماعي هارون(سلام الله عليه) در برابر بنياسرائيل
گاهي ممكن است رهبري مستضعف بشود اگر فتنهاي در جامعه پديد آمد سامري پيدا شد از ضعف فرهنگي عدهاي سوءاستفاده كرده است آنها را عليه رهبر دينيشان شوراند آن رهبر ميشود مستضعف كه جريانش در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» گذشته است آيه ١٥٠ سورهٴ مباركهٴ «اعراف» اين بود وقتي وجود مبارك موساي كليم از آن مناجات و ملاقات الهي از طور برگشت و الواح تورات را دريافت كرده آمد ﴿وَ لَمّا رَجَعَ مُوسي إِلي قَوْمِهِ غَضْبانَ أَسِفًا قالَ بِئْسَما خَلَفْتُمُوني مِنْ بَعْدي أَ عَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّكُمْ﴾ سخني با بنياسرائيل داشت كه شما در زمان غيبت من بد رفتاري كرديد اين امانتهاي الهي را حفظ نكرديد ﴿وَ أَلْقَي اْلأَلْواحَ﴾ عتابي هم با برادر بزرگوارش حضرت هارون (سلام الله عليه) داشت ﴿وَ أَخَذَ بِرَأْسِ أَخيهِ يَجُرُّهُ إِلَيْهِ﴾ كه چرا اين مردم را درست حفظ نكردي؟ هارون (سلام الله عليه) به موسي (عليه السلام) عرض كرد ﴿قالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني﴾ فتنهاي پديد آمد سامري پيدا شد گوسالهاي را به صورت صنعت ساخت و او را به بانگ درآورد گوساله نبود حيات نداشت ﴿فَاَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾[2] نه «عجلاً له خوار» اين كلمه جسد نشان ميدهد كه يك كار صنعتي بود نه كار طبيعي اينطور نبود كه گوسالهاي واقعاً احيا كرده باشد يك مجسمه گوساله را با تعبيه صنعتي به بانگ درآورد كه او خوار داشت حرف انسان را ميگويند نطق حرف فرس را ميگويند آن فرس ساهل است و صوت حمار را ميگويند او ناهق است صوت گاو را ميگويند خائر است بقر خائر است آنطوري كه فرس ساهل است آن طوري كه حمار ناهق است آنطوري كه انسان ناطق است طنين براي آن وزوز مگس است و همچنين نالههاي حيوانات ديگر هر كدام يك اسم خاصي دارد كه شير مثلاً ميگويند اين زعير دارد به هر تقدير خوار اسم صوت گاو گوساله و اينهاست از اينكه فرمود ﴿عِجْلاً جَسَدًا لَهُ خُوارٌ﴾[3] نه «عجلاً له خوار» معلوم ميشود يك كار صنعتي و هنري بود نه كار اعجاز و حيات حقيقي اين فتنه باعث شد كه عدهاي به دنبال سامري راه افتادند و سخنان رهبرشان يا خليفه رهبرشان وجود مبارك هارون (سلام الله عليه) را نشنيدند هارون به موسي (عليهما السلام) گفت ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني﴾[4]
معيار مغلوب بودن و مظلوم بودن و رابطه عموم و خصوص بين آنها
مشابه چنين بياني در تعبيرات وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) هست كه «ما زلت مدفوعاً عن حقي»[5] از آن روزي كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كرد تاكنون حق من قطع شد من را از حقم محروم كردند گرچه كلمه مظلوماً در اين نقل نيست ولي «مدفوعاً عن حقي» و مشابه اين آمده و مظلوم غير از مغلوب است ممكن است كسي در صحنهاي غالب بشود عدهاي را هم از پا دربياورد ولي مظلوم باشد معيار مظلوميت آن است كه اين شخص اهل است عادل است حق با اوست ديگري يا ديگران در برابر او قيام كردند هر كس در برابر عدل و حق قيام بكند ظالم است ولو شكست بخورد هر كس حق و عدل با او باشد مقاومت بكند مظلوم است ولو پيروز بشود معيار مظلوم بودن غير از مقتول بودن غير از مغلوب بودن است در جريان جمل وجود مبارك حضرت امير غالب بود ولي مظلوم طلحه و زبير ظالم بودند گرچه مقتول شدند و مغلوب بين مغلوب بودن و مظلوم بودن عموم من وجه است اينچنين نيست كه هر مغلوبي مظلوم باشد چه اينكه بين غالب و ظالم هم اين چنين است معيار ظلم اين است كه انسان در برابر حق و عدل بايستد و بخواهد حق را از ذيحق بگيرد عدل را از عادل بگيرد آن وقت گاهي با او درگير ميشود و شكست ميخورد اين شخصي كه در برابر حق قيام كرده در برابر عدل قيام كرده ظالم است ولو شكست بخورد آن كه حق با اوست و عدل با اوست و دارد از عدل و حق حمايت ميكند مظلوم است ولو پيروز بشود اگر در بيانات نوراني حضرت امير چنين تعبيري باشد كه از زمان رحلت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) تاكنون حق مرا از من گرفتند و نگذاشتند حق من به دست من برسد با من درگير شدند معنايش اين نيست كه از آن وقت تا حال من مغلوب شدم از آن وقت تا حال مظلوم شدم نه مغلوب اينكه ميگويند اول مظلوم آن حضرت است سرّش همين است معيار ظلم و عدل چيزي است معيار غالب و مغلوب بودن چيزي ديگر است غالب و مغلوب اين است كه بالأخره كسي ميكشد كسي كشته ميشود كسي ميزند كسي هم ميخورد اين معنايش معلوم است اما مظلوم بودن اين است كه كسي اهل حق باشد كسي اهل عدل باشد ديگري بخواهد حق را از او بگيرد عدل را از او بگيرد اين شخص ميشود مظلوم آن گيرنده ميشود ظالم حالا درگير ميشوند ظالم كشته ميشود يا مظلوم اين حساب ديگري است غلبه يك مطلب است ظلم و عدل مطلب ديگر است
استضعاف نظامي، سياسي و اجتماعي رهبراني شجاع و صاحب صفات كريمه همانند اميرالمؤمنين(عليه السلام)
در اينجا هارون (سلام الله عليه) گفت مرا استضعاف كردند يعني استضعاف نظامي سياسي اجتماعي و مانند آن نه استضعاف فرهنگي استضعاف فرهنگي همان است كه در نهجالبلاغه آمده كه بعداً ميخوانيم اينگونه از استضعاف با رهبري هم ميسازد ممكن است كسي رهبر مردم باشد مثل هارون (سلام الله عليه) مثل حضرت امير (سلام الله عليه) و مستضعف باشد كساني هم كه با رهبر بودن مثل اباذر (رضوان الله عليه) يا مقداد (رضوان الله عليه) اينها هم جزء مستضعفين بودند در نهجالبلاغه در كلمات قصار دارد «كَانَ لِي فِيَما مَضَي أَخٌ فِي اللَّهِ وَ كَانَ يُعْظِمُهُ فِي عَيْنِي صِغَرُ الدُّنْيَا فِي عَيْنِهِ. وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ فَلاَ يَشْتَهِي مَا لاَ يَجِدُ وَ لاَ يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ»[6] او از سلطنت شكم بيرون آمده اينطور نبود كه هرچيزي دلش ميخواهد بخورد هرچه دلش ميخواهد تهيه كند اگر نداشت آن قدر هنرمند بود كه ميل خود را كنترل كند ميل پيدا نميكرد نه صبر ميكرد «لاَ يَشْتَهِي مَا لاَ يَجِدُ» اگر چيزي گيرش نميآمد او از او بينياز بود نه اينكه علاقه داشت ولي چون نداشت صبر ميكرد صبر كار اوساط از متخلفين است آزاد مردان كه اهل صبر نيستند آنها بالاتر از صبرند صبر يعني كسي تلخي را تحمل ميكند و اين تلخي براي آن است كه علاقه داشت به آن شيرين كامي چون به آن نرسيد هم اكنون فراغش تلخ است ولي اگر كسي نيازي به آن شيء نداشته باشد او كه صبر نميكند كه صبر نيست براي او «لاَ يَشْتَهِي مَا لاَ يَجِدُ» آن وقتي هم كه گيرش آمد دسترسي پيدا كرد «لاَ يُكْثِرُ إِذَا وَجَدَ» چون «وَ كَانَ خَارِجاً مِنْ سُلْطَانِ بَطْنِهِ» بعد فرمود ضعيف مستضعف بود با اينكه اين چنين بود وقتي حادثهاي پيش آمد در جريان جنگ اين شير بيشه بود و مار بيابان چون مارهايي كه در شهرها و روستاها هستند كنار آباند آن قدر سمي نيستند آنقدر هم گزنده نيستند اما مارهايي كه در دامنههاي كوه در كوير رشد ميكنند آنها پرسماند و با اشاره هلاك ميكنند فرمود اين يار من وقتي جنگ ميشد مار بيابان بود و شير بيشه معلوم ميشود اين با اينكه از ياران حضرت بود چنين استضعافي داشت كه ديگران اينها را در مسائل سياسي نظامي و مانند آن تضعيف ميكردند و گرنه اينها هم آن قدرت را داشتند
عظمت ملكوتي و آسماني مستضعفين سياسي، نظامي و اجتماعي در زمين
پس استضعاف يا استضعاف فرهنگي است كه الآن او را از نهج البلاغه ميخوانيم يا استضعاف سياسي نظامي اجتماعي است كه در سوره «اعراف» و مانند آن آمده است براساس اين استضعاف سياسي ممكن است كسي رهبر مردم باشد مقتدر هم باشد ولي مستضعف باشد از اين گروهاند كه فرمود ﴿وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ﴾[7] كه اينها مستضعفين فكري نيستند مستضعف در زميناند برخي از بزرگان گفتند اين كلمه «في الارض» در اينجا مفهوم دارد يعني اينها در ملكوت عظيماند منتها در زمين يك عده اينها را ضعيف تلقي كردند اگر مرحوم كليني و ديگران اين حديث را نقل كردند كه عالمي كه علمش براي خدا عمل به علمش براي خدا نشر علمش براي خدا اين سه فضيلت را داشته باشد «من تعلم العلم و عمل به و علّم لله»[8] كه اين «لله» به نحو تنازع متعلق است براي هر سه فعل كسي كه هر سه كارش «لله» است اين «دعي في ملكوت السماوات عظيماً»[9] اين در باطن عالم به او ميگويند آيت الله العظمي اين را فرشتگان ميگويند اين آيت معظم خداست اين «دعي في ملكوت السماوات عظيما» اينگونه از مردم ممكن است كه مستضعف در زمين باشند آنكه در سورهٴ مباركهٴ «قصص» است آن هم از اين سنخ است ﴿وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَي الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِي اْلأَرْضِ﴾[10] نه «استضعفوا في السماء» اينجا هم در همين آيه محل بحث سوره «انفال» فرمود ﴿وَ اذْكُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَليلٌ مُسْتَضْعَفُونَ فِي اْلأَرْضِ﴾ گرچه «في السماء عند الملائكة عظيم» بوديد اينها مستضعفين نظامي سياسياند نه مستضعفين فرهنگي اينگونه از استضعاف با رهبري هم ميسازد ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني وَ كادُوا يَقْتُلُونَني﴾[11]
استضعاف انبيا و اولياي الهي از نظر مستكبران و عظمت ملكوتي ايشان نزد ملكوتيان
اما آن استضعاف فرهنگي كه بخشياش در فقه مطرح است بخشياش در كلام آن ناظر به اين است كه كسي قدرت تشخيص نداشته باشد از نظر رفتار خلقت يا قدرت تشخيص دارد ولي دسترسي ندارد خطبه ١٨٩ نهجالبلاغه بند سوم اين است «والهجرة قائمة علي حدها الاول، ما کان لله في اهل الارض حاجة من مستسر الامة ومعلنها، لا يقع اسم الهجرة علي احد الا بمعرفة الحجة في الارض، فمن عرفها واقر بها فهو مهاجر» بعد فرمود «ولا يقع اسم الاستضعاف علي من بلغته الحجة فسمعتها اذنه ووعاها قلبه» آن كسي كه حجت الهي به او رسيد او گوش داد و فهميد آن ديگر مستضعف اين ديگر فكري نيست اين ديگر سهولت فقهي يا كلامي درباره او نيست نظير اينگونه تعبيرات در بخشهاي ديگر هم هست در خطبه ١٩٢ از بند 39 تا بند 41 ميفرمايد انبيا و اوليا را مردم مستضعف تلقي كردند اين همان مستضعفين في الارضاند اين همان است كه هارون (سلام الله عليه) ميگويد ﴿إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُوني﴾.
خب بله وقتي او را اطاعت نكنند و رهبران را خانه نشين بكنند اين هم ميشود مستضعف ديگر در خطبه ١٩٢ بند 39 تا 41 به اين صورت است كه فرمود مردان الهي «فَلَوْ رَخَّصَ اللَّهُ فِي الْكِبْرِ لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِهِ لَرَخَّصَ فِيهِ لِخَاصَّةِ أَنْبِيَائِهِ وَ أَوْلِيَائِهِ. وَ لكِنَّهُ سُبْحَانَهُ كَرَّهَ إِلَيْهِمُ التَّكَابُرَ وَ رَضِيَ لَهُمُ التَّوَاضُعَ. فَأَلْصَقُوا بِالْأَرْضِ خُدُودَهُمْ وَ عَفَّرُوا فِي التُّرَابِ وُجُوهَهُمْ. وَ خَفَضُوا أَجْنِحَتَهُمْ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ كانُوا قَوْماً مُسْتَضْعَفِينَ. قَدِ اخْتَبَرَهُمُ اللَّهُ بِالَْمخْمَصَةِ» اين يكبار بعد هم «فَإِنَّ اللَّهَ سُبْحَانَهُ يَخْتَبِرُ عِبَادَهُ الْمُسْتَكْبِرِينَ فِي أَنْفُسِهِمْ بِأَوْلِيَائِهِ الْمُسْتَضْعَفِينَ فِي أَعْيُنِهِمْ» اين اولياي الهي كه مردان بزرگياند پيش ملكوتيان در چشم مستكبران مستضعفاند اين استضعافي كه در خطبه ١٩٢ آمده همان استضعافي است كه محل بحث است از يك سو و در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» از زبان هارون (سلام الله عليه) نقل كردند از سوي ديگر پس اين استضعاف ميشود استضعاف سياسي نظامي اجتماعي و مانند آن آنكه در خطبه نهجالبلاغه بود كه اگر كسي «بَلَغَتْهُ الْحُجَّةُ فَسَمِعَتْهَا أُذُنُهُ وَ وَعَاهَا قَلْبُهُ»[12] مستضعف نيست منظور از آن استضعاف استضعاف فرهنگي است انسان يا تشخيص ندارد يا دسترسي ندارد فرمود شما مستضعف سياسي نظامي بوديد ما همه امكانات را داديم و اوضاع برگشت و شاكر باشيد.
لزوم پرهيز از خيانتورزي به احكام و معارف خداوند و سنت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و دوري از خيانت در امانت
آنگاه فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ﴾ جريان خيانت خيانت اصولاً نقص است لغتاً خيانت نقص است ﴿يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ﴾[13] يعني حظ خودشان را كم ميكنند بهره و كمالات خودشان را كم ميكنند اينجا فرمود احكام الهي و حكم و معارف الهي امانتهاي الهي است امانتهاي الهي را خيانت نكنيد درباره دين خدا احكام خدا معارف خدا حكم خدا خيانت نورزيد ﴿لاَتَخُونُوا اللّهَ﴾ درباره سنت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و سيرت آن حضرت خيانت نورزيد اين خيانت رسول است دستور و هدايتهاي رهبري آن حضرت را هم اطاعت كنيد و گرنه خيانت است در روابط اجتماعي امانتهاي خودتان هم خيانت نكنيد ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ﴾ چون خيانت در احكام و حكم درباره سنت و سيرت از يك سنخ است و خيانت مالي جامعه از سنخ ديگر است اين كلمه خيانت تكرار شده فرمود ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ﴾ كه از يك سنخ است ﴿وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ﴾ كه از سنخ ديگر است اين رعايت در امانت از بهترين فضائل انساني است و خيانت در امانت هم از بدترين رذائل انساني است انس بن مالك ميگويد كه «قلّ ما خطبنا رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم) الا قال لا ايمان لمن لا امانة له و لا دين لمن لا عهد له»[14] انس ميگويد كمتر موقعي پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطبه و سخنراني ايراد ميكرد مگر اينكه اهميت رعايت عهد را و مذموم بودن خيانت عهد و پيمان را بازگو ميكرد ميفرمود «لا ايمان لمن لا امانة له و لا دين لمن لا عهد له»
وجوب ادا نمودن امانتهاي مالي به عنوان مصداقي از امانتهاي كليهٴ الهي
گرچه معارف قرآني آن صبغه ملكوتيش محفوظ است اما اين چنين نيست كه همه اين معارف قرآني درباره آن آسماني و معارف ماوراي طبيعه باشد بخش مهمش مربوط به همين مسائل روابط اجتماعي ما است اين ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ﴾[15] معمولاً ميگويند اين يا تكليف است يا ولايت است يا معرفت است يا حقيقت قرآن است بله آنها همهاش درست است آنها مصداق كامل است اما همين امانتهاي معمولي هم همين است همين وجوهي هم كه به ما ميدهند همين است كه حقوق مردم را به آنها بدهيم امانتي كه به ما ميسپارند در آن امانت خيانت نكنيد اين در نهجالبلاغه هست فرمود اگر كسي امين باشد كاري ميكند كه آسمانها نميتوانند آن كار را انجام بدهند اين را شما در هر هزار نفر شايد يك نفر نمونه پيدا كنيد كه اگر كسي مالي پيش او بردند بين خود و بين خداي خود اين مال را امانت بداند بگويد بين من و طلبه عادي فرقي نيست اين چيزها را نبايد كه آدم در خواب ببيند اينها همين امانتهاست همين چيزي كه به آدم ميدهند اين امانت مردم است ديگر بايد انسان به اهلش بپردازد اين چنين نيست كه ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[16] بگوييم همهاش «الولاية الكلية» است بله آن مصداق كامل است قرآن مصداق كامل است اصل دين مصداق كامل است همين امانتها هم مصداقش است نشانهاش هم نهجالبلاغه است حضرت فرمود خب مالي كه به شما دادند به مردم بدهيد عهد مردم مال مردم امانت مردم را حفظ بكنيد براي اينكه خدا در قرآن فرمود ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ در بزرگداشت همين امانتها و وجوهات شرعيه اينجا حضرت تطبيق كردند در نهجالبلاغه آنكه مصداق كامل است آنها همه روشن است حالا چرا انسان بالا برود پايين را فراموش بكند اين همين آنها هم هست البته آنها مهمتر است اگر اينها باشد انسان به آنجا ميرسد اگر اينها را انسان رعايت نكند كه به آنجا راه پيدا نميكند چون راه رسيدن به آن معارف راه رسيدن به حكم احكام است غير از اينكه راهي نيست خب بنابراين امانتهايي كه به ما ميدهند مصداق روشن ﴿إِنَّا عَرَضْنَا الأَمَانَةَ عَلَي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَالجِبَالِ﴾ است حالا فحص كنيد ببينيد چنين مصداقي گيرتان ميآيد يا نميآيد؟ اينها جزء با چراغ دور شهر گشتن است كه انسان چنين مصداقي پيدا كند كه اگر وجوهي به كسي دادند او بين خود و طلبههاي عادي فرق نگذارد و اين امانت همين شامل اين قسم هم خواهد بود و همه اين امانتهايي كه به دست انسان ميرسد مشمول همين آيه است آنها هم همين است پس بنابراين اهميت مسئله اين است كه فرمود مبادا خيانت بكنيد اگر انس ميگويد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در تمام خطبهها ميفرمود كسي كه امانت را رعايت نكند دينش كامل نيست ايمانش كامل نيست براي همين اهميت اين مسئله است اسراري كه پيش آدم است امانت است زوجين هم همينطور است هيچ زن و شوهري حق ندارند اسرار داخلي يكديگر را براي حتي خانوادههاي خودشان تشريح كنند كه آن هم از مصاديق امانات است ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ﴾
سرّ تأكيد در پرداخت نمودن امانتهاي مالي
بعد هم ميفرمايد رازش و سرّش هم اين است كه شما بالأخره علاقه به فرزند داريد علاقه به مال داريد اينها همه امتحان است اينها فتنه است خب كسي كه در وجوه يا غير وجوه تعدي ميكند بيش از اندازه ديگري صرف ميكند براي علاقه به فرزند است ديگر فرمود اين فتنه است علاقه شما به فرزندانتان به اموالتان بيش از فتنه چيست بيش از امتحان چيزي ديگر نخواهد بود ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ خب.
مصداق بودن جريان توبه ابي لبابه نه شأن نزول آيهٴ مورد بحث
قصه ابي لبابه و مانند آن كه نقل شده است ميتواند مصداقي باشد اما شأن نزول بودنش دشوار است چون اين سورهٴ مباركهٴ «انفال» در جريان بدر گفتند نازل شد و قصه ابولبابه كه مربوط به جريان يهوديهاي بنيهقريضه بود آن بعد از جريان بدر بود فاصله زيادي است آنگاه اين آيه را بر جريان توبه ابيلبابه تصديق كردن آسان نيست اين شخص وقتي كه ذات اقدس الهي به وسيله جبرئيل پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را آگاه كرد كه ابوسفيان با تشكيلاتش حركت كرده با مال فراواني و وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم تصميم نظامي گرفته ابيلبابه هم يك سلسله اموال پيش آنها داشت و ستون پنجم آنها بود عامل نفوذي آنها شد آنها با او مشورت كردند يا گزارش خواستند يا اين ابتدائاً شروع كرد به گزارش دادن براي آنها نوشت كه رسول خدا درباره شما تصميم گرفت آيه نازل شد كه ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ﴾ ابيلبابه ميگويد من «ما زالت قدماي»[17] مگر اينكه فهميدم خيانت كردم پاهايم تكان نخورد مگر اينكه يعني از جايم تكان نخوردم مگر اينكه فهميدم خيانت كردم بعد هم آن قصه نادم شدنش و توبه كردنش و اشك ريختنش و آمدنش به مسجد پيغمبر و خودش را به آن ستون بست و چند شبانه روز هم همانطور بود و گفت من خودم را باز نميكنم مگر اينكه توبهام قبول بشود و به دست پيغمبر هم باز بشود و آنچه شرحش هست الآن هم آن ستون ابولبابهاي كه از ستونهاي پربركت كنار حرم مطهر پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است آن ميتواند مصداق آيه باشد ولي بخواهد شأن نزول آيه باشد اثباتش آسان نيست مگر اينكه ثابت بشود اين قضيه اين آيه بعد از جريان ابو لبابه اتفاق افتاده است درحالي كه اين به دنبال قصه بدر است قسمت مهم سورهٴ مباركهٴ «انفال» مگر اينكه اين آيه جداگانه نازل شده باشد او را شامل ميشود و ديگران را هم شامل ميشود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ يك وقت است كه انسان جاهلانه جاهلاً قاصراً ساهياً ناسياً دست به كاري ميزند خب آن خيلي تحت تعقيب نيست يا اصلاً تحت تعقيب نيست مثل جهل به موضوع يا اگر غفلتي كرده است و منشأ غفلت سهل انگاري بود آنچنان تحت تعقيب نيست ممكن است عقوبت بشود ولي نه چندان اما يك وقت كسي عالماً عامداً خيانت ميكند فرمود ﴿لا تَخُونُوا اللّهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَماناتِكُمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾ حالا آن روايت از نهجالبلاغه ـ انشاءالله ـ فردا بخوانيم كه حضرت در نهجالبلاغه هم اين آيه يعني آيه ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ﴾[18] را تطبيق ميكند بر همان امانتهاي اجتماعي بعد ميفرمايد منشأ اين خيانتها علاقه به مال و فرزند است اين هم كه امتحاني بيش نيست ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظيمٌ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ نحل، آيهٴ 36.
[2] . سورهٴ طه، آيهٴ 88.
[3] . سورهٴ طه، آيهٴ 88.
[4] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 150.
[5] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 6.
[6] . نهجالبلاغه، حكمت 289.
[7] . سورهٴ قصص، آيهٴ 5.
[8] . الكافي، ج 1، ص 35.
[9] . الكافي، ج 1، ص 35.
[10] . سورهٴ قصص، آيهٴ 5.
[11] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 150.
[12] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 189.
[13] . سورهٴ نساء، آيهٴ 107.
[14] . كشف الاسرار و عدة الابرار، ج 3، ص 5.
[15] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.
[16] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.
[17] . بحار، ج 20، ص 271.
[18] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.