22 04 2000 4937664 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 31

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾

لزوم پرهيز از فتنه به دليل فراگيري عذاب الهي بر غير فتنه‌گران

بعد از اينكه فرمود دعوت خدا و پيغمبر حيات‌بخش است شما را زنده مي‌كند آن‌گاه فرمود از فتنه‌اي بپرهيزيد كه اگر اين فتنه در جامعه رخ داد تنها فتنه‌گران را نمي‌گيرد مصيبتي است كه دامنگير همه مي‌شود اعم از فتنه‌گران و ديگران و اين هشدار را هم مؤكد كرد فرمود ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾ عذاب و عقاب الهي شديد است و خداي سبحان هم به عنوان شديد العقاب در برابر فتنه تعذيب را روا مي‌دارد

معاني واژه «فتنه»

فتنه گاهي به معناي آزمون و امتحان است اين حكمت است و آن فتان هم حكيم است نظير آنچه كه در اين كريمه آمده است ﴿أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[1] يعني اينها امتحان‌اند و خداي سبحان با امتحان درون افراد را روشن مي‌كند و اصل امتحان حكمت است ﴿لِيَميزَ اللّهُ الْخَبيثَ مِنَ الطَّيِّبِ﴾[2] بشود و مانند آن چه اينكه در اوائل سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيه سوم به اين صورت آمده است آيه دوم و سوم ﴿أَ حَسِبَ النّاسُ أَنْ يُتْرَكُوا أَنْ يَقُولُوا آمَنّا وَ هُمْ لا يُفْتَنُونَ ٭ وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَلَيَعْلَمَنَّ اللّهُ الَّذينَ صَدَقُوا وَ لَيَعْلَمَنَّ الْكاذِبينَ﴾ فرمود مردم فكر مي‌كنند كه به حال خود رها مي‌شوند و بدون آزمون حساب و كتابي براي آنها نخواهد بود ما قبل از اينها هم افرادي را آزموديم تا معلوم بشود صادق چه كسي است؟ و كاذب چه كسي است و اين علم هم علم فعلي خداست نه علم ذاتي خدا و گرنه ذات اقدس الهي در ازل مي‌داند كه چه شخصي با ميل و اراده خود صادق است در حالي كه مي‌تواند كاذب باشد و چه شخصي با ميل و اراده خود كاذب است درحالي كه مي‌تواند صادق باشد پس اين آزمون مي‌شود حكمت و خداي سبحان كه عامل اين آزمون است حكيم است يك سلسله فتنه‌ها به معناي آشوب و هرج و مرج و به هم زدن نظم ديني و مانند آن است كه آن در سورهٴ مباركهٴ «بروج» به اين صورت آمده است آيه ده سورهٴ مباركهٴ «بروج» اين است ﴿إِنَّ الَّذينَ فَتَنُوا الْمُؤْمِنينَ وَ الْمُؤْمِناتِ ثُمَّ لَمْ يَتُوبُوا فَلَهُمْ عَذابُ جَهَنَّمَ وَ لَهُمْ عَذابُ الْحَريقِ﴾ آنها كه با ايجاد شبهه با تمسك به متشابهات آشوب و هرج و مرج را در بين مؤمنين روا داشتند و به اختلاف داخلي دامن زدند و شيرازه ايماني مؤمنين را گسستند و از اين كار توبه نكردند براي آنها عذاب جهنم هست توبه فتنه هم به اين است كه انسان آن فتنه را اصلاح كند آن شبهه را بر طرف كند آن متشابهات را به محكمات ارجاع بدهد توبه‌اي كه متوجه ايجاد هرج ‌و مرج در جامعه اسلامي است به اين خواهد بود كه انسان آن هرج و مرج را به نظم مبدل كند پس فتنه در قرآن كريم موارد متعددي دارد كه بعضي از آنها به معناي آزمون است و حكمت است و برخي از آنها به معناي آشوب و تمسك به شبهه متشابهات و ايجاد شبهه و بر هم ‌زدن نظم داخلي و مانند آن

آشوب نمودن و هرج و مرج، معناي واژه فتنه در آيه مورد بحث به قرينه روايات سقيفه و جنگ جمل

رواياتي هم كه ذيل آيه محل بحث آمده است بخشي مربوط به سقيفه است بخشي مربوط به جنگ جمل و مانند آن كه جريان سقيفه فتنه‌اي بود كه در آن عده‌اي گمراه شدند جريان جنگ جمل فتنه‌اي بود كه در آن عده‌اي گمراه شدند در همان جريان گفتند به حضرت امير (سلام الله عليه) عرض كردند آيا اين همه جمعيت كه در برابر تو صف بسته‌اند اينها در باطل‌اند حضرت فرمود معيار شناخت حق و باطل مردم نيستند و با رجال نمي‌شود حق را شناخت شما اگر معيار معرفتتان برهان بود و حق را شناختيد مي‌توانيد بفهميد حق با چه گروه است و اگر حق را نشناختيد هرگز نمي‌توان با افراد حق را بشناخت «اعرف الحق تعرف اهله»[3] خب از اين رواياتي كه در ذيل آيه محل بحث آمده است و آيه محل بحث را بر جريان سقيفه تطبيق كرد آيه محل بحث را بر جريان جنگ جمل تطبيق كرد معلوم مي‌شود اين فتنه‌اي است به معناي آشوب و هرج و مرج و تمسك به متشابهات و ايجاد شبهه و مانند آن كه عده‌اي در اينجا گمراه مي‌شوند.

دلالت معناي پرهيز از واژه «تقوي» بر عدم اراده معناي امتحان از واژه «فتنه»

مطلب ديگر آن است كه از اينكه فرمود ﴿وَاتَّقُوا بپرهيزيد معلوم مي‌شود اين كار محرم است و گرنه فتنه به معناي امتحان كه كار حكيمانه است كه پرهيز ندارد انسان هم مورد افتان و امتحان الهي است هم مي‌تواند ديگران را مورد فتنه و امتحان قرار بدهد چه اينكه در اوائل سورهٴ مباركهٴ «نساء» هم گذشت ايتامي كه در اختيار شما هستند اموال آنها هم كه در اختيار شماست هرگز اين اموال آنها را به آنها واگذار نكنيد مگر اينكه اينها را بيازماييد كه اينها اهل رشدند وقتي به اين مقام رسيدند معلوم شد كه اهل رشدند آن‌گاه اموال اينها را به اينها عطا بكنيد در آيه شش سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بود ﴿وَ ابْتَلُوا الْيَتامي حَتّي إِذا بَلَغُوا النِّكاحَ فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْدًا فَادْفَعُوا إِلَيْهِمْ أَمْوالَهُمْ﴾ ابتلا يعني آزمون اينكه گاهي مي‌گويند من فلان شخص را كهنه كردم يعني نظير لباس است اگر كسي لباسي را جامه‌اي او را مدتها در بر بكند تا اينكه اين لباس كهنه بشود اين شخص كاملاً مي‌تواند درباره آن جامه نظر بدهد كه آيا رنگش ثابت است يا نه با دوام است يا نه؟ چنين حالي را مي‌گويد ابتلا در آنجا هم بحث شد كه اين ماده ابتلا و بَلا با بِلا بي‌ارتباط نيست بِلا يعني كهنگي خب بِلا و بَلا يك تشابه و تناسبي هم دارند اينكه مي‌گويند من فلان شخص را كهنه كرده‌ام يعني در اثر بِلا و كهنه نمودن او مي‌توانم درباره او نظر بدهم كسي كه جامه‌اي را كهنه كرده است مي‌تواند نظر بدهد درباره دوام او درباره رنگ او و مانند آن فرمود ﴿وَ ابْتَلُوا الْيَتامي﴾ شما اينها را بِلا و كهنگي بگيريد يعني كاملاً بيازماييد پس اين‌گونه از امور جاي تقوا نيست جاي پرهيز نيست از اينكه ذات اقدس الهي فرمود ﴿وَاتَّقُوا معلوم مي‌شود اين فتنه از آن فتنه نوع دوم است نه قسم اول پس فتنه قسم اول كه ابتلا و امتحان است حكمت است و آن فتانش حكيم است ﴿أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[4] از اين قبيل است ﴿وَ لَقَدْ فَتَنَّا الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ﴾[5] از اين قبيل است

امتحانات كلّي و جزئي بشر از سوي خداوند

و گاهي امتحانها هم عمومي و رسمي است گاهي هم امتحانها جزئي است مثل اينكه در كلاس درس هر روز استاد شاگرد را امتحان مي‌كند از نحوه سؤالش از برخوردش اين امتحاني است كه در كلاس درس يك معلم از آن دانش آموزش هر روز به عمل مي‌آورد و هر روز املا مي‌گيرد يا انشا مي‌گويد يا درس سؤال مي‌كند اين امتحان روزانه است يك امتحان عمومي هم كه سالي يكي دو بار هست كه امتحان عمومي است در سورهٴ مباركهٴ «توبه» به خواست خدا خواهد آمد كه امتحانهاي الهي هم گاهي اين چنين است يك امتحان روزانه است مثل ﴿أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ يك امتحاني سالانه است سالي يكي دو بار امتحان مي‌شود كه فرمود ﴿يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾[6] در هر سال يك بار يا دو بار چنين امتحاني پيش مي‌آيد يكي دو بار در سال حادثه جنگ پيش مي‌آيد يا حادثه مثلاً انتخابات پيش مي‌آيد يا تظاهرات عمومي پيش مي‌آيد اين ﴿يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾ سالي يك بار يا سالي دو بار اين يك امتحان عمومي است كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» است اما اين امتحان روزانه كه ﴿أَنَّما أَمْوالُكُمْ وَ أَوْلادُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ امتحان روزانه است پس فتنه به معناي آزمون حكمت است يك و فتانش حكيم است دو و اين گاهي به امتحانات روزانه تقسيم مي‌شود و گاهي به امتحانات سالانه مثل كلاس درس و امتحان مدارس اين سه همه اينها از بخش آيه محل بحث بيرون است

آسيب پذيري جامعه اسلامي با عدم پرهيز از فتنه و فتنه گران

آيه محل بحث فتنه‌اي را بازگو مي‌كند كه ظلم است و بر انسان اتقاي از او واجب است يعني بايد حتماً از او بپرهيزد هم صدر آيه دارد ﴿وَاتَّقُوا معلوم مي‌شود از اين امتحان از اين فتنه بايد پرهيز كرد نه فتنه‌گري كرد و نه در برابر فتنه ساكت بود آن‌كه فتان فتنه است تقوايي از اين فتنه نداشت آن‌كه در برابر اين فتنه آرام مي‌نشيند آن هم تقوا نداشت از اينكه فرمود از اين فتنه بپرهيزيد يعني اين كار را نه خودت بكن نه اجازه بده ديگري بكند كه اين كار از آنِ جامعه است آن‌گاه فرمود ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً﴾ كه اثر اين فتنه جامعه را آسيب مي‌رساند تنها مربوط به ظالمين نيست ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً﴾ كه ﴿لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً﴾ آنها كه اين آتش را روشن كردند تنها دودش به چشم آنها نمي‌رود بلكه اگر آتشي در شهر پديد آمد كل آن شهر را مي‌سوزاند انسان نبايد آتش بيار معركه باشد آتش‌افروز باشد نبايد بي‌تفاوت بالأخره بايد آتش نشاني كند نه تنها نبايد آتش روشن كرد بلكه بايد آتش نشاني كرد و گرنه اگر آتش روشن شد ديگر خشك و تر نمي‌كند به تعبير رايج ما در ذيل هم فرمود ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾ اين كلمه ﴿وَاعْلَمُوا با آن كلمه ﴿شَدِيدُ العِقَابِ نشانه آن است كه انسان در برابر فتنه بايد جداً با تقوا برخورد كند نه خودش آتش را روشن كند نه بگذارد ديگري آتش را روشن كند نه اگر خداي ناكرده آتشي روشن شده است بي‌تفاوت باشد حتماً بايد خاموش كند ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً﴾ جريان سقيفه از اين قبيل بود جريان جنگ جمل از اين قبيل بود كه اين رواياتي كه در تفسير شريف بحراني و مانند آن آمده است همه از سنخ تطبيق است نه تفسير مفهومي

ضرورت مقابله با فتنه‌گران و ناقضان حدود الهي و تشبيه جامعه اسلامي به مسافران كشتي

در تفسير قرطبي اين حديث آمده است اين هم هماهنگ با محتواي اصلي است قرطبي در تفسيرجامع خود از صحيح بخاري و ترمذي نقل مي‌كند كه آنها از نعمان بن بشير نقل كردند كه نعمان بن بشير مي‌گويد پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) جامعه اسلامي را به ساكنان و مسافران كشتي دريا تشبيه مي‌كند فرمود «مثل القائم علي حدودالله والواقع فيها كمثل قوم استهموا علي سفينة فاصاب بعضهم أعلاها و بعضهم اسفلها فكان الذين في اسفلها اذا استقوا من الماء مروا علي من فوقهم فقالوا لو انا خرقنا في نصيبنا خرقاً و لم نوذ من فوقنا فان يتركوهم و ما ارادوا هلكوا جميعاً و ان اخذوا علي أيديهم نجوا و نجوا جميعا»[7] اين حديث به مضمون ديگر هم از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است اما آن‌طوري كه جناب قرطبي در تفسير جامع خود از صحيحه بخاري و ترمذي نقل مي‌كند اين است فرمود مردم جامعه دو قسم‌اند بعضي حافظ حدود الهي‌اند بعضي حدود الهي را مي‌شكنند آنها كه حافظ حدود الهي‌اند وظيفه‌شان آن است كه نگذارند ديگران حدود الهي را بشكنند اگر ديگران حدود الهي را نقض كردند و اينها ساكت نشستند همگان هلاك مي‌شوند اين مطلب مشروع معقول را به يك  مطلب حسي تمثيل كردند فرمودند اگر مسافران و سرنشينان يك كشتي اينها استهمام كنند يعني سهم‌بندي كنند هر كسي در سهم خود بنشيند بعضي روي صندلي فوقاني مي‌نشينند بعضي صندلي تحتاني كه اين دو طبقه است آن صندلي تحتاني به آب نزديك‌تر است آن صندليهاي فوقاني از آب دورتر است «كمثل قوم استهموا علي سفينة» اينها سهم بندي كردند هر كسي در سهم خودش نشست بعضيها صندليهاي بالا بعضي صندلي پايين اينها كه در صندلي پايين بودند دسترسي‌شان به آب نزديك‌تر بود حالا اگر آبي گرفتند بعد به آن بالاييها بگويند ما براي اينكه دسترسي به آب داشته باشيم دريچه‌اي باز مي‌كنيم و جاي خودمان را يك سوراخ مي‌كنيم كه به آب دسترسي داشته باشيم و كاري به شما نداريم ما صندلي براي ماست زير صندلي خودمان را سوراخ مي‌كنيم كاري به صندلي شما نداريم اين شكستن و سوراخ كردن مربوط به زير صندلي خود ماست كه مي‌خواهيم دسترسي به آب داشته باشيم اگر آن بالاييها بگويند خيلي خب شما زير صندلي خودتان را سوراخ مي‌كنيد كاري به صندلي ما نداريد دست اينها را نگيرند جلوي اينها را نگيرند و داس و تبر را از دست اينها نگيرند آنها زير صندلي خودشان را سوراخ مي‌كنند خب اين آب از دريا وارد كشتي مي‌شود تعادل كشتي را از دست آن ناخدا مي‌گيرد همه غرق مي‌شوند هم پايينيها هم بالاييها و اگر آن بالاييها گفتند صندلي شما و ما ندارد وقتي آب آمد هر دو را غرق مي‌كند وقتي كه شما زير صندلي خودتان را سوراخ كردي آب كه وارد شد اين آب وارد كشتي را به هم مي‌زند تنها صندلي شما را كه به هم نمي‌زند كه اين نظير نم ديوار نيست كه فقط اتاق شما را نمور كند كه اين وقتي آب آمد به كشتي آسيب مي‌زند اگر اين بالاييها دست پايينيها را گرفتند گفتند كه شما حق نداريد زير صندلي كسي را سوراخ بكنيد نه صندلي خودتان نه صندلي «ما نجي و نجوا» هم آن كسي كه مي‌خواهد كشتي را سوراخ بكند هم او نجات پيدا مي‌كند هم ديگران و اگر رها كردند گفتند خب بگذريد او زير صندلي خودش را مي‌خواهد سوراخ كند كاري به صندلي ما ندارد «هلكوا»

حيات بخش‌بودن دين و ضرورت دفاع از آن در برابر شبهات

فرمود مردم جامعه مثل ساكنان چنين كشتي‌اند اگر فتنه‌اي اگر شبهه‌اي اگر كسي خداي نكرده گفت دين افيون جامعه است ديگري دستش را گرفت گفت نگو دين افيون جامعه است خدا مي‌فرمايد كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[8] دين حيات بخش است حيات دولت را تأمين مي‌كند حيات ملت را تأمين مي‌كند حيات مملكت را تأمين مي‌كند نيا در برابر قرآن شبهه‌افكني كني شبهه را ايجاد كني بگويي دين افيون است دين نه افيون ملت است نه افيون دولت است حيات بخش است در برابر چنين حرفي فرمود ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً﴾ اگر كسي ـ معاذ الله ـ بگويد دين تاريخ مصرفش گذشت يا بگويد دين هست ولي كاري به حكومت ندارد يا هست در حد افيون اثر دارد براي تسلي مصيبت ديده‌هاست خب اين مي‌شود فتنه فرمود مبادا شما ساكت بنشينيد دست آن قلمزن را بگيريد زبان گوينده را هدايت كنيد دست آن نويسنده را هدايت كنيد بگوييد اين فتنه است اين آسيب است اين نظير سقيفه است اين نظير جمل است اين خونريزي به دنبال دارد اين همه را آلوده مي‌كند اين‌ چنين  نيست كه هر كسي در جاي خودش زندگي بكند حوزه علميه يك جا زندگي بكند ديگران يك‌جا زندگي بكنند حوزه علميه و ديگران ديگران و حوزه علميه همه سرنشينان يك كشتي هستند اگر يك كشور است يك ملت است يك جامعه است مثل يك كشتي است اين يك مثل زنده‌اي است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين را بيان كرده

تفاوت ميزان آسيب رساندن فتنه‌گر با توجه به حضور و عدم حضور او در بين مردم

مشابه همان را وجود مبارك حضرت امير به يك صورت ديگري بيان كرد در نهج‌البلاغه به اين صورت آمده است كه «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ»[9] منتها حضرت فرمود اگر كسي از جامعه فاصله گرفته و كار بدي كرد اين به خودش آسيب رساند و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد اگر كسي در جامعه بود و كار بدي كرد همه را آسيب مي‌رساند حضرت فرمود اگر كسي از جامعه جدا شد از اين كشور فرار كرد رفت جايي ديگر و دست به فساد زد خودش را آسيب رساند «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ» فرمود همان‌طوري كه اگر يك گوسفند از رمه جدا بماند در اثر هوس يك تك برگي يا يك دسته علفي كه زير سنگي است براي اينكه او را بچرد از رمه فاصله گرفته از تحت سرپرستي چوپان جدا شده خب همان جا گرگ او را مي‌درد اگر كسي از جامعه جدا بشود تك روي داشته باشد تك فكري داشته باشد كاري به مردم نداشته باشد بيراهه برود اين شذوذ او باعث طعمه شيطنت قرار گرفتن است «الشَّاذَّ مِنَ النَّاسِ لِلشَّيْطَانِ كَمَا أَنَّ الشَّاذَّ مِنَ الْغَنَمِ لِلذِّئْبِ» ولي اگر در جامعه باشد و بخواهد شذوذ داشته باشد و شبهه افكني كند مثل همان كسي است كه داس و تبر گرفته مي‌خواهد زير صندلي خودش را سوراخ بكند اين‌كه زير صندلي خودش را سوراخ مي‌كند آب كه آمد كه همه كشتي را غرق مي‌كند

گناه اجتماعي‌بودن فتنه و لزوم مقابله با آن در جامعه

پس از همين كه فرمود ﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً﴾ بعد فرمود ﴿لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا﴾ بعد هم فرمود ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾ معلوم مي‌شود كه فتنه معني آزمون نيست اولاً فتنه يك گناه  شخصي نيست ثانياً فتنه يك گناه اجتماعي است گناه اجتماعي را هم بايد ظالمان ترك كنند هم بايد عالمان جلويش را بگيرند و اين از موارد تفسير قرآن به قرآن است و محتوا نه براساس لفظ چون اصول ديگري كه در قرآن كريم هست و حاكم بر اين معارف است نمي‌گذارد انسان اين آيه را اين‌طور معنا كند كه اگر كسي فتنه كرد ديگران هم آسيب مي‌بينند تا كسي بگويند ديگران چه گناهي كردند آن اصول حاكم اين است كه ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾[10] چه در دنيا چه در آخرت ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ﴾[11] چه در دنيا چه در آخرت ﴿لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ﴾[12] چه در دنيا چه در آخرت ﴿كُلُّ امْرِي بِما كَسَبَ رَهينٌ﴾[13] چه در دنيا چه در آخرت اگر اين آيات چهارگانه و مانند آن خط اصلي قرآن را ترسيم مي‌كنند معلوم مي‌شود كه هيچ كس گرفتار ظلم ديگري نخواهد بود مگر يك ظلم اجتماعي باشد كه انسان موظف بود جلوي او را بگيرد و نگرفت قهراً خودش هم مي‌شود ظالم اين بيان از وجود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است حالا فحص كنيد ببنيد كه سندش چيست  فرمود  «الساكت عن الحق شيطان اخرس»[14] يك وقت است انسان بايد حرف بزند و نگفت اين يك شيطان گنگي است همان‌طوري كه گفتن بيجا «نَطَقَ بِأَلْسِنَتِهِمْ»[15] هست يعني شيطان به زبان اينها حرف مي‌زند و در موارد گوناگون نهج‌البلاغه آمده است كه حضرت فرمود اين شيطاني كه «نفس» بر زبان تو يا «نطق بالسنتهم» شيطان به زبان يك عده حرف مي‌زند اگر كسي بايد جايي حرف بزند مطلبي را بنويسد مطلبي را بگويد تا شبهه برطرف بشود همين‌طور ساكت نشسته فرمود «الساكت عن الحق شيطان اخرس» اين به عنوان مرسل به وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) منسوب است حالا شما به وسيله كامپيوتر يا منابع ديگر مراجعه كنيد ببينيد اين حديث از كجاست ولي از وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل شده است.

ضرورت امر به معروف و نهي از منك و مذمت سكوت در برابر گناه

آن كسي كه آتش روشن كرده به او كه مي‌گويند ظالم روشن است آن كسي كه آتش بيار معركه بود روشن است اما آن كسي كه بيكار نشسته تسبيح مي‌زند او را نمي‌گويند ظالم ولي قرآن دارد مي‌گويد او هم بايد تقوا مي‌داشت و تقوا را رعايت نكرد اين شخص به حسب ظاهر نه آتش روشن كرد نه آتش بيار معركه بود ولي موظف بود خاموش كند كارهاي اجتماعي همين است فرمود شما همه ساكنان يك كشتي هستيد اين كشتي وقتي به مقصد مي‌رسد كه شما دست آن داس‌دار و تبردار را بگيريد نگوييد كه خب زير صندلي خودش را سوراخ مي‌كند حالا اگر كسي نواري داشت در ماشين خودش نگوييد اين در ماشين خودش است يا در خانه خودش است امروز در ماشين و خانه اوست فردا در ماشين و خانه ديگري است اگر شبهه‌اي است اگر يك سنت باطلي اگر يك رسم زشتي يكجا آمد كم‌كم رواج پيدا مي‌كند مگر اينكه انسان مطمئن باشد كه اين گناه شخصي است خب پس طبق اين قرائن و به استناد آن اصول حاكم قرآني كه هيچ كسي به گناه ديگري گرفتار نمي‌شود معلوم مي‌شود خود انسان در اينجا امر به معروف نكرده نهي از منكر نكرده و از جهت ديگر جزء ظالمان است از آن جهت فتنه دامنگير او شده مرحوم كليني (رضوان الله تعالي عليه) گويا در بخش امر به معروف يا نهي از منكر اصول كافي است كه مردم قريه‌اي در اثر فساد و تباهي مشمول قهر خدا شدند فرشتگان الهي مأمور شدند كه آن محل را عذاب كنند و تخريب كنند اينها كه به زمين نزديك شدند ديدند كه يك پيرمرد معمري شب زنده‌دار برخواست مشغول عبادت هست و اينها يكي از اين دو فرشته گفت من با ديدن اين پيرمرد معمر اين محل را تخريب نمي‌كنم ديگري گفت كه من به وظيفه‌ام عمل مي‌كنم اين يكي گفت من بايد سؤال بكنم كه چه‌طور شهري يا روستايي كه در آن پيرمرد نماز شب‌خوان هست بايد تخريب بشود وقتي سؤال كردند از مبدأ حكمت الهي پاسخ آمد كه اين پيرمرد فقط به فكر نماز خودش بود نشد يك وقت امر به معروف بكند نشد يك وقت نهي از منكر بكند نشد يك وقت چهره در هم بكشد براي اينكه حدود الهي دارد از بين مي‌رود اين هم مشكل خاص خودش را دارد حالا اين يك قصه تاريخي است يا تمثيل است ولي حرف حق است اين را مرحوم كليني نقل كرده غرض آن است كه اصول حاكم بر آيات قرآني اين است كه هيچ كسي را به ظلم ديگري عذاب نمي‌كنند معلوم مي‌شود خود اينها مشكلي داشتند

ضرورت توجه به قرائت مشهور در واژهٴ «لا تُصيبنّ» و مفهوم آن

﴿وَ اتَّقُوا فِتْنَةً لا تُصيبَنَّ الَّذينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً﴾ برخيها كه از اين نكات شايد غفلت كردند يا به اين نكات عنايت نكردند احتمال دادند كه اين قرائت ﴿لاَتُصِيبَنَّ «لاء» زايد باشد يك بعضيها گفتند ﴿لاَتُصِيبَنَّ نيست «لتصيبن» است «واتقوا فتنة» كه «لتصيبن الذين ظلموا منكم خاصة» در حالي كه اين‌ چنين نيست قرائت معروف همين است كه فتنه كه آمد تنها آن كساني كه مستقيماً آتش روشن كردند دامنگير آنها نخواهد شد بلكه دامنگير همه مي‌شود

جريان سقيفه و جنگ جمل موارد تطبيقي آيه مورد بحث

﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾ آن نتيجه تلخي كه در اثر ترك تقوا پديد مي‌آيد همان عقاب شديد خداست صدر و ذيل اين آيه گاهي به صورت امر گاهي به صورت نهي انسان را از اين‌گونه فتنه‌ها بر حذر مي‌دارد معلوم مي‌شود يك امر مهم است و تطبيقش هم بر جريان سقيفه و بر جريان جمل نشانه آن است كه اين‌گونه از امور مهم مطمع نظر آيه است زبير مي‌گويد ما اين آيه را مكرر مي‌خوانديم ولي نمي‌فهميديم با ما كار دارد وقتي اين حوادث پيش آمد معلوم شد كه براي ما است وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ديد كه زبير از دور دارد مي‌آيد و وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) هم در كنار پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ايستاده بود وقتي كه زبير رسيد حضرت فرمود چگونه نسبت به علي بن ابي‌طالب اظهار علاقه مي‌كني ارتباط تو با علي بن ابي‌طالب چيست؟ گفت او را مثل پدرم دوست دارم اين قدر همين حادثه كم‌كم كم‌كم در اثر شبهه و مال دنيا و امثال ذلك به آن صورت شد كه در برابر حضرت امير شمشير كشيدند اينكه وجود مبارك صديقه كبرا (سلام الله عليها) حرز خاصي دارد و آن حرز را دستور دادند روي نگين انگشترشان نوشته بشود و به عنوان حرز همراه داشته باشند براي اين است كه ديدند وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين جمله را مكرر عرض مي‌كند كه «لا تكلني الي نفسي طرفة عين ابداً»[16] مكرر حضرت اين دعا را مي‌كرد يعني خدايا يك چشم به هم زدن مرا به حال خودم وانگذار وجود مبارك صديقه كبرا (سلام الله عليها) احساس كرد كه اين خيلي مهم است دعاي مهمي است لذا اين را حرز خاص خودشان قرار دادند يك جمله‌اي هم قبل و بعدش البته هست «يا حي يا قيوم برحمتك استغيث فاغثني لا تكلني الي نفسي طرفة عين أبدا و اصلح ليشأني كله» اين حرز وجود مبارك صديقه كبرا (سلام الله عليها) بود غرض آن است كه زبيري كه روزي درباره حضرت امير (سلام الله عليه) آن قدر اظهار ارادت مي‌كرد روزي هم در برابر او شمشير كشيد و اگر خداي ناكرده انسان يك لحظه به حال خودش واگذار بشود چنين خطري ما را تهديد مي‌كند پس آنچه كه در تفسير بحراني و مانند آن (رضوان الله عليهم) آمده است از باب تطبيق است نه از باب تفسير و نشانه آن است كه عده‌اي در برابر آن سقيفه ساكت بودند «الساكت عن الحق شيطان اخرس»[17].

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 28.

[2]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 37.

[3]  . بحار الانوار، ج 40، ص 126.

[4]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 28.

[5]  . سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 3.

[6]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 126.

[7]  . تفسير قرطبي، ج 16، ص 86.

[8]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 24.

[9]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 127.

[10]  . سورهٴ انعام، آيهٴ 164.

[11]  . سورهٴ مدثر، آيهٴ 38.

[12]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 286.

[13]  . سورهٴ طور، آيهٴ 21.

[14]  . ر . ك: تفسير الكاشف، ج 2، ص 226.

[15]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 7.

[16]  . بحار الانوار، ج 14، ص 387.

[17]  . ر . ك: تفسير الكاشف، ج 2، ص 226.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق