اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾
حيت بخشي اجابت دعوت علماي راستين به عنوا وارثان انبياء
اگر استجابت دعوت خدا و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) عامل حيات است آنها كه حرف خدا را تبيين ميكنند و سخنان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را منتشر ميكنند اجابت دعوت آنها هم عامل حيات است اگر علما ورثه انبيايند علماي راستين دعوت و دعايي جز دعوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ندارند بنابراين آنچه را كه اين بزرگان دعوت ميكنند در حقيقت عامل حيات است نشانه اينكه دعوت اينها دعوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) است همان است كه اينها وارثان انبيا هستند و گاهي خداي سبحان پيام خود را بهوسيله بندگان صالح به سمع امت ميرساند
فرستادهٴ خدا بودن انسان نيازمند هنگام در خواست كمك
سخني در نهجالبلاغه است كه وجود مبارك حضرت امير فرمود «الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»[1] يعني انسان نيازمند كه به طرف شما مراجعه كرده است اين فرستاده خداست «الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ» است خداوند نعمتي به شما عطا ميكند بعد نيازمندي را هم به در خانه شما ارجاع ميدهد تا شما را بيازمايد پس اين مسكين در حقيقت فرستاده خداست و اگر كسي نياز نيازمند را برطرف نكرد در حقيقت به فرستاده خدا پاسخ منفي داد البته در صورتي كه نيازش مشروع باشد و واقعي باشد چنين رسالتي را دارد و در خيلي از موارد است كه مراجعه كنندگان نيازمند واقعي نيستند در بعضي از روايات دارد «لو لا الفقراء لهلك الاغنياء»[2] اگر كذب اين متكديان نبود كه اغنيا هلاك ميشدند يعني واقعاً اگر كسي نيازمند حقيقي باشد و به كسي مراجعه بكند و آن شخص توان حل حاجت نيازمند را داشته باشد عالماً عامداً نياز او را برطرف نكند كه «لهلك» فرمود «لو لا الفقراء لهلك الاغنياء»[3] خب چون خيلي از اينها نيازشان واقعي نيست متكديان كاذباند و گرنه اگر صادق بودند ردّ دعوت اينها ردّ دعوت فرستاده خداست اين سخن در نهجالبلاغه خيلي پر محتوا است كه «الْمِسْكِينَ رَسُولُ اللَّهِ»[4] اين است كه آدم اگر چيزي را به مستمند واقعي عطا كند دستش را ميبويد ميبوسد بالاي سر ميگذارد گاهي هم به صورت ميكشد همين است در سيره ائمه (عليهم السلام) است كه گاهي اين كار را ميكردند اگر چيزي را به دست مستمند ميدادند آن دست را گاهي مثل در حال دعا كه وقتي دعا ميكردند بعد دست به صورت ميكشيدند ميبوييدند ميبوسيدند همينطور بود ميگفتند اين مستمند واقعي رسول خدا است يك دست ما به دست نماينده خدا رسيده است بلكه به تعبير ديگر در مقام فعل گيرنده خداست برابر اين كريمه كه فرمود ﴿يَقْبَلُ التَّوْبَةَ عَنْ عِبادِهِ وَ يَأْخُذُ الصَّدَقاتِ﴾[5] آخذ اوست اگر آخذ اوست بنابراين اين دست انسان به دست بيدستي خدا رسيده است.
به هر تقدير اگر علما ورثه انبيايند و همان حرفها را به جامعه ابلاغ ميكنند اجابت دعوت آنها هم حيات بخش است ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾
ضرورت بازگشت به سوي خدا
آنگاه فرمود ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ اين كلمه بين دو اصل تهديدآميز و نويدبخش و اميدبخش قرار گرفته آن اصل اميدبخش اين است كه وعده است و نويد است و اميد ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ آن اصل سوم كه تهديد را به همراه دارد اين است كه فرمود ﴿وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ اين تقديم «اليه» يعني تقديم متعلق بر فعل مفيد حصر است يعني همان طوري كه مبدأ غير از او نيست «لا اله الا هو» معاد هم غير از او نيست «لا مرجع الا هو» ﴿وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ «لا الي غيره» اصل حشر حق است «لا ريب فيه» ﴿إِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فيهِ﴾[6] اين «لا ريب فيه» هم قبلاً ملاحظه فرموديد كه به اصطلاح قرآن كريم همان بالضرورهاي است كه در منطق و فلسفه است وقتي ميگويند دو دوتا چهارتا اين قضيه قضيه ممكنه كه نيست كه دو دوتا چهارتا بالامكان بالفعل يا بالضرورة بالضرورة الوقتية بالضرورة الشرطية بالضرورة الكذا يا بالضرورة الذاتية دو دوتا چهارتا بالضروره اين قضيه موجهه است و جهتش هم ضرورت است اگر گفته شد ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ يعني بالضروره ﴿وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ﴾[7] يعني بالضروره اگر گفته شد ﴿وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ يعني بالضرورة نه اينكه ﴿وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ بالامكان يا بالفعل نه اينكه همگان به طرف خدا ميروند حتماً به طرف خدا ميروند حتماً غير از اينكه همه ميروند آن ميشود دوام اين ميشود بالضروره خب براي اينكه فرمود ﴿جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ﴾ كه ﴿لا رَيْبَ فيهِ﴾ اين ﴿لاَّ رَيْبَ فِيهِ﴾ در اصطلاح قرآن همان بالضروره است يا گفته ميشود ﴿ذلِكَ الْكِتابُ لا رَيْبَ فيهِ﴾[8] يعني حق ﴿هُدًي لِلْمُتَّقينَ﴾ است بالضروره هيچ شكي هم در اين كتاب نيست اين ﴿أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ كه تقديم «اليه» بر «تحشرون» مفيد حصر است نظير توحيد خواهد بود اگر «لا مبدأ الا هو» لا مرجع هم الا هو «لا مبدأ الا هو لا معاد الا هو» ﴿وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾ خب اگر استجابت كرديد استجابت دعوت خدا حياتبخش است و اگر نكرديد بدانيد كه حشرتان با اوست بين آن وعده اميدبخش و اين وعيد معادي و مانند آن مسأله حيلوله الهي مطرح شد ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾
حلول دائمي خداوند بين مؤمن و قلب او مانع آلوده شدن دل مؤمن
خب اين «يحول» گرچه فعل است اما فعل مضارع است مفيد استمرار به منزله حائل است در بحث ديروز اشاره شد كه آن سه طايفه از آيات قرب و درجه قرب و شدت قرب الهي را فهماند آيه سوره «بقره» اين بود كه ﴿إِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ﴾[9] آيه سوره «واقعه» اين بود ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ﴾[10] آيه سوره «ق» اين بود كه ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[11] اما اين فعل است نه يعني گاهي حائل است گاهي حائل نيست اين هم بازگشتش به اسم فاعل است بلكه بازگشتش به صورت مشبهه است «الله حائل» يعني دائماً حائل است نه «قد يحول و قد لا يحول» كه گاهي بين ما و دل ما خدا فاصله باشد گاهي فاصله نباشد آن «يحول» فعل مضارع است يعني دائماً چون چنين فعلي مفيد دوام است پس اين «يحول» به منزله حائل است نه حائل اسم فاعلي حائل صفت مشبههاي نظير ساير اسماي حسناي الهي چون او دائماً حائل است نه ميگذارد بيگانه در اينجا راه پيدا كند تا دوستي رخت بربندد نه ميگذارد بيگانهاي در اينجا نفوذ پيدا كند كه جا را براي دوست تنگ كند اگر كسي مواظب قلبش بود تا آن اندازهاي كه انسان قادر است و مكلف است مواظب بود كه در اين حرم چيزي به نام خدا نينديشد بقيه ديگر به لطف الهي است او حائل است او نميگذارد نميگذارد اين حرم امن آلوده بشود ما بخواهيم آلوده بكنيم جلوي ما را ميگيرد ديگري بخواهد وسوسه بكند جلوي او را ميگيرد
بيان انواع حيلوله و كيفيت حيلوله خداوند
﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ اين حيلوله هم از سنخ حيلوله پرده و ديوار و امثال ذلك نيست كه كاري به طرفين نداشته باشد يك وقت ميگوييم بين ما و كساني كه آن طرف ديوارند ديوار شرقي حائل است يا بين ما و كساني كه در آن قسمت غرباند ديوار غربي اين مسجد حائل است اما حائل نه كاري به ما دارد نه كاري به آنها اين يك نحو حيلوله است پرده بين دو طرف حائل است ديوار بين دو طرف حائل است وقتي ميگوييم چيزي حائل است سايهافكن كه حيات و ممات به دست اوست و در جريان موج فرمود وقتي نوح (سلام الله عليه) فرزند خود را دعوت كرد او گفت ﴿سَآوي إِلي جَبَلٍ يَعْصِمُني مِنَ الْماءِ﴾[12] آن وقت ﴿حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ﴾[13] بين پسر نوح و نوح موجي حائل شد كه حرف آخر را آن موج ميزند حيات به دست اوست موت به دست اوست اين چنين نيست كه ديواري باشد نوح اين طرف پسر نوح آن طرف كه اين حائلي است كه ديگري را خفه ميكند يا ديگري را حيات ميدهد ﴿وَحَالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ﴾[14] چنين حيلوله است اگر كسي عمداً بيراهه رفت دعوت خدا و پيغمبر را (صلّي الله عليه و آله و سلّم) استجابت نكرد ذات اقدس الهي به او دهها بار مهلت داد و او عمداً «نَبَذَ كِتابَ اللّهِ وَراءَ ظهره» هيچ اعتنايي نكرد آنگاه قهر خدا مثل موجي حائل ميشود و اين دل را غرق ميكند ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا﴾[15] آن دل را زير و رو ميكند اين دل را كه زير و رو كرد مثل كاسهاي است كه كسي اين كاسه را برگرداند پشتش را به طرف آسمان بكند دهنش را به طرف خاك خب هر چه باران بيايد كه درون اين كاسه راه پيدا نميكند چون پشتش به طرف باران است لذا اين كاسه به انبيا ميگويد ﴿سَواءٌ عَلَيْنا أَ وَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾[16] چه بباري چه نباري براي ما بياثر است و پيغمبر را ذات اقدس الهي خطاب ميكند ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[17] خود آنها اعتراف ميكنند كه براي ما بيتفاوت است خدا هم ميفرمايد براي آنها بيتفاوت است براي اينكه ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[18] قبلاً ايمان نياوردند ما اين دل را زير و رو كرديم اين ميشود مقلب القلوب چرا حرف در عدّهاي نفوذ نميكند؟ براي اينكه دهانه دل جاي ديگر است پشت دل به حرف واعظ به طرف واعظ است
خداوند حائل بين طوفان و كشتي نوح و طوفان فاصل بين نوح و فرزندش
خب پس خدا حائلي نيست كه نظير ديوار و پرده نسبتش به طرفين علي السواء باشد كاري به طرفين نداشته باشد نظير موج قهار طوفنده نوح است كه اگر حائل شد غرق ميكند گاهي به عكس يك طوفان مهلكي در پيش است لطف خدا فاصله است خب بين طوفان و كشتي نوح قدرت خدا فاصله بود چرا آن طوفان نگذاشت اين كشتي كوچك غرق بشود؟ كشتي كه موتور نداشت اين كشتي كه با برق نبود كه اين كشتي با ﴿بِسْمِ اللّهِ مَجْراهَا وَ مُرْسَاهَا﴾[19] حركت ميكرد آن نيروي محرك كشتي چه بود؟ «بسم الله» نيروي لنگر انداز كشتي چه بود؟ «بسم الله» «بِسْمِ اللّهِ مَجْراها وَ بسم الله مُرْساها» پس بين سفينه نوح و آن طوفان مهلك الله فاصله بود بين خود نوح (سلام الله عليه) و پسرش طوفان فاصله بود آن طوفان را چه كسي باد را ايجاد كرد؟ آن كه گفت ببار ﴿وَفَارَ التَّنُّورُ﴾[20] آنكه از آسمان باران نازل كرد آنكه از تنوري كه تاكنون آتش ميجوشيد الآن آب ميجوشد هيچ كس توقع نداشت كه از داخل تنورآب دربيايد اين الله است براي خدا فرقي نميكند ولي براي اينكه به ديگران بفهماند كه اينجا كه عمري عادت كرده بوديد آتش ببينيد حالا آب درميآيد و گرنه آن طرفش ممكن بود در دامنه كوه هم ممكن بود زمين هم ممكن بود فرمود اينجا كه هر چه ديديد آتش ديديد از همان جا هم ميخواهيم آب دربيايد ﴿وَفَارَ التَّنُّورُ﴾ ميشود.
حالا آن هم اشاره ميشود به خواست خدا
حيلولة مهر يا قهر خداوند بين انسان ودل او متناسب با نيت و رفتار خود انسان
خب پس بنابراين اين «يحول» يك فعل ماضي نيست كه كسي بگويد آن سهتا طايفه از آيات اسماند و نشانه ثباتاند اين فعل است گاهي هست گاهي نيست نه فعل مضارع است نشانه استمرار است و بازگشت چنين فعلي هم به اسم هست آن هم صفت مشبهه نه اسم فاعل پس هو حائل چون او حائل بين قلب است و بين خود ما بنابراين اگر ما استجابت نكنيم ممكن است خداي ناكرده او اين قلب را زير و رو بكند در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت يعني آيهاي كه فرمود ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾ است ١١٠ سوره «انعام» فرمود ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ﴾ چون «اصل الانسان لبه»[21] اصل هر كسي قلب اوست اگر ذات اقدس الهي بين انسان و دلش فاصله بود بين انسان و سمع او فاصله ميشود بين انسان و بصر او فاصله ميشود انسان ميخواهد حرفي بزند ولي نميآيد ميخواهد جايي را نگاه كند كتابي را بخواند ولي نميآيد ميخواهد پاي سخن سخنران مذهبي برود ولي گوش نميآيد ميخواهد برود كار خيري انجام بدهد ولي دست و پا نميآيد «يحول بينه و بين لسانه بينه و بين بصره بينه و بين سمعه بينه و بين يده بينه و بين رجله» چون وقتي ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ و «اصل الانسان لبه»[22] كه اما صادق(سلام الله عليه) فرمود اگر مهر و قهر خدا بين انسان و دلش فاصله هست خب بين انسان و ساير شئون ادراكي و تحريكي او هم فاصله هست اينكه ميبينيد گاهي ميگويند ما ميخواهيم ولي نميشود خب نميشود براي اينكه ببين چرا نميشود چه چيزي نگذاشت ده بار خلاف كردي و راه توبه باز بود و برنگشتي حالا قهر خدا فاصله شد اين توفيق را از آدم گرفت گاهي ميبينيد انسان مشكلترين كار را با شوق و نشاط انجام ميدهد و احساس خستگي هم نميكند گاهي ميبينيد اين توفيق گرفته ميشود هيچ ممكن نيست مگر اينكه آن حائل برابر رفتار خود انسان عمل ميكند آيه ١١٠ سورهٴ مباركهٴ «انعام» مبرهن كرده است اين مسأله را فرمود ﴿وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما﴾ اي لما ﴿كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا﴾ اي «لما لم يؤمنوا» ﴿كَمَا لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَنَذَرُهُمْ فِي طُغْيَانِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾ حالا اينها را رها ميكنيم «لما لم يؤمنوا» چون ايمان نياوردند بعد با فعل مضارع مكرر ما آزموديم اينها بياعتنايي كردند ما هم اينها را زير و رو كرديم پس حيلولهاي نيست كه نظير ديوار و پرده باشد يك حيلوله مشرف سايهافكن است يا حياتبخش است نظير حيلوله مهر خدا بين سفينه نوح و طوفان يا حيلوله قهر هلاكآور است نظير حيلوله قهر خدا بين نوح و پسر نوح ﴿وَ حالَ بَيْنَهُمَا الْمَوْجُ فَكانَ مِنَ الْمُغْرَقينَ﴾[23] اين موج را همان ذات اقدس الهي كه موج آفرين است حائل قرار داد ديگر.
نقش وسوسه شيطان در رشد انسان و مانع شدن خداوند از نفوذ شيطان در قلب مؤمن
بله انسان ذات اقدس الهي هرگز نميگذارد در قلب مؤمن شيطان نفوذ كند مگر اينكه خود شخص در تحت ولايت راه شيطان قرار بگيرد فرمود ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ﴾[24] تو وسوسه ميكني وسوسه نعمت بسيار خوبي است چون هر كس به هر جا رسيده است به بركت وسوسه بوده است اگر مجاهده نباشد اگر رزم دروني نباشد اگر تزكيه نفس نباشد كه انسان جزء اولياء الله نميشود وسوسه يك نامه دعوتي است از آن طرف نامه دعوت عقل و فطرت است به امضاي عقل به امضاي فطرت از آن طرف نامه دعوتي است به امضاي خدا اين همين نامه است ديگر اين نامه دعوت است به امضاي خود خدا كس ديگري كه اين كتاب را نياورده اينكه كفار به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند ﴿لَسْتَ مُرْسَلاً﴾[25] پيغمبر فرمود من رسول خدا هستم براي اينكه نامه دعوت او به دست من است به امضاي شخص خدا ﴿كَفي بِاللّهِ شَهيدًا بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾[26] خدا شهادت داد من رسول او هستم ميگويد نه اين امضا و مهر خداست ميگويد نه مثل اين بياوريد رسيده آدم اين را ميگذارد كنار يك نامه دعوتي به امضاي فطرت و عقل رسيده اين را ميگذارد كنار آن و قت يك نامه دعوتي به عنوان وسوسه شيطان رسيده خب عمداً تحت ولايت شيطان قرار گرفته فرمود ﴿إِنَّ عِبَادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ﴾ «إلاّ من اتخذته وكيلاً» و «إلا من تولي» و مانند آن كسي كه عمداً به طرف تو بيايد يك بار دو بار ده بار صد بار ذات اقدس الهي مهلت ميدهد بعد ميگيرد اينطور نيست كه همان اول بگيرد خب و گرنه قلب مؤمن را ذات اقدس الهي را كاملاً حرم امن نگه ميدارد نميگذارد به اينجا راه پيدا كند.
قبلش گفته شد كه اين عامل حيات است يعني اين احكام مخصوصاً همان طوري كه قصاص عامل حيات است چون بحث درباره جهاد است ديگر فرمود ﴿وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي اْلأَلْبابِ﴾[27] بحثهاي جهاد قسمت مهم در جريان جنگ بدر است اينها گفتند ما برويم كشته ميشويم خودمان را هدر ميدهيم فرمود نه اين هدر دادن نيست آن وقت يك اصل كلي در اين زمينه آمد كه جريان جهاد را هم ميگيرد و جريانهاي ديگر را هم به عنوان اصل جامع ميگيرد.
راه جلب حيلولة لطف الهي بين انسان و قلب خود
خب مطلب بعدي آن است كه حالا كه ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ نشانه آن است كه «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ و ادراكه» «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْء و فعله» در حقيقت «يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ و جميع شئونه العلمية والعملية» ما چه بكنيم كه ذات اقدس الهي حيلولهاي داشته باشد كه نظير حيلوله لطف خدا بين طوفان و سفينه نوح باشد نه نظير حيلوله قهر خدا بين نوح و پسر نوح باشد چه كنيم خب مراقبت همين است محاسبت همين است مشارطت همين است اين كارها را هم ميتوانيم بكنيم افراد عادي خب گاهي بالأخره سقوط ميكنند گاهي صعود ميكنند مشكلي دارند گاهي مواظب قلب هستند گاهي مواظب قلب نيستند مقداري كه جلوتر رفتند ميفهمند آنچه كه بشر عادي درباره او ميجنگد يك مردار بدبو بيش نيست الآن او را مقداري عطر پاشيدند يك عطر كاذب آن را معطر كردند بالأخره مردار را هر چه معطر بكني مردار است دو روز ديگر بويش درميآيد الآن ميبينيد تمام اين بحثها و حرمتها و تجليلها و تكريمهايي كه ملت مسلمان از روحانيت ميكند يا از مقام معظم رهبري ميكند براي اين است كه اينها به امام راحل (رضوان الله عليه) ارتباطي دارند احترامي كه براي امام راحل (رضوان الله عليه) اينها دارند براي اينكه اين نائب عام امام معصوم (سلام الله عليه) است احترامي كه براي نائب عام ميكنند براي اينكه اين رتبهاش بعد از رتبه نائب خاص است مثل مالك (سلام الله عليه) مثل حضرت مسلم (سلام الله عليه) است كه نائب خاص است احترامي كه براي نائب خاص ميكنند براي اينكه اين نائب امام است
عدم امكان غصب خلافت ملكوتي امام علي (عليه السلام) و تعبير ايشان در مورد زمامداري و خلافت ظاهري
در بين ائمه هم بالاترين ايشان وجود مبارك حضرت امير است حضرت امير درباره خلافت ملكوتي چون خلافت ملكوتي كه ديگر در روز غدير نصب نشد و در سقيفه بني ساعده غصب نشد او امر اعطايي كه نيست او هميشه بود او را كه در سقيفه غصب نكردند اينكه فرمود «سَلُونِي قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِي»[28] هميشه با حضرت بود اينكه فرمود «ما قلعت باب الخيبر» اين هميشه با آن حضرت بود اينكه فرمود «لوكشف الغطاء»[29] اينها را كه از حضرت غصب نكردند كه آن حكومت و مقام و خلافت ظاهري و زمامداري را غصب كردند حضرت درباره آن فرمود اگر احقاق حق و ابطال باطل نباشد مثل عراق خنزير است به يد مجذوم وجود مبارك حضرت هم كه شاعرانه ـ معاذ الله ـ حرف نميزند كه «احسنه اكذبه» از آن سنخ باشد يك معصوم است مثل خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) ﴿ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوي﴾[30] است فرمود كل اين حكومت مثل استخوان بيگوشت خنزير است كه به دست انسان جذامي باشد بعد پس فردا بوي آن درميآيد حالا اگر چنين استخواني را از دور به كسي نشان دادند خيال كردند اين بلور است مقداري هم معطر كردند خب خيليها هم براي گرفتنش دعوا ميكنند آن وقت جلوتر رفتند ميبينند بوي آن درميآيد كل دنيا اين است ديگر تمام اين حكومتها زيرمجموعه حكومت حضرت امير است ديگر آن روز هم از بسياري از منطقههاي آسيايي تا قلب فرانسه جزء كشورهاي اسلامي بود الآن تقريباً پنجاه دولت اسلامي شده ولي آن روز يك دولت بود ديگر يعني بعد از فتوحات امپراطوري ايران و روم همه اينها جزء حكومت اسلامي بود از قلب فرانسه كه اذان و اقامه شروع ميشد تا قلب بسياري از اين منطقههاي آسياي ميانه همه اينها يك حكومت بود زير نظر حضرت امير آنها هم همين را داشتند اموي هم همين را داشتند در اين حكومت پهناور فرمود مثل عراق خنزير است به يد مجذوم اين
مراقب دائمي صاحبدلان از حريم دل و واگذاري دل به خداوند توسط اهل بيت (عليه السلام)
خب اگر كسي بفهمد بالأخره كل ماسواي خدا دنيا همين است ديگر مواظب قلب خودش هست ديگر اگر نبود و سراغ اين رفت و كتاب خدا را پشت سر گذاشت آنگاه ﴿نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ كَما لَمْ يُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[31] خواهد شد آن وقت اين است كه گاهي انسان ميگويد من ميخواهم اين كار را بكنم ولي نميشود خب چه چيزي نميشود؟ بايد ببينيم گذشته چه بود پس او هميشه «يحول» نه گاهي «يحول» دائماً حائل است افراد عادي اين مشكل را دارند اما آنها كه ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾[32] هميشه اهل مراقبتاند مواظباند كه بالأخره مردار اينجا پيدا نشود براي هيچ چيز دعوايشان نشود اينها راحتاند اما راحتاند دائماً بايد كه مشكلشان را حل كنند مواظب باشند كه چيزي در اينجا نيايد اين ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ اينها صاحبدلانياند كه موفقاند اما چه كنيم به اينكه دائماً مراقب نباشيم آسانترين راه نهايي هست يا نه؟ آن راه نهايي اين است كه ما يك طرف دلمان يك طرف هميشه مواظب اين دل باشيم اين نباشد اين دل را بدهيم به او بگوييم اين براي تو حفظش كن اين ميشود اهلبيت اينها اين چنين نيستند كه صاحبدل باشند ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ باشند خودشان يك طرف دلشان يك طرف هميشه مواظب باشند كه اينجا شيطان پيدا نشود نه يك سر اين خانه را ميدهند به او آن وقت او ميشود صاحبخانه آن وقت خود اين خاندان خود اين امام معصوم اگر ميخواهيد ببينيد چه چيزي بد است چه چيزي خوب است ميبيند چه چيزي در قلبش گذشت آن وقت اين خودش ميشود يك قرآن خودش ميشود جاي وحي
سرّ متوقفبودن رضا و غضب الهي بر رضا و غضب حضرت فاطمه (سلام الله عليها)
چرا ميگويند صديقه كبري (سلام الله عليه) رضاي او رضاي خداست؟ اين عاليترين مقام اين بي بي است غضب او غضب خداست؟ براي اينكه در اين محدوده جز خدا چيز ديگري نيست اگر در يك محدوده جز خدا چيز ديگري نيست خب اگر اين قلب خوشحال باشد خوشحالي كه براي فاطمه(سلام الله عليها) نيست كه اين معلوم ميشود كه الله راضي است آن هم كه فرمود «رضيٰ الله رضانا اهل البيت»[33] همين است يعني ما نداشتيم ديگر جزء ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾[34] باشيم كه ما صاحبدل نيستيم كه ما امينايم نه صاحبدل داديم به او او ديگر حائل نيست آمده داخل آن ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ اين همان است كه قلبش متيم است به حب خدا اين چنين نيست كه «لا يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ» اين كمكم قلب را به صاحبخانه داد گفت بفرماييد قلبش متيم به حب خداست يا طبق آنچه كه در دعاي نوراني ابوحمزه ثمالي است كه «تملأ قلبي حبالك و خشية منك» اين دل پر از مهر خداست آن وقت ديگر راحتاند اينها ديگر جا براي غير نيست نه مراقبت ميخواهد بالاتر از آناند كه مراقبت بكنند الآن ما مراقبايم كه ـ معاذ الله ـ قاذورات نخوريم خيلي زحمت ميكشيد تهذيب نفس ميكنيد نه اين چنين نيست كه آدم دنبال يك بين الغي برود كه خيلي مراقبت ميكنيم مجاهدت ميكنيم كه سم نخوريم نه اينطور نيست اصلاً به فكر اين كار هم نيستيم اگر قلب متيم به حب خدا بود اين سنخ نيست كه ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ قلبي نمانده كه اين براي صاحبدلان است يعني براي حكيم است و عارف است و متكلم است و مؤمن وارسته است و از اين قبيل آدمها كه اينها صاحبدلاند ولي اگر كسي جلو آمد جلو آمد گفت خدايا حالا كه نزديكي بيا اين تو اين هم است كه ميگويد «رضيٰ الله رضانا اهلالبيت» هر چه در اين محدوده گذشت ميفهمد كار كار خداست رضاي فاطمه رضاي خداست غضب فاطمه غضب خداست چون در اينجا ديگر كشف نيست كه او چون «لا ترضي الا برضي الله» وقتي او راضي بشود ميفهميم خدا راضي شد اين براي كسي است كه ﴿لِمَن كَانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ حالا اگر اين حيلوله جلوتر آمد و خود قلب را متيم كرد به حب آن حائل ديگر آن همه كارهايش را انجام ميدهد لذا در ذيل كريمه ﴿وَ ما تَشاؤُنَ إِلاّ أَنْ يَشاءَ الله﴾[35] يا تفسير روايي است يا تفسير صاحبدلان است اين است كه ائمه (عليهم السلام) فرمودند در بعضي از نصوص آمده «قلوبنا اوعية لمشية الله»[36] يك «ان الامام وكر لإرادة الله»[37] دو وكر يعني آشيانه ما الآن اگر بخواهيم بفهميم در شرق عالم چه ميگذرد غرب عالم چه ميگذرد بالأخره خدا بايد اراده كند ديگر اين اراده خدا فعل خداست اين اراده فعليه است نه ذات است نه عين ذات اين ارادهها اراده فعليه است چون فعل خداست ممكن الوجود است اين ممكن الوجود يك آشيانه ميخواهد اين دل آشيانه اراده خداست اگر اين دل چيزي در آن خطور كرد ميفهميم خدا اراده كرده كه در شرق عالم چه حادثهاي پديد بيايد در غرب عالم چه حادثهاي پديد بيايد «قلوبنا اوعية لمشية الله» وعاي اراده خداست وكر اراده خداست اين ديگر سنخ از ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ ديگر نيست براي ماهاست كه هنوز به آنجا نرسيديم كه دل را به صاحبدل تسليم بكنيم به اين صورت باشد اينها براي اهل توكل است و مانند آن اما اهل تفويض اين چنين نيست از اين مرحله بالاتر.
تفاوت معرفتشناسي غربي با معرفتشناسي قرآني
مطلب ديگر آن است كه در مسأله نظرية المعرفة يعني معرفتشناسي و روانشناسي حرفهاي فراواني علماي بزرگ قبلي و فعلي دارند اما اين آيه يك چيز ديگر است شما ميبينيد در مسأله معرفت شناسي هرگز سخن از آن مبدأ فاعلي نيست تمام تلاش معرفت شناسان مخصوصاً غربي اين است كه بگويند اين دانش ما چه اندازه از واقع حكايت ميكند اما چه كسي اين دانش را خلق كرده چه كسي جلوي حكايتش را گرفته چه كسي شبهه مياندازد اين اصلاً در معرفتشناسي مطرح نيست اين فقط معرفتشناسي قرآني است كه هم مبدأ فاعلي را ميگويد هم مبدأ غايي را ميگويد تمام شبهات از راه شيطنت شيطان است اينكه در معرفتشناسي غرب و شرق نيست كه تمام علمهاي صائب و مصيب در اثر عنايت الهي است اين ديگر مربوط به معرفتشناسي نيست كه
توانمندي شيطان جهت انحراف توده مردم و ايجاد شبهه در عالمان دين
خب ما اگر بخواهيم قلب ما جاي انديشه خوب يا گرايش خوب باشد آن كه حائل است نميگذارد مغالطه راه پيدا كند يك سلسله شبهات هست كه شياطين القا ميكنند ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾[38] نبايد گفت فلان كس كه اين قدر درس نخوانده شبههاش چقدر قوي است معلمش يك موجود شش هزار سال عبادت كرده است به نام شيطان شبهه ايجاد كردن كه ولو شبهه خيلي عميق و قوي اين درس خواندن لازم نيست همين كه انسان منحرف باشد كجراهه برود برود تحت ولايت شيطان كافي است براي ايجاد شبهه كه دست و پا گير باشد چون از آن به بعد در تحت ولايت كسي است كه شش هزار سال سابقه عبادي دارد مگر او كم آدمي است اين ﴿لَقَدْ أَضَلَّ مِنْكُمْ جِبِلاًّ كَثيرًا أَ فَلَمْ تَكُونُوا تَعْقِلُونَ﴾[39] يك آدم كوچكي كه نيست شيطان(عليه اللعنة) اين خيلي از علما را به خاك كرده بلعم باعور را آن طور كرده سامري را اين طور كرده هر دو از بزرگان بني اسرائيل بودند آدم كوچكي نبودند كه خب كسي كه شش هزار سال آن هم معلوم نيست سالهاي دنيايي است يا سالهاي اخروي شش هزار سال سابقه عبادت دارد اين دارد شبهه ايجاد ميكند
شبهه ابنكمونه و بيان آقا حسين خوانساري در دشواري آن وحل امثال اين مشكل توسط حكيم صدرالمتألهين
﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾ آن وقت شبهه ميشود قوي اين جريان شبهه ابن كمونه كه معروف بود گفتند اين به افتخار شياطين معروف شده است اين شبهه كه اگر ـ معاذ الله ـ دوتا مبدأ باشد مجهولة الكنه باشد چون اين مسأله ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ﴾[40] براي توحيد ربوبي خوب است نه توحيد واجب الوجود بالاتر از توحيد ربوبي توحيد خالقي است و بالاتر از آن توحيد ذات است خب اگر دوتا ذات مجهولة الكنه باشد كسي هم كاري به ديگري ندارند آنها در مقام فعل نيستند چه دليلي بر بطلان اوست؟ اين شبهه ابن كمونه معروف شده بود ساليان متمادي در حوزههاي علمي به افتخار الشياطين يعني تمام اين شيطنتها با اين شبهه افتخار ميكردند مرحوم آقا شيخ محمد حسين كاشف الغطا (رضوان الله عليه) در كتاب شريف الفردوس الاعلاء ايشان اين حرف را دارد در صفحه ٢٠٠ اين كتاب شريف الفردوس الاعلاء طبق اين كتابي كه ملاحظه ميفرماييد ميگويد به اينكه مرحوم آقا سيد حسين خوانساري حسين ابن محمد خوانساري محقق علامه زمان خودش كه سال ١٠١٦ به دنيا آمده و ١٠٩٨ هم رحلت كرده است اين بزرگوار ميگويد به اينكه اين شبهه ابن كمونه به قدري معزل و دشوار است و حلاش مشكل است كه خود مرحوم آقاي خوانساري ملقب شد به صاحب مشايخ الشموس ملقب به عقل هادي عشر است طبق بيان مرحوم حاج محمد حسين كاشف الغطا مرحوم آقاي كاشف الغطا آقا شيخ محمد حسين كاشف الغطا از مرحوم آقا حسين خوانساري نقل ميكند كه «لو ظهر الحجه (عجل الله فرجه) اگر وجود مبارك حضرت ظهور بكند و ادعا بكند من مهدي موعودم «لما طلبت معجزه منه الا الجواب ان شبهه ابن كمونه» من تنها معجزهاي كه از او ميخواهم نميگويم اين عصا را به صورت مار دربياور مانند كار كليم ميگويم اين شبهه را براي من حل كن آن گاه ميگويد در قرن يازدهم حكيم متأله آمده صدر المتألهين آمده اين شبهه و امثال اين شبهه را خوب حل كرده اين مسأله حائل بودن داخل بودن در اشياء لا بالممازجة را اين گونه از حكماي بزرگ حل كردند كه مقام ذات محفوظ شد منطقه ممنوعه است صفاتي كه عين ذات است محفوظ شد جزو منطقه ممنوعه است اينها مقام فعلاند كه ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ حشر هم تنها حشر الهي است
امروز چون روز آخر بحث است به مناسبت اربعين تعطيل است از همه شما التماس دعا و همه شما را به خداي بزرگ ميسپاريم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . نهجالبلاغه، حكمت 304.
[2] . ارشاد القلوب، ج 1، ص 194.
[3] . ارشاد القلوب، ج 1، ص 194.
[4] . نهجالبلاغه، حكمت 304.
[5] . سورهٴ توبه، آيهٴ 104.
[6] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 9.
[7] . سورهٴ انعام، آيهٴ 103.
[8] . سورهٴ بقره، آيهٴ 2.
[9] . سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[10] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 85.
[11] . سورهٴ ق، آيهٴ 16.
[12] . سورهٴ هود، آيهٴ 43.
[13] . سورهٴ هود، آيهٴ 43.
[14] . سورهٴ هود، آيهٴ 43.
[15] . سورهٴ انعام، آيهٴ 110.
[16] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.
[17] . سورهٴ يس، آيهٴ 10.
[18] . سورهٴ انعام، آيهٴ 110.
[19] . سورهٴ هود، آيهٴ 41.
[20] . سورهٴ هود، آيهٴ 40.
[21] . بحار الانوار، ج 1، ص 82.
[22] . بحار الانوار، ج 1، ص 82.
[23] . سورهٴ هود، آيهٴ 43.
[24] . سورهٴ حجر، آيهٴ 42.
[25] . سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[26] . سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 179.
[28] . نهجالبلاغه، حكمت 189.
[29] . غرر الحكم، ص 119.
[30] . سورهٴ نجم، آيهٴ 3.
[31] . سورهٴ انعام، آيهٴ 110.
[32] . سورهٴ ق، آيهٴ 37.
[33] . بحار الانوار، ج 44، ص 367.
[34] . سورهٴ ق، آيهٴ 37.
[35] . سورهٴ انسان، آيهٴ 30.
[36] . بحار الانوار، ج 25، ص 337.
[37] . بحار الانوار، ج 25، ص 385.
[38] . سورهٴ انعام، آيهٴ 121.
[39] . سورهٴ يس، آيهٴ 62.
[40] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.