اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ ٭ وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ ٭ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾
«من الله» و «من عند الله» بودن حسنات و «من عند الله» بودن سيئآت
در جريان پيدايش شرور در عالم به مناسبت آيات گوناگوني كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و مانند آن بود بحث مبسوطي به عمل آمد كه شرور گرچه «من عند الله» است ولي «من الله» نيست حسنات و خيرات هم «من الله» است هم «من عند الله» و شرور فقط «من عند الله» است نه «من الله» ﴿ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[1] آنجا كه فرمود: ﴿قُلْ كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾[2] بعد فرمود در عين حال كه ﴿كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ﴾ يعني هم حسنات هم سيئات لكن حسنات هم «من عند الله» است هم «من الله» ولي سيئات گرچه «من عند الله» است ولي «من الله» نيست مسئله جهنم و نوع عذابها همه اينها «من عند الله» است ولي «من الله» نيست چون جهنم جز جزاي اعمال و كيفر تلخ تباهي چيز ديگر نيست اينها بحث مبسوطش در سورهٴ مباركهٴ «نساء» و مانند آن گذشت
اطلاق حيات به مبدأ هماهنگ كننده علم و قدرت و منشأ انتزاع آن
اما آيه محل بحث يعني ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾ كه عرض شد نه تنها از غرر آيات سورهٴ مباركهٴ «انفال» است بلكه از غرر آيات قرآن كريم هم هست حيات آن مبدأ هماهنگ كننده علم و قدرت است برخي از موجودها كار انجام ميدهند فعال هستند ولي كارشان عالمانه نيست به استناد علم و معرفت نيست آن موجودي كه كارش به استناد معرفت است يعني هم ميفهمد هم كار ميكند و هم علمش در ساماندهي كار سهم مؤثري دارد و هم كارش از علم برنامه ميگيرد با حفظ اين عناوين چهارگانه حيات پديد ميآيد پس حيات غير از علم است حيات غير از قدرت است حيات غير از مجموع علم و قدرت است حيات آن مبدأ هماهنگ كننده علم و قدرت است «كون الشيء بحيث يدرك و يفعل» اين منشأ انتزاع حيات است اين مطلب اول هر جا علم و قدرت و فعاليت عالمانه كاملتر بود حيات كاملتر است هر جا ضعيف بود حيات ضعيف است و هكذا از ضعيف و اضعف تا قوي و اقوا اين هم يك مطلب.
حيات بخشي استجابت دعوت خدا و پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم)
مطلب ديگر آن است كه ذات اقدس الهي به انسانهاي زنده كه از حيات حيواني برخوردارند ميفرمايند استجابت دعوت خدا و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) حيات بخش است معلوم ميشود كه اين استجابت هم حيات فعلي را سامان ميدهد و سازماندهي ميكند و هم حيات برتر را به عنوان حيات نوين عطا ميكند يعني انسان به جايي ميرسد كه يك علم جديدتري نصيبش ميشود و يك كار بهتري انجام ميدهد آن كار بهتر از اين معرفت برنامه ميگيرد و اين معرفت در سايهافكني و اشراف بر آن كار سهم مؤثري دارد آن حيات حياتي است كه ذات اقدس الهي براي مؤمنين مقرر كرده است براي فرشتگان مقرر كرده است براي بهشتيان مشخص كرده است و مانند آن چيزهايي را كه آنها ميفهمند و ديگران نميفهمند چيزهايي كه آنها انجام ميدهند و ديگران انجام نميدهند معلوم ميشود كه يك حيات برتري است پس حيات عامل هماهنگ كننده معرفت و عمل است اين كلمه استجابت از «اجيبوا» قويتر است از مواردي است كه به معناي طلب جواب نيست بلكه از جاهايي است كه زيادي مباني تدل علي زيادي معاني از اين قبيل است كه اين «الف» و «سين» و «تاء»اش براي تأكيد و تأييد و تقويت مطلب است يعني اجابت قويتر نظير ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[3] نظير ﴿أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ﴾[4] و مانند آن يعني اجابت كامل بكنيد آماده باشيد پذيرا باشيد با رغبت و سرعت و سبقت اجابت كنيد ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾ البته اين كلمه استجابت اگر درباره ذات اقدس الهي به كار برود نظير اينكه ﴿فَاسْتَجَابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ﴾[5] چون با قرينه همراه است به اين معنا نيست لكن وقتي به تشنه ميگويند اگر شما را به كوثر دعوت كردند ﴿اسْتَجيبُوا﴾ يعني با سرعت و سبقت جواب بدهيد براي اينكه حيات شما در اين كار تأمين است پس اگر اين استجابت به ذات اقدس الهي اسناد داده شد آن معناي ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[6] را ندارد ولي اگر به انسانها اسناد داده شد در برابر امر الهي اين معنا را تأييد ميكند.
استشهاد پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) به آيه ﴿اسْتَجِيبُوا لِلّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاكُم﴾ براي ضرورت پاسخ به نداي حيات بخش آن حضرت
مطلب بعدي آن است كه آن سخني كه درباره ابي سعيد و همچنين سعيد ابن معلّيٰ نقل شده است درباره ابي بنكعب هم آمده كه ابي بن كعب ميگويد كه من در منزلم مشغول نماز بودم «فناداني رسول الله (صلّي الله عليه و آله و سلّم)» پيغمبر من را صدا زد و من تأخير كردم نمازم تمام شد بعد رفتم به حضور حضرت و پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به من فرمود وقتي من ندا كردم چرا نيامدي من عرض كردم مشغول خواندن نماز بودم فرمود مگر نشنيدي كه خدا فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ از اينكه حضرت اين آيه را تلاوت فرمودند به اين آيه استشهاد كردند معلوم ميشود آن جريان بعد از نزول اين آيه بود اين آيه در مدينه نازل شد آن هم در مدينه اين حادثه اتفاق افتاد ديگر غرض آن است كه اين آيهاي كه فرمود: ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ نازل شده است كه حضرت به آن استدلال كرد
اختلاف علماي اهل سنّت در مبطل نمازبودن اجابت دعوت پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم) در حين نماز
ديگر بحثي را وقتي كه نماز واجب موسع است وقتي كه واجب فوري ديگري بيايد خب ميشود به وسيله آن اهم اين مهم را ترك كرد اگر اهمي مزاحم مهم بود خب انسان مهم را ترك ميكند بعد ميخواند المنار نقل ميكند كه يك اختلاف فتوايي بين اهل سنت هست كه آيا اين اجابت كردن دعوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) باعث بطلان نماز است منتها چون قطع صلات حرام است معذور است اين نماز را ميشكند اجابت ميكند دوباره ميآيد نمازش را ميخواند يا نه مبطل صلات نيست موالات اجزا و اركان نماز كه واجب است اين موالات در حالت اجابت دعوت پيغمبر از وجوب ميافتد پس نماز باطل نيست مبطلي انجام نشده موالات به هم خورده حالا مسئله استدبار و امثال ذلك راه خاص خودش را دارد ولي اجابت پيغمبر موالات را از بين برده اگر مبطل ديگري بيايد نظير كلام عمدي استدبار و مانند آن حساب خاص خودش را دارد اين بحث را ايشان طرح ميكنند كه خود علماي سنت شافعيه اينها اين اختلاف نظر بر آنها هست كه آيا اجابت دعوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) مبطل صلات است منتها لعذرٍ آدم نماز را براي حفظ نجات كسي قطع ميكند دوباره نمازش را شروع ميكند يا نه مبطل موالات است و موالات در اين حال ساقط شده است نه اصل صلات باطل بشود البته ظاهرش اين است كه وقتي انسان جواب ميدهد حرفي ميزند ديگر مگر آن حرف آيات قرآني باشد يا ذكر باشد كه هم ذكر باشد هم يك آيه باشد و هم جواب لكن اگر حرف عادي بود يا مثلاً استدبار بود و مانند آن نماز را باطل ميكند عمده آن است كه اينكه فرمود: ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ اين «دعا» چون به پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برميگردد و حرف «لام» هم تكرار شده است ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾ اين شامل سه قسم از دعوتها خواهد شد قسم اول دعوت قرآني است كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) با كلمات قرآني كه كلام الله است مردم را دعوت ميكند اين در حقيقت بازگشتش به دعوة الله است البته آنها هم صورتي دارند و هم باطن نماز هم صورتي دارد هم باطن نماز باطنش عمود دين است انسان كه نميتواند عمود دين را بدون دستور دين قطع كند بالأخره بايد دين دستور بدهد
جواز قطع نماز براي انجام واجب اهم و وجود قرينه خاص بر فوريبودن اجابت دعوت پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم)
حالا اگر اين امر را استدلال كردند به اينكه مفيد فوريت است حالا ما اگر گفتيم امر فوريت نيست تراخي جايز است و تأخير جايز است خب انسان نماز را قطع ميكند بعد فرمان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) را و همچنين اهل بيت (عليهم السلام) كه اينها نور واحدند اجابت ميكند و معصيتي هم نكرده است آنها از اين قصه استدلال كردند كه آنطوري كه جناب فخر رازي نقل ميكند برخي استدلال كردند كه امر مفيد فور است براي اينكه ابي بن كعب بعد از نماز رفته حضور پيغمبر يا ابي سعيد معلي يا سعيد بن معلي بعد از خواندن نماز رفته حضور پيغمبر اجابت كرده است منتها با اعتراض پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) همراه شد كه شما چرا همان وقت كه من دعوت كردم نيامديد از اينجا خواستند استدلال كنند كه امر مفيد فور است البته اين استدلال تام نيست براي اينكه آنجا محفوف به قرينه است و «قضية في واقعة» و يك قضيه شخصيه است «قضية في واقعة» است ظاهراً محفوف به قرينه است از يك قضيه خاص و قضيه خارجي كه نميشود استدلال كرد كه شايد آنجا با قرينه همراه بود به هر تقدير اگر امر مفيد فوريت نبود كما هو الحق و قرينه هم او را همراهي نكرد خب اجابت ميشود ولو بعد از نماز نماز هم كه عمود دين است منتها از اينكه خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) طبق اين نقلها فرمود چرا اجابت نكرديد معلوم ميشود كه آنجا قرينه خاص بر فوريت بود و ابطال صلات براي انجام امر اهم جايز است حالا كسي در مسجد نماز ميخواند در وسعت وقت ديد مسجد به وسيله رعاف خون دماغ شدن كسي خوني شد ديوار مسجد سطح مسجد خب نماز را قطع ميكند اگر همانجا بدون قطع نماز تطهير مسجد ممكن نيست مسجد را تطهير ميكند بعد نمازش را ميخواند يا ديد بچهاي دارد غرق ميشود ميسوزد و مانند آن خطري متوجه شده است خب نماز را قطع ميكند اين بچه را نجات ميدهد بعد نمازش را ميخواند اينها براساس ادله شرعي كه تجويز شده است
وجوب اجابت دعوت پيامبر و اهل بيت (عليهم السلام)
آمده در همين جا ﴿ اسْتَجِيبُوا لِلّهِ﴾ مرحوم فيض هم روايت نقل ميكند كه به ولايت علي ابن ابيطالب(سلام الله عليه) استجابت كنيد اين هم درست است كه بيان احد المصاديق است چه اينكه هست در جهاد هم درست نيست اگر روايتي درباره جهاد آمده يا سياق آيات مربوط به جهاد است آن هم احد المصاديق است بالأخره «كل ما دعا اليه الرسول (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و من هو بمنزلته و هو معصوم اهل بيت (عليهم الصلاة و عليهم السلام)» بايد اجابت بشود
وجوب اجابت انواع سهگانه دعوت پيامبر (صلّياللهعليهوآلهوسلّم)
اين تكرار «لام» هم نقش تعيين كننده دارد فرمود: ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾ لذا اين «لام»ي كه تكرار شده است سه قسم را در برميگيرد قسم اول كه دعوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به لسان قرآن باشد اين در حقيقت بازگشتش به استجابت خداست قسم دوم دعوت پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) براساس احاديث قدسي و مانند آن باشد كه فرض النبي و فرض الله هر دو حكم خدايند مثلاً گفتند آن دو ركعت اول در نمازهاي چهار ركعتي فرض الله است و دو ركعت دوم فرض النبي است خب فرض النبي به اذن الهي است به تعليم الهي است من عند نفسه كه نيست اين قسم دوم كه مربوط به احكام است قسم سوم هم مربوط به مسائل اجرائيات است و مسائل ولايي است مثل اينكه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن جريان جنگ اسامه را فرمانده لشگر كرد بعد از فتح مكه دو نفر را يكي مسئول مسائل اجتماعي سياسي مكه كرد يكي را هم مسئول مسائل علمي و فرهنگي مكه كرد خب اينها ابلاغات و احكام ولايي است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) انجام ميدهد هر سه قسم را آيه شامل ميشود براي اينكه كلمه «لام» كه تكرار شده است اين تكرار حرف «لام» ميتواند همه اينها را زير پوشش بگيرد ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾.
وجوب اجابت دعوت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در زمان حيات و ممات ايشان به خاطر رسالت زنده ايشان
مطلب بعدي آن است كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) از آن جهت كه رسول الله است داراي شخصيت حقيقي است حقوقي است و رسالت آن هم خاتم رسالتها است و هرگز از بين نميرود هميشه حيّ است رسالت او هم «حيّ لا يموت» است لذا استجابت دعوت پيغمبر چه در زمان حيات چه در زمان رحلت او يكسان واجب است براي اينكه آنچه كه از آن حضرت رسيده است به نام فرض النبي يا به نام دستورات اسلامي بالأخره همه اينها جزء احكام خداست و جزء دعوتهاي پيغمبر است كه بايد اطاعت كنيم.
لزوم اجابت فروع جزئي براساس اجتهاد بر شخص فقيه و مقلدان او
مطلب بعدي آن است كه اينها در مقام ثبوت حق است اما در مقام اثبات كجا پيغمبر دعوت كرد كجا پيغمبر دعوت نكرد اينجا چند تا بحث است بحث اول اينكه آنجا كه امر قطعي است جزء محكمات اسلام است جزء متواترات است اصول مسلم اسلام است و جزء محكمات كتاب و سنت است خب آن «مما دعا اليه الرسول» است كه استجابت او واجب است در فروع جزئي كه زيرمجموعه آن اصول است خب به حسب اختلاف اجتهاد مجتهدان فرق ميكند اگر كسي روشمندانه اجتهاد كرد يعني مبادي اجتهاد و منابع اجتهاد را دارا بود و مجتهداً وارد استنباط مسائل الهي شد و به حكمي رسيد آن حكم كه برابر اجتهاد خود او روشمندانه ثابت شده است اين «مما دعا اليه الرسول» است و استجابت او واجب است بر خود او و بر مقلدين او اما او ديگر حق ندارد بر مجتهدان ديگر يا بر مقلدين مجتهدان ديگر تحميل كند اين در فروع جزئي كه مورد اختلاف است البته اين هم بسيار كم است شما مثلاً الآن ميبينيد بيش از ده هزار مسئله در اين رساله شريفه توضيح المسائل هست موارد اختلاف در همان زيرمجموعه جزئي و فروع جزئي است بسيار كم است در نماز احتياط چهطور در شكايت چهطور آيا دو مرتبه شستن لازم است يا سه مرتبه شستن لازم است اما حالا در خطوط كلي كه اختلافي نيست در خطوط كلي فقه در خطوط كلي اخلاق در خطوط كلي حقوق اينجاها ديگر قرائتهاي مختلف نيست اگر قرائتهاي مختلف هست زيرمجموعه مثلاً شكيات و سهويات و آنجا نماز احتياط را نشسته بخوانيم يا احتياط ايستاده تسبيحات اربعه را سه بار بگوييم يا يك بار در ذكر ركوع و سجود اصلاً چه بگوييم كافي است يا چه بگوييم كافي نيست اينها زيرمجموعه است ولي خطوط كلي كه به اصول برگردد يا به حقوق برگردد يا به اخلاق برگردد يا به فقه برگردد در بين خطوط كلي شما الآن ميبينيد حداقل اين نيم قرن اخير اين پنجاه سال حداقل پنجاه مجتهد مسلم و مرجع شاخص در حوزههاي علميه قم و نجف و مشهد و اينها بود شما اين رسالههاي عمليه اين نيم قرن را ملاحظه بفرماييد قبلاً هم همينطور است آنها كه فراغت دارند متون فقهي فقها را مطالعه كنند ميبينند كه در اصول در خطوط كلي فقه در خطوط كلي اخلاق در خطوط كلي حقوق اختلافي نيست در زيرمجموعهها البته اختلاف هست
عدم محدوديت اختلاف فقهاء با توجه به انگيزههاي نفساني
برخي از اختلافها به همان آن دعاوي نفسانيه برميگردد ـ معاذ الله ـ وقتي به دواعي نفسانيه برگشت اختلاف ديگر «اوسع مما بين الارض و السماء» است اگر خداي ناكرده اختلاف مطلب از نظر به ناظر رسيد از آن به بعد ديگر مرزي بر آن اختلاف نيست ـ معاذ الله ـ قابل حد نيست آن سخني كه صاحب حدائق دارد در همان جلد هجده حدائق همين است ميگويد خداي ناكرده اگر به اين صورت دربيايد گاهي ميبينيد كه دوتا امام جمعه در يك شهر كمتر از يك فرسخ دوتا نماز جمعه اقامه ميكنند اين مسلمانهاي بيچاره هم به هر دو نماز حاضر ميشوند عدهاي اينجا عدهاي هم آنجا اين نه براي آن است كه كمتر از فرسخ را جايز بدانند كمتر از فرسخ جايز نيست فتواي هر دو اين است منتها اين او را تفسيق ميكند او اين را تفسيق ميكند ميگويد او كه نماز جمعه نيست من دارم ميخوانم و اين را در جلد هجدهم بيان كرد خداي ناكرده اگر مطلب از اختلاف نظر به ناظر برسد آن وقت ديگر اختلاف «اوسع مما بين الارض و السماء» خواهد شد آنجاها هم همينطور است شما وقتي هر چه جلوتر ميرويد ميبينيد آنها در آن سلّم بالا هماهنگاند اما حرف وقتي حرف كه به متفلسف ميرسد و به متعرف ميرسد اين اختلاف پيش ميآيد آنجا همان داستان معروف ابوسعيد و بوعلي (رضوان الله عليه) است اين شخص چقدر مؤدب است خدا ميداند اين ابن سينا خب اين نامهاي مينويسد براي ابوسعيد ابوالخير بعد مصاحبهاي دارند مناظرهاي دارند او راه عرفان را طي ميكند اين راه حكمت را طي ميكند بعد از مناظره و گفتگو سؤال ميكنند در مجلس شما چه گذشت ابوسعيد ميگويد هر چه را من ميديدم اين كور با عصاي استدلال آمده و از ابن سينا سؤال ميكند ابوسعيد را چگونه يافتي گفت هر چه را ما ميفهميم او ميبيند آن بالاها اختلافي نيست وقتي به اين متفلسف و متعرف ميرسد همين مشكلات پيش ميآيد اگر خداي ناكرده به عمل و به هوا كه برسد اختلاف «اوسع مما بين الارض و السماء» است خب
البته اگر حاكم باشد حسابش ديگر از حاكم غير از مجتهد است
عدم صحت اجبار مجتهدي بر مجتهد ديگر در عمل به نظر خود و آزادبودن مردم در انتخاب مرجع جديد
خب حرف ديگري كه جناب مؤلف تفسير المنار نقل ميكند اين است كه دوتا حرف نقل ميكند البته يكي از آن خب حرف عادي است ديگري حرف باطلي است آنكه حرف عادي است اين است كه هيچ مجتهدي حق ندارد مجتهد ديگر را وادار بكند كه برابر نظر او عمل بكند البته اگر مجتهدان روشمندانه اجتهاد كردند بله حق همين است لذا گفته منصور عباسي بعد رشيد عباسي پيشنهاد دادند به مالك كه شما بياييد ديگران را وادار كنيد كه به كتابهاي شما عمل بكنند حتي به موطئ موطئ مالك ميگويند از آن متون اصلي است كه مورد مواتات و موافقت بسياري از علماي مدينه بود گفتند لااقل شما اجازه بدهيد ما بگوييم مردم براساس موطئ شما توافق كنند و عمل كنند گفت نه مردم در اجتهاد آزادند ميخواهند مرجع ديگر داشته باشند خب اين حرف حرف خوبي است و شايد از علماي شيعه گرفتند
نقد سخن المنار نسبت به سخن نهاييبودن فتاوي فقهاي چهارگانه و بيان محقق قمي در چگونگي توافق بر اين حصر
اما آن حرف ناصوابي كه ميگويد اين است كه ميگويد هيچ كدام از اين مجتهدين حرفشان حرف آخر نيست مگر آن ائمه اولواالامر كه منظورش همان آن جناب ابوحنيفه و امثال ذلك باشد خب اين سخن ناصواب است شما بايد ببريد تا سقف عصمت بايد بگوييد اهل بيت (عليهم السلام) آنكه معصوم است حرف آخر را ميزند اما در غير معصوم چرا ما بگوييم حرف آخر را اينها ميزنند و شما مراجعه كرديد مرحوم محقق قمي (رضوان الله عليه) در قوانين الاحكام اين را نقل ميكند كه چطور اينها توافق كردند بر حصر اجتهاد در اين چهار مجتهد كه گفت اينها متأسفانه راه در خانه اهل بيت (عليهم السلام) را بستند عدل قرآن كه تعطيل شد خود قرآن «وحده» مردم را به عدل خودش كه اهل بيت عترت طاهرين است دعوت ميكرد آنها كه اين در خانه را بستند و توان آن را نداشتند كه از خود قرآن همه احكام و حكم را استنباط كنند اين يك، احاديثي هم كه مربوط به احكام بود از طريق رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) برسد به دستشان اين محدود است دو، حديث نويسي و نقل حديث و اينها هم كه مدتها تعطيل بود سه، اين مجموعه اينها را وادار كرد به دوتا كار منفي يك كار اينكه اينها به قياس روي آوردند يك كار اينكه در اجتهاد را بستند چون ديدند اگر با قياس به هر كه اجازه بدهند ديگر مذهب از چهارتا به چهلتا و به چهارصدتا ميرسد لذا به همين چهارتا بسنده كردند گفتند از اين به بعد ما اگر اجازه بدهيم خب دسترسي به قرآن كه نداريم براي اينكه آيات احكام محدود است روايات هم كه محدود است قياس را هم كه ما تجويز كرديم ترخيص كرديم خب با قياس هر كسي صبح برخيزد مقايسه كند حكمي را با حكم ديگر چون قياس همان تمثيل منطقي است و بيش از مظنه رهآوردي ندارد آن وقت نميشود جلوي آن را گرفت كه لذا گفتند مذهب همين چهارتاست و لاغير بعدها مقداري در اجتهاد باز شد مرحوم آقاي بروجردي (قدس سره) و ساير مراجع اين را چيز كردند تا دار التقريب بين المذاهب در مصر مقداري فعاليت كرده و الآن مجمع تقريب به بركت انقلاب دارد فعاليت ميكند آنها كمكم به اجتهاد و باز بودن در اجتهاد كمكم نزديك شدند غرض آن است
قابل مقايسه نبودن اهل بيت (عليه السلام) با ائمه اهل سنّت
كه خب حالا آن چهار بزرگوار چرا حرف آخر را بزنند مگر معصوماند خب خيليها هستند كه تحصيلشان يا بهتر از آنهاست يا همتاي آنهاست ولي وقتي به اهل عصمت ميرسيم ميبينيم اصلاً اينها كجا جزء تعبير لطيف مرحوم صاحب جواهر اينها وزراي عالم آفرينشاند آنها را كه با افراد ديگر نميسنجند كه آن بيان نوراني پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در نهج البلاغه و ساير كلمات ائمه به اين صورت درآمد خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «لا يقاس بنا احد»[7] و وجود مبارك حضرت امير هم در نهج البلاغه اسم ظاهر اين خاندان را ميبرد كه ما معمولاً در حرفهايمان با ضمير ياد ميكنيم كه «لايُقاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍصلي الله عليه وآله وسلم مِنْ هذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لا يُسَوَّي بِهِمْ»[8] فرمود مبادا يك وقت خيال بكنيد بگوييد فارابي ابن سينا شيخ طوسي شيخ الرئيس و امام صادق اصلاً قابل قياس نيست حواستان جمع باشد آخر كسي نميآيد ارض را با سما بسنجد اينها رعيتاند آنها وزراي الهياند قدري جلوتر برويد اين نكره در سياق نفي مفيد عموم است فرشته را هم نميشود با اين خاندان قياس كرد حساب ملكوت و اهل بيت يك چيز ديگر است ديگران چيز ديگرند خب اگر به آنجا برسد به آن سقف برسد بله ديگر آنها حرف آخر را ميزنند اما چرا حالا شافعي و مالك و ابي حنيفه و احمد حنبل حرف آخر را بزنند اين سخن جناب المنار ناصواب است
ظهور فعل خداوند در ﴿أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ المَرْءِ وَقَلْبِهِ﴾
خب ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا﴾ وقتي مطلب مهم شد با اينكه مصدّر به آن ندا بود فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا﴾ بدانيد كه ﴿أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ سرّ اصرار اينكه مقام منطقه ممنوعه مشخص بشود و منطقة الفراغ مشخص بشود در آيه هفده همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» كه قبلاً گذشت يعني ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾[9] اينجاها ظاهر ميشود در مسئله معرفت مقام ذات را بحث كردند مقام صفات ذات كه عين ذات است بحث كردند هر مرحلهاي كه رسيدند به عنوان معرفت با اعتراف او را تكميل كردند گفتند «ما عرفناك حق معرفتك»[10] عاجزاً برگشتند گفتند اين سهم ماست يك مختصر شناختيم به طور غير متناهي نميشناسيم و اعتراف ميكند برميگردد ديگر از آن به بعد منطقه منطقه ممنوعه است اما ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ و همچنين ﴿يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ اين منطقة الفراغ است اينجا با فعل خدا كار داريم با ظهور خدا كار داريم حالا دست حكيم باز است زبان عارف باز است فعل خدا ممكن الوجود است وقتي فعل خدا ممكن الوجود شد آنگاه انسان زيارت جامعه را به خوبي ميفهمد و باور دارد «بكم فتح الله و بكم يختم و بكم ينزل الغيث» همه اينها فعل خداست فعل خدا ممكن الوجود است خب چطور يك فرشته ميتواند مجراي فتح باشد مجراي خلقت باشد مجراي رزق باشد مجراي نزول بركات باران و غير باران باشد بالاتر از فرشته نباشد اينها مقام فعل خداست وقتي مقام فعل شد بدانيد كه ذات اقدس الهي بين شما و شما فاصله است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ قلب ما همان حقيقت ماست ما كه ماوراي قلب نداريم
نزديكتر بودن خداوند به انسان از خود او
كه اينها در بحثهاي سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن گذشت كه ذات اقدس الهي اول ميفرمايد اگر شما اهل دعا و نيايش هستيد بدانيد خدا نزديك است ﴿إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي﴾[11] فرمود من به شما نزديك هستم در سورهٴ مباركهٴ «اذا وقع» [واقعه] فرمود كه شما كه الآن در بالين محتضر هستيد و وضع او را ميبينيد وقتي اين روح او دارد بدن او را رها ميكند ﴿نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْكُمْ وَ لكِنْ لا تُبْصِرُونَ﴾[12] ما به اين محتضر از شما نزديكتر هستيم ولي نميبينيد آن كسي الآن دارو را در يك قاشق ريخته دارد در حلق اين محتضر ميريزد خدا به اين محتضر از اين پرستار نزديكتر است اين دو مرحله در سوره اينها قابل فهم است ولو نميبينيم ولي ميشود فهميد در سورهٴ مباركهٴ «ق» فرمود: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا اْلإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ﴾[13] ما از آن وريدي كه عامل حيات اوست رگ حيات اوست به او نزديكتر هستيم اينها را ميشود فهميد گرچه نميبينيم اين سه قسم گذشت اما قسم چهارم اين آيه است فرمود ما نه تنها به شما از رگ گردن شما نزديكتر هستيم به شما از خود شما نزديكتر هستيم يعني چه اين تصور بشود يعني چه چون ما اگر حقيقت ما همان قلب ماست همان روح ماست كه «اصل الإنسان لبه»[14] ما بين ما و خود ما آيا چيزي فاصله هست يا نه خلأ هست يا نه اگر بين ما و ما فاصله نباشد جا براي اين نيست كه حالا خدا حايل بشود يا غير خدا اول بايد اين ثابت بشود كه ما صمديم يا اجوف هستيم برهان عقلي ميگويد ما صمد نيستيم آن روايت نوراني كه مرحوم كليني نقل ميكند كه انسان «اجوف معتملٌ»[15] تأييد ميكند انسان كه صمد نيست درونپر نيست مصمد نيست صمد نيست تو پر نيست اجوف است پس اگر اجوف شد جاي اين است كه غير در آنجا راه پيدا كند نه تنها ما كل ماسوي الله غير صمدند فرشته به خودش نزديكتر از خدا به فرشته است؟ ـ معاذ الله ـ آيا فرض دارد كه در يك مرتبه خدا حضور نداشته باشد شيئي در آنجا حضور داشته باشد تا ما بگوييم آن شيء به خودش از خدا اقرب است پس خدا ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[16] نشد
ظهور خداوند بين انسان و قلب او موجب آگاهي خداوند از خطوات قلبي انسان
همه اين حرفها را داريم در منطقة الفراغ طرح ميكنيم يعني مقام سوم يعني در مقام ظهور براي اينكه آن ضابطه قبلي گذشت كه اگر ما حالا «جوشن كبير» را دادند دست ما يا قرآن را به سر گرفتيم آيهاي را داريم بررسي ميكنيم قضيهاي است كه موضوع قضيه الله است محمول قضيه حيلوله «الله حائلٌ» با اين محمول ميفهميم كه در آن دو منطقه بحث نيست چون تمام قضايا اين است كه موضوع با محمول متحد است يك، محور اتحاد را محمول معين ميكند نه موضوع دو، آن مثالي كه در روزهاي قبل گفته شد اين بود كه ما وقتي ميگوييم «زيدٌ ناطقٌ» اينها با هم متحدند اما در مقام ذات وقتي ميگوييم «زيدٌ عالمٌ» اين موضوع و محمول با هم متحدند اما نه در مقام ذات بلكه در مقام وصف وقتي در بخش سوم گفتيم «زيدٌ قائمٌ» موضوع و محمول متحدند اما نه در مقام ذات و نه در مقام وصف بلكه در مقام فعل تمام موضوعها با محمولهاي خودشان متحدند اين يك مطلب، اما عامل تعيين محور اتحاد محمول قضيه است نه موضوع قضيه اين دو، حالا اگر به زيارت «جوشن كبير» ميرفتيم ميفهميم كجا با كجا در چه محوري متحد است اگر سخن از «هو العليم» است «هو الحي» است «هو القدير» است ميفهميم محور اتحاد ذات است اگر سخن از قابض و باسط و آخذ و رادع و امثال ذلك است ميفهميم محور اتحاد فعل است فعل خارج از ذات است ميشود ممكن اگر شد ممكن دست حكيم و عارف باز است ظهور او بين ما و ما فاصله است يعني قبل از اينكه ما بفهميم چه فهميديم او ميفهمد اگر گفته شد بين شما و قلب شما ظهور خدا فاصله است ما تا سري بزنيم به دل ما ببينيم چه در دل ما گذشت او ميفهمد الآن خاطرهاي در قلب ما خطور كرده است آيا ما قبل از خدا ميفهميم چه در دل ما گذشت يا خدا ميفهمد يا با هم ميفهميم نه ميتوان ـ معاذ الله ـ گفت ما قبل از اينكه خدا بفهمد ميفهميم در قلب ما چه گذشت نه ميتوان گفت ما و خدا در عرض هم ميفهميم در قلب ما چه گذشت بلكه عقلاً و نقلاً بايد اينچنين باور كنيم قبل از اينكه ما بفهميم در دل ما چه گذشت خدا ميفهمد چون او نزديكتر است بين ما و قلب ما ظهور او فاصله است بين دل ما و ما ظهور او فاصله است پس ظهور ظهور الهي كه همه كمالات را داراست در مقام فعل او زودتر از ما ميفهمد در دل ما چه گذشت
انسان غرق در فيض و ظهور خداوند
خود ما هم بخواهيم سري بزنيم باز همينطور است هرچه جلوتر ميرويم ميبينيم فيض خدا جلوتر است او ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[17] است اگر ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾ است بالا و پايين و صدر و ساقه همه شيء را او دارد بعد هم قدري كه جلوتر ميرويم ميبينيم چيزي براي دل نميماند شما حالا دل را ارباً اربا بكنيد به ميلياردها سلول و ذره تقسيم بكنيد ببينيد اين بحث همينطور كشش دارد آنوقت است كه انسان ميگويد «به صحرا بنگرم تو را ميبينم» «به دريا بنگرم تو را ميبينم» چيزي ته آن نميماند به نام زيد هرچه هست ظهور خداست آنوقت هيچ مشكلي هم ندارد كه جناب بابا طاهر ميگويد به صحرا مينگرم اين است به دريا مينگرم اين است چرا براي اينكه ما در منطقة الفراغ داريم بحث ميكنيم نه در منطقه ممنوعه ذات الهي رأساً با اعتراف «ما عرفناك»[18] ممنوع است اوصاف ذاتي هم [همچنين] با ظهور او داريم كار ميكنيم ظهور او يعني آيات او اينكه فرمود: ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[19] خب حالا تولي چطور توليه چطور آنجا ﴿فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است يا نه ميبينيم آنجا هم ﴿فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است آن وقت انسان غرق در فيض خداست و ظهور خداست و نميداند چه ميكند ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ و بعد هم بدانيد در بخشهاي ديگر هم مشابه اين را ذكر كرده گاهي ميفرمايد ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾ اين يك مرحله است فرمود آنچه كه در دل شما ميگذرد خدا ميداند بر حذر باشيد ولي الآن ميفرمايد قبل از اينكه شما بدانيد او ميفهمد آن كريمه كه فرمود: ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَعْلَمُ ما في أَنْفُسِكُمْ فَاحْذَرُوهُ﴾ آن طليعه امر است اما اين حرف نهايي است خب پس بنابراين هيچ راهي براي اينكه انسان احساس غيبت بكند ندارد دائماً در مشهد و در محضر ذات اقدس الهي است ﴿وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ﴾ حالا روايات فراوان در بخش فعل اين را توضيح ميدهد كه خدا حائل است نميگذارد مثلاً كسي خداي ناكرده خلاف بكند اگر مؤمن هست نميگذارد تباهي برود اگر عمداً به طرف تباهي ميرفت ديگر توفيقي عطا نميكند به طرف خير برود و مانند آن.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ نساء، آيهٴ 79.
[2] . سورهٴ نساء، آيهٴ 78.
[3] . سورهٴ بقره، آيهٴ 63.
[4] . سورهٴ انفال، آيهٴ 60.
[5] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 195.
[6] . سورهٴ بقره، آيهٴ 63.
[7] . بحار الانوار، ج 22، ص 406.
[8] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 2.
[9] . سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[10] . بحار الانوار، ج 68، ص 23.
[11] . سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[12] . سورهٴ واقعه، آيهٴ 85.
[13] . سورهٴ ق، آيهٴ 16.
[14] . بحار الانوار، ج 1، ص 82.
[15] . الكافي، ج 1، ص 110.
[16] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.
[17] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.
[18] . بحار الانوار، ج 68، ص 23.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 115.