18 04 2000 4937558 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 28

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ ٭ إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ ٭ وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ ٭ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ﴾

ايجاد شبهه و مغالطه و كار مشكني گروهي در برابر وحي الهي و پاسخ قرآن به آنان

گروهي در برابر وحي الهي به ايجاد شبهه و مغالطه و كارشكني پرداختند و ذات اقدس الهي به آنها فرمود اين چنين نباشيد كه بگوييد ﴿لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ﴾[1] اين حرف را داشتند يعني در آيه ٢٦ سوره «فصلت» اين است ﴿وَ قالَ الَّذينَ كَفَرُوا لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ وَ الْغَوْا فيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ﴾ فرمود نه خودتان بشنويد و نه اجازه بدهيد پيام قرآن به جامعه منتقل بشود بلكه با ايجاد شبهه و اشكال لغوي در او ايجاد كنيد او كه لغوپذير نيست چون ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾[2] خود اين كتاب اگر درست تبيين بشود منزه از هر گونه بطلان است پس ﴿لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ﴾ لكن تحريف او راه دارد يعني بعد از اينكه اين پيام صحيحاً به گوش عده‌اي رسيد از آن به بعد آنها _معاذ الله_ بخواهند عمل نكنند يا آن را بد تفسير كنند به ديگران منتقل كنند اين راه دارد ولي حجت بالغه الهي هميشه حق هست فرمود كفار حرفشان اين است كه ﴿لا تَسْمَعُوا لِهذَا الْقُرْآنِ﴾ اين يك ﴿وَ الْغَوْا فيهِ﴾ اين دو اگر خودتان نشنيديد و لغوي در آن ايجاد كرديد از راه تحريف معنوي و مانند آن شايد غالب بشويد يعني بر دين خدا غالب بشويد اين توهم باطل ذات اقدس الهي در قبال دسيسه آنها مي‌فرمايد نه شما مثل كفار باشيد نه حرف آنها را بپذيريد ﴿وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ آنها كه در حقيقت گفتند ﴿لا يَسْمَعُونَ﴾ نه تنها خودشان نشنيدند بلكه به فكر توطئه ديگران هم افتادند زيرا ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾

محال عادي‌بودن انتقال دفعي تخت ملكه صبا از يمن به فلسطين

در خلال بحثهاي قبلي از بطلان طفره سخن به ميان آمده گاهي ممكن است سؤال بشود آنچه را كه شاگردان سليمان (سلام الله عليه) گفتند كه ما اين تخت ملكه سبا را از يمن تا فلسطين به طرفة العين مي‌آوريم ﴿قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ﴾[3] و مانند آن مثلاً اگر برابر با سرعت نور و مانند آن باشد اين باعث احتراق و سوخت و سوز خود جرم است اين سخن تام نيست براي اينكه گرچه تجربه نشان مي‌دهد كه اگر جرمي با سرعت نور و مانند آن حركت كند مي‌سوزد اما اين بر خلاف عادت مي‌شود نه بر خلاف عقل يعني دليل عقلي بر استحاله مقاومت جسم در قبال سرعت نور نيست ما آنچه كه آزموديم اين است مثل اينكه ما آنچه كه آزموديم اين است كه آتش مي‌سوزاند اما يك قدرت قاهره‌اي به آتش بگويد ﴿يا نارُ كُوني بَرْدًا وَ سَلامًا﴾[4] آن كه محال نيست ما تاكنون آنچه را آزموديم اين است كه آب نهر روان است جلوي آب جاري را نمي‌شود گرفت اما اگر ﴿اَضْرِبْ بِعَصَاكَ الْبَحْرَ﴾[5] شد فرمان خداي سبحان به كليم الهي اين بود كه شما عصا بزن اين آبهاي رفته مي‌رود و نرفته نمي‌آيد خب اين يك سد آبي تشكيل مي‌شود يعني اين آب پشت هم مي‌ماند يك سد آبي است آن رفته‌ها كه رفت نيامده‌ها هم نمي‌آيد آن وقت اين وسط مي‌شود جاده خاكي ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقَاً فِي الْبَحْرِ يَبَسَاً﴾[6] يعني يك جاده خشك كه اصلاً پايتان هم تر نمي‌شود.

امكان عقلي و محال عادي بودن معجزات

پس آنچه كه عادت هست اين است كه آب جاري را نمي‌شود جلويش را گرفت آب نمي‌ايستد ديگر عادت بر اين است كه آب جاري باشد عادت بر اين است كه آتش بسوزاند اما آن آتش آفرين آن آب آفرين اگر اراده كند كه آب جاري نباشد آتش نسوزاند كه محال نيست اينها محال عادي است نه محال عقلي پس اگر جسمي برابر سرعت نور بخواهد حركت كند عادتاً بله محال است اما عقلاً دليل بر استحاله‌اش نيست كه نظير مسأله فلسفي يا مادون فلسفي نظير مسأله رياضي نيست البته چيزي كه در فلسفه ثابت شد يا پايين‌تر از فلسفه در رياضيات ثابت شد بله چنين چيزي محال عقلي است اما در علوم تجربي مدارش تجربه است تجربه يعني اينكه ما تا حال اين چنين ديده‌ايم اما خلاف اين محال است كه از حس برنمي‌آيد كه فتوا بدهد از حس برنمي‌آيد كه فتوا بدهد كه آتش ممكن نيست نسوزاند چون آنچه را كه تاكنون او ديده است برابر او نظر مي‌دهد بالاتر از مسأله علوم تجربي مسائل رياضي است بالاتر از رياضي مسائل فلسفي است اگر چيزي با برهان فلسفي استحاله عقلي او ثابت شد يا با برهان رياضي استحاله عقلي او ثابت شد آنجا جاي اعجاز نيست البته چون معجزه محال عقلي را عوض نمي‌كند محال عادي را عوض مي‌كند.

منظور اين است در جريان حضرت ابراهيم آتش بود و نسوزاند ديگر.

براي ابراهيم (سلام الله عليه) و گرنه گفتند آن منجنيقي را كه به كار بردند آن طنابي كه وجود مبارك خليل خدا را با آن طناب بستند و از بالاي منجنيق آويزان كردند همه آن طنابها سوخت و وجود مبارك خليل حق سالم ماند فرمود ﴿يَا نَارُ كُوني بَرْدَاً وَ سَلامَاً عَلَي إِبْراهيمَ﴾[7] نه علي الكل لذا آن طنابها سوخت آن هيزمها سوخت نفرمود كه برد و سلام باشيد مطلقا كه خب.

بيان محال عادي يا محال عقلي امور و تشخيص اعجاز از غير اعجاز بوسيله فلسفه

نه تجربي دارد نه تجربه يعني تا حال اين چنين بوده است اين معناي تجربه بله يك ربط عادي بين حرارت و آتش است اما دليل بالاتر از علوم تجربي يعني بالاتر از فيزيك و شيمي و اين مجموعه رياضيات هست سلطان علوم فلسفه است او بايد فتوا بدهد چه چيزي محال عقلي است چه چيزي محال عادي است مرز اعجاز كجاست مرز غير اعجاز كجاست اينكه از علوم حسي برنمي‌آيد ما تا حال چنين ديده‌ايم كه آتش مي‌سوزاند بله اما هيچ دليل عقلي اقامه نشد بر اينكه آتش ماها را نسوزاند.

اما در جلوي برهان عقلي مانع‌پذير نيست هيچ چيزي نمي‌تواند مانع دو دوتا چهارتا بشود.

آتش بود و نسوزاند منتها آتش علت تامه براي سوزاندن نيست اگر سخن از مانع و مقتضي و اين مدار شد ديگر بحث از علوم تجربي مي‌آيد بالا در دالان ورودي كلام و فلسفه قرار مي‌گيرد و حس هم كه قانون عليت ثابت نمي‌كند حس فقط تعاقب مي‌بيند تجربه هم [همچنين] آن ربط ضروري كه كار تجربه نيست ربط ضروري كه كار حس نيست اين قانون عليت كه قانون تجربي نيست قانون عليت كه قانون حسي نيست بله بر خلاف علت و معلول محال است كاري انجام بشود خب.

خنك شد ديگر يعني آب كه خنك شد

كار آمدي معجزه در علوم تجربي و دليل ممنوعيت آن در علوم رياضي و فلسفي

بله نه اصلاً حركت نكرد ديگر بله همين ايستاد ﴿فَاضْرِبْ لَهُمْ طَريقًا فِي الْبَحْرِ يَبَسًا﴾[8] اين رودخانه روان كه در حقيقت درياي متحرك بود اين رود نيل با زدن اين عصا آن آبهايي كه زير مجموعه عصا زير برخورد عصا بود سريعاً رد شد و آنچه كه اين طرف عصا بود همين‌طور ايستاد مثل يك ديوار آن وقت اين وسط يك جاده خاكي خشك شد كه حتي پاي اينها هم تر نشد تا موسي (سلام الله عليه) و همراهانش بگذرند همين كه همراهان موسي (سلام الله عليه) گذشتند فراعنه كه به تعقيب اينها آمده بودند در وسط اين جاده خاكي ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ﴾[9] حالا آبها ريختند بايست مي‌گويد چشم برو مي‌گويد چشم اما دو دوتا بشود پنج‌تا مي‌گويد نه نمي‌شود دو دوتا بشود سه‌تا مي‌گويد نه نمي‌شود برهان رياضي چيست؟ برهان فلسفي چيست؟ و علوم تجربي چيست؟ اين سه بحثي است جداي از هم معجزه در محدوده علوم تجربي كارآمد دارد بالاتر از علوم تجربي در محدوده رياضيات منطقه ممنوعه اوست هيچ پيغمبري نمي‌آيد برخلاف رياضي كار بكند براي اينكه ما با همان براهين رياضي نبوت او را ثابت كرديم او را اگر از دست ما بگيرد كه اصل نبوت زيرش آب بسته مي‌شود چه رسد به براهين فلسفي و كلامي است خب مسأله سرعت نور و امثال ذلك همه اينها جزء علوم آزمايشي است علوم تجربي است تا حال ما چنين يافته‌ايم بله يافته‌ايم اما غير از اين محال است كه از تجربه ساخته نيست تجربه فقط يك طرفش را فتوا مي‌دهد.

امكان طرح مباحث تجدد امثال در آوردن تخت ملكه صبا و توضيح آن

مطلب ديگر آن است كه در جريان ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ[10] جريان تجدد امثالي كه اهل معرفت مي‌گويند مطرح است البته آن تجدد امثال بايد مطرح بشود كه يعني چه؟ براساس اين ديد كه هر لحظه بايد فيضي از طرف ذات اقدس الهي به مستفيض برسد اين فيض لحظه به لحظه‌اي است در لحظه اول فيض هستي به اين تخت به يمن مي‌رسد در لحظه دوم فيض هستي به اين تخت در فلسطين مي‌رسد اين سخن تجدد امثال به اين معنا ديگر از باب طي الارض و حركت جوهري و امثال ذلك نيست اين بر فرض صحتش مبحث خاص خودش را دارد اگر اين راه راه صحيح بود ديگر ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ بايد معنا بشود كه من كاري مي‌كنم دعايي مي‌كنم تضرعي دارم و مانند آن اين فيض خدا در لحظه اول به اين تخت در يمن بتابد و در لحظه دوم در فلسطين بتابد خب عمده آن است كه فرمود اگر ذات اقدس الهي در اينها خيري مي‌ديد ولو خير اندك حتماً اسماع مي‌كرد لكن چون هيچ خيري در آنها نيست در چنين ظرفيت باطلي و فرض مقبولي كه ما بازگو كرديم اگر اسماع بكنيم آنها نه تنها تولّي دارند بلكه معرضاً تولي دارند يعني در حالي كه اين اعراض براي اينها ملكه است روبه‌رمي‌گردانند ﴿لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾[11] نه «تولوا و اعرضوا» كه بحثش گذشت حالا فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾

حالا ـ ان‌شاء‌الله ـ ممكن است مناسبتهايي درباره تجدد امثال بيايد كه ﴿أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَن يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ ممكن است آنجا ـ به خواست خدا ـ مطرح بشود كه آيا تجدد امثال حق است يا نه بر فرض حق باشد اين جريان حضرت سليمان (سلام الله عليه) از سنخ تجدد امثال است يا نه اين دو بحث بايد آنجا مطرح بشود خب.

نقد نظريه نبودن محتواي عقلاني و علمي در قرآن

فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ قرآن با يك فرهنگ نو آمده است برخي بر آن هستند كه كار انبيا ايجاد عقلانيت نبود فقط بحران هويت بود يعني مطلب تازه علمي نياورد همه حرفها براي حجازيها آشنا بود اين آمده هويت آنها را شورانده چون هويت آنها را شورانده با آن بساطي كه مثلاً گفته مي‌شود آنها عكس‌العمل نشان مي‌دهند و گرنه حرف عقلاني نياورد حرف علمي تازه نياورد براي اينكه مسأله خدا و مسأله رب و امثال ذلك در حجاز سابقه داشت قرآن نيامد مطلب علمي بگويد آمده اينها را تحقير كرده گفته ﴿كَالأَنْعَامِهستيد ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ اين آداب و سنن را برداريد اين كارهايي كه انجام مي‌دهيد همه اينها بر باطل است و شما ﴿كَالأَنْعَامِايد ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّايد اينها را شورانده و بساطشان را جمع كرده بساط بت‌پرستي و بت‌سازي و بت‌فروشي و همه اينها را ريخته دور اينها را بي‌هويت كرده اينها هم در برابرش عكس‌العمل نشان دادند اين سخن نا‌صواب است براي اينكه قرآن اولاً آمده انسان را معنا كرده كه انسان چيست انسان را بازشناسي كرده گفته حقيقت انسان حي متأله است يعني موجودي كه به الوهيت نينديشد زنده نيست نه حيوان ناطق باشد برخي حيوان ساهل‌اند مثل اسب برخي حيوان خائراند كه خوار دارند مثل گاو برخي حيواني‌اند كه شناورند مثل ماهي كه «حيوان سابح» برخي پرنده‌اند كه «حيوان طائر» بعضيها آن صداي خاص حمار را دارند كه حيوان ناحق‌اند آن حيوان ناحق و ساهل و خائر و طائر و سابح يك طرف يك قسم حيواني هم هست كه حرف مي‌زند مثل حيوان ناطق اكثري مردم انسان را به عنوان حيوان ناطق مي‌شناسند همان طوري كه اسب را حيوان ساهل مي‌دانند حمار را حيوان ناحق مي‌دانند كبوتر را حيوان طائر مي‌دانند ماهي را هم حيوان سابح مي‌دانند گاو را هم حيوان خائر مي‌دانند كه در آهنگها فرق است كه در فعلها فرق است قرآن آمده درس انسان شناسي به آدم داده كه اين سخن يك سخن لطيفي است

ايجاد قضاياي عقلي علمي با مفردات رايج در حجاز توسط وحي و تدوين قرآن به عنوان كتاب راهنماي زندگي انسان

خب بالأخره اگر كسي راديو اختراع كرده تلويزيون اختراع كرده يخچال اختراع كرده چرخ خياطي اختراع كرده يك دفترچه راهنمايي مي‌فرستد كه با اين دفترچه راهنما اين تلويزيون را به كار بگيريد اين قرآن دفترچه راهنماي انسانيت انسان است خدا فرمود من اين را خلق كردم به او مغز دادم دل دادم قواي ادراكي دادم قواي تحريكي دادم علاقه دادم و اين هم دفترچه راهنما كه انسان اين دفترچه را بگيرد خودش را به كار ببرد هيچ ممكن نيست صانعي چيزي را خلق بكند همين طور رها بكند كه لذا ﴿الرَّحْمنُ ٭ عَلَّمَ الْقُرْآنَ ٭ خَلَقَ اْلإِنْسَانَ ٭ عَلَّمَهُ الْبَيَانَ﴾[12] اين دفترچه راهنما را با آفرينش انسان ساخت بعد به او فرمود تو كه آمدي اينجا مشغول زندگي هستي ممكن است اصل خويشتن را فراموش كني تو حقيقتت حيوان ناطق نيست تو در رديف حيوانات ديگر نيستي كه فقط در آهنگ و صوت و اينها فرق داشته باشي يا نحوه راه رفتن فرق داشته باشي تو يك موجود متألهي اين حيوان همين است كه هست اما تو از ﴿لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا﴾[13] حركت مي‌كني تا ﴿كادِحٌ إِلي رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلاقيهِ﴾[14] اين سفر عظيم را در پيش داري در همه اين مراحل سفر هم من باتو هستم يك چيز نويي بود در جهان آورد نه تنها در حجاز سابقه نداشت در حجاز مفردات سابقه داشت يعني الله الرسول امثال ذلك اينها مفردات سابقه داشت اما كسي كه بتواند اين مباني و معاني مفرد را جمع‌بندي كند به صورت قضايا و تصديقات عقلي علمي نو دربياورد وحي بود مثل اينكه در حجاز اين ٢٨ حرف سابقه داشت «الف» بود «باء» بود «جيم» بود «دال» بود «ذال» بود و مانند آن اما كسي بتواند از اين حروف قرآن بسازد معجزه است جمله نبود سوره نبود آيه نبود بله مفردات بود لاشه حروف بود قرآن آمد اين لاشه‌ها را زنده كرد و قرآن آمد اين مفردات را زنده كرد مفرد يعني موضوع وحده محمول وحده مادامي كه انسجام نباشد ربط علمي نباشد قضيه نباشد مرده است آدم صبح تا غروب مفردات بگويد مرده است ولي وقتي ربطي بين اينها شد ربط باعث حيات موضوع و محمول است اينها را زنده مي‌كند قرآن آمده عقلانيت داد با آن عقلانيت هويت به انسانها داد به انسان فرمود تو حي متألهي كمتر از اين باشي ضرر كرده‌اي

بهشت ارزش بدن و جنّة اللقاء ارزش جان انسان

اين است كه در روايات ما ائمه (عليهم السلام) فرمودند شما به اندازه بهشت مي‌ارزيد خود را به كمتر از بهشت فروختيد مغبون هستيد و ﴿يَوْمُ تَغابُنِ﴾[15] قبل‌تان ظهور مي‌كند همين است «إنّه ليس لأنفسكم ثمن إلاّ الجنة فلا تبيعوها الا بها»[16] بعد از اين دقيق‌تر فرمود «ان لابدانهم ثمناً الا و هي الجنه»[17] فرمود اينكه ما گفتيم شما به اندازه بهشت مي‌ارزيد اين براي تن شماست جان شما به اندازه جنة القاء مي‌ارزد اين تن را اگر به كمتر از بهشت فروختيد ضرر كرديد بايد تا بهشت اين تن را ببريد «ان لابدانكم» اين يك روايت ديگر است غير از «ان لانفسكم» خب اينها چون مثبتان‌اند معارض هم نيستند بله جان ما به اندازه بهشت مي‌ارزد جنة القاء بدن ما به اندازه بهشت مي‌ارزد ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[18]

آوردن حرفهاي تازه علمي افزون بر حكمت و كلام توسط انبيا

خب فرمود شما به اين اندازه مي‌ارزيد و اين در سايه آن است كه بخش‌هاي علميش را وحي تنظيم بكند بخشهاي عملي‌اش را هم وحي تنظيم بكند شما اجرا بكنيد شما شاگردان خوبي باشيد خوب ياد بگيريد خوب هم عمل بكنيد در شرق عالم در غرب عالم آسمان برويد زمين برويد اين حرفها حرفهاي تازه است يعني انبيا حرفي نياوردند كه ديگران همين حرفها را بزنند منتها حالا قدري كمتر قدري بيشتر اين‌طور نيست تنها سخن از ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[19] نيست تنها سخن از ﴿يُزَكِّيكُمْ﴾ نيست اين را ذات اقدس الهي فرمود در بخشهاي علمي انبيا چند كار مي‌كنند به شما حكمت ياد مي‌دهند كتاب آسماني ياد مي‌دهند ﴿يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ و يك كار نو مي‌كنند و آن اين است كه ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[20] كه بحثش مبسوطا قبلاً گذشت فرمودند انبيا غير از اينكه معارف به شما ياد مي‌دهند حكمت ياد مي‌دهند كلام ياد مي‌دهند خيلي از چيزها را به شما ياد مي‌دهند حرفهايي به شما ياد مي‌دهند به شما نه يعني حجازيها به شما يعني ايهاالانسان چه در شرق چه در غرب چيزهايي ياد مي‌دهند كه نه تنها از گذشته‌ها به عنوان ميراث فرهنگي به شما نرسيد يك نه هم اكنون شما نمي‌دانيد دو در آينده هم كسي نيست كه اين حرفها را به شما بزند نه شما مي‌دانيد نه مي‌توانيد ياد بگيريد آن را كه نمي‌دانيد سخن از ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ﴾[21] است يعني انسان چيزهايي را نمي‌دانست وحي به او ياد داد اما حالا محال بود خودش ياد بگيرد محال بود از استادي ياد بگيرد از جاي ديگر مدد بگيرد اين را آيه كه نمي‌گويد كه مي‌گويد ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ﴾ اما وقتي مي‌گويد ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[22] اين «كان»ي منفي نقشش اين است يعني شما آن نيستيد كه ياد بگيريد بعد فرمود اين حرف مخصوص شما نيست خود پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم همين‌طور است مگر او مي‌تواند ياد بگيرد به پيغمبر فرمود ﴿وَ عَلَّمَكَ ما لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ﴾[23] ما چيزي به تو گفتيم كه تو آن نبودي ياد بگيري با همه استعداد و نبوغي كه داري اين از غيب ما خبر مي‌دهيم تو چه مي‌داني انسانها قبل از آفرينش چه بودند بعد كجا مي‌روند؟ قبر يعني چه برزخ يعني چه تطاير كتب يعني چه صراط يعني چه حساب يعني چه ميزان يعني چه بهشت يعني چه جهنم يعني چه؟ شما اجمالاً مي‌دانيد بله خداي حكيم عادل است و جزا مي‌دهد اما اينها را ما قدم به قدم حرفهاي نويي است اين حرفها ﴿وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾ اينها در بحثهاي علمي است

هدايت انسان به ايمان و بهره‌مندي از بهشت در پرتو راهنمايي خداوند

در بحثهاي هدايت و كشش و جاذبه ايجاد كردن و گرايش ايجاد كردن و دلها را به سمتي راهنمايي كردن و مقلب القلوب بودن و دل را رها نكردن و اينها هم يك سلسله از كارها است كه به دست هيچ كس نيست لذا در بخشهاي عمل بخشهاي هدايت آن بخشهاي كششي بخشهاي لطف و توفيق الهي وقتي بهشتيها رسيدند به بهشت آنها هم باور مي‌كنند و اعتراف مي‌كنند مي‌گويند ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي هَدانا لِهذا وَ ما كُنّا لِنَهْتَدِيَ لَوْ لا أَنْ هَدانَا اللّهُ﴾[24] ما آن نبوديم اين را همه بهشتيها مي‌گويند هم صهيب رومي كه از روم رفته مي‌گويد هم سلمان فارسي كه از ايران رفته مي‌گويد هم بلال حبش كه از آفريقا رفته مي‌گويد هم اويس قرن كه از حجاز برخاست مي‌گويد يا از يمن برخاست مي‌گويد و هم اباذر كه حجازي است مي‌گويد مي‌گويند اينجا جايي نيست كه كسي بتواند ما را راهنمايي بكند كه ما با راهنمايي عقل خودمان يا راهنمايي ديگران آمده باشيم اگر خدا نبود كسي ما را به اينجا راهنمايي نمي‌كرد ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي هَدانا لِهذا﴾ اين ﴿وَ ما كُنّا﴾ آنجا هم ظهور مي‌كند ﴿مَا كُنَّا يعني ما بشر ما آن نبوديم كه بدون راهنمايي الهي به اينجا بتوانيم برسيم پس از نظر هدايت هم حرف نو دارند از نظر علم هم حرف نو اين معناي عقلانيت است.

تفاوت هنر از ديدگاه اهل دين و اهل دنيا

دركي هم كه آنها مي‌گويند دركهاي معارف عقلي اويس قرن كه نمي‌گويند كه همين دركهاي بازي كردنهاست الآن بخش عظيمي از بودجه‌ها و پيروزي تلقي كردنها و صف بستنها و قدرت نشان دادنها در بازيهاست خب كدام بازي است كه در سيرك به اين حيوانات نمي‌شود ياد داد؟ آنها اگر قوي‌تر نباشند مثل همينها هستند ديگر اينها كه مي‌گويند حيوان ناطق باهوش همين را مي‌گويند اينكه اويس قرن و سلمان و اباذر را كه نمي‌گويد كه اين كسي را باهوش مي‌داند كه بتواند خوب گل بزند خوب ببازد خوب ببرد و مانند آن اين را هنر مي‌داند اما آن بزرگواري كه مي‌گويد «خود هنر آن داد كه ديد آتش عيان» آن را كه هنر نمي‌دانند كه مي‌گويند هنر مي‌خواهي هنر اين است كه آدم اينجا نشسته جهنم را ببيند

خود هنر آن داد كه ديد      نه گپ دل علي النار الدخان[25]

اگر هنرمندي ﴿كَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ اليَقِينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الجَحِيمَ[26] را عمل بكن يعني به جايي برس كه همين جا نشستي آتش را ببيني اگر هنرمندي آن خطبه توحيدي كه خطبه‌اي كه در وصف متقيان است و وجود مبارك حضرت امير به همام فرمود «هم و الجنة كمن قد رآها» آن را ببين اگر هنري هست اين است دنيايي كه شما مي‌بينيد چه شرق چه غرب همان هنر را در سيرك بازي مي‌داند او حيوان ناطق مي‌داند او هنر مي‌داند اينها را كه هنر نمي‌داند.

هويت بخشي اسلام به انسان

خب آنجا هم كه باشد ﴿عَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ[27] اين چنين نيست كه در ازل اين چنين باشد انسان موجودي است كه در ازل هم باشد فقير الي الله است در ابد هم باشد حقير الي الله است اين‌طور نيست كه حالا آنجا اگر باشد به ذات خود عالم باشد كه خب بنابراين اسلام آمده عقلانيت به او داد يك در بخشهاي نظر و آن عقلانيت عملي به او داد در بخش عمل هويت او را به او معرفي كرد و هويت تازه‌اي به او عطا كرد و آن هويت جاهلي كه حيات جاهلي بود زدود اين غبارروبي كرد و زنگ‌زدايي كرد و اين صبغة الله را بعد از زنگ زدايي و غبار روبي به اينها عطا كرد اين شد هويت جامعه اگر آيات قرآن را بعدها تقسيم مي‌كنند مي‌گويند آيات كارواني هست آيات بازرگاني هست اولاً آيات خيلي بيش از اينهاست يك آيات بهداشت و درمان هست مي‌فرمايد انسان مريض است ‌بعضي سالم‌اند بعضي مريض‌اند بعضيها مرده‌اند بعضي سالم‌اند زنده‌اند آن زنده‌ها هم بعضي مريض‌اند بعضي سالم‌اند اينها حرفهاي روبناست حرفهاي زيربنا اين است كه الانسان ما هو به انسان گفت تو حي متألهي و تأله تو در علم است و در عمل و راه علم و عمل هم اين است اين بود كه هم فقير با اسلام مخالف بود هم غني اينكه نيامد شعار كمونيستي بدهد كه فقرا موافق باشند و اغنيا موافق و مخالف كه اين شوراندن همه را در برگرفته لذا هم اغنيا سنگ مي‌زدند هم فقرا سنگ مي‌زدند منتها اغنيا دامنگير يك سلسله مسايل اسراف و اتراف بودند ديرتر مي‌فهميدند مگر آن غني‌اي كه نظير خديجه (رضوان الله عليها) باشد فقرا اين مانع را نداشتند گوش دادند و فهميدند و پذيرفتند و گرنه آنها ﴿يَجْعَلُونَ أَصابِعَهُمْ في آذانِهِمْ﴾[28]

همتايي علما و شهدا در زنده و مرزوق عند الله بودن

بنابراين اين آياتي كه مي‌گويند آيات كارواني هست آيات بازرگاني هست و مانند آن همه اينها روبناست وقتي وحي آمده به انسان حيات داد فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ «و هي الحياة المتأله» تو بايد اين را بگويي مرحله‌اي از استجابت هست كه بايد انسان قبلاً حيات عادي را داشته باشد تا به آن حيات برسد فرمود شما يا همتاي كساني هستي كه ﴿أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[29] اگر مدادت و مركبت اهل تهذيب و تذكيه ساخت مركب تو كمتر از خون شهيد نيست حالا چرا بميري و ﴿أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ باشي زنده باش و حيّ عند الله باش اين حرفهاي نويي است نه در شرق بود نه در غرب بود الآن هم افسانه است روزي بالأخره غرب متوجه مي‌شود كه به خويشتن خويش پي مي‌برد كه من مي‌ميرم چه مي‌شوم آن‌گاه معلوم مي‌شود كه حرمت فلسفه اسلامي چقدر است و حكماي اسلامي كه درباره نفس و حركت جوهري نفس و جسمانية الحدوث و روحانية البقاء بودن نفس و برزخ و مثال متصل و منفصل ده‌ها سال كتاب نوشتند و كار كردند همه اينها الآن خاك مي‌خورد آن وقت معلوم مي‌شود كه اگر يك روزي بشر بفهمد من چه كسي هستم و كجا مي‌روم الآن سخن در اين است كه من تا چه اندازه مي‌توانم بفهمم بخش مهم فلسفه عرب به طرف معرفت شناسي است اين دين مي‌گويد قبل از اينكه بميري زنده باش يك و قبل از اينكه مانند ديگران شربت شهادت بنوشي اگر آن توفيق نصيبت نشد لااقل كاري بكن كه همتاي آن ﴿أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾ باشي اگر «فيرجح مداد العلماء علي دماء الشهداء»[30] اگر افضل نباشد همتاي اوست و اگر شهدا احياي عند الله‌‌اند مثل فرشته‌اند آنجا ديگر يرزقون‌اش به سبوح قدوس است اين بيان نوراني حضرت امير(عليه السلام) در نهج‌البلاغه كه فرشته‌ها را معرفي مي‌كند مي‌فرمايد فرشته غذايش سبوح و قدوس است او كه نمي‌خوابد كه صبحانه‌اش سبحان الله است ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ حِينَ تُمْسُونَ وَحِينَ تُصْبِحُونَ ٭ وَلَهُ الحَمْدُ فِي السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَعَشِيّاً وَحِينَ تُظْهِرُونَ[31] اينكه وصف بندگان صالح در دنيا به اين اوصاف آمده اين غذاي فرشتگان است خب انسان شهيد اگر شد «فرحين بما عند الله» «يرزقون بما عند الله» آن‌طوري كه فرشته روزي مي‌خورد مرحله پايين و نازل اين شهدا همان ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ[32] است اين مرحله نازل آنهاست اين حيات خلوت آنهاست كه جاي شهيد نيست بالأخره هر كسي قصر دارد يك حيات خلوتي هم دارد حيات خلوت شهدا ﴿جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ است و گرنه او عند الله است عند الله مثل فرشتگان غذاي آنها سبوح و قدوس است خب اگر كسي توانست همتاي شهيد باشد چه در حياتش چه در مماتش آن هم حي عند الله مرزوق اين را قرآن آورده

لبيك انسان به دعوت الهي و اجابت نمودن خداوند به دعاي او موجب حيات انسان

فرمود اگر ‌بخواهيد زنده بشويد بگو لبيك خدا اگر خواسته تو را اجابت كرد تو زنده مي‌شوي تو اگر خواسته خدا را اجابت كردي زنده مي‌شوي در همين سوره از استجابت خدا سخن به ميان آمد و از استجابت براي خدا سخن به ميان آمد قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود شما مجاهدان نستوه در جبهه بدر ﴿إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ﴾[33] بعد شما را زنده كرد با استجابت خود خواسته دعوت دعاي شما را استجابت كند زنده مي‌شويد شما هم دعوت او را استجابت كنيد تا زنده بشويد منتها با اين تفاوت كه او حيات خاص به شما عطا مي‌كند كه حياتتان عند الله‌اي باشد شما را زنده مي‌كند محيي اوست اين ديگر حيات را به خود ذات اقدس الهي نسبت داد نظير آنچه كه مشابه‌اش در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيه ١٢٢ گذشت كه فرمود ﴿أَ وَ مَنْ كانَ مَيْتًا فَأَحْيَيْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُورًا يَمْشي بِهِ فِي النّاسِ كَمَنْ مَثَلُهُ فِي الظُّلُماتِ لَيْسَ بِخارِجٍ مِنْها﴾ فرمود يك عده مرده بودند ما آنها را زنده كرديم در سورهٴ مباركهٴ «انعام» فرمود حرف ما را زنده‌ها گوش مي‌دهند آيه ٣٦ سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين بود ﴿إِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتي يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ آنها كه مي‌شنوند يعني گوش به حرف خداي سبحان مي‌دهند آنها استجابت مي‌كنند لذا به مؤمنين خطاب كرد فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ﴾

ضرورت توجه به مفاهيم قرآن براي شركت كنندگان در مجالس قرائت قرآن

 المنار حرفي دارند مي‌گويد خب مي‌دانيد خود محمد عبدو آن صبغه انقلابي داشت و جزء مصلحان بود مي‌گويد من وارد مجلسي شدم جلسه قرائت قرآن بود قاري خوب مي‌خواند اينها هي مي‌گفتند «اعد اعد الله الله» اين الله الله از دير زمان بود در بين اعراب خب من ديدم اينها مي‌گويند «الله الله اعد اعد» دوباره دوباره بعد برخاستم و صيحه زدم و نعره زدم گفتم اين چه حرفي است كه شما مي‌زنيد شما همان‌طوري كه در مجلس ترانه و موسيقي مي‌نشينيد مي‌گوييد «اعد اعد» اينجا هم كه آمديد مي‌گوييد «اعد اعد» شما الآن شيفته قرائت قاري هستيد نه مقروء اگر كسي تنها هم اين را بخواند باز مي‌گويد«اعد» معلوم مي‌شود كه به خدا مي‌گوييد «اعد» شما به اين خوش آهنگ به آهنگش مي‌گوييد «اعد» شما چه مي‌گوييد اينجا جمع شده‌ايد گفت همه اينها گوش دادند فقط كسي كه ﴿أَخَذَتْهُ العِزَّةُ بِالإِثْمِ[34] مي‌خواست در برابر من بايستد كه بالأخره نتوانست مقاومت كند مي‌بيند خيليها آدم گاهي اتفاق مي‌افتد كه مي‌گويد دوباره دوباره «اعد اعد» همان‌طوري كه اگر در يك مجلس خوش آهنگي هم باشد مي‌گويد اعد اين در حقيقت شيفته آهنگ است نه مقروء فرمود اين حرف آدم را زنده مي‌كند به آدم مي‌گويد

بيان نوراني اميرالمؤمنين (عليه السلام) در تبيين خلافت عثمان و ارزش زندگي انسان

شما اين بيان نوراني حضرت امير در نهج‌البلاغه در تبيين خلافت عثمان خب اين كارگزاران و كارمندان و كاركنان دستگاه عثماني تمام همشان شمالاً و جنوباً نثيل و معتلف بود. «بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ»[35] فرمود اين مجموعه دستگاه عثمان اين بود معتلف يعني مرتع كه علف مي‌خورد نثيل جسارت است دستشويي فرمود اينها تمام كارشان اين بود كه از آشپزخانه چه چيزي دربيايد بعد محصولش را هم به دستشويي بدهند خيليها زندگيشان اين است خب اين مي‌شود نثيل و معتلف شمالاً نثيل جنوباً معتلف اينكه زندگي انساني نيست قرآن آمده انسان را بگويد

تو فرشته شوي ار جهد كني از پي آنك       برگ توتست كه گشتست به تدريج اطلس[36]

اگر در اين عالم اين برگ توتي كه زير دست و پا نرم است اين در سايه تربيت يك كرم مي‌شود ابريشم و حرير و پرنيان چون هيچ نخي در روي زمين بهتر از پرنيان و ابريشم كه نيست اين كار يك كرم است گفتند اگر انسان تحت تدبير انسان مربي به جايي نرسد از هر چيزي بدتر است خب در اين جهان وقتي كه برگ توت را مي‌كنند ابريشم و حرير و پرنيان خب چرا انسان فرشته نشود؟ اين حرفها را دين آورده ديگر آن وقت شعرا را راه اندازي كرده نويسندگان را راه اندازي كرده اديبان را راه‌اندازي كرده به انسان فهمانده تو حي متألهي ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾ و نظير شهيد مي‌شوي.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

[1]  . سورهٴ فصلت، آيهٴ 26.

[2]  . سورهٴ فصلت، آيهٴ 42.

[3]  . سورهٴ نمل، آيهٴ 40.

[4]  . سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.

[5]  . سورهٴ شعراء، آيهٴ 63.

[6]  . سورهٴ طه، آيهٴ 77.

[7]  . سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.

[8]  . سورهٴ طه، آيهٴ 77.

[9]  . سورهٴ طه، آيهٴ 78.

[10]  . سورهٴ نمل، آيهٴ 40.

[11]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 23.

[12]  . سورهٴ الرحمن، آيات 1 ـ 4.

[13]  . سورهٴ انساٴ، آيهٴ 1.

[14]  . سورهٴ انشقاق، آيهٴ 6.

[15]  . سورهٴ تغابن، آيهٴ 9.

[16]  . نهج‌البلاغه، حكمت 456.

[17]  . «ان ابدانكم ليس لها ثمن الاّ الجنة»؛ بحار، ج 1، ص 141.

[18]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[19]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 151.

[20]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 151.

[21]  . سورهٴ علق، آيهٴ 5.

[22]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 151.

[23]  . سورهٴ نساء، آيهٴ 113.

[24]  . سورهٴ اعراف، آيهٴ 43.

[25]  . مثنوي معنوي، دفتر ششم.

[26]  . سورهٴ تكاثر، آيات 5 ـ 6.

[27]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 239.

[28]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 19.

[29]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 169.

[30]  . من لا يحضره الفقيه، ج 4، ص 399.

[31]  . سورهٴ روم، آيات 17 ـ 18.

[32]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 25.

[33]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 9.

[34]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 206.

[35]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 3.

[36]  . ديوان اشعار سنايي غزنوي.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق