16 04 2000 4937348 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 26

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ (20) وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ (21) إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ (22) وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (23)﴾

لزوم پرهيز مؤمنان از انحرافات و كجراهه

اين كريمه 20 از سورهٴ مباركهٴ انفال سر فصل جديدي است نظير آن فصل قبلي كه سر فصل آن هم اول سوره انفال بود كه فرمود ﴿أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ و زير مجموعه فراواني داشت اين همي ك سر فصلي است كه زير مجموعه فراواني دارد كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ و چون خطر كجراهه و انحراف مؤمنين را تهديد مي‌كند مي‌فرمايد شما اين گناهان صغيره را اگر كسي ا ول مرتكب بشود خداي ناكرده مبتلا به گناهان كبيره خواهد شد و گناهان كبيره متعارف ممكن است خداي ناكرده سر از تكذيب الهي و كفر و نفاق است در بياورد لذا مي‌فرمايد مانند آنها نباشيد كفار و منافقين اينها كساني بودند كه آيات الهي را مي‌شنيدند درك مي‌كردند ولي باور نمي‌كردند مبادا شما در اثر ارتكاب سيئات به آن روز سياه مبتلا بشويد ﴿وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ﴾ مبادا از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در حد يك گناه فاصله بگيريد در حالي كه شما مي‌شنويد پيام رسالت را و درك مي‌كنيد زيرا چنين كاري ممكن است خداي ناكرده سرانجام انسان را به نفاق يا كفر ـ معاذ الله ـ منتهي كند ﴿وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ ٭ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾ منافقين حرفها را مي‌ شنيدند ولي ناشينده مي‌گرفتند كفار مي‌شنيدند ولي باور نمي‌كردند و اعتقاد نداشتند آن گاه كفار و منافق بدترين جنبنده روي زمين‌اند جنبنده به معناي جامع‌اش شامل حيوانات و انسان هم خواهد شد براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ نور آ يه 45 به اين صورت آمده است ﴿وَ اللّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ ماءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلي بَطْنِهِ﴾ مثل خزنده‌ها ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلي رِجْلَيْنِ﴾ مثل مرغهاي خانگي و مانند آن ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلي أَرْبَعٍ﴾ مانند انعام ﴿يَخْلُقُ اللّهُ ما يَشاءُ إِنَّ اللّهَ عَلي كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ﴾ اگر خداي سبحان توفيق داد به آيه 45 سوره نور رسيديم براي اين آيه معناي ديگري هم ذكر كردند كه ﴿فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلي بَطْنِهِ﴾  يعني برخي از مردم خط مشيشان شكم آنهاست فقط درباره شكم حركت مي‌كنند ﴿وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلي رِجْلَيْنِ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَمْشي عَلي أَرْبَعٍ﴾ كه براي آنها اهم توجيهاتي هست به هر تقدير دابه به معناي جامع‌اش شامل انسان هم خواهد بود بدترين جنبنده پيش خدا كه معيار خير و شر نزد اوست و ارزش را او تعيين مي‌كند كساني‌اند كه نه مي‌شنوند نه حق را مي‌شنوند و نه درباره حق سخن مي‌گويند چنين كساني عاقل هم نيستند.

انتزاعي بودن معناي شرّ

يك مطلب درباره خير و شر است يك مطلب دربراه اينكه مجاري ادراك چند چيز است؟ گوش است و چشم ولي در اينجا از چشم سخني به ميان نيامده زبان مجراي تفهيم است نه مجراي درك دربراه خير و شر كه معيار ارزش و خير و شر علم الهي است كه حق محض است بايد گفت به اينكه شر گرچه امر عدمي است ولي عدم محض نيست لذا يك موجودي بايد باشد تا از ما شر انتزاع بكنيم

بيان ذلك اين است كه شر يعني ناسازگاري و ناهماهنگي ما مفهوم شر را از چه چيزي انتزاع مي‌كنيم وقتي مي‌گوييم الف شر است يعني چه؟ يعني با يك شيئي ناسازگار است حالا ناسازگاري يا به اين است كه به نسبت ليس تامه درمي‌آيد يا ليس ناقصه يعني يا هستي كسي را از بين مي‌برد يا سلامت او را از بين مي‌برد اگر الف نسبت به با هيچ يك از اين دو كار را نكرد نه اصل هستي او را از بين برد نه سلامت او را از بين برد هرگز نمي‌گوييم الف براي با شر است وقتي مي‌گوييم اين غذا براي اين مريض شر است يا اين كار براي اين شخص خشر است يا اين دارو براي اين شخص شر است كه يكي از دو عدم و فقدها را ما انتزاع بكنيم يا ليس تامه باشد كه اين دارو اين شخص را از بين ببرد يا ليس ناقصه باشد كه سلامت او را و رفاه او را از بين ببرد اگر اين دارو نسبت به اين شخص هيچ اثري نداشت يعني اثر سوء نداشت نه حيات او را از يبن برد نه سلامت او را هرگز نمي‌گوييم اين دارو براي اين شخص شر است يا اين غذا براي اين شخص شر است يا اين كار براي اين شخص شر است شر در هر موردي كه استعمال بشود يا در شرق عالم يا در غرب عالم چه پيش عرب زبانها چه پيش فارسي زبانها چه پيش زبانهاي ديگر اين مفهوم از چيزي انتزاع مي‌شود كه يكي از دوتا كار را بكند يا چيزي را از بين ببرده يا سلامت آن شيء را در خطر بيندازد به اصطلاح يا ليس تامه يا ليس ناقصه اگر يك امري نسبت به امر ديگر هيچ يك از اين دوتا كار منفي نداشت ما شر انتزاع نمي‌كنيم پس شر و معادلات اين كلمه چه در فارسي چه در لغات ديگر فقط و فقط در جايي استعمال مي‌شود و از چيزي انتزاع مي‌شود و بر چيزي حمل مي‌شود كه احد السلبين را به همراه داشته باشد يا سلب تام يا سلب ناقص يا ليس تام يا ليس ناقص و مانند آن لذا هيچ موجودي براي خود شر نيست براي اينكه نه حيات خود را از بين مي‌برد نه سلامت خود را در بحث سورهٴ مباركهٴ نساء كه از حسنات و سيئات و همچنين نبلوكم بالشر و الخير فتنة و مانند آن اين بحث مبسوطا گذشت چون اخيرا يك سوالي شده البته نبايد سؤال بشود براي اينكه بحثهاي گذشته نبايد تكرار بشود

شر نبودن هيچ موجودي براي خود

پس ما شر را از چيزي انتزاع مي‌كنيم كه الا و لابد منشأ عدم يا سلب تام يا سلب ناقص باشد اين يك مقدمه و هيچ موجودي براي خودش شر نيست الآن مار و عقرب را كه ما شر مي‌دانيم مار و عقرب از نظر بهره‌هاي زندگي و لذايذ زندگي چه در تغذيه چه در توليد همان بهره‌اي را مي‌برند كه طاووس و طيهو مي‌برند اين ‌طور نيست كه طاووس يك طور زندگي بكند ما رو عقرب يك طور زندگي مار و عقرب از نكاح لذت نبرند طاووس ببرد مار و عقرب از تغذيه لذت نبرند طاووس ببرد مار و عقرب از پروراندن فرزند و فرزند پروري و مهر پروري نسبت به فرزندان لذت نبرند آنها ببرند كه

پرسش: ...

پاسخ: آن هم همين است ظلمت نفسي هم باز خواهد شد يعني شهوت نسبت به عقل ظلم كرده است غضب نسبت به عقل ظلم كرده است وگرنه شهوت نسبت به خود شهوت ظلم نمي‌كند كه آن كار شهوي را كه انسان دارد انجام مي‌دهد سراسر لذت است براي او خير است يا كار غضبي و دفاعي كه يك انسان هتاك مي‌كند براي قوه غضبيه خير است دارد لذت مي‌برد لكن نسبت به قوه ديگر كه عاقله باشد يا قوه ايمان باشد شر است به هر تقدير

پرسش: ...

پاسخ: نسبت به غريزه هر چه هم زياده روي بكند لذت است اين غريزه چه چيزي را از بين مي‌برد؟ عقل را سلامت قوه ديگر را صحت قوه ديگر را خودش هم محدود است بالأخره از بين مي‌رود اما خودش با اين كار از بين نرفت سلامت چيز ديگر را از دست داد قوه شهوت از آن جهت كه قوه شهوت است هر كاري كه مي‌كند لذت مي‌برد هيچ كاري و هيچ صاحب كاري نسبت به خود آن از آن جهت كه مبدأ فعل است شر نيست يك قوه ديگري يك حيثيت ديگري در او هست كه از آن حيثيت عقل‌اش از آن حيثيت سلامت آن قوه سلامت آن قوه مي‌شود خطر بنابراين مفهوم شر را الا و لابد از زوال ما انتزاع مي‌كنيم يعني اگر يك موجودي يك كار عدمي نكند هرگز مفهوم شر انتزاع نمي‌شود

پرسش: ...

پاسخ: خود كشي قوه غضبيه كه انسان عصباني شده است دست مي‌زند همين قوه غضبيه دست مي‌زند حيات ساير قوا را از بين مي‌برد فرق نمي‌ كند كه قوه غضب زيد خود زيد را از پا دربياورد يا قوه غضب زيد عمرو را از پا دربياورد اين قوه غضبيه تا زنده است و سر پاست كيف مي‌كند كه من دارم چنين كاري انجام مي‌دهم خب هيچ ممكن نيست كه ما مفهوم شر را از يك امر وجودي انتزاع بكنيم چه در خارج چه در داخل اين مار و عقرب براي خودشان خير‌اند زاد و ولد دارند نكاحشان تغذيه شان مثل زاد و ولد طاووس و طيهو لذت بخش است براي آنها وقتي اين مار و عقرب يك رهگذري را نيش مي‌زنند او را از بين مي‌برند يا سلامت او را از بين مي‌برند از اين زوال ليس تام يا ليس ناقصه ما شر انتزاع مي‌كنيم

پرسش: ...

پاسخ: شر ما خلق همين است ديگر شر مار و عقرب شر آدم‌هاي تبهكار

پرسش: ...

پاسخ: نه خدا خلق شر ما خلق نه شر الخلق كه به معني مصدري باشد اين به معني مصدري برمي‌گردد دو مطلب است يكي يانكه كار خدا شر است فرمود نه مطلب دوم اين است كه مخلوق شر دارد بله مخلوق شر دارد چون فرمود شر ما خلق نه شر الله كه خالق است شر خالق نيست شر مخلوق است مخلوق شر دارد بله مخلوق مثل مار و عقرب شر دارد اما مخلوق كه شر دارد شرش چيست؟ براي خودش شر است؟ نه براي خودش شر نيست آن نيشي كه به ديگري مي‌‌زند حيات ديگري را يا سلامت ديگري را از بين مي‌برد كه مي‌شود ليس تامه يا ليس ناقصه اين مي‌شود شر

پرسش: شر امر و جودي شد ع دمي نيست چون ما خلق به امر عدمي تعلق نمي‌گيرد

پاسخ: نه اين مخلوق كه شر است مثل مار و عقرب دو مطلب است يكي اينكه خدا منزه از شر است يك آفرينش او سراسر خير است احسن كل شيء خلقه دو مخلوقها شر دارند بله مخلوقها شر دارند مار و عقرب شر دارد اين يك مقام اول بحث مقام ثاني بحث اين كه اين مار و عقرب كه شر است يا اين قاتل و سارق كه شر است شرشان به چيست؟ خود اين قاتل شر است؟ خود اين سارق شر است خود اين مار و عقرب شر است نه آنها كيف مي‌كنند از اين كار براي خودشان كه شر نيستند كه از آن جهت كه اين مار و عقرب فرزند مي‌پروراند نكاح دارد زاد و توشه‌اي دارد تغذيه دارد از آن جهت كه فرقي بين مار و طاووس نيست همان لذتي كه طاووس از نكاح مي‌برد مار و عقرب هم مي‌برند شما ديديد در اين فيلمها و صحنه‌هايي كه تلوزيون نشان مي‌دهد اين تمساح در موقع جفت گيري چقدر ناز و نياز دارد در آب تا آن ماده را جذب بكند همان كاري كه بالأخره يك طاووس دارد يك تمساح هم دارد يك مار و عقرب هم دارد در جفت گيري در لذت نكاح كه فرقي بين عقرب و طاووس نيست در اظهار لطف و ليسيدن فرزند هم كه فرقي بين اين و آن نيست آن هم از ليسيدن فرزند لذت مي‌برد از پروراندن لذت مي‌برد از آغوش گرفتن لذت مي‌برد از شير گرفتن لذت مي‌برد مثل طاووس در خورد و خوابي كه باعث رفاه و لذت است بين عقرب و طيهو فرقي نيست آنجا كه مار كسي را نيش مي‌زند و از بين مي‌برد مي‌شود ليس تامه يا سلامت او را از بين مي‌برد مثل ليس ناقصه اينجا مي‌شود شرّ.

بيان كيفيت شرّ در كافر و منافق

پس ما شر را الا و لابد از كار خدا انتزاع مي‌كنيم از مخلوق انتزاع مي‌كنيم نه از خالق اولاً و اين مخلوق مثل مار و عقرب از آن جهت كه امر وجودي‌اند هيچ شري نيست بلكه خودشان خيرند مانند موجودات ديگر ثانياً و اگر شري هست از آن ليس تامه يا ليس ناقصه است ثالثاً حالا كافر و منافق شر‌اند ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ﴾ اين‌اند اين كافر و منافق حيات انساني خودشان را از دست دادند به حيات حيواني درآمدند همت آنها شكم آنهاست فقط به اين فكر‌اند كه ماري دربياورند از هر راهي شدتغذيه بكنند نكاح بكنند و مانند آن از اين جهت يك حيوان ناطقي‌اند حيوان ناطق آن كه گفت انسان حيوان ناطق است همين‌ها را ديد و معنا كرد ديگر وگرنه قرآن كه انسان را حيوان ناطق نمي‌داند قرآن مي‌گويد الانسان حي متأله اگر كسي متاله نباشد انسان نيست خب و تعبيرش هم حقيقت است نه مجاز مي‌گوييد نه فردا كه پيشگاه حقيقت شود پديد معلوممي‌ شود اين شخص به صورت انسان درمي‌آيد يا به صورت ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ آن روز كه ظهور حقيقت است معلوم مي‌شود چه كسي انسان است چه كسي انسان نيست آن روز كه برابر شناسنامه حكم صادر نمي‌كنند كه هر كسي برابر عقيده‌اش مجسم مي‌شود يك عده‌اي ﴿كُونُوا قِرَدَةً خاسِئينَ﴾ خواهد بود.

شرح بيان لطيفه شيخ بهايي درباره نياز كافر و منافق در عالم

پرسش: ...

پاسخ: بله حسنه است منتها شر قليل است در اين عالم شر اندك است و براي .. گفتند ترك شر قليل براي شر كثير شر كثير است اين شر اندك بايد باشد نسبت به كل نظام پس شر و معادلات او چه در فارسي چه در لغات ديگر الا و لابد از عدم يا عدمي يعني از ليس تامه يا ليس ناقصه انتزاع مي‌شود حالا كافر و منافق كه شر است اين مثل اين مار و عقرب است شر كافر و منافق مثل شر مار و عقرب است از اينكه او مار و عقرب شد شر است براي اينكه آن عاقله را آن فطرت را خاموش كرده است مستور كرده است ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾ بايد اين فطرت را شكوفا مي‌كرد اين عقل را گويا مي‌كرد اولين ضرر را به آن عاقله رساند كه او را خفه كرده است در جنگ دروني در جهاد اكبر يا جهاد اوسط نبردي كه بين هوس او عقل او يا غضب او و عقل او بود عقل را به اسارت درآورده «كم من عقل اسير تحت هوي امير» در بيانات حضرت امير (سلام الله عليه) اين اولين شر است در درون خود در درون خود در جهاد اكبر عقل را به اسارت گرفته علم و استدلال و همه درسها و هوشها و زمينه‌هاي فكري كه فراهم كرده آنها را هم به اسارت گرفته به فرماندهي شهوت دارد كار مي‌كند به فرماندهي غضب دارد كار مي‌كند چنين شخصي در داخله زندگي خود تمام هوشها و درسهايي را كه خونده براي تأمين شكم و اجوفين خود كار مي‌برد يك در جامعه هم همه هوشها و درسهايي كه در طي اين مدت خوانده در راه افساد يدگران به كار مي‌برد دو پس تمام كارهاي او يك جنبه منفي دارد شرش هم به آن جنبه منفي برمي‌گردد از اين كه عقل و علم را خاموش كرده است آنها را به اسارت گرفته به بردگي آنها فتوا داده آنها را رام كرده در حقيقت استقلال عقل را استقلال علم را روشني بخشي علم را خاموش كرده و گرفته اين مي‌شود شر از اين به بعد كارهاي حيواني انجام مي‌دهد از آن جهت نسبت به كارهاي حيواني‌اش شر نيست

پرسش: ...

پاسخ: آن بله در كل عالم البته منافق وجودش بركت است يك لطيفه‌اي دارد مرحوم شيخ بهايي در كشكول كه خب اگر منافق و كافر در عالم نباشد فضيلت جهاد نيست اين همه رادمردان الهي كه آزمون شدند شربت شهادت نوشيدند و با انبيا ملحق شدند به بركت همين منافق و كافر است ديگر اگر در عالم كافر نباشد

خب ابروي تو گر راست بدي كج بودي

در عالم وجود منافق لازم است مثل اين كه در عالم اگر مرض نباشد شما اين همه بركات طب و پزشكي چون چندين رشته است پزشكي و پيراپزشكي و شعب وابسته و پزشكي همه آنها به بركت مرض است اگر مرض در عالم نباشد اين همه پيشرفت پزشكي پديد مي‌آيد دارو شناسي پديد مي‌آيد جراحي پديد مي‌آيد تمام اينها به بركت مرض است اما همه ما موظفيم مريض نشويم يك وقت بحث در مجموعه نظام هستي است بله مرض در مجموعه بركت است يك وقت وظيفه شخصي ما اين است كه مواظب باشيم سرما نخوريم مريض نشويم كفر و نفاق هم بشرح ايضا اينها يك مرضهاي اجتماعي است كافر اگر در عالم نباشد جهاد و مبارزه و آزمون ايثار و نثار اصلاً مطرح نيست ذات اقدس الهي مي‌خواهد آزمون كند امتحان كند خب اگر كافر نباشد جهاد نباشد چه كسي به ايثار امتحان مي‌شود چه كسي به نثار امتحان مي‌شود چه كسي به مقام والاي احياء عند ربهم مي‌رسد؟ كل نظام يك حساب است تك تك ما يك وظيفه ديگري داريم حساب ديگر است به هر تقدير خب پس كافر اولين شرش آن است كه در داخله زندگي خود در آن جهاد اكبر عقل را از استقلال انداخت چراغ علم را خاموش كرد و مانند آن در داخله زندگي خود هم جز از اج وفين به چيزي نمي‌انديشد آن سعادت خود را روزانه دارد خاموش مي‌كند در فضاي باز جامعه هم بشرح ايضا حالا در سعادت اين را از بين مي‌برد اضلال مي‌كند گمراه مي‌كند اغوا مي‌كند و مانند آن پس الا و لابد هر جايي مفهوم شر هست از ا حد العدمين انتزاع مي‌شود يا سلب تام يا سلب ناقص يا ليس تام يا ليس ناقص ﴿إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾

تفاوت استفاده از مجاري ادراكي در مؤمن و كافر

مطلب ديگر آن است كه مجاري ادراكي انسان چشم و گوش است كه انسان با مطالعه كردن با خواندن با مطالعه كردن و با گوش دادن عالم مي‌شود اين از راه بيرون كه راه غالب همين است گاهي هم از راه درون است كه البته آن راه كم است ولي پربارتر كه اگر كسي «من اخلص لله اربعين صباح» باشد و مانند آن «تنفجر ينابيع الحكمة من قلبه الي لسانه» كه راه قلب است ا گر كسي از راه چشم و گوش مبادي اولي را تصور كرد و فراهم كرد آن راه درون به نشئه درك مي‌رسد يك سلسله از دركها هم از آنجا ظهور مي‌كند به نام فطريات اگر آنها را شكوفا كرد به مرحله شهود رساند كه مي‌شود راه دل اين شخص مي‌شود صاحب بصر وگرنه صاحب نظر است حالا يا حكيم است يا متكلم اگر فهميده‌ها را يافت مي‌شود صاحب بصر و صاحب دل و عارف اگر فقط اهل بحث و استدلال و درس و سخن گفتن و كتاب نوشتن و استاد شدن است راه معمولي است خب ولي قسمت مهم آن است كه آدم گوش بدهد و به گوش داده‌ها هم اثر عملي بدهد باور كند و عمل كند فرمود اينها كه راه‌هاي ادراكي شان را بستند نه اهل نظر و تامل در اسرار عالم‌اند مطالعه بكنند نه سخن صاحب سخنان را گوش مي‌دهند نه از دل چيزي مي‌جوشد در سورهٴ مباركهٴ بقره آيه 18 و مانند آن آنجا بحث‌اش مبسوطا گذشت كه اينها ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ﴾ اينها دوتا مرجع دركي را يعني گوش را و چشم را از كار انداختند نه اهل مطالعه‌اند كه كتاب بخوانند نه اهل گوش داد ند‌اند كه در مراكز سخن حضور پيدا كنند حرف كسي را گوش بدهند وقتي از راه چشم استفاده نكردند از راه گوش استفاده نكردند آنچه را كه از زبانشان بيرون مي‌آيد حرف غير عالمانه است پس اينها ابكم‌اند انسان بالأخره يا ب ايد از راه چشم عالم بشود سخن عالمانه بگويد يا از راه گوش عالم بشود سخن عالمانه بگويد وگرنه دهن سخن عالمانه نخواهد گفت اگر اين شنيده‌ها و اين ديده‌ها به بار نشست آن دل كم كم شكوفا مي‌شود انسان مي‌شود عاقل در آيه محل بحث چون سخن از مطالعه كتاب و مطالعه اسرار عالم و تامل و اينها مطرح نيست آن مجراي درك به عنوان چشم اصلاً ياد نشده لذا نفرمود اينها عمي‌اند الآن سخن در محاوره است سخن در مجادله است سخن در مشافهه است كه رسول خدا مي‌فرمايد من اين حرفها را به شما مي‌گويم چرا شما نمي‌شنويد اينجا ديگر سخن از گوش است نه سخن از چشم اگر در سورهٴ مباركهٴ بقره و مانند آن فرمود ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾ يا لا يرجعون براي اينكه ناظر به كل اين مجاري ادراك است اينجا كه سخن از محاوره و محروم بودن آنها از قانون حوار و امثال ذلك است اصلاً سخن از چشم به ميان نيامده فرمود اينها گوش ندارند عقل هم ندارند براي اينكه يك مستمع يا بايد عاقل باشد يا خوب گوش بدهد يك مطالعه كننده يا بايد عاقل باشد يا خوب مطالعه كند گاهي مي‌فرمايد اينها نه اهل مطالعه‌اند نه اهل گوش دادن نه اهل تعقل آن جامع‌اش در سوره بقره است اما اينجا فقط با گوش داد ن و اينها كار دارد لذا از چشم هيچ سخني به ميان نيامده فرمود به اينكه اينها ﴿الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذينَ لا يَعْقِلُونَ﴾ غالب مردم از راه گوش و عقل عالم مي‌شوند برخي هم برهان اقامه كردند كه گوش بالاتر از چشم است براي اينكه آن كسي كه چشم ندارد ممكن است عالم و دانشمند بشود ولي كسي كه گوش ندارد ولو چشم هم داشته باشد اهل علم و استدلال نخواهد شد

پرسش: ...

پاسخ: آن معمولا هر جايي هست سمع مقدم بر بصر است هم مفرد است هم مقدم تقدم ذكري البته

پرسش: ...

لزوم استفاده از گوش براي فهم معارف

پاسخ: آنجا كه فرمود صم بكم است در خصوص مقام براي اينكه اينها نه از محضر حضرت استفاده سمعي كردند نه خودشان آن تعقل و تدبر را دارند كه بنشينند بررسي كنند در موارد ديگر همين گوش و عقل كنار هم ذكر شده است نظير اينكه ﴿إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ وَ هُوَ شَهيدٌ﴾ فرمود انسان يا از درون ب ايد بجوشد مثل چشمه يا از كانال گوش بايد يك چيزي را ياد بگيرد مثل حوض و استخر و امثال ذلك اگر نه مثل اس تخر بود نه مثل چشمه خب مي‌خشكد ديگر اين چشمه از درون خود مي‌جوشد استخر و حوض يك كانال ارتباطي دارد به چشمه و چاه و امثال ذلك كه از بيرون آب مي‌گيرد ولي بالأخره يك رابطه‌اي دارد ديگر اگر كسي نه مثل حوض بود كه از بيرون آب بگيرد نه مثل چشمه بود از درون بجوشد خب مي‌خشكد فرمود اين حرفها در كسي اثر مي‌گذارد كه يا از درون بجوشد مثل عويس قرن يا لا اقل حرفاهي ديگر گوش بدهند ببينند پيغمبر چه مي‌فرمايند ﴿إِنَّ في ذلِكَ لَذِكْري لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ﴾ مثل اويس نشد ﴿أَوْ أَلْقَي السَّمْعَ﴾ اما ﴿وَ هُوَ شَهيدٌ﴾ حضور داشته باشد نه اينكه گوشش اينجا باشد خودش جاي ديگر همين گروه در قيامت به همين دو بسته بودن دو مجرا اعتراف مي‌كنند مي‌گويند به اينكه ﴿لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ﴾ اين حرف جامع است بالأخره ما بايد يا گوش مي‌داديم در مجالس مذهبي شركت مي‌كرديم از علما مي‌شنيديم يا خودمان چيز مي‌فهميديم كتاب خواندن مال اكثري مردم نيست الآن شما در اين كشور 60 ميليوني چند نفر كتاب خوان داريد؟ اما 60 ميلون همه شان مي‌توانند گوش بدهند از كودك تا سالمند گوش با همه هست لذا در غالب اين موارد از چشم سخني به ميان نيامده از گوش است و دل بالأخره آدم يا بايد مثل اويس قرن از دل بجوشد كه آن راه براي همه هست منتها رونده سخت است فرمود من اخلص لله از درون او چشمه مي‌جوشد نشد بالأخره آدم بايد گوش بدهد ديگر نه اين باشد نه آن خب در قيامت مي‌گويد ﴿لَوْ كُنّا نَسْمَعُ أَوْ نَعْقِلُ ما كُنّا في أَصْحابِ السَّعيرِ﴾ اين هم منفصله مانعة الخلو است كه جمع را شايد اين ‌طور نيست كه سمع در قبال عقل و قلب باشد طوبي لكسي كه هم اهل سمع باشد هم اهل دل و قلب و عقل اينجا چون سخن از چشم اصلاً مطرح نيست نفرمود به اينكه «الصم البكم العمي» فرمود به اينكه ﴿الصم البكم﴾ و كساني هم هستند كه از درون هم نمي‌جوشند.

معناي قول ابلاغ

بعد فرمود به اينكه اينها كساني‌اند كه از طرف ما هيچ بخلي نيست يعني از طرف پيغمبر ما هيچ بخلي نيست اين قول بلاغ دارد قبلاً هم درباره قول بلاغ بحث شده است كه اين حرف را تا دل مي‌رساند اين از كساني نيست كه حرف از زبان او از لقلقه زبان او دربيايد بعضي‌ها هستند سخنراني مي‌كنند واعظ نيستند اين سخنراني مي‌كند در يك مراسم مي‌خواهد حرف بزند نه از جان او برمي‌خيزد نه در جان شنونده مي‌نشيند اين همان سخن لطيف مرحوم شهيد و ديگران است كه از روايات گرفته شده كه موعظه لو خرج من القلب دخل في القلب اما يك عده هستند كه موعظه از قلب برمي‌خيزد از نظر مبدأ فاعلي هيچ نقصي نيست و تا قلب هم مي‌رسد آن قدر اين حرف نافذ است كه تا دل مي‌نشيند با اينكه دل مي‌نشيند اين دل ب ايد اين حرف اشنا را قبول بكند مع ذلك رد مي‌كند حرف پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) در دل مي‌نشست تا دل فرو مي‌رفت فرمود به اينكه ﴿قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغًا﴾ نه درس بگو سخنراني بكن يعني برسان تا درون جانشان از آن به بعد ديگر خب نپذيرفتند نپذيرفتند اين كار پيغمبر است و شاگردان خاص پيغمبر كه موعظه خرج من القلب است دخل في القلب است اما از آن كه با اينكه در دل رفت از دل بيرون كرد فرمود ﴿في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغًا﴾ قول بلاغ معنايش همين است نه بلاغت با بلاغت حرف بزن كه بلاغت كه همه جمله‌هايش بليغ است و فصيح يعني اين قدر برسان تا به جانشان برسد از آن به بعد ديگر مختارند برخي از اهل تفسير مثل المنار و اينها گفتند اين آيات يحصي التراب في في من زعم الجبر» فرمود اين مشت آيات خاك در دهن كسي مي‌ريزد كه جبري فكر بكند براي اينكه اين آيه مي‌گويد ما حرف را برديم تا درون جان اينها اما خب رد كردند ديگر فرمود اگر خود خدا اين ظاهرش بلا واسطه هم هست اعم از بلا واسطه و مع الواسه فرمود حالا گاهي به وسيله انبياست گاهي به وسيله اولياست گاهي بلا واسطه است اين دعاي نوراني ابوحمزه ثمالي مثل همه ادعيه از آن مصاديق بارز كلامكم نور است اين فقط در راه عرفان مطرح است در فلسفه و كلام معمولا اين راه‌ها مطرح نيست معمولا يك حكيم يا متكلم از راه نظام علي و معلولي پيش مي‌رود نظام عالم نظام علي و معلولي است هر معلولي علت دارد آن علت با يد اگر واجب نبود به واجب منتهي بشود و الا لدار الامر او تسلسل بعد سرسلسله كه رسيد آنجا واجب را پيدا مي‌كند اما عارف مي‌گويد سرسلسله اوست سلسله جنبان اوست بههر حلقه نزديكتر از حلقه اوست اين در دعاهاست كه اقرب ا لي من حبل الوريد تويي ارحم الي من كل احد تويي هر وقت خواستم با تو بلا واسطه مناجات كنم راه مي‌دهي فيض لي حاجتي بغير شفيع.

رويگرداني مشركان از موعظه الهي

شفاعت حق است ولي تو به من از شفيع نزديكتري خب دوتا راه دارد خدا يك راه اسباب و علل دارد كه از آن راه كار انجام مي‌دهد انبيا هستند اوليا هستند و مانند آن يكر اهي است كه به ما از همه آنها نزديكتر است فرمود اگر م خودم هم اين حرف را در دل اينها ببرم باز اين رد مي‌كند اينجا سخن از پيغمبر نيست فرمود ﴿وَ لَوْ عَلِمَ اللّهُ فيهِمْ خَيْرًا َلأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾ فرمود آنق در اين دل را بيگانه كرد كه اصلاً جاي حرف من هم نيست من كه به دل او از خود او نزديكترم با دست خودم اين موعظه را آنجا بگذارم باز مي‌بينيم اين دوتا كار مي‌كند يكي رو برمي‌گرداند يكي از ته دل مي‌گويد من نمي‌خواهم اينها چون جمع بين تولي و اعراض برايشان دشوار بود به زحمت افتادند كه تكرار است براي تأكيد است براي چيست؟ از آن سخن نيست اين تولي در مقام فعل است يعني رو برمي‌گرداند تولي و اعرض اگر مي‌فرمود تولوا و اعرضوا اين مي‌شد تكرار براي تأكيد اما فرمود ﴿لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾ يكي فعل است يكي صفت مشبهه است اين معرض كه اسم فاعل نيست از باب اعرض يعرض اين صفت مشبهه است نشانه ثبات است نشانه استمرار است يعني ملكه اينها رو برگرداني است اينها از ته دل ما را نفي مي‌كنند يك وقت است يك كسي رو برمي‌گرداند خب برمي‌گردد ما هم صبر مي‌كنيم دوباره توبه مي‌كند راه باز است تولي اما ثم يتوب ثم بنيب ثم يرجع اما اينها آنطور نيستند اينها رو برمي‌گردانند و از ته دل هم ما را قبول ندارند ﴿لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾ اين است كه در سورهٴ مباركهٴ بقره فرمود ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ﴾ ديگر برنمي‌گردند براي اينكه از ته دل با ما مخالف‌اند هر چه كه خلاف حق بود در آن دل راه پيدا كرده هر كاري كه مي‌خواستند بكنند كردند ديگر ما را به رسميت نمي‌شناسند بنابراين برخي‌ها خيال كردند كه لو اسمعهم لعلم فيهم خيرا اين كه خدا در آنها خير نمي‌بيند براي اينكه اسماع نكرده اگر اسماع مي‌كرد خير مي‌ديد غافل از اين كه فرمود من اگر هم اسماع بكنم آنها برمي‌گردند چون من مي‌دانم اين كار را كرده چون چندين كار اين كار را كرديم ديگر ما حرف را تا دل او رسانديم چون دل دل او به دست ماست دل او به دست ماست مجاري او به دست ماست انبياي ما از درون و بيرون مي‌توانند اسماع بكنند ما تا دل‌اش رسانديم شده قول بلاغ ما عليك الا البلاغ المبين بلاغ مبين هم اين است كه ﴿قُلْ لَهُمْ في أَنْفُسِهِمْ قَوْلاً بَليغًا﴾ برسان تا عمق جانشان ما همه اين كارها را كرديم لذا اگر از اين به بعد هم باز ما وقت صرف بكنيم ﴿لَتَوَلَّوْا﴾ نه لتولوا و اعرضوا بلكه ﴿لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ﴾

مطلب ديگر آن است كه اين آيه را كه آ دم مي‌خواند فورا بر كفار و منافق تطبيق نكند البته مصداق كامل‌اش آنها هستند اما خود انسان هم ـ معاذ الله ـ در معرض خطر است براي اينكه اصل خطاب به مؤمنين است.

درباره تفره سؤال شده است كه اگر تفره محال است اين طي الارض و اينها چيست؟ جريان ملك صبا و امثال ذلك اينها از سنخ طي الارض است يعني فاصله طي مي‌شود منتها سريعا تفره آن است كه فاصله بين مبدأ و منتها طي نشود اصلاً اما طي الارض يا اني آ تيك قبل ان تقوم مقامك يا قبل ا ن يرتد اليك طرفك و مانند آن فاصله طي مي‌شود منتها سريعا حالا مطالب ديگر هم ممكن است بعدا مطرح بشود.

«و الحمد لله رب العالمين»


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق