12 04 2000 4937253 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 23

دانلود فایل صوتی

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ ٭ ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ ٭ إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ ٭ يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُونَ ٭ وَ لا تَكُونُوا كَالَّذينَ قالُوا سَمِعْنا وَ هُمْ لا يَسْمَعُونَ﴾

مرحوم فيض در صافي بعد از اينكه روايتي در ذيل آيه ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ و همچنين يك توجيه متوسطي دارند مي‌فرمايد «و في الآيه وجه آخر غامض» يك وجه ديگري است كه درك آن دشوار است كه ظاهراً ناظر به مسئله توحيد افعالي است اين مطلب اول.

ديدگاه عبد و شاگردانش در تفسير المنار درباره آيهٴ ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُم﴾ در ناظر نبودن آن، هيچكدام از مذاهب كلامي

مطلب دوم اينكه جناب عبدو و همچنين شاگردشان در تفسير المنار مي‌گويند اين آيه ناظر به هيچ كدام از مذاهب كلامي نيست معناي روشني دارد و آن اين است كه گرچه ظاهراً شما دست به شمشير برديد و كشتيد اما آن بركات و آثار معنوي براي خداست براي اينكه يك مشت خاك را انسان وقتي مي‌پاشد در يك محدوده معيني آن خاك پراكنده مي‌شود اما اينكه به چشم همه كفار برود و در چشم همه اثر بگذارد اين كار كار خداست يا شمشير زدن شما كه گروه اندكي بوديد در برابر كفاري كه هم عُده اينها هم عده اينها بيشتر بود به حسب ظاهر پيروزي نصيب شما نمي‌شد لكن آن ظفرمندي شما و شكست و هزيمت آنها به بركت الهي است و اين ناظر به هيچ كدام از مباني و مصطلحات و آراي كلامي نيست نه ناظر به مسلك اشاعره است نه ناظر به مسلك اتحادي اتحادي همان وحدت وجوديهاست كه اتحاد بين رب و عبد قائل‌اند ـ معاذ الله ـ و حرف المنار در برخي از مفسران بعدي هم اثر كرده آنها هم مي‌گويند ناظر به هيچ كدام از اين مباني كلامي نيست و فقط «الامر بين الامرين» را تثبيت مي‌كند و مانند آن ولي آن اتحاد و وحدت وجودي و حلولي كه از ابده محالهاست يقيناً ناظر به آن نيست چه اينكه جبر را هم ابطال مي‌كند

توحيد افعالي از دشوارترين مسائل نظري و عدم درك آن توسط صاحب المنار

لكن مسئله توحيد افعالي يك چيز ديگري است كه بسياري از آيات قرآن كريم ناظر به آن است درك آن معنايي كه به عنوان اتحاد هست و همچنين توحيد افعالي مطلبي نيست كه در اختيار المنار و امثال المنار قرار بگيرد تصورش از دشوارترين مسائل نظري است نه تنها نظير مسائل عادي نيست تا چه رسد به مسائل ضروري در حد مسائل نظري متعارف هم نيست تا انسان بعد از مدتي بتواند درك كند لذا دركش جزء غامض‌ترين مسائل نظري است تصورش نظري است تصديقش نظري‌تر هيچ كدام از اينها جزء مسائل ضروري نيست كه مثلاً انسان درك بكند.

تقدم حكما بر فقها در بيان محال‌بودن اتحاد عبد و رب و خطر صوفيّه

اما آن اتحاد بين عبد و رب كه جزء ضروري‌ترين محالهاست آن را قبل از اينكه در كتابهاي فقهي فقهاي ما (رضوان الله عليهم) تعرض كنند حكما تعرض كردند اول كسي كه احساس خطر كرده است حكيمان بودند مخصوصاً در چهار قرن قبل مرحوم حكيم صدرالمتألهين در غالب كتابهايش چه در اسفار چه در شرح اصول كافي چه در مفاتيح الغيب و مخصوصاً آن رساله‌اي كه جداگانه نوشتند به‌عنوان «كسر اصنام الجاهلية» اين وحدت وجودي كه قلندرها و جهله از صوفيه مي‌گويند اينها فهميدند و به خطرش پي بردند هشدار دادند تكفير كردند زندقه شمردند بعدها به كتابهاي فقها رسيده است آن كه اول احساس خطر مي‌كند حكيم است آن كه اصول دين را و عقايد دين را او بررسي مي‌كند اين است در اين عهد اخير يعني در اين پنجاه سال اخير در هر بحث خطري پيش مي‌آمد اول امام (رضوان الله عليه) احساس خطر مي‌كرد بعد مرحوم علامه طباطبايي (رضوان الله عليه) احساس خطر مي‌كرد بعد شاگردش شهيد مطهري احساس خطر مي‌كرد بعد هم ديگران كه شاگردان همين مكتب‌اند هر وقت خطري پيش بيايد اينها احساس خطر مي‌كنند و گرنه كسي كه درباره اصول دين درباره معارف دين دربارهٴ عقايد كمتر كار كرده است احساسي ندارد وقتي به عمل رسيد او مي‌فهمد چه بد است چه خوب است چه حلال است چه حرام است اما در مسائل انديشه اساسي يك امام مي‌خواهد كه كشف الاسرار بنويسد يك هفته يا بيشتر درسشان را تعطيل بكنند اين را بنويسند يك مرحوم علامه طباطبايي مي‌خواهد كه بسياري از كارها را تعطيل مي‌كنند اصول فلسفه و روش رئاليسم را مي‌نويسند يا شاگردش شهيد مطهري (رضوان الله عليهم اجمعين) مي‌خواهد و همچنين بعدي غرض آن است كه اين مسئله بطلان وحدت وجود جهله صوفيه اول حكما متوجه شدند و در چهار قرن قبل حكيم صدرالمتألهين قد علم كرده درباره اينها مرتب كتاب نوشته گفته سينه سپر كرده بعدها به كتابهاي فقهي آمد شما تورق كنيد كتابهاي فقهي را ببينيد كدام فقيه در اين مسائل احساس خطر كرده اين را پي برده بعدها مثلاً پنجاه شصت سال قبل اين حرفها ظهور كرده خب پس آنچه را كه قلندر گفته جهله صوفي گفته اول كسي كه سينه سپر كرده خود حكما بودند گفتند اين كفر است زندقه است باطل است جهل است مخالف عقل است مخالف نقل است مخالف وحي است مخالف قرآن است مخالف عترت است و مانند آن بعدها يعني بعد از گذشت چند قرن آن وقت در كتابهاي مثل عروة الوثقي و امثال عروة الوثقي ظهور پيدا كرده آن معناي دقيقي كه عرفاي شامخ مي‌گويند آن حرفي نيست كه المنار بتواند درك بكند يا شاگردش رشيد رضا بتواند درك بكند

ترقي انسان كامل و نائل آمدن او به صفات فعل خداوند با توجه به حديث قرب نوافل و عدم دستيابي به ذات و صفات ذات خداوند

بنابراين حرف همان است كه مرحوم فيض زده كه «فيه وجه آخر غامض» اين بعد از اينكه آن حديث نوراني قرب نوافل كه اين حديث را هم ما نقل كرديم هم برادران اهل سنت نقل كردند هم سند صحيح دارد هم سند حسن دارد هم سند موثق به چندين سند نقل شده است كه غالب اينها را مرحوم مجلسي (رضوان الله عليه)  در مرآت العقول نقل كرده به كدام طريق صحيح است به كدام طريق حسن است به كدام طريق موثق است اينها را نقل كرده خب برابر آن قرب نوافل كه جزء احاديث قدسي است انسان كامل و متعادل و متكامل به جايي مي‌رسد كه خدا دست او مي‌شود خب بايد منطقه‌هاي ممنوعه را كه مقام ذات است جدا كرد صفات عين ذات آن را جدا كرد صفات فعل را كه خارج از اوست فيش‌برداري كرد رقم زد قلم زد كه اين منطقه كجاست بعد در اين منطقه كه مقام سوم توحيد است نه مقام اول كه ذات است نه مقام دوم كه صفات ذات است منطقه افعال را شناسايي كرد كه كجاست و در كدام منطقه است كه خدا مي‌فرمايد من دست بنده‌ام آن وقت در آن منطقه خداست كه اين كار را مي‌كند ﴿وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللّهَ رَمي﴾ خب حالا شما كجا اين المنار را تورق كنيد ببينيد كجا او مي‌تواند به قرب نوافل راه پيدا كند؟ چه رسد به قرب فرائض راه پيدا كند اينها براي اهل بيت است و آنها اين شاگردان را مي‌پرورانند بالأخره ديگر اين حديث را اينها گفتند ديگر خب بنابراين ﴿وَما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ همان‌طوري كه قرآن دارد كه هم وجود مبارك امام صادق فرمود هم وجود سيدالشهدا (سلام الله عليه) فرمود كه قرآن عبارات دارد «للعوام اشارات» دارد للخواص لطائف دارد للاولياء و حقائق دارد للانبياء حالا ما دستمان به حقايق نمي‌‌رسد ولي از عبارات بايد بالاتر بياييم خيلي از تفسيرها در حد ترجمه است كه اين در حد عبارت است بالأخره «العبارات للعوام و الاشارات للخواص و اللطائف للاولياء و الحقائق للانبياء» حالا ما اگر دسترسي به حقايق نداريم بايد بكوشيم در محدوده اشارات و لطايف رواياتي كه ما را راهنمايي كرده بهره بگيريم با كمك آن حديث نوراني قرب نوافل مي‌توان فهميد كه ﴿الَّذينَ يُبايِعُونَكَ إِنَّما يُبايِعُونَ اللّهَ﴾[1] براي اينكه ﴿يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ﴾[2] دست تو به منزله دست خداست كجا؟ در فصل ثالث توحيد در مقام ثالث توحيد آن فصل اول و دوم مقام اول و دوم كه منطقه ممنوعه است آنها را كه دست به آن نزنيد آنها غرق‌گاه است كسي به آنجا راه ندارد اصلاً آنجا نرويم در مقام سوم كه فعل خداست ظهور خداست آيت خداست اينجا خدا فرمود در مقام سوم كار من دست انسان كامل است بنابراين فعل فعل الله است ﴿وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾ 

توضيح مجازنبودن اسناد در عبارت ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُم﴾ و تكويني‌بودن اذن خداوند در غلبه مسلمانان بر كافران در جنگ بدر

گاهي هم مي‌فرمايد اصلاً شما كار را نكرديد شما بر فرض چهارتا شمشير زديد با چهارتا شمشير كه نمي‌شود اين مهاجمين بدر را از پا ردرآورد كه مگر چقدر اثر مي‌كند آخر شما يك مقدار چوب داشتيد يك مقدار شمشير داشتيد يك مقدار خرما مكيديد يك مقدار پياده آمديد اينها غالباً كباب مي‌خوردند اينها غالباً سوار بودند اينها غالباً شمشير داشتند اينها مسلح بودند به حسب ظاهر كاري از شما ساخته نبود ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ﴾ بله چهار نفر را هم كشتيد كار كرديد اما چه كسي آن توان را داد چه كسي در دست شما ظهور كرد؟ پس بنابراين ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ﴾ مجاز هم نيست شما يك وقت است كه چهار نفر را كشتيد بله اما سيصد و اندي آدم پابرهنه فقير فلاكت زده بي‌سلاح در برابر هزار مهاجم غارتگر مسلح چه كار مي‌تواند بكند اين اگر اذن الله را برداري چه كاري از او ساخته است؟ اين ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾[3] اينكه اذن تشريعي نيست كه اذن تشريعي همه جاست خدا همه را اذن داده كه برويد ترقي كنيد اما يك اذن تكويني مي‌خواهد كه ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّهُ أَنْ تُرْفَعَ﴾[4] و گرنه آن اذن تشريعي را كه كدام خانه است كه خدا به او اذن نداد نه تنها اذن نداد بلكه دعوت كرد امر كرد ترغيب كرد تشويق كرد كه برويد ذاكر باشيد بيتتان را رفيع كنيد اما همه كه اين توفيق را ندارند كه اين «باذن الله»اي كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» بود و قبلاً هم به آن اشاره شد ﴿أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[5] از اين اذن الله اذن تشريعي درمي‌آيد يعني حالا از اين به بعد مجازيد بجنگيد اما اينكه فرمود ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً بِإِذْنِ اللّهِ﴾ اين اذن تكويني است اينكه به عيساي مسيح فرمود ﴿وَأُحْيِي المَوْتَي بِإِذْنِ اللّهِ اذن تكويني است ﴿تُبْرِي اْلأَكْمَهَ وَ اْلأَبْرَصَ بِإِذْني﴾[6] اين اذن تكويني است خب آن اذن تكويني خيلي از كارها را مي‌كند بر اساس ﴿إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ﴾[7] كار مي‌كند

محال‌بودن اتحاد عبد و ربّ در دايره ذات و صفات ذات خداوند و بيان آن توسط حكما و امكان نيل به صفات فعل خداوند

لذا اينكه در تفسير المنار آمده كه آيه ناظر به هيچ كدام از آراي كلامي نيست ناظر به اتحاد بين رب و عبد نيست او اتحاد را خيال كرده در مقام ذات است يك كه محال است اتحاد را خيال كرد در مقام صفات ذات است كه محال است دو اين همان اتحاد قلندري است كه اول كسي كه پي به خطرش برده حكما بودند ابطال كردند بعد ديگران بردند اما در مقام فعل حق خود فعل حق اينجا ظهور داشته باشد كه انسان بشود آيهٴ الله، آية الله باشد يعني نشانه آن است كه خدا در اينجا در مقام فعل نه در مقام ذات و نه در مقام صفاتي  كه عين ذات است در مقام فعل ظهور كرده اين يدي مي‌خواهد كه برابر قرب نوافل آن كار را انجام بدهد آن كسي كه هيچ وقت دستش به طرف غير خدا دراز نشده چه رسد به گناه همه

سرّ شستن دست و صورت و مسح نمودن در هنگام وضوء

اين روايات نوراني كه در اسرار وضو است خب به ما نشان مي‌دهد كه دست مي‌تواند چنين دستي هم باشد از امام (سلام الله عليه) سؤال مي‌كنند كه ما وضو مي‌گيريم دست مي‌شوييم يعني چه؟ حضرت فرمود معناي وضو گرفتن اين است يعني از گناه دست شستم معناي غسل وجه در وضو اين است كه خدايا هر گناهي كه با صورت من كردم يا هر گناهي كه من با صورت خودم كردم دارم شستشو مي‌كنم عرض كرد معناي مسح سر چيست؟ فرمود معناي اينكه وضو گيرنده سر را مسح مي‌كند يعني خدايا هر خيال باطلي كه از سرم گذراندم دارم شستشو مي‌كنم كه با سر پاك با صورت پاك با دست پاك با پاي پاك خدايا هرجا كه نبايد مي‌رفتم و رفتم دارم پايم را تطهير مي‌كنم اين معناي وضوست خب ما وضو مي‌گيريم اينها را كه ائمه (عليهم السلام) فرمودند در نظر داريم يا در رساله عمليه هر چه گفتند وضو مي‌گيريم پس دست مي‌تواند اين‌چنين باشد پا مي‌تواند اين‌ چنين باشد به ما ياد دادند كه اين راه را برويد يعني خدايا من ديگر پا كشيدم از گناه به جاي بد رفتن جايي كه نبايد امضا بكنم جايي كه نبايد شهادت بدهم.

علت شكست مسلمانان در جنگ احد و عدم تنافي آن با اصل كلي پيروز شدن هميشگي حق

آنجا ظهور خدا و امر خداست كه آنها اطاعت كردند ما اطاعت نكرديم ذات اقدس الهي همان اشكالي در جريان احد هست يك اصل كلي است كه حق آيا در بعضي از جاها شكست مي‌خورد و در بعضي از جاها پيروز مي‌شود يا حق هميشه غالب است؟ اگر ما بگوييم حق در بعضي از جاها شكست مي‌خورد در بعضي از جاها پيروز مي‌شود پس فرقي بين حق و باطل نيست خب باطل هم در بعضي از جاها شكست مي‌خورد در بعضي از جاها پيروز مي‌شود يا نه ما يك اصل كلي داريم كه تخصيص‌پذير نيست كه حق هميشه پيروز است و شكست نمي‌خورد؟ خب اگر اين اصل ثاني حق است كما هو الحق پس چرا در جنگ احد و مانند آن مسلمانها شكست خوردند اين را كه شما تجزيه و تحليل مي‌كنيد مي‌بينيد در آنجا مسلمانها تا آنجايي كه بر محور حق مي‌گشتند پيروز بودند آنجايي كه بر مدار باطل دور زدند شكست خوردند بيان ذلك اين است كه حضرت فرمود كارها را تقسيم بكنيد يك عده در آن تنگه بايستند سنگر را حفظ بكنند يك عده هم بجنگند يك عده ميمنه يك عده ميسره يك عده پرچم يك عده علم يك عده فرمانده لشگر من هم فرمانده كل قوا اينجا پيروز و شكست نبود مگر براي دشمن پيروزي نبود مگر براي اسلام و مسلمين حالا داشتند غنايم را جمع مي‌كردند حضرت فرمود شما به آن چند نفري كه آن تنگه و سنگر را بايد نگه مي‌داشتند الآن هم كه شما مدينه مشرف مي‌شويد دامنه احد مي‌رويد آن تنگه كاملاً مشخص است چون آن كوه‌ها دهنه‌اي دارد كه مجراي شيار را تشكيل مي‌دهد كه كاملاً از آن طرف آمدن ممكن است حضرت آنجا يك چند نفر را نگه داشت فرمود شما اگر ديديد ما پيروز شديم و غنائمي به دست مسلمين مي‌رسد و كفار تا نزديكهاي دروازه‌هاي مكه رسيدند شما وظيفه‌تان اين است كه اين تنگه را حفظ كنيد اگر آنها قدري دارند فرار مي‌كنند مغرور نشويد اين تنگه را ترك نكنيد تا اينجا كه حرف الله را رسول الله را كتاب و سنت را عمل كردند اينجا حق بود از آن به بعد كه به فكر تقسيم غنائم افتادند و شكاف پيدا شد و اختلاف پيدا شد و يك عده گفتند آخر شما چرا غنيمت مي‌گيريد سهم ما كجاست حضرت فرمود سهم همه محفوظ است اختلاف بين اينها شد و آنها حرف پيغمبر را گذاشتند كنار از اين به بعد ديگر اسلام نبود كه از اين به بعد بطلان بود آنها رفتند تجهيز شدند متحد شدند اتحاد حق است اختلاف باطل آن اتحاد بر اين اختلاف پيروز شد كجا اسلام شكست خورد؟ يعني حرف پيغمبر را _معاذ الله_ زير پا گذاشتن اسلام است؟ درگيري داخلي اسلام است يا هيچ كدام اسلام نيست؟ وقتي هيچ كدام اسلام نبود هيچ كدام حق نيست وقتي هيچ كدام حق نبود مي‌شود باطل آنها متحد شدند و هماهنگ شدند و هماهنگي حق است وحدت حق است هرجا باشد حق است آن حق بر اين باطل پيروز شد.

وحدت باطل نيست آن مبطل گو يك امر حقي را به دست گرفته است آن مبطل گو كه مي‌گويد «نؤمن بحق و نؤمن بباطل تارةً» اين تارتاً آن آن هم اكنون حق به دستش است اين مسلمان هم مي‌گويد «تارة نؤمن تارة نكفر» هم اكنون كفر به دستش‌ است منتها كفر عملي.

كيفيت پاسخ امام سجاد (عليه السلام) به پرسش مرد شامي درباره پيروز كربلا

در جنگ كربلا كه پيروز شدند حضرت وجود مبارك امام سجاد در طليعه دروازه شام در جواب آن شخص كه گفت چه كسي پيروز شد فرمود ما پيروز شديم و برگشتيم ما ﴿إِحْدَي الحُسْنَيَيْنِ نصيب ما شد شما «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فأذن ثمّ اقم»[8] فرمود اگر بخواهيد بفهميد در جريان كربلا چه كسي پيروز شد اولاً نماز مي‌خوانيد نماز را ما زنده كرديم اذان و اقامه را ما زنده كرديم موقع نماز اذان و اقامه بگو ببين اسم چه كسي را مي‌بري ما رفتيم اين اسم را زنده كرديم و برگشتيم ما پيروز هستيم در جريان كربلا سخن اين نبود كه وجود مبارك ابي عبدالله يك مقدار آب بگيرد يك مقدار زمين بگيرد خودش را نجات بدهد در جريان كربلا سخن اين بود كه اين نام رفته در كام فراموشي را اين نام را در بياورد نام پيغمبر را زنده بكند و كرد لذا زينب كبرا فرمود خدا را شكر مي‌كنيم به ما خيلي خوش گذشت آن روز دين رفته بود.

فضيلت منبر و خطار ترك آن از جانب علما و بزرگان

در نماز جمعه يا بعضي از نماز جمعه من عرض كردم حيف جريان كربلاست كه به‌دست روضه خوانها افتاده و حيف علماست كه اين فضيلت و اين عظمت و اين شرف را عمداً دارند پشت سر مي‌گذارند و منبر نمي‌روند خب منبر از آنِ شماست شَما نرفتيد شاگردانتان مي‌روند آنها نرفتند مداحها مي‌روند خب پاكستان الآن خطرش چيست؟ چرا پاكستان به اين روز سياه مبتلا شده حرف به دست ذاكرين است چرا علما خانه نشين‌اند؟ اين گفت منبر رفتن براي من كوچك است به همين خيال و وهم روضه خواني براي من كوچك است اين شرف است براي آدم حرف علمي بزن عالمانه سخن بگو تا آخر اين مرحوم مطهري (رضوان الله عليه) اين روضه را ول نمي‌كرد اين شرف است براي آدم ديگر اگر قدرت داري حرف خوب مي‌تواني بزني خوب هم مي‌تواني حرف بزني چرا خانه نشيني؟ آن وقت ناچاري با تطويل عمامه اطاله لحيه مردم را جمع بكني خب چه كاري است حيف يك آدم نيست كه آدم عاقلانه زندگي نكند خب اگر علما و بزرگان منبر را رها نكنند به دست شاگردانشان نمي‌افتد بعد به دست شاگرد شاگرد نمي‌افتد بعد به دست مداحها نمي‌افتد الآن خيلي از اين حسينيه‌ها را مداحها متأسفانه دارند اداره مي‌كنند مداحي تاج سر ماست اما بعد از معارف كربلا شما

فرمايش اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره به اسارت گرفتن دين  در سقيفه و نمونه‌اي از اين اسارت در عربستان امروز

ببينيد وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) در آن نامه‌اي كه براي مالك نوشته كه اين نامه در نهج‌البلاغه است فرمود مالك اينها دين را اسير گرفتند اين از آن واسطة العقد عهدنامه علوي است اين نامه را مكرر بخوانيد به اين جمله كه مي‌رسيد مي‌بينيد اين جمله به منزله واسطة العقد است بيت الغزل اين نامه است فرمود يا  مالك «فَإِنَّ هذا الدِّيْنَ قَدْ كَانَ أَسِيْراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيْهِ بِالْهَوي وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»[9] فرمود اينها جمع شدند در سقيفه و امثال سقيفه با دين مبارزه كردند جنگيدند دين را به اسارت گرفتند بعضيها خواستند بگويند ما دين را حالا اسير گرفتيم سه‌تا كار مي‌توانيم بكنيم اسير را يا اعدام مي‌كنند يا پول مي‌گيرند آزاد مي‌كنند يا استرقاق مي‌كنند حكم اسير در اسلام همين سه امر بود ديگر و گوشه‌اي از اين را ﴿إِمَّا فِدَاءً[10] و اما كذا و كذا در قرآن بيان كرد اينها بعد از اينكه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) رحلت كرده است در سقيفه جمع شدند با دين جنگيدند دين را به اسارت گرفتند با خانه نشين كردن حضرت امير اباسفيان و امثال اباسفيان كه جمع شدند گفتند حالا كه دين را اسير گرفتيم اين اسير را اعدام بكنيم عده‌اي گفتند الآن وقتش نيست عده‌اي گفتند بياييد معامله بكنيم عده‌اي گفتند نه فعلاً اين را برده نگه مي‌داريم نماز باشد روزه باشد مكه باشد همه چيز باشد ولي در اختيار ما مثل آنچه كه الآن در سعودي هست مانند آنچه كه در كشورهاي ديگر هست آنها حج دارند حج اسير نماز دارند نماز اسير نماز جمعه دارند اسير اندر اسير يك وقت من مكه مشرف بودم روزنامه‌هاي خود آنها نوشتند يك ميليون غارتگران ريختند و هزارها نفر فلسطيني بي‌پناه آواره را قتل عام كردند روزنامه‌هاي خودشان نوشتند هزار فلسطيني غارت شده بي‌پناه آواره را قتل عام كردند اين را روزنامه‌هاي حجاز همان هفته نوشتند بعد من گوش دادم در نماز جمعه‌شان با اصرار شركت كردم ببينم خطيب چه مي‌گويد ديدم اصلاً در اين زمينه حرف نزد خب اين يك نماز جمعه اسير است ديگر فرمود مالك «ان هذا الدين قد كان اسيراً في ايدي الاشرار يعمل فيه بالهويٰ و تطلب به الدنيا»[11] وقتي اسير شد اسير طرزي حرف مي‌زند كه امير مي‌خواهد

شهادت امام حسين (عليه السلام) و بت‌فروشي معاويه از آثار اسات دين بعد از سقيفه

خب آن شريح قاضي ملعون كه گفت «الا ان حسين ابن علي بن ابيطالب قد خرج علي اميرالمؤمنين فدمه هدر» اين فتواست از دين ديگر به نام دين فتوا داد ديگر خب يك اسلام اسير غير از اين حرفي نمي‌زند اسير طرزي فتوا مي‌دهد كه امير بخواهد ما بايد درست باور كنيم كه اين تقريباً نيم قرن با دين اينها چه‌كار كردند يعني واقعاً دين آزاد بود و اثر نكرد يا دين را به اسارت گرفتند اين دين را به اسارت گرفتند وقتي كه اسير را انسان يا نوكر منزل نگه مي‌دارد يا برده‌فروشي مي‌كند ديگر يكي از كارهاي رسمي كه معاويه كرده بود اين كار را ابوريحان بيروني كه از حكماي هزار سال قبل از معاصر مرحوم بوعلي نقل كرده اين سخن را ابوالحسن عاملي نيشابوري كه از حكماي قبل از هزار سال است نقل كرده اينها تاريخي نيست كه حالا ناسخ التواريخ و امثال اينها نقل كرده باشند اين بزرگان در كتابشان نقل كردند كه معاويه(عليه لعان الله و الملائكة و الناس اجمعين) براي اينكه پول دست بياورد بتها را از آن صقالبه منطقه بت‌پرستها مي‌آورد بعد از فتح آن منطقه مزين مي‌كرد مرصع مي‌كرد مكلل مي‌كرد از راه كشتي براي بت‌پرستان هند كه سرمايه‌دار آن عصر بودند صادر مي‌كرد جزء صادرات دولت اسلامي بت فروشي بود خب اسير فروشي اسلام فروشي مگر چيست؟ قرآن فروشي كه اسلام فروشي نيست بت فروشي اسلام فروشي است خب اينكه وجود مبارك حضرت امير فرمود «ان هذا الدين قد كان اسيراً في ايدي الاشرار يعمل فيه بالهوي» يا از اين اسلام فتوا مي‌خواهند بگو حسين ابن علي مهدور الدم است يا از اين اسلام فتوا مي‌خواهند بگو بت فروشي حلال است خب اسير هرچه به او بگوييد فتوا مي‌دهد اين بود اسلام بعد ديدند كه نه خودشان مي‌خواهند فتوا بدهند يا اصلاً نيازي به فتوا ندارند حالا چه حاجت به فتواست تا فتوا را از اسلام اسير استفتا كنند وقتي اسلام نباشد آنها ديگر فعال ما يشاء‌اند آمدند اسلام را بكشند اينكه بعد از جريان كربلا حسين ابن علي (صلوات الله و سلامه عليه) آن يزيد ملعون گفت كه:

«لعبة هاشم بالملك فلا        خبر جاء و لا وحي نزل»[12]

اين طبل اسلام كشي بود يعني ما اسلام را كشتيم ديگر راحت شديم اين را حاكم مسلمين رسماً در جلسه رسمي علي رئوس الاشهاد گفت يعني اين اسير را ما ديگر كشتيم تاكنون اسلام اسير ما بود برده ما بود گاهي اسلام فروشي مي‌كرديم الآن قرباني كرديم اسلام را مثل اينكه كسي گوسفندي دارد اين گوسفند را اجاره مي‌دهد از منافع گوسفند استفاده مي‌كند يك وقت هم كه فرصت رسيده خوب فربه شده او را ذبح مي‌كند از گوشتش را استفاده مي‌كند حرف يزيد اين بود

«لعبة هاشم بالملك فلا      خبر جاء و لا وحي نزل»

ما ديگر تمام كرديم اسلام را پس آنها در آن سمت بودند

فرمايش امام سجاد (عليه السلام) در زنده‌كردن درباره شعائر اسلام با خون امام حسين (عليه السلام)

در چنين فضايي وجود مبارك امام سجاد فرمود اگر شما خواستيد ببينيد چه كسي پيروز شده اولاً ما رفتيم نماز را زنده كرديم يك پيغمبر را زنده كرديم نبوت را زنده كرديم رسالت را زنده كرديم برگشتيم دو «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذن ثم اقم»[13] تا معلوم بشود ما نام چه كسي را زنده كرديم اين ﴿كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثيرَةً﴾ منتها يك وقت خون مي‌خواهد يك وقت مال مي‌خواهد خب آن خوني كه فداي قرآن بشود ارزش دارد ديگر بعد مي‌شود ثار الله غرض اين است كه اين يك اصل كلي است اين‌ چنين نيست كه گاهي حق پيروز بشود گاهي باطل هميشه حق پيروز است.

اصل كلي پيروزي دائمي حق و صدق نيت مجاهدان در راه خدا موجب بهره‌مندي از نصرت الهي

غرض آن است كه در محدوده نظام هستي آنچه كه پيروز است حق است به نحو موجبه كليه حالا گاهي چهار نفر شهيد مي‌شوند ﴿إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْكَ اْلأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ﴾[14] وجود مبارك حضرت امير در نهج‌البلاغه دارد كه گاهي آنها مي‌كشتند گاهي ما مي‌كشتيم وقتي كه خدا فهميد ما راست مي‌گوييم فرمود از ما و از آنها مثل دوتا فحل مثل دوتا قوچ جنگي شاخ به شاخ مي‌شدند گاهي آنها مي‌زدند گاهي ما مي‌زديم تا معلوم بشود چه كسي راست مي‌گويد كسي كه در مسجد و مدرسه راست مي‌گويد در ميدان جنگ راست نمي‌گويد خب اين صادق في جميع الاحوال نيست ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ﴾[15] خب وقتي ذات اقدس الهي فهميد ما راست مي‌گوييم آن‌گاه نصرش را بر ما مسلط كرده است ديگر ما تابع علل و عوامل ظاهري نبوديم مي‌رفتيم جلو و موفق هم شديم ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ﴾[16] نه ابتدائاً ينصركم باشد اگر ابتدائاً ينصركم باشد كه خب ديگر حفظ دين سهل است غرض آن است كه اگر ذات اقدس الهي در هر موطني به وسيله كسي بخواهد دينش را ياري كند صدق نيت آن مجاهد را لازم دارد اولاً آن هم ﴿إِحْدَي الحُسْنَيَيْنِ نصيبش مي‌شود

دليل نامه و گريه براي امام حسين (عليه السلام) با وجود نائل آمدن آن حضرت به رضوان الهي

اينكه مرحوم ابن طاووس (رضوان الله عليه) در طليعه لهوف دارد ناظر به همين است فرمود حسين ابن علي بن ابيطالب عصر عاشورا به آن روح و ريحان رسيده است و اگر به ما دستور ناله و گريه و ضجه نداده بودند ما خوشحال بوديم براي اينكه ائمه فرمودند شيعيان ما براي خوشحالي ما خوشحال‌اند براي غم ما غمگين‌اند و خداي سبحان فرمود حسين بن علي و امثال او از شهداي او ﴿فَرِحِينَ بِمَا آتَاهُمُ اللّهُ‌اند ﴿لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتًا بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[17] ﴿يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ[18] آنها خوشحال‌اند اما  خب ائمه دستور دادند براي حفظ و صيانت اين نام و اين مكتب ما ناله كنيم و ضجه كنيم ما هم ضجه مي‌زنيم.

ترجيح دنيا بر آخرت و گرايش به باطل از سوي برخي مجاهدان موجب شكست مسلمانان در جنگ احد

در احد آنها تابع غنيمت جنگي بودند پيرو غنيمت جنگي بودند يك طرف حسنه بود يك طرف سيئه نه ﴿إِحْدَي الحُسْنَيَيْنِ آنها دائر بين حسنه و سيئه بودند دائر بين حفظ دين و دنيا بودند دائر بين حق و باطل بودند باطل را انتخاب كردند.

آنها تا آنجا كه كشته شدند و شهيد شدند ياري كردند تا آنجا كه اينها مقاومت كردند كه دين را ياري كردند آنها كه مقداري شكست خوردند در جبهه احد هم بالأخره دين محفوظ ماند منتها شهدا بيشتر شدند سرّ اينكه يك مقدار شهدا بيشتر شدند براي آن بود كه عده‌اي باطل‌گرا آمدند دنيا را بر آخرت ترجيح دادند آنجا كه حرف پيغمبر را زير پا گذاشتند كه ديگر اسلام نبود آنجا كه به فكر غنيمت جنگي قرآن را گذاشتند كنار كه ديگر اسلام نبود خب پس اين يك اصل كلي است به نحو موجبه كلي كه هيچ ممكن نيست در هيچ گوشه عالم در هيچ مقطعي حق شكست بخورد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

 

 

 

[1]  . سورهٴ فتح، آيهٴ 10.

[2]  . سورهٴ فتح، آيهٴ 10.

[3]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 249.

[4]  . سورهٴ نور، آيهٴ 36.

[5]  . سورهٴ حج، آيهٴ 39.

[6]  . سورهٴ مائده، آيهٴ 110.

[7]  . سورهٴ يس، آيهٴ 82.

[8]  . بحار الانوار، ج 45، ص 177.

[9]  . نهج‌البلاغه، نامهٴ 53.

[10]  . سورهٴ محمد، آيهٴ 4.

[11]  . نهج‌البلاغه، نامهٴ 53.

[12]  . احتجاج طبرسي، ج 2، ص 307.

[13]  . بحار الانوار، ج 45، ص 177.

[14]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 140.

[15]  . سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.

[16]  . سورهٴ محمد، آيهٴ 7.

[17]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 169.

[18]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 171.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق