اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ ٭ وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفًا لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلي فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ ٭ فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ ٭ ذلِكُمْ وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ ٭ إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا وَ لَوْ كَثُرَتْ وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ﴾
گاهي در جريان جنگ ميفرمايد وقتي با دشمن روبهرو شديد ﴿فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّهَ﴾[1] در بخشي از آيات دارد كه ﴿إِذا لَقيتُمْ فِئَةً فَاثْبُتُوا وَ اذْكُرُوا اللّهَ﴾ هميشه ذكر خدا سودمند است مخصوصاً در حال نبرد مثل اينكه هميشه صبر نافع است مخصوصاً در حال آزمون الهي
معناي واژه «ادبار» در عبارت ﴿فلا يولّوهم للأدبار﴾ و اسناد آن به انسان و غير انسان
در اين آيه محل بحث فقط جنبه منفي را به عنوان نهي ياد كردند ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾ «أدبار» و همچنين «إدبار» گاهي از دبر گرفته ميشود يعني پشت اِدبار در مقابل اقبال قرار ميگيرد به اين معنا به غير انسان هم اسناد داده ميشود به اِدبار نجوم اِدبار سجود أدبار نجوم أدبار سجود كه با قرائتهاي مختلف اين دوتا آيه قرائت شده است آيه ٤٩ سورهٴ مباركهٴ «طور» اين است ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ إِدْبارَ النُّجُومِ﴾ «ادبار النجوم» يعني نزديك طلوع فجر كه پايان سحر است و ستارهها دارند غروب ميكنند براي اينكه آفتاب دارد طلوع ميكند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «قمر» هم به يك صورت آمده كه آن بعداً بازگو خواهد شد آيه چهل سورهٴ مباركهٴ «ق» اين است ﴿وَ مِنَ اللَّيْلِ فَسَبِّحْهُ وَ أَدْبارَ السُّجُودِ﴾ درباره نجوم هم اَدبار نجوم قرائت شده است خب اينها از دبر است به معني پشت اقبال و اِدبار به همين معناست لذا هم به انسان اسناد داده ميشود هم به غير انسان به انسان هم درباره انسانهاي معصوم و وارسته اسناد داده ميشود و هم غير وارسته در جريان فرعون دارد كه ﴿أَدْبَرَ وَ اسْتَكْبَرَ﴾[2] درباره موساي كليم (سلام الله عليه) دارد بعد از اينكه عصا را القا كرده و به صورت مار درآمده است ﴿وَلّي مُدْبِرًا﴾[3] خب ادبار به اين معنا از دبر است و پشت و موهن هم نيست موهم خلاف هم نيست تدبير هم از اين سنخ است تدبر هم از اين سنخ است يعني آنكه پشت قضايا را ميبيند متدبر است آنكه قضايا را زير و رو ميكند ظاهرش را باطنش را پيشاپيش آن و آيندهاش را ميبيند ميگويند اهل تدبير و تدبر است.
دلالت واژه «دبر» در آيه مورد بحث بر تحقير و ننگ بودن فرار از جنگ
اما دُبر در قبال قُبل به تعبير جناب راغب در مفردات اين كنايه از آن دو عضو مخصوص است كه ايشان در مفردات دارند كه قبل و دبر كنايه از آن دو عضو مخصوص است وقتي گفتند «تولّي دُبره» اين يك تعبير وهن آميزي را هم تداعي ميكند پس اگر گفته شد أدبر آن از دَبر به معني پشت است ادبار و اقبال هم به انسان اسناد داده ميشود هم به غير انسان اما وقتي گفته شد «تولي دُبُره» نظير آنچه كه به عنوان ﴿سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ﴾ آمده است آيه ٤٥ سورهٴ مباركهٴ «قمر» ﴿أَ كُفّارُكُمْ خَيْرٌ مِنْ أُولئِكُمْ أَمْ لَكُمْ بَراءَةٌ فِي الزُّبُرِ ٭ أَمْ يَقُولُونَ نَحْنُ جَميعٌ مُنْتَصِرٌ ٭ سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ﴾[4] اينگونه از تعبيرها همراه با تحقير است بنابراين «ادبر، مدبراً» و مانند آن منزه از آن حقارت است ولي «تولّي دُبُره» ﴿سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ﴾ و مانند آن اين معناي حقارت آميز را به همراه دارد گاهي ميگويند تقفيه كرده است يعني پشت گردنش به طرف ما شد گاهي ميگويند ظهرش به طرف ماست گاهي ميگويند ﴿سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَ يُوَلُّونَ الدُّبُرَ﴾ اين است كه در خصوص اينگونه از موارد اگر كسي از جنگ فرار بكند با ننگ همراه است و اما آن موارد استثنايي خب استثناي از ننگ است آنجا دارد متحرف يا متحيز ندارد كه «تولّي دبره» كه تا كسي بگويد مورد استثنا شاهد بر خلاف است بنابراين در آيه محل بحث آن جنبه منفي تحقير هم ملحوظ شده است.
شرف يوسف براي صيانت از عصمت و حقارت زليخا
بله آن دُبر يعني پشت يعني تا دبر آمد يعني تا پشت قميص شده است يعني اين پيراهن را از پشت تا آنجا پاره كرده است چون كار خود حضرت يوسف (سلام الله عليه) نيست اين وهن هم نيست در آنجا آميخته با شرف است براي اينكه او براي صيانت عصمتش فرار كرده است او كه آمده است ﴿قَدَّتْ قَميصَهُ﴾[5] و ﴿قَدَّتْ قَميصَهُ﴾ او كه آمده است پيراهن را از پشت گرفته تا دبر پاره كرده است خب بنابراين اين وهن براي آن زن هست نه براي مرد.
تعابير مختلف در بيان فرار از جنگ
غرض آن است كه درباره معصومي چني تعبير وهنآميزي نيست اما درباره كسي كه از جنگ فرار ميكند تعبير با حقارت همراه است گاهي ميگويند ادبر اما بالأخره تقفيه يك مسئله است اظهر يك مسئله است ادبر «تولي دبره» مسئله ديگر از سر تا پا همهاش پشت است اما گاهي ميگويند گردنش قفايش به طرف ماست يك وقت ميگويند پشتش به طرف ماست يك وقت ميگويند دبرش به اين طرف است خب اين فرق ميكند ديگر.
كنايه بودن واژه «دَبَر» از عضو قبيح و حقارت و وهنآميز بودن معناي آن خلاف واژه «ادبار»
همانطوري كه اشاره شد راغب در مفرداتش ميگويد كه «القبل و الدبر كنيه بهما عن العضوين المخصوصين» تثنيه يا مكني است «كني بهما عن العضوين المخصوصين» اين در مفردات خودش كه در تفسير چيز قرآن ميگويد خب
نه ادبار عيب ندارد ﴿فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾ اشكالي ندارد اما ﴿مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ﴾ با ننگ همراه است و گرنه اَدبار «اَدبار السجود» هست «اَدبار النجوم» هست آن از دبر است نه از دُبر مدبر همين كسي است متدبر آن است كه پشت قضيه را ميبيند اينكه بد نيست اما دُبُر كنايه از آن عضو قبيحه است نظير قبل آن كه اين بزرگوار ميگويد اين است كه «القبل و الدبر كني بهما عن العضوين المخصوصين».
اينكه ديگر دبر در آن نيست اين فقط تحرف است و تحيز دوتا تعبير فخرآميز است اين استثناي از ننگ است در اين مستثنا كه آن عناوين مأخوذ نشده آنچه كه در مستثنا مأخوذ است عنوان تحرف است و تحيز
﴿فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ﴾ فرمود ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾ آن جنبه اعجازآميز به شما اسناد ندارد آن جنبه به ذات اقدس الهي مستند است خواه در مسئله قتل نظاميهاي بدر و مجاهدان بدر و خواه در مسئله رمي.
علت نزديكتر بودن آيه ﴿ما رميت اذ رميت ولكن الله رمي﴾ به توحيد افعالي از كلام امام علي(عليه السلام) بعد از كندن درِ خيبر
مطلب ديگر آن است كه ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ به توحيد نزديكتر از آن بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است وجود مبارك حضرت امير (سلام الله عليه) بعد از كندن در خيبر فرمود «ما قلعت باب خيبر بقوة جسدانية و لا بحركة غِذائية ولكني أيدت بقوة ملكية و نفس بنور بارئها مضيئة»[6] فرمود من با قوت دست و بازو و سرپنجه اين در را نكندم بلكه به قوت ملكوتي اين را كندم خواستند بگويند اين با دست اين چنين نشد كه من دست دراز كردم در را كندم من همين كه اراده كردم كنده شد همين كه اراده كردم كنده شد خب به هر تقدير چه با دست حضرت كنده باشد چه با اراده كنده باشد اينكه گفته بود «بنفس بنور ربها مضيئة بل بقوة ملكوتيه»[7] فرمود اراده كافي است آنكه ديگر چيزي لازم نيست دست دراز كند كه اگر آن اراده است خب هماني كه ﴿فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ اْلأَرْضَ﴾[8] در آن هست همان كه «شق الارض» است همان كه «شق القمر» هست «قلع الباب» هم هست اينكه نيازي به دست ندارد ولي علي اي حال حضرت فعل را به خود اسناد ميدهد ميگويد من اين كار را به قوه ملكوتي حق كردم لكن در مسئله ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾ به توحيد نزديكتر است ذات اقدس الهي كلاً فعل را از عبد بما انه عبد سلب كرده است به الله بما انه الله اسناد داده است و اللهي كه «صرت يده التي يبطش بها» شده است اينجا سهتا مسئله است نفي از شخص بما انه عبد، اسناد به رب بما انه رب، جمع بين نفي و اثبات هم به اين است آن كاري كه وجود مبارك پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كرد او را هم شيعهها نقل كردند هم در تفسير برادران اهل سنت آمده كه به حضرت امير (سلام الله عليه) فرمود يك مشت خاك بياور يا تراب بود يا سنگريزه بود فرمود تو بياور در بين اين همه اصحاب وجود مبارك حضرت امير يك مشت خاك گرفت به دست پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذاشت وجود مبارك حضرت رسول اين خاك را ريخت بعد فرمود «شاهت الوجوه»[9] چهرههايتان مشوّه زشت باد فرمود اين كاري كه تو كردهاي تو بالأخره تو اين يك مشت خاك را در چند قدمي مثلاً ريختي اما اينكه تمام ذرات اين خاك به چشم اين مشركين برود آن ديگر كار تو نيست فرمود ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾ خب رمي الهي در همين موطن است در همين جا خدا رمي كرده است اين با قرب نوافل تأمين است كه وجود مبارك ذات اقدس الهي بر اساس حديث صحيح قرب نوافل كه «و كنت ... و يده التي يبطش بها»[10] همانطوري كه مجاري ادراك عبد ميشود مجاري تحريكي هم ميشود فعل خدا به منزله دست پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) شد بلكه فعل خدا دستي است كه پيغمبر با دست خدا آن كار را انجام ميدهد لذا در حقيقت ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾ در جريان حضرت امير دارد كه اين كار را من به قوه الهي كردم به قوه ملكوتي كردم اسنادش به خود عبد بيشتر از اسنادش به رب است لذا اين كريمه سورهٴ «انفال» به توحيد افعالي نزديكتر از قصه خيبر است خب.
«من الله» بودن حسنات و «من عند الله» بودن سيّئات و عدم انتساب معاصي به خداوند
معاصي را كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» فرمود ﴿كُلُّ ذلِكَ كانَ سَيِّئُهُ عِنْدَ رَبِّكَ مَكْرُوهًا﴾[11] معاصي چون نقص است ديگر نقص و عيب و شرّ به ذات اقدس الهي برنميگردد در سورهٴ مباركهٴ «نساء» اين بحثش گذشت كه ﴿ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[12] سيئه و معصيت از آن جهت كه نقص است و عيب است بالا نميرود يك فعل واقعي و وجودي نيست با نقصان همراه است.
بله در خارج آنكه تحقق دارد يك كار فيزيكي و مادي است اما چون مطابق عقل نيست مطابق وحي نيست صدها نقص و عيب او را همراهي ميكند اين نقص و عيب نميگذارد چنين كاري برود بالا بحثش در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت كه فرمود گرچه ﴿كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا﴾[13] اما ﴿ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ يعني حسنه هم من عند لله است هم من الله ﴿وَ ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾ سيئات و قائص و معاصي و شرور گرچه من عند الله است ولي من الله نيست فرق اينكه چه چيزي هم من عند الله است هم من الله و چه چيزي گرچه من عند الله است ولي من الله نيست اين چهار اصل بلكه چهار فصل در سورهٴ مباركهٴ «نساء» حل شد فرمود ﴿كُلُّ مِنْ عِنْدِ اللّهِ فَما لِهؤُلاءِ الْقَوْمِ لا يَكادُونَ يَفْقَهُونَ حَديثًا ٭ ما أَصابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[14] يعني هم من عند الله است هم من الله اما ﴿ما أَصابَكَ مِنْ سَيِّئَةٍ فَمِنْ نَفْسِكَ﴾[15] ديگر من الله نيست تعارف هم نيست كه ما حالا تأدب بكنيم بگوييم معاصي به خدا برنميگردد معاصي يقيناً من عند الله است يك يقيناً من الله نيست دو فرق اينها مبسوطاً آنجا چند روز بحث شد خب ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾ كه اين به توحيد افعالي نزديكتر از قصه خيبر است.
مرتكب گناه نشدن اولاي الهي حتي با فرض نبودن جهنم و نترسيدن از عذاب الهي
اينگونه از مردان الهي كه به توحيد افعالي بار يافتند كسانياند كه شئونشان مستغرق در ذات اقدس الهي خواهد بود شما حرفي را در اين كتاب مطول خوادهايد در مسئله «لو» آنجا اين مشكلهاي بود كه «لو» در جريان صهيب هست كه «نعم العبد صهيب لو لم يخف الله لم يعصه» آنجا وجوهي ذكر كردند كه يعني چه اين حرف؟ طبق اين نقل صهيب بنده صالح خداست اگر از خدا نميترسيد گناه نميكرد اينها اشكالش اين است كه حالا چون از خدا ميترسد گناه ميكند و اين معنا ندارد معناي «لو لم يخف الله لم يعصه» اين است كه اين به مقامي رسيد كه اگر نترسد هم باز هم گناه نميكند يعني اگر جهنم نبود در عالم باز هم او گناه نميكرد اگر از عذاب الهي هم نترسد اصلاً جهنمي در عالم نباشد گناه نميكند يك اگر هم خدا به او وعده بدهد كه من گناهان تو را بخشيدم هر گناهي هم بكني من كاري با تو دارم باز هم گناه نميكند اينها به اينجا رسيدند چون گناه را نقص ميدانند بيحرمتي ميدانند بيادبي ميدانند كم اتفاق ميافتد كه ما حالا در كنار سفره كسي باشيم مهمان باشيم برويم در خانه او همانجا با او دربيفتيم كم اتفاق ميافتد ولي ممكن است در هزارها آدم يك آدم دريدهاي باشد ولي بالأخره بايد وقتي در حضور او است در كنار سفره او است در خانه او است خب اين كار را نميكند ديگر اينها به آنجا رسيدند كه ميدانند در كنار سفره چه كسي نشستنند هستند «لو لم يخف الله لم يعصه» فضلاً از اينكه «يخافه» خب چنين انساني به اينجا ميرسد
توضيح معناي واژههاي «بِلا» و «بَلا»
براي اينكه توهم نشود اين كارها فقط براي اِبلا و آزمون است يا انعام است كلمه واو را اضافه فرمود فرمود ﴿وَلِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنَاً﴾ «ابلا» به معناي انعام هم هست در دعاي تكبيرات عيدين عيد غدير عيد قربان هست «الحمد لله علي ما ابلانا»[16] ابلانا يعني انعم انعمنا احسن الينا اعطانا «ابِلا» به معناي انعام است لكن ريشه اصلي بلا گفتند آزمون و امتحان است لذا هم در نعمت است و هم در نقمت است ﴿و لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنَاً﴾ در اوائل سورهٴ مباركهٴ «نساء» آنجا كه فرمود كه شما اموال يتامي را به آنها ندهيد مگر اينكه آنها را بيازماييد «تبلوهم» آنها را بيازماييد آنجا ماده بَلا و بِلا و اينها بازگو شد كه اينها بيارتباط با هم نيستند حالا يا «واو»ياند «يائي» هستد يا مختلفاند «بِلا» يعني كهنگي ما اگر خواستيم درباره كسي داوري كنيم بگوييم اين شخصي كه شما چند سال با او بوديد چه آدمي است چگونه است ما ميگوييم ما كهنهاش كرديم يعني ما ميدانيم او چهكاره است اين تعبيري كه ما ميگوييم ما كهنهاش كرديم يعني ما كاملاً از او باخبريم اگر كسي جامهاي را چندين سال بپوشد و كهنه بشود اين شخص ميتواند داوري كند كه آيا رنگش زود ميرود يا دير تار و پودش محكم است يا نه و شستشويش آسان است يا نه چركگير است يا نه چون اين لباس را چندين سال پوشيد بالأخره كهنه كرد بِلا يعني كهنگي ميگويند شايسته است كسي كه لباس نو گرفته قبل از اينكه لباس نو را بپوشد چيزي به اين لباس بگويد «فقل لجديد الثوب لابد من بلي»[17] به اين جامه تازه بگو كه تو روزي بِلا و كهنگي ميگيري ديگر آبروي مرا نبر طوري نباشد كه من يا پوشيد تو فخر بكم و آبروي خودم را ببرم اين كار را نكن براي اينكه تو روزي كهنه ميشوي وضعي به بار نياور كه من با پوشيدن تو تفاخر كنم خب پس بِلا يعني كهنگي و چون انسان با اين كهنه كردن ميفهمد كه اين شيء محكم است يا نه با دوام است يا نه خوشرنگ است يا نه؟ همين را ميگويند بَلا آزمون امتحان گرچه بعضيها خواستند بين بَلا و بِلا فرق بگذارند ولي بر فرض هم فرق في الجمله داشته باشند تفاوت جوهري به آن صورت ندارند
سرّ ناميدن نعمت و نقمت به بَلا
خب اگر نعمت را ميگويند بَلا نقمت را هم ميگويند بلا براي اينكه هم به وسيله نعمت انسان آزموده ميشود هم به وسيله نقمت پس حقيقتاً نه بلا به معناي نعمت است نه بلا به معناي نقمت اينكه فرمود ﴿وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ﴾[18] اينكه فرمود ﴿وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً﴾[19] اين همين است اين «فتنةً» يك مفهوم مطلقي است كه محتوايش با فعل يكي است ولي لفظش دوتاست مثل «قعدت جلوساً» اين جلوس با قعود يكي است لذا مفعول مطلق اوست لذا لفظهايش فرق ميكند اين «بلونا» با افتتان يكي است منتها لفظهايش فرق ميكند اينكه فرمود ﴿وَ نَبْلُوكُمْ بِالشَّرِّ وَ الْخَيْرِ فِتْنَةً﴾ يا ﴿وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ﴾ سرّش همين است كه به وسيله اعطاي حسنات يا در مبتلا كردن يا ريختن در سيئات شخص امتحانش را پس ميدهد حالا يا شاكر است يا صابر معلوم ميشود از اين جهت است كه هم نعمت را ميگويند بلا و هم نقمت را ميگويند بلا نه اين ربط مشترك لفظي است يك نه از لغت اضداد است دو نه اينكه ارتباط مستقيمي به معناي احسان و انتقامگيري دارد سه بلكه معناي خاص خودش را دارد كه همان آزمون است منتها آن آزمون گاهي شكر نعمت ظهور ميكند گاهي هم در صبر نقمت فرمود ﴿لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا﴾
گوش سپردن آميخته با لطف به استغاثه مسلمانان توسط خداوند در بدر و استجابت آن مظهر «سميع» بودن خداوند
و پايان اين آيه هم ﴿إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ﴾ است اين ﴿إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ﴾ جمعبندي شده اين يك صفحه است از آيه نُه تا آيه هفده اينها كاملاً به هم مرتبطاند فرمود شما فضاي جنگ فضاي بدر فضاي رعبآميزي بود شما در حال استغاثه بوديد ﴿إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ﴾[20] استجابت كرد اين استجابت را معلل ميكند ذات اقدس الهي به اينكه چون خدا سميع است استجابت ميكند قبلاً هم گذشت اينكه سميع است نه يعني شنواست سميع است يعني گوش ميدهد وقتي ما در دعاها ميگوييم خدا ﴿سَمِيعُ الدُّعَاءِ﴾[21] است يعني گوش به حرف داعي ميدهد و گرنه او سميع است كسي خب اگر فحش هم بدهد خدا ميشنود غيبت هم بكند خدا ميشنود حرف دروغ هم بزند خدا ميشنود خدا بكل شيء سميع است آن سميعي آن در همه جا هست او در سميع الدعا بودن به درد نميخورد خب بله خدا شنيده كه فلان كس چنين چيزي ميگويد اين سميعي كه در مسئله سميع الدعا مطرح است اين است كه ما هم در تعبيرات عرفي ميگوييم ما هرچه به او گفتيم اين آقا گوش نداد گوش نداد يعني چه يعني نشنيد يا ترتيب اثر نداد؟ معنايش اين است كه ترتيب اثر نداد وقتي ميگوييم فلان جوان گوش شنوا ندارد نه يعني كر است يعني ترتيب اثر به نصيحت نميدهد وقتي ميگوييم ذات اقدس الهي «سميع الدعاء» است يعني گوش به حرف داعي ميدهد با آن لطف و بزرگواري كه دارد پس در موارد ديگر كه ميگويد اگر شما غيبت كرديد دروغ گفتيد فلان كار را كرديد خدا سميع است يعني ميشنود اما وقتي در بخشهاي ادعيه و اوراد و اذكار ميگوييم خدا سميع است يعني گوش به حرف داعي و منادي ميدهد اينكه فرمود ﴿إِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ﴾[22] اينها را بايد به اسماي حسناي الهي معلل كند ديگر فرمود ﴿إِنَّ اللّهَ سَميعٌ﴾ شما استغاثه كرديد او هم گوش به حرف شما داد و ميداند كه كجا گوش بدهد و كجا گوش ندهد و گرنه آن سميع عليم كه همه جا هست ﴿إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ﴾
بيان علت پيروزي مسلمانان و شكست كافران در جنگ بدر با واژه «ذلكم»
بعد فرمود كه چطور در اين جنگ بدر شما پيروز شديد و آنها شكست خوردند ﴿ذلِكُمْ﴾ اين را تعليل ميكند اينكه فرمود ﴿يُبَيِّنُ اللَّهُ لَكُمُ الآيَاتِ﴾[23] استدلال ميكند تبيين ميكند راه را نشان ميدهد ﴿ذلِكُمْ﴾ اينكه شما پيروز شديد و شكست نخورديد براي اين بود كه ﴿وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ﴾ برهاني كه قبلاً ذكر فرمود آيه سيزده اين بود كه ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ اين صغراي قضيه ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾ اين كبراي قضيه آن را معلل كرده كه چرا ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ اْلأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ﴾ براي اينكه ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ اينجا هم كه جمعبندي ميكند ميفرمايد ﴿ذلِكُمْ﴾ اصل پيروزي شما و شكست كفار براي اين است كه ﴿وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ﴾ هر نقشه و كيدي را كه كافرين كشيدهاند خدا آن را سست ميكند در بخشهاي ديگر فرمود ﴿وَ لا يَحيقُ الْمَكْرُ السَّيِّي إِلاّ بِأَهْلِهِ﴾[24] فرمود مكر آنها نقش آنها اثر ندارد ﴿وَ إِنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الْجِبالُ﴾[25] آنها بر فرض هم بتوانند با مكرشان كوهها را زير و رو بكنند در برابر قدرت الهي ناچيز است ﴿وَ أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ﴾
نصرتطلبي مشركان از بتها براي پيروزي بر مسلمانان
اين كريمه كه فرمود ﴿إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ الْفَتْحُ﴾ دو تفسير دربارهاش شده يكي اينكه خطاب به مؤمنين است يكي اينكه خطاب به كفار است وقتي خطاب با كفار باشد با ﴿أَنَّ اللّهَ مُوهِنُ كَيْدِ الْكافِرينَ﴾ هماهنگ است بعدش هم كه تهديد است ﴿وَ إِنْ تَنْتَهُوا فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ وَ إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا وَ لَوْ كَثُرَتْ﴾ اين با آنها هم اگر خطاب به مؤمنين باشد سازگار نيست چه اينكه ﴿وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ﴾ هم نشان ميدهد كه اين خطابها براي مؤمنين نيست پس وجه دوم كه خطاب براي كفار است اين انسب و اقرب به ذهن است خطاب به كفار است ميفرمايد شما از خدا طلب فتح كرديد اين مشركين آن سران و اشرافشان گذشته از بتهاي عمومي بتكده بتهاي اشرافي در داخله منزل داشتند در غالب جنگها وقتي ميخواستند از مكه بيرون بيايند گذشته از اينكه از بتهاي بتكده استنصار ميكردند در كنار بتهاي اشرافي منزلشان هم ميگشتند از آنها هم كمك ميخواستند ابوجهل اين كار را كرد و ساير سران قريش اين كار را كردند وقتي خواستند براي جنگ بدر از مكه بيرون بيايند از بتهاي خود كمك خواستند بعد هم خب بتها را شفيع قرار ميدادند ميگفتند كه فتح و نصرت به ما برسد بعد خود ابوجهل گفته بود كه اين كسي كه مدعي نبوّت است قطع رحم كرده است در بين ما ايجاد اختلاف كرده است دين ما قديمي است دين اينها تازه است نو است آن قديم مقدم است از اين حرفها را ايشان در ادعيه آورده خداي سبحان ميفرمايد اگر شما طلب فتح ميكنيد فتح خب آمده ديگر حق براي شما روشن شد اگر حق ميخواهيد حق براي شما روشن شد ﴿إِنْ تَسْتَفْتِحُوا فَقَدْ جاءَكُمُ﴾ ﴿وَ إِنْ تَنْتَهُوا﴾ اگر دست برداريد از كارهاي شركآلود از مخالفت با توحيد مخالفت با وحي و نبوت و رسالت الهي دست برداريد ﴿فَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾ اين هم خير تعيني است نه افعل تفضيلي يعني تنها راه همين است اما ﴿و إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾ اگر برگرديد دوباره به همان شركتان ما هم قهرِمان برميگردد ﴿و إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾ اين يك اصل كلي است البته چه اينكه در بخشهاي ديگر هم فرمود ﴿إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾ شما اگر فيضتان برگردد مسيرتان برگردد فيض ما هم برميگردد ﴿إِنْ تَعُودُوا نَعُدْ﴾ ﴿إِنْ عُدْتُمْ عُدْنا﴾ گاهي ميگويد به صورت فعل ماضي گاهي به صورت فعل مضارع يك بخشهاي كلي و حاكم است چه درباره مؤمنين چه درباره غير مؤمنين
نه براي اينكه آنها فتح ميخواستند منتها در حقيقت فتح را نميدانستند كه حقيقت فتح چيست خيال ميكردند از اين بتها كاري ساخته است اين هم كه گفتند تحكم است گرچه اين تحكم با «همزه» را معنا كردند ولي در حقيقت اينها خيال ميكردند كه اين فتحشان در همين است خودشان را حق ميپنداشتند
معيّت خاصّه خداوند با مؤمنان موجب ناتواني گروه كثير مشركان
﴿وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا﴾ اين نكره در سياق نفي مفيد عموم است يعني هيچ كاري اين «فئة» شما اين قبيله شما اين جمعيت شما ولو زياد هم باشد هيچ كاري از شما نميكند نه تنها در جنگ بدر كاري از پيش نبرد در جنگهاي ديگر هم اين چنين است از شما كاري ساخته نيست بالأخره از جمعيت شما از عِده و عُده شما كاري ساخته نيست ﴿وَلَن تُغْنِيَ﴾ اين فعل مضارع است با نفي تأكيد ﴿وَ لَنْ تُغْنِيَ عَنْكُمْ فِئَتُكُمْ شَيْئًا وَ لَوْ كَثُرَتْ﴾ براي اينكه ﴿وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ﴾ خدا با شما نيست آن معيت قيوميه كه در سورهٴ «حديد» است خدا با همه است ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ در جريان موسي و هارون (سلام الله عليهما) خدا فرمود ﴿اذْهَبْ إِلي فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغي﴾ برويد حرفها را بگوييد ﴿إِنَّني مَعَكُم﴾ يكجا دارد «مَعَكُما» يكجا دارد «معكم» يعني من با همه شما هستم هم من با موسي و هارون (سلام الله عليهما) هستم هم با فرعون و هامان اما معيت خاصه من با شماست گرچه خداوند ﴿و هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾ اما آن معيت خاصه و معيت رحيميه الهي همراه مؤمنين است ﴿وَ أَنَّ اللّهَ مَعَ الْمُؤْمِنينَ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ انفال، آيهٴ 45.
[2] . سورهٴ مدثر، آيهٴ 23.
[3] . سورهٴ نمل، آيهٴ 10.
[4] . سورهٴ قمر، آيات 45 ـ 43.
[5] . سورهٴ يوسف، آيهٴ 25.
[6] . بحار الانوار، ج 40، ص 318.
[7] . بحار الانوار، ج 21، ص 26.
[8] . سورهٴ قصص، آيهٴ 81.
[9] . بحار الانوار، ج 19، ص 229.
[10] . الكافي، ج 2، ص 352.
[11] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 38.
[12] . سورهٴ نساء، آيهٴ 79.
[13] . سورهٴ نساء، آيهٴ 78.
[14] . سورهٴ نساء، آيات 78 ـ 79.
[15] . سورهٴ نساء، آيهٴ 79.
[16] . مفاتيح الجنا، اعمال روز عيد قربان.
[17] . ديوان امام علي(عليه السلام)، ص 119.
[18] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 168.
[19] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 35.
[20] . سورهٴ انفال، آيهٴ 9.
[21] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 38.
[22] . سورهٴ انفال، آيهٴ 9.
[23] . سورهٴ بقره، آيهٴ 219.
[24] . سورهٴ خاطر، آيهٴ 43.
[25] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 46.