08 04 2000 4937150 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 20

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي وَ لِيُبْلِيَ الْمُؤْمِنينَ مِنْهُ بَلاءً حَسَنًا إِنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ (17)﴾

اذن تشريعي خداوند جهت شركت در جنگ بدر و تأثير تواضع و غرور در اسناد يا عدم اسناد آن به مجاهدان

اصل جنگ در مدينه اذن تشريعي صادر شده است برابر آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «حج» آمده است ﴿أُذِنَ لِلَّذينَ يُقاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّهَ عَلي نَصْرِهِمْ لَقَديرٌ﴾[1] يعني قبلاً اذن جنگ نداشتيد و الآن اذن جنگ داريد اين يك اذن تشريعي است اما در جريان سورهٴ مباركهٴ «بقره» و مانند آن كه فرمود: ﴿فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللّهِ﴾[2] يا موارد ديگر اين يك اذن تكويني است يعني عنايت خاص الهي سبب پيروزي شما شد.

مطلب دوم آن است كه اين مجاهدين وقتي پيروز شدند اين ظفر را اگر از عنايت الهي بدانند آن‌گاه خداوند مي‌فرمايد ﴿قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ﴾[3] و مانند آن و اگر غفلتي عارض بشود و خود را موفق و فاتح تلقي كنند در چنين زمينه‌اي مي‌فرمايد كه ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ كار را رأساً از اينها نفي مي‌كند و به ذات اقدس الهي اسناد مي‌دهد شما يك ابزار كاري بوديد و آن كه در حقيقت فاتح و پيروز است خداست و توفيقي هم كه نصيب شما شده است كه حضور پيدا كرديد آن هم به عنايت الهي است.

تفاوت درجات و مراحل توحيدي پيامبران و آيه ﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ تعبيري از تطابق فعل انسان كامل با فعل خدا

مطلب ديگر آن است كه انبيا (عليهم السلام) يكسان نيستند برابر كريمه ﴿تِلْكَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ﴾[4] يا ﴿لَقَد فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلي بَعْضٍ﴾[5] درجات اينها مختلف است اگر درجات اينها مختلف است پس مراحل توحيدي اينها هم مختلف است معارف اينها هم مختلف است لذا خداي سبحان بعضي از كارها را به اذن خدا به اينها اسناد مي‌دهد و نسبت به بعضي از اينها مي‌فرمايد كاري كه شما انجام داديد كار من است در حقيقت دست شما به منزله دست خداست كه چنين تعبيري مثلاً درباره پيغمبر اسلام (صلّي الله عليه و آله و سلّم ) آمده است ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ لكن مشابه اين درباره انبياي ديگر مثلاً نيست گرچه هر كاري كه آنها انجام دادند به اذن خداست و روح آن كار هم به اين برمي‌گردد كه يعني مثلاً به عيسي مسيح (سلام الله عليه) گويا گفته است كه «و ما احييت الموتي اذ احييت و لكن الله احيي و ما ابريت ابرص و الاكمه اذ ابرأت ولكن الله ابراء» بازگشتش به اين‌گونه از معارف است لكن نحوه تعبير در آنها نيامده سرّش حالا بعد روشن مي‌شود كه انسان كامل به مقامي مي‌رسد كه بالأخره فعل او فعل خداست.

اسناد فعل انسان كامل به خداوند تنها در دايره صفات فعل الهي و عدم دستيابي به ذات و صفات ذات خداوند

مطلب مهم آن است كه ما منطقه ذات را و منطقه صفات ذات را كه جزء مناطق ممنوعه است از منطقه فعل جدا بكنيم آن‌گاه مي‌شود گفت انسان كامل مظهر فعل خداست و فعلي را كه خدا انجام داد به انسان كامل اسناد بدهيم يا كاري را كه انسان كامل انجام مي‌دهد به خدا اسناد بدهيم ولي بايد بدانيم كه ما در مقام ثالث قرار داريم يعني مقام فعل خدا، مقام ذات و صفات ذات كه عين ذات است از آن مقام كه منطقه ممنوعه هستند فارغ بشويم تا در مقام فعل بحث آسان‌تر باشد. بيان اجمالي مسئله اين است كه مقام ذات هستي نامتناهي است اگر چيزي نامتناهي بود فراگير هست كسي نمي‌تواند درباره او بينديشد نه حكيم و متكلم مي‌تواند درباره او بينديشد و نه عارف مي‌تواند درباره او شهود كند، نه علم حضوري در آنجا راه دارد و نه علم حصول، مقداري انسان در حد يك مثال وقتي توجه بكند مي‌بيند كه هيچ چاره‌اي ندارد مگر اينكه صرف نظر كند. اگر ذات اقدس الهي نامتناهي است كما هو الحق نامتناهي جا براي غير نمي‌گذارد درباره فيض او در سخنان حضرت امير (سلام الله عليه) و ساير ائمه (عليهم السلام) آمده است كه ذات اقدس الهي «داخل في الاشياء لا بالممازجة خارجٌ عنها لا بالمزايلة و مباينة».[6]

سرّ عدم امكان اقامه برهان بر ذات خداوند

خب حالا فرض كنيد ظهور او كه نامتناهي است يك حكيم يا متكلمي مي‌خواهد برهان اقامه كند يا عارفي از راه تهذيب و تزكيه مي‌خواهد شهود حق نصيبش بشود اين مبرهن متكلم يا حكيم دليلي دارد مدلولي دارد و مستدلي، مستدل خود اين حكيم است دليل همان صغرا و كبراي اوست و مدلول همان ذات ما مي‌توانيم برهان اقامه كنيم بر وجود آسمان بر وجود زمين بر وجود وحي نبوت و مانند آن همه آنها بيرون از ذات ما هستند اين حكيمي كه برهان اقامه مي‌كند يا متكلمي كه برهان اقامه مي‌كند در وجود وحي و نبوت و مانند آن آن وحي و نبوت مدلول است و مورد اقامه برهان است و خارج از ذات است برهان او هم صغرا و كبرايي است كه در ذهن اوست خود حكيم مستدل و مبرهن هم جداست ما حكيمي داريم مستدل و مبرهن صغرا و كبرايي داريم برهان، اين برهان كه اقامه شد اين حكيم يا متكلم را به شيء خارج هدايت مي‌كند اينجاها جاي اقامه برهان است ولي اگر حقيقتي نامحدود بود و مرز نداشت بيرون برهان نيست، بلكه درون برهان هست خود اين برهان را صغرا را كبرا را اصغر و اوسط را اوسط و اكبر را همه را فرو مي‌برد در همه تنيده مي‌شود و فرا مي‌گيرد و جلوتر مي‌آيد خود مبرهن را فهم مبرهن را اقامه برهان مبرهن را گوهر ذات مبرهن را وصف و فعل مبرهن را فرا مي‌گيرد و درمي‌رود آن وقت اين بيچاره آن وسط گم مي‌شود اين در آن ذات نامتناهي غرق مي‌شود دست و پا مي‌زند چيزي را مي‌خواهد ببيند كه قبل از اينكه خودش را ببيند او را مي‌بيند قبل از اينكه فهم خود را بفهمد او را مي‌فهمد و قبل از اينكه برهان خود را بفهمد و اقامه كند او را مي‌بيند دست و پايش را گم مي‌كند يك مقدار كه آدم وارد بشود مي‌بيند غرق مي‌شود بعد ناچار استغاثه مي‌كند كه من را بياوريد بيرون وقتي بيرون مي‌آيد به حال عادي برمي‌گردد.

عقيم شدن فهم و تفكّر اهل معرفت در حريم ذات خداوند و مثالي در اين زمينه

اين است كه چندين روايت آمده است و بخشي از اين روايات را مرحوم صدوق (رضوان الله عليه) در بخش پايان كتاب شريف توحيد صدوقشان نقل كردند كه آن منطقه، منطقه ممنوعه است و فكر نكنيد، چطور مي‌توانيد فكر بكنيد؟ براي اينكه شما مي‌خواهيد با فهم چيزي را بفهميد قبل از اينكه فهم را بفهميد او را مي‌فهميد او فهم شما را فرا مي‌گيرد شما را فرا مي‌گيرد آن وسطها دست و پا مي‌زنيد و همه جا در مي‌رود خاصيت غير متناهي اين است نه تنها حكيم و متكلم گرفتارند عارف بيچاره هم گرفتار است عارف تا مي‌خواهد چيزي را مشاهده بكند مي‌بيند كه آن مشهود بيرون از شهود و شاهد نيست آن‌قدر جلو هست كه شهود او را فرا مي‌گيرد خود شاهد را فرا مي‌گيرد و در مي‌رود اين وسطها دست و پا مي‌زند اينها به اميد غوص مي‌روند ولي غرق مي‌شوند يك آدم غرق شده ديگر به تعبير اهل معرفت به فكر كشتي و زورق نيست به فكر نجات هم نيست اصلاً او خودش را گم كرده است او هر چه مي‌بيند دريا مي‌بيند اين است كه آنها كه يك مقدار رفتند گفتند راه نيست نرويد ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾[7] اين ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ نه يعني «يحذركم الله عقابه» البته «يحذركم الله عقابه» اما نفس كه به معني عقاب نيست. اينكه گفتند «عنقا شكار كس نشود دام باز چين»[8] همين است. حالا يك دستفروشي كنار اقيانوس آرام مي‌خواهد بساط میخواهد پهن كند آن طوفان اصلاً به او مهلت نمي‌دهد كه او بساط پهن كند خود او را مي‌برد آن سفره‌اش را مي‌برد ابزارش را هم مي‌برد به هر طرفي و جايي آنها را گم مي‌كند مگر حالا يك دستفروش كنار خيابان و بيابان مي‌تواند كنار اقيانوس كبير با آن طوفانش بساط پهن كند؟ كسي فرض كنيد سفره‌اي دارد چند تا چاقو دارد و چند تا خودكار دارد مي‌فروشد اين فقط در كوچه و پس كوچه بايد بساط پهن كند، آنجا جاي بساط پهن كردن نيست.

محدوديت انبيا موجب تحيّر در ذات خداوند و توضحيح معناي «ما عرفناك حقّ معرفتك»

اين است كه فرمود: «تفكروا في آلاء الله»[9] «و لا تتفكروا في الله»[10] لذا حتي انسان كامل، اينكه اهل معرفت گفتند درباره انبيا گفتند، گفتند «و اما الذات الالهية فقد حارت الانبياء و الاولياء (عليهم السلام) فيها» نه كه ديگران متحيرند انبيا متحيرند براي اينكه بالأخره انبيا هر چه هم كه باشند محدودند ديگر اين است كه فقط دست و پا زنان دوتا حرف دارند مي‌گويند «عرفت الله سبحانه بفسخ العزائم و حلّ العقود و نقض الهمم»[11] يا «اعرفوا الله بالله»[12]، «بك عرفتك و انت دللتني»[13] اما «ما عرفناك حق معرفتك»[14] يك سر فصلي است كه در همه اين گفته‌ها هست در جاي ديگر حالا يا برهان حكيم و متكلم است يا شهود عارف است انسان مي‌تواند چيزي را بشناسد معرفت است بالأخره ولي درباره ذات اقدس الهي معرفت با اعتراف همراه است اين يك اصل، آن مقدار اعتراف بيش از مقدار معرفت است اين دو اصل، بيشتري او هم بيشتري نامتناهي بر متناهي است اين سه اصل، اين «ما عرفناك حق معرفتك» معنايش اين نيست كه ما حالا به اين رسيديم ولي ديگري مي‌تواند حق معرفت پيدا كند اين‌طور كه نيست پس در همه موارد اگر كسي خدا را بشناسد ولو اينكه بگويد «بك عرفتك و انت دللتني عليك» يا «عميت عين لا تراك»[15] بالأخره خدا را مي‌شناسد همان كه خدا را مي‌شناسد مي‌گويد آن‌طوري كه تو هستي من تو را نمي‌شناسم «و ما عرفناك حق معرفتك».

اندازه و مقدار شناخت انسان كامل نسبت به ذات خداوند

خب چه اندازه خدا اعتراف مي‌كند و چه اندازه معرفت؟ يعني مثلاً نيمي از خدا را _معاذ الله_ مي‌شناسد نيمي را نمي‌شناسد؟ خب مجموع دوتا نيمه متناهي مي‌شود متناهي، آن مقداري كه يك حكيم يا عارف و انسان خدا را مي‌شناسد متناهي است براي اينكه او به اندازه خود خدا را مي‌شناسد خودش هم كه موجود متناهي است خب پيغمبر مگر چقدر مي‌تواند خدا را بشناسد؟ حالا آن حرف نهايي را ممكن است بعد عرض كنيم تازه اينها مجاز است او قدر ندارد حالا كم‌كم به آنجا هم مي‌رسيم خب حالا يك پيغمبر يك انسان كامل (صلّي الله عليه و آله و سلّم) چقدر مي‌تواند خدا را بشناسد؟ بالأخره به اندازه خود خدا را مي‌شناسد خودش هم يك مقدار محدودي است خب حالا «بك عرفتك و انت دللتني عليك»[16] ـ مناجات سيد الشهداء است در دعاي عرفه‌شان ـ آن مقداري كه نمي‌شناسد و اعتراف مي‌كند مي‌گويد «ما عرفناك حق معرفتك»[17] آن به اندازه معرفت است يا بيش از اوست؟ اگر به اندازه اين باشد كه اين اندازه متناهي است آن مقداري هم كه نشناخت متناهي است دوتا متناهي مي‌شود متناهي، يك متناهي به علاوه متناهي مساوي است با متناهي سوم دوتا نيم متناهي كه نامتناهي را تشكيل نمي‌دهد، اين هم يك مطلب.

ناشناخته بودن ذات خداوند نزد انسان و نامتناهي بودن آن

خب حالا آن مقداري كه گفت مي‌‌گويند «ما عرفناك حق معرفتك» به اندازه اين نيست ولي بيش از اينهاست مثلاً ده برابر اينهاست صد برابر اينهاست يك ميليون برابر اينهاست يك ميليارد برابر اينهاست خب بالأخره ميليارد رقمي است متناهي آن مقداري كه حسين بن علي (سلام الله عليه) خدا را مي‌شناسد مي‌گويد «بك عرفتك» يا امام سجاد مي‌گويد «بك عرفتك و انت دللتني»، «أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك»[18] آن مقدار شناخته يك مقدار هم مي‌فرمايد كه «ما عرفناك حق معرفتك» آن مقداري كه نشناختند و اعتراف كردند فرض بفرماييد يك ميليارد برابر اين مقداري است كه شناختند باز _معاذ الله_ محظور تناهي لازم مي‌آيد براي اينكه يك ميليارد به علاوه اين مقدار محدود باز مي‌شود متناهي اگر آن حرف سوم را زديم و گفتيم آن «ما عرفناك» كه اعتراف است مقدارش نامتناهي است وظيفه خودمان را انجام داديم، گفتيم به مقدار متناهي خدا را مي‌شناسيم و به مقدار نامتناهي خدا را نمي‌شناسيم.

پرسش:...

پاسخ: اين ديگر آنچه كه از او صادر شده است مي‌بيند فيض او را مي‌بيند اوصاف فعلي او را مي‌بيند و گرنه ﴿يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾.[19]

پس بنابراين اين‌چنين نيست كه او نيمي از خدا را شناخته باشد اين‌چنين نيست به اندازه خود خدا را شناخته است اين نه نيم است نه يك دوم است نه يك سوم است نه يك چهارم است و نه يك ميلياردم، چون اگر گفتيم يك ميلياردم يعني او يك ميليارد برابر بيش از اين است باز مي‌شود متناهي پس بايد گفت كه نسبت محدود است به نامتناهي نسبت محدود به نامتناهي كه رقم درنمي‌آيد يك محدود نسبت به نامتناهي يك چندم است؟ هيچ، جواب ندارد «لا ادري». تازه همه اين حرفها حرفهاي عادي است وقتي قدري جلوتر مي‌رويم مي‌بينيم اينها هم از دست ما گرفته مي‌شود براي اينكه ما هرچه عادت كرديم به كلي عادت كرديم كه داراي ابعاد است مثلاً اقيانوس بعضي دارد نصفي دارد ثلثي دارد ربعي دارد فصلي دارد، حالا يا بر فرض اقيانوس غير متناهي باشد اگر ما تناهي ابعاد را نپذيريم اگر يك اقيانوس غير متناهي باشد اين حرفها براي اوست يعني مي‌شود گفت كه اين شخص گوشه‌اي از اقيانوس را شناخت يا شنا كرد اين گوشه نسبت به مجموعه اقيانوس نسبت يك جزء است به نامتناهي اگر آن اقيانوس متناهي باشد مثلاً كسي يك ميليون متر مكعبش را مثلاً شنا كرده مي‌تواند بگويد كه يك ميلياردم آن يا يك بيلياردم آن اين حرف رواست اما ذات اقدس الهي يك بسيط نامتناهي است كه جزء ندارد نمي‌شود گفت يك گوشه‌اش، يك گوشه يعني همه اين البته حرفي نيست كه به ذهن بيايد‌ ـ حالا ما گفتيم ـ ده بار هم بگوييد به زودي ذهن نمي‌آيد كه چگونه به مقدار خودم به ذهن نمي‌آيد نامتناهي است كه بعضش عين كل است آن اقيانوس است كه بعض غير كل است بعض دارد نصف و ثلث فرض مي‌شود چيزي كه بسيط الحقيقه است هرجا دست بزني عين كل است اين است كه آن منطقه، منطقه ممنوعه است.

اعتراف ادراك و فهم انسان به نامحدود بودن ذات و صفات ذات الهي

پرسش:...

پاسخ: البته ما مي‌فهميم كه نمي‌فهميم معما نيست ما همين حرفها را كه مي‌گوييم همه حرفها را مي‌فهميم و مي‌فهميم كه نمي‌فهميم، همين براي ما بس است «العجز عن درك الادراك ادراكٌ»[20] براي ما اين بيان نوراني امام سجاد درباره شكر هم همين است همين كه گفتيم «ما عرفناك حق معرفتك»[21] البته اين بعد البحث است نه قبل البحث انسان مي‌رود مي‌بيند نمي‌فهمد وظيفه‌اش هم همين است كه برگردد.

پرسش:...

پاسخ: ما هم مي‌توانيم بگوييم ديگري هم نمي‌فهمد.

پرسش:...

پاسخ: مي‌فهميم چون نامحدود است دسترسي به او نداريم همين مقدار اكتفا مي‌كنيم. درك كرديم نامحدود است به حد درنمي‌آيد، نه نامحدود را احاطه كرديم. ما مي‌دانيم چه چيزي محدود است و چه چيز نامحدود اين را با برهان مي‌دانيم و چون نامحدود است همه شئون ما را فرا مي‌گيرد آن وقت ما خودمان بايد باشيم يك، انديشه ما بايد باشد دو، ما با اين ابزار انديشه درباره يك چيز جهان‌بيني داشته باشيم سه، اگر چيزي جهان را گرفته و در رفت انديشه را گرفته و در رفت انديشمند را گرفته و در رفت آن وقت اين وسط انسان غرق مي‌شود صفات ذات هم عين ذات است كم نيست رواياتي كه گوشه‌اي از آنها را مرحوم صدوق در آخر كتاب شريف توحيدشان نقل كردند كه «تَفَكَّروا في آلاء الله»[22] فرمود يك عده حركت كردند بعد سر از جنون درآمد اينها در روايات ماست فرمود اينجا راه نيست چه كار مي‌خواهيد بكنيد؟ براي اينكه در فهمتان اوست در خود شما بدون انتزاع اوست، در همان دعا دارد كه «لم يتناه» دارد ﴿ليس كمثله شيء﴾[23] دارد لذا اين ﴿ليس كمثله شيء﴾ كنار همه معارف هست يك اصل ثابتي است حاكم بر همه بحثهاي معرفتي، هر بحث معرفتي ما داشته باشيم «احكم محكمات» ﴿ليس كمثله شيء﴾ است.

دستيابي انسان كامل و فرشتگان به مراحل صفات فعل خداوند به اذن الهي

حالا كه منطقه ذات اين شد و صفات ذات هم اين‌چنين شد اين دوتا منطقه معلوم شد كه معرفت با اعتراف همراه است مي‌آييم مقام ثالث بحث كه مقام فعل خداست؛ رازقيت خدا شافي بودن خدا خالقيت خدا همه اينها فعل است گاهي خلق مي‌كند گاهي نمي‌كند گاهي رزق مي‌دهد گاهي نمي‌دهد گاهي احيا مي‌كند گاهي اماته مي‌كند اينها فعل خداست كسي بگويد «انا محيي انا مميت انا خالق السموات و الارض» اين محظوري ندارد براي اينكه مقامي است فعل خداست فعل بما انه فعل ممكن الوجود است گاهي هست گاهي نيست خب اگر فعل است ما اين اوصاف را از مقام فعل انتزاع مي‌كنيم نه از صفات ذات و از خود ذات آن وقت اين فعل اگر فرشته باشد درست است انسان كامل باشد درست است اسرافيل (سلام الله عليه) محيي باشد به اذن خدا درست است الآن تمام كارهاي ما اين است كه «بحول الله تعالي و بقوته اقوم و اقعد» در نماز دستور اين جهان‌بيني را به ما دادند نه تنها در نماز مي‌گوييم «بحول الله و قوته اقوم و اقعد»، در نماز داريم ياد مي‌گيريم كه چطور زندگي كنيم كسي درس مي‌خواند درس مي‌آيد كسي درس مي‌دهد كسي كتاب مي‌نويسد كسي مي‌خوابد كسي پا مي‌شود كسي غذا مي‌خورد «بحول الله سبحانه و تعالي بقوته يفعل» است چون نماز مي‌‌خوانيم كه چه كار بكنيم. در فرشته‌ها همين‌طور است اسرافيل (سلام الله عليه) «بحول الله و قوته يحيي» عزرائيل (سلام الله عليه) «بحوله و قوته يميت» فلان فرشته‌اي كه مظهر خالقيت است «بحول الله و قوته يخلق» اگر عيسي مسيح مي‌گويد و خدا هم امضا كرد فرمود: ﴿إِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِإِذْني﴾[24] يعني «بحول الله و قوته تخلق، بحول الله و قوته تبرء و تشفي» با اينكه ﴿إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ﴾[25] «بحول الله و قوته تحيي و تميت» چه بگوييم «احيي و اميت باذن الله» چه بگوييم «بحول الله و بقوته احيي و اميت» آن وقت اين منطقه كه منطقه فعل خداست مقابل دارد.

تعليم امام رضا(عليه السلام) به گوينده «الحمد لله منتهي علمه» در كيفيت دعا نمودن و علت آن

در محضر امام هشتم (سلام الله عليه) كسي گفت «الحمد لله منتهي علمه» من خدا را به اندازه علم او و تا سرحد علم او ستايش مي‌كنم حضرت فرمود اين‌چنين نگو، عرض كرد پس چه بگويم؟ فرمود علم خدا كه حد ندارد مگر مي‌شود علم خدا كه عين ذات خداست حد داشته باشد پس انتها ندارد عرض كرد چه بگويم فرمود بگو «الحمدلله منتهي رضاه»[26] تا آنجا كه رضاي خداست من خدا را حمد مي‌كنم رضاي خدا حد دارد خداي سبحان راضي است تا حدي که از آن به بعد ديگر مرز غضب خداست خدا از افرادي راضي است از افرادي ناراضي است نسبت به بعضي از كارها راضي است نسبت به بعضي از كارها ناراضي نسبت به بعضي اوصاف راضي است نسبت به بعضي اوصاف غضب دارد ﴿كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ﴾[27] و مانند آن اينها مرز‌بندي است خب پس رضا حدي دارد غضب حدي دارد مرز رضاي خدا تا بهشت است مرز غضب خدا محدوده جهنم است اگر اينها فعل خداست و اوصاف فعلي خداست و محدود است آن‌گاه فرشتگان آنجا حضور و ظهور دارند انسان كامل آنجا ظهور و حضور دارد شافي مي‌تواند باشد محيي مي‌تواند باشد مميت مي‌تواند باشد همه اينها بحول الله و قوته است اين بحول الله و قوته گاهي به صورت «باذنه» درمي‌آيد.

بيان برخي از تفاوتهاي ﴿فلم تقتلوهم﴾ با ﴿ما رميت﴾ در آيه مورد بحث

حالا معلوم مي‌شود كه چرا در اينجا فعلها را يك طور ذكر نكرده، مفعولها را يك طور بيان نكرده اسنادها را يك طور بيان نكرده، درباره مؤمنين فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ﴾ با فعل مضارع ذكر كرده، درباره پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم ) فرمود: ﴿وَ ما رَمَيْتَ﴾ درباره آنها اصلاً مفعول را ذكر كرده فرمود: ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ﴾ اما درباره پيغمبر مفعول را ذكر نكرده نفرمود «و ما رميتهم» اينكه فعل ماضي ذكر كرده مفعول را ذكر نكرده جمع بين نفي و اثبات كرده ولي براي آنها مفعول را ذكر كرده كثرت محفوظ است جمع بين نفي و اثبات نكرده فروق فراواني است.

بيان بالاترين بينش توحيدي با توجه به آيات و جمع‌ بين حق بنده و خالق در عبارت ﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ

مطلب ديگر آن است كه گاهي انسان به جايي مي‌رسد كه همه كارها را از خدا مي‌بيند مي‌گويد «اينچنين ميناگريها كار توست»[28] برابر ﴿الله خالق كل شيء﴾[29] معرفت دارد كثرت مي‌بيند همه جهان را مي‌بيند مي‌گويد همه از ناحيه خداست اين يك بحث كه همه را از او مي‌بيند ﴿الله خالق كل شيء﴾ اما با چشم خود مي‌بيند دليل اقامه مي‌كند حالا يا حكيم است يا متكلم بالأخره با برهان ثابت مي‌كند و آيه هم تأييد مي‌كند كه ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ بعد مي‌گويد «اينچنين ميناگريها كار توست» گاهي اين‌چنين نيست با ديد او مي‌بيند نه با چشم خود ببيند همه ميناگريها كار اوست، اين قدري بالاتر است و مقام ثالث اين است كه كار او را نمي‌بيند «به دريا بنگرم دريا ته وينم ٭٭٭ به صحرا بنگرم صحرا ته وينم»[30] اين آن راه است اين ﴿فَأَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است دريا و صحرا نيست يك وقت دريا و صحرا مي‌بيند بعد مي‌گويد «اينچنين ميناگريها كار توست» يك وقت دريا و صحرا را با چشم الهي مي‌بيند مي‌گويد كه «ما رأيت الا جميلاً»[31] خيلي چيز خوبي است اصلاً در عالم بدي نيست براي اينكه انسان با چشم مهندس كه عالم را نگاه كند غير از زيبايي چيزي نمي‌بيند يك وقت اصلاً دريا نمي‌بيند صحرا نمي‌بيند براي اينكه همه اينها آيه‌اند علامت‌اند نشانه‌اند خب كسي كه دنبال هدفي مي‌گردد همين كه آن فلش را ديد آن صاحب نشانه به ذهنش مي‌آيد حالا كسي مثلاً مي‌خواهد برود حرم در تابلويي فلش هست نوشته حرم اين وقتي اين تابلو را مي‌بيند حرم به يادش مي‌آيد اينكه نمي‌خواهد ببيند اين خط، خط خوبي است يا اين نه، رنگ چه رنگي است بعدش هم يادش مي‌رود از او سؤال كنند اين چه رنگي بود چه خطي بود اين به دنبال فلش است اين اصلاً به دنبال اين نيست كه حالا چه كسي نوشته چقدري است چند در چند است و طول و عرض و عمقش چقدر است، خطاطي اين را مي‌بيند يا هنرمندي اين را مي‌بيند تابلو چند در چند است يا مأمور راهنمايي رانندگي اينجا مواظب است كه تابلو اينجا جايش بود اينجا نصب كردند يا نه او دنبال خود تابلوست اما كسي كه شيفته حرم است از راه دور آمده اين همين كه اين تابلو را مي‌بيند حرم به يادش مي‌آيد او مي‌گويد «به دريا بنگرم دريا ته وينم» نه مي‌گويم دريا را تو آفريدي نمي‌گويم «اينچنين ميناگريها كار توست» مي‌گويم «به دريا بنگرم دريا ته وينم» اين همان است ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[32] خب اين ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[33] با ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ خيلي فرق دارد حالا معلوم مي‌شود يك عده ﴿لهم درجات﴾ هستند يك عده هم ﴿درجات﴾[34] هستند همه اينها حق است آن كه ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ را مي‌بيند حق است آن كه به جايي مي‌رسد كه ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ آن هم حق است يكي ﴿لِلّهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ﴾[35] مي‌بيند يكي ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ مي‌بيند اين ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ نظير اين فلش تابلوي حرم كه نيست اين شخص خودش هم يك فلش مي‌بيند ديدش هم يك فلش مي‌بيند چون ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ است خود توليه خود وجه اينها هم فلش است آن وقت در آيات الهي غرق است آن كه مي‌گويد «به دريا بنگرم دريا ته وينم» معنايش اين نيست كه به خود كه بنگرم تو را نمي‌بينم يا به ديدن كه بنگرم تو را نمي‌بينم اين‌طور نيست ديدن مي‌نگرم تو را مي‌بينم ديده را مي‌بينم تو را مي‌بينم متعلق ديد را كه مي‌بينم تو را مي‌بينم چون ﴿أَيْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾ خود توليه و مانند آن همه اينها هم وجه الله است ديگر آن وقت اين خيلي فرق مي‌كند با آن افراد ديگر لذا در مسئله ﴿ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ مقام جمع است بالأخره بين فرق و جمع، يك عده مقام فرق دارند كه گرفتار تفويض‌اند يك عده افراط كردند در جمع گرفتار جبرند اينكه «لاجبر و لاتفويض»[36] كه اهل بيت (عليهم السلام) فرمودند اين است كه هم حق بنده محفوظ است هم حق خالق محفوظ است ولي بنده آيت و فلش به طرف خداست.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

 

[1] . سورهٴ حج، آيهٴ 39.

[2] . سورهٴ بقره، آيهٴ 251.

[3] . سورهٴ توبه، آيهٴ 14.

[4] . سورهٴ بقره، آيهٴ 253.

[5] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 55.

[6] . ر.ک: الکافی(ط ـ اسلامی)، ج1، ص86.

[7] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 28.

[8] . ديوان حافظ، غزل7.

[9] . بحارالأنوار، ج68، ص322.

[10] . بحارالأنوار، ج54، ص348.

[11] . نهج‌البلاغه، حكمت 250.

[12] . الكافي، ج1، ص85.

[13] . مفاتيح‌الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.

[14] . بحارالأنوار، ج68، ص23.

[15] . مفاتيح‌الجنان، دعاي امام حسين در روز عرفه.

[16] . مفاتيح‌الجنان، دعاي روز عرفه.

[17] . بحارالأنوار، ج68، ص23.

[18] . مفاتيح‌الجنان، دعاي امام حسين در روز عرفه.

[19] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 28.

[20] . شرح نهج‌البلاغه، ج1، ص61؛ ديوان امام علي(عليه السلام)، ص301.

[21] . بحارالأنوار، ج68، ص23.

[22] . بحارالأنوار، ج68، ص322.

[23] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 11.

[24] . سورهٴ مائده، آيهٴ 110.

[25] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 80.

[26] . بحارالأنوار، ج10، ص246.

[27] . سورهٴ صف، آيهٴ 3.

[28] . ديوان مثنوی معنوی، دفتر دوم، بخش18.

[29] . سورهٴ زمر، آيهٴ 62.

[30] . دوبيتیهای باباطاهر، شماره162.

[31] . بحارالأنوار، ج45، ص116.

[32] . سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[33] . سورهٴ زمر، آيهٴ 62.

[34] . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 163.

[35] . سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[36] . الكافي، ج1، ص160.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق