اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَي الْمَلائِكَةِ أَنّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ اْلأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ(12) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ(13) ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ(14) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ(15) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفًا لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلي فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ(16)﴾
القاي رعب در دلهاي كافران از جانب خداوند به واسطه فرشتگان در جنگ بدر
اينكه فرمود فرشتگان مأمور تثبيت الهياند و خودم در دلهاي كفار رعب ايجاد ميكنم به اين معنا نيست كه بلاواسطه در دلهاي كفار رعب ايجاد ميكند ممكن است در دلهاي كفار هم به وسايلي از قبيل فرشتگان مخصوص يا علل و عوامل ديگر رعب ايجاد بكند اينكه صناديد قريش در جريان جنگ بدر به ديدبانهايشان گفتند برويد از نزديك بررسي كنيد آنها آمدند همه جوانب سپاه و ستاد مؤمنين و مسلمين را بررسي كردند گفتند عددشان همين مقدار است كه ديده ميشود لكن گويا اينها از مدينه مرگ بار كردند و اينجا ميخواهند به شما تزريق كنند اين نشانه القاي رعب در دلهاي مشركين است.
دليل تكرار ﴿اضْرِبُوا﴾ و اطاله در عبارت ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ اْلأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ﴾
تعبير به «فاضربوا» به نحو مكرر كه فرمود ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ اْلأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ﴾ با اينكه با يك «اضربوا» مسئله حل ميشد و همچنين تعبير به كلمه «فوق» و اگر ميفرمود «فاضربوا الاعناق» باز كافي بود نشانه آن است كه در اينگونه از موارد اطاله مطلوب است و براي شدت غضب هم اين اطاله مطلوب شده است همه اين اجزا جزئيات را جداگانه ذكر ميكنند و كلمه زدن را هم تكرار ميكنند با اينكه اگر ميفرمايد «فاضربوا الاعناق و كل بنان» كافي بود، در آنجا ايجاز بود ولي ايجاز مطلوب نبود اين اطاله در مورد شدت غضب با تعبيرات رعبآور مطلوب خواهد بود.
علت و كيفيت حكم به زدن سر و انگشتان كافران در جننگ بدر
دليلش هم اين است كه اينها مشاقّه كردند خدا و پيغمبر را اين صغراي قياس و هر كه اهل شقاق بود گرفتار شديد العقاب است مشاقّه معادات مخاصمه همه اينها از يك جنبه طبيعي حكايت ميكنند اگر سيلي بيايد و كوه را و سينه كوه را به صورت درّهاي دربياورد دو شق بشود اين هم مشاقّه است هم مخاصمه است هم معادات، معادات است چون معادات از عدّه به معني جانب است مخاصمه از خصم و خصم هم به معني جانب است چون در اين موضعگيريها هر كدام در يك طرف قرار ميگيرند روبهروي ديگري واقع ميشوند گاهي تعبير به مشاقّه است گاهي تعبير به معادات گاهي تعبير به مخاصمه و ريشه طبيعياش هم همان موضعگيري در مقابل هم است اينكه به ما گفتند در برابر گناه تجنب كنيد اجتناب كنيد يعني هم موضع بگيريد گناه در يك جانب باشد شما در جانب ديگر در رديف گناه قرار نگيريد خب ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾.
پرسش:...
پاسخ: براي اينكه يا بايد سر اينها را از بين برد كه ديگر نتوانند مبارزه كنند يا اگر نه سر هست هرچه دستاويز آنهاست بايد قطع بشود كه نتوانند دست به سلاح ببرند. «فوق اعناق» يعني سر حالا آن در آن روز اشاره شده است كه دو قسم است يا سر را بزنيد با عمود يا فوق گردن را كه آنجا كه جاي مذبح است ذبح كنيد ذبح و نحر فوق الاعناق است كه به وسيله شمشير و اينهاست و با آن عمود سر را ميزنند كه فوق الاعناق است بالأخره يا سر را بزنيد يا مذبح و منحر را بزنيد كه سر جدا بشود خب.
پرسش:...
پاسخ: آنجا كه دارد سرانشان را از بين ببريد آن آيه ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾[1] يك آيه دارد كه ﴿قاتلوا الكفار و المشركين﴾ يك آيه دارد كه ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ﴾ آن سركرده منافقين سركرده كفار را با آيه ﴿فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْر﴾ بايد توجيه كرد.
سرّ بيان اسم ظاهر به جاي ضمير در عبارت ﴿وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ﴾
بعد فرمود ﴿ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ﴾ يعني اين عذاب نقد را بچشيد و آن عذابي كه بايد بنوشيد آن در بعد است اين هم كه فرمود ﴿وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ﴾ و نفرمود «و ان لهم» به ضمير اكتفا نكرد و اسم ظاهر آورد براي توبيخ آنهاست به كفر اولاً و تعليل مسئله است ثانياً و گرنه مناسب اين بود كه به ضمير ذكر بكند و بفرمايد كه «و ان لهم عذاب النار» اين اسم ظاهر آوردن براي آن است كه علت عذاب مشخص بشود كه علت عذاب كفر است و اين اختصاصي به كفار جنگ بدر ندارد و دوم اينكه توبيخ بكند كه اينها در اثر كفر استحقاق چنين چيزي را دارند برخي از اهل تفسير پنداشتند كه اين جريان مخصوص جنگ بدر است در حالي كه اين چنين نيست در اثناي جنگ بدر يك قانون كلي را ذكر ميكند چه اينكه مسئله حرمت فرار از زحف هم اختصاص به جريان جنگ بدر ندارد اين يك اصل كلي است يك اصل نظامي است فقه نظامي است كه در اثناي جنگ بدر نازل شده است.
حرمت رويگرداندن و فرار از ميدان جنگ حتي با وجود زيادي دشمن
آنگاه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾ دوتا حكم مهم را اينجا ذكر كرد كه از مهم به غير مهم پي ببريم فرمود اگر دشمن در حد زحف هم باشد انبوه هم باشد شما حق فرار نداريد چه رسد به اينكه كمتر از زحف باشد «توليه» وجه حرام است چه رسد به فرار نفرمود «لاتفروا» فرمود: ﴿فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾ وقتي پشت كردن حرام باشد خب فرار كردن به طريقه اولي حرام است فرار يك اثر رواني دارد يك وقت انسان پشت ميكند يك وقت به سرعت ميدود و از ميدان خارج ميشود آن فرار يك جنبه رواني دارد كه روحيه رزمندهها را تضعيف ميكند و روحيه مهاجمين را تقويت ميكند، پس اگر لشگر دشمن در حد زحف بود توليه وجه حرام است چه رسد به اينكه در اين حد نباشد و توليه وجه حرام است چه رسد به اينكه فرار بكند اين چهار مطلب است در هر كدام از دو طرف آن فرد خفي را ذكر فرمود تا به فرد جلي برسند.
استفاده اصل كلي نظامي از آيه مورد بحث و بيان كيفيت تخصيص در عموم آن
﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾ اين آيه هم اختصاصي به جريان جنگ بدر ندارد يك دستور فقهي نظامي است در همه جنگها، دو مطلب است يكي اين آيه مخصوص جريان جنگ بدر نيست و همه ماسئل جبهههاي جنگ را شامل ميشود يكي اينكه به عموم و اطلاق باقي نيست عموم اطلاقش تخصيص خورده است گاهي به يك بيستم گاهي با يك دوم كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» مشخص ميشود كه در صدر اسلام تا يك بيستم مجاز بود بعداً تخفيف پيدا كرد تا يك دوم در اوائل اگر لشگر بيست برابر مسلمانها بودند و يك فرد مسلمان ميديد بيست نفر در برابر او ايستادند او حق فرار نداشت ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ﴾[2] و اگر صد نفر باشند ﴿يَغْلِبُوا أَلْفَيْنِ﴾[3] بعد كمكم مسلمانها قوي شدند آنها ضعيف شدند و روحيهها هم عوض شد ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفًا﴾[4] آنگاه يك نفر در برابر دو نفر بايد بايستد اگر مهاجمين دو نفر بودند فرار حرام است اما اگر سه نفر يا چهار نفر بودند بيش از دو نفر فرار جايز است پس در اوائل امر تا بيست نفر فرار جايز نبود بيش از بيست نفر جايز بود يعني اگر مهاجم بيش از بيست نفر حمله كردند به يك نفر اين ميتواند فرار كند ولي اگر بيست نفر حمله كردند يا هجده نفر و زير بيست نفر حق فرار ندارند بعدها اين حكم تخفيف پيدا كرد فرمود ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فيكُمْ ضَعْفًا﴾ كه به خواست خدا بحث ديگرش در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» خواهد آمد.
اين دو مطلب بايد بازگو بشود تا برسيم به پيشرفت صنايع نظامي و تكنولوژي، آن دو مطلب اين است كه اين آيه كريمه اختصاصي به جريان بدر ندارد ـ گرچه بعضی از اهل تفسير توهم کردند ـ اين آيه يك حكم فقه نظامي است و عام است تمام جبههها را شامل ميشود لكن عموم و اطلاق هم ندارد كه در هر شرايطي فرار حرام باشد محدودهاش مشخص است كه ﴿إِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا﴾ مثلاً ﴿مِائَتَيْنِ﴾[5] كذا و كذا اگر صد نفر باشند يغلبوا كذا و كذا يكي تا بيست نفر را مثلاً مشخص كردهاند يا تا ده نفر را مشخص كردهاند بعد اين را تنزل دادند گفتند ﴿اْلآنَ خَفَّفَ اللّهُ عَنْكُمْ﴾ و تخفيف پيدا كرد يك نفر در برابر دو نفر بايد بايستد اگر بيش از دو نفر حمله كردند اين مجاز است فرار بكند خب پس اين كريمه عموم و اطلاقش باقي نمانده به وسيله آن تفصيلي كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» خواهد آمد تخصيص يا تقييد پيدا كرده است.
پس اين دو مطلب شد يكي اينكه آيه اختصاص به جريان بدر ندارد همه مسائل جبههها را شامل ميشود دوم اينكه عموم و اطلاق هم ندارد كه در هر شرايطي فرار از زحف حرام باشد بلكه دو مرز مشخص در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» به عنوان تقييد يا تخصيص ذكر ميشود اين دو مطلب.
حكومتي بودن حكم به فرار از ميدان جنگ با توجه به جنگهاي پيشرفته نامتقارن امروزي
اما مطلب ديگر اين است كه اين يك حكم فقهي است يا حکم حكومتي است؟ اين در جميع موارد حكمش همين است؟ يعني فرار از زحف حرام است مطلقاً مگر اينكه در صدر اسلام كه الآن ديگر گذشت بيست نفر اگر باشند در برابر مثلاً ده برابر خود بايد مقاومت كنند و اگر بيشتر از ده برابر شد نه و بعد تخفيف پيدا كرد يك نفر در برابر دو نفر بايد مقاومت كند و اگر سه نفر شدند نه، آيا اين يك حكم فقهي است نظير شكيات و سهويات نماز و نظير مبطلات روزه و مانند آن يا يك حكم حكومتي است؟ الآن با پيشرفت تكنولوژي سخن از عدد مطرح نيست الآن كه نفر نميجنگد الآن در حقيقت سلاح ميجنگد كسي از راه دور نشسته اين شاسي را فشار ميدهد دگمه را فشار ميدهد از آسمان هم بمب ميآيد اينجا حكم فرار زحف چيست؟ تا چه اندازه انسان ميتواند فرار كند؟ بنابراين نميشود اين را نظير شكيات و سهويات يك مسئله حكم فقهي داد كه به فتواي رساله عمل بشود اين امر نظامي است امر حكم حكومتي است آن رهبر مسلمين والي مسلمين كه فرمانده كل قواست پس از مشورت با كارشناسان نظامي يك فرمانده لشگري را انتخاب ميكند آن وقت فتوا را آن فرمانده لشگر بايد بدهد كه كجا جاي فرار است كجا جاي فرار نيست معيار اين نيست كه انسان بگويد الآن اگر آنها دو نفر شدند ما نميتوانيم فرار كنيم ولي سه نفر شدند ميتوانيم فرار كنيم ممكن است كه انسان پنج شش نفر باشد آنها يك نفر باشند اما كار را دارد صنعت و تكنولوژي انجام ميدهد اين يك مطلب.
تشخيص لزوم مقاومت، فرار يا انجام عمليات انتحاري در جنگهاي پيشرفته امروزي توسط كارشناس نظامي و حكمت حكومتي بودن آن
مطلب ديگر گاهي اين است كه اصل نظام و كيان نظام در خطر است اينجا سخن از اعمال انتحاري مطرح است سخن از استشهادي مطرح است و مانند آن هر جايي فرار جايز نيست حالا اگر يك وقت فرار باشد نظير جبهههاي ديگر که انسان در جنگ ديگر جبران بكند بله حالا وقتي فرار كرد خودش را نجات ميدهد اما اينطور نيست كه در جبهههايي كه الآن بالأخره صنعت و سلاح اتمي دارد كار ميكند انسان با فرار بتواند خودش را نجات بدهد خودش را در معرض خطر ميگذارد دينش در معرض خطر است كشورش در معرض خطر است بنابراين اين يك حكم فقهي ساده نيست كه با رساله حل بشود اين يك حكم حكومتي است كه با كارشناسي كارشناسان نظامي بايد ارزيابي بشود گاهي هم فتوا به انتحاري ميدهند شهادت انتحاري خواهد بود خب ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾.
توضيحي نسبت به واژه «زحف»
كلمه زحف هم در قرآن كريم در همين يك جا ذكر شده ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾ معناي زحف هم اين نيست كه اينها كُند حركت ميكنند گرچه به حسب ظاهر به نظر كُند ميآيند ممكن است واقعاً سريعاً حركت كنند، لكن چون انبوهاند آن سرعت سيرشان به ذهن نميآيد زحف ميآيد مثل اينكه اينها پايشان را بلند نميكنند پايشان را از روي زمين ميكشند اين حالت را ميگويند زحف نظير اينكه ﴿وَتَرَي الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً وَ هِيَ تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾[6] حالا يا در دنيا اين چنين است يا در هنگام پديد آمدن آخرت بالأخره روزي هست يا خواهد آمد كه سلسله جبال مانند قطعات ابر سريع السير هستند لكن به نظر نميآيد كه اينها سير دارند چه رسد به سرعت سير ﴿وَتَرَي الْجِبالَ تَحْسَبُها جامِدَةً﴾ اما اينها نه تنها «تَمُرُّ» بلكه ﴿تَمُرُّ مَرَّ السَّحابِ﴾ بنابراين ممكن است كه سپاه و ستاد بيگانه مرورش و سيرش در حد مرور سحاب باشد سريع السير باشند اما در اثر انبوه بودن آنها زحفاً مشهود است زحف هم مثل اين است كه در اين تشييع و امثال تشييع ميبينيد يا در تظاهرات و راهپيمايي ميبينيد وقتي جمعيت زياد شد انسان پا كشان حركت ميكند نه اينكه پا بردارد دوباره بگذارد قدمي بردارد اين چنين نيست پاها را روي زمين ميكشد اين حالت را ميگويند حالت زحف فرمود شما در ديدگانتان زحفاً ميبينيد ولي ممكن است آنها سريعاً حركت كنند.
بيان مسائل فقه حكومتي از سوي مراجع عظام به بركت انقلاب اسلامي
پرسش:...
پاسخ: الآن كه به لطف الهي بعد از پيروزي انقلاب خيلي از مسائل فقه حكومتي مطرح ميشود خب قبلاً مسئله قضا را ميگفتند چون محل ابتلا نيست مثل قصاص و حدود و اينها را بحث نميكردند الآن بعد از انقلاب خيلي از اين مراجع ـ ايدهم الله ـ قضا فرمودند قصاص فرمودند حدود فرمودند تعذيرات فرمودند ديات فرمودند امر به معروف و نهي از منكر فرمودند قبل از انقلاب كه همين اين طهارت و صلات و حج بود دوباره برميگشتند به همينها قبلاً ميگفتند چون محل ابتلا نيست، الآن به لطف الهي در طي اين بيست سال خيلي از اين بزرگان (ايدهم الله) آن مسائل را فرمودند.
معناي واژههاي «فئة» و «باء»
پس توليت پشت حرام است چه رسد به فرار، ﴿وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفًا لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلي فِئَةٍ﴾ كه اين دو مورد استثنا قبلاً شرح شد، فئه هم به جايي ميگويند كه آن دستگاهي كه برش دارد و قطع ميكند جماعت را نميگويند فئه آن كساني كه «فاء» يعني قطع يعني به جايي كه بالأخره آنها هم سر ميبرند قدرت نظامي دارند پناهگاهي است بالأخره ﴿فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ﴾ «باء» يعني مكان گرفت «مباء» يعني محل «تبوء الدار» يعني مكان گرفتن، لطيفه اين كريمه آن است كه اينها ميروند به جاي پناهگاه ولي در حقيقت رفتند در آتش آتش جهنم جاي پناه و پناهگاه كسي نيست.
بيان نكتهاي لطيف در عبارت ﴿فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ﴾ و توضيح صيرورت در ﴿بِئْسَ الْمَصيرُ﴾
بنابراين اين همان بيان نوراني حضرت امير (سلام الله عليه) است كه به سلمان و امثال سلمان فرمود جريان دنيا «ليّن مسها قاتل سمها»[7] فرمود يك كودك اين مار ابلق را كه ميبيند دستي به پشت اين مار ميزند اين «لين مسها» وقتي دست ميزند به يك جرم نرمي دست زده است اما همين اين نرم سم است و كشنده است «لين مسها قاتل سمها» گاهي آدم فرار ميكند به جاي امني برود در حالي كه آن جاي امن محل غضب خداست آخر نميداند اين ظاهرش نرم است و باطنش عذاب ﴿فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ﴾ يعني «تبوء الغضب» «تبوء الدار» همين است «باء» يعني مكان گرفت «مباء» يعني محل، اين رفته در جهنم مستقر شده حالا خيال ميكند جاي آرامي است ﴿وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ﴾ هم در دنيا «باء بغضب» هم درباره آخرت مأواي او جهنم است و جهنم هم بد مصير است نه بد منزل است مصير است يعني انسان جهنم ميشود چون با «صاد» است يعني صيرورت بدي است نه اينكه جهنم مكان بدي است بد مصير است اينها كه صيرورت دارند ﴿أَلا إِلَي اللّهِ تَصيرُ اْلأُمُورُ﴾[8] خب همهشان صيرورتشان الي الله است بعضيها صيرورتشان الي لقاءالله است صيرورتشان الي روح و ريحان است بعضي «مولاهم النار» است بعضي «مصيرهم النار» است نه «مسيرهم الي النار» جهنم بد مصيري است بد شدن است خب چه كسي صائر است؟ چه چيزي صيرورت است؟ چه چيزي مصير است؟ آن وقت اين ميشود يك جهنم منقول كه ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[9] آن وقت اين را در كنار آن عذاب اليم قرار ميدهد خب ﴿وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ﴾ در قرآن كريم تعبير به فرار نسبت به پناهگاه الهي شده است كه فرمود: ﴿فَفِرُّوا إِلَي اللّهِ﴾[10] كه حج را گفتند مصداق فرار الي الله است در اينگونه از موارد فرار تعبير نشده توليه وجه تعبير شده كه توليه وجه طليعه فرار است وقتي توليه وجه حرام بود خود فرار به طريق اولي محرم خواهد بود.
توضيح تناسب آيه ﴿فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ﴾ و آيه ﴿فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ﴾
در اين كلمهای كه فرمود ﴿ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ﴾ با آيه ﴿فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ﴾ يک هماهنگي هست آن «واو» در آنجا به معني «مع» هست يعني آيه چهارده، فرمود ﴿ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ﴾ يعني «مع ان للكافرين» منتها آنجا اسم ظاهر آورد نه ضمير بازگشتش به اين است كه «ذلكم فذوقوه مع ان لكم عذاب النار» منتها حالا «لكم» و يا «لهم» نفرمود به همان دو نكتهاي كه اشاره شد كه هم اسم ظاهر براي توبيخ اينها هم براي تعليل اينها، آن «واو» هم كار «مع» را ميكند يعني اين عذاب نقد را كه ميچشيد آن عذاب قيامت هم به انتظار شما هست در اينجا ميفرمود ﴿فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواه﴾ اين هم «واو» نشان ميدهد كه آن «واو» اولي به معني «مع» هست كه «واو» جمع است در حقيقت يعني شما دو عذاب داريد يك عذاب دنيا يك عذاب آخرت نظير اينكه درباره بعضي فرمود ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيا وَ لَهُمْ فِي اْلآخِرَةِ﴾ خب.
ساقط نشدن وظيفه و تكليف از انسان با آمدن نصرتهاي الهي و از غرر آيات توحيدي بودن آيه 17
تا اينجا طليعه امر است گاهي ذات اقدس الهي وعده نصرت ميدهد يا حتي به وعده خود عمل ميكند ميفرمايد من اينقدر ملائكه ميفرستم و بفرستد اما تكليف انسان ساقط نميشود در ميدان جنگ ولو هزار فرشته هم بيايد انسان موظف است وظيفه خودش را انجام بدهد فرشتهها وظيفه خودشان را انجام ميدهند اين مجاهدان نستوه وظيفه خودشان را انجام ميدهند اين چنين نيست كه حالا پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه در عالم رؤيا ذات اقدس الهي جريان جنگ بدر را نشانش داد ﴿وَ لَوْ أَراكَهُمْ كَثيرًا لَفَشِلْتُمْ﴾[11] و مانند آن حضرت را در عالم رويا آگاه كرد خيلي از مؤمنين را در عالم همان بيداري نصرت داد اما مع ذلك فرمود ﴿فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ﴾ بعد مع ذلك فرمود شما حق فرار نداريد ديگر ممكن نيست كسي بگويد با آمدن هزار فرشته ديگر نوبت به ما نميرسد آنها دين خدا را ياري كنند انسان تا زنده است تكليف فقهي خودش را بايد انجام بدهد منتها اگر پيروز شد در فضاي پيروزي اين آيه هفدهم براي او مطرح خواهد بود كه شما اين كار را از پيش نبرديد اين همه امدادهاي غيبي مشكل شما را حل كرد هم باران مناسب هم القاي رعب در دلهاي آنها هم تثبيت رواني براي شما و هم نزول فرشتهها براي شما اينها مشكل شما را حل كرده است ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ﴾ كه اين از آن غرر آيات توحيدي قرآن عموماً و سورهٴ مباركهٴ «انفال» است خصوصاً ﴿فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾[12] بسياري از بزرگان اهل حكمت و همچنين معرفت رسالههاي فراواني نثراً و نظماً در اين كريمه سرودهاند و جمله ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾ براي آن بزرگان نظير «لا تنقض اليقين بالشك» است براي فقيه و اصولي همانطوري كه در بسياري از موارد اصولي يا يك فقيه ميگويد «لا تنقض اليقين بالشك» «لا ينقض اليقين بالشك»[13] و مانند آن آنها هم در اين كلماتشان ترجيع بندشان همين است ﴿وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾ اين كريمه را بيش از آيات ديگر مطالعه بفرماييد تا ببينيم صدرش كه رأساً نفي ميكند و در اثنايش در ضمن نفي اثبات ميكند جمعش چگونه است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ توبه، آيهٴ 12.
[2] . سورهٴ انفال، آيهٴ 65.
[3] . سورهٴ انفال، آيهٴ 66.
[4] . سورهٴ انفال، آيهٴ 66.
[5] . سورهٴ انفال، آيهٴ 65.
[6] . سورهٴ نمل، آيهٴ 88.
[7] . نهجالبلاغه، نامهٴ 68.
[8] . سورهٴ شوريٰ، آيهٴ 53.
[9] . سورهٴ فجر، آيهٴ 23.
[10] . سورهٴ ذاريات، آيهٴ 50.
[11] . سورهٴ انفال، آيهٴ 43.
[12] . سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[13] . الكافي، ج3، ص352.