اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَي الْمَلائِكَةِ أَنّي مَعَكُمْ فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ اْلأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ(12) ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ(13) ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ(14) يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ(15) وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ إِلاّ مُتَحَرِّفًا لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلي فِئَةٍ فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ(16)﴾
زدودن وسوسه و رجز شيطان از قلب مسلمانان يكي از بركات معنوي باران در جنگ بدر
اينكه فرمود به وسيله آب هر چيزي زنده است ﴿وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيِّ﴾[1] يكي از بركات باران هم آن حيات معنوي قلب است. در فضاي جنگ بدر شيطان وسوسه كرده بود بسياري از مؤمنين از وسوسه شيطان آسيب ميديدند اين رجز و اين وسوسه باعث تأثر و تألم مؤمنين شده بود به وسيله اين باران و اين آب آن وسوسه هم رخت بربست بنابراين همانطوري كه باران بركات ظاهري را به همراه داشت آن حيات معنوي را هم به همراه داشت پس اگر در سورهٴ مباركهٴ «انبيا» فرمود ﴿وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيِّ﴾ ميتوان از آن آيه بركات و حيات معنوي را كه از اينگونه آبها پديد ميآيد استفاده كرد.
بيان نكتهاي ادبي درباره واژه «إذ» در آيات مورد بحث
مطلب ديگر آن است كه فرمود به ياد آن صحنه باش كه خداوند به فرشتگان وحي فرستاد كه من با شما هستم كلمه «اذ» در اينگونه از موارد نظير ﴿إِذْ تَسْتَغِيثُونَ﴾ ﴿إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ﴾[2] و مانند آن اگر منصوب باشد به عامل مقدر يعني «اذكر» در حقيقت اين وقت و اين ظرف «مفعول به» است نه «مفعول فيه» ﴿إِذْ تَسْتَغِيثُونَ﴾ يعني «اذكر» اين صحنه را ﴿إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ﴾ يعني «اذكر» اين وقت را ﴿إِذْ يُوحي رَبُّكَ﴾ يعني «اذكر» اين وقت را و اصطلاحاً مفعول فيه را ميگويند ظرف و اينها وقتي مفعول بهاند ديگر ظرف نخواهند بود و بازگشت چنين تذكرهاي به اين است كه ﴿ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ﴾[3] روزي كه قدرت خاصه الهي ظهور ميكند جزء ايام الله است وقتي كه فرمود به ياد آن روز باش آن روز ديگر ظرف نيست مفعول فيه نيست مفعول به است لكن ظرف ظهور قدرت خاصه الهي است از اين جهت ميشود جزء ايام الله و اگر در ذيل آيه ﴿وَ ذَكِّرْهُمْ بِأَيّامِ اللّهِ﴾ آمده است كه ايام الله مشخص است يوم الرجعة است روز ظهور ولي عصر (ارواحنا فداه) است و مانند آن آنها بيان مصداق كامل است و گرنه تعيين نيست حصر نيست در هر زماني كه قدرت خاصه الهي ظهور بكند آن جزء ايام الله است و اين لحظات و اين ازمنه هم از ايام الله محسوب ميشود.
توضيح معيّت خاصّه خداوند با فرشتگان و بيان تفاوت آن با معيّت خاصّه با انبيا
مطلب بعدي آن است كه معيّت به دو قسم تقسيم شد در نوبت قلب يك معيت قيوميه عام كه در سورهٴ مباركهٴ «حديد» هست كه ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[4] و يك معيت خاصهاي كه در جريان پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) هست در جريان موساي كليم (عليه السلام) هست كه پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) به همراهش فرمود ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾[5] موسي كليم (سلام الله عليه) هم به همراهانش ميفرمود ﴿إِنَّ مَعي رَبّي سَيَهْدينِ﴾[6] و مانند آن اين معيتهاي خاصه براي تأمين امنيت است اما معيت خاصهاي كه خداي سبحان با فرشتهها دارد به معناي تأمين امنيت نيست چون آنها هراسي ندارند آنها در نشئهاي نيستند كه ترس بر آنها مسلط بشود البته خوف عقلي دارند ولي خوف نفسي ندارند ﴿يَخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾[7] اينها در وصف فرشتهها آمده است اما خوف آنها خوف عقلي است خوف نفسي نيست، بنابراين از سنخ ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾ نخواهد بود و از سنخ ﴿إِنَّ مَعي رَبّي سَيَهْدينِ﴾ هم نخواهد بود معيتي كه ذات اقدس الهي با فرشتگان دارد كه البته معيت خاصه است به اين معناست كه من شما فرشتگان را فرستادم براي ياري مؤمنين در جريان بدر و خود من هم با شما هستم شما را كمك ميكنم در امداد، قهراً اين تأييد ملكوت بالجبروت خواهد بود و ذات اقدس الهي كه داراي مقام جبروت است براي اين است كه هر نقصي را او جبران ميكند و از اين جهت صاحب جبروت است و يكي از اسماي حسناي ذات اقدس الهي جبّار است يعني كسي كه هر نقصي را او جبران ميكند جبيره را هم كه جبيره گفتند براي اينكه آن شكستگي و نقص دست يا پا را آن شيء جبران ميكند در حقيقت هرگونه جبيرهاي با لطف خاص الهي همراه است در اين ادعيه ماه شعبان و مانند آن آمده است كه «يا جابر العظم الكسير»[8] در حقيقت جبيره به لطف الهي حاصل است يعني اگر استخوان دست يا استخوان پا شكست و آن پزشك دستور بستن داد گچ گيري داد يا آن شكستهبند در سابق دستور ميداد كه ببنديد و ميبست درماني حاصل نميشد چون اگر استخوان بشكند چه دست چه پا هيچ معالجهاي ندارد يعني دارو نميخواهد و اينكه گچ ميگيرند آن شكستهبند ميبندد براي اينكه تكان نخورد اما آن چيزي كه لحيمكاري ميكند جوشكاري ميكند دوتا را يكي ميكند اين استخوان جدا شده را يكي ميكند ديگري است و گرنه طبيب فقط اين استخواني كه يكي بود و متصل بود و شكست و الآن پشت سر هم قرار گرفت اين را ميبندد كه تكان نخورد اما حالا چه كسي اين دوتا را يكي ميكند چه كسي اين منفصل را متصل ميكند چه كسي لحيم كاري و جوشكاري ميكند آن جابر عظم كسير اين كارها را ميكند «يا جابر العظم الكسير» اي خدايي كه استخوان شكسته را جبيره ميكني جبران ميكني، جبران هر نقصي از ذات اقدس الهي است چه نقصهاي ظاهري از استخوان شكسته گرفته يا جبران نقصهاي ملكوت و فرشتگان هم كه نقص دارند نقص آنها با جبروت الهي حل است فرمود: ﴿إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَي الْمَلائِكَةِ أَنّي مَعَكُمْ﴾ پس اين معيت، معيت خاصه است چه اينكه در نوبت قبل اشاره شد اما از سنخ ﴿لا تَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنا﴾[9] نيست از سنخ ﴿إِنَّ مَعي رَبّي سَيَهْدينِ﴾[10] نيست براي اينكه در آن نشئه خوف نفسي حضور داشت ولو براي غير پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) و عنايت الهي او را حل ميكرد اما در جريان فرشتگان اگر خوفي هست خوف عقلي است، لكن اينجا خوف نبود فرمود شما به ياري مؤمنين بدر بشتابيد من شما را در اين نصرت و ياري تأييد ميكنم با شما هستم ﴿إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَي الْمَلائِكَةِ أَنّي مَعَكُمْ﴾.
بيان وظايف فرشتگان حاضر در جنگ بدر
مطلب ديگر آن است كه اينكه ذات اقدس الهي به فرشتهها ميفرمايد من با شما هستم يعني شما در دلهاي مؤمنين اين معنا را القا كنيد به آنها تعليمشان بدهيد يادشان بدهيد كه خدا با ماست اين فرشتهها دوتا كار ميكنند هم حضور خودشان را به مؤمنين بدر اعلام ميكنند هم آن پشتوانه جبروتي را اعلام ميكنند كه ما هستيم يك به استناد جبروت الهي آمديم دو اين دو چيز را به مؤمنين بگوييد ﴿إِذْ يُوحي رَبُّكَ إِلَي الْمَلائِكَةِ أَنّي مَعَكُمْ﴾ آنگاه ﴿فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا﴾ مؤمنين را تثبيت كنيد راه تثبيت شما هم اين است كه حضورتان را اعلام كنيد يك از نظر عمل قلبهاي اينها را هم مطمئن بكنيد دو و پشتيبان بودن مرا هم اعلام بكنيد سه ﴿فَثَبِّتُوا الَّذينَ آمَنُوا﴾.
سرّ اسناد افعال الهي به فرشتگان يا آوردن ضمير متكلّم معالغير با ضمير متكلّم وحده
ذات اقدس الهي گاهي كار را به فرشتهها و مانند آن اسناد ميدهد كه در اينجا كار مستقيماً به فرشتهها اسناد پيدا ميكند گاهي هم به صورت متكلم مع الغير به خودش و فرشتگان اسناد ميدهد گاهي هم تعبير متكلم معالغير ميكند تا از عظمت الهي حكايت كند و در بخش چهارم ضمير متكلم وحده ميآورد تا توحيد محفوظ باشد كه مبدأ فقط يكي است تمام كارها و مديرعامل كل هستي يك نفر است كه اگر يك وقت تعبير به متكلم مع الغير شد براي جلال و شكوه آن توحيد آسيب نبيند، بخشي از اين بحث در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» قبلاً گذشت آنجا كه مربوط به جريان جنگ احد و مانند آن است به صورت متكلم مع الغير ياد كرد آيه ١٥١ سوره «آلعمران» اين بود ﴿سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾[11] ما اين كار را ميكنيم ﴿بِما أَشْرَكُوا بِاللّهِ ما لَمْ يُنَزِّلْ بِهِ سُلْطانًا وَ مَأْواهُمُ النّارُ وَ بِئْسَ مَثْوَي الظّالِمينَ﴾[12] چه اينكه در بخشهاي ديگر به متكلم وحده يا فعل مفرد كه به خودش اسناد دارد بسنده شده است نظير همين آيه محل بحث كه فرمود ﴿سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ پس اينچنين نيست كه ديگران نقشي داشته باشند ديگران آيينهاند مرآتاند حرف ما را به مشركين يا غير مشركين منتقل ميكنند پس اگر يك جا متكلم مع الغير است معنايش اين نيست كه خدا و ديگران، خدا موجودي نيست كه «واو» بپذيرد «اما» بپذيرد «لكن» بپذيرد اگر ميگوييم خدا هست «ولي» خدا هست «اما» يك مشكل توحيدي داريم بالأخره اما اگر بگوييم ذات اقدس الهي ﴿هو الاول﴾[13]ي است كه ثاني ندارد «هو الآخر»ي است كه ديگر بعد از او چيزي نيست لكن اينها جنود الهياند خدا از اين راه فيض رسانده خب اين خوب است خدا از اين راه كمك ميكند خوب است اما خدا هست «ولي» خدا هست «لكن» اين يك مشكل توحيدي بالأخره به همراه دارد؛ بگوييم خدا هرچه كه خواست، مع الواسطه يا بلاواسطه.
انحاء سهگانه كلام و فعل الهي و توحيدي نبودن قصور استقلال انسان در افعال و تفكّر
همانطوري كه كلام خدا سه قسم است يا بلاواسطه است يا «من وراء حجاب» است يا با ارسال پيك است فعل خدا هم بشرح ايضاً [همچنين] گاهي كار را بلا واسطه انجام ميدهد گاهي من وراء حجاب انجام ميدهد گاهي با ارسال پيك انجام ميدهد آن من رواي حجاب گاهي به دست و پاي خود ما است توفيقي به آدم ميدهد آدم كاري را انجام ميدهد اين «من وراء حجاب» است آن وقت مبادا كسي خيال بكند بگويد من خودم زحمت كشيدم سي، چهل سال عالم شدم اين يك تفكر قاروني است كسي بگويد من خودم زحمت كشيدم و ملا شدم يا خودم زحمت كشيدم و عالم شدم، آن بنده خدا هم همين حرف را زد بيش از اينكه نگفت گفت ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلى عِلْمٍ عِنْدي﴾[14] وقتي وجود مبارك موساي كليم فرمود اعطا بكن ﴿لا تَنْسَ نَصيبَكَ مِنَ الدُّنْيا﴾[15] گفت ﴿إِنَّما أُوتيتُهُ عَلي عِلْمٍ عِنْدي﴾ من خودم بر اساس علم اقتصاد زحمت كشيدم و ثروتمند شدم خب غير از اين نگفت اگر كسي خداي ناكرده بگويد من خودم سي چهل سال زحمت كشيدم دود چراغ خوردم ملا شدم. اين همان حرف است خب همه مجاري همه نِعَم در سفره ذات اقدس الهي است ما چه چيزي داريم كه حالا بگوييم زحمت كشيديم آن وقت خود اعضا و جوارح ما كه جنود الهي است «من وراء حجاب» فيضي به ما ميرساند قهراً اگر كسي عالم شد بدهكارتر از ديگري است اگر كسي متنعم شد بدهكارتر از ديگري است كسي در اين عالم طلبي ندارد.
سرّ متكلّم معالغير آمدن عبارت ﴿سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ و ارتباط آن با ﴿سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ ...﴾
خب فرمود ﴿سَنُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾[16] حالا يا آن كه تيزبين است ميگويد اين «سنلقي» براي بيان جلالت الهي است اگر متكلم مع الغير ياد شده است نظير اين است ميگويد ما فرموديم، يك نفر است ولي ميگويد ما، ما بايد اينچنين تلقي بشود. آن كه يك مقدار متوسط ميانديشد ميگويد كاري را كه خداي سبحان خودش با فرستادههايش با مأمورانش انجام ميدهد به صورت متكلم مع الغير ذكر ميكند ولي آن كه موحّد است ميگويد آنها مجراي كارند نه همكار خدا نه مشاور خدا نه معين خدا نه معاون خدا و نه ظهير خدا او پشتيبان نميخواهد معين نميخواهد معاون نميخواهد مشاور نميخواهد همه اينها مجاري كارند لذا اين بخش سورهٴ مباركهٴ «انفال» به توحيد نزديكتر از آيه سورهٴ «آلعمران» است ﴿سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾[17] آنجا كه متكلم وحده ميآورد نه تنها براي تحبيب است نميگويد من و تو آنجا هم كه براي ارعاب است هم ميگويد من و تو تا حساب توحيد روشن بشود گاهي نظير سورهٴ مباركهٴ «بقره» است كه ﴿إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ إِذا دَعانِ فَلْيَسْتَجيبُوا لي وَ لْيُؤْمِنُوا بي لَعَلَّهُمْ﴾[18] خب اين هفت جا سخن از «من» است ضمير متكلم وحده است اما آنجا هم كه ميخواهد بترساند هم باز ضمير متكلم وحده است ﴿فاتقون﴾، ﴿اياي فارهبون﴾،[19] ﴿فَلا تَخافُوهُمْ وَ خافُونِ﴾،[20] ﴿فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ﴾[21] آنجا هم سخن از من است اين من گفتن براي توحيد است البته در جريان وعده و لطف و صفا يك من و تويي است كه هم توحيد است هم تحبيب اما در جريان وعيد يك من و تويي است كه توحيد است و ارعاب، ديگر سخن از تحبيب نيست سخن از همآوايي و همدلي نيست من هستم و تو ميدانم با تو چه كنم ﴿لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾[22] در همه موارد ضمير متكلم وحده است وقتي فرمود من ميدانم با تو چه كنم فاصله زياد است ﴿يُنادَوْنَ مِنْ مَكانٍ بَعيدٍ﴾[23] سخن از قرب نيست خدا وقتي با آن عظمت بخواهد كسي را عذاب بكند ميگويد ﴿لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ ٭ وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ﴾.
بنابراين اين كريمه سورهٴ مباركهٴ «انفال» جمعبندي آن مطالب توحيدي است اينگونه از افعال را ذات اقدس الهي گاهي به فرشتهها اسناد ميدهد گاهي به خودش و فرشتهها اسناد ميدهد گاهي تنها به خودش اسناد ميدهد ولي براي حفظ جلالت متكلم مع الغير ميآورد در بخش چهارم گاهي به خودش اسناد ميدهد ضمير متكلم وحده ميآورد تا توحيد محفوظ باشد، آن جمعبندي نهايي اين است فرمود ﴿سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾؛ اگر من شما را ميفرستم براي اينكه مجاري كار من هستيد نه اينكه حالا پشتيبان من معاون من معين من ظهير من باشيد اينطور نيست.
بيان كيفيت جمع دو فقره از آيه ﴿مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ﴾
بعد فرمود ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ اْلأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ﴾ حالا اين يا جمع است كه هركدامتان اين كارها را انجام بدهيد يا تنويع و تقسيم است يا تخيير است اگر توانستيد هم «فوق الاعناق» و هم بنان دست و دستاويز و اطراف دست، بنان يعني انگشت مفردش هم بنانة است اطراف ايدي يا تقسيم است كه بعضيهاي شما «فوق الاعناق» را بزنيد بعضيهاتان انگشتها را براي اينكه اينها بايد ببينند و دست به اسلحه ببرند وقتي كه سرشان را زديد يا دستهايشان را قطع كرديد ديگر نميتوانند دست به اسلحه ببرند زدن «فوق الاعناق» يا به اين است كه با عمود و چوب و اينها سرها را بزنيد چون سر فوق گردن است يا نه آن بالاي گردن را بزنيد كه اينها را نحر كنيد ذبح كنيد الآن وقتي كه كسي دارد باغ را هرس ميكند ميگويند سرزدن، سربريدن، اين سربريدن يعني چند سانت مانده به بالاي اين خوشه وقتي اين را قطع بكنند ميگويند سربرداري كرده است سرشان را زدند وقتي كه در كشتارگاه مذبح و منحر را ذبح و نَحر ميكنند ميگويند سر جدا كردند سر بريدند خب اينكه فرمود «فوق الاعناق» فوق اعناق سر است ديگر سر را دو گونه ميشود زد يا از باب حامه يعني با عمود بر حامه يعني آن مغز سر ميكوبند يا نه نظير ذبح و نحر بالاي گردن را ميزنند بالأخره فوق اعناق است چيزي كه باعث حيات اينهاست اين را از پا دربياوريد آنها هم كه حياتشان را از آنها نگرفتيد كاري بكنيد كه دستاويز نظامي نداشته باشند نتوانند به سلاح دست ببرند ﴿فَاضْرِبُوا فَوْقَ اْلأَعْناقِ وَ اضْرِبُوا مِنْهُمْ كُلَّ بَنانٍ﴾.
تبديل هراس مؤمنان به آرامش و امنيت كافران به دلهره از جانب خداوند در جنگ بدر
اما اينكه فرمود من دلهاي شما را رام كردم و در بخشهاي قبل امنيت به شما دادم، در فضاي بيرون كاري را انجام ميدهد در فضاي درون هم همان كار را انجام ميدهد اينطور نيست كه حالا درون و بيرون براي ذات اقدس الهي فرق بكند در درون انسان ترسي هست و اميدي، در بيرون آبي هست آتشي، گاهي ذات اقدس الهي اين آتش را در فضاي بيرون تبديل به بَرد و سلام ميكند در فضاي درون هم گاهي آن اضطراب و اشتعال ترس را تبديل به برودتِ آرامش ميكند ﴿إِذْ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ﴾[24] امنيت ميدهد ﴿أَنْزَلَ الله سَكينَتهُ عَلَيه﴾[25] اين كسي كه ميتواند به آتش بگويد ﴿يا نارُ كُوني بَرْدًا وَ سَلامًا﴾[26] همين كس ميتواند به شاگردان ابراهيم خليل (سلام الله عليه) و به دلهاي اينها و به اين هراس و خوف بگويد «كن امناً و نعاساً» همان كسي كه ميتواند به آتش بگويد برد و سلام باش به اين اضطراب هم ميتواند بگويد سكينت و آرامش باش چه اينكه اين كار را كرده به عكس هم ميتواند آبي را تبديل به آتش بكند و ناامني را تبديل به امنيت بكند امنيت را هم ميتواند به ناامني تبديل كند درباره آنها فرمود ﴿سَأُلْقي في قُلُوبِ الَّذينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ﴾ يعني آن بَرد و سلام را ما گفتيم آتش باش اينها با امنيت آمدند اينها قبل از ورود در صحنه جنگ ديدبانهايشان را فرستادند بالاي كوه بالاي تپه ماهوريها بالاي مراكز ديگر رفتند و ديدباني كردند آمدند گفتند اينها همين سيصد و اندياند پشت جبهه را هم ما ديديم اطراف جبهه را هم ديديم پشت كوهها را هم ديديم خبري نيست همين قدرند خب اينها با يك طمأنينه وارد صحنه پيكار شدند ذات اقدس الهي امن اينها را به خوف و رعب تبديل كرد رعب مؤمنين را به امن تبديل كرد براي خدا صحنه قلب و بيرون كه فرقي نميكند اگر بيرون را ميگويد ﴿يا نارُ كُوني بَرْدًا وَ سَلامًا﴾[27] درون هم به آن امن ميگويد «كن رعباً» و به رعب هم ميگويد «كن امناً» چون همه موجودات قلب و قالب در اختيار اوست.
دليل حمك خداوند به بريدن سر و انگشتان كفار در جنگ بدر و بيان كيفيت عذاب كافران
براي مؤمنين خوف تبديل به امن شد، چون آنها ﴿تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ﴾[28] اينها هراسناك بودند تبديل به امن شد براي كفار اين امن تبديل به رعب شد. چطور امن كفار تبديل به رعب شد و محكوم شدند به عذاب سر و بدن و امثال ذلك؟ فرمود بازگشتش اين است كه خود اينها اهل شِقاق بودند ﴿ذلِكَ بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ هم در احكام الهي و هم در احكام نبوي و ولوي يعني رهبري اينها در يك طرف قرار گرفتند و دين در طرف ديگر قرار گرفته كه شق شدند منشق شدند مثل درّه دو طرفه ميكند آنگاه فرمود اين اختصاصي به كفار جنگ بدر ندارد ﴿وَ مَنْ يُشاقِقِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ فَإِنَّ اللّهَ شَديدُ الْعِقابِ﴾ عقابها هم در دنياست هم در آخرت و آنچه كه در دنياست در حد يك چشيدن عقاب است و آنچه در آخرت است در حد نوشيدن است ﴿ذلِكُمْ فَذُوقُوهُ وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ﴾ يعني آنچه را كه در دنيا ميبينيد در حد ذوق عذاب است و اما ﴿وَ أَنَّ لِلْكافِرينَ عَذابَ النّارِ﴾ كه آن در حد شرب است و ﴿لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَميمٍ﴾[29].
نفي جبر و تفويض در روايات و اثبات اختيار براي انسان
در خلال بحثها سخن از اختيار انسان مطرح شده است گاهي ممكن است سؤال بشود اختيار در نصوص نفي شده [البته] اختيار در روايات نفي نشده تفويض نفي شده فرمود «لا جبر و لا تفويض بل أمرٌ بين الامرين»[30] لذا انسان را مختار كرده امر تخييري به او داده انسان را گفت اهل اختيار باش انتخاب باش و مانند آن تفويض يعني يك موجود مستقل باشد در تصميمگيري اين البته نفي شده مثل جبر.
عدم دلالت احساس درد در اعضا و جوارح به حلول روح در بدن
مطلب ديگر آن است كه اگر كسي اعضاي او درد را حس ميكند اين نشانه حلول روح در بدن نيست اعضا اگر شرايط صحت و سلامت را دارا باشند مورد تعلق تدبيري روحاند روح به اين ابزار وقتي تعلق تدبيري ميگيرد كه اينها سالم باشند ادراك حسي يا تحريك نشانه حلول روح در بدن نيست اينها اعم از حلول است و روح در بدن حلول ندارد به دليل اينكه ذات اقدس الهي جريان تحولات بدني را وقتي بازگو ميكند ميفرمايد اينها از سنخ يكديگرند ما اين را علقه و مضقه و اينها را با همان تحولات انجام داديم و به صورت استخوان درآورديم و استخوان را گوشت رويانيديم ﴿فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظامًا فَكَسَوْنَا الْعِظامَ لَحْمًا﴾[31] اما وقتي سخن از تعلق روح ميرسد ميفرمايد ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ﴾[32] او را چيز ديگر كرديم تا حال هرچه بود ضمير به همان ماده و جرم و جسم برميگشت اما وقتي سخن از ﴿نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي﴾[33] و امثال ذلك است و پيدايش حيات انساني است فرمود او ديگر چيز ديگر شد ﴿ثُمَّ أَنْشَأْناهُ خَلْقًا آخَرَ﴾ منتها اين سازگار است بر اساس آنچه كه حكمت متعاليه او را پيشبيني ميكند كه همان او را متحول كرديم به يك نشئه ديگر خب البته اين بايد در بحث كيفيت تعلق روح و بدن بيايد.
تبيين معناي واژه «زَحْف» و گناه كبيره بودن فرار از ميدان جنگ
اما اينكه فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾ ناظر به اين است كه حالا اگر شما در چشمتان اينچنين اثر كرد ديديد كفار چند برابر شما هستند مثل يك جنگل هستند شما از سپاه كه فراوان باشد لشگر مخالف كه زياد باشد همه جا پُر است اينها گويا نظير برخي از حشرات به زحمت حركت ميكنند انبوهي از لشگرند جاي پا نيست مثل اينكه مثل خزندهها روي سينه دارند حركت ميكنند وقتي لشگر پُر باشد جاي خالي نباشد و نحوه حركت و تهاجم آنها مثل آن است كه اينها سينهخيز «علي بطنه» مثل حشرات دارند حركت ميكنند اين را ميگويند زحف فرمود اگر لشگر را به اين انبوهي و فراواني هم ديديد حق فرار نداريد فرار از زحف در مسائل جهاد جزء گناهان كبيره است خب فرمود چه رسد به اينكه لشگر كم باشد اگر هم ديديد اينها زحفاند حق فرار نداريد چه رسد به اينكه به اين حد نباشند ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ﴾ پشتتان را به آنها ندهيد جلويتان به وطن باشد و بخواهيد برگرديد در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» فرمود همه اينها تعهد كردند ﴿لا يُوَلُّونَ اْلأَدْبارَ﴾[34] وقتي كه اسلام آوردند با پيغمبر (صلّي الله عليه و آله و سلّم) بيعت كردند در مدينه شرايط جهاد را ياد گرفتند تعهد ديني سپردند با رهبرشان ميثاق بستند كه از جبهه پشت نكنند ﴿عاهَدُوا اللّهَ﴾ كه ﴿لا يُوَلُّونَ اْلأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْؤُلاً﴾[35] اين را به عنوان متن در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» ذكر كرد فرمود اين كساني كه كه متنشان اين بود در مقام شرح دو گروه شدند ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً﴾[36] اينها كساني هستند كه ﴿صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ عَلَيْهِ﴾ گروه ديگر كسانياند كه نقض عهد كردند و از جبهه فرار ميكنند با اينكه قبلاً ﴿كانُوا عاهَدُوا اللّهَ﴾. در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» سه بخش آمده بخش اول متن گونه است فرمود همه اينها ﴿عاهَدُوا اللّهَ﴾ كه ﴿لا يُوَلُّونَ اْلأَدْبارَ وَ كانَ عَهْدُ اللّهِ مَسْؤُلاً﴾[37] بعد فرمود اينها دو قسم شدند ﴿مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ يعني همان «المؤمنين»ي كه تعهد سپردند فرار نكنند رجال كه ﴿صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللّهَ﴾ حالا بعضيها شهيد شدند بعضيها هم در جبهه در نوبتاند.
بيان موارد استثنا شدهٴ از روي گرداندن از ميدان جنگ و توضيح آن
﴿فَمِنْهُمْ مَنْ قَضي نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً﴾[38] اما «و منهم» ديگر كسانياند كه «ولوا الادبار» فرار كردند و پشتشان به دشمن بود. در اينجا فرمود اگر هم دشمن را زحف هم ديديد حق فرار نداريد فرار از زحف در ميدان جنگ از گناهان كبيره است هيچ تكان نبايد آدم بخورد در ميدان جنگ فقط در دو حالت يكي خدعه نظامي يكي هم تأمين ساز و برگ نظامي، يك وقت است كه چند قدم از دشمن فاصله ميگيرد پشت ميكند كه دشمن خيال بكند اين فرار كرده بعد كرّ بعد الفرّ است اين را استثنا كرده است اين چيز خوبي هم هست يك خدعه نظامي است آن كه فرار ميكند او مقدوح است او كه كرار است محمود و ممدوح است كرار براي چيست؟ براي اينكه چند قدم برگشت دشمن را فريب داد دوباره حمله كرد و اگر كسي مرتب دارد ميجنگد كه نميگويند كرار، اين كر و فر دارد همين است اين يك مقدار ميجنگد دشمن را به ستوه ميآورد بعد كمي برميگردد دشمن خيال ميكند كه او حالا فاصله گرفته ترسيده يا ميخواهد برود استراحت كند تا دشمن ميرود غافل بشود اين حمله ميكند اين كرّ و فرّ دارد که اين جايز است. قسم دوم آن است كه حالا از تيپي به تيپ ديگر از گرداني به گردان ديگر از لشگري به لشگر ديگر از جايي به سنگر براي تأمين آن نيروي جديد است اين دو حال در جبهه مستثنا است و گرنه هيچ حركتي در جبهه جايز نيست فرمود ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا لَقيتُمُ الَّذينَ كَفَرُوا زَحْفًا فَلا تُوَلُّوهُمُ اْلأَدْبارَ ٭ وَ مَنْ يُوَلِّهِمْ يَوْمَئِذٍ دُبُرَهُ﴾ مگر در اين دو مورد ﴿إِلاّ مُتَحَرِّفًا لِقِتالٍ أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلي فِئَةٍ﴾ هر كس هر گونه تكان بخورد در جبهه اين در پرانتز به استثناي اين دو مورد يك وقت تكان بخورد ميآيد كه دوباره كرّ كند برگردد اين خدعه نظامي است چيز خوبي است يا نه از تيپي به تيپي ديگر به فئهاي به گرداني به لشگري به يك پايگاه ديگر چون اينجا تنها شده به آنها ميخواهد ملحق بشود ﴿إِلاّ مُتَحَرِّفًا لِقِتالٍ﴾ يعني «تحرّف» «حرف» يعني طرف حالا فاصله گرفته براي اينكه تكرار كند كار خود را تحرف فاصله گرفت به طرفي آمده اما «لقتال» براي اينكه تكرار كند كار خودش را براي اينكه كرّ كند اين جايز است ﴿أَوْ مُتَحَيِّزًا إِلي فِئَةٍ﴾ حيّز يعني مكان ميخواهد در آن مكان برود ميخواهد و در آن گردان برود اين هم جايز است اگر غير از اين دو مورد بود كسي پشت كرد از دشمن رو به وطن براي فرار دارد ميآيد ﴿فَقَدْ باءَ بِغَضَبٍ مِنَ اللّهِ وَ مَأْواهُ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصيرُ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 30.
[2] . سورهٴ انفال، آيهٴ 11.
[3] . سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 5.
[4] . سورهٴ حديد، آيهٴ 4.
[5] . سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[6] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 62.
[7] . سورهٴ نحل، آيهٴ 50.
[8] . مصباح المتهجد، ج1، ص228.
[9] . سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[10] . سورهٴ شعراء، آيهٴ 12.
[11] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 151.
[12] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 151.
[13] . سورهٴ حديد، آيهٴ 3.
[14] . سورهٴ قصص، آيهٴ 78.
[15] . سورهٴ قصص، آيهٴ 77.
[16] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 151.
[17] . سورهٴ انفال، آيهٴ 12.
[18] . سورهٴ بقره، آيهٴ 186.
[19] . سورهٴ بقره، آيهٴ 40.
[20] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 175.
[21] . سورهٴ مائده، آيهٴ 3.
[22] . سورهٴ فجر، آيات 25 ـ 26.
[23] . سورهٴ فصلت، آيهٴ 44.
[24] . سورهٴ انفال، آيهٴ 11.
[25] . سورهٴ توبه، آيهٴ 40.
[26] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.
[27] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 69.
[28] . سورهٴ انفال، آيهٴ 9.
[29] . سورهٴ انعام، آيهٴ 70.
[30] . احتجاج طبرسي، ج2، ص414.
[31] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[32] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.
[33] . سورهٴ حجر، آيهٴ 29.
[34] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 15.
[35] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 15.
[36] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.
[37] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 15.
[38] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 23.