16 03 2000 4936859 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 12

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ (5) يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (6) وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ (7) لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (8)﴾

تحليل جامع جنگ بدر توسط خداوند به منزلهٴ بيان حرف روز مردم همه اعصار

قرآن كريم كه قصه‌اي را بازگو مي‌كند براساس تشابه آراء و افكار و دلها آن را كاملاً تحليل مي‌كند كه حرف روز هم باشد. در جريان بني اسرائيل و مانند آن طبق آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت فرمود ﴿تَشابَهَتْ قُلُوبُهُمْ﴾[1] يعني آنچه را كه مردم اين روزگار مي‌گويند با مردم گذشته يكي است براي اينكه دلهاي اينها شبيه هم است آنچه هم كه در جريان جنگ بدر اتفاق افتاده است ذات اقدس الهي آن را كاملاً تحليل كرده گويا حرف مردم روز را دارد بازگو مي‌كند صرف اينكه قصه‌اي را بازگو كند اين چنين نيست اولاً و اين مطلب را با تعبيرات گوناگون با ادبيات مختلف تشريح كرد ثانياً گاهي به عنوان غيبت گاهي به عنوان خطاب و گاهي مشكل مالي را مطرح مي‌كند گاهي در همين جريان مشكل خوف و رواني را طرح مي‌كند گاهي مي‌فرمايد مسايل مالي مورد علاقه شماست گاهي مي‌فرمايد علاقه به ماندن داريد و همه اينها جزء سفساف امور است و ذات اقدس الهي حق مي‌خواهد و شما باطل مي‌خواهيد منتها ذات اقدس الهي كمال محبت و لطف را اعمال كرده است نفرمود شما باطل‌گرا هستيد فرمود خدا حق مي‌خواهد شما حرفتان اين است ولي خدا حق مي‌خواهد يعني حرفتان باطل است خواسته‌تان باطل است منتها ادب قرآن كريم اين است كه رو در رو افراد را باطل‌گرا معرفي نمي‌كند مخصوصاً مؤمنين را، البته در مورد كفار و منافقين سخناني دارد لكن درباره مؤمنين اگر يك مقدار اعوجاجي هست يك مقدار ضعفي هست آن را در پرده بازگو مي‌كند اينكه مي‌فرمايد خدا حق را مي‌خواهد ولي شما علاقه‌منديد که ﴿أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ﴾ يعني آنچه كه شما مي‌خواهيد باطل است.

ديدگاه فخررازي بر جبري بودن ﴿أَخْرَجَكَ﴾ در آيه و نقد آن

بنابراين اين قصه را كه شما بررسي مي‌كنيد مثل اينكه حرف روز است تعبيري كه در اول اين آيه است ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ﴾ اين تعبير دستاويزي براي جناب فخر رازي قرار گرفت كه اين را بر جبر حمل كرده در حالي كه در طليعه بحث اشاره شد كه «اخرجك» يعني ‌«امرك بالخروج‌» اگر ‌«امرك بالخروج‌» باشد كه ديگر جبر نيست اينكه ناظر به تكوين نيست كسي بگويد كه «اخرجك» معنايش اين است كه خدا پيغمبر را از مدينه بيرون آورد و او مسلوب‌الاراده است بلكه ناظر به امر تشريعي است خداي سبحان امر كرده شما از مدينه به طرف بدر حركت كنيد پس اين منافات با اختيار ندارد اگر اين كلمه ‌«اخرجك‌» دليل بر حرف جبريهاست چنان‌ چه جناب فخر رازي توهم كرده‌اند پنداشته‌اند و آن وقت «يجادلونك» كه دارد فعل را به خود «فريق» اسناد مي‌دهد آنجا چه بايد كرد؟ ﴿وَ إِنَّ فَريقَاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾، ﴿يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ﴾ كراهت را به آنها اسناد داد مجادله را به آنها اسناد داد اين نشانه آن است كه اختيار در همه موارد محفوظ است و بر فرض هم اين «اخرجك» ناظر به تكوين باشد حداكثر در حد ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ﴾[2] خواهد بود كه محصولش توحيد افعالي است نه جبر و بين توحيد افعالي و جبر هم فاصله بين حق و باطل است.

توضيح بعضي از مفردات آيهٴ ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾

مطلب دوم در تعبير كلمه «رب» است كه ذات اقدس الهي اسامي ديگر را انتخاب نكرد عنوان رب را انتخاب كرد اولاً و به شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اسناد داد ثانياً يعني آن كه مربب و مدبر توست كه لازمه ربوبيت و تربيب تدبير و تربيت تو هم هست چنين خدايي تو را دستور داده است كه از مدينه به طرف بدر خارج بشوي بدر هم در اثر اينكه يك منطقه بين راهي بود مجتمع تجاري سالانه مردم مكه بود سالي يك روز آنجا در كنار آن چاه جمع مي‌شدند هر كسي مال التجاره‌اش را مي‌آورد مردم منطقه‌هاي مجاور مي‌آمدند و مي‌خريدند که يك همچنين سابقه‌اي هم داشت خب ﴿كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾ اين «باء» حالا يا «باء» ملابسه است يا «باء» مصاحبه است نظير ﴿بِالْحَقِّ أَنْزَلْناهُ وَ بِالْحَقِّ نَزَلَ﴾[3] يعني اين خروجت در صحبت حق است يا در جامه حق است پيچيده به حق است اين خروج، خروجِ حقيقي است و باطل نيست. اگر خروج بالحق است همان است كه ﴿و الله يريد الحق﴾ است خداي سبحان خواست حق را در خارج محقق كند رفتن شما به طرف بدر حق است جنگيدن شما با نفير و لشگريان مهاجمي كه از مكه آمدند حق است و مانند آن ﴿كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقَاً مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾ قهراً اين كراهت مي‌شود باطل همين گروهي كه كراهت داشتند خروج از مدينه به آن بدر را اولاً و در برخورد با نفير يعني با آن لشگر مهاجم از مقاتله كراهت داشتند ثانياً اينها ﴿يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ﴾ اين اسم ظاهر آوردن براي اهميت مسأله است هم در آنجا «بالحق» فرمود هم اينجا «في الحق» را با اسم ظاهر ذكر كرد اگر فرموده بود ‌«يُجادِلُونَكَ فِيهم‌» معلوم بود اما به ضمير بسنده نكرده ﴿يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ﴾ بعد از اينكه معلوم شد اين حق است مع ذلك اينها مجادله و گفتگو دارند.

وعده الهي به دستيابي مسلمانان به ﴿إِحْدَي الطَّائِفَتَيْنِ﴾ در جنگ بدر

براي اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به اينها وعده داد فرمود خداي سبحان ما را امر كرد به اين طرف برويم و آن‌طوري كه خدا به ما فرمود اين است كه ما پيروز مي‌شويم بالأخره ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ براي ماست ﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ﴾ اگر با قافله مال التجاره روبه‌رو شديد آنها در اختيار شما قرار مي‌گيرد اگر با سپاهيان مهاجم مكه روبه‌رو شديد آنها در اختيار شما قرار مي‌گيرد. اولين قيام مسلمانهاي مدينه بود لذا اين قيام را ذات اقدس الهي با وعده و نصرت همراه كرده است فرمود ﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ﴾ در بحثهاي ديگر در اثناي مبارزات و در جنگهاي ديگر فرمود ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾[4] است حالا يا شهادت است يا پيروزي اين بالأخره شهادت باشد حسنه است و فتح و ظفر باشد حسنه است ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ است كه مسلمين گفتند ما منتظر ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ هستيم و اين را از شرع آموختند.

پرسش:...

پاسخ: تعيين ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ به اختيار «الله» است و به اختيار مكلفين كه نيست، فرمود ﴿إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ در بحثهاي قبل هم گذشت كه اين چنين نبود كه ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ مبهم باشد معلوم بود عند الله بعد هم به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ابلاغ فرمود براي مردم معلوم نبود تا آن لحظاتي كه نزديك بدر رسيدند چون تعيين ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ به عهده الله است پس هر چه را كه الله معين كرده آن مي‌شود حق.

انحصار عوالم در دنيا و برزخ و قيامت نشانه انتقال دفعي شهيد به روضة من رياض الجنة

خب فرمود: ﴿يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ﴾ مثل اينكه اينها به طرف مرگ دارند حركت مي‌كنند اولاً شما پيروز مي‌شويد در اين جنگ ثانياً بر فرض شهيد بشويد به طرف شهادت حركت مي‌كنيد به طرف موت كه حركت نمي‌كنيد پس به طرف حيات داريد حركت مي‌كنيد ﴿وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا في سَبيلِ اللّهِ أَمْواتَاً بَلْ أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ﴾[5] شما به طرف حيات الهي داريد حركت مي‌كنيد نه به طرف مرگ آن كه مرگ نيست انساني كه در جبهه دارد مبارزه مي‌كند دفعتاً مي‌بيند وضع عوض شده است «في روضة من رياض الجنة» ديگر حالا هم نبايد منتظر بود كه اين بعد از چند سال حالا اين را از آن خاكها دربياورند و ببرند معراج و از جبهه بياورند و تشييع بكنند و ببرند دفن بكنند و بعد از چند سال كه در قبرستان دفن شد «في رَوْضَةٍ من رياض الجنة» باشد كه به همان لحظه‌اي كه انسان رحلت مي‌كند وارد برزخ مي‌شود اينكه گفته شد قبر «اما روضة من رياض الجنة او حفرة من حفر النيران»[6] قبر همان برزخ است در حقيقت انسان چهار عالم كه ندارد كه يك دنيا يك قبر يك برزخ يك قيامت سه عالم بيشتر نيست دنيا هست و برزخ است و قيامت. برزخ آدم يا ‌«روضة من رياض الجنة‌» است يا ‌«حفرة من حفر النيران‌» حالا همين مجاهد في سبيل الله كه در ميدان جنگ شهيد شد دفعتاً مي‌بيند كه ‌«فی روضة من رياض الجنة‌» مدتها بعد مي‌فهمد كه مُرد خب پس اينها باورشان شد كه ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾[7] نصيبشان مي‌شود.

گرايش برخي از مسلمانان جهت تصرف مال‌التجارة قريش و مجادله آنان با پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جهت مقابله با سپاه قريش

در جريان جنگ بدر ذات اقدس الهي فرمود ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ﴾ شما هم پيروز مي‌شويد شهادت هم در كار نيست مرگ هم در كار نيست اگر يك گروه كمي شهيد شدند اينها به حيات جاويد حركت كردند.

پرسش:...

پاسخ: به حسب ظاهر بله اين‌طور هست، اما اينكه ذات اقدس الهي فرمود ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ معلوم مي‌شود كه دو گروه‌اند غير از اين قافله مال التجاره چيز ديگري هم هستند. دوتا كار شده اين جاسوسهاي ستون پنجم آنها در مدينه خبر دادند و اباسفيان باخبر شد اباسفيان دوتا كار كرد يكي اينكه مسير قافله تجاري را به كنار درياي احمر برد تا از آن بيراهه خودش را به مكه برساند يكي هم براي اباجهل پيام فرستاد كه شما تا مي‌توانيد ما را دريابيد اما ذات اقدس الهي به طرف عير امر نكرد ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ امر كرد و اين امر را هم ابلاغ كرد منتها آنها اول نمي‌دانستند كه آن ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ عير نيست نفير است بعد كه فهميدند عير نيست يعني آن قافله مال التجاره راهش را عوض كرده و رفت بايد با اين لشگريان مهاجمي كه از مكه به سرپرستي ابوجهل حركت مي‌كنند درگير بشوند اينها همين گروه كه اقليت را تشكيل مي‌دادند اعتراض مي‌كردند و گرنه اكثريت راضي بودند مي‌گفتند كه شما دستور بدهيد ذات مقدس پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود ما که به شما گفتيم ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ اينجا هم دارد ﴿يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ مَا تَبَيَّنَ﴾ معلوم مي‌شود كه خدا بيان كرده پيغمبر هم در آن صحنه به اينها فرموده حالا اينها دارند جدال مي‌كنند جدالشان اين بود كه ما كه براي جنگ آماده نيستيم ولي جوابشان اين است كه بالأخره دستور خدا اين است دستور خدا كه خلاف نيست آنجا كه دستور داد برويد اموال تجاري را مصادره كنيد چون براي شماست حالا آن نشد آنچه را كه الآن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گزارش مي‌دهد از طرف خداست اين حق است «بَعْدَ ما تَبَيَّنَ لكم انه الحق» چرا ديگر مجادله مي‌كنيد.

مصادره قافله تجاري دباريان اموي به دست سيدالشهدا(عليه السلام) به علت بيت‌المال بودن

پرسش: میتواند ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ همان قافله و عير باشد... .

پاسخ: اگر اتفاق میافتاد بله، چه اينكه جريان سيد الشهدا هم همين‌طور بود حضرت در بين راه قافله تجاري درباريان اموي را گرفته مصادره كرد براي اينكه اموال فراواني از مسلمين در اختيار امويان بود بيت‌المالي كه براي امام زمان است براي وجود مبارك سيد الشهدا كه امام زمان بود در اختيار آن حضرت بايد قرار مي‌گرفت نگرفت حضرت در بين راه آن اموال را گرفت، اين كار را اباعبدالله كرد.

مواجهه مسلمانان با سپاه قريش به سرپرستي ابوجهل در بدر و حركت قافه ابوسفيان به سمت درياي احمر

حالا اگر اينجا مي‌شد ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ همان جريان عير بود و قافله تجاري ولي آن نشد تعيين ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ هم به عهده خداست نه به عهده مكلّف.

پرسش: ﴿يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ﴾ اين حق ... . 

پاسخ: الآن معلوم شد حق نفير است ديگر جنگ است ديگر براي اينكه وقتي ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ مورد وعده و امر خداست از يك سو آن طايفه‌اي كه مال التجاره را در اختيار دارد آنها راهشان را عوض كردند از كنار درياي احمر حركت كردند آنها ديگر نيست از سوي ديگر در ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ يك طايفه وقتي كه رخت بربست منحصر مي‌شود در طايفه ديگر که مشخص شد، فرمود ﴿إِحْدَي الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ﴾ آن قافله‌اي كه مال‌التجارة را حمل مي‌كند او راهش را برگرداند و از سمت ديگر رفت بسيار خب پس او نيست الآن ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ منحصر مي‌شود در طايفه نفير يعني مهاجميني كه از مكه آمدند آن كساني كه رفتند ديگر الآن كسي با آنها درگير نيست قهراً در بين ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ امر منحصر مي‌شود در همين طايفه‌اي كه از مكه آمده‌اند ولي آن طايفه كه خودش راهش را عوض كرده رفت آن كه در دسترس نيست پس اين حق است.

اراده برخي از مسلمانان جهت بهره‌مندي از متاع دنيوي و اراده خداوند جهت اثبات حق و نابودي باطل

﴿يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ﴾ بعد حالا اين را دارد تشريح مي‌كند فرمود ﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ﴾ ذات اقدس الهي فرمود شما با يكي از اين دو گروه برخورد مي‌كنيد منتها اينها هم متوجه شدند كه «طائفتين» طايفه‌اي است به نام نفير يعني لشگريان مهاجم به سرپرستي اباجهل از مكه آمدند يك طايفه هم قافله مال التجاره‌اي بود كه از شام به مكه مي‌رفت زير نظر اباسفيان بود اينها بايد با ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ رو به رو بشوند يا با قافله تجاري اموال را به سود مسلمين مصادره كنند كه در حقيقت اموال خود مسلمانها بود يا با قافله‌اي كه از مكه به عنوان مهاجم به سرپرستي اباجهل حركت كردند بجنگند اينها تعيين ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ را به عهده خود دادند اين رفاه طلبي آن اقليت باعث شد كه اينها را وادار كرد كه غير ذات‌الشوكة را بخواهند يعني آن كساني كه كه تيغ و تيز و نيزه ندارند شوك و تير ندارند شوكتي ندارند كه شوكت و شوك همان تمر و تمره است خب ولي ذات اقدس الهي حق مي‌خواهد همين گروه در بخشهاي ديگر كساني كه بالأخره جزء مسلمين‌اند اما تفكر زراندوزي دارند در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيهٴ ٦٧ وضع اينها را تشريح مي‌كند آيهٴ ٦٧ سورهٴ مباركهٴ «انفال» اين است كه مي‌فرمايد در اين جريان جنگها شما دلتان مي‌خواهد كه جنگ به صورت كشتار جمعي حاصل نشود اسير بگيريد اولاً اسير را در قبال پول و فديه آزاد بكنيد ثانياً كه از اين راه درآمدي پيدا بكنيد ثالثاً هدف شما اين است اين در صورتي است كه اگر اينها آزاد بشوند ديگر دست از فتنه برمي‌دارند اما اينها اگر آزاد بشوند اولِ فتنه‌گري مشئوم آنهاست خب چرا آزاد بشوند.

دلالت ظاهري ﴿إِحْدَي الطَّائِفَتَيْنِ﴾ بر تخيير و باطن آن بر تعيين

آيهٴ ٦٧ سورهٴ «انفال» اين است كه ﴿ما كانَ لِنَبِيِّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ﴾ بايد زمين را از خون مشركين «ثخين» ‌كند غليظ ‌كند اينها ساليان متوالي با غارتگري زندگي كردند سيزده سال هم اسلام و مسلمين را به اسارت گرفتند الآن هم از دستشان بربيايد جز هلاكت مسلمين و از بين بردن اسلام هدف ديگري هم ندارند نشانه‌اش اين است كه در همين بين راه نزديك بدر به اباجهل گفتند قافله مال التجارة شما به سلامت از كناره‌هاي درياي احمر دارد مي‌گذرد بعد هم به مكه مي‌آيد اموالتان سالم است خب برگرديم اين گفت ما با غينات و خمور و معازف آمديم يعني با نوازنده‌ها و زنهاي خواننده و ظرفهاي شراب آمديم كه آنجا ميگساري بكنيم و آدمكشي اين حرف اباجهل بود گفت ما با غينات و معازف و خمور آمديم همين كار را هم كرد خب چنين آدمي كه حق حيات ندارد فرمود ﴿ما كانَ لِنَبِيِّ أَنْ يَكُونَ لَهُ أَسْري حَتّي يُثْخِنَ فِي اْلأَرْضِ تُريدُونَ عَرَضَ الدُّنْيا﴾ عروض يعني متاعها، شما كالاي دنيا را مي‌خواهيد اما ﴿وَ اللّهُ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾ او آخرت مي‌خواهد حق مي‌خواهد شما مي‌خواهيد اسير بگيريد براي آزادي او پول بگيريد كه اين اسير دوباره كه آزاد شد فتنه خودش را آغاز مي‌كند ولي ذات اقدس الهي مي‌داند اينها چه گروهي‌اند اينها حق حيات ندارند ﴿وَ اللّهُ يُريدُ اْلآخِرَةَ﴾ در اين جريان هم فرمود ﴿تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ﴾ اما ﴿وَيُرِيدُ اللّهُ أَن يُحِقَّ الْحَقَّ﴾ معلوم مي‌شود اين ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ به حسب ظاهر تخييري است باطناً تعيين است نه تخيير اگر آن مهاجم نيامده بود البته امر منحصر مي‌شد در همان مصادره كردن اموال مغصوب مشركين حالا چون آمدند است تخيير نيست تعيين است منتها شما نمي‌دانيد ولي با امر الهي مشخص مي‌شود ﴿وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ﴾.

عدم دستيابي حق از طريق باطل و ضرورت سركوبي باطل بوسيله حق

مطلب ديگر آن است كه حق و دين را انسان از چه راهي بايد ترويج بكند آيا از راه باطل مي‌شود به حق رسيد؟ به اصطلاح هدف وسيله را توجيه مي‌كند؟ آيا از راه باطل مي‌شود به مقصد صحيح رسيد؟ يا نه طبق بيان نوراني حضرت سيد الشهدا(سلام الله عليه) هرگز از راه باطل نمي‌شود به مقصد رسيد و هدف وسيله را توجيه نخواهد كرد ممكن نيست كسي بتواند از راه گناه به مقصد برسد اين از بيانات نوراني آن حضرت است كه در تحف العقول آمده فرمود «من حاول امراً بمعصية الله كان افوت لما يرجو و اسرع ما يحذر»[8] يعني اگر كسي بخواهد از راه گناه به مقصد برسد اين زودتر از ديگران آن هدف را از دست مي‌دهد و زودتر از ديگران به آنچه كه هراسناك است مبتلا مي‌شود هرگز گناه وسيله براي رسيدن به مقصد نيست لذا اينكه ذات اقدس الهي فرمود ﴿يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ﴾ فرمود ﴿بِكَلِمَاتِهِ﴾ نه به هر چيزي نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» بيان كرد در سورهٴ «انبياء» فرمود ما باطل را از بين مي‌بريم اما به وسيله حق باطل را سركوب مي‌كنيم آيه هيجده سورهٴ مباركهٴ «انبياء» اين است كه ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ فَإِذا هُوَ زاهِقٌ﴾ ما به وسيله حق دماغ مغز باطل را مي‌كوبيم باطل را مغزكوب مي‌كنيم باطل از بين مي‌رود هرگز با باطل نمي‌شود باطل را از بين برد با خون نمي‌شود خون را شست با آب بايد خون را شست با حق بايد باطل را از بين برد نه با باطل ﴿بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَي الْباطِلِ فَيَدْمَغُهُ﴾ اين حق باطل را وقتي دمغ كرد دماغ يعني مغز او را كوبيد ﴿فَإِذا هُوَ زاهِقٌ﴾.

مسلط كردن برخي از ظالمان بر ظالمي ديگر جهت انتقام توسط خداوند

پرسش:...

 پاسخ: اين باطل با باطل درگير مي‌شود طرفين مظلوم‌اند اما هيچ كدام مأجور نيستند حق با اين زنده نمي‌شود در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت كه فرمود ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾[9] فرمود ما براي انتقام گاهي ظالمي را بر ظالمي مسلط مي‌كنيم آن امير كويت كه امام(رضوان الله عليه) را تا مرز كويت اجازه داد از آن به بعد اجازه نداد همين صدام ملعون را ذات اقدس الهي بر امير كويت مسلط كرد كه او ناچار شد گريه بكند اين امير كويت مظلوم شد نه مأجور هر مظلومي كه مأجور نيست ظالمي را بر ظالمي مسلط كرد اين بحثش در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت فرمود ما براي انتقام‌گيري گاهي ظالمي را بر ظالمي مسلط مي‌كنيم كه آن مظلومانه از بين برود ولي مأجور نيست ﴿وَكَذلِكَ نُوَلِّي بَعْضَ الظَّالِمِينَ بَعْضاً﴾ اين از آن سنخ است اما حق با اين احيا نشده دوتا ظالمي با هم درگير شده‌اند. هرگز حق به وسيله باطل از بين نمي‌رود خود اين كار اسراري داشت كه با آن اسرار معلوم شد كه حق با ايران بود و صدام مهاجم بود و متجاوز بود و مانند آن اما هيچ كدام از آن مواد قطعنامه با اين حاصل نشده يعني مثلاً نه خسارتها را دادند نه غرامتها را دادند نه باز‌سازي شركت كردند نه و مانند آن، پس اينجا هم فرمود ﴿يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ﴾ از راه دستورات خاص خودش تكويني و تشريعي.

تحصيل حاصل نبودن احياي حق و ابطال باطل

مطلب ديگر اين است كه اينجا از باب تحصيل حاصل نيست تا كسي بگويد حق كه احقاق نمي‌شود باطل كه ابطال نمي‌شود احقاق حق تحصيل حاصل است ابطال باطل تحصيل حاصل چون بحث در مفهوم و ماهيت و امثال ذلك كه نيست تا كسي حق را احقاق كند باطل را ابطال كند و بشود تحصيل حاصل، بحث در تحصيل وجودي قانون حق است آن قانون حق كه در كتابهاست الآن ذات اقدس الهي مي‌خواهد اين را در خارج پياده كند اين مي‌شود احقاق حق اين باطلي كه در خارج موجود است اين را مي‌خواهد ريشه‌كن كند مي‌شود ابطال باطل پس از سنخ تحصيل حاصل و مانند آن نيست ﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ﴾ اما ﴿بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ﴾ عذاب را دبار مي‌گويند براي اينكه «دابر» اصل و ريشه ظالم را مي‌كَند ﴿لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ﴾.

علل انتقام نگرفتن خداوند از مشركان و عدم پيروزي مسلمانان به وسيله معجزه

ذات اقدس الهي به رزمنده‌ها و مجاهدين فرمود من اگر بخواهم از راه‌هاي غيب دينم را ياري مي‌كنم لكن نظام تكاملي بر اين است كه انسان آزموده شود. در سورهٴ ٤٧ كه به نام مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است در آيهٴ چهارم اين چنين فرمود: ﴿وَ لَوْ يَشاءُ اللّهُ لاَنْتَصَرَ مِنْهُمْ وَ لكِنْ لِيَبْلُوَا بَعْضَكُمْ بِبَعْضٍ﴾ خدا اگر بخواهد از كفار و مشركين انتقام مي‌گيرد انتصار يعني انتقام چون ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[10] تمام بخشها هم هست اگر ﴿لِلّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ خدا مي‌تواند از كفار و مشركين انتقام بگيرد و اسلام را پيروز كند بدون اينكه كسي بجنگد خب اينكه تكامل نشد و لكن ﴿وَلَوْ يَشَاءُ اللَّهُ لاَنتَصَرَ مِنْهُمْ﴾ از كفار و مشركين ﴿وَلكِن لِيَبْلُوَا بَعْضَكُم بِبَعْضٍ﴾ اين آزمون الهي است خب اين آزمون الهي هم در اين جريان مطرح است. سخني از مرحوم كاشف الغطا در جنة المأواي ايشان نقل شده است يعني در جنة المأوي صفحه 194 و صفحه 195 از ايشان نقل كرده‌اند حالا شما بعد ملاحظه بفرماييد با اين نقلي كه كردند تطبيق كنيد ايشان دارد در جريان سيد الشهدا(سلام الله عليه) كه حالا ما در آستانه محرم ١٤٢١ هم هستيم كه امروز هم آخرين روز بحث هست.

 

وظايف مبلغين و ضرورت بيان پيام قرآن و عترت در سفرهاي تبليغي

شما ـ ان‌شاء‌الله ـ به لطف الهي براي تبليغ به مناطق خاص هم ـ ان‌شاءالله ـ مسافرت مي‌كنيد و پيام قرآن و عترت را هم به مردم مي‌رسانيد ‌ـ ان‌شاء الله ـ و جريان منبر را هرگز فراموش نكنيد اين منبر برنامه رسمي انبيا و اولياست منتها منبر حرفه نيست محل كسب نيست جاي قرآن و عترت است حتماً عميقاً مطالعه كنيد حرفهاي روز را مردم در رسانه‌هاي گروهي و صدا و سيما و روزنامه‌ها و مجلات زياد شنيده‌اند و مي‌شنوند بگذاريد مسايل قرآن و روايات و نصوص اهل بيت بيشتر مطرح بشود مسايل اخلاقي بيشتر مطرح بشود مسايل اعتقادي بيشتر مطرح بشود آنچه كه با دين مردم ارتباط مستقيم دارد مطرح بشود سخنرانيها هم ـ ان‌شاءالله ـ با محتوا باشد هم خوب حرف بزنيد هم حرفهاي خوب بزنيد و لله سخن بگوييد تا ـ ان‌شاءالله ـ جزء مبلغين الهي باشيد كه ﴿الَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَالاَتِ اللَّهِ وَيَخْشَوْنَهُ وَلاَ يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاّ اللَّهَ﴾[11] شامل حال شما بشود.

سر حضور اصحاب سيدالشهدا(عليه السلام) در كربلا با وجود علم به مغلوبيت و پيامدها و درسهاي آن

از صفحه ١٩٤ و ١٩٥ جنة المأواي مرحوم كاشف الغطا(رضوان الله عليه) بعضيها چنين نقل كردند که ايشان مي‌فرمايد اصحاب سيد الشهدا(سلام الله عليه) كه در كربلا آن حضرت را ياري كردند بالأخره اين مسأله زير سؤال هست جهاد كردن وقتي است كه انسان يقين داشته باشد به پيروزي يا اميد پيروزي داشته باشد اما با يقين به مغلوب شدن با يقين به هلاكت و مغلوبيت اين اتلاف نفس فايده‌اي ندارد راز و رمز حضور اصحاب سيدالشهدا(سلام الله عليه) چيست؟ البته لابد خودشان جواب قانع كننده‌اي ارائه خواهند كرد اين سؤال اگر هست درباره خود سيد الشهدا(سلام الله عليه) هم هست اين جوابي نقضي.

الف . جنگ براي رسيدن به ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾

جواب حليش آن است كه هرگز جنگ براي اين نيست كه انسان به اميد پيروزي بدن خودش بجنگد جنگ براي ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ است براي پيروزي حق است گاهي انسان خودش زنده برمي‌گردد گاهي هم شهيد مي‌شود اين اصل مطلب جنگ براي ﴿كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي وَكَلِمَةُ اللّهِ هِيَ الْعُلْيَا﴾[12] جهاد براي اين است نه براي اينكه غنيمت جمع بكند انسان يا زنده برگردد و مانند آن و خود انسان ﴿إِحْدَي الْحُسْنَيَيْنِ﴾ نصيبش مي‌شود يا فتح هست يا شهادت هر دوتاي آن هم حسنه هست اين مطلب اول.

ب . احياي اصل اسلام

مطلب ثاني آن است كه به بركت قيام سيد الشهدا(سلام الله عليه) و همراهان او اصل اسلام احيا شده است براي اينكه وقتي از امام سجاد(سلام الله عليه) در آن مدخل شام سؤال كردند در اين نبرد چه كسي پيروز شد؟ حضرت فرمود «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذن ثمّ اقم» اگر خواستيد بفهميد در اين جنگ چه كسي پيروز شد هنگام نماز اذان و اقامه بگو ببين نام چه كسي را مي‌بري ما رفتيم نام پيغمبر را زنده كرديم و برگشتيم اموي خواستند نام پيغمبر را رسول خدا را از بين ببرند ما رفتيم اين نام را اين نبوت را اين رسالت را زنده كرديم و برگشتيم «اذا اردت ان تعلم من غلب و دخل وقت الصلاة فاذن ثمّ اقم»[13] اين مطلب دوم.

ج . انگيزه بخشي قيامها براي خونخواهي خون امام حسين(عليه السلام) و اصحاب آن حضرت

مطلب سوم آن است كه قيام خيليها در كوفه به بركت همين اين شهداي اصحاب حضرت بود خب بعضيها كه پدرشان برادرشان در جبهه شهيد شد او براي انتقام‌گيري آماده‌ است البته جريان سيد الشهدا(سلام الله عليه) نقش مهم داشت ولي كسي كه برادرش و فرزندش يا پدرش در ميدان كربلا شهيد شد يا در خود كوفه كشتند او را و شهيد شد اين خب داعي دارد بر قيام در جريان مختار ‌و «يا لثارات الحسين‌»[14] همينها قيام كردند طولي نكشيد كه كوفه قيام كرد و خونبهاي عدّه زيادي را هم گرفت و همه قتله كربلا را قتل عام كردند.

د . الگو و اسوه شدن براي مجاهدان كشورهاي اسلامي

مطلب چهارم آن است كه هنوز هم كه هنوز است خون اصحاب كشورهاي اسلامي را دارد حفظ مي‌كند اين فلسطينيها اسوه‌شان شهداي كربلا است نه سيد الشهدا اين دفاع مقدس هشت ساله اسوه‌شان شهداي كربلا بودند نه سيد الشهدا افراد عادي مي‌گفتند كه ما فرد عادي هستيم حسين‌بن‌علي‌بن‌ابيطالب(صلواة الله و سلامه عليه) معصوم است ما كه نمي‌توانيم به او اقتدا كنيم اما وقتي مي‌بينند يك وهبي است مادر وهبي است كه سري به او مي‌دهند سر را برمي‌گرداند مي‌گويد سري كه ما در راه خدا داديم پس نمي‌گيريم اين مادرها را راه انداخت اين افراد عادي را راه انداخت.

لزوم تأسي به امام زمان(عليه السلام) و اظهار كمال ادب به حضور اصحاب سيدالشهدا(عليه السلام) از جانب بزرگان

اگر تنها خود سيد الشهدا بود آنها همه فاصله مي‌گرفتند و حضرت را تنها مي‌گذاشتند كه جنگي در اسلام پيدا نمي‌شد و ديگر اقتدا نمي‌كردند قسمت مهم مقاومت اين دفاع مقدس افراد عادي بودند كه همه بزرگان ما در كمال ادب و تواضع به حضور اينها مشرف مي‌شدند بعد مي‌گويند ‌«السلام عليك كذا السلام عليك كذا السلام عليك كذا‌» خب خود ولي عصر(ارواحنا فداه) در آن زيارت ناحيه مقدسه نام بسياري از اين شهدا را مي‌برد و به تكتك اينها سلام مي‌كند خب اين آموزنده است انسان به جايي برسد كه امام زمان او به او سلام بكند؟! خب اين زيارت ناحيه مقدسه كه مرحوم سيد در اقبال نقل كرده همين است ديگر بسياري از شهدا را حضرت اسم مي‌برد سلام مي‌كند براي آنها و اگر خود سيد الشهدا تنها قيام مي‌كرد و آنها به اجازه حضرت رفته بودند معلوم نبود بر اسلام چه مي‌آمد الآن كه فلسطينيها دارند مي‌جنگند همين است لذا ذات اقدس الهي در قرآن كريم ما را به چند نفر فرمود ائتسا كنيد اقتدا كنيد به پيغمبر فرمود خب ﴿لَكُمْ في رَسُولِ اللّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[15] درباره حضرت ابراهيم هم فرمود تأسي كنيد اما براي اينكه براي ما روشن بشود اين كارها شدني است و تأسي شدني است و انجام دادني است در همان سورهٴ مباركهٴ «ممتحنه» نام اصحاب و ياران و مؤمنين به حضرت ابراهيم را مي‌برد بعد مي‌فرمايد شما به اينها تأسي كنيد.

نياز جهان غرب به رهبري مانند امام خميني جهت جدايي مسيحيت آمريكايي از مسيحيت ناب

چه اينكه در پايان سورهٴ مباركهٴ «صف» هم كه اصلاً اين سورهٴ «صف» سوره جنگ است اولش جنگ وسطش جنگ آخرش هم جنگ اولش دارد كه ﴿إِنَّ اللّهَ يُحِبُّ الَّذينَ يُقاتِلُونَ في سَبيلِهِ صَفّاً كَأَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصُوصٌ﴾[16] اين اولش جنگ است آخرش هم جنگ است كه ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَي اللّهِ﴾ ﴿فَآمَنَتْ طائِفَةٌ﴾[17] تا آخرش وسطش هم جنگ است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَي تِجَارَةٍ تُنجِيكُم مِنْ عَذَابٍ أَلِيمٍ ٭ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾[18] اين سوره در حقيقت سوره جنگ است در پايان اين سورهٴ «صف» ذات اقدس الهي به ما مي‌گويد مسلمانها مثل مسيحيها باشيد الآن مسيحيت به اين روز سياه مبتلا شده امامي براي اين مسيحيين لازم است كه آن مسيحيت آمريكايي را از آن مسيحيت ناب عيسوي جدا بكند تا معلوم بشود مسيحيت هرگز اين وضع به هم ريخته غرب را امضا نمي‌كند مشكل مسيحيت اين است كه اينها پاپ دارند ولي امام ندارند اگر كسي زنده بشود مثل امام آن مسيحيت ناب عيسوي را از اين مسيحيت آمريكايي نجات بدهد آن وقت غرب اصلاح خواهد شد در پايان سورهٴ «صف» ذات اقدس الهي به ما مي‌گويد مسلمانها مثل مسيحيها باشيد آنها جنگ داشتند ﴿يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا كُونُوا أَنْصارَ اللّهِ كَما قالَ عيسَي ابْنُ مَرْيَمَ لِلْحَوارِيِّينَ مَنْ أَنْصاري إِلَي اللّهِ قالَ الْحَوارِيُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللّهِ فَآمَنَتْ طائِفَةٌ مِنْ بَني إِسْرائيلَ وَ كَفَرَتْ طائِفَةٌ فَأَيَّدْنَا الَّذينَ آمَنُوا عَلي عَدُوِّهِمْ فَأَصْبَحُوا ظاهِرينَ﴾[19] خب اگر امامي در بين مسيحيين برخيزد و اين مسيحيت ناب عيسوي را از آن مسيحيت آمريكايي جدا بكند آن‌گاه غرب از اين آلودگيهايي كه دارد نجات پيدا مي‌كند مسيحيت ناب مثل اسلام است فرقي نمي‌كند آن در منهاج و شريعت است كه فرق مي‌كند وگرنه در نوبتهاي قبل هم به عرضتان رسيد كه در سورهٴ مباركهٴ «توبه» دارد ما اين قباله را در تورات هم نوشتيم در انجيل هم نوشتيم اين ﴿إِنَّ اللّهَ اشْتَرَي مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَأَمْوَالَهُم بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَيَقْتُلُونَ وَيُقْتَلُونَ﴾ قباله‌اش اين هست ﴿وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَالْإِنْجِيلِ وَالْقُرْآنِ﴾[20] فرمود اين سند در هر سه‌‌تا كتاب آمده اين چنين نيست كه فقط قرآن داراي جهاد في سبيل الله باشد كه.

بيان امام علي(عليه السلام) در اسارت بودن دين و آزادي آن به دست ايشان

منتها يك مدت قرآن در اسارت بود همان بيان نوراني حضرت امير در عهدنامه مالك كه به مالك فرمود «ان هذا الدين قد كان اسيراً في ايدي الاشرار»[21] اين در عهدنامه مالك است در نهج‌البلاغه ديگر فرمود مالك اين دين بود نماز بود روزه بود قرآن بود ولي اسير بود در بند بود قرآني بود پشت ميله آهني فقط در قبرستانها در مجلس ترحيم اين قرآني كه فقط در مجلس ترحيم است در پشت ميله آهني مرده‌ها اسير است فرمود مالك «ان هذا الدين قد كان اسيراً في ايدي الاشرار» من آمدم اين ميله‌ها را شكستم و قرآن را آزاد كردم من كار جديدي نكردم مالك دين را آزاد كردم اين دين آزاد شد ساليان متمادي اين دين در اسارت طغيانگران بود و امام حشرش با انبيا است اين دين را آزاد كرد شهدا اين دين را آزاد كردند الآن فلسطينيهاي مجاهد دين را آزاد مي‌كنند خب پس اگر چنين انساني هم در بين مسيحيت پيدا بشود كه اين مسيحيت ناب عيسوي را از مسيحيت آمريكايي جدا بكند معلوم مي‌شود كه راه نجات غرب چيست به هر تقدير اگر خداي ناكرده اصحاب سيد الشهدا او را رها مي‌كردند و كسي همراه حسين بن علي نبود هيچ راهي ما براي الگو نداشتيم اما الآن كه مي‌بينيد هر جا قيام هست مجاهدان حضور دارند براي اينكه ديدند عده‌اي حسين بن علي را ياري كردند و به جايي رسيدند كه همه مراجع و بزرگان به حضور آنها سلام عرض مي‌كنند «طبتم و طابت الارض التي فيها دفنتم وفزتم فوزاً عظيما فياليتني كنت معكم فافوز معكم»[22] همه اين حرفهاست.

بيان كاشف الغطاء در مورد اشجع بودن اميرالمؤمنين نسبت به امام حسين(عليهما السلام) و درايت حضرت جهت تشخيص زمان قيام

بنابراين اين چنين نيست كه انسان يقين داشته باشد به هلاكت بله اگر يقين داشته باشد به خسارت دين آنجا جاي قيام نيست اما اگر يقين داشته باشد به پيروزي دين ولو به شهادت اينجا جاي قيام است خود اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) آن‌طوري كه در نهج‌البلاغه هست با توجه به فرمايش مرحوم كاشف الغطا كه علي‌بن‌ابيطالب از حسين‌بن‌علي اشجع بود علي بن ابيطالب از سيد الشهدا شجاع‌تر بود برهانشان هم اين است كه يك وقت است كه در ميدان جنگ شمشير دست مي‌گيرد يك وقت است در بستري مي‌خوابد بدون سلاح و آماده است كه چهل شمشيردار از چهل قبيله حمله بكنند در آن ليلة المبيت همين بود ديگر تنها كسي كه جاي پيغمبر خوابيد وجود وجود حضرت امير(سلام الله عليهما) بود خب برهان مرحوم كاشف الغطا در كتاب شريف كشف الغطاء كه حضرت امير اشجع بود اين است آن وقت همين حضرت امير در نهج‌البلاغه دارد من خيلي بررسي كردم ديدم من ماندم و اهل بيت من «فضننت بهم»[23] من ضنت ورزيدم حاضر نشدم اينها كشته بشوند لذا ساكت شدم در خانه نشستم لذا آن روز فايده نداشت من قيام بكنم من و بچه‌هايم را مي‌كشتند جامه سياه در بر مي‌كردند عزا مي‌گرفتند دين هم دفع مي‌شد يك وقت آدم قيام مي‌كند كه دين زنده بشود ولو انسان خودش شهيد بشود فرمود «فضننت بهم» من ضنت ورزيدم «ضنين» با «صاد» «ضاد» يعني بخيل، بخل كردم حاضر نشدم اينها براي چه كشته بشوم آنجايي كه كشته شدن اثر دارد ما آماده‌ايم آنجايي كه كشته شدن نه تنها اثر ندارد بلكه سوء اثر دارد خب چرا آدم بايد كشته بشود؟ فرمود «فضننت بهم» من ماندم و اهل بيتم اينها را حتماً در نهج‌البلاغه ببينيد اينكه از طرف مقام رهبري گفته شد سال، سالِ حضرت امير است بگذاريد نهج‌البلاغه از غربت دربيايد بگذاريد آثار ولايت از غربت دربيايد بگذاريد اين بحثهاي كلامي بحثهاي در حقيقت قرآني و روايت از غربت دربيايد كه انسان بفهمد چرا حضرت امير يك مدت ساكت شد چرا سيد الشهدا قيام كرد؟ خود سيد الشهدا ده سال پاي منبر امويان خون خورد بين شهادت امام مجتبي(سلام الله عليه) و جريان كربلا ده سال فاصله شد در اين ده سال حضرت سيد الشهدا ساكت بودفقط خون مي‌خورد چون آن معاويه داعيه كه نمي‌گذاشت جريان كربلا اتفاق بيفتد كه خود سيد الشهدا را هم مثل امام حسن مسموم مي‌كرد جامه عزا در برمي‌كرد و مجلس ختم مي‌گرفت. بنابراين كشته شدن حسابي دارد كتابي دارد آن وقتي كه اينها رخت بربستند و نوبت يزيد خام رسيد سيد الشهدا(سلام الله عليه) فرمود الآن موقع قيام است غرض اين است كه اين شبهه مرحوم كاشف الغطا قطعاً خودشان جوابي دارند يك جواب قاطع و روشن و بيّني دارد كه جا براي خروج آنها نبود.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1]  . سورهٴ بقره، آيهٴ 118.

[2]  . سورهٴ انفال، آيهٴ 17.

[3]  . سورهٴ اسراء، آيهٴ 105.

[4]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 52.

[5]  . سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 169.

[6]  . بحار الانوار، ج 6، ص 275.

[7]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 52.

[8]  . تحف العقول، ص 248.

[9]  . سورهٴ انعام، آيهٴ 129.

[10]  . سورهٴ فتح، آيهٴ 7.

[11]  . سورهٴ احزاب، آيهٴ 39.

[12]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 40.

[13]  . بحار الانوار، ج 45، ص 177.

[14]  . ر . ك: بحار الانوار، ج 45، ص 334.

[15]  . سورهٴ احزاب، آيهٴ 21.

[16]  . سورهٴ صف، آيهٴ 4.

[17]  . سورهٴ صف، آيهٴ 14.

[18]  . سورهٴ صف، آيات 10 ـ 11.

[19]  . سورهٴ صف، آيهٴ 14.

[20]  . سورهٴ توبه، آيهٴ 111.

[21]  . نهج‌البلاغه، نامهٴ 53.

[22]  . مفاتيح الجنان، زيارت وارث.

[23]  . نهج‌البلاغه، خطبهٴ 26.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق