اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ (5) يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ (6) وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ (7) لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ (8)﴾
دستور خداوند به پس گرفتن اموال مصادره شده مسلمانان از كاروان قريش
اين آيات كه مربوط به جريان بدر است هم مورخين و هم مفسرين شأن نزول اين قسمت از آيات را مبسوطاً بازگو كردند كه مقداري از اينها در نوبت بحث ديروز گذشت و اشاره شد به اينكه بعد از اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از مكه به مدينه آمدند و حكومت اسلامي شكل گرفت اموال تجاري مشركين مكه به سرپرستي اباسفيان از شام به مكه منتقل ميشد اينها كالاي تجاري را از مكه به شام ميبرند و ميفروختند و از آن طرف هم نقد و كالاهاي ديگر را از شام به مكه ميآوردند. بسياري از اموال مسلمين مصادره شده اين مشركين بود.
بنابراين مسلمانها يك طلب مشروعي از مشركين داشتند اموال منقول و غير منقول مسلمانها در طي اين سيزده سال تحت غارت همين مشركين بود شرعاً هم حق تقاص داشتند از طرفي هم مشركين با داشتن اين قدرتهاي اقتصادي و مالي زمينه توطئه براندازي نظام نوپاي اسلامي مدينه را فراهم ميكردند وقتي اباسفيان از شام به طرف مكه حركت ميكرد به پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از ناحيه خدا دستور داده شد كه شما برويد اموالتان را از اينها بگيريد آن مالي كه در اختيار آنهاست در حقيقت براي حكومت اسلامي و براي مسلمين است اينها كه خواستند خارج بشوند عدهاي بيميل بودند بعد آيه نازل شد به اينكه در جريان هدايت الهي آنچه كه ذات اقدس الهي رهبري ميكند خير شما در اين كار است و خير اسلام و مسلمين هم در اين كار است شما اين كار را بپذيريد اينها گرچه كراهت داشتند ولي خارج شدند آمدند.
اهانت به بنيهاشم به واسطه خواب عاتكه دختر عبدالمطلب قبل از جنگ بدر
قبلاً عاتكه دختر عبدالمطلب آن خوابي ميبيند ـ يك حادثه تلخي ـ خوابش هم مبسوط هست اين خواب را مرحوم امينالاسلام شيخ طبرسی در مجمع نقل كرد ديگران هم نقل كردند به مجمع كه مراجعه بفرماييد اين قصه مبسوطاً آمده است يك روياي وحشتناكي خواب هراسناكي ميبيند و بعد آن را به عباس گزارش ميدهد و عباس به عتبةبنربيعه ميگويد عتبه ميگويد يك حادثه سختي در پيش است و ابوجهل متوجه ميشود و گفت ما تا سه روز صبر ميكنيم اگر حادثهاي براي مردم مكه پيش نيامد ما جمع ميشويم يك ميثاقي يك تعهد متقابلي يك نامه رسمي به امضاي سران مكه ميرسانيم كه در قبايل عرب دروغگوتر از بنيهاشم نه از زنهاي بنيهاشم نه از مردهاي بنيهاشم كس ديگر نيست اينها ـ معاذالله ـ وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را تكذيب ميكردند و عاتكه را هم كه رويايي ديده بود ميگفتند اين يك نبيهاي از بنيهاشم است گفتند ما يك سند رسمي امضا ميكنيم كه در بين اعراب اكذب از بنيهاشم رجالاً و نسائاً كسي نيست.
بررسي اوضاع اهل مكّه و مسلمانان قبل از جنگ بدر
روز سوم اين گزارشگر اباسفيان كه به مکه فرستاد تا آنها را باخبر كند كه اموال تجاري شما در خطر است مرا ياري كنيد رسيد ابوجهل هم رهبري اين گروه را به عهده گرفت و همه را با تهديد يا با ميل و بالأخره ترغيب اينها را از مكه به طرف مدينه منتقل كرد مسلمانها در بين راه فهميدند به اينكه اينها آمدند براي مصادره اموال تحت نظر اباسفيان الآن بايد با يك گروه مهاجم بجنگند جنگيدن براي مسلمين هم كار آساني نبود براي اينكه تا حال جنگ نكرده بودند و تا حال هرچه بود اينها آسيب ميديدند مظلومانه مضروب ميشدند و زد و خوردي نبود به اصطلاح فقط در تمام سيزده سال خورد بود الآن كه ميخواهند بجنگند برايشان مقدور نيست اولين جنگ است و جنگ هم نابرابر است براي اينكه مسلمانها 313 نفرند آنها هزار نفر تقريباً آنها در حدود صد سوار دارند اينها يك يا دو سوار دارند آنها غالباً به سلاحهاي روز مسلحاند اينها از لحاظ اسلحه هم ضعيفاند آنها براي سربازانشان روزي نه يا ده شتر ميكشند اينها به سربازانشان خرما ميدهند و بالأخره جنگ از هر نظر نابرابر است لكن ذات اقدس الهي در چنين فضايي فرمود قدرت الهي را شما فراموش نكنيد.
دستور به خارج نمودن غنائم از دست جهادگران و توزيع عادلانه شبيه دستور به خروج براي جنگ بدر
بعد از اينكه اين جنگ پيشرفت كرد و اينها موفق شدند و غنائمي به دست آوردند در توزيع غنائم اختلاف نظر پيدا شد بعضي ميگفتند اين غنائم همهاش براي مجاهدين است بعضي هم ميگفتند اينها كه در خيمه سنگرها پاسداري ميكردند و مواظب خود پيغمبر بودند مواظب آن اتاق فرماندهي بودند آنها هم بايد سهمي داشته باشند آنگاه در جريان انفال اين آيه نازل شده به اينكه اين اموالي كه فعلاً دست شماست خدا از دست شما ميگيرد به همه ميدهد به شما هم خواهد داد به ديگران هم ميدهد حتي به آنهايي كه در سنگرها بودند، اين اموال را از دست شما خارج ميكند ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾ يعني همانطوري كه در اصل خروج از مدينه يك عده نگران بودند در اصل رويارويي با مهاجمان مشرك نگران بودند و ذات اقدس الهي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را روي حق از مدينه خارج كرده و پيروز كرد الآن هم روي حق اين اموال را از دست شما خارج ميكند و عادلانه بين همه مسلمين توزيع ميكند چه آنها كه سنگردار بودند و چه آنها كه شمشيرزن بودند اين ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ﴾ به اين معناست كه متعلق است به او يعني ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَنْفالِ قُلِ اْلأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ اين ﴿قُلِ اْلأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾[1] يعني «يخرج الله الاموال من ايديكم الي نفسه ثم يقسمه بين المسلمين، يخرج الاموال من ايديكم» ﴿كَمَا أخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾ گرچه اين ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾ را همانطور كه در بحث ديروز اشاره شده در تفسير المحيط چهارده و پانزده قول براي آن نقل كردهاند[2] و هيچ كدام از اينها طمأنينهبخش براي مفسر نبود لكن وجه ظاهر همين است كه به آن ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الأنْفَالِ﴾ برگردد يعني همانطوري كه خداي سبحان تو را از مدينه خارج كرد در حالي كه عدهاي بيميل بودند ولي معلوم شد مصلحت در همين است اموال را از دست مجاهدين خارج ميكند و به همگان ميرساند سهمي هم به مجاهدين ميدهد گرچه عدهاي بيميلاند.
تبيين تشريعي بودن «اخرجك» در آيه
مطلب مهم اين است كه اگر اين ﴿أَخْرَجَكَ﴾ از سنخ تكوين باشد آنگاه وزان ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِن بَيْتِكَ بِالْحَقّ﴾ وزان بحثهاي ديگر همين سورهٴ «انفال» است كه ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾[3] يعني همانطوري كه در جريان رمي خدا ميفرمايد تو نينداختي بلكه خدا انداخت اينجا هم ميتوان گفت كه «و ما خرجت من المدينه و لكن الله اخرجك» اگر سخن از تكوين باشد اما چون سخن از تكوين نيست سخن از تشريع است يك توجيح متني ميطلبد تا وزان آن آيه باشد ظاهرش اين است كه ذات اقدس الهي از راه وحي فرمان تشريعي داد دستور داد كه شما از مدينه خارج بشويد اينجا هم دستور ميدهد كه شما اموال را از دست اينها بيرون بياوريد و عادلانه توزيع كنيد و چون اين امر تشريعي زمينه خروج پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را از مدينه فراهم كرده است و هر كاري هم كه انسان انجام ميدهد به حول و قوه الهي است و بر اساس توحيد افعالي اينها مظهر تام اراده و افعال الهياند با اين توجيهات مطوي وزان اين آيه ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾ وزان ﴿وَ مَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَ لكِنَّ اللّهَ رَمي﴾ میشود يعني تو خارج نشدي بلكه خداي سبحان تو را خارج كرد براي اينكه نه ميدانستي و نه ميتوانستي.
جايز نبودن مشورت در دايره احكام الهي و امر به آن در حيطه امور مردم
مطلب بعدي آن است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشورت ميكرد مشورت را هرگز فراموش نميكرد منتها منطقه مشورت بايد مشخص باشد در همين جريان حتماً شما به تفسير شريف امينالاسلام مراجعه بفرماييد ايشان چون جمع كرده حرفهاي اهل سيّر را و حرفهاي اهل تفسير را حرفهاي مورخين را و حرفهاي مفسرين را جمع كرد در آن صحنه يك مشورتي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اصحاب خود اعم از مهاجر و انصار كرد يعني بعد از اينكه معلوم شد قافله مالالتجاره اباسفيان از كنار بحر احمر به طرف مكه حركت كرد و در دسترس مسلمانها نيست و مهاجمان هم مسلحانه از مكه آمدند تا نزديك بدر با يكديگر ملاقات بكنند در چنين فضايي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مشورت كرد فرمود ما چكار كنيم بجنگيم يا نه؟
جريان مشورت مستحضريد كه يك منطقه خاص خود را دارد چند امر در مسئله شورا مطرح است يكي اينكه منطقه مشورت كجاست؟ يكي اينكه تنفيذ آراي ديگران به عهده كيست؟ آيا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك رأي دارد يا او تنفيذ كننده آراي مشاوران است اين دو مقام كه مشخص بشود آنگاه محدوده ولايت فقيه كه در عصر غيبت يك چنين برنامهاي دارند روشن ميشود كه مشورت تا كجاست و در چه امري است؟ مشورت كه در سورهٴ مباركهٴ «شوري» خيلي مورد استناد قرار ميگيرد كه ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ﴾[4] مؤمنين كسانياند كه كارشان با مشورت انجام ميشود اين منطقه مشورت را مشخص كرده است فرمود: ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ﴾ اما «امر الله» كه ديگر شورا نيست چيزي كه «امر الله» است نظير احكام شرعي اين بر اساس ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[5] فقط خدا بايد امر بكند احكام شرعي جزء امرالناس نيست جزء امرالله است چه چيزي واجب است چه چيزي واجب نيست چه چيزي حلال است چه چيزي حلال نيست چه چيزي صحيح است چه چيزي باطل است چه چيز زشت است چه چيز زيباست؟ كه حكم است اينها امرالله است اگر امرالله است بر اساس ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[6] بايد انجام بگيرد نه با مشورت و اگر ما در مسئله حكم خواستيم اين را شورايي كنيم اين سخن ناصواب است براي اينكه حكم براي خداست چه تكوين چه تشريع و اگر در يك چيزي مشكوك بود نميدانستيم اين امرالناس است يا امرالله بخواهيم به آيه سورهٴ مباركهٴ «شوري» تمسك كنيم اين تمسك به عام در شبهه مصداقي خود عام است كه احدي تجويز نكرده آن نزاع معروف كه آيا تمسك به عام در شبهه مصداقيه جايز است يا نه؟ تمسك به عام در شبهه مصداقيه خاص است كه محل بحث است وگرنه در شبهه مصداقيه عام كه كسي تجويز نكرده ما اگر ندانيم كه فلان چيز امرالله است يا امرالناس نميتوانيم به عموم ﴿وَ أَمْرُهُمْ شُوري بَيْنَهُمْ﴾[7] تمسك بكنيم اگر مسلم شد كه فلان چيز امرالناس است نظير اداره كشور معلوم است احكام الهي معلوم است احكام قضايياش هم معلوم است حالا دستگاه قضايي ما چطور باشد؟ دستگاه قانونگذاري ما چطور باشد؟ به صورت پارلماني باشد يا نه؟ به صورت دستگاه قضايي شورايي باشد يا تنها كسي اداره كند؟ اينها مربوط به آزمايش است و يك امور مردمي است يك وقتي دستگاه قضايي شورايي بود شوراي عالي قضايي بود چند نفر اداره ميكردند ديدند آن كارآمد نيست الآن يك كسي عهدهدار است رئيس است بقيه منصوبين از طرف او يك وقت ميگفتند كشور هم رئيس جمهور ميخواهد هم نخست وزير ميخواهد هم بخشهاي ديگر بعد ديدند كارآمد نيست پست نخست وزيري را در قانون اساسي در بازنگري حذف كردند اينها جزء امرالناس است آيا كشور غير از رئيس جمهور نخست وزير هم ميخواهد يا نه؟ ده سال گفتند آري بعد ديدند بازده ندارد گفتند نه اينها جزء امرالناس است با مشورت حل ميشود اما چه چيزي حلال است چه چيزي حرام است حكم وضعي چيست؟ حكم تكليفي چيست اينها جزء امرالله است مشورت نميخواهد خب پس منطقه مشورت جايي است كه امرالناس باشد نه امرالله يك در موارد مشكوك كه ما نميدانيم فلان شيء امرالله است يا امرالناس نميتوانيم به آيه سورهٴ «شوري» تمسك كنيم چون تمسك به عام در شبهه مصداقيه خود عام است يا تمسك به مطلق در شبهه مصداقيه خود مطلق است اين روا نيست اين دو، فقط بايد كه در مواردي كه احراز كرديم آن امرالناس است مشورت بكنيم.
تنفيذ آراي مشاوران توسط پيامبر و تصميمگيري آن حضرت در اجرا
حالا مشورت شده است آيا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تك رأي دارد؟ يا نه او عهدهدار تنظيم محفل مشورتي اينهاست يا به اتفاق آرا يا به اكثريت آرا يك امر را تصويب ميكنند بعد وجود مبارك پيغمبر او را تأييد ميكند تنفيذ ميكند آنچه كه از سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» هم برميآيد از اين قبيل است فرمود: ﴿وَ شَاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾[8] اين ﴿فِي الأمْرِ﴾ يعني «امر الناس» يعنی «وشاورهم في امورهم» نه «شاورهم في امرالله» ﴿وَ شَاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾ كدام امر؟ يعني در احكام خدا با اينها مشورت بكن؟ احكام خدا كه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[9] در امور مردم با اينها مشورت بكن؟ بله امور مردم را رهبر مردم با مردم مشورت ميكند ﴿وَ شَاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ﴾ يعني في امورهم در امرالناس حالا شما عضو شورا هستيد يا رئيس شوراييد يا دبير شوراييد يعني اينها مشورت بكنند رأي بدهند تو اجرا بكن؟ تو مسئول اجراي آراي اينهايي؟ يا نه اينها مشورت بكنند بعد تو تنفيذ بكن رسميت ببخش وقتي قانوني شد تأييد كردي تصويب كردي تنفيذ كردي حالا يا بالتسبيب يا بالمباشره اجرا ميكني در بخش پاياني همان آيه سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» فرمود: ﴿وَ شَاوِرْهُمْ فِي اْلأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ﴾ نه اذا عزموا نه اذا عزمتم تو بايد تصميم بگيري ﴿فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَي اللّهِ﴾ پس اينچنين نيست كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك تك رأي داشته باشد و شخصيت حقوقي نداشته باشد و شخصيت حقيقي داشته باشد فقط به عنوان ابن عبدالله باشد و بس اينطور نيست تو بايد تصميم بگيري تو بايد عزم بكني تو بايد تنفيذ بكني تا حالا اجرا بشود حالا يا با دست تو يا با دست ديگري يا بالتسبيب يا بالمباشره روي اين قوانين كلي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اينها مشورت كرد ذات اقدس الهي فرمود: ﴿يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ﴾ يكي از اينهاست فرمود يا «عير» يا «نفير» يا با مالالتجاره برخورد ميكنيد يا با مهاجم درگير ميشويد ﴿إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ﴾ مشخص نفرمود كه حتماً برويد بجنگيد لحظه به لحظه حكم صادر ميشد.
عكسالعمل مهاجران و انصار از طلب مشورت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
در چنين فضايي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با آنها مشورت كرد اولي و دومي از يال و كپال صناديد قريش سخن گفتند اينها اينچنيناند آنها آنچناناند ضمناً خواستند بگويند رو در رو شدن با اينها كار سهل نيست نوبت به مقداد كه رسيد مقداد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد يا رسول الله ما حرفي را كه بنياسرائيل به موساي كليم(سلام الله عليه) زدند نميزنيم نميگوييم ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾[10] بلكه ميگوييم هرچه تو دستور بدهي ما اجرا ميكنيم اگر دستور بدهي به طرف دريا حركت كنيد به دريا ميرويم به صحرا حركت كنيد به صحرا ميرويم همان حرفي كه اصحاب حسينبنعلي(سلام الله عليه) با آن حضرت درميان گذاشتند گفتند: «نموت معك» اينجا هم مقداد عرض كرد كه ما حرف اسرائيليها را نميزنيم كه بگوييم ﴿فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ بلكه ميگوييم «نخوض معك» آنگاه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با تكريم فرمود تو بنشين آنگاه فرمود: «اشيروا عليّ»[11] طلب مشورت كرد مجدداً قبلاً از تك تك اينها رأي خواست چون اينها جزء مهاجرين بودند بعد فرمود: «اشيروا عليّ» به عموم ذكر كرد رهبران انصار فرمودند ظاهراً منظور ماييم چون انصار بيش از مهاجر بودند اكثريت را انصار تشكيل ميدادند بعضي از رهبران انصار گفتند كه منظور حضرت ظاهراً ماييم براي اينكه ما چون اكثريم و با مهاجرين كه تقريباً مشورت شده است برخي از بزرگان انصار هم برخاستند همين حرف مقداد را زدند كه ما هرگز نميگوييم شما خودتان جنگ كنيد ما ميگوييم هرچه شما دستور بدهيد ما اطاعت ميكنيم.
علت نظرخواهي پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از انصار بالخصوص
سرّ اينكه از انصار رأي خواست براي اينكه انصار تعهد سپرده بودند با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميثاق بستند بيعت كردند با آن حضرت كه تا آنجا ممكن است از او حمايت كنند منتها اين محل تأمل بود كه آيا پيمان انصار محدود به مدينه است يا خارج مدينه را هم شامل ميشود؟ انصاري كه قبلاً با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميثاق بستند با آن حضرت بيعت كردند تعهد سپردند كه از او حمايت كنند آيا معنايش اين است كه شما از مكه به مدينه بياييد وقتي به مدينه آمديد ما در محدوده مدينه از تو حمايت ميكنيم؟ و اينجا بدر است مدينه نيست خارج از محدوده مدينه است يا نه وقتي شما مهاجرت كرديد و به مدينه آمديد در هرجا باشيد ما حامي شما هستيم؟ براي اينكه اين روشن بشود وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از رهبران انصار نظرخواهي كرد آنها هم برخاستند همين حرف را زدند يعني آن نصرت و ياري ما اختصاصي به مدينه ندارد در خارج مدينه هم ما حامي شريعت و دين توييم آنگاه وجود مبارك پيغمبر بعد از اينكه مشورت كرد و آراي اينها را بدست آورد و اكثريت اينها به طرف فرمان الهي حاضر شدند حركت كنند فرمود: «كاني انظر الي مصرع ابي جهلبنهشام و عتبةبنربيعه و فلان و فلان»[12] گويا من قتلگاه ابوجهل را ميبينم كه كجا كشته ميشود قتلگاه عتبه را ميبينم كه كجا كشته ميشود اين را البته بعدها فرمود نه قبل مثل اينكه وجود مبارك سيدالشهدا(سلام الله عليه) در شب عاشورا اول جاي اينها را نشان اينها نداد بعد از اينكه فرمود هر كدام خواستيد برويد، برويد شب است تاريك است اينها با من كار دارند نه با شما راه رفتن باز است آمدن بسته است راه يك طرفه است يعني هر كسي بخواهد برود راه باز است هر كه بخواهد به كربلا به طرف من بيايد بسته است اينچنين نبود كه اگر كسي خواست شبانه برود جلويش را بگيرند فرمود روستاها اينجا نزديك است اين روستاهاي فراوان در اطراف كربلا هست برويد دست زن و بچهتان را بگيريد و اينها هيچكدام از اينها يعنی آن خواص هيچ كدام حاضر نبودند بروند بعداً وجود مبارك حضرت سيدالشهدا(سلام الله عليه) جاي اينها را در بهشت نشانشان داد؛ يعنی بعد از امتحان نظير ﴿وَ إِذِ ابْتَلي إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ﴾[13] از آن به بعد اين مقام را به اينها افاضه كردند اينجا هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از اتمام حجت بعد از اينكه اينها معلوم شد اينها ميگويند نموت معك آنگاه فرمود: «كاني انظر الي مصرع ابيجهلبنهشام و عتبةبنربيعه»[14] و مانند آن.
فرق كراهت نسبت به حكم خدا و موضوع تطبيقي حكم خدا
مطلب بعدي آن است كه اينكه در كريمه آمده است ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾ اينها كراهت دارند درباره امرالناس نه امرالله بيان ذلك اين است كه اگر كسي حكم خدا را كراهت داشته باشد حكم خدا را نپذيرد اين ديگر مؤمن نيست اما حكم خدا را در جريان «عير» يا «نفير» بر آن كالاي تجاري يا سپاه مهاجم تطبيق بكند كه ميشود موضوع و جزء امرالناس اين ممكن است كراهت داشته باشد ممكن است او حق هم باشد ولي او كراهت دارد يعني اين براي او سخت است و اين كراهت برميگردد به موضوع و تشخيص و تطبيق نه كراهت دارد در يك امري كه بيّن الرشد است به حكم خدا لذا با ايمان منافات ندارد چون قرآن كريم ايمان اينها را امضا كرده است فرمود: ﴿وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾ چون مؤمن كه حكم خدا را كراهت ندارد يعني اگر كسي مؤمن به خدا باشد نميگويد اين چيزي كه خدا فرمود من كراهت دارم اين با ايمان او سازگار نيست اما در جريان منافقين كه فرمود منافقون ﴿وَ ما مَنَعَهُمْ أَنْ تُقْبَلَ مِنْهُمْ نَفَقاتُهُمْ إِلاّ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللّهِ﴾[15] بعد فرمود اين منافقون ﴿لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ﴾ نه يعني در انفاق بيميلاند يعني در اين حكم خدا كراهت دارند وگرنه آنها در پول خرج كردن كراهت ندارند اموال فراواني براي ضد اسلام خرج ميكنند فرمود آنها كسانياند كه ﴿ينْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾[16] پس اينها در صرف مال در هزينه كردن ثروت در تبليغات عليه اسلام و در مال خرج كردند كراهتي ندارند اينطور نيست كه در اثر بخل و امساك راجع به انفاق كراهت داشته باشند اينها در حكم خدا كراهت دارند لذا منافقاند و كافر.
فتحصل الفرق بين كراهت در موضوع، تطبيق بر موارد و مانند آن و كراهت در حكم خدا اينها چون قرآن كريم ايمان اينها را امضا كرده است معلوم ميشود اينها درباره حكم خدا اعتراضي ندارند در تطبيق حكم بر احدالموضوعين كه برميگردد تقريباً به امرالناس اين كراهت دارند.
تشبيه بيميلي خروج غنائم از دست مجاهدان به بيميلي خروج از مدينه براي جنگ بدر
پرسش:...
پاسخ: نه در مدينه است، چون آنجا دارد ﴿وَ هُمْ كارِهُونَ﴾. در جريان مكه حضرت مهاجرت كرده است مؤمنين كه با او اظهار نظر نكردند مؤمنين كه مخالفتي نكردند اين در جريان مدينه است ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ﴾ بعد از پيروزي جريان جنگ نازل شده است؛ يعني جنگ بدر شده مسلمانها پيروز شدند غنائمي بدست آوردند مجاهدين فكر ميكردند اين غنائم فقط براي آنهاست بعد دستور رسيد كه اين سالمندان يا عدهاي كه در سنگرها بودند اتاق فرماندهي را حفظ ميكردند شخص پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را حفظ كرده بودند پشت جبهه بودند و خود جبهه را از راه فرماندهی حفظ ميكردند اينها هم سهمي دارند آنها مائل نبودند آنگاه آيه نازل شد همانطوري كه ذات اقدس الهي در هنگام خروج پيغمبر از مدينه دستور داد که از مدينه خارج بشويد و عدهاي بيميل بودند بعد معلوم شد كه حق با پيغمبر است و حق با حكم خداست براي اينكه آمديد جنگي كرديد پيروز شديد عدّهاي را كشتيد يا عدهاي را اسير گرفتيد حق بود و استفاده كرديد الآن هم اگر مال از دست شما خارج بشود به دست همه مسلمين برسد که شما هم به اندازه خودتان سهمي ببريد اين هم حق است ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَنْفالِ قُلِ اْلأَنْفالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ که در ادامه ﴿كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾ اين جريان بعد از جريان جنگ بدر است ميفرمايد همانطوري كه خروجتان از مدينه با بيميلي بعضي بود بعد معلوم شد حق است خروج اموال از دست مجاهدين گرچه با بيميلي بعضي از اينها همراه است ولي حق است.
در اينكه فرمود منافق «كاره» است يعني حكم خدا را كراهت دارد ﴿لا يُنْفِقُونَ إِلاّ وَ هُمْ كارِهُونَ﴾[17] نه اينكه اينكه مال خرج ميكنند بدشان ميآيد مال را در راه خدا خرج بكنند بدشان ميآيد وگرنه صرف مال بكنند براي ضد اسلام اينها تلاش و كوشش ميكنند در قرآن كريم فرمود هزينههاي تبليغي كه اينها عليه اسلام دارند ﴿يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ لِيَصُدُّوا عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ كم نيست ﴿ثُمَّ تَكُونُ عَلَيْهِمْ حَسْرَةً﴾[18] خب بنابراين اين كراهتي كه در اين كريمه مطرح است با ايمان سازگار است چون اينها تقريباً نسبت به موضوع كراهت داشتند نه نسبت به امر خدا كه بيميل باشند و نسبت به حكم خدا اعتراض داشته باشند لذا با ايمان سازگار است.
اقسام كراهت و بيميلي به شركت و حضور در ميدان جنگ و آثار هر كدام
مطلب ديگر آن است كه اين كراهت در اينجا اين است كه اينها به رغبت به ميدان جنگ نرفتند البته ﴿إِنَّ فَريقًا﴾ با ميل نرفتند با بيميلي رفتند مثل اينكه اينها به قتلگاه میرفتند يا به طرف مرگ حركت ميكردند در حالي كه اينچنين نبود انسان كه نميميرد كه اگر شهيد شد ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً بَلْ أَحْيَاءٌ﴾[19] اگر فاتح شدند كه بالأخره حياتين است احديالحسنين نصيبش خواهد شد.
پرسش: ...
پاسخ: در همان جا هم يك عدهاي بيميل حركت كردند چون بالأخره كسي كه ميخواهد يك قافلهاي را مصادره كند بايد درگير بشود اينها حالت درگيري با آنها را هم نداشتند چون اباسفيان مسلح بود آنها هم مسلح بودند منتها نظير يك هنگ آماده يا يك لشگر آمادهاي نبودند وگرنه خب مسلح بودند.
پرسش: ...
پاسخ: ولي بالأخره براي كسي كه تا كنون غير از كتك خوردن و محروميت چيز ديگر نداشت الآن هم آنچنان مسلح نيست كارآزموده هم نيست جنگي هم نكرده نميداند آنها چند نفر مسلحاند بالأخره باهراس است ديگر البته بعضيها اينطور بودند ﴿وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾ نه همهشان، البته همانها ﴿تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ﴾ آنها علاقهمند بودند كه به سراغ قافله بروند نه به سراغ اين لشگر مهاجم آيهٴ بيست سورهٴ مباركهٴ پيغمبر كه به نام آن حضرت است يعني سورهٴ ٤٧ آيهٴ بيست آنجا هم درباره كساني كه نسبت به جهاد بيميلاند سخني دارد اين بيميلي دو قسم است يك وقتي انسان خب با شوق و رغبت پر ميكشد به ميدان جنگ يك وقتي با سختي اين را تحمل ميكند اما چون حكم خداست ميپذيرد يك وقت است نه ـ معاذ الله ـ نسبت به اصل حكم جهاد و فرمان خدا بيميل است آنكه با ايمان سازگار نيست آيهٴ بيست سورهٴ ٤٧ اين است ﴿وَ يَقُولُ الَّذينَ آمَنُوا لَوْ لا نُزِّلَتْ سُورَةٌ﴾ مؤمنين ميگويند چرا دستور جديدي نميآيد که فرمان قتال و امثال ذلك بدهد؟ ﴿فَإِذا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ مُحْكَمَةٌ وَ ذُكِرَ فيهَا الْقِتالُ رَأَيْتَ الَّذينَ في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ﴾ مؤمنين منتظرند كه دستور جديد بيايد وقتي سوره تازه و دستور جديد درباره جهاد و نبرد آمد آنها كه ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ﴾اند به طرفي نگاه ميكنند مثل انسان بيهوش انسان محتضر مثل اينكه دارد ميميرد دارد مرگ را نگاه ميكند ﴿يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ نَظَرَ الْمَغْشِيِّ عَلَيْهِ مِنَ الْمَوْتِ﴾ نگاه محتضرانه ميكنند ﴿فَأَوْلي لَهُمْ﴾ يك چنين حالت احتضار براي آنها اولي است مرگ براي اينها اولي است اين ناظر به كسي است كه درباره اصل حكم قتال اينها مشكل دارند يعني نسبت به حكم خدا مشكل دارند نه نسبت به موضوع، نسبت به موضوع فرمود: ﴿كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ وَ عَسي أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَ هُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾[20] اينطور است آن «كُره» است يعني دشواري، نه كراهت به حكم خدا، آن كه كراهت دارد نسبت به حكم خدا مؤمن نيست آنكه حكم خدا را ميپذيرد ولي سخت است مثل اينكه روزه روزهاي تابستان در منطقه گرمسير سخت است كُره است با دشواري انسان حكم خدا را قبول ميكند عدهاي البته صوم را براي خود «جنة من النار» ميدانند مشتاق روزهاند منتظر ماه مبارك رمضاناند عدهاي هم با كُره و سختي اين روزه را تلقي ميكنند ولي بالأخره حكم خدا را قبول دارند نسبت به حكم خدا كراهت ندارند در اين آيه محل بحث كه فرمود: ﴿وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾ معلوم ميشود اين كراهت درباره آن موضوع است نه درباره فرمان خدا وگرنه ايمان اينها را ذات اقدس الهي هرگز امضا نميكرد.
مجادله برخي از مؤمنان با پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در برخي موضوعات و اختلاف قرائت آيهٴ مورد بحث
برخيها خواستند بگويند اين ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ﴾ يعني «يجادلون في الحق كارهين كما كرهوا و جادلوا حين اخرجوك ربك بالحق» خواستند بگويند تعبير اين است، از بلخي نقل شده است آنطوري كه مرحوم امينالاسلام ذكر كرد كه ﴿إِذْ يَعِدُكُمُ﴾ قبل از ﴿كَمَا أَخْرَجَكَ﴾ نازل شده است ولي در قرائت بعد قرار گرفته است خب اينها بخشي مربوط به شأن نزول آيه بود و بخشي هم مربوط به تطبيق اين با جريان مشورت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد فرمود: ﴿كَما أَخْرَجَكَ رَبُّكَ مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ﴾ در بحث ديروز هم اشاره شد كه شهر براي شهروندان خانه است طبق تعبير قرآن كريم مدينه خانه مدني است ﴿مِنْ بَيْتِكَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ﴾ همين گروه از مؤمنين كه درباره موضوع كراهت دارند نه درباره حكم خدا ﴿يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ﴾ بعد از اينكه حالا روشن شد كه اينها آمدند جنگي كردند پيروز شدند، اگر دستور صريح باشد كه با ايمان سازگار نيست البته مؤمنين صدر اسلام همه آنها مثل مقداد و عمار و امثال ذلك نبودند بسياري از مسايلي كه فعلاً براي ماها ضروري است براي آنها نظري بود اينطور نيست كه بسياري از معارفي كه مربوط به عصمت است و كيفيت وحييابي است يا امثال ذلك تشخيص منطقه حكم و منطقه موضوع و محور مشورت و امثال ذلك كه الآن تقريباً حل شده است براي مسلمين صدر اسلام براي اوساطشان هم حل شده بود لذا گاهي هم با آن حضرت مباحثه ميكردند مجادله ميكردند ﴿وَ إِنَّ فَريقًا مِنَ الْمُؤْمِنينَ لَكارِهُونَ ٭ يُجادِلُونَكَ فِي الْحَقِّ بَعْدَ ما تَبَيَّنَ﴾ اين حق ﴿كَأَنَّما يُساقُونَ إِلَي الْمَوْتِ وَ هُمْ يَنْظُرُونَ﴾ مثل كسي كه كشان كشان اينها را پاي دار اعدام ميبرند و مرگ را هم برخيها نابودي تلقي ميكردند اينكه آيه نازل شد هرگز درباره شهيد نگوييد مُرد بلكه شهيد حيات مجدد و نو پيدا كرده سرّش همين است.
تبيين مراد «غير ذات شوكة» در آيهٴ مورد بحث
فرمود: ﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ﴾ فرمود ذات اقدس الهي يكي از دو امر را به شما وعده داد فرمود يا به قافله مالالتجاره ميرسيد اموال آنها را به سود اسلام و مسلمين مصادره ميكنيد كه در حقيقت براي خود شماست يا نه با آن «نفير» و مبارزان آنها روبهرو ميشويد و ميجنگيد اينكه با آنها ميجنگيد يكي از دو طايفه است منتها شما علاقهمنديد كه با غير ذات الشوكه بجنگيد روبهرو بشويد يعني همان كالاي تجاري براي شما باشد نه با مهاجمين بجنگيد ﴿وَ إِذْ يَعِدُكُمُ اللّهُ إِحْدَي الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ﴾ يكي از اين دو طايفه براي شماست ﴿وَ تَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ تَكُونُ لَكُمْ﴾ شما علاقهمنديد به اينكه با آن «عير» و مالالتجاره روبهرو بشويد و او را مصادره كنيد نه با مهاجمين مكه كه از مكه آمدند با آنها درگير بشويد آنها ذات الشوكهاند هم ذات القدرتاند هم ذات الجلالاند از اين جهت به آن گفتند شوكت لكن ذات اقدس الهي كه الآن شما روبهرو شده با مهاجمينيد مصلحت را در اين ميداند كه با مهاجمين بجنگيد.
خداوند احياگر حق با كلمات تكويني و تدويني و قاطع ريشه كافران
﴿وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ﴾ خداي سبحان ميخواهد حق را بر باطل پيروز كند با كلمات خود، هم كلمات تدويني هم كلمات تكويني هم با اوامر و نواهي خود كه كلمات او هستند با آيات الهي شما را هدايت ميكند و هم با فيضهاي امدادهاي خاصي كه بعداً در همين سورهٴ مباركهٴ «انفال» شرحش خواهد آمد آن هم كلمات الهياند خداي سبحان با كلمات تكوين و تدوين حق را احيا ميكند و اصل كافر را و نسل كافر را هم قطع ميكند آنچه كه در آينده ميآيد در دَبر و پشت اينها ميآيد؛ يعنی نسل آينده آنها را ميگويند دابر و اصولاً دابر هم به معناي اصل است اصل و ريشه كفار را ميخواهد قطع كند چه اينكه ريشه كفار را يكي پس از ديگري قطع كرده است بعد آيه نازل شد كه ﴿إِذا جَاءَ نَصْرُ اللّهِ وَ الْفَتْحُ ٭ وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾[21] اين قطع دابر كافر است يعني اصل كافر و اين هم به عنايت الهي است چه اينكه در بعضي از بخشها دارد ﴿فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذينَ ظَلَمُوا وَ الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[22] كه مجموعاً يك آيه است ﴿وَ يُريدُ اللّهُ أَنْ يُحِقَّ الْحَقَّ بِكَلِماتِهِ وَ يَقْطَعَ دابِرَ الْكافِرينَ ٭ لِيُحِقَّ الْحَقَّ وَ يُبْطِلَ الْباطِلَ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُجْرِمُونَ﴾ كه اين برابر با سورهٴ مباركهٴ «توبه» و سورهٴ «صف» است كه ـ انشاءالله ـ در نوبت بعد بازگو خواهد شد.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ انفال، آيهٴ 1.
[2] . ر. ك: تفسير البحر المحيط، ج 4، ص 456.
[3] . سورهٴ انفال، آيهٴ 17.
[4] . سورهٴ شوري، آيهٴ 38.
[5] . سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[6] . سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[7] . سورهٴ شوري، آيهٴ 38.
[8] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 159.
[9] . سورهٴ انعام، آيهٴ 57.
[10] . سورهٴ مائده، آيهٴ 24.
[11] . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 432.
[12] . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 433.
[13] . سورهٴ بقره، آيهٴ 124.
[14] . تفسير مجمع البيان، ج 4، ص 433.
[15] . سورهٴ توبه، آيهٴ 54.
[16] . سورهٴ انفال، آيهٴ 36.
[17] . سورهٴ توبه، آيهٴ 54.
[18] . سورهٴ انفال، آيهٴ 36.
[19] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[20] . سورهٴ بقره، آيهٴ 216.
[21] . سورهٴ نصر، آيات 1 ـ 2.
[22] . سورهٴ انعام، ايه 45.