اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذينَ إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ ٭ الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ ٭ أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَريمٌ﴾
معرفت الهي، علت خشوع مؤمن هنگام ذكر او
بخش اول اين آيه اين است كه وقتي نام خدا مطرح شد دلهاي اينها ميتپد، اين اختصاصي به ياد عذاب و مانند آن ندارد، براي اينكه ذات اقدس الهي خشيت را در قرآن به علما اسناد داد و فرمود: ﴿إِنَّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾.[1] اگر ميفرمود «إِنَّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ المذنبون» يا «زاهدون» يا «عابدون» و «عاصون» نشان میدهد كه منظور آن است که به ياد عذاب الهي بيافتند؛ اما وقتي ميفرمايد: ﴿إِنَّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمَاءُ﴾ معلوم ميشود خود معرفت الهي خشيتآور است و اختصاص به تذكر عذاب الهي و دوزخ خدا ندارد، اين يك شاهد؛ شاهد ديگر همان بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «حشر» است كه ﴿لَوْ أَنْزَلْنا هذَا الْقُرْآنَ عَلي جَبَلٍ لَرَأَيْتَهُ خاشِعًا مُتَصَدِّعًا مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ﴾،[2] آنجا كه سخن از گناه و ترس عذاب و مسئله دوزخ نيست، بلکه ناظر به اين است كه عظمت قرآن و حقيقت قرآن يك هراس عقلي دارد كه انسان را از پا درميآورد، «وَجَل» و تپش قلب ايجاد ميكند. بنابراين اينگونه از شواهد نشان ميدهد كه ﴿إِذا ذُكِرَ اللّهُ﴾ نه يعني «اذا ذكر عقاب الله وجلت قلوبهم»، بلكه توجه به ذات اقدس الهي و خود «الله» باعث آن اضطراب عقلي است كه بر اساس ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ﴾[3] يا ﴿وَ أَمّا مَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ وَ نَهَي النَّفْسَ عَنِ الْهَوي﴾[4] و مانند آن است.
قابليت افزايش ملكات نفساني در فضايل و رذايل
مطلب بعدي آن است كه مَلكات نفساني چه در بخش علمي و چه در بخش عملي، چه در بخش فضيلت و چه در بخش رذيلت قابل ازدياد است؛ در بخشهاي رذيلت فرمود: ﴿في قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَهُمُ اللّهُ مَرَضًا﴾[5] يا ﴿ما زادَهُمْ إِلاّ نُفُورًا﴾[6] يا ﴿زادَهُمْ نُفُورًا﴾؛[7] اين تنفر از دين كه رذيلت است، افزايشپذير است؛ آن نفاق كه مرض قلب است، افزايش پذير است؛ اينها رذائل نفساني هستند كه افزايش دارند و در طرف مقابل اينها فضائل نفساني هم افزايشپذير میباشند. در جريان حضرت خليل(سلام الله عليه) فرمود به اينكه اين با اينكه داراي ايمان بود بر اساس ﴿وَ لٰكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي﴾[8] آن مسألت را با ذات اقدس الهي در ميان گذاشت، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «احزاب» از مزيد ايمان يك عدّهاي خبر ميدهد؛ آيه ٢٢ سورهٴ مباركهٴ «احزاب» اين است كه ﴿وَ لَمّا رَأَ الْمُؤْمِنُونَ اْلأَحْزابَ قالُوا هذا ما وَعَدَنَا اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ صَدَقَ اللّهُ وَ رَسُولُهُ وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إيمانًا وَ تَسْليمًا﴾، چه اينكه انسانهاي عادي در حالت عادي يك ايمان خاصي دارند؛ اما وقتي وارد جبهه جنگ عليه باطل شدند، ايمانشان شديد ميشود. در جريان جنگ احزاب ميفرمايد به اينكه وقتي اينها وارد صحنه نبرد شدند ايمان و تسليم آنها افزوده شد ﴿وَ ما زادَهُمْ إِلاّ إيمانًا وَ تَسْليمًا﴾، چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» هم مشابه اين آمده است؛ آيه ١٧٣ سورهٴ مباركهٴ آل عمران اين است كه ﴿الَّذينَ قالَ لَهُمُ النّاسُ إِنَّ النّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إيمانًا وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الْوَكيلُ﴾، در آن جنگهاي بدر و امثال بدر عدّهاي براي ترساندن مسلمين گفتند به اينكه مشركين متفق شدند و يك اتحاديه شرك تشكيل دادند و صناديد قريش با غير قريش هماهنگ شدند تا عليه شما به نبرد برخيزند؛ هم يهوديهاي مدينه و هم منافقان داخلي و هم مشركين مكه، از اينها بترسيد براي اينكه همه اينها با هم متحد شدند. مسلمانها از هيچكدامشان هراسناك نشدند ﴿فَزادَهُمْ إيمانًا﴾، در چنين حالي پافشاری بر تصميم اينها بيشتر شد و اعتقاد اينها كاملتر شد که ما بايد حتماً در برابر اين كفر بايستيم. پس معلوم ميشود كه هم رذائل نفساني مزيدپذير است و هم فضائل نفساني مزيدپذير است.
تفاوت راه افزايش ملكات نفساني در دنيا و آخرت
مطلب ديگر آن است كه اين ازدياد، البته در دنيا از راه عمل حاصل ميشود و گاهي هم روي لطف الهي يك مزيد علمي خواه در عالم رويا يا غير رويا نصيب انسان خواهد شد؛ يعني لطف الهي چه در دنيا و چه در آخرت هست فرقي ندارد، لكن در دنيا از دو راه ميشود روح را به كمال رساند: يكي در اثر لطف الهي و يكي هم در اثر ايمان و كوشش و عمل صالح و مانند آن، در آخرت فقط يك راه ممكن است و آن همان عنايت الهي است كه از راه افاضه الهي مطلبي براي انسان روشن شود، براي يك عده يقيناً يك سلسله حقايقي روشن خواهد شد؛ يعني كفّار و ملحدان و مشركين كه ميگفتند ﴿ذلِكَ رَجْعٌ بَعيدٌ﴾[9] يا ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا﴾[10] ﴿مَا هٰذَا إِلاَّ﴾[11] كذا و كذا که در قيامت ميگويند: ﴿رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَ سَمِعْنَا﴾[12] و خيلي از حقائق برايشان روشن ميشود. مؤمنين هم كه در دنيا آنچه را كه با برهان و علم حصولي تحصيل كرده بودند در قيامت مشهودشان ميشود و بسياري از كمالات را روي افاضات الهي عالِم ميشوند؛ اما هيچ كمالي را ـ خواه كمال علمي و خواه كمال عملي ـ اينها از راه ايمان و عمل صالح بدست نميآورند كه مثلاً كسي آنجا ايمان بياورد مؤمن شود و يك مطلب علمي را از راه ايمان مشاهده كند يا عمل صالح داشته باشد، تلاش و كوشش كند كه از راه عمل يك مطلب علمي را بفهمد، اين چنين نيست؛ چه اينكه از راه عمل بخواهد ملكات عملي و فضائل عملي كسب كند؛ مثل درجات عدالت و اراده و نيّت و محبت و تولّي، اين هم ممكن نيست، چون قيامت دار تكليف و عمل نيست. بنابراين اگر كمالات علمي نصيب انسان شد و همراه كمال علمي يقيناً روح متكامل ميشود، اين به لطف الهي بدون عمل است؛ اما از راه عمل كسي بخواهد زحمت بكشد يك مطلبي را بفهمد، درسي بخواند، بحثي كند و فكري كند اينچنين نيست يا از راه عمل بخواهد به درجهاي از درجات ملكات نفساني مثل نيت و اراده ـ نه ملكات عيني ـ و ملكات علمي بيفزايد اين هم ممكن نيست. ﴿وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ عنوان ربوبيت هم اخذ شده است، براي اينكه پرورنده انسان، مدبّر انسان و مالك انسان به حال انسان عليم است و خبير است و صلاح در اين است كه كار را انسان به پرورندهاش ارجاع بدهد.
پرسش: ...
پاسخ: غرض آن است كه در دنيا ممكن است انسان از دو راه هم كمالات علمي و هم كمالات عملي پيدا كند؛ يعني فضائل عملي که يكي راه فيض الهي است و بدون كسب حاصل ميشود، آن هم بر اساس ﴿ذلِكَ فَضْلُ اللّهِ يُؤْتيهِ مَنْ يَشاءُ﴾[13] و يكي هم از راه درس و بحث و تلاش و كوشش و زحمتهاي علمي و عملي، در آخرت فقط يك راه وجود دارد و آن عنايت الهي است كه از راه فيض الهي درجات علمي انسان افزوده میشود كه انسان خيلي از چيزها را میفهمد، چه اينكه اينچنين هم هست؛ اما از راه عمل ممكن نيست.
پرسش: ...
پاسخ: هم كيفي و هم كمي است؛ اما قسمت مهم آن كيفي است. در همين مثالهايي كه گفته شد، چه آيه سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» و چه آيه سورهٴ مباركهٴ «احزاب» همه اينها كيفي بود؛ يعني ايمانشان شديد شد ﴿فَزادَهُمْ إيمانًا﴾ يعني «اشتد ايمانا» مثل ﴿وَ الَّذينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ﴾،[14] همين مؤمنين وقتي وارد جبهه جنگ شدند مصممتر شدند؛ اول به تصميم جهاد «في سبيل الله علي الكفار» حركت كردند؛ ولي وقتي رفتند و كفار را مسلح و مهاجم ديدند تصممشان شديدتر شد.
پرسش: ...
پاسخ: ميتواند اين باشد و ميتواند كمّي هم باشد، درجاتشان بيشتر شود، چيزي را كه قبلاً ايمان نداشتند حالا ايمان پيدا كنند يا همان ايمان قبليشان شديد شود که هم كمّاً ممكن است و هم كيفاً ممكن است.
پرسش: ...
پاسخ: آخر جاي عمل نيست؛ اگر عمل باشد، بايد شريعت باشد، نبوت باشد، حساب و كتاب باشد، عصيان و اطاعت باشد تا كسي كه عمل كرده پاداش بگيرد و عمل نكرده كيفر بگيرد؛ عمل بايد برابر قانون باشد، قانون را بايد شارع بياورد، پس آنجا شريعت و وحي و نبوتي هست که تازه ميشود مانند دنيا، پس اينچنين نيست.
ارتباط فيوضات مؤمنان با صفات سهگانه آنان
فرمود ﴿الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾؛ اگر كسي اين اوصاف علمي و عملي را دارا بود ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا﴾، اين يك متن است كه نشانه آن است كه ذات اقدس الهي ايمان اينها را امضا كرده و پذيرفته است. براي كسي جامع اين كمالات علمي و عملي قلبي و غالبي بود، ذات اقدس الهي ايمانشان را امضا كرده و پذيرفته و فتوا داده که ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا﴾، لكن سه چيز را به عنوان فيض به اينها عطا كرد: يكي درجات است، يكي مغفرت است و يكي هم رزق كريم است. برهاني در مسئله نيست كه اين به نحو تنويع و توزيع و تقسيم است، لكن از راه استيناس ميشود چنين گفت كه اين درجات در قبال آن سه فضيلت قلبي است، مغفرت در قبال آن اقامه نماز است و رزق كريم در مقابل آن انفاق است كه بيتناسب هم نيست؛ هم لف و نشر مرتب باشد از يك سو و هم تناسب جزا با عمل از سوي ديگر مشخص شود. اينكه فرمود مردان الهي و مؤمنان راستين كساني هستند كه ﴿إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ يك، ﴿وَ إِذا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آياتُهُ زادَتْهُمْ إيمانًا﴾ كه اخلاص دارند دو، ﴿وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ كه فضيلت قلبي است سه، در برابر اين سه فضيلت قلبي فرمود:
تبيين ادبي تفاوت درجات دنيوي و اخروي
﴿لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾ كه گاهي براي «تفخيم» و «تعظيم» اين درجات آن را با الف لام ذكر ميكنند كه با الف لام به درجات معهود اشاره شود و گاهي هم با تنوين ذكر ميكنند كه اين تنوين، تنوين «تخفيم» است؛ «درجاتٌ»، به دليل اينكه «عند رب» است. هر درجهاي نشانه فخر نيست، بعضي از درجات است كه امتحان است و نشانه فخر نيست و پايدار هم نيست؛ نظير آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «انعام» قبلاً بحث شد؛ يعني آيه ١٦٥ سورهٴ مباركهٴ «انعام» که فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي جَعَلَكُمْ خَلائِفَ اْلأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَبْلُوَكُمْ في ما آتاكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سَريعُ الْعِقابِ﴾، تنوين اين درجات ديگر تنوين تفخيم نيست. فرمود بعضي داراي مال هستند، بعضي مالشان بيشتر است و بعضي داراي مقام میباشند و بعضي مقامشان بيشتر است و مانند آن که همه اينها آزمون الهي است تا ببينيم چه ميكنيد و فاني هم هست، براي اينكه ﴿مَا عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ﴾،[15] پس نشانه فخر نيست اولاً و زوالپذير هم هست ثانياً و امتحان است و پاداش يا كيفر در انتظار شماست ثالثاً، لكن اگر درجات در آخرت بود اين حتماً با فضيلت همراه است اولاً و ماندگار است و پايدار است ثانياً و به عنوان آزمون نيست ثالثاً. آيه ٢١ سورهٴ مباركهٴ «اسراء» ميفرمايد: ﴿انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ وَ لَْلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً﴾، پس در دنيا يك سلسله درجاتي است که زودگذر است و اصلاً خاصيت دنيا اين است كه زودگذر است. اين از بيانات نوراني سيدالشهدا (سلام الله عليه) در دعاي عرفه است، شما اول دعاي عرفه را شب عرفه اول يك دور مطالعه كنيد و بعد در فرداي آن بخوانيد، چون اينطوري نميشود دعا خواند؛ در آنجا ميفرمايد به اينكه بالأخره هر چيزي كه بدي دارد يك خوبي هم دارد، چيزي كه بد مطلق است كه ذات اقدس الهي نيافريده است، فرمود يكي از زيباييهاي دنيا اين است كه متغيّر است و اين زينت دنياست، زيبايي دنيا اين است كه متغير است تا آدم را غافل و مغرور نكند. شما بر فرض حق با شماست؛ ولي دنيا كه هميشه به كام شما نيست، چهار روز بوديد بس است، هيچكس نبايد خيال كند به اينكه من يك عمري بايد داراي اين مقام باشم، چون اساس آن قانون اساسي دنياست كه بايد تغيير كند، چون اساساش اين است هر كسي به يك مقامي رسيد مواظب كار خودش است و پشت پای خودش را میبيند و اگر نديد در روز عزل رنج ميبرد. اين از مثلهاي معروف عرب هست كه «العزل طلاق الرجال»[16] و «حيض العمّال» انسان كه بركنار شد مثل زن عادت ديده است؛ اگر آن وقتي كه كار داشتي غافل نبودي، آن روز ديگر مشكلي نداشتي و رنجي نبود. اين از لطايف اين دعاي عرفه است كه خاصيت دنيا همان تغيّر و دگرگوني است، زيبايي حركت در ناپايداري اوست و آدم اگر بفهمد كه در ترن هست، در هواپيما هست و در اتومبيل هست هرگز فكر بقا نميكند، چون ميفهمد يك وقتي بايد پياده شود. مشكل ما اين است كه ما اصلاً نميدانيم كجاييم. اين دعاها به ما ميگويند اينجا كه تو هستي، اينجا زمين نيست؛ اينجا يا هواپيماست يا ترن است يا اتومبيل سيار است، در راه هستی و بدان که يك وقتي تو را پياده ميكنند. آدم عاقل وقتي بفهمد كه پياده ميشود از همان اول ديگر دل نميبندد، اين از آن لطائف آن دعاي نوراني عرفه است. به هر تقدير فرمود: ﴿انْظُرْ كَيْفَ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلي بَعْضٍ وَ لَْلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً﴾، پس اين درجاتي كه در آيه ٢١ سوره «اسرا» است، با آن درجاتي كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «انعام» است خيلي فرق ميكند. اين درجاتي كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» محل بحث است، از سنخ همين درجات ٢١ سورهٴ مباركهٴ «اسرا» است؛ لذا تنوين آن ميشود «تفخيم» كه ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ﴾، آن چنان درجاتي كه در آيه ٢١ سوره «اسرا» هم ميفرمايد: ﴿وَ لَْلآخِرَةُ أَكْبَرُ دَرَجاتٍ وَ أَكْبَرُ تَفْضيلاً﴾؛ اين لام كه آمد نشانه به آن درجات معهود آخرت است. بنابراين كارِ همان تنوين «تفخيم» را ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: چون در ترتيب اول آن كمالات قلبي بود، بعد اقامه نماز كه يك كار غالبي است. اين تناسب ميگويد به اينكه درجات در قبال آن سه فضيلت است؛ لذا جمع آورد و مغفرت در قبال صلات است؛ لذا مفرد آورد، رزق كريم هم در قبال ﴿مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ است؛ لذا مفرد آورد. آنجا سه فضيلت است که به علت اهميت مسئله اول ذكر شده و در قبال آن درجات هم جمع آورده شد که پاداش آن سه فضيلت است.
پرسش: ...
پاسخ: بله، ولي آخر اينها كساني هستند كه مؤمنان واقعي میباشند. گناهي هم اگر باشد «لمم» است ﴿إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ ما تُنْهَوْنَ عَنْهُ نُكَفِّرْ عَنْكُمْ سَيِّئاتِكُمْ﴾،[17] آن مردان الهي كه ﴿إِذا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ گناهانشان بسيار اندك است؛ لذا فرمود: ﴿أُولئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقًّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ﴾ که اين درجات شبيه درجات سوره «اسرا» است و نه درجات سوره «انعام»، ﴿وَ مَغْفِرَةٌ﴾ براي اينكه نماز باعث بخشايش گناهان ديگر است كه «فَإِنْ قُبِلَتْ قُبِلَ مَا سِوَاهَا» و مكفّر ذنوب هم هست، كفّاره گناهان ديگر هم هست.
فرق «لهم درجاتٌ» با «هم درجاتٌ» در كمال ايماني مؤمن
پرسش: ...
پاسخ: آن قبلاً در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» بحث شد كه در آنجا «هُم» بدون لام هست و در اوائل بحث اين آيه هم به تفاوت اجمالي آنها اشاره شده كه گاهي خود انسان وقتي به فضائل اخلاقي علمي و عملي نزديك شد، اول اين فضائل علمي و عملي براي او حال است، بعد كمكم ملكه ميشود، بعد به منزله فصل مقوّم ميشود، بعد خودش ميشود درجه كه ديگر آنجا لام محذوف نيست، «هُم درجات»ي كه در سوره «آل عمران» است خيلي بالاتر از «لهم درجات»ي است كه در اين آيه سورهٴ مباركهٴ «انفال» است.
پرسش: ...
پاسخ: نه غرض آن است كه آن فضيلت براي اينها از حد ملكه گذشت؛ خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) درباره عمار فرمود: «إِنَّ عَمَّاراً مَلِيءٌ إِيمَاناً مِنْ قَرْنِهِ إِلَى قَدَمِهِ» است كه «وَ اخْتَلَطَ الْإِيمَانُ بِلَحْمِهِ وَ دَمِهِ»[18] ديگر اينها را «ارباً ارباً» كردند و دست از ولايت نكشيدند معلوم ميشود يك افرادي هستند كه ايمان براي اينها حال نيست، يك؛ از ملكه بودن هم گذشت، دو؛ به منزله فصل مقوّم است كه با هويت اينها كار دارد و نه با ماهيت اينها، سه؛ ماهيت يك سنخ ديگري است، اگر با هويت اينها كار داشت آنگاه خودشان ميشوند درجه، خودشان ميشوند روح و ريحان چه اينكه اگر در طرف مقابل خداي ناكرده تنزل كرد خودش ميشود جهنم منقول كه ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾،[19] اما رزق كريم در مقابل انفاق است.
پرسش: ...
پاسخ: نه، ميخواهيم بگوييم از خود قرآن استفاده ميكنيم. يك وقت است كه ما ميگوييم در اين آيه لام محذوف است، اين حرف جر محذف است و در تقدير ميگيريم؛ اين در تقدير گرفتن يا بايد برهان عقلي اقتضا كند يا دليل نقلي معتبر، وگرنه ظاهر حجت است. ما چرا ميگوييم در «جاء امر ربك» مضاف در تقدير است؟چون دليل داريم، اما جايي كه دليل نداريم چرا بايد بر خلاف ظاهر حمل كنيم؟
پرسش: ...
پاسخ: يك آيه «آل عمران» مقدم است، براي اينكه درباره مؤمنين يك حرف دارد درباره انبيا و ائمه (عليهم السلام) يك حرف ديگر دارد؛ مثلاً ما درباره ائمه(عليهم السلام) ميگوييم اينها «مِيزَانِ الْأَعْمَال»[20] هستند و عقائدمان را به اينها ميسنجيم.
ميزان اعمال بودن اهل بيت(عليهم السلام) دال بر اوج كمال انسان
پرسش: ...
پاسخ: بله، پس معلوم ميشود ديگران ايمانشان را به اينها ميسنجند، نه اينكه اينها كار خودشان را با ميزان ديگر بسنجند. پس گاهي «نَحْنُ الْمَوَازِينُ الْقِسْطْ»،[21] انسان به قدري كامل ميشود كه خودش ميشود ميزان، بعد هم ميزان در آنجا مشخص شد كه نظير ترازوهاي دنيا نيست كه يك شاغولي داشته باشد و دو تا كفه ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾،[22] نه «و الوزن حق». يك وقت ميگوييم وزني در قيامت هست، اين آيه سوره «اعراف» آن را نميگويد؛ آيه سوره «اعراف» ميگويد شما هرچه را كه ميخواهيد توزين كنيد، اين ترازو كه ميزان است در يك كفه وزن بگذاريد و در كفه ديگر موزون، وقتي ميخواهند نان را بسنجند يا گوشت را بسنجند در يك كفه آن وزن را ميگذارند؛ يعني سنگ را و در كفه ديگر آن نان يا آن گوشت را ميگذارند، اين نان ميشود موزون و آن سنگ ميشود وزن، در قيامت كه عقائد و اوصاف و اخلاق را ميسنجند، با چه ميسنجند؟ فرمود ﴿وَ الْوَزْنُ يَوْمَئِذٍ الْحَقُّ﴾ نه «و الوزن حقٌ» كه وزني هست؛ نه، حق را يك طرف ميگذارند، عقائد و اخلاق و اعمال را يك طرف ديگر ميگذارند. اين سنگ به منزله سنگ است يا به منزله پارامتر است يا به منزله واحد ديگر است كه با حق اعمال را ميسنجند، آن وقت اهل بيت(عليهم السلام) فرمودند كه ما خود آن ميزانيم «نَحْنُ الْمَوَازِينُ الْقِسْطْ» و ما هم در عرض ارادت و در زيارتها به اينها عرض ميكنيم «السَّلَامُ عَلَي يَعْسُوبِ الْإِيمَانِ وَ مِيزَانِ الْأَعْمَالِ»، پس گاهي انسان از همه اين مراحل ميگذرد و خوديك عدل و ميزان مجسم ميشود؛ اگر روح و ريحان هست، اگر درجات هست و اگر ميزان هست آن وقت دليل ندارد كه لام محذوف شود «خويش را تأويل كن نه ذکر را»[23] ميگوييم براي ماها كه ـ انشاءالله ـ مؤمنيم درجه هست، اما امامان ما خودشان درجه هستند، براي ماها ـ انشاءالله ـ روح و ريحان هست، اما خود اينها روح و ريحان هستند و اينچنين نيست كه تمام اين حرفها را ما بر اساس تقدير يك لام ذكر كنيم.
پرسش: ...
پاسخ: چرا ديگر اين ظاهر آيه ﴿فَأَمّا إِنْ كانَ مِنَ الْمُقَرَّبينَ ٭ فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ﴾ است.
پرسش: ...
پاسخ: اما «قليلا ما» همينطور است، اگر ما يك آيه ديگر داشته باشم كه دلالت كند بر اينكه اصلاً ممكن نيست مؤمن و انسان كامل خودش روح و ريحان شود، حتماً «فله الروح» اينجا ميگوييم لام مقدر است؛ اما وقتي دليل نداريم و ظاهر هم حجت است و شواهد ديگر هم تأييد ميكنند، چرا بگوييم لام مقدر است؟
پرسش: ...
پاسخ: بله، مثل جهنم منقول؛ گاهي فعل است و گاهي مصدر است؛ تثنيه را نميشود تثنيه گفت؛ در بحثهاي قبلي هم ما داشتيم، گاهي يك جهنم منقول داريم که در برابر جهنم غير منقول جهنم است، جهنم غير منقول سر جايش محفوظ است و جهنم منقول اين است ﴿وَ جيءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾،[24] ما چه دليل داريم كه در آيه سورهٴ مباركهٴ «واقعه» بگوييم لام مقدر است؟
پرسش: ...
پاسخ: چرا آنهايي كه اهل معنا هستند كه اينطور معنا نميكنند آنها اين ﴿فَرَوْحٌ وَ رَيْحانٌ﴾ را كه ديگر نميگويند «فله روحٌ»، اگر كسي خودش قرآن ناطق بود خودش ميشود روح و ريحان، اگر كسي خودش قرآن ناطق بود خودش ميشود درجه؛ براي مؤمنين ديگر بله، مؤمنين ديگر «لهم درجات» و براي ائمه خود درجات هستند.
عدم نقض رزق كريم مؤمن در بهشت با عذاب بستگان در جهنم
بنابراين اين رزق كريم ميتواند در برابر انفاق باشد؛ اما رزق كريم بودن در بهشت براي اين است كه اصولاً در بهشت حزني نيست، قبلاً هم به اين روايت هم اشاره شده است که از ائمه (عليهم السلام) سؤال كردند كه شما كه ميگوييد در بهشت برابر آيات اصلاً حزني نيست، در بهشت خدا فرمود مؤمنين ميگويند: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي صَدَقَنا وَعْدَهُ وَ أَوْرَثَنَا اْلأَرْضَ نَتَبَوَّأُ مِنَ الْجَنَّةِ حَيْثُ نَشاءُ﴾[25] و بعد هم ميگويند: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ﴾[26] که حزن نيست، چطور براي حضرت نوح(سلام الله عليه) اين آيه را ترسيم ميكنيد يا ديگران که خودشان در بهشت متنعم هستند، فرزندشان كافر است و در جهنم معذب؟ يك پدر خودش در بهشت باشد و پسرش در جهنم بسوزد اين رنج و حزن است، چگونه در بهشت حزن نيست؟ وجود مبارك امام (سلام الله عليه) فرمود به اينكه اصلاً در آن بهشت ياد حضرت نوح(سلام الله عليه) يا بزرگان ديگر اين نيست كه چنين فرزند طالحي داشتند، وقتي يادشان نباشد نگران نيستند. تمام آن مشكلات برای صحنه دنيا هست و برزخ است و خود قيامت است و «تطائر كتب» «نفخ فی الصور» و سوال و جواب و محاسبه و صراط که در محدوده قيامت است.
پرسش: ...
پاسخ: آن هم هست، اما آن براي تشفّي است. سؤال كرد به اينكه «سئله سائل» ﴿إِنِّي كَانَ لِي قَرِينٌ﴾[27] شما آيا مطلعيد؟ من يك دوستي داشتم در دنيا که او به ما آسيب ميرساند، آيا عالميد؟ آنها گفتند بله، اين مثلاً در جهنم است ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ﴾[28] او براي اينكه خوشحالي و فرحاش افزوده شود است اين چنين چيزي هست و نه براي حزن، ذات اقدس الهي نشاناش ميدهد و چون در بهشت اشراف دارد بر جهنميان ﴿فَاطَّلَعَ فَرَآهُ فِي سَوَاءِ الْجَحِيمِ﴾ و خوشحال شد، اين همان است كه ﴿فَالْيَوْمَ الَّذينَ آمَنُوا مِنَ الْكُفّارِ يَضْحَكُونَ﴾[29] تشفّي است و نشاط است روي نشاطها و فرح است روي فرحها؛ اما در بهشت اصلاً حزن نيست تا كسي در اثر اينكه برادرش يا پدرش يا بستگان ديگرش كه كافر هستند و در جهنم دارند ميسوزند اين غمگين شود، پس اين ميشود رزق كريم.
يك قصهاي را بعضي از مفسرين اهل سنت در همين ذيل ﴿وَ مِمّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ نقل كردند كه اين فضيلتي است «وَ الْفَضْلُ مَا شَهِدَتْ»؛[30] ايشان نقل ميكنند كه وجود مبارك فاطمه زهرا(سلام الله عليها) يك پيراهني را به وجود مبارك حضرت امير داد تا براي وجود مبارك امام مجتبي(سلام الله عليه) حالا جامهاي يا چيزی تهيه كند. وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) آن را به شش درهم فروخت و سائلي رسيد و وجود مبارك حضرت امير اين دراهم را به آن سائل عطا كرد؛ بعد از يك مدتي كه داشتند ميرفتند، ديدند يك مردي آمده و گفته که يك ناقهاي را من حاضرم به شصت دينار به صورت نسيه بفروشم. وجود مبارك حضرت امير آن شتر را به شصت دينار نسيه خريد، بعد از يك مقدار راهي كسي آمده و گفته من اين شتر را به شصت دينار نقد و شش درهم ميخرم ـ همان شش درهمي كه قيمت قميص بود ـ وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) اين شتر را به شصت دينار و شش درهم فروختند؛ حالا به اين فكر بودند كه اين شصت دينار را به آن بايع اولي كه از او نيسه خريدند بپردازند، هر چه تلاش ميكردند او را پيدا نميكردند، آمدند حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) قصه را به عرض آن حضرت رساندند، حضرت فرمود كه آن سائل اولي كه از شما چيزي خواست و شما اين دراهم ششگانه را به او داديد رضوان(سلام الله عليه) بود كه خازن بهشت است و آن فروشنده دومي ميكائيل(سلام الله عليه) است كه اينها مظهر كيل و رزق الهي هستند و آن خريدار بعدي جبرائيل(سلام الله عليه) بود.[31] اين رزق كريمدر دنيا هم ميتواند براي مردان الهي باشد، اختصاصي به آخرت ندارد و اين مفسري هم كه آن را نقل كرد از اماميه نيست، غرض آن است كه اين هيچ استبعادي ندارد.
نقد بر دلالت آيهٴ تطهير بر جبري بودن عصمت ائمه(عليهم السلام)
مطلب بعدي كه درباره اهل بيت(عليهم السلام) برابر آيه تطهير[32] سؤال شده بود كه آيه تطهير جريان اراده تكويني را ميرساند، مستحضريد كه جبر ذاتاً محال است؛ مثل اين كه تفويض ذاتاً محال است، نه جبر بد است، جبر محال است؛ مثل اينكه نميتوانيم بگوييم دو دو تا پنج تا بد است، چون حُسن و قبح مال مسائل عملي است. دو دو تا پنج تا محال است، جبر محال است و تفويض محال است. آيه تطهير ائمه(عليهم السلام) را مجبور به اطاعت نميكند كه اينها از اختيار بدربيايند، بلكه بخشهاي علمي اينها را ذات اقدس الهي با اراده خودش تقويت ميكند که در علم ميشوند معصوم؛ بخشهاي عملي اينها را تقويت ميكند در بحث اراده و نيت و اخلاص که در ملكات عملي ميشوند معصوم؛ در بخشهاي علمي عصمت آن مرحله عاليه شهود است، در بخشهاي عملي آن مرحله عاليه و فوق عدالت است. عدالت وقتي كامل شد به مسئله عصمت نزديك ميشود، آن وقت آن عصمت يك ملكه عملي است در بخش عمل که از سنخ عدالت است؛ منتها به مراتب بالاتر، چه اينكه آن عصمت علمي كه از سهو و نسيان و خطا و مغالطه مصون است از سنخ برهان است؛ منتها به مراتب بالاتر، از سنخ شهود است؛ منتها به مراتب بالاتر، اما اختيار اينها همچنان محفوظ است؛ منتها همان طوري كه ما عالماً عامداً دستمان را در آتش نميگذاريم، آنها هم چون در همه موارد به اذن الهي عالم هستند، هرگز دستشان به طرف گناه دراز نميشود. اين چنين نيست كه صدور قبيح از اينها مثل ذات اقدس الهي ذاتاً محال باشد. تنها موجودي كه صدور قبيح از او ذاتاً محال است خداست و صدور قبيح از اينها محال عقلي نيست، محال عادي است؛ لذا تكليف همچنان محفوظ است.
درباره مقام محمود كه سؤال شده است ذات اقدس الهي اولاً وعده داد كه ﴿عَسي أَنْ يَبْعَثَكَ﴾[33] و وعده را هم خُلف نميكند ثانياً و در قيامت هم وجود مبارك پيغمبر مثل سائران كه میگويند: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي صَدَقَنا وَعْدَهُ﴾[34] هست، پس به مقام محمود خواهد رسيد و لواي حمد هم به دست آن حضرت است.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. سوره فاطر, آيه28.
[2]. سوره حشر, آيه21.
[3]. سوره الرحمن, آيه46.
[4]. سوره نازعات, آيه40.
[5]. سوره بقره, آيه10.
[6]. سوره فاطر, آيه42.
[7]. سوره فرقان, آيه60.
[8]. سوره بقره, آيه260.
[9]. سوره ق, آيه3.
[10]. سوره انعام, آيه29؛ سوره مومنون، آيه37.
[11]. سوره مومنون، آيات24 و 33؛ سوره قصص، آيه36؛ سوره سبإ، آيه43. و... .
[12]. سوره سجده, آيه12.
[13]. سوره مائده, آيه54؛ سوره حديد, آيه21؛ سوره جمعه, آيه4.
[14]. سوره بقره, آيه165.
[15]. سوره نحل, آيه96.
[16]. الصوارم المهرقة، ص 125.
[17]. سوره نساء, آيه31.
[18]. بحارالانوار، ج19, ص35.
[19]. سوره فجر, آيه23.
[20]. مستدرک الوسائل، ج10، ص222.
[21]. تفسير صافی، ج2، ص182.
[22]. سوره اعرف, آيه8.
[23]. مثنوی معنوی، دفتر اول، بخش59؛ «کردهاي تاويل حرف بکر را *** خويش را تاويل کن نه ذکر را».
[24]. سوره فجر, آيه23.
[25]. سوره زمر, آيه74.
[26]. سوره فاطر, آيه34.
[27]. سوره صافات, آيه51.
[28]. سوره صافات, آيه55.
[29]. سوره مطففين, آيه34.
[30]. مناقب آل أبي طالب عليهم السلام(ابن شهرآشوب)، ج2، ص351.
[31]. تفسير روح البيان، ج1، ص420؛ «روی ان الحسن بن علی رضی اللّه عنهما اشتهی طعاما فباع قميص فاطمة بستة دراهم فسأله سائل فاعطاها ثم لقی رجلا يبيع ناقة فاشتراها بأجل و باعها من آخر فاراد ان يدفع الثمن الى بائعها فلم يجده فحكی القضية الى النبي عليه السلام فقال اما السائل فرضوان و اما البائع فميكائيل و اما المشتری فجبرائيل فنزل قوله تعالى ﴿الَّذِينَ يُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ﴾».
[32]. سوره احزاب, آيه33؛ ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيراً﴾.
[33]. سوره اسراء, آيه79.
[34]. سوره زمر, آيه74.