09 03 2000 4936663 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 6

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ(2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ(3) أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ(4)﴾

جمع تبرّعي آيهٴ ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ و آيهٴ ﴿إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ و ملاك آن

برخيها خواستند بين اين آيه و آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «رعد» كه فرمود: ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[1] اين‌چنين جمع بكنند بگويند مؤمن بين خوف و رجا است وقتي در حال رجا است و به وعدهٴ ذات اقدس الهي متذكر است قلب او مطمئن است وقتي در حالت خوف بود و به ياد وعيد الهي است قلب او مي‌تپد اين اضطراب قلب در اثر خوف و آن آرامش دل در اثر اميد مي‌تواند بين آيهٴ سورهٴ «انفال» و سورهٴ «رعد» جمع بكند لكن اين به جمع تبرّعي شبيه‌تر است تا به جمع تفسيري زيرا نه در آن آيهٴ سورهٴ «رعد» سخن از بهشت است و نه در آيهٴ سورهٴ «انفال» سخن از دوزخ، هر دو جا سخن از الله هست آنجا هم ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾ اينجا هم آمده است: ﴿إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ آن‌گاه جمع بين آيهٴ سورهٴ «انفال» و سورهٴ «رعد» به صورت وعده و وعيد جمع تبرّعي است شاهد تفسيري ندارد جمع اساسي‌اش همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» جمع كرده بين هراس و بين آرامش، هراس در اوايل امر است كه خوف عقلي است و آرامش در پايان امر، وقتي انسان انس گرفته است مي‌آرمد كه ﴿ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾.[2]

پرسش:...

پاسخ: يعني آنها نه شك علمي دارند نه خوف عملي ﴿أَلاَ بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ﴾[3] اين طمأنينه در مقابل شك نيست در مقابل ترس است آنجا مي‌تواند در مقابل شك باشد يعني اصلاً اينها شك ندارند اين جواب اوّل بود جواب ثاني اين است كه اگر اين طمأنينه در مقابل ترس است ترس در اوايل امر و آرامش در پايان امر است كه انسان انس گرفته، وقتي با ذات اقدس الهي مأنوس شد ديگر خوفي ندارد.

وجود آثار خوف و طمأنينه در امامان معصوم(عليهم السلام)

پرسش:...

پاسخ: آنها در بحثهاي قبل هم اشاره شد كه اينها چون كون جامع‌‌اند و انسان كامل‌اند و همهٴ مراحل را دارا هستند هم در بخش ﴿ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّي ٭ فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَي﴾[4] آنجا هستند آثار آنجا را دارند و هم در نشئهٴ طبيعت‌اند ﴿إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ[5] هستند ﴿وَ يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[6] هستند آثار اينجا را دارند اين‌چنين نيست كه تمام آثار آنها در مرحلهٴ خوف باشد يا تمام آثار آنها در مسئلهٴ انس و طمأنينه باشد بعضيها هستند كه اگر در مرحلهٴ خوف باشند ديگر در مرحلهٴ طمأنينه نيستند يا در مرحلهٴ طمأنينه باشند در مرحلهٴ خوف نيستند اينهايي كه مظاهر اسماي حسنا هستند جامع همهٴ اسما هستند مرحلهٴ عاليهٴ اينها با ﴿دَنَا فَتَدَلَّي مأنوس هست و مي‌آرمد مراحل نازلهٴ آنها هم با ﴿وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْو مانند آن همراه هست و مي‌نالند و خاضع و خاشع‌اند.

پرسش:...

پاسخ: غرض آن است كه اگر ما بگوييم اين ترس بر اساس ياد جهنم بودن است و آن طمأنينه بر اساس ياد بهشت كه برخيها خواستند چنين جمع بكنند اين جمع تبرّعي است براي اينكه هم در آيهٴ سورهٴ «انفال» و هم در آيهٴ سورهٴ «رعد» سخن از الله هست نه در اينجا سخن از جهنم است و نه در آنجا سخن از بهشت، اين جمع شاهد مي‌خواهد.

مطلب ديگر آن است كه شاهد جمع مي‌تواند آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «زمر» باشد كه فرمود مؤمنين كساني‌اند كه ﴿إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ يا «قشعريره» و «تَقْشَعِرّ» ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَ قُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾[7] اين معلوم مي‌شود درجات دارد اوّل حريم مي‌گيرند بعد مأنوس مي‌شوند اينها تفاوت مرتبه است نظير اينكه وجود مبارك خليل حق عرض كرد ﴿لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي[8] يا صاحبان مي‌خواهند به مرحلهٴ نفس مطمئنه برسند آن براي بخش پاياني است.

عدم تنافي اطمينان قلبي با ناله در امامان معصوم(عليهم السلام)

مطلب ديگر آن است كه انسانهاي كامل مثل اهل‌بيت(عليهم السلام) چون كون جامع‌اند جامع همهٴ مراتب‌اند در هر مرتبه‌اي حكم آن مرتبه را دارا هستند از آن جهت كه با ﴿دَنَا فَتَدَلَّي[9] مربوطند مي‌آرمند از آن جهت كه ﴿يَمْشِي فِي الْأَسْوَاقِ﴾[10] هستند در نشئهٴ طبيعت زندگي مي‌كنند و مي‌نالند اين ناله با آن اطمينان منافاتي ندارد و در هيچ‌كدام از اين دو آيه سخن از بهشت و جهنم و امثال ذلك نيست آنها چون به مقام رضا رسيدند در بخش رضا اصلاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در سيرت و سنت آن حضرت آمده است که در تمام مدت عمر «ليت و لعلّ» نگفت اي كاش هوا امسال اين‌طور مي‌شد اي كاش بارندگي مي‌شد اي كاش وقت اقتصادي اين‌طور مي‌شد آنها بر اساس «رضا الله رضانا اهل البيت» حركت مي‌كردند چون مديرعامل اين كارگاه خداست او هم حكيم است اين تلاش و كوشش بيجا نقشي ندارد به ما گفتند شما بايد كارتان را انجام بدهيد بقيه ديگر در اختيار شما نيست نه از گذشته باخبريد نه از آينده باخبريد نه از مصلحت كل باخبريد وقتي اين عالم يك مدير عاملي دارد به نام «رب العالمين» او هم حكيمانه دارد اداره مي‌كند به تعبير حكيم سبز‌واري «ذو الرضا بما قضا ما اعترضا» دعا هم جزء وسايل است ناله هم جزء وسايل است به ما گفتند ﴿ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ﴾[11] كار جزء وسيله است ناله جزء وسيله است دعا جزء وسيله است تضرع جزء وسيله است همهٴ اينها وسايل است كه انسان قلباً و قالباً تطهير بشود خب بنابراين اين منافات ندارد كه انسان در بخشي راضي باشد و در بخشي هم بنالد اگر اينها مثل فرشته‌ بودند بر اساس ﴿وَ مَا مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ﴾[12] بود اينها امرشان دائر بود بين يك وصف وجوداً و عدماً اما اينها در حد فرشته نيستند بالاتر از فرشته‌اند جامع‌اند مظاهر اسماي حسناي الهي‌اند مظهر اسم اعظم هستند و كامل‌اند لذا در هر مرتبهاي حكم خاص آن مرتبه را دارا هستند.

پرسش:...

پاسخ: خب چون در حرم خداست غير از نام خدا در آنجا حضور ندارد اينها مي‌نالند. در بحث ديروز اشاره شد كه چطور قلب اينها مي‌تپد؟ براي اينكه اين قلب خالي از حب ماسوا است آن‌گاه ياد خدا و نام خدا كه در اين قلب ظهور كرد اثر مي‌كند اما قلبي كه در آن همهٴ خاطرات باشد نام خدا آنجا اثري ندارد، ﴿إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اين مطلب اوّل.

بيان پنج صفت اعتقادي و اخلاقي مؤمنان در آيهٴ مورد بحث از باب ذكر خاص بعد از عام

مطلب دوم اين است كه در اين كريمه بين پنج صفت جمع فرمود؛ يكي مسئلهٴ اعتقاد است يكي هم مسئلهٴ زيادي ايمان است يكي مسئلهٴ توكل يكي هم نماز و زكات، مسئلهٴ روزه مسئلهٴ حج، ساير واجبات نيامده مع‌ذلك فرمود: ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً خب با اينكه بخش قابل توجهي از واجبات و ترك محرّمات در اينجا نيامده چگونه مي‌شود اينها جامع باشند و مؤمن حقيقي؟ پاسخش اين است كه همهٴ آن كارهاي انجام واجب و ترك محرّم در ضمن آيهٴ ﴿وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ آمده است آيات الهي خواه مربوط به انجام واجب خواه مربوط به ترك محرّم بر آنها که خوانده شد ايمان اينها افزوده مي‌شود آن‌گاه مسئلهٴ توكل و نماز و زكات كه ذكر شده است از باب ذكر خاص بعد از عام قابل اهميت است وگرنه خصوص پنج صفت ذكر نشده، جامع همهٴ كمالات و تكاليف الهي آمده است از باب ذكر خاص بعد از عام بخشي از اخلاق به نام توكل و بخشي از افعال به نام اقامهٴ نماز و ايتاي زكات به نام انفاق ياد شده است. خب پس ﴿وَ إِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ اينها مربوط به بخشهاي اعتقادي ﴿وَ عَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ مربوط به بخش اخلاق است آن هم گرچه خُلق محسوب مي‌شود به نام هراس لكن چون در بخشهاي اعتقاد ظهور پيدا كرده است و در مرحلهٴ قلب ظهور دارد در مرحلهٴ عقيدهٴ كامل ظهور دارد جزء آن عقايد محسوب مي‌شود وگرنه در حقيقت عمل قلب است.

بيان معناي واژه‌هاي «وجل» و «قشعريره»

در قرآن کريم از «وَجَل» و اين‌گونه از خوفهاي اضطرابي ياد كرده است و «وَجَل» را معنا كردند گفتند اگر شاخهٴ خرمايي مشتعل بشود اين‌چنين نيست كه نظير پنبه كه مي‌سوزد بي‌صدا باشد بعضي از چوبها هستند كه وقتي مي‌سوزند صدا و ناله‌شان بلند است پنبه وقتي آتش گرفته جرقه‌اي ندارد سر و صدا و ناله‌اي ندارد اما سعفه ـ سعفه يعني شاخهٴ خرما ـ اين وقتي مشتعل شده صدا و ناله‌اي از او شنيده مي‌شود آن ترس آميختهٴ با اين ناله اين را مي‌گويند «وَجَل» اين غير از خوف است بعضي از مفسران نقل كرده‌اند كه بعضي از اهل معرفت مي‌گويند ما مي‌فهميم چه وقت دعاي ما مستجاب مي‌شود «إذا قشعرّ جلدي و وجل قلبي و فاضت عيناي»[13] آن‌وقت مي‌فهمم دعايم مستجاب است؛ وقتي كه بدنم مي‌لرزد آن‌وقتي كه صداي آن ترس را از دلم مي‌شنوم مثل اينكه يك دسته شاخهٴ خرما آتش گرفته شما آن را تجربه كرديد يا تجربه بكنيد يك پنبه مي‌سوزد اين را قدري بنزين و نفت رويش بريزيد قدري كبريت بزنيد مي‌بينيد بي‌صدا مي‌سوزد اما شاخهٴ خرما را هم بسوزانيد مي‌بينيد ناله‌اش بلند است آن ناله را مي‌گويند «وَجَل» اگر دل كسي اين‌چنين بسوزد كه ناله بكند كه خود صاحب دل مي‌شنود آن را مي‌گويند «وجل». آن بزرگوار گفت: «إذا قشعرّ جلدي»؛ چطور انسان وقتي نام چيزي را مي‌برد موي بدنش سيخ مي‌شود اين را مي‌گويند قشعريره، خب حالا گاهي انسان گرگي را مي‌بيند ماري را مي‌بيند چطور موي بدنش سيخ مي‌شود اين حالات را مي‌گويند قشعريره كه موي بدن به آن صورت درمي‌آيد كه روي پوست بدن مثل دانه‌هاي تگرگ برجستگي پيدا مي‌شود اين حالات را مي‌گويند «قشعريره» و آن صداي دل را كه نظير سوختگي و سوزندگي آن شاخهٴ خشك خرما است آن را مي‌گويند «وَجَل».

بيان مراتب و شدّت و ضعف گريه

«و فاضت عيناي» يعني دو چشمم اشك بريزد نه گريه كنم. قرآن كريم در بخشي از تعبيراتش دارد كه ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾[14] گاهي انسان چشمش تر مي‌شود گاهي هم اشك مي‌ريزد بالاتر از رطوبت چشم گاهي هم به قدري مي‌نالد كه از تمام شبكهٴ چشم اشك مي‌ريزد و اين شبكه پُر مي‌شود مي‌ريزد مثل اينكه چشمش دارد مي‌ريزد در دو جاي قرآن تعبيرش اين است كه ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾ فاضت‌العين غير از فاض‌الدمع است فاض يعني «جريٰ و نزل من عالٍ» آن آبي كه از بالا مي‌آيد مي‌گويند فاض در اين دو آيه ندارد كه اشكشان فيض دارد و جاري مي‌شود، بلکه دارد چشمشان جاري مي‌شود ﴿أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ﴾ وقتي تمام اين چشم را اشك گرفت و اين چشم ظرف اشك شد و اين اشكها ريخت مثل اينكه چشم دارد مي‌ريزد ﴿تَرَي أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ﴾.

سرّ استجابت دعاي مضطر و بيان حالتي از اضطرار

اين بزگوار گفت وقتي چنين حالتي به من دست داد مي‌فهمم دعايم مستجاب است آن وقت دعا مي‌كنم براي اينكه در آن حال انسان از غير خدا منقطع است فقط او را مي‌خواهد و او هم كه ﴿لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ وَعْدَهُ[15] ﴿أَمَّن يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ[16] همين است، تنها كسي كه جواب مضطر را مي‌دهد ذات اقدس الهي است آن حال كه به انسان دست بدهد معلوم مي‌شود كه از غير خدا بريده است تا آن حال نيامده انسان به قدرت خودش، به قدرت مقام و ميز و پُستش، به قدرت قوم و قبيله‌اش، به قدرت انتقام‌گيري آينده‌اش به همهٴ اينها متكي است بعد اگر ظلمي به او شده دعا هم مي‌كند يا به طبيب و به مال و به قدرتهاي بستگان خودش متّكي است در بالين بيمار يك حمدي هم مي‌خواند اما اگر از همهٴ اينها نااميد شد آن‌وقت است كه مضطر است آن‌وقت است كه فقط خدا را مي‌خواند چون فقط خدا را مي‌خواند خدا هم اجابت مي‌كند دعاي موحّد را اجابت مي‌كند نه دعاي مشرك را. اين‌چنين نيست كه حالا اگر كسي مضطر نشد دعاي او را خدا اجابت نمي‌كند، چون مضطر فقط او را مي‌خواند خدا وعده داده كه چنين دعايي را مستجاب بكند، مضطر حقيقي فقط خدا را مي‌خواند.

اجتماع هراس و اعمال تكليفي با توجّه به آيات سوره‌هاي انفال, حج و مؤمنون

غرض آن است كه وَجَل چنين حالتي است؛ در قرآن كريم بين اين حالت و اعمال تكليفي هم جمع كرده، آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» محل بحث است بخشي از آنها در سورهٴ «حج» و بخشي از آنها هم در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آمده. در سورهٴ «حج» به اين صورت است آيهٴ 34 سورهٴ مباركهٴ «حج» اين است ﴿وَ بَشِّرِ الْمُخْبِتِينَ﴾ مخبتين چه كساني هستند ﴿الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ الصَّابِرِينَ عَلَي مَا أَصَابَهُمْ وَ الْمُقِيمِي الصَّلاَةِ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾[17] اين مخبتين كساني هستند كه دلهاي آنها به نام خدا مي‌تپد و در مصائب صابرند و نماز را إقامه مي‌كنند و از آنچه كه خداي سبحان به آنها روزي داده است انفاق مي‌كنند حالا اين اختصاص ندارد به مسايل مالي، مسايل علمي هم همين‌طور است علمايي كه علم را از مشايخ و اساتيدشان ياد گرفتند و به ديگران منتقل مي‌كنند اين هم ﴿مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ است. در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» آيهٴ شصت به بعد اين است ﴿وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ﴾ اينها در عين حال كه به وظيفه‌شان عمل مي‌كنند آنچه را كه بايد عطا كنند ايتا مي‌كنند مع‌ذلك هراسناك هستند ﴿وَ الَّذِينَ يُؤْتُونَ مَا آتَوْا وَ قُلُوبُهُمْ وَجِلَةٌ أَنَّهُمْ إِلَي رَبِّهِمْ رَاجِعُونَ ٭ أُولئِكَ يُسَارِعُونَ فِي الْخَيْرَاتِ وَ هُمْ لَهَا سَابِقُونَ﴾ پس آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آمده با اين مضمون تا حدودي مي‌تواند آنها را در سورهٴ مباركهٴ «حج» و «مؤمنون» يافت.

نيل به كمال در پرتو وجود حسن فعلي و فاعلي در عمل

پرسش:...

پاسخ: آنهايي كه «بنصرالله ينصرون و برحمة الله يفرحون» آن فرح و نشاط بعد از آن است كه اينها حريم گرفتند؛ مثل همان مثالهايي كه قبلاً گفته مي‌شد انسان وقتي وارد حرم شد اوّل حريم مي‌گيرد خوف عقلي است نه خوف نفسي بعد كم كم مأنوس مي‌شود از خداي سبحان به عنوان اينكه داراي جلال و عظمت است انسان حريم مي‌گيرد براي اينكه خودش را فقير محض مي‌يابد و او را غني صرف مي‌يابد مي‌گويد نكند فيضي از من قطع بشود و من به او دسترسي نداشته باشم بعد كم كم مأنوس مي‌شود، سخن از جهنم كه نيست و چون كمال در جمع بين حُسن فعلي و فاعلي است در غالب اين موارد مخصوصاً آيهٴ محل بحث بين حُسن فاعلي و فعلي جمع كرده، حُسن فاعلي‌اش هم به اين است كه جان يك انسان مؤمن به ياد و نام خداست كه روح پاك است حُسن فعلي هم آن عمل صالح است كه نمونه‌اش نماز و انفاق است. اگر كسي حُسن فعلي داشته باشد يعني كارهاي خوب بكند ولي موحّد و مؤمن نباشد در دنيا ممكن است بهره‌اي ببرد در آخرت ممكن است از عذاب او مقداري كم بشود ولي اهل بهشت نخواهد بود.

پرسش:...

پاسخ: چون آن شرك شركِ خفي است نه شرك جلي، ذات اقدس الهي ايمان اينها را امضا كرده فرمود: ﴿وَ مَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَ هُم مُشْرِكُونَ[18] فرمود اكثر مؤمنين مشرك‌اند معلوم مي‌شود شرك خفي با ايماني كه ذات اقدس الهي بپذيرد و وارد بهشت بكند سازگار است؛ ولي بالأخره يك شركی هست، آن شرك جلي است كه در برابر توحيد است و هرگز مغفور نيست. بنابراين بين حُسن فاعلي و حُسن فعلي بايد جمع بشود چه اينكه اگر كسي حُسن فاعلي داشت موحّد بود مؤمن بود لكن عمل صالح ارائه نكرد او هم درست طَرفي نمي‌بندد بالأخره بي‌تعذيب نيست كسي اهل نجات است كه هم بين حُسن فاعلي يعني ايمان و هم بين حُسن فعلي يعني عمل صالح جمع بكند.

تبيين و توضيح «درجات» در عبارت ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ درجه گاهي به معناي پله‌هاي نردبان است گاهي به معناي مرتبه و طبقه است اينهايي كه درجات دارند «عند رب» وقتي وارد بهشت شدند هركدام يك درجهٴ خاص دارند يعني آنجا مي‌مانند انسان كه روي پله نمي‌ماند، انسان روي درجات نردبان نمي‌ماند، اين يعني چه؟ جاي ماندن نيست آن جاي رفتن است سرّش آن است كه اين درجه اگر به معناي پله‌هاي نردبان باشد جمعش دَرَج است و اگر به معني مرتبه و طبقه طبقه باشد جمعش درجات است اينها روي پله‌ها نيستند اينها روي طبقه طبقه‌اند، چون در بهشت «غرف مبنيه» است هر غرفه‌اي در هر حد خاصي كه هست مرتبه و درجه‌ايست بالاتر از او مرتبه و درجهٴ ديگر و بالاتر از او و بالاتر از او، اينها در اين غُرَف‌اند روي اين درجه‌اي هستند كه جمعش درجات است نه درجه‌اي كه جمعش دَرَج است منتها در دنيا راه هست در آخرت هم راه هست. در دنيا راه دو طرفه است مثل نردبان هم مي‌شود بالا رفت هم مي‌شود پايين آمد در آخرت راه يك طرفه است نمي‌شود بالا رفت ولي مي‌شود پايين آمد.

تفاوت درجات دنيا و آخرت و مشخّصات هر كدام

بيان ذلك اين است كه در دنيا انسان صعود و سقوط را دارد مي‌تواند به حُسن اختيار خود اين درجات را يكي پس از ديگري طي كند يا خداي ناكرده ﴿ثُمَّ كَفَرُوا﴾ بعد از ايمان درجات را به طرف هبوط طي كند اين در دنيا ميسّر است ولي در آخرت كه جا براي گناه نيست چه اينكه جا براي عمل صالح هم نيست «اليوم عمل و لا حساب و غداً حساب و لا عمل»[19] جا براي بالا رفتن نيست هركس هرچه انجام داد در آنجا ظهور مي‌كند اگر به مؤمن مي‌گويند «إقرأ و ارقأ»[20] بخوان و بالا برو يعني آنچه را كه در دنيا خواندي و عمل كردي و فهميدي همانها را تا همان حدي كه رفتي يكي پس از ديگري اظهار كن و بالا برو، از آن به بعد ديگر ممكن نيست كسي بالاتر برود هر كسي درجهٴ خاص خودش را دارد اگر شفاعت نصيبش شد به درجه‌اي رسيد ديگر مي‌ماند آنجا، از آن به بعد بالاتر نمي‌رود ولي آنهايي كه بالا هستند آنها مي‌توانند سري به پايين بزنند تفقّدي و لطفي نسبت به پايينيها انجام بدهند و دوباره برگردند آن بالاييها مي‌توانند پايين بيايند از حال اينها باخبر بشوند ولي پايينيها نمي‌توانند بالا بروند و از وضع آن بالاييها باخبر بشوند پس درجه جمعش درجات است به معني مرتبه و طبقه است نه به معني پله‌ها يك، ولي اين طبقات به هم راه دارد دو، در دنيا راه دو طرفه است سه، در آخرت راه يك طرفه است چهار، يعني بالاييها مي‌توانند بيايند ولي پايينيها نمي‌توانند بروند.

سرّ محزون نشدن مؤمنان در بهشت با وجود اختلاف درجات

مي‌ماند اين مطلب كه خب اينها در حسرت چه كنند؟ اين پايينيها كه نمي‌توانند از وضع بالاييها باخبر بشوند ولي اجمالاً مي‌دانند بالاتر از اينها هم هست آيا برای اينها حسديا مشكل اخلاقي ديگري پيش نمي‌آيد؟ رنج و محروميت براي اينها حاصل نمي‌شود؟ پاسخش اين است: نه اصلاً در بهشت جا براي حُزن نيست اينها وقتي وارد بهشت شدند مي‌گويند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ[21] مطلق حُزن و اندوه از اينها گرفته شد سرّش اين است كه در بهشت انسان شبيه فرشته است با اينكه فرشته‌ها ﴿وَ مَا مِنَّا إِلاّ لَهُ مَقَامٌ مَعْلُومٌ[22] بعضي مطيع‌اند بعضي مطاع‌اند ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ[23] جبرئيل(سلام الله عليه) مطاع است فرشته‌هايي كه زير مجموعهٴ او هستند مطيع‌اند چه اينكه عزرائيل(سلام الله عليه) هم همين‌طور است ميكائيل(سلام الله عليه) هم همين‌طور است اسرافيل(سلام الله عليه) هم همين‌طور است، عده زيادي از فرشتگان زير مجموعهٴ اين چهار بزرگوارند و از اينها اطاعت مي‌كنند اين اختصاصی به جبرئيل(سلام الله عليه) ندارد فرمود: ﴿مُطَاعٍ ثَمَّ أَمِينٍ. خب آنجا هيچ گونه حسدي نيست.

وجود تكامل علمي در آخرت و سرّ عدم وجود تكامل عملي در آن

 

پرسش:...

پاسخ: تكامل علمي چرا ولي عملي نه يعني چيزهايي نشان انسان مي‌دهند كه انسان نمي‌داند اما تكامل عملي يعني كاري بكند بالا برود نه براي اينكه كار اگر بخواهد بكند شريعت مي‌خواهد جسارت مي‌خواهد آن دين جديد است تازه مي‌شود دنيا ديگر آخرت نيست. تكاملهاي علمي چرا، خيلي از چيزها را كه آدم نمي‌داند آنجا مي‌فهمد اما بخواهد كاري انجام دهد كه به وسيلهٴ كار بالا برود اين طبق بيان خود پيغمبر(صل الله عليه وآله و سلّم) كه فرمود: «الْيَوْمَ فِي‏ دَارِ عَمَلٍ‏ وَ لَا حِسَابَ‏ وَ أَنْتُمْ غَداً فِي دَارِ حِسَابٍ وَ لَا عَمَلَ»[24] اين جزء جوامع الکلم حضرت است که وجود مبارک حضرت امير(سلام الله عليه) هم اين را در نهج البلاغه به عنوان سند قاطع از پيغمبر(صل الله عليه وآله و سلّم) نقل میکند.

تقسيم درجات در آخرت و عدم ترفيع آن بعد از دستيابي به شفاعت

پرسش:...

پاسخ: تا آنجا كه بخش شفاعت هست مي‌توانند اگر محدودهٴ شفاعت و توسّل و امثال ذلك به پايان رسيد و هر كسي در جايگاه خود قرار گرفت ديگر از آن به بعد كسي بالا نمي‌رود. شفاعت شامل حال همه خواهد شد يعني شفاعت اهل‌بيت(عليهم السلام) شامل حال انسانهاي كامل و اولياي گذشته هم مي‌شود كه باعث ترفيع درجه است اما وقتي ترفيع درجه شد كارها تقسيم شد درجات تقسيم شد ديگر كسي حق بالا رفتن ندارد از بالا كسي مي‌تواند پايين بيايد از اينها باخبر باشد ولي از پايين كسي برود بالا مقام بالاتري را كسب بكند نمي‌شود اگر بخواهد از راه عمل درجه كسب بكند آخرت كه جاي عمل نيست اگر بخواهد از راه وسيله و شفاعت، آن ممكن است ولي فرض بر اين است كه آ‌نها انجام شده است با شفاعت ممكن است كه ترفيع درجه بشود ولي بعد از اينكه شفاعتها كارهايش را انجام داد هر كسي در جايگاه خود مستقر شد ديگر از آن به بعد ارتفاع ممكن نيست ولي بالاييها كاملاً مي‌توانند پايين بيايند به همان دليلي كه در دنيا بالايي مي‌توانست پايين بيايد يعني كسي اهل نماز شب است مي‌تواند مانند ديگران زندگي كند ولي ديگران نمي‌توانند مانند او سحرخيز باشند در دنيا چطور بالايي مي‌تواند از پاييني باخبر باشد اما پاييني نمي‌تواند از بالايي باخبر بشود.

پرسش:...

پاسخ: نه حدي ندارد هر اندازه كه ذات اقدس الهي بخواهد به همان اندازه مي‌شود حالا ذات اقدس الهي خواست كه اينها جايشان اينجا باشد كارها را تقسيم كرد از آن به بعد ديگر چيزي نيست، چون اگر شفاعت بود كه شده است اگر توسّل بود كه شده است اگر لطف الهی بود كه شده است همهٴ اينها در مادون استقرار است وقتي اين كارها انجام شد همه در جايگاه خودشان قرار گرفتند ديگر از آن به بعد خلاف فرض است چون فرض بر اين است كه آن مرحله مرحلهٴ بعد از شفاعت است چون مرحلهٴ حساب و كتاب كه مي‌خواهد رسيدگي بشود و درجات تنظيم بشود آنجا جاي اعمال شفاعت هست آنجا ممكن است حتي انبياي الهي از شفاعت اهل‌بيت(عليهم السلام) برخوردارند براي ترفيع درجه، تمام اينها ممكن است، براي شفاعت مي‌گويند چندين درجه است براي جهنميها شفاعت است كه تخفيف عذاب مي‌شود براي برخي از آنها شفاعت است كه از جهنم به اعراف مي‌آيند براي اعرافيها شفاعت است كه وارد بهشت مي‌شوند براي بهشتيها شفاعت است كه ترفيع درجه است همهٴ اينها شده اما بعد از اينكه تقسيم شده توزيع شده «قد استقر كلهم في مقامه» از آن به بعد ديگر جا براي رشد نيست چون خلاف فرض است.

حسد نورزيدن مؤمنان در بهشت و سازگاري آن با رزق كريم

پرسش:...

پاسخ: اين در صحنهٴ ساهره قيامت است كه يوم الحسرة است و هنوز كارها تقسيم نشده ولي وقتي كارها تقسيم شده است وارد بهشت شدند اينها در حد فرشته مي‌شوند وقتي در حد فرشته ‌شدند هرگز حسد ديگري ندارند الآن در دستگاه ما در نهان و نهاد ما قواي فراواني است ما در ظاهر و در باطن مجاري ادراكي فراواني داريم چه اينكه مجاري تحريكي فراواني داريم ما در مجاري ادراكي ظاهريمان سامعه داريم باصره داريم و مانند آن اما سامعه هرگز قصه نمي‌خورد كه من چرا نمي‌بينم باصره هرگز نمي‌نالد كه من چرا نمي‌شنوم هر كدام از اينها كار خودشان را انجام مي‌دهند در صحنهٴ نفس ما هم همين‌طور است واهمه هرگز نمي‌نالد كه من چرا كار خيال انجام نمي‌دهم قوهٴ خيال اشك نمي‌ريزد كه چرا من كار واهمه را انجام نمي‌دهم اين دو تا نگران نيستند كه ما چرا كار عاقله را انجام نمي‌دهيم در صحنهٴ نفس در درون ما هم «كل في مقامهم» اين نمونه‌اي است از بهشت مثل اينكه فرشتگان اين‌طور هستند حالا ما اگر از فرشتگان بي‌خبريم از دستگاه خودمان مستحضريم اينها هر كدام راضي‌اند به رضاي الهي هيچ‌كدامشان غصّه نمي‌خورند و حسد هم ندارند در بهشت جا براي حسد نيست وگرنه هميشه غم است در حالی که اصلاً ﴿لاَ لَغْوٌ فِيهَا وَ لاَ تَأْثِيمٌ﴾[25] از يک سو، وقتي وارد سرزمين بهشت شدند مي‌گويند: ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي أَذْهَبَ عَنَّا الْحَزَنَ[26] حزن را «بالقول المطلق» از ما گرفت چنين عالمي است، بنابراين با رزق كريم سازگار است همهٴ آنها مقدمه بود براي اينكه اين رزق كريم معنا بشود فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَ مَغْفِرَةٌ وَ رِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ اينها را مي‌گويند رزق كريم، آن رزقي كه آميخته با حسد است به كسي يك مقدار دادند و اين هميشه نگران است زير چشم به سهميهٴ ديگران مي‌نگرد اين رزق كريم نيست اين با كرامت روزي دريافت نكرده است.

معادل نداشتن واژه «كريم» در فارسي و بيان تمثيلي در فهم آن

در بحثهاي قبلي هم گذشت كلمهٴ كرامت از آن كلمات عظيمي است كه در عربي است و در فارسي اصلاً معادل ندارد اينها مي‌گويند عربي، عربي مبين است ﴿بِلِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ[27] براي اينكه عربي آن توانمندي دارد كه حرفهاي ديگران را ترجمه كند ولي لغات ديگر آن قدرت را ندارند كه كلمات عرب را و عربي را تبيين كنند، كريم غير از كبير است كريم غير از عظيم است ما در فارسي ناچاريم به تعبير سيدناالاستاد چند كلمه را رديف هم بكنيم تا به زحمت كلمه كرامت را بفهمانيم ما معناي كرامت را به خوبي مي‌فهميم ولي نمي‌توانيم بيان كنيم وقتي مي‌خواهيم بيان كنيم ناچاريم از كبير و از عظيم و از اينها مدد بگيريم پنچ، شش كلمه رديف بكنيم تا به زحمت اينها را بريزيم و بفهمانيم در اين هم اگر يك معناي بسيط بخواهد به انضمام پنچ، شش تا كلمه خودش را منتقل به ذهن ديگري بكند اين مثل آب در غربال آوردن است شما يك استكان آب را بالأخره يكجا جمع مي‌كنيد و مي‌نوشيد و سيراب مي‌شويد اين يك استكان آب را بخواهيد در غربال بريزيد اين غربالها چون منفذ دارد و سوراخ دارد خيلي از اينها در اين سوراخها مي‌ريزد نمش روي اين بندها مي‌ماند و هرگز شما نمي‌توانيد يك استكان آب را در غربال به ديگري منتقل كنيد پنچ، شش تا لفظ را كه انسان كنار هم مي‌آورد اين الفاظ از هم جداست يك، مفاهيم اين الفاظ از هم جداست دو، «اذ غيره مثار كثرة أتت»[28] هر مفهومي عين «أحده من الآخر» است مفهوم از مفهوم ديگر جداست.

خب، اين مفهومها از هم جدا هستند اين الفاظ هم جدا هستند شما معناي لطيفي را بخواهيد با پنج‌تا مفهوم برساني چون اينها از هم جدا هستند در اين منفذها خيلي از آن لطايف مي‌ريزد فقط روي اين بندها مي‌ماند نَمي از مفهوم كرامت را شما به ديگري منتقل كرديد هيچ ممكن نيست لذا مي‌گويند بعضي از چيزها «يدرك و لا يوصف» از همين قبيل است چرا «لا يوصف» براي اينكه آن حالت، حالت وحداني بسيط است انسان مي‌فهمد آن را بخواهد به ديگري منتقل كند با يك لفظ نمي‌شود كه ناچار است هشت، ده‌تا لفظ رديف بكند اين هشت، ده‌تا لفظ همه‌شان از هم جدا هستند بينشان هم خالي است خيلي از اين لطايف اين وسطها مي‌ريزد فقط روي بندها نَمي به مستمع منتقل مي‌شود كريم از اين قبيل است.

خدا خودش را به كريم متّصف كرده، قرآن را به كريم متّصف كرده، نبوت را به كرامت متّصف كرده و مانند آن. اين رزق كريم كه در بهشت براي بهشتيهاست از اين قبيل است كه فرشته‌ها كريم‌اند ﴿بَلْ عِبَادٌ مُّكْرَمُونَ ٭ لاَ يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ[29] و اهل‌بيت(عليهم الصلاة و عليهم السلام) برابر آنچه كه در زيارت جامعه آمده است همين وصف را دارند ما در زيارت جامعه به حضور آنها همينها را عرض مي‌كنيم مي‌گوييم «عبادٌ مكرمون» هستند.

بنابراين اين رزق كريم طوري است كه هيچ‌گونه حسد و رنج و دردي در بهشت ابقا نمي‌كند و راهش هم همان است كه اشاره شد.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سورهٴ رعد, آيهٴ 28.

[2] . سورهٴ زمر, آيهٴ 23.

[3] . سورهٴ رعد, آيهٴ 28.

[4] . سورهٴ نجم, آيات 8 ـ 9.

[5] . سورهٴ كهف, آيهٴ 110.

[6] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 7.

[7] . سورهٴ زمر, آيهٴ 23.

[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 260.

[9] . سورهٴ نجم, آيهٴ 8.

[10] . سورهٴ فرقان, آيهٴ 7.

[11] . سورهٴ مائده, آيهٴ 35.

[12] . سورهٴ صافات, آيهٴ 164.

[13] . [در بحار, ج 95, ص 366: يوجل من ذلك قلبي و يقشعر منه جلدي و تدمع منه عيني].

[14] . سورهٴ مائده, آيهٴ 83.

[15] . سورهٴ روم, آيهٴ 6.

[16] . سورهٴ نمل, آيهٴ 62.

[17] . سورهٴ حج, آيهٴ 35.

[18] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 106.

[19] . نهج‌البلاغه, خطبه 42.

[20] . بحارالانوار, ج 89, ص 22.

[21] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 34.

[22] . سورهٴ صافات, آيهٴ 164.

[23] . سورهٴ تكوير, آيهٴ 21.

[24] . الخصال, ج1، ص51.

[25] . سورهٴ طور, آيهٴ 23.

[26] . سورهٴ فاطر, آيهٴ 34.

[27] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 195.

[28]. شرح منظومه، ج2، ص62.

[29] . سورهٴ انبياء, آيات 26 ـ 27.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق