07 03 2000 4936572 شناسه:

تفسیر سوره انفال جلسه 4

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَأَطِيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ(1) إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً وَعَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ(2) الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ(3) أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ(4)﴾

مدني بودن سورهٴ انفال و توهّم نزول برخي از آيات آن در مكّه

در جريان نزول سورهٴ مباركهٴ «انفال» در مدينه برخي‌ها خواستند چند آيه از آيات سورهٴ «انفال» را استثنا كنند نظير آيهٴ سي همين سوره كه در آيهٴ سي اين سوره به اين صورت آمده است: ﴿وَإِذْ يَمْكُرُ بِكَ الَّذِينَ كَفَرُوا لِيُثْبِتُوكَ أَوْ يَقْتُلُوكَ أَوْ يُخْرِجُوكَ وَيَمْكُرُونَ وَيَمْكُرُ اللّهُ وَاللّهُ خَيْرُ الْمَاكِرِينَ﴾ كه اين ناظر به توطئهٴ مردم مشرك مكه است كه دربارهٴ رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تصميم‌هاي گوناگوني مي‌گرفتند اين آيه در مكه نازل شده است لكن دليل تامي اين را تأييد نمي‌كند ممكن است همين آيه در مدينه نازل شده باشد و جريان مكه را بازگو كرده باشد ظرف نزول اين آيه مدينه است منتها قصّهٴ مكه را در مدينه دارد شرح مي‌دهد كه وقتي آنها در مكه اين كارها را كردند اين دليل نيست كه اين آيه در مدينه نازل شده است.

تصوّر يكسان بودن ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الانْفَالِ﴾ با عبارت ﴿يَسْأَلُونَكَ الانْفَالِ﴾

در جريان اين كلمهٴ ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ﴾ كه برخي از قرائتها اين است «يسئلونك الانفال» و خواستند بگويند كه اين «يسئلونك الانفال» كه بدون حرف جر استعمال شده آن هم به اين معناست كه دارند سؤال مي‌كنند سؤال به معناي استفهام نه سؤال استعطا و نظير ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ[1] بلكه نظير ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ[2] كه سؤال استعلامي و استفهامي است نه سؤال استعطا و درخواست و شاهدي اقامه كردند كه ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾[3] بدون حرف جر هست ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَن نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ﴾[4] بدون حرف جر هست ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ[5] بدون حرف جر هست ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ[6] بدون حرف جر هست و در همهٴ اين چهار مورد ياد شده سؤال به معني استفهام هست پس اگر از امام صادق يا امام باقر(سلام الله عليهما) روايتي نقل شده است كه بدون حرف جر است با سؤال به معناي استعلامي هماهنگ است پاسخش اين است در آن مواردي كه كلمهٴ حرف جر حذف شده براي آن است كه در همهٴ آن موارد بعد از سؤال دوباره يك كلمه‌اي ذكر شده است كه معناي سؤال را به همراه دارد مثل اينكه در سورهٴ «عنكبوت» آيهٴ 61 فرمود: ﴿وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ خود اين ﴿مَنْ خَلَقَ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضَ﴾ سؤال را به همراه دارد يا در آيهٴ 63 «عنكبوت» ﴿مَن نَزَّلَ مِنَ السَّماءِ﴾ خود اين ﴿مَن نَزَّلَ﴾ اين «من» سؤال را به همراه دارد.

آيهٴ چهار سورهٴ «مائده» كه ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ[7] خود اين «ماذا» سؤال را به همراه دارد چه اينكه آيهٴ 215 سورهٴ «بقره» كه ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ[8] اين ﴿مَاذَا يُنْفِقُونَ سؤال را به همراه دارد بر خلاف مقام بحث كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ﴾ اينجا ديگر اگر كلمهٴ حرف جر حذف بشود بگويند «يسئلونك الانفال» ديگر سؤال را به همراه ندارد قهراً اين «يسئلونك» به معناي «يستأتونك» مي‌شود يعني درخواست عطا مي‌كنند نظير ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾[9] مي‌شود نه نظير ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾[10] بنابراين اگر كلمهٴ حرف جر حذف بشود اين سؤال از قبيل ﴿وَسْأَلُوا اللّهَ مِن فَضْلِهِ﴾ مي‌شود در حالي كه سياق آيه اين است كه از قبيل ﴿فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ﴾ و مانند آن است.

اولويت حذف حرف جر در ﴿يَسْأَلُونَكَ الانْفَالِ﴾ از فرض زياده

مطلب ديگر آن است كه برخيها خواستند بگويند اين كلمهٴ «عن» كه حرف جر هست زائد است و برابر با آن قرائت «يسئونك الانفال» خواهد بود اين هم تام نيست براي اينكه اصل عدم زياد است و در آنجا كه طبق قرائتي حذف شده، اگر ما بگوييم حرف جر حذف شده اوليٰ است تا اينكه بگوييم حرف جر در اينجا زائد است و بايد حذف بشود

توصيه قرآن به تقوا و اصلاح بين مردم و اطاعت از خدا و پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)

به هر تقدير ظاهر آيه اين است كه صحابهٴ مدينه بعد از جريان بدر از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حكم انفال را مي‌پرسيدند كه ذات اقدس الهي سه حكم كرد و فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ يك، ﴿وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ﴾ دو، ﴿وَأَطِيعُوا اللّهَ وَرَسُولَهُ﴾ سه. فرمود: ﴿إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ اگر مؤمن هستيد به اين اوصاف سه‌گانه متصف بشويد همان‌طوري كه در تفسير المحيط آمده اين ﴿إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ تعبير رايجي است مثل اينكه به مبارز ميدان نبرد بگويند «اگر مردي برو دفاع بكن» يعني لازمهٴ مردانگي اين است ترديدي در رجوليت او كه نيست مي‌گويند «إن كنت رجل فجاهد» اگر مردي خب بجنگ اينجا هم همين است اگر مؤمن هستيد باتقوا باشيد اصلاح ذات البين كنيد و مطيع خدا و پيغمبر باشيد

صفات ملازم با ايمان كامل

آن‌گاه ايمان را و لوزام ايمان كامل را به ذكر پنج صفت كه سه صفت آن قلبي است و دو صفت آن قلبي و بدني است ذكر مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ كه اين حصرش مربوط به كمال ايمان است نه اصل ايمان ﴿إِنَّمَا المُؤْمِنُونَ يعني مؤمنان كامل كساني‌اند كه ﴿إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اگر نام ذات اقدس الهي برده شود دلهاي اينها مي‌تپد حالا خودشان متذكر نام الله بشوند يا ديگري نام خدا را ببرد فاعل مجهول است هر كس نام خدا را ببرد، اين وجل، يك وجل عقلي است هراس عقلي و معقول است ترس نفسي نيست براي اينكه سخن از عقاب و جهنم نيست سخن از خود خداست ترس از خدا ترس عقلي است يعني انسان از عظمت او حريم مي‌گيرد ـ احترام مي‌كند يعني حريم مي‌گيرد ـ اگر چنانچه ذات اقدس الهي به ياد مؤمن واقعي بيايد اين حريم مي‌گيرد قلبش مي‌تپد از عظمت و جلال و جبروت ذات اقدس الهي. آنجا كه در بعضي از نصوص است كه مؤمن وقتي به آيات عذاب مي‌رسد هراسناك مي‌شود و به آيات رحمت مي‌رسد اميدوار مي‌شود آن پيدا است كه خوف و رجايش به بهشت و جهنم است اما اينجا سخن از عذاب و جهنم و امثال ذلك نيست ﴿إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ اين ترس، ترس معقول زودگذري است كه زمينه براي طمأنينه فراهم مي‌شود مشابه آن در سورهٴ مباركهٴ «زمر» به اين صورت بيان شده آيهٴ 23 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اين است ﴿اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾ فرمود ذات اقدس الهي بهترين سخن را نازل كرده است آن احسن الحديث عبارت از قرآني است كه سراسر آن همگون است اين متشابه در برابر محكم نيست قرآن سراسر آيات او متشابه است يعني يك دست است شبيه هم است نظير آنچه كه دربارهٴ ميوه‌هاي يك باغ مي‌گويد ﴿مُتَشَابِهاً وَغَيْرَ مُتَشَابِهٍ﴾[11] يعني بعضي از درختها ميوه‌هايشان شبيه‌ هم هستند يكسان‌اند بعضيها يكسان نيستند اينجا متشابه يعني همه‌شان همسان هم هستند اين كتاب سراسرش متشابه است يعني شبيه هم هست در فصاحت و بلاغت و اعجاز و مانند آن.

خشيت باطني موجب آرامش قلبي و جوارحي

﴿مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾ قشعريره همان لرزه است اقشعرار و قشعريره يعني لرزشي در بدن آنها پديد مي‌آيد ـ آنهايي كه از هراس الهي مي‌ترسند ـ اما سخن از جهنم نيست در اينجا ﴿تَقْشَعِرُّ مِنْهُ جُلُودُ الَّذِينَ يَخْشَوْنَ رَبَّهُمْ﴾ بعد اين خشيت و اين قشعريره و لرزش ظاهر و آن خشيت باطن كم كم به آرامش و طمأنينه تبديل مي‌شود كه آن طمأنينهٴ دل در بدن هم اثر مي‌گذارد لذا فرمود: ﴿ثُمَّ تَلِينُ جُلُودُهُمْ وَقُلُوبُهُمْ إِلَي ذِكْرِ اللَّهِ﴾ سپس هم بدن آنها و هم دلهاي آنها به طرف نام خدا و ياد خدا ليّن و نرم مي‌شود ﴿ذلِكَ هُدَي اللَّهِ يَهْدِي بِهِ مَنْ يَشاءُ﴾. در آيهٴ محل بحث هم همين‌طور اعمال شده است فرمود مؤمنان واقعي كساني هستند كه ﴿إِذَا ذُكِرَ اللّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ دلهاي آنها هراسناك مي‌شود اين خوف عقلي است سخن از جهنم نيست بعد ﴿وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾[12] اين زيادي كمّي منظور نيست همان كيفي مراد است يعني ايمانشان شديدتر مي‌شود چه اينكه فرمود: ﴿وَالَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبَّاً لِلَّهِ﴾[13] خب ايمان اينها بيشتر مي‌شود كامل‌تر مي‌شود در اثر اينكه آيات الهي باعث شدت و تكامل اينهاست ميل مي‌رساند ديگر، رغبت مي‌كند به آن سبب.

تكامل ايمان محصول علم حصولي و برهاني يا شواهد شهودي

خب اينكه آيات الهي باعث شدت ايمان و كمال ايمان اينها مي‌شود يا براي اين است كه همهٴ اين درجات بر اساس علم حصولي و برهان است برهان وقتي اضافه شد زمينهٴ شدت ايمان را فراهم مي‌كند يا همهٴ اينها از سنخ مشاهدات مالك‌بن‌حارث انصاري است كه در ذيل اين آيه آمده است يا نه برخي از آن ادلّه اصولي و برهان عقلي است برخي از آن ادلّه شواهد شهودي است و هر كدام از آنها به نوبهٴ خود اثر دارد بالأخره آيات الهي كه بر مؤمن تلاوت مي‌شود باعث تكامل ايمان و اشتداد ايمان او خواهد بود چون آخر ايمان كامل را دارد معمولاً مؤمنين كامل كساني‌اند كه وضعشان اين است براي همين مؤمنيني كه ايمانشان كامل است

درجات ايمان

كمال درجاتي دارد؛ يك وقت است اصل ايمان است كه همان شهادتين را مي‌گويد او اگر مسئلهٴ مالي پيش بيايد گرفتار اختلاف ذات البين است نه اصلاح ذات البين، مشكل مالي پيش بيايد گرفتار عصيان است نه اطاعت اما مؤمن واقعي كسي است كه هم تقوا دارد هم اصلاح ذات البين دارد هم مطيع خدا و پيغمبر است، چنين شخصي اگر كارهايش را بر اساس ترس از جهنم انجام بده مؤمن است مي‌تواند انجام بدهد براي شوق به بهشت انجام بدهد مؤمن است مي‌تواند اما كمال ايمان در چيست؟ كمال ايمان در اين است كه دلش به نام ذات اقدس الهي هراسناك مي‌شود. اوّلاً، بعد مطمئن بشود ثانياً، سخن از بهشت و جهنم نيست و كمال ايمان در اين است كه وقتي آيات الهي بر او تلاوت مي‌شود هر آيه‌اي كه خوانده مي‌شود اين بالا مي‌آيد «إقرأ ورقع» خب ﴿وَإِذَا تُلِيَتْ عَلَيْهِمْ آيَاتُهُ زَادَتْهُمْ إِيمَاناً﴾ وقتي كه ايمانشان زياد شد

ضرورت توكّل به خداوند در همه  امور

ديگر ﴿وَعَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ اين حصر هم كه ﴿وَعَلي رَبِّهِمْ﴾ مقدم بر فعل شد مفيد حصر هست نشانهٴ آن است كه اينها در همهٴ امور بر ذات اقدس الهي توكل مي‌كنند يعني ادراك مي‌كنند كه نيازمندند و ادراك مي‌كنند كه خودشان توان رفع نياز را ندارند و ادراك مي‌كنند كه غير خدا قادر نيست كه نيازهاي اينها را برطرف كند و ادراك مي‌كنند كه اگر كسي به ذات اقدس الهي تكيه كند خداي سبحان مشكل او را حل مي‌كند با حفظ اين اصول چهارگانه و مانند آن بر خدا توكل مي‌كنند نه اينكه بگويند «توكلت علي الله» در بحث استعاذه گذشت آنجا كه دارد ﴿وَإِمَّا يَنزَغَنَّكَ مِنَ الشَّيْطَانِ نَزْغٌ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ﴾[14] گفتن «أعوذ بالله من الشيطان الرجيم» مشكلي را حل نمي‌كند انسان واقع بايد بي‌تابانه، مضطربانه به سنگر توحيد برود و پناه ببرد اينجا هم نه اينكه بگويد «توكلت علي الله» يعني اين اصول چهارگانه و مانند آن كه در او زنده شد واقعاً تكيه مي‌كند خدا را وكيل خود قرار مي‌دهد ﴿وَعَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ و معناي توكل اين نيست كه دست از كار بردارد معناي توكل آن است كه حتي اين كارهايي كه انجام مي‌دهد به طمأنينهٴ اوست

تبيين توكّل سكولاري

گاهي انسان به اسباب و علل عادي بسنده مي‌كند اين تفكرش بر اساس ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا الدُّنْيَا نَمُوتُ وَنَحْيَا﴾[15] است و اگر هم احياناً خدا و قيامتي را قبول داشته باشد اين دينش دين سكولار است يعني مي‌گويد خدا را ما در نماز و روزه قبول داريم همين اما در شرايط زندگي ما خدا حضور و ظهور ندارد اين گرچه مسلمان است موحد است اما سكولاري زندگي مي‌كند يعني خدا در متن زندگي او نيست و حرفش هم حرف قارون است مي‌گويد من زحمت كشيدم درس خواندم ياد گرفتم يا دامداري يا كشاورزي يا رشته‌هاي مادي ديگر

مؤمن واقعي و توكّل

اما مؤمن واقعي آن است كه همهٴ اين درس و بحثها را حمد و فيض خدا مي‌داند يك، اجراي اين قواعد در سطح طبيعت را به عنايت الهي مي‌داند دو، اثرپذيري قوانين طبيعي از اين آثار علمي به عنايت حق است سه، بهره‌دهي آن قوانين طبيعي هم به عنايت حق است چهار. قدم به قدم در سايهٴ توحيد زندگي مي‌كند اين مي‌شود موحد ديگر معناي تسبّب را از معناي توكل جدا نمي‌كند يك، مرزبندي نمي‌كند دو، نمي‌گويد تا اينجا كه من بلدم خودم انجام دادم و بقيه را متوكلاً علي الله، اين معنايش اين است كه قدري من و قدري خدا، همان‌طوري كه در آن آيه بود ﴿وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُم بِاللَّهِ إِلّا وَهُم مُشْرِكُونَ﴾[16] حضرت فرمود اكثر مؤمنين مشرك‌اند براي اينكه مي‌گويند «لولا فلان لهلكت»[17] يك وقت شرك دروني آدم را همراهي مي‌كند مي‌گويد تسبّب مرزي دارد توكل مرز ديگري دارد تا آنجايي كه من بلدم خودم انجام مي‌دهم بقيه‌ را توكل بر خدا مي‌كنم يعني اين كار وقتي به ثمر مي‌رسد كه من و خدا دوتايي با هم به وحدت برسيم اينكه نشد

گستره توكّل در تمام سطوح علوم و اعمال

معناي توكل آن است كه آنچه را هم كه من مي‌انديشم به عنايت اوست در انديشيدن، در تصميم‌گيري، در پياده كردن انديشه و تصميم در همهٴ اين امور آنچه كه به حيطهٴ من برمي‌گردد علماً و عملاً بر خدا توكل مي‌كنم آنچه هم كه در اختيار من نيست يقيناً بر خدا توكل مي‌كنم اين مي‌شود ﴿وَعَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ وگرنه كيست كه بتواند بگويد من اشتباه نمي‌كنم در بسياري از موارد انسان در مسايل روشني هم كه دارد مي‌بينيد اشتباه مي‌كند اين‌چنين نيست كه خاطرات انسان، علوم انسان، آن بخش جزمي انسان يك، بخش عزمي انسان دو در اختيار خود ما باشد، اگر جزم و انديشه و علم و استدلال است گاهي انسان گرفتار سهو مي‌شود اگر بحث عزم و اراده است گاهي گرفتار ترديد مي‌شود خب پس كسي بايد باشد كه همهٴ اينها را به عهده بگيرد و آن خداست بنابراين نمي‌شود مرزي براي تسبّب و مرزي براي توكل تعيين كرد كه بگوييم تا اينجا مرز ماست از اين به بعد مرز خداست بلكه توكل واقعي آن است كه انسان در همهٴ امور بر اساس ﴿قُلْ إِنَّ صَلاَتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾[18] بر ذات اقدس الهي توكل كند.

پرسش: ...

پاسخ: خب كار نيست قبايح و زشتي و نقص ترك كار است هرجا يك فقداني هست عدمي هست نقصي هست به ما برمي‌گردد ﴿مَا أَصَابَكَ مِنْ حَسَنَةٍ فَمِنَ اللّهِ وَمَا أَصَابَكَ مِن سَيِّئَةٍ فَمِن نَفْسِكَ﴾[19] آن كار نيست تا به علل وسطيٰ و علل نهايي منتهي بشود آن نكرده كار است.

پرسش: ...

پاسخ: اگر كسي بخواهد تقوا داشته باشد اصلاح ذات البين بكند مطيع الله و رسول باشد پايگاه ايمان كامل مي‌خواهد كه نلغزد اين امور پنج‌گانه‌اي كه در آيهٴ دو و سه آمده است باعث مي‌شود انسان آن سه وظيفه را اطاعت كند در آيهٴ اوّل فرمود تقوا رعايت كنيد ذات البين را اصلاح كنيد در اين مسايل مطيع خدا و پيغمبر باشيد ﴿إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ حالا مؤمنين را دارد معنا مي‌كند وگرنه اينها صحابهٴ پيغمبر بودند اهل جهاد بودند مجاهدين في سبيل‌الله بودند براي توزيع غنائم دارند مي‌جنگند اين‌طور نبود كه نماز جماعت پشت سر پيغمبر نخوانند يا به فرمان حضرت جبهه نروند همه‌شان در جبهه و جنگ بودند ديگر، سخن از مال كه شد غنيمت شد همين مشكل پيش آمد فرمود اينها را كه انجام داديد اگر به مرحلهٴ كمال ايمان برسيد مشكل شما حل مي‌شود ﴿وَعَلي رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾ اين سه وصفي كه ياد شده يعني هراس قلبي و اشتداد ايمان و توكل بر خدا اوصاف قلبي است اين دو صفتي كه ذكر مي‌كند مجموع قلبي و بدني است ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ چون آن براي تحكيم ارتباط خلق با خالق است به نام نماز كه امر عبادي بخشي به نيت و قربت برمي‌گردد و بخشي هم به عمل، زكات هم اين‌چنين است هم قربي است و هم امر مالي، كاري است بدني و قلبي مثل اينكه نماز كاري است بدني و قلبي اما آن سه وصف قبلي همه‌شان قلبي‌ هستند ﴿الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاَةَ وَمِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ﴾ فرمود اگر كسي به اين اوصاف پنج‌گانه بار يافت ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً اينها مؤمنان واقعي‌اند پاداش آنها اين است كه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾ اگر لغزشهايي دارند بخشوده مي‌شود بهشت عدن هم براي اينهاست رزق كريم را كه قرآن كريم هم در معنويات مي‌داند و هم در نعمتهاي بهشت براي آنهاست و هم اينكه اينها عنداللهي هستند و در آنجا درجاتي دارند.

استفاده شفاعت از مالكيت مؤمنين بر بهشت

يك وقت است كه ذات اقدس الهي عده‌اي را به بهشت وعده مي‌دهد مي‌فرمايد بهشت آماده است و خداي سبحان به اينها اجازهٴ ورود به بهشت مي‌دهد اما در بعضي از موارد نظير اين آيه و مانند آن تعبير ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ دارد كه اينها را تقريباً يا مستحق مي‌داند يا «لام» اختصاص است يا «لام» استحقاق است يا «لام» مالكيت است بالأخره رزق كريم براي اينها است از اين‌گونه تعبيرات شايد بتوان مسئلهٴ شفاعتها را هم استنباط كرد براي اينكه اگر براي اينهاست بالأخره مي‌توانند به اذن خدا به ديگري عطا كنند پس فرق است بين اينكه ذات اقدس الهي كسي را به بهشت وعده بدهد يا ذات اقدس الهي بفرمايد اين خصوصيتها براي اوست.

مراتب ايمان

مطلب ديگر آن است كه اينكه فرمود: ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ اين تازه براي كساني است كه به مراتب وسطي بار يافتند نه مراحل نهايي در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» گذشت كه برخي از مردان الهي به جايي رسيدند كه خودشان مي‌شوند درجه نه داراي درجه‌اند ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ﴾ نه ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بعد از اينكه در آيهٴ 162 سورهٴ مباركه آل‌‌عمران فرمود: ﴿ أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ وَمَأْوَاهُ جَهَنَّمُ وَبِئْسَ الْمَصِيرُ يعني بعد از اينكه فرمود: ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ﴾ آن را ذكر كرد دربارهٴ آن گروه در آيهٴ 163 فرمود: ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾ هيچ دليلي نداريم كه بگوييم اينجا لام محذوف است «لهم درجات»، نه خودش مي‌شود درجه و خودش مي‌شود روح و ريحان ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[20] تازه

برتري مقام رضا, تسليم و تفويض از مقام توكّل

اينها هنوز اواسط راه هستند معلوم مي‌شود كه از اين مرحله هم بايد بگذرند چون مسئلهٴ توكل مسئلهٴ بين راه است بالاتر از رضا است بالاتر از او تسليم و تفويض است كسي مي‌گويد من خدا را وكيل مي‌گيرم يعني من هستم خواسته‌هايي دارم نمي‌توانم به خواسته‌هايم برسم خدا را وكيل مي‌گيرم كه خواسته‌هاي مرا به بهترين وجه به من بدهد اين معلوم مي‌شود خيلي هنوز در راه است آن كه مي‌گويد «رضي االله رضانا اهل البيت»[21] يا مي‌گويد «هجرك الخلق طرافي هواي» و مانند آن. اين به قرب راه يافته است وقتي به آن مراحل عاليه مي‌رسند مي‌شود ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ نه «لهم درجات» تازه آنجا هم باز درجات است بعضي‌ها چون «عنداللهي» هستند ديگر، «عند رب» هستند ديگر آنجا هم تازه درجات است خب

بهشت و جهنّم منقول و غيرمنقول

غرض آن است كه يك بهشتي است كه آماده است و همگان از او خبر داريم هم در اينجا لذت ظاهري هست هم لذت باطني هست كه ﴿وَأُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[22] از اين تعبيرات الي ما شاءالله در كتاب و سنت فراوان است.

ديگر اين بهشت، بهشت غير منقول است يعني جايي است آماده و اينها مي‌روند آنجا يك بهشت منقول داريم كه خود اين مؤمن است مثل اينكه جهنم هم دو قسم يك جهنم غير منقول همان جهنم معهود كه «أعاذنا الله منهم» كه ﴿أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ[23] آن جهنم، يك جهنم منقول داريم كه ﴿وَجِي‏ءَ يَوْمَئِذٍ بِجَهَنَّمَ﴾[24] جهنم را كشان كشان مي‌آورند خب رواياتي كه در ذيل اين كريمهٴ سورهٴ مباركهٴ «فجر» است ملاحظه فرموديد او را با زنجير مي‌كشند مي‌آورند كدام جهنم است؟

خب در بخش پاياني سورهٴ مباركهٴ «واقعه» هم دارد ﴿فَأَمَّا إِن كَانَ مِنَ الْمُقَرَّبِينَ ٭ فَرَوْحٌ وَرَيْحَانٌ وَجَنَّتُ نَعِيمٍ﴾[25] نه «فله روح و له ريحان و له جنة نعيم» خود اين بهشت است خب آن بيان نوراني كه از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) اين را در امالي نقل كرده است همين است ديگر اين چندين روايت است كه دربارهٴ «أنا مدينة العلم و علي بابها»[26] و «أنت يا علي بابها»[27] با تعبيرات گوناگون دربارهٴ حضرت امير(سلام الله عليه) آمده اما يكي از آن رواياتي كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در امالي نقل مي‌كند اين است كه «أنا مدينة الحكمه و هي الجنه و أنت يا علي بابها»[28] من شهر حكمتم حكمت بهشت است تو درب اين بهشتي خب اگر كسي با قرآن حكيم همراه بود خودش حكيم الهي بود مثل پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مثل اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) مي‌شود بهشت بنابراين چنين نيست كه همه در حد ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ باشند برخي از ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ مي‌گذرند و ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[29] مي‌شوند.

پرسش: ...

پاسخ: اين براي نماز شب‌خوان‌ها و امثال آنهاست آنها كه درست است آنها كه مفروغ عنه هست اين براي جريانهاي عادي است اما آن كس كه مي‌گويد: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقينا»[30] و مانند آن. او هم «لا تعلم ما أخفي له» يا او «يعلم»[31].

پرسش: ...

پاسخ: از استقرار مي‌رساند بعضي‌ها به آن مرحله كه رسيدند مي‌مانند بعضيها گاهي به آن صورت مي‌رسند در جريان ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾[32] آنجا بعضي‌ها نقل كردند كه وقتي اينها را به مشهد و محضر ذات اقدس الهي مي‌برند اينها در اين حالت به اين صورت هستند چون ظاهر آيه اين است كه همهٴ اينها را روي تخت مي‌نشانند همه روبه‌روي هم هستند ﴿مُتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ﴾ خب اين تختها چگونه است كه همه روبه‌روي هم هستند حالا شما دو رديف تخت كه بگذارند صندلي بگذارند هر دو به دو روبه‌روي هم هستند يا حداكثر هر يك نفر روبه‌روي دو سه نفر باشد اما همه روبه‌روي هم باشند كه نيست فرمود آنجا اصلاً غيبت ندارد خفا ندارد ﴿عَلَي سُرُرٍ مُّتَقَابِلِينَ[33] نه كل واحد مقابل ديگري است همه مقابل هم هستند خب اينكه هميشه نيست، گاهي آنها را به آن مشهد و محضر مي‌برند بعد برمي‌گردانند بعضي‌ها آنجا عدنشان است عدن يعني جايگاه دائم، معدن را كه معدن مي‌گويند همين است چون آنجا مستقر است بين معدن و بانك خيلي فرق است بين معدن و موزه خيلي فرق است آنجايي كه اين گوهر استقرار دارد جايش آنجا است به آن مي‌گويند معدن عدنش است قرارگاهش است.

پرسش: ...

پاسخ: نه

وابسته بودن مقامات معنوي به خضوع، ناله و بندگي خداوند

سياق آيه مربوط به آن متّبعين است فرمود اينها كه مثل آنها نيستند كلام مسوق است براي مؤمنين كه تابع رضوان الهي‌اند فرمود: ﴿أَفَمَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ كَمَنْ بَاءَ بِسَخَطٍ مِنَ اللّهِ﴾[34] اين‌چنين نيست كه خب آنها چه هستند؟ ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾[35] هستند اينها مثل آنها نيستند ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ يعني ﴿مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَ اللّهِ﴾ اين مي‌شود صاحب درجه يا خودش درجه، براي اينكه تابع رضاي خدا است اين خيلي از مراحل توكل گذشته است اصلاً مي‌خواهد كه چيزي نخواهد تنها خواستهٴ او اين است «أريد أن لا أريد» مي‌خواهم چيزي نخواهم.

پرسش: ...

پاسخ: بله، سرّش اين است الآن روي پايه و نردبان ايمان ايستاده‌اند اگر گريه نكنند كه به اينها اين مقامات را نمي‌دهند.

پرسش: ...

پاسخ: آخرت كه نيست در دنيا هستند در دنيا ممكن است به اندازهٴ فواق ناقه ـ معاذالله ـ با يك لحظه انسان برگردد گفت:

چه مجرم محرم شدي غافل از خود مباش       كه محرم به يك نقطه مجرم نشود

گاهي با يك آفت انسان از بالا پايين مي‌افتد اينها چون مي‌نالند به اينها مي‌دهند اگر ناله را از اينها بگيري مثل اينكه نردبان را از اينها گرفتي، حالا اگر كسي نردبان گذاشته يك مهندسي نردبان گذاشته دستش به سقف رسيده حالا توانست سقف را مزيّن كند يا ديدش وسيع شد مي‌تواند خيلي از جاها را ببيند اين نمي‌تواند بگويد نردبان چيست چون اگر گفت نردبان چيست همان جا مي‌افتد او چون روي نردبان ايستاده است مي‌بيند اين اشك، ناله، خضوع، بندگي سُلّم رشد است از اين گفتن نه همان و افتادن همان، اينها تا مي‌نالند به اينها مي‌دهند اين ناله درجه تقرب است «قربة إلي الله» همين است ديگر «الصلاة قربان كل تقي»[36] زكات هم كه اين‌چنين است قرباني‌هاي ذي‌الحجه هم اين‌چنين است گريه هم اين‌چنين است خب ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ عِنْدَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِمَا يَعْمَلُونَ﴾[37] بنابراين اينكه فرمود: ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً چون تازه در محدودهٴ توكل به سر مي‌برند اينها ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ هستند نه ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ از اينها بالاتر كساني‌اند كه تابع رضوان الهي‌اند آنها مي‌توانند به ﴿هُمْ دَرَجَاتٌ﴾ بار يابند.

برتري درجات عالمان وارسته نسبت به ساير مؤمنان

در بخشهايي كه مربوط به مؤمنين عادي يا عالمان با عمل است آن را در سورهٴ مباركهٴ «مجادله» بيان فرمود آيهٴ يازده سورهٴ «مجادله» اين است ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ﴾ اين دو فعل است و يك تمييز، تمييزي است كه محذوف است ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ چقدر؟ «درجةً» ﴿وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ را چقدر؟ «درجاتٍ» اين چنين نيست كه مؤمن را درجات بدهند مؤمن عالم را هم درجات بدهند تمييز اوّلي محذوف است به قرينهٴ تمييز دومي و تمييز اوّلي هم حتماًّ درجات نيست وگرنه ﴿هَلْ يَسْتَوِي الَّذِينَ[38] به هم مي‌خورد.

خب پس ﴿يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ﴾ به مؤمنين درجه مي‌دهد اما ﴿وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ﴾ اوتو العلم از مؤمنين البته درجات مي‌دهد اينها تازه كساني هستند كه ذات اقدس الهي درجه درجه اينها را بالا مي‌برد ولي اگر اين مراحل را گذراندند آن‌گاه البته ﴿لَهُمْ دَرَجَاتٌ﴾ مي‌شود چون خدا بالا مي‌برد غير از اين است كه درجه براي اينها است خدا به كسي چيزي مي‌‌دهد غير از آن است كه اين چيز براي اوست تعبير نازل اين است كه خدا به كسي درجه مي‌دهد تعبير متوسط اين است كه درجه براي اوست تعبير راغي اين است كه اين شخص خودش درجه است. خب ذيل همين كريمه رواياتي است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) نقل كرده ديگران هم نقل كردند جريان مالك‌بن‌حارث انصاري است كه در جوامع فريقين هم آمده البته

تبيين حقيقت ايمان وساطت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در دعا براي شهادت

مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در جلد دوم اصول كافي ذكر كرده است كه مالك‌بن‌حارث انصاري به حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسيده است.

حضرت فرمود: «كيف اصبحت» عرض كرد: «موقناً» حضرت فرمود هر چيزي حقيقتي دارد و حقيقت يقين تو چيست؟ گفت: «كأني أنظر إلي عرش ربي و قد وضع للحساب و كاني انظر الي اهل الجنة يتزاورون» و مانند. گويا عرش خدا را مي‌بينم گويا بهشت و اهل بهشت را مي‌بينم «يتنعّمون في الجنة» آن وقت وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «عبد نور الله قلبه ابصرت فاثبت»[39] سپس اين شخص درخواست كرد كه شما از ذات اقدس الهي بخواهيد كه توفيق شهادت نصيبم بشود و پيغمبر هم دعا كرد و در جنگي كه پيش آمد اين در جبهه شركت كرد و شربت شهادت نوشيد. اين روايت را مرحوم كليني نقل كرد ديگران هم البته از اهل سنت نقل كردند ذيل همين ﴿أُوْلئِكَ هُمُ الْمُؤْمِنُونَ حَقّاً لَهُمْ دَرَجَاتٌ عِندَ رَبِّهِمْ وَمَغْفِرَةٌ وَرِزْقٌ كَرِيمٌ﴾[40].

«والحمدالله رب العالمين»

 

[1] . سورهٴ نساء, آيهٴ 32.

[2] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 7؛ سورهٴ نحل, آيهٴ 43.

[3] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 61.

[4] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 63.

[5] . سورهٴ مائده, آيهٴ 4.

[6] . سورهٴ بقره, آيهٴ 215.

[7] . سورهٴ مائده, آيهٴ 4.

[8] . سورهٴ بقره, آيهٴ 215.

[9] . سورهٴ نساء, آيهٴ 32.

[10] . سورهٴ نحل, آيهٴ 43.

[11] . سورهٴ انعام, آيهٴ 141.

[12] . سورهٴ زمر, آيهٴ 2.

[13] . سورهٴ بقره, آيهٴ 165.

[14] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 200.

[15] . سورهٴ مؤمنون, آيهٴ 37.

[16] . سورهٴ يوسف, آيهٴ 106.

[17] . وسائل الشيعه, ج 15, ص 215.

[18] . سورهٴ انعام, آيهٴ 162.

[19] . سورهٴ نساء, آيهٴ 79.

[20] . سورهٴ واقعه, آيات 88 ـ 89.

[21] . بحارالانوار, ج 44, ص 367.

[22] . سورهٴ شعراء, آيهٴ 90.

[23] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 131.

[24] . سورهٴ فجر, آيهٴ 23.

[25] . سورهٴ واقعه, آيات 88 ـ 89.

[26] . امالي صدوق, ص 345.

[27] . امالي صدوق, ص 388.

[28] . امالي صدوق, ص 388.

[29] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 163.

[30] . غرر الحكم, ص 119.

[31] . بحارالانوار, ج 94, ص 166.

[32] . سورهٴ واقعه, آيهٴ 16.

[33] . سورهٴ صافات, آيهٴ 44.

[34] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 162.

[35] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 163.

[36] . نهج‌البلاغه, حكمت 136.

[37] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 163.

[38] . سورهٴ زمر, آيهٴ 9.

[39] . الكافي, ج2, ص 53.

[40] . سورهٴ انفال, آيهٴ 4.


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق