اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ (1)﴾
تناسب معناي «بسم الله الرحمن الرحيم» هر سوره با محتواي آن
«بسم الله الرحمن الرحيم» كه در آغاز هر سوره هست همانطوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد ظاهراً در حد يك اشتراك لفظي است يعني همراه هر سوره كه بسم الله نازل ميشد معناي بسم الله هر سوره با محتوا و مضمون همان سوره هماهنگ است گرچه مفهوم جامع همه جا يكي است لكن خصوصيتهاي الوهيت، رحمانيت، رحيميت مطابق با مضمون آن سوره است پس ﴿الرَّحْمنِ﴾ ﴿الرَّحِيمِ﴾ كه در سورههاي ديگر است با ﴿الرَّحْمنِ﴾ ﴿الرَّحِيمِ﴾ كه در سورهٴ «انفال» است كاملاً فرق دارد و همچنين ظهور الوهيت كه در سورهٴ «انفال» هست با ظهور الوهيت در ساير سور فرق دارد وقتي معناي «بسم الله الرحمن الرحيم» اوّل سورهٴ «انفال» به خوبي روشن ميشود كه عناصر محوري اين سوره معين بشود.
مدني بودن سورهٴ انفال با توجّه به آيات و تاريخ جنگ بدر
مطلب بعدي آن است كه بخش قابل توجهي از سورهٴ مباركهٴ «انفال» در جريان جنگ بدر است و چون جنگ بدر در مدينه نازل شد معلوم ميشود كه اين سوره در مدينه است احتياج ندارد به شواهد خارجي بلكه بررسي داخلي همين سوره نشان ميدهد كه مربوط به جريان جنگ بدر است و در مدينه نازل شده و تاريخي كه جنگ بدر را مشخص ميكند آن تاريخ ميتواند سال نزول سورهٴ مباركهٴ «انفال» را مشخص كند كه اين سال اوّل هجرت مثلاً نبود بالأخره سالي كه جنگ بدر در آن سال اتفاق افتاده است بعد از آن اين سوره نازل شده است. پس با دو مطلب آشنا ميشويم يكي اينكه بررسي آيات مربوط به جريان بدر نشان ميدهد كه اين سوره در مدينه است و يكي با مشاهدهٴ جريان تاريخ جنگ بدر معلوم ميشود كه اين سورهٴ مباركهٴ «انفال» در چه سالي از سالهاي هجرت واقع شده است.
مطلب بعدي آن است كه اصل جهاد براي آن است كه «لتكون كلمة الله هي العليا»[1] اسلام زنده بشود كلمهٴ الهي احيا بشود كلمهٴ كفر ﴿وَ جَعَلَ كَلِمَةَ الَّذِينَ كَفَرُوا السُّفْلي﴾[2] و مانند آن.
مازاد آن هرچه بهرهٴ مجاهدان بشود اين نَفَل است زائده است نافله است غنائمي كه بهرهٴ مجاهدين بشود نافله است آن هدف اصلي «لتكون كلمة الله هي العليا» است بقيه ديگر نَفَل است حتي اسيري كه ميگيرند جزء نافله است و غنائمي كه بينشان توزيع ميشود جزء نافله است، اسيرگيري هم كه در اختيار حكومت اسلامي است آن به منزلهٴ نَفل است چون آنها جزء بهرههاي زائد بر آن هدف اصلي است هدف اصلي همان است كه «لتكون كلمة الله هي العليا».
كامل شدن ايمان در پرتو پذيرش حكميت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
مطلب بعدي آن است كه مسلمين فهميده بودند كه وقتي ايمانشان كامل ميشود كه در تمام مشاجرات به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه كنند و آن را فصل ختام خود بدانند يعني مضمون سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ﴾[3] به عنوان اصل حاكم در بين مسلمين رواج داشت يعني هرگز اينها ايمانشان كامل نخواهد شد و مؤمن نخواهند بود مگر اينكه به تو مراجعه كنند تو را حَكَم قرار بدهند در مشاجرات، مشاجرات هم در همان سورهٴ مباركهٴ «نساء» مشخص شد وقتي اين آرا و انديشهها درگير ميشوند ميگويند مشاجره مثل خود شجر، شجر اينطور نيست كه شاخههاي آن هر كدام راه خاص خودشان را طي كنند اينها درگيرند بالأخره هر كدام در ديگري ميتند اين حالت فرورفتگي انديشهها و اينها را ميگويند مشاجره يعني اين انديشهها مثل شجر شده شاخ به شاخ شده شاخه به شاخه شده. فرمود: ﴿فَلاَ وَ رَبِّكَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّي يُحَكِّمُوكَ فِيَما شَجَرَ بَيْنَهُمْ﴾[4] تو را حَكَم قرار بدهند در مشاجره بنابر آن اصل كلي اينها هم در مشاجراتشان دربارهٴ انفال به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مراجعه كردند لذا آيه نازل شد كه ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ﴾ در جريان انفال بعضيها خب سهم بيشتري براي خود قائل بودند يا از آن جهت كه مجاهد بودند فكر ميكردند كه غنائم بين آنها توزيع ميشود.
قرطبي در جامعالاحكام نقل ميكند كه سعدبنابيوقاص گفت ما بعد از اين پيروزي جريان بدر در بين اين غنائم از شمشيري خوشم آمد من آن شمشير را گرفتم و به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردم كه من اين شمشير را گرفتم فرمود: «ردّه من حيث اخذته» هر جا كه گرفتي برگردان من به حضرت عرض كردم «نفّلني» يعني اين را نافلهٴ من قرار بده يك بهرهٴ زائدي براي من باشد «نفّلني» حضرت فرمود: «رده من حيث اخذته» هر جا كه گرفتي برگردان من آمدم كه برگردانم ديدم كه باز آن نفسم وسوسه كرد و گفت كه اين را داشته باش و برنگردان دوباره آمدم نزد حضرت گفتم «نفّلني» ديدم با يك صداي بلندتري فرمود: «رده من حيث اخذته» بار سوم كه آمدم حضرت خيلي شديد فرمود: «رده من حيث اخذته» بعد كم كم اين آيهٴ مباركه نازل شد ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ گويا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منتظر نزول حكم الهي بود تا مشخص كند اين اموال در اختيار كيست و چگونه توزيع ميشود بعد هم دستور دادند كه بين همهٴ مسلمين اين انفال را توزيع بكنند.[5] مرحوم فيض در تفسير صافي از تفسير قمي نقل ميكند كه همين سعدبنابيوقاص به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد اينهايي كه سواره جنگيدند و قدرت نظامي بيشتري داشتند و حمايت خوبي هم كردند اينها را با ضعفا يكسان قرار ميدهي در بين آنها مثلاً مزيتي براي مجاهدان قائل نيستي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اينچنين نيست كه شما سهم بيشتري داشته باشيد. حرف سعدبنابيوقاص طبق نقل مرحوم فيض در صافي از تفسير قمي اين بود كه سعدبنابيوقاص به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كرد «أتعطي فارس القوم الذي يحميهم تعطي الضعيف» آنگاه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود بايد بين همه به بالسويه تقسيم بشود.
نصرت الهي به بركت دعاي دلشكستهها
«و هل تنصرون الا بضعفائكم»[6] شما نميدانيد اين نصرتي كه نصيب شما شده است به بركت همين دل شكستههاست «هل تنصرون الا بضعفائكم» يعني اگر ملتي بداند بالأخره اگر بركتي نصيب آنهاست به وسيلهٴ دل شكستههاي اين جامعه است، به وسيلهٴ دعاهاي اينهاست، به وسيلهٴ لطفي كه ذات اقدس الهي به اينها دارد ديگر خود را نظير قارون صاحب مال نميشمارد نميگويد كه ﴿إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾[7]خيلي از مشكلات ما اين است كه ما نميدانيم در كنار سفرهٴ دعاي چه كسي نشستهايم فرمود: «هل تنصرون الا بضعفائكم» ذات اقدس الهي وقتي بخواهد كمك كند به بركت همين دل شكستهها به شما كمك ميكند اين يك اصل كلي است و اختصاصی به جريان انفال و جنگ بدر و توزيع غنائم و اينها ندارد.
تفاوت تقسيم عمومي انفال با سهم جعاله
پرسش:...
پاسخ: اين نَفَلْ هست اين تشويق و جايزه هست اين كار الآن هم هست بعد از جنگ بدر هم بود فرمود اگر كسي كسي را بكشد «فله ثوبه و سلبه»[8] يا نسبت به شخصي معين؛ مثل اينكه الآن براي به هلاكت رساندن سلمان رشدي جايزه معين كردند اينها جزء انفال است اينها جزء جوايز است.
پرسش:...
پاسخ: آنجا كه شخص معيني نرفته بود که كاري انجام بدهد و جايزه طلب بكند همه رفتند اگر كاري را مثلاً بفرمايد اينكه فلان كس اين كار را بكند من به او پاداش ميدهم يك نفر داوطلب بشود برود آن كار را بكند حضرت به وعدهاش وفا ميكند، اما اگر وعدهٴ عمومي است نظير جعاله باشد اينها رفتند حركت كردند مجاهدت كردند كسي فيض خاصي، بهرهٴ مخصوصي، سهم خاصي ارائه نكرد خب اين الآن نظير آن است كه جعالهاي قرار دادند براي تشويق كه اگر كسي سلمان رشدي را به هلاكت برساند چنين جايزهاي است اينها جزء انفال است يعني نَفَلْ است اين واجب عيني يا واجب كفايي است براي كسي كه فقط آن قدرت دارد ميشود واجب عيني اگر چند نفر قدرت دارند ميشود واجب كفايي اين يك تكليف الهي است اما حالا آن جايزهاي كه دريافت ميكنند اينها در حقيقت جزء انفال است يعني نَفَلْ است يعني زائد است كه يك صاحب مقامي به كسي عطا ميكند.
تكرار اسم ظاهر به جاي ضمير, نشانه اهميت و بيان حكم كلّي
خب اما اينكه فرمود: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ﴾ نفرمود «قل هي» ظاهرش اين بود كه به ضمير اكتفا كند نه اسم ظاهر و كلمهٴ انفال تكرار نشود «يسئلونك عن الانفال قل هي» گاهي براي اهميت مطلب است گاهي براي اينكه معلوم بشود كه اصل كلي را دارد پاسخ ميدهد نظير ﴿وَ يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾[9] و مانند آن اينجا براي آنكه مشخص بشود كه كل انفال حكمش اين است فرمود ﴿قُلِ الْأَنْفَالُ﴾ آنها كه معمولاً سؤال ميكردند از آن انفالي بود كه مورد نياز آنها بود و اين انفالي كه مربوط به جريان جنگ بدر است براي کيست که اين الف و لامش, الف و لام عهد بود حالا اينها كه نميخواهند سؤال بكنند از آن انفالي كه بعدها پديد ميآيد در اختيار مسلمين است و اينها مردهاند چگونه تقسيم ميشود اينكه محل ابتلاي اوست همين انفال جريان بدر است لذا اين الف و لام ﴿الْأَنْفَالِ﴾ ظاهراً الف و لام عهد است اما براي اينكه حكم براي كل انفال باشد و كسي خيال نكند كه انفال بدر حكمش اين است لذا فرمود: ﴿قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ﴾ چه انفال بدر و چه انفال جنگهاي ديگر لذا اين اسم ظاهر تكرار شده است و با الف و لام ﴿قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾.
تقسيم سريع غنائم بدر(انفال) توسّط پيامبر اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
وقتي كه براي الله و رسول شده اينها ديگر تقسيم شده است آنگاه قرطبي نقل ميكند كه سريعاً وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين را بين مسلمين توزيع كرده است «و قسّمه علي فُواق»[10] فُواق و فَواق آن بين دو دوشيدن است يعني وقتي كه آن عرب دستش را ميگذاشت به پستان شتر و فشار ميداد شير ميدوشيد دوباره كه اين دست را باز ميكرد كه پستان را بگيرد و شير را بدوشد فاصلهٴ بين دوشيدن را ميگويند فُواق، فُواق ناقه همين است اين شايد يك ثانيه يا دو ثانيه مثلاً طول ميكشد اين را ميگويند فُواق، فَواق و فُواق اين فاصلهٴ بين دو دوشيدن است و اين كنايه از سرعت كار است و قلّت زمان اين است كه در بعضي از روايات دارد كه هميشه از خدا حسن عاقبت طلب كنيد كه خداي ناكرده به اندازهٴ فُواق ناقه حال آدم برميگردد همين است گاهي حرفي ميزند كه بالأخره كلّ اوضاع را برميگرداند گفتن يك كلمه به اندازهٴ همان فَواق ناقه فاصله است اينكه ميگويند هميشه خود را به خدا بسپاريد همين است. بالأخره اين تعبير فَواق ناقه يا فُواق ناقه كه هر دو وجهش صحيح است ضبط شده اين كنايه از سرعت عمل است، پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين اموال را سريعاً تقسيم كرده است كه چيزي نماند.
مطلب بعدي آن است كه هم اين مخاصمه نشان ميدهد كه اصل اين طرز فكر اختصاص به جريان انفال ندارد گرچه محل ابتلا آن است و هم عموم انفال، گرچه محل ابتلا انفال بدر بود ولي مخاصمه هميشه هست لذا حكم روشن شد كه انفال براي مكتب است وقتي انفال براي مكتب بود در اختيار رسول خداست كه چگونه توزيع بكند که اينها هم توزيع كردند، خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم از ديگران سادهتر زندگي ميكرد.
مشروعيت حكومت پيامبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اقتدار آن با حضور مردم
در اينجا دو بحث مطرح است: يك بحث در مشروعيت است و يك بحث در قدرت، قدرت بدون حضور مردمي حاصل نيست وگرنه همين مكتب بود همين ديانت بود و اينها سيزده سال در مكه آسيب ميديدند وقتي در مدينه آمدند و حضور مردمي حاصل شد و مردم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ياري كردند حكومت تشكيل شد و آنچه كه مشروع بود به قدرت رسيد لكن در بحثهاي فقهي و غير فقهي بايد بين مشروعيت و اقتدار فرق گذاشت تا مردم حضور پيدا نکنند و ياري نكنند قدرت در كار نيست اين بحثهاي ديني يك وجود ذهني دارد و يك وجود كتبي و لفظي، در اذهان علماست به عنوان نقوش كتابهاست و در اين مجالس درس و بحث وجود لفظي پيدا ميکند، چه اينکه قبل از انقلاب هم همينطور بود اما به بركت قيام مردم و ايثار و نثار شهيدان و امثال اينها آن دين عملي شد يعني مطلب علمي، عيني شد لكن يك بحث دربارهٴ مشروعيت است يك بحث دربارهٴ اقتدار، اقتدار به قدرت مردم است يعني ذات اقدس الهي مردم را به عنوان سپاه و ستاد خود مشخص كرده است وقتي كه به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) خطاب ميكند ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[11] تا خدا با تو هست تا مردم با تو هستند تو موفق هستي، اين در بخشي از آيات، در بخش ديگر همين را تبيين توحيدي ميكند ميفرمايد اينكه من گفتم: ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ اولاً اين را ميشود طور ديگر هم معنا كرد يعني «حسبك الله و حسب المؤمنين الله» كه مردم عطف باشند بر آن «كاف» ﴿حَسْبُكَ﴾ نه عطف باشند بر ﴿الله﴾ نه اينكه خدا و خلق خدا كافي هستند خدا براي تو و مردم كافي است يعني امام و امّت، هر دو را خدا تأمين ميكند اين معناي دقيق آيه است و شاهدش اين است فرمود اگر ما يك جا گفتيم ﴿حَسْبُكَ اللّهُ وَ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ نه يعني خدا و خلق خدا، نه يعني مادامي كه خدا و مردم با تو هستند بلكه مادامي كه خدا با تو است چون اگر خدا با تو باشد مردم سپاه و ستاد الهياند ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾[12] اينچنين نيست كه مردم در مقابل خدا باشند مردم بندگان خدايند جنود الهياند دلهاي مردم به دست مقلبالقلوب است اگر دلهاي مردم به سمت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گرايش دارد رهبري دلها را ذات اقدس الهي به عهده گرفته، فرمود خداي سبحان است كه از تو را راههاي غيب امداد كرده يك، خداي سبحان است كه با هدايت دلهاي مردم به طرف تو مردم را امّت تو قرار داده است و ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِينَ﴾.
حضور مردم موجب مقدور شدن حكومت مشروع ديني
پس نقش مردم در حد انجام وظيفه براي آن است كه آنچه كه مشروع است مقدور بشود اگر مردم به وظيفهشان عمل نكنند گاهي كاري به دين ندارند مثل قبل از انقلاب كه خب، اين بحثها و افكار و علوم در اذهان بود و در كتب بود و در افواه گاهي هم ـ معاذ الله ـ عليه دين قيام ميكنند مثل گروه ديگري از همين بيگانگان قبل از انقلاب كه اين ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[13] ميشود ﴿وَ قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾[14] ميشود ﴿وَ كَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ﴾[15] ميشود ﴿وَ يَقْتُلُونَ الَّذِينَ يَأْمُرُونَ بالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ﴾[16] اين چهار آيه و مانند آن خواهد بود، پس مردم اگر با دين نباشند يا بيتفاوتاند يا عليه دين اگر بيتفاوت بودند اين بحثهاي علمي فقط وجود ذهني پيدا ميكند و كتبي و لفظي و اگر معاند با دين بودند نظير كشورهاي لائيك اين ميشود ﴿يَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ و ﴿قَتْلَهُمُ الْأَنْبِيَاءَ بِغَيْرِ حَقٍّ﴾ و امثال ذلك، اما مادامي كه حضور حاضران حاصل شد طبق بيان حضرت امير(سلام الله عليه) در خطبهٴ شقشقيه آنگاه حجت بر عالمان دين تمام ميشود «لَوْ لا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ»[17] حجت بر رهبران الهي تمام ميشود وقتي مردم به وظيفهٴ دينيشان عمل كردند آنچه را كه خدا مشروع كرده است مقدور جامعه ميشود. مشروعيت را دين معيّن ميكند، مقدور بودن را حضور مردمي.
معناي مشروعيت عمل
معناي مشروع بودن اين است كه مطابق با شريعت است كه اگر كسي آن را انجام داد مثل اينكه نماز يا روزه را انجام داد حالا انجام دهندهها يا «خوفاً من النار» يا «شوقاً إلي الجنة» يا «حباً لله» سه گروهاند[18] ديگر، هر كسي نماز ميخواند روزه ميگيرد حج ميرود زكات ميدهد خمس ميدهد يا براي ترس از جهنم است يا براي شوق به بهشت است يا بالاتر از اينها ميانديشد شكراً و حباً است كه عبادت احرار است جهاد هم كه در رديف صوم و صلات و خمس زكات و حج است بالأخره دين را ياري ميكنند يا «خوفاً من النار» است يا «شوقاً إلي الجنة» است يا «حباً لله» (سبحانه و تعالي) است. مشروع معنايش اين است كه اگر كسي انجام بدهد به فيض الهي ميرسد و اگر انجام ندهد جهنم ميرود اين معناي مشروع بودن است قدرت داشتن هم كه معنايش مشخّص است وجود علمي وجود عيني پيدا ميكند سهم مردم در بخش مشروعيت نيست سهم مردم در بخش مقدوريت است يعني مردم كه حضور پيدا كردند اين وجودهاي علمي يا ذهني يا كتبي يا لفظي وجود خارجي پيدا ميكند و اگر حضور پيدا نكنند و ياري نكنند اين مسايل ديني همان وجود ذهني و كتبي و لفظي خود را خواهد داشت فرمود مشروع بودن براي شارع است ذات مقدس اينچنين واجب كرده فرمود انفال براي مكتب است من به مكتب دادم من در اختيار پيامبر قدرت گذاشتم قهراً اگر مردم حضور پيدا كردند براي آن است كه آنچه را كه خدا فرمود ميخواهند اجرا كنند نه اينكه مردم حقي را از طرف خود به پيغمبر يا به امام يا به جانشنين امام ميدهند که اين بشود وكالت فقيه نه در آن بخشهايي كه براي مردم است در آن بخشهايي كه سهم مردم است، ما كشور را چطور آباد كنيم از راه كشاورزي آباد كنيم يا از راه دامداري آباد كنيم يا از راه صنعت آباد كنيم حالا ميخواهيم از راه كشاورزي آباد كنيم اين آبها را چطور مهار بكنيم با سدسازي يا با قنات و چاه و امثال ذلك حالا كه ميخواهيم با سدسازي، سد بايد بتوني باشد يا خاكي باشد اينها حق مردم است ذات اقدس الهي به مردم داد مردم اين حقوق را يا بالمباشره يا بالتوكيل و التسبيب استيفا ميكنند يك عده را از طرف خودشان به عنوان نمايندگان مجلس شوراي اسلامي يا رئيس جمهور انتخاب ميكنند كه حقوق مردم را استيفا بكند.
بيان محدوده ولايت ولي فقيه و تبيين محدوده حقوق مردم
اما محدودهاي كه آن فقيه جامعالشرايط دارد محدودهٴ ولايت فقيه است نه وكالت فقيه آن محدوده محدودهٴ مشروعيت است يعني او را فقط دين بايد معين كند كه چه چيزي براي او هست چه چيزي براي او نيست و مانند آن.
آري بخشي از حقوق را مردم ممكن است به فقيه بدهند آن بخشها بخشهاي وكالتي است اما آن قسمتهايي كه خود مكتب معين كرده که مثلاً اين معدن نفت را ما چطور تصفيه بكنيم اگر انفال است كه ﴿لِلّهِ وَالرَّسُولِ﴾ است كسي نميتواند بگويد كه انفال براي مردم است چون انفال براي مردم است مردم وكيل ميگيرند تا حق آنها را استيفا بكنند نحوهٴ مصرف شدندش، مردم مصرف كنندهٴ انفال هستند نه مالك انفال. فرض كنيد توليتي است وقفي است و طلبههايي هم در يك مدرسه زندگي ميكنند اين طلبهها مصرف آن وقفاند اينها ميتوانند وكيل تهيه كنند در كيفيت توزيع اما نه اينكه بيايند جاي متولي بنشينند متولي را آن واقف بايد معين كند اينها مصرف كنندهٴ درآمدهاي وقفاند اينها موقوفٌ عليهاند نه واقف. ضمان ولايي متولّي به دست واقف است موقوفٌ عليه مصرف كنندهاند بنابراين اگر ما بدانيم اسلام نظير ايدئولوژيهاي ديگر نيست نظير مكتبهاي ديگر نيست نظير حكومت مردمي نيست نظير دموكراسي عادي نيست فقط الله دارد حكومت ميكند دين دارد حكومت ميكند نه يك شخص آنگاه سهم خودمان را هم ميدانيم كجاست سهم مكتب را هم ميدانيم كجاست، اين يك مطلب.
تفاوت شخصيت حقيقي با حقوقي ولي فقيه
آن فقيه جامع الشرايط از آن جهت كه مثلاً روح الله الموسوي است او در رديف ماها، آدمهاي عادي است اين مطلب دوم، مطلب سوم از آن جهت كه فقيه است مرجع تقليد است جانشين امام است بايد ببيند امام چه دستوري داد ولايت به فقاهت او برميگردد نه به روح الله الموسوي لذا در بخشهاي انتخابات ملاحظه ميفرموديد که امام(رضوان الله عليه) دو بار رأي ميداد يك بار رأي ميداد با اعضاي دفترش ميآمد كنار يكي از اين صندوقهاي سيار رأي خودش را ميداد آنگاه به عنوان روح الله الموسوي يك تك رأي داشت بيش از يك رأي هم نداشت اما بعد از اينكه ملت رأي ميليونی خودشان را دادند آنوقت نه به عنوان روح الله الموسوي بلکه به عنوان نايب الامام رأي ملت را امضا ميكند اين معني ولايت فقيه است نه آن بخشي كه مسايل شخصي است به هر تقدير ما اگر بدانيم شريعت براي ما چه چيزهايي را آورده و كدام قسمت را به امام داده كدام قسمت را به مردم داده و بعد از غيبت ولي عصر(ارواحنا فداء) آن نايب امام را با چه شرايطي بيان كرده و گفته كجا بنشين و در چه شرايطي حكم بكن آن وقت ديگر مسئلهٴ ولايت فقيه به ولايت فقاهت برميگردد نه فقيه به ولايت عدالت برميگردد نه عادل و جايگاه خودش را روشن ميكند.
پرسش:...
پاسخ: همه جا را مشخص كرده؛ يعني مثلاً قرآن كريم چون بر اساس توحيد حرف ميزند گاهي ميبينيد يك وصف را به دو سه گروه اسناد ميدهد بعد وقتي جمعبندي ميكند ميگويد همهاش براي من است در جريان عزت اينطور است جريان قدرت اينطور است جريان شفاعت اينطور است. در جريان عزت فرمود: ﴿وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنِينَ﴾[19] خب سه گروه عزيزند بعد در جاي ديگر فرمود: ﴿أَيَبْتَغُونَ عِندَهُمُ الْعِزَّةَ الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[20] يعني ديگران اگر دارند بر اساس عطيهٴ الهي است اينطور نيست كه هم خدا عزيز باشد هم پيغمبر عزيز باشد هم مؤمنين عزيز باشند ﴿الْعِزَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾، در بحثهاي قوّت هم همينطور است گاهي به يحيي فرمود: ﴿يَا يَحْيَي خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ﴾[21] گاهي به بنياسرائيل ميفرمايد: ﴿خُذُوا مَا آتَيْنَاكُمْ بِقُوَّةٍ﴾[22] گاهي به رزمندهها، مجاهدان ميفرمايد: ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُم مَااستَطَعْتُم مِن قُوَّةٍ﴾[23] اما گاهي همهٴ اينها را بنابر آنچه در سورهٴ مباركهٴ «بقره» بود جمع بندي ميكند ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَمِيعاً﴾[24] همان طور كه اساس توحيد بر اين است تا ديگران بايد بدانند مادامي كه با خدا ارتباط دارند از طرف ذات اقدس الهي به آنها فيضي داده شد اينچنين نيست كه خدا و خلق خدا، خدا يك اوّلي نيست كه ثاني بر دارد راه مؤمنين هم همان راه ذات اقدس الهي است ميفرمايد شما براي اينكه ببينيد كه راه خدا كجاست ببينيد مؤمنيني را كه با ارشاد پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حركت ميكنند كدام طرف ميروند شما هم همان طرف برويد.
خب, مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ اين ﴿إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ به نحو تنازع متعلق به هر سه فعل است يعني «فاتقو الله إن كنتم مؤمنين و اصلحوا ذات بينكم إن كنتم مؤمنين و اطيعوا لله و رسوله إن كنتم مؤمنين».
مطلب ديگر اينكه منظور از اين ايمان مرحلهٴ كامل ايمان است يعني اگر واقعاً ايمانتان كامل است با تقوا باشيد و بين خودتان اصلاح كنيد و مطيع خدا و پيغمبر باشيد.
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿ذَاتَ بَيْنِكُمْ﴾ يعني اين رابطهتان را، نسبتان را، آن معاهدتتان را، آن روابط اجتماعيتان خلاصه آن روابط عموميتان را اصلاح كنيد روابط عمومي وقتي اصلاح ميشود كه طرفين صالح باشند اينچنين نيست كه «بين» يك امر مستقلي باشد ﴿ذَاتَ بَيْنِكُمْ﴾ اين حالت را، اين نسبت را، اين رابطه را ميگويند «ذات البين» چون صاحب بين است.
آگاهي خداوند از اسرار و رموز دل
آن اسراري كه در سينه است آنها را ميگويند «ذات الصدور» براي اينكه آنها در سينهاند ﴿وَ اللّهُ عَلِيمٌ بِذَاتِ الصُّدُورِ﴾ يعني نه تنها از قلبتان باخبر است بلكه آنچه در دلتان هم هست باخبر است؛ يك وقت است كسي ظرفي دارد اين ظرفش را در عبايش در لباسش پنهان كرده است يا يك كيفي دارد ميفرمايد ما نه تنها آن كيف را ميدانيم آنچه كه در كيف هم هست ميدانيم، قلب به منزلهٴ ظرفي است كه مظروفي به نام اسرار و رموز در آن است ذات اقدس الهي فرمود نه تنها ما از قلبتان باخبريم آنچه كه در دلتان هم هست باخبريم آن اسراري كه در درون دل است آنها را ميگويند «ذات الصدور» چون ذات الصدر هستند صاحب دل هستند بالأخره در دل هستند چه اينكه مظروف يك كوزه را ميگويند «ذات الاناء» وقتي بگويند ما را از آب كوزه يا طعام آن ظرف سيراب كن ميگويند «اطعمنا من ذات الاناء» يعني آنچه كه تو كوزه است خب پس تعبير ذات الصدور، «ذات الاناء» در اين راستا است.
اصلاح رابطه، فرع اصلاح طرفين رابطه
وقتي گفتند «ذات البين» يعني اين روابط چون اين است صاحب بين طرفين است فرمود اين را اصلاح كنيد روابط عموميتان را اصلاح كنيد بيوتتان را اصلاح كنيد براي اينكه اينها ذات البين است و روابط عمومي شماست خب چه موقع اينها اصلاح ميشود؟ مادامي كه خودتان را اصلاح كنيد مگر روابط عمومي شيء مستقلي است؟! مگر بين و ذات البين شيء مستقلي است؟! رابطه وقتي اصلاح ميشود كه صاحب رابطه يعني مربوطٌ اليه و مربوط اصلاح بشوند پس اينكه فرمود: ﴿وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ﴾ يعني آنچه كه بين شما و ديگران است هر كدام روابط عموميتان را اصلاح كنيد اين روابط عمومي هرگز اصلاح نخواهد شد مگر به اصلاح خود دل و اصلاح قلب، اين پيداست كه اختلافاتشان در همين زمينه بود و حل شد بعد فرمود: ﴿وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ﴾ بخشي از آن مربوط به مسايل فقهي است حكم خداست و بخش ديگر مربوط به حكم ولايي رهبران الهي است اين ﴿إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ﴾ يعني اگر ايمانتان كامل است به همهٴ اين بخشها عنايت داريد.
«والحمدالله رب العالمين»
[1] . نهجالبلاغه, حكمت 373.
[2] . سورهٴ توبه, آيهٴ 40.
[3] . سورهٴ نساء, آيهٴ 65.
[4] . سورهٴ نساء, آيهٴ 65.
[5] . ر.ك: تفسير قرطبي, ج 7, ص 361.
[6] . تفسير قمي, ج 1, ص 255.
[7] . سورهٴ قصص, آيهٴ 78.
[8] . بحارالانوار, ج 41, ص 73.
[9] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 85.
[10] . الجامع لأحكام القرآن, ج 7, ص 360.
[11] . سورهٴ انفال, آيهٴ 64.
[12] . سورهٴ انفال, آيهٴ 62.
[13] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 21.
[14] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 181.
[15] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 146.
[16] . سورهٴ آل عمران, آيهٴ 21.
[17] . نهجالبلاغه, خطبه 3.
[18] . بحارالانوار, ج 97, ص 18.
[19] . سورهٴ منافقون, آيهٴ 8.
[20] . سورهٴ نساء, آيهٴ 139.
[21] . سورهٴ مريم, آيهٴ 12.
[22] . سورهٴ بقره, آيهٴ 63.
[23] . سورهٴ انفال, آيهٴ 60.
[24] . سورهٴ بقره, آيهٴ 165.