اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَأَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ وَ أَطِيعُوا اللّهَ وَ رَسُولَهُ إِن كُنتُم مُؤْمِنِينَ(1)﴾
وجود تناسب محتوايي سورههاي قرآن براساس نزول تدريجي دفعي؟
سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه به پايان رسيد در آن سوره قصص انبيا(عليهم السلام) و همچنين جريان پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بازگو شد و پايان سوره هم به قصه خود آن حضرت ختم شد. در آغاز سورهٴ مباركهٴ «انفال» از جريان پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) شروع ميشود اين يك نظم و تناسبي است كه امينالاسلام(رضوان الله عليه) در مجمعالبيان بين سورهٴ «اعراف» و سورهٴ «انفال» ذكر كرد.
يك مطلب اين است كه اين سور به اين ترتيبي كه تدوين شده است نازل نشد بعضي از سور كه در اوايل قرآن كريم تدوين شدند مدنياند و سوري كه بعد تدوين شدند مكّياند در حالي كه سور مكّي قبل از سور مدني نازل شدند لكن برخي احتمال دادند كه در نزول دفعي قرآن كريم همين ترتيب ملحوظ شده است گرچه در نزول تدريجي بيش از بيست سال سور مكّي قبل از سور مدني است و ترتيب نزول مشخص است ولي در آن نزول دفعي شايد اينچنين بوده يعني اينطوري كه هم اكنون تدوين شده است به همين وضع بر قلب مطهر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل ميشد لذا بر اساس آن نزول دفعي اين انسجام و اين نظم محفوظ ماند لذا افرادي مثل امينالاسلام(رضوان الله عليه) تلاش ميكنند كه تناسب سور را هم بازگو كنند.
مطلب دوم ثواب خاصّي است كه براي اين سوره ذكر شده است كه هم در كتاب شريف برهان آمده و هم بخشي از آنها را مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان ذكر كردهاند كه تلقّي آن روايات بر اساس حديث «من بلغ» تلقّي خوبي است وگرنه اثبات خصوصيات آن روايات آسان نيست چون يك روايت صحيحی كه سنداً صحيح و دلالتاً تام باشد در اينگونه از موارد كم است.
پرسش:...
پاسخ: آنچه را كه به وسيله ديگران جمع شده است به امضاي اهلبيت(عليهمالصلاة و عليهمالسلام) رسيده است و آنچه كه در حضور اهلبيت(عليهمالسلام) بود تأويل قرآن بود، تفسير قرآن بود و مانند آن وگرنه اين قرآني كه الآن بشر در خدمت اين قرآن هستند اين عين آن است كه بر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل شده است بدون كم و زياد، نحوهٴ تدوينش هم باز مورد امضاي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بود و آنچه را كه در موارد گوناگون بود آن را عثمان جمع كرده است نه اينكه كم و زياد شده يا مثلاً ترتيبش بر خلاف بوده و مانند آن.
پرسش:...
پاسخ: در آن تفسير و تأويل و امثال ذلك فرق دارد وگرنه اين قرآن مورد تثبيت اهلبيت(عليهم السلام) است ارجاع دادند فرمودند كه ما همين قرآن را قرائت ميكنيم، به همين قرآن احتجاج ميكنيم شما هم همين قرآن را احتجاج كنيد و همين قرآن هم تمسّک كنيد.
مطلب بعدي آن است كه ما در آغاز هر سوره اين پيشنهاد را مطرح ميكنيم كه آقايان الحمدلله كه حافظهشان خوب است به ترتيب اين بحثهايي كه پيش ميرويم سورهٴ مباركه را حفظ بكنند يعني اگر از اول سورهٴ مباركهٴ «اعراف» مثلاً قبلاً پيشنهاد شد، حفظ ميشد الآن سورهٴ مباركهٴ «اعراف» حفظ آقايان بود. «انفال» هم همينطور است ما به حسب ظاهر هر چند روز يك آيه را به پايان ميبريم. حفظ يك آيه در چند روز خيلي سهل است يعني هر روز كه شما از منزل تشريف ميآوريد يا به منزل برميگرديد اين آيه را تكرار بكنيد ميبينيد كه طولي نميكشد كه يک سوره را حفظ ميشود.
تبيين شأن نزول، فضاي نزول, جوّ نزول
در بررسي سور سه مطلب بايد ملحوظ باشد كه قبلاً هم اينها بحثهايي بوده در غالب سور ميگذشت يكي ملاحظه شأن نزول، يكي فضاي نزول، يكي جوّ نزول وقتي مفادّ يك سوره مشخص ميشود كه آن آياتي كه در آن سوره هست و داراي شأن نزول هست شأن نزول هر كدام از آن آيات مشخص بشود چون رعايت شأن نزول كمك ميكند در فهم معناي آن آياتي كه داراي شأن نزول است. فضاي نزول كاري به شأن نزول ندارد بررسي فضاي فكري و فرهنگي، سياسي، نظامي و مانند آن كه در مكّه يا مدينه حاكم بود نقش به سزايي دارد مثلاً سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه بحثش قبلاً گذشت اين دفعتاً واحدتاً نازل نشد و نظير سورهٴ مباركهٴ «انعام» نيست اين به تدريج نازل شد و در مكه هم نازل شد، آن مدتي كه اين سورهٴ مباركه در مكه نازل ميشد فكر حاكم بر حجاز چه بود؟ حوادث و رخدادهاي مهمّ حجاز مخصوصاً مكه چه بود؟ چون حوادثي كه در مكه رُخ داد با نزول سورهٴ «اعراف» در مكه بيتأثير نيست اينچنين نيست كه حوادثي كه در مكه اتفاق افتاده هيچ ارتباطي با آيات سورهٴ «اعراف» نداشته باشد و همچنين آيات سورهٴ مباركهٴ «اعراف» با حوادث حاكم و افكار حاكم بر حجاز عموماً و مكه خصوصاً نداشته باشد بررسي فضاي نزول كمك ميكند.
قسمت سوم بررسي جوّ نزول است كه آن اختصاصي به آيه ندارد نظير شأن نزول و اختصاصي به فضاي نزول ندارد نظير سوره، بلكه اختصاصي به كلّ قرآن دارد يعني در اين رُبع قرن تقريبي كه قرآن نازل ميشد افكار حاكم بر جهان معاصر چه بوده است اختصاصي به حجاز هم ندارد. وقتي تفسير قرآن به صورت جامع مشخص ميشود كه اوضاع جهان معاصر اعمّ از حجاز و غيرحجاز مشخص بشود يعني جهان در عصر بعثت مشخص بشود كه در چه حالتي بود و قرآني كه داعيه جهاني بودن را دارد وقتي معنايش معلوم ميشود كه مخاطبش روشن بشود يعني اگر كسي جهانِ معاصر اين ربع قرن تقريبي را نداند بررسي او نسبت به كلّ قرآن ناقص خواهد بود، خب شأن نزول يك حساب دارد، فضاي نزول يك حساب ديگر دارد و جوّ نزول يك حساب ديگر.
درباره سورهٴ مباركهٴ «انفال» مراعات اين دو امر لازم است يعني بررسي شأن نزول آيات اين سوره و بررسي فضاي فكري حاكم در مدينه اين سوره چون در مدينه نازل شده است بر خلاف سورهٴ مباركهٴ «اعراف» كه در مكه نازل شده است؛ اين سوره در مدينه نازل شده است به استثناي چند آيهاي كه گفتند در مدينه نازل نشد.
بيان خطوط كلّي دين در سور مكّي
مطلب بعدي آن است كه چطور اين سوره در مدينه نازل شده است؟ گذشته از اينكه بحثهاي نقلي اين را تأييد ميكند شاهد داخلي هم اين را تصديق ميكند. ما براي اينكه بفهميم فلان سورهٴ قرآن در مكه نازل شد يا مدينه، گذشته از اينكه شواهد نقلي ما را ميتواند راهنمايي كند و هدايت كند، بررسي داخلي خود سوره بهترين قرينه و كمك هست چون سوري كه در مكه نازل ميشد درباره خطوط كلّي دين بود اعم از اصول دين و اعتقادات و اخلاقيات و مسايل حقوقي و مسايل فقهي چون مسئلهٴ نماز به آن صورت در مكه نبود، مسئله روزه و حج و خمس و زكات و ساير مسايل فقهي در مدينه نازل شد، نه در مكه.
در مكه اصول اعتقادي مطرح بود و خطوط كلّي شرايع و اخلاق و حقوق و فقه و مانند آن. جزئيات نظير اينكه روزه بگيريد، خمس بدهيد، مكه برويد و مانند آن همه اينها در مدينه نازل شده است چه اينكه جريان جهاد هم در مكه نبود به اصطلاح در مكه مسلمين تحت قهر و ظلم صناديد قريش و مانند آن بودند اينها جهادي نداشتند نه تنها جهاد نداشتند، دفاع هم نداشتند گرچه روح جهاد به دفاع برميگردد ولي به حسب ظاهر يك تفاوت ابتدايي بين جهاد و دفاع هست اينها نه تنها قدرت جهاد نداشتند، قدرت دفاع هم نداشتند مظلوم بودند بعدها كه آمدند به مدينه و قدرت مركزي پيدا كردند و حكومت تشكيل دادند از آن به بعد آيه نازل شد كه شما حقّ دفاع داريد ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾[1] شما كه تا حال مقاتَل بوديد حالا اذن داريد مقاتِل باشيد ﴿أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقَاتَلُونَ﴾؛ چرا؟ ﴿بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا﴾ حالا كه مظلوم بوديد ما به شما اذن مقاتل شدن داديم كه اذن دفاع در مكه نازل نشد، فقط در مدينه نازل شد.
بنابراين مسئله گرفتن غنيمت و مانند آن در مكه اصلاً مصداق نداشت اينها اموال خودشان را نميتوانستند حفظ بكنند.
علل هجرت اصحاب صفّه از مكّه به مدينه
مسلمانهايي كه از مكه به مدينه مهاجرت ميكردند اموال اينها مصادره ميشد كسي حقّ هجرت نداشت مگر اينكه تمام اموالش را رها كند و از مكه به مدينه بيايد و مسلمين صدر اسلام هم همين كار را كردند گرچه وضع ماليشان ضعيف بود ولي همان مقدار هم كه داشتند از همان مقدار هم صرفنظر كردند يعني اصحاب صُفّه اينطور نبود كه در مكه هم اصحاب صُفّه باشند اينها بالأخره در يك لانه مختصري، آشيانهاي، اتاقكي، كوخي يك منزل مختصري هم كه بود در مكه داشتند بعد از اينكه ديدند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) از مكه به مدينه مهاجرت كرده است اينها هجرت را بر ماندن در مكه ترجيح ميدادند حرف همه اينها بود ﴿رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هذِهِ الْقَرْيَةِ الظَّالِمِ أَهْلُهَا وَ اجْعَل لَنَا مِن لَدُنْكَ وَلِيّاً وَ اجْعَلْ لَنَا مِن لَدُنكَ نَصِيراً﴾[2] اينها اموال منقولشان را كه نميتوانستند منتقل كنند براي اينكه وسيله نقليه نداشتند شتر و امثال شتر در اختيار همه نبود، غير منقول هم كه قابل نقل نبود اينها سعي كردند كه مثلاً اموال منقولشان را بفروشند و غير منقول را هم تبديل به نقد كنند بيايند در مدينه يك خانه مختصري تهيه كنند كه همان جا زندگي كنند به هيچ وجه اموال اينها را نميخريدند و به اينها هم اجازه فروش نميدادند و كل ما يملك اينها را مصادره ميكردند و اين مهاجرين صدر اسلام حاضر شدند بالأخره كه دست از زندگيشان بكشند و بيايند در مدينه اصحاب صُفّه بشوند اين را ميگويند دينداري و هجرت. اين است كه هجرت و جهاد همتاي هم است و قرآن كريم اينقدر روي مهاجر و انصار تكيه ميكند ﴿وَالسَّابِقُونَ الْأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ﴾[3] همين است. اينها ديدند هيچ راهي ندارد براي حفظ دينشان ناچارند كه بالأخره دست از همه مايملكشان بردارند بيايند در مدينه و ميدانستند در مدينه هم بيايند بايد در مسجد زندگي كنند و همين كار را هم كردند، خب.
بعدها كه مثلاً قرآن كريم روي اينها صحه گذاشت و مؤمنين هم روي اينها خيلي حساب ميكنند ﴿وَ لِإِخْوَانِنَا الَّذِينَ سَبَقُونَا بِالْإِيمَانِِ﴾[4] بر اساس همين جهت بود. اينها يك مختصر زندگي كه داشتند كلاً در اختيار مشركين مكه قرار دادند و اموال اينها مصادره شد و از مكه به مدينه مهاجرت كردند و مهمترين عاملي كه اينها را تهييج و تحريض كرده به اين كه دست از زندگيشان بكشند و بيايند در مدينه گفتند اين آيه مباركه بود كه هيچ دابّهاي نيست، هيچ جُنبندهاي نيست مگر اينكه ذات اقدس الهي او را روزي ميدهد خواه آن جنبنده اهل پسانداز باشد، خواه اهل پسانداز نباشد. فرمود ذات اقدس الهي شما را روزي ميدهد ﴿يَرْزُقُكُمْ﴾ و آن جنبندههايي كه حامل روزي خود نيستند ﴿لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ﴾[5] دابّهاي كه روزي خودش را حمل نميكند، روزي خودش را ذخيره نميكند، روزي خود را پسانداز ميكند همه را ذات اقدس الهي تأمين ميكند.
فرمود كه به حسب ظاهر شما روزيتان را از خدا ميگيريد بسيار خب و به حسب ظاهر شما در آن فرصتهاي مناسب روزيتان را تأمين میكنيد براي روز مبادا ولي اينچنين نيست در بين شما كساني هستند كه اهل پسانداز نيستند خدا آنها را هم تأمين ميكند.
رزق الهي و اختلاف جنبندگان در جلب آن
شما بنگريد حيوانات را چه كسي روزي ميدهد و حيوانات هم يك سنخ نيستند. فرمود حيوانات دو قسماند بعضي هستند كه اهل پسانداز و ذخيرهاند مثل موش، مثل مور اينها اهل ذخيره و پساندازند. موشها ذخيره ميكنند، حيوانات ديگر مثل مور و اينها ذخيره ميكنند، اما آن دابّههايي كه ﴿لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ﴾ آن دابّههای نظير اين بلبلها و گنجشكها و اينهايي كه يا مشغول خواندنند يا مشغول بالأخره تفريح و اُنس با درختان و اينها هستند اينها را چه كسي تأمين ميكند؟ خب اين مور تابستان جمع ميكند براي زمستان، اين بلبلها و گنجشكها و طوطيها و اينها كه اهل ذخيره نيستند كه فرمود: ﴿اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ﴾.
فرمود كه هيچ دابّهاي نيست كه ﴿لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ﴾ فرمود آن جنبندههايي كه حامل رزقشان نيستند، اهل ذخيره و پسانداز نيستند آنها را هم خدا روزی میدهد. اين پرندههايي كه شما ميبينيد از مناطق سردسير به گرمسير، گرمسير به سردسير هجرت ميكنند آيه نازل شد كه خب اين پرندهها كه الآن شما ميبينيد در تالابها به سر ميبرند از مناطق سردسير به گرمسير در زمستان ميآيند، از سيبري به جاي ديگر ميآيند در تابستانها جا به جا ميشوند اينكه تازگي نبود آن وقتها هم بود. فرمود شما ببينيد اين پرندهها كه جا به جا ميشوند از جايي به جايي سفر ميكنند و روزي خود را حمل نميكنند، اهل ذخيره نيستند، اهل پسانداز نيستند، از جايي به جايي سفر ميكنند، با دست خالي که فقط پركشان ميروند چه كسي آنها را تأمين ميكند؟ آن دابّهاي كه ﴿لَّا تَحْمِلُ رِزْقَهَا اللَّهُ يَرْزُقُهَا وَ إِيَّاكُمْ﴾[6] وقتي اين آيه نازل شد مهاجرين ديدند كه بله، راست است خب اين پرندهها از مكاني به مكاني، از شهري به شهري، از اقليمي به اقليمي حركت ميكنند بدون اينكه كسي روزي اينها را حمل بكند يا خودشان روزي را حمل بكنند. اينها فهميدند آن خدايي كه رازق اينهاست در مكه، در مدينه هم رازق اينهاست با اين طمأنينه با دست خالي از مكه به مدينه بلند شدند آمدند حركت كردند. گفتند اين همه پرندهها هستند كه جا به جا ميشوند و خدا در مكان منتقلعنه مثل مكان منتقلاليه و مكان منتقلاليه مثل مكان منتقلعليه اينها را تأمين ميكند ما را هم همانطور كه در مكه تأمين ميكند در مدينه هم تأمين ميكند. اگر چنانچه تمام جنبندهها و دابّهها را ذات اقدس الهي تأمين ميكند چه آنهايي كه حامل رزقاند، چه آنهايي كه حامل رزق نيستند ما را هم تأمين ميكند اينها با دست خالي از مكه حركت كردند آمدند مدينه شدند اصحاب صُفّه.
مدني بودن سورهٴ انفال با توجّه به شواهد داخلي وخارجي
بنابراين در چنان فضايي سخن از انفال و غنيمت و امثال ذلك نبود، اگر در سورهاي سخن از انفال است، سخن از غنيمت جنگي است و مانند آن پيداست كه اين سوره در مدينه نازل شد براي اينكه در مكه اينها جنگي نداشتند تا غنيمتي ببرند تا سخن در اين باشد كه غنائم را چگونه توزيع بكنند.
پس خود اين سورهٴ مباركهٴ «انفال» شاهد داخلي است كه اين سوره در مدينه نازل شده است البته روايات و شواهد خارجي هم تأييد ميكند.
راههاي تشخيص مكّي يا مدني بودن سوره
پس ما براي اينكه روشن بشود يك سوره مشخص در مكه نازل شد يا در مدينه دو راه داريم كه اينها به عنوان مانعةالخلو است كه جمع را شايد. يكي بررسي درون خود آيات كه ببينيم اين نشانه آن است كه در مكه نازل شده يا در مدينه، يكي مطالعه شواهد خارجي، روايات و احاديث و تاريخ كه دلالت بكند بر اينكه اين سوره در كدام قسمت نازل شد. سورهٴ مباركهٴ «انفال» طبق هر دو جهت شاهد بر اين است كه اين سورهٴ مباركه در مدينه نازل شد.
شأن نزول آيهٴ ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الانْفَالِ﴾
در شأن نزولش آنطوري كه مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل كرد، ديگران هم آوردند اين است كه بعد از جريان جنگ بدر و پيدايش درآمد چون عدهاي از جوانترها به ميدان ميرفتند آنها كه سالمندتر بودند پرچمها را نگه ميداشتند نزديك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودند و اين سنگرها را حفظ ميكردند. جوانها ميگفتند كه اين غنائم مثلاً براي ماست، سالمندها ميگفتند كه ما در خدمت پيغمبر بوديم، ما اين سنگرها را حفظ ميكرديم، اگر شما فرار ميكرديد بالأخره ما دفاع ميكرديم، از شخص پيغمبر ما حمايت ميكرديم. در اين زمينه اختلافي شد كه اين درآمدها براي چه كسي است ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ﴾[7] آيه نازل شد كه ﴿قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ﴾ انفال براي خداست و براي پيغمبر است آنچه كه براي خداست هم به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) منتقل ميشود و منظور از پيغمبر هم شخصيت حقوقي او يعني رسالت و نبوت اوست يعني مكتب او، نه شخص او كه نظير اموال شخصي آن حضرت باشد كه بعد به ورثه برسد اينطور نيست. براي مكتب است و براي شريعت است كه بايد در مصالح اسلام و مسلمين صرف بشود.
اين شأن نزول و ساير شأن نزولهايي كه بازگو كردند تأييد ميكند كه اين سورهٴ مباركه در مدينه نازل شد.
اختلاف قرائت در آيه مورد بحث
برخي از قرائتها اين است كه «يَسْأَلُونَكَ الْأَنْفَال» يعني اينها از تو خواستند كه مقداري انفال را به اينها بدهي، برخيها خواستند بگويند كه اين كلمه «عن» به معني «مِن» است يعني « يَسْأَلُونَكَ مِن الْأَنْفَال» از تو طلب ميكنند كه مقداري از انفال را به آنها بدهي ولي ظاهر آيه به همين وضعي كه هست باقي باشد هم محتواي خاص خود را خواهد داشت، هم با آن شواهد نقلي مخالف نيست يعني اينها سؤال ميكنند كه بالأخره انفال براي چه كسي است تا اختلافات برطرف ميشود.
پرسشهاي تكويني و تشريعي در قرآن
مطلب ديگر اين است كه اسئلهاي كه در قرآن كريم است گاهي از مسايل تكويني سؤال ميكند، گاهي از مسايل تشريعي. مسايل تكويني آن است كه به جهانبيني و انسانشناسي برميگردد مثل ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[8] سؤال ميكند حقيقت انسان كه همان روح است آن چيست؟ روح چيست؟ چه اينكه ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾[9] سؤال ميكنند كه اين ماه چرا گاهي هلال است، گاهي بدر است و مانند آن چطور ميشود، گاهي هم از مسايل تشريعي سؤال ميكنند نظير ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾[10] كه زن در عادت حكمش چيست؟ وظيفه شوهر در حال عادت زن چيست و مانند آن. اين ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ﴾ از سنخ دوم است از مسايل تشريعي دارند سؤال ميكنند كه حكم اين چيست بالأخره.
مطلب ديگر آن است كه بين اين آيه انفال و آيه خمس و آيه فِيء كه در سورهٴ مباركهٴ «حشر» است بايد يك جمع فقهي بشود و جمع تفسيري البته مقداري كه به بحث تفسير برميگردد و تا حدودي هم خطوط كلّي فقهي روشن بشود گرچه تفسير اين سه مسئله يعني مسئله انفال اول سورهٴ «انفال» است و مسئله خمس كه ﴿وَاعْلَمُوا أَنَّمَا غَنِمْتُم مِن شَيْءٍ﴾[11] و همچنين مسئله فيء كه تناسبي با اينها دارد در فقه هست لكن آن مقداري كه بحثهاي تفسيري يا آياتالاحكام اجازه ميدهد بايد اين سه آيه كنار هم قرار بگيرد تا خطوط كلّي انفال و فِيء و خمس مشخص بشود تا معلوم بشود تعارضي، تزاحمي، تعاندي بين اين آيات نيست و توهّم نسخ ناصواب است.
معناي لغوي واژه انفال
اما اينكه فرمود: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ﴾ از تو سؤال ميكنند كه انفال براي چه كسي است تا اختلاف برطرف بشود. اين انفال آن مال زايد است نَفل، نافله، نوفل و مانند آن زايد بر مقدار مفروض هست نافله را هم كه نافله گفتند چون مقدار زايد بر واجب هست و فرزندزاده را آن نوه را هم كه نافله ميگويند به همين مناسبت است. ابراهيم از ذات اقدس الهي مثلاً فرزندي ميطلبد، ذات اقدس الهي هم به او فرزند داد و هم به او نوه عطا كرده است هم به او اسماعيل و اسحاق داد، هم به اسحاق يعقوب داد كه يعقوب(سلام الله عليه) نوهٴ ابراهيم است و فرزندِ فرزند است لذا از او به عنوان نافله ياد كرده است. فرمود: ﴿وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ﴾ اين تمام شد ﴿وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾[12] كه اين ﴿نَافِلَةً﴾ حكم درباره يعقوب است نه درباره اسحاق. ما به ابراهيم اسحاق داديم اين تمام شد ﴿وَ يَعْقُوبَ نَافِلَةً﴾ او از ما فرزند خواست ما به او هم فرزند داديم، هم نوه داديم. خب اين نوفل هم به كسي ميگويند كه اهل نَفل و بخشش و عطاست. پس انفال آن مال زايد است مالي كه براي ديگران است، براي خود انسان نيست و بيصاحب مانده به عنوان انفال.
معناي اصطلاحي انفال و تفاوت آن با اموال عمومي و خصوصي
انفال يك معناي لغوي دارد كه همين است كه اشاره شد از نفل و زايد است كه آن معناي لغوي مراد نيست. يك معناي تفسيري و فقهي دارد كه آن را روايات مشخص ميكند كه چه چيز جزء انفال هست. در روايات آمده كه اگر جنگ بشود بدون اذن امام(سلام الله عليه) جزء انفال است و اگر بدون جنگ، مصالحه بشود جزء انفال است، قطايع ملوك، صفاياي ملوك جزء انفال است، سرزمين موات جزء انفال است، مال بيوارث جزء انفال است، اينها جزء انفال است كه در زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اختيار پيغمبر است، در زمان امام معصوم(عليه الصلاة و عليه السلام) در اختيار امام است و در زمان غيبت امام معصوم(سلام الله عليه) در اختيار نايب امام است و اينكه در اختيار نايب امام است براي خود نايب امام نيست يك، براي ملت و به اصطلاح ملّي نيست، براي دولت و حكومت اسلامي است تا در مصالح مكتب و اسلام و مسلمين صرف بشود. اموال عمومي نظير آنچه كه مفتوح است عنوةً و مانند آن كه مِلك مسلمين است. املاك حالا يا شخصي است كه كسي كسب ميكند ﴿لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا وَ لِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ﴾[13] چه زن، چه مرد مالي را كه خودشان كسب كردند، مِلك خودشان است. يك سلسله اموال است كه اموال عمومي است، اموال ملّي است به اصطلاح يعني براي ملت است براي شخص نيست براي حكومت هم نيست نظير اراضي مفتوح العنوة كه حالا آن واليِ مسلمين سرپرستي اينها را به عهده ميگيرد.
بخش سوم اموالي است كه براي مكتب است نه براي اشخاص و نه براي ملت. آن اموالي كه براي مكتب است نظير خمس اين وجوه، سهم امام و اينها براي ملت نيست، براي خود مكتب است يعني براي كتاب و سنت است كه در زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مسئول نگهداري پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است، در زمان امام معصوم(عليه السلام) امام معصوم مسئول است و در غيبت اينها نايب اينها مسئول است مِلك هيچ كس نيست مِلك شريعت است، مِلك مكتب است
ولايت داشتن فقيه در تصرّف انفال
اينكه ميگويند وكالت فقيه معنا ندارد به همين جهت است براي اينكه در وكالت موكّل اصل است و وكيل فرع، بخشهاي وسيعي از ثروتهاي اسلامي براي خود مكتب است براي ملت نيست تا ملت، وكيل انتخاب بكند و فقيه جامعالشرايط بگويد شما از طرف من وكيليد كه در اين امور دخل و تصرّف بكنيد مثل اينكه قانوني كه ذات اقدس الهي تدوين كرده است، تنظيم كرده است، تنسيخ كرده است اين قانون حقالله است نه حقّ مردم بنابراين اصلاً وكالت فقيه در نظام اسلامي قابل ترسيم صحيحي نيست براي اينكه در وكالت موكّل اصل است و وكيل، فرع. موكّل به وكيل ميگويد اين حقوق من، اين اموال من اين مسايلي كه مربوط به من است تو احيا بكن، انجام بده و مانند آن در حالي كه بخشهاي عظيم از ثروتهاي مملكت نظير درآمد نفت و مانند آن نه براي اشخاص است، نه براي ملت نظير اراضي مفتوحه نيست اگر براي مكتب است نايب وليعصر، نايب امام(عليه الصلاة و عليه السلام) مسئوليت آن را به عهده ميگيرد، البته همان شريعت هر اختياري كه براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذاشت هر اختياري كه براي امام گذاشت همانها را در عصر غيبت براي فقيه جامعالشرايط دارد حسابي هست، كتابي هست، خود امام معصوم(سلام الله عليه) هم همين كار را ميكرد از حضرت امير نقل كرديم ديگر كه ايشان بيتالمال را رفت و روب ميكرد دو ركعت نماز ميخواند و خدا را شكر ميكرد كم نبودند مراجعي كه با اينها معاملهٴ مار و عقرب ميكردند خيلي احتياط ميكردند به جاي اينكه بگويند سهم امام ميگفتند مار و عقرب. سهم امام مادامي نور است كه از جايي صحيح گرفته بشود و در راه دين صرف بشود، اگر خداي ناكرده بيراهه صرف بشود همان ميشود مار و عقرب.
طهارت صدقات (زكات) بعد از رسيدن به دست ولي امر
خب، چرا زكات را ميگويند اوساخ است با اينكه اگر به دست وليّ امر برسد ميشود تبرّع، مگر زكات نه آن است كه مصالح هشتگانه دارد، مگر نه آن است كه يكي از مسايل هشتگانهاش صرف في سبيلالله است، مگر نه آن است كه يكي از بهترين مصارف او ساختن مسجد است، تعمير كعبه است، حفظ جنگجويان است، تغذيه جنگجويان است، رفع نياز مجاهدان است خب همهاش طيّب و طاهر است كجايش اوساخ است؟ مادامي كه دست اين شخص است وسخ است وگرنه با وسخ كه نميشود كعبه را آباد كرد كه يا تعمير كرد يا مسجد ساخته بشود وقتي به دست بيگانه باشد ميشود وسخ، وقتي بجا صرف بشود ميشود تبرّع غرض آن است كه براي همه اينها يك حساب و كتابي هست.
پرسش:...
پاسخ: بله، وَسخ است يعني تعلّقش وسخ است وگرنه مصارف هشتگانه همين زكات ﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقَابِ وَ الْغَارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ﴾[14] خب ﴿فِي سَبِيلِ اللّهِ﴾ يكي از مصارفش رعايت جهاد است، رعايت مسجد ساختن است، تعمير كعبه است اينها كجايش وسخ است؟ منظور آن است كه اين تعلّقش ميشود وسخ وگرنه متن مال وسخ نيست، براي اينكه همين متن مال را ميشود با آن مسجد ساخت، همين متن مال را ميشود به مجاهدان في سبيلالله داد چطور اين ميشود آنوقت تبرّع؟! اينچنين نيست كه با وسخ آدم مسجد بسازد.
مالكيت امام معصوم بر يك پنجم درآمدهاي مردم
خصوصيتي هست بين خمس و زكات كه در حقيقت گفتند از مال خودتان به فقرا و مستمندان بدهيد ـ تعبيرات يك مقدار فرق ميكند ـ ولي در جريان خمس اين است كه اصلاً براي شما نيست گرچه مشابه اين درباره زكات هم آمده ولي درباره خمس خيلي شفافتر است كسي كه وجوه شرعيه ميدهد اصلاً اين بايد بداند كه مالِ خودش را كه نميدهد اين شريك با امام است. خمس يك کسر مشاع است که چهار پنجمش براي اوست، يك پنجمش براي امام است، مال امام را بايد به امام تقديم كند نه اينكه از مال خودش بدهد مال امام را بايد بدهد با قصد قربت بايد تقديم كند و اينكه در روايات ما در باب خمس آمده اگر ـ معاذالله ـ كسي اهل خمس دادن نباشد وجوه شرعيه را ندهد با مالِ غير مخمّس ازدواج بكند و عين مال، نه ذمّه عيني مالي كه خمس داده نشده عين آن مال را مهريه زن قرار بدهد گرفتار ﴿وَ شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ﴾[15] ميشود که آن وَلَد ميشود ولدِ غيرحلال ميشود ولد زنا. اين در روايات خمس آمده است براي اينكه اين مال براي او نيست.
پس يك وقت است مهريه را ذمّه قرار ميدهيم، نه؛ يك وقت مهريه را عين قرار ميدهيم با عين غير مخمّس اگر كسي نكاح بكند ولدش ميشود ﴿شَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَ الْأَوْلاَدِ﴾ در حقيقت مال ديگري است نه مال خود شخص باشد. به هر تقدير اين نشانه آن است كه اين سوره مباركه در مكه نازل نشد، در مدينه نازل شد و از فضاي همين آيه نه تنها سوره، از فضاي اين آيه برميآيد كه يك اختلاف داخلي پيش آمد براي اينكه فرمود: ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفَالِ قُلِ الْأَنْفَالُ لِلّهِ وَ الرَّسُولِ فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ﴾ اين اختلافاتتان را حل كنيد، مال هيچكس نيست انفال براي خداست و براي پيغمبر است البته چيزي هم كه براي خدا باشد به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) واگذار شده است.
براي اين امر مهم چند حكم فقهي و اخلاقي دستور داد. يكي اينكه فرمود اين انفال براي خدا و پيامبر است كه در مصالح اسلام و مسلمين صرف بشود اين حكم فقهي را معمولاً با مسايل موعظه و اخلاقي كه پشتوانه حكم فقهي است ذكر ميكنند قبلاً هم ملاحظه فرموديد مشابه اين هم قبلاً گذشت كه قرآن نظير كتاب فقهي يا فلسفي يا كلامي نيست شما ميبينيد در كتابهاي رايج حوزوي بالأخره مسايل علمي را يكجا ذكر ميكنند، مسايل اخلاقي را هم جاي ديگر ذكر ميكنند اما قرآن نور است نور معنايش آن است كه آن مسائل علمي را با مسائل اخلاقي كنار هم ذكر ميكند تا پشتوانه داشته باشد حالا يا در حدّ دستور اخلاقي است يا ترساندن از جهنم و تشويق به بهشت است تا بشود كتاب عملي.
فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ پس هم در انتخاب انفال، هم در راضي شدن به اينكه سهم شما چقدر است يا سهم ديگران چقدر است تقوا داشته باشيد يك و هم اينكه آن حالتها و رابطههاي بين خود را اصلاح كنيد دو ﴿وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ﴾ اين معلوم ميشود اختلافي پيش آمد، خب چه كسي ميتواند مُصلح باشد؟ آن كه صالح است. چه كسي صالح است؟ آن كه باتقواست تا انسان صالح نباشد كه مصلح نيست اين كلمه ﴿ذَاتَ﴾ كه مؤنث است براي رعايت آن حالت است حال و حالت چون مؤنث است حالت كه تأنيث لفظي دارد حال هم تأنيث سماعي دارد ﴿وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ﴾ يعني «الحال التي بينكم» خب آن را اصلاح كنيد وقتي انسان مُصلح ميشود، ميتواند مشكل داخلي را حل كند كه صالح باشد يك انسان طالح كه توان اصلاح ندارد آن صلاح را با دستور تقوا تأمين كرده است فرمود: ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ﴾ حالا كه تكتك صالح شديد دو تا آدم خوب كنار هم كه بنشينند مشكلشان حل ميشود دو تا آدم ناصالح هم دو تا آدم طالح هم كه هرچه نزديكتر باشند بدترند.
فرمود اولاً هر كدام بين خود و بين خدايتان صالح باشيد بنايتان بر اين باشد كه بر اساس دين حركت كنيد حالا دور هم بنشينيد ببينيد مشكل شما حل ميشود يا نه؟ يقيناً حل ميشود. اگر باتقوا بوديد اصلاح ذاتالبين ممكن است حالا يا خودتان با ديگري مشكل داريد حل ميشود يا نه، شما كه صالحيد مشكل ديگران را هم حل كنيد چون اصلاح ذات البين ميگويند افضل از عامه صوم و صلات است.
ايجاد مؤسّسه خيريه براي حلّ اختلاف مردم توسّط امام صادق(عليه السلام)
حالا در بخشهاي روايي آن روايتي را كه مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل كرد يك روايت جالبي است. وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) يك مؤسسه خيريه درست كرده، بودجهاي فراهم كرده به مفضّلبنعمر داده که فرمود اين بودجه و تو هم مدير عامل مؤسسه ببين هرجا که اختلافي بين مسلمانها و شيعيان است اگر از راه موعظه و پند و اندرز توانستي حل كن، اگر نتوانستي چون غالب اين مشكلات بر اساس مسايل مادي و مال است آن مورد اختلاف را از اين مؤسسه بگير و بپرداز و اختلاف آنها را حل كن.
مرحوم كليني(رضوان الله عليه) نقل ميكند كه مفضّلبنعمر ميگويد كه من به عنوان عابر يك روزي از كوچههاي مدينه ميگذشتم ديدم مشاجرهاي از خانهٴ سعيدبنويّان به گوشم ميرسد بعد بررسي كردم ديديم سعيدبنويّان با دامادشان اختلاف دارند سر و صدايشان بلند است در توضيع ميراث آن پسر شايد بخواهد بيشتر ببرد اين داماد نميگذارد، اين داماد ميخواهد بيشتر ببرد آن پسر نميگذارد من اينها را دعوت كردم به جايي كه در اختيارم بود اين سعيدبنويّان را يك طرف دامادش هم يك طرف نشاندم و حرفهايشان را گوش دادم، نصيحت كردم ديدم نه، مسئله مالي است و به اين آسانيها حل نميشود گفتم مبلغ اختلافتان چقدر است؟ گفتند فلان مبلغ است من اين مبلغ را از آن مؤسسه خيريه امام صادق(سلام الله عليه) گرفتم و به اينها دادم و مشكل اينها حل شد و حالا اينها شايد داشتند مصافحه ميكردند بروند، بعد چيزي هم حضرت به من آموخته بود آن را هم به اينها گفتم، گفتم مبادا پس فردا از من تشكر بكنيد اين يك مؤسسه خيريه است من كارمند امام صادق(سلام الله عليه) هستم او مؤسسه را تأسيس كرده مرا وادار كرده كه هرجا مشكل مالي شد من با اين مال امام صادق(سلام الله عليه) اين را حل كنم مبادا يك وقت از من تشكر كنيد، سهم من نيست. اين تفكّر نوراني را وجود مبارك امام صادق از ﴿وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ﴾ استفاده كرده است.
سرّ برتري اصلاح بين مردم از نماز و روزههاي مستحب(نوافل)
آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در حال بيماري منتهي به مرگ فرمود در آن وصيتنامه معروفشان در نهجالبلاغه است كه «و أصلحوا ذات بينكم»[16] براي اينكه من شنيدم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود اصلاح ذات البين از همه نمازهاي مستحبي و روزههاي مستحبي بهتر است،[17] چون اصلاح ذات البين كشور را حفظ ميكند و خداي ناكرده اختلاف اينها كشوري را ممكن است منحل بكند هرجا بيگانه آمد و تاخت و تازيد و چيزي را گرفت در اثر اختلاف بود حالا نمازهاي مستحبي را انسان هميشه ميتواند بخواند، روزههاي مستحبي را هميشه ميتواند بگيرد اما كشور از دست رفته را نميتواند به اين زودي استرداد كنيد. مگر ميشود كشوري غارت بشود بعدها به حالت عادي برگردد! اينچنين نيست لذا فرمود در آن وصيتنامه حضرت امير هم هست كه از پيغمبر من شنيدم كه اصلاح ذات البين از همه نمازها و از همه روزههاي مستحبي بالاتر است[18].
وجود مبارك امام صادق(سلام الله عليه) هم با اينكه حكومت دست اينها نبود يك مؤسسه خيريهاي با يك بودجهاي با يك مديرعاملي ترتيب و تنظيم داده است تا مشكل داخلي اينها حل بشود و تا انسان صالح نباشد توان اصلاح را ندارد ﴿فَاتَّقُوا اللّهَ وَ أَصْلِحُوا ذَاتَ بَيْنِكُمْ﴾.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . سورهٴ حج, آيهٴ 39.
[2] . سورهٴ نساء, آيهٴ 75.
[3] . سورهٴ توبه, آيهٴ 100.
[4] . سورهٴ حشر, آيهٴ 10.
[5] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 60.
[6] . سورهٴ عنكبوت, آيهٴ 60.
[7] . ر.ك: تبيان شيخ طوسي, ج 5, ص 71 ـ 72.
[8] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 85.
[9] . سورهٴ بقره, آيهٴ 189.
[10] . سورهٴ بقره, آيهٴ 222.
[11] . سورهٴ انفال, آيهٴ 41.
[12] . سورهٴ انبياء, آيهٴ 72.
[13] . سورهٴ نساء, آيهٴ 32.
[14] . سورهٴ توبه, آيهٴ 60.
[15] . سورهٴ اسراء, آيهٴ 64.
[16] . نهجالبلاغه, نامهٴ 16.
[17] . وسائل الشيعه, ج 18, ص 440, استحبابه و لو ببذل المال.
[18] . وسائل الشيعه, ج 18, ص 440, استحبابه و لو ببذل المال.