اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَإِسْماعِيلَ وَإِدْرِيسَ وَذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ ﴿85﴾ وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ ﴿86﴾ وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ ﴿87﴾ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ ﴿88﴾
وجوه نامگذاری ذالکفل
بعد از اينكه نام مبارك انبيا(عليهم السلام) را به نحو عموم مطرح فرمود تقريباً نام پربركت هفده پيامبر(عليهم السلام) را يكي پس از ديگري ذكر فرمود منتها با اجمال و تفصيل. يكي از آنها وجود مبارك اسماعيل و ديگري ادريس, سومي ذالكِفْل بنا بر اينكه از انبيا باشد چه اينكه بعضيها احتمال دادند اين يك عبدِ صالحي باشد[1]. جريان اسماعيل فرق بين اسماعيلِ ذبيح و اسماعيلِ صادقالوعد كه اينها دوتا هستند يا يكي قبلاً گذشت. جريان ادريس آن هم قبلاً بازگو شد. در جريان ذالكفل كه آيا او پيامبر بود يا نه, غالباً او را جزء انبيا تلقّي كردند آيا او همان زكرياست يا يوشع است يا يك پيامبر ديگري است[2] اين هم يك مطلب. دربارهٴ نامگذاري وجود مبارك ذاالكفل چند مطلب ذكر شده يكي اينكه اين اصلاً اسم اوست, ديگر اينكه چون يك امر مهمّي را كفالت كرده و تعهّد كرده شده ذالكفل چه اينكه وجود مبارك اسماعيل يك مطلب مهمّي را وعده داد و در آن وعده صادق بود شده صادقالوَعد. دوم اينكه كِفل يعني نصيب و حَظّ چون بهره و حظّ او از ثواب بيش از حظّ و بهرهٴ ديگران از معاصران او بود در ثواب از اين جهت گفتند ذالكفل يا نه, حظّ او نسبت به بعضي از انبيا بيشتر بود چون بردباري او و مقاومت او و ابتلاي او بيشتر بود از اين جهت شده ذالكفل[3] يعني «ذو حظّ عضيم».
بيان افاضه رحمت الهی بر انبياي عظام
خب, قرآن كريم از اين بزرگان به اوصافي از قبيل صبر و صَلاح و خير ياد كرده است در اين دو آيه آنها را به عنوان ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِينَ﴾ يا ﴿إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ ياد كرده است در سورهٴ مباركهٴ «ص» به عنوان اينكه ﴿كُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ﴾ ياد كرده است آيهٴ 48 سورهٴ مباركهٴ «ص» اين است ﴿وَاذْكُرْ إِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ﴾ بنابراين اينها صابرند, صالحاند و اهل خيرند و منشأ همهٴ اين بركات هم همان است كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انبياء» فرمود: ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا﴾ اينها غرق رحمت ما هستند در درون رحمت زندگي ميكنند خداي سبحان حِصني دارد به نام حصن علم, حصني دارد به نام حصن رحمت, اگر كسي وارد حصنِ علم الهي شد از جهل مصون است وارد حصن قدرت او شد از عجز مصون است وارد حصن رحمت او شد از غضب مصون است و اگر وارد حصن توحيد او شد ميشود كونِ جامع و مظهر اسم اعظم مثل وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيت كه از همهٴ اين بركات برخوردارند اينكه فرمود: ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا﴾ اين همان رحمت خاصّهٴ رحيميهٴ خداي سبحان است كه اينها در اين حِصن رحمت وارد شدند دربارهٴ توحيد كه فرمود: «كلمة لا إله الاّ الله حِصْني» يعني من خودم دژبانم اين دژ من است قلعهٴ من است من خودم قلعهبانم خب اگر قلعهاي باشد كه قلعهبانش خود خداي سبحان باشد ديگر هر خطري آنجا ممنوع است و انسان از هر بهرهاي متنعّم است ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا﴾ گاهي انسان آرزو ميكند ميگويد: ﴿رَّبِّ أَدْخِلْنِي مُدْخَلَ صِدْقٍ وَاخْرَجْنِي مُخْرَجِ صِدْقٍ﴾[4] اما وقتي خود خداي سبحان گزارش بدهد كه فرمود: ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا﴾ اين تنها سخن از درخواست مَدخل صِدق و مانند آن نيست يا درخواست ورود در رحمت نيست كه در دعاهاي قنوت عيدين ميگوييم «وَاَدْخِلْنيأن تُدخِلَني في كُلِّ خَيْرٍ اَدْخَلْتَ فيهِ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ»[5](صلّي الله عليه و آله و سلّم) بلكه اِخبار خود خداي سبحان است كه فرمود: ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا﴾ بنابراين گاهي انسان مُدخلِ صِدق ميخواهد گاهي ورود در حريمي را كه خداي سبحان و اهل بيت(عليهم السلام) را در آن حريم راه داد ميخواهد گاهي خود خداي سبحان ميفرمايد: ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا﴾ خب اگر خداي سبحان كسي را در رحمت خاصّ خود راه بدهد جايي براي غضب او نيست. ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا إِنَّهُم مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ اين طليعه براي انبيا مخصوصاً اين انبيايي كه نام مباركشان برده شد هست اين زمينه را فراهم ميكند كه وجود مبارك يونس حُسن مظنّه داشته باشد خب چرا يونس(سلام الله عليه) گمان كرد يا اطمينان داشت كه خداي سبحان بر او سخت نميگيرد؟ چون خود را در رحمت الهي ميديد خداي سبحان دربارهٴ اسماعيل و ادريس و ذاالكفل فرمود: ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا﴾.
لزوم درخواست رحمت خاص الهی در برابر خطرات
دربارهٴ ذوالنّون هنوز خبر نرسيده كه اين هم جزء اين مجموعه هست يا نه, گرچه جزء مجموعهٴ ﴿مِنَ الصَّالِحِينَ﴾ هست, اما جزء مجموعهٴ ﴿وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِي رَحْمَتِنَا﴾ باشد هنوز چنين بشارتي داده نشده اين بشارتها براي اسماعيل و ادريس و ذاالكفل(عليهم السلام) است جريان ذوالنّون را بعد ذكر ميكند لذا فشاري كه بر حضرت يونس وارد شده است نشان آن است كه اين هنوز در آن رحمت رحيميهٴ خاصّه وارد نشده يا نه, اين فشار هم بر اثر همان رحمت رحيميه خاصّه بود كه خداي سبحان رحمتي به او عطا كرده است كه در آنجا آن روحِ توحيدي او ظاهر بشود اين ﴿عَسَي أَن تَكْرَهُوا شَيْئاً وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ﴾[6] هست وجود مبارك يونس همان طوري كه الآن روشن ميشود يك جمله بيشتر نگفت اين يك جمله او را از خطرهاي متراكم نجات داد انبوهي از خطر كه هر كدام براي هلاكت كافي بود او را تعقيب كرد حالا معلوم ميشود كه ذكر يونسي(عليه السلام) را كسي بايد بگويد كه خود را در ظلمت ببيند و بيچاره باشد آن حالت اگر باشد همين يك بار كافي است حالا گاهي سؤال ميكنند كه ما چند بار بگوييم صد بار بگوييم, دويست بار بگوييم, در چه حالت بگوييم البته آدم صد بار بگويد صد بار ثواب ميبرد در حال سجده بگويد بيشتر ثواب ميبرد اما حالِ يونسي بايد داشت نه ذكر يونسي آن در آن حال وجود مبارك يونس واقعاً موحّد محض بود ديگر يعني وقتي كه هيچ يعني هيچ به نحو سالبهٴ كليه هيچ راهي براي نجات انسان نباشد انسان چه كسي را ميخواهد اين پردهها هميشه كنار ميرود مشكل ما اين است كه همان چيزي كه در محضر خداست يك, و همان چيزي كه مظهر خداست دو, همان چيز براي ما حجاب است يعني ما عادت كرديم كه هميشه آينه را ببينيم نه صورتي كه در آينه است ما عادت كرديم ببينيم كه اين آينه جيوهاش چيست, قطرش چيست, شيشهاش چيست, قدش چيست, قابش چيست و اينهاست همه چيز يعني همه چيز جهان آينه است و ما سرگرم ديدن آينهايم بدون اينكه آن صورت مُنطَبع در آينه را ببينيم هميني كه مظهر خداست براي ما حجاب است اين از بيانات نوراني وجود مبارك ابيابراهيم(سلام الله عليه) است كه مرحوم صدوق نقل كرده در كتاب شريف توحيد كه حضرت فرمود: «ليس بينه و بين خَلقه حجابٌ غيرَ خَلقه» بين خدا و خلق, خود خلق حاجب است اينچنين نيست كه چيزي باشد حاجب باشد خدا يك طرف ما يك طرف «ليس بينه و بين خَلقه حجابٌ غير خَلقه احتجب بغير حجابٍ محجوب و استتر بغير سترٍ مستورٍ»[7] اگر آن بزرگوار گفت «تو خود حجاب خودي»[8] از همين حديث نوراني استفاده كرده است و اگر نبود اين احاديث نوراني كه كسي آن طور بلند حرف نميزد كه. خب, ما به جاي اينكه مظهر را مظهر بدانيم پرده ميبينيم لذا دويست بار هم اگر بگوييم دويستتا ثواب برديم, دويستتا ذكر گفتيم اما يك بار نشد كه يونسي ذكر بگوييم اگر كسي خود را در ظلمت بيابد و بداند كه هيچ حجابي نيست و هيچ اثري از هيچ مؤثّري نيست و هيچ كسي نميتواند كاري انجام بدهد آن وقت دعاي ما مستجاب است.
عوامل غضبناک شدن حضرت يونس
لذا فرمود: ﴿وَذَا النُّونِ﴾ اين هم منصوب است به آن فعلِ مقدَّر ﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً﴾ اين غضبناك شد نسبت به قومش با اينكه وجود مبارك نوح نُه قرن و نيم تلاش و كوشش كرد در بين قومش ماند و غضبناك نشد وجود مبارك يونس كه هرگز اينقدر زحمت نكشيد دربارهٴ يونس وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را خدا سفارش كرد فرمود: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ دربارهٴ انبياي ديگر فرمود مثل فلان پيامبر باش, مثل فلان پيامبر باش, مثل ابراهيم باش[9] اما دربارهٴ حضرت يونس فرمود: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾ مانند يونس نباش كه امّتش را رها بكند سورهٴ مباركهٴ «قلم» فرمود: ﴿فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ إِذْ نَادَي وَهُوَ مَكْظُومٌ ٭ لَوْلاَ أَن تَدَارَكَهُ نِعْمَةٌ مِن رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالْعَرَاءِ وَهُوَ مَذْمُومٌ﴾[10] بنابراين وجود مبارك يونس آن صبرِ برتر را اِعمال نكرده است و غضبناك شده نسبت به امّت خود كه حرف او را گوش ندادند و ايمان نياوردند و از امّت خود فاصله گرفت گفت ممكن است كه عذابي بيايد به حيات اينها خاتمه بدهد من چرا در اين صحنهٴ عذاب حضور داشته باشم يا نه, علل و عوامل ديگري باعث غضبناك شدن وجود مبارك يونس شد و صحنه را ترك كرد «و ذا النون اذ ذهب مغاضباً لله علي قومه» اينچنين است كه غضب او براي رضاي خداست عليه قوم او.
پرسش:...
پاسخ: نه, چه نقصي است براي اينكه وقتي انسان در خود امر به معروف و نهي از منكر و اينها وقتي احتمال تأثير نداد خب آدم رها ميكند ديگر, وقتي اين همه تلاش و كوشش را بكند اگر معجزهاي خواستند كه آورده و اگر برهان خواستند كه اقامه كرده حالا گاهي هم ميگويند ﴿سَوَاءٌ عَلَيْنَا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُن مِّنَ الْوَاعِظِينَ﴾[11] آدم ميبيند اتلاف عمر است يك وقت است كه دستور ميرسد كه حتماً آنجا باشد آن يك مطلب ديگري است ولي هنوز چنين دستوري نيامده كه تو بايد در بين اينها باشي اين هم «مُغاظباً لله علي قومه» حركت كرده نه اينكه براي هواي نفس باشد.
﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً﴾ يعني «مغاظبا لله علي قومه» بعد گمانش هم بر اساس حُسن ظنّي كه به عنايت الهي داشت اين بود كه خداي سبحان بر او سخت نميگيرد.
معنا و مفهوم اطلاق <قَدَر> در قرآن
حالا اين ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ﴾ اين «قَدَرَ يَقدِرُ» است نه «قَدَرَ يَقدُرُ» از باب قدرت نيست «قَدَرَ يَقدِرُ», «قَدَرَ» يعني «ضيق» «يَقدِرُ» يعني «يُضيِّقُ» متعدّي هم هست در چند جاي قرآن «قَدَرَ» به معناي «ضَيَّقَ» به كار رفته است در سورهٴ مباركهٴ «طلاق» آيهٴ هفت اين است ﴿لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ﴾ در انفاق اگر كسي متّسِعُ الرزق است برابر سِعهٴ مالش انفاق كند و اگر كسي مقدورالرزق است يعني مضيّقالرزق است, تنگدست است در مضيقه و فشار مالي است به مقدار تمامش انفاق كند ﴿لِيُنفِقْ ذُو سَعَةٍ مِن سَعَتِهِ وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ﴾ در تأمين عائله, پرداخت هزينهٴ عائله افراد يكسان نيستند آنكه درآمد بيشتري دارد موظّف است عائله را در رفاه بيشتري نگه بدارد آنكه تنگدستتر است به همان مقدار مقدورش تأمين كند ﴿وَمَن قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ فَلْيُنفِقْ مِمَّا آتَاهُ اللَّهُ﴾, اين ﴿قُدِرَ عَلَيْهِ رِزْقُهُ﴾ يعني «ضُيِّق» چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» هم كه بحثش قبلاً گذشت آنجا هم همين مادّه به كار رفته كه «قَدَرَ» يعني «ضَيَّق» و كسي كه رزق او مقدور است يعني مُضيّق است آيهٴ 26 سورهٴ مباركهٴ «رعد» اين است ﴿اللَّهُ يُبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ﴾ يعني «لا يَبسط» و «يُضيِّقُ» اين «يَقدُر» يعني تنگ ميگيرد ﴿وَفَرِحُوا بِالْحَيَاةِ الدُّنْيَا﴾ ولي اصلِ رزق را خداي سبحان تكفّل كرده است ﴿مَا مِن دَابَّةٍ فِي الأرْضِ إِلاَ عَلَي اللَّهِ رِزْقُهَا﴾[12] اما گاهي سعهٴ رزق, گاهي كمي رزق اين بر اساس مصلحتي است كه خداي سبحان ميآزمايد افراد را.
خب, پس «قَدَرَ» به معناي «ضيّق» است يا برخي قرائتها «قَدَّرَ» است كه از تقدير است يعني گمان كرد كه خداي سبحان حوادث تلخي را براي او مقدّر نميكند به اين معناست چه ثلاثي مجرّد باشد چه ثلاثي مزيد هيچ كدام از باب قدرت نيست يا به تقدير برميگردد يا به قَدر و تنگ گرفتن.
جامعنگری انبيا در طلب رحمت برای امت
﴿وَذَا النُّونِ إذْ ذَهَبَ مُغَاضِباً فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ﴾ مشكل وجود مبارك يونس اين بود كه اين نظير پيغمبر اسلام(عليه و علي آله آلاف التحيّة و الثناء) نبود كه جامعنگر باشد خب اگر خدا ﴿ارحمالراحمين﴾[13] است مظنّهٴ شما اين است كه خدا بر شما سخت نگيرد يا مظنّه شما اين است كه خدا تقدير تلخي براي شما روا ندارد همين مظنّه را نسبت به امّت هم بايد داشته باشيد شايد آنها را هم خداي سبحان مورد رحمت قرار بدهد چه اينكه داد شايد براي آنها حوادث تلخي مقدّر نكند چه اينكه نكرد ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ﴾ امّتت را هم ببين آنگاه «فظنّ أن لن يقدر الله علي امّته» اين است كه در سورهٴ مباركهٴ «قلم» به حضرت فرمود يعني به رسول خدا فرمود: ﴿وَلاَ تَكُن كَصَاحِبِ الْحُوتِ﴾[14] اينها جزء انبياي اولواالعزم نيستند كه آن طوري كه هست كونِ جامع باشند و جامعنگر باشند سِعهٴ رحمت الهي را هم براي خودشان ببيند هم براي ديگران اگر وجود مبارك يونس به آن مقام بار يافته بود همان طوري كه «ظنّ أن لن يقدر الله عليه», «كان يَظنّ أن لا يقدر الله علي امّته» چه اينكه بر امّت او هم سخت نگرفت براي اينكه امّت او در آستانهٴ خطر بودند خدا نجات داد.
مفاهيم <ظلمات> در جمله ﴿فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ﴾
﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ﴾ اولاً انسان بايد حُسن ظن داشته باشد يك, ثانياً احساس كند كه هيچ راهي براي علاج او نيست دو, حالا اين ظلمتِ شب بود, ظلمت دريا بود, ظلمت ابرهاي متراكمِ روي دريا بود, ظلمت امواج متراكم روي دريا بود اين هم در بطن ماهي بود اينكه ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ در تشريح چنين ظلماتي سورهٴ مباركهٴ «نور» دارد كه ﴿أَوْ كَظُلُمَاتٍ فِي بَحْرٍ لُجِّيٍّ يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِّن فَوْقِهِ مَوْجٌ مِن فَوْقِهِ سَحَابٌ ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾[15] حالا اگر كسي شب باشد شبِ تاريك هم باشد مهتاب نباشد ابر هم باشد دريا طوفاني هم باشد امواج دريا باشد اين در دريا غرق بشود حالا در همان دريا وقتي دستش را بيرون ميآورد دستش را نميبيند با اينكه دست قبض و بسطش, قُرب و بُعدش, بالا و پايين كردنش همهاش در اختيار اوست فرمود اين شخص دست خودش را نميبيند نه تنها نميبيند ﴿لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾ نزديك ديدن هم نيست كافر اين است كه خودش اصلاً نزديكترين عضو خودش را نميبيند ﴿إِذَا أَخْرَجَ يَدَهُ لَمْ يَكَدْ يَراهَا﴾ نه «لم يرها» خب در چنين فضايي كه ﴿ظُلُمَاتٌ بَعْضُهَا فَوْقَ بَعْضٍ﴾ وجود مبارك يونس كه در بطنِ ماهي بود و اين ظلماتِ متراكمش بيش از آن ظلمات متراكمي است كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» آمده در آنجا خب درك ميكند كه تنها راه نجات خداست.
تبيين ذکر حضرت يونس و عوامل تأثير آن
چنين حالتي اگر پيدا بشود آن طوري كه شيعه و سنّي نقل كردند, زمخشري در كشّاف نقل كرده كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «ما مِن مَكروبٌ يدعو بهذا الدّعاء الاّ استجيب له»[16] هيچ غمباري, مصيبتزدهاي, دردمندي, مشكلداري اين دعا را نخواند مگر اينكه مستجاب شد كه همان ذكر يونسي است ﴿لاَّ إِلهَ إِلاّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ خب اگر كسي در آن حالت باشد موحّدانه خدا را بخواهد [و بخواند] يك بار هم كافي است اين است كه انسان گاهي ده بار, بيست بار, صد بار ميگويد و كمتر نتيجه ميگيرد براي اينكه آن حالت نيست اگر ذكر يونسي را يونسوار كسي بگويد بله يك بار بگويد كافي است.
بنابراين عمده در تأثير ذكرِ يونسي است حالِ يونسي است كه اگر كسي واقعاً خود را در ظلمت ببيند و بيابد كه هيچ راهي نيست الاّ توحيد چون خدا را ميخواهد ديگر خب در آن حال كه خدا را خواست يقيناً خدا مستجاب ميكند, اگر كسي خدا را بخواند خدا مستجاب ميكند و اگر كسي خدا را نخواند الآن خيلي از افراد عادي ماها وقتي دعا ميكنيم هم به قدرت خودمان توجّه داريم, هم به دوستان و قبيله و عشيره توجّه داريم, هم به اعضاي خانواده توجّه داريم, هم به سِمت و مَنصبي كه داريم توجّه داريم بعد خدا را هم ميخوانيم اين دعايِ مَشوب خب اثر ندارد يا اگر داشته باشد كماثر است آن دعاي خالص است كه اثر دارد فرمود اين ﴿فَظَنَّ أَن لَن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ﴾ مشكلش اين بود كه خيال كرد كه فقط خدا بر او سخت نميگيرد خب بايد مناسب بود گمان كند كه خدا بر امّت او هم سخت نميگيرد ﴿فَنَادَي فِي الظُّلُمَاتِ أَن لاَّ إِلهَ إِلَّا أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ اول توحيد, بعد منزّه بودن ذات اقدس الهي از شريك و حاجت و امثال ذلك بعد تصريح كه من به خودم ظلم كردهام با جملهٴ اسميه با تأكيد ﴿إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ﴾ آن كسي كه اين ظلم را به عدل تبديل ميكند خداي سبحان است باز مستحضريد كه اين دعاي وجود مبارك يونس هم نظير دعاي انبياي قبلي بود كه در بحث ديروز گذشت نظير دعاي حضرت ايّوب, دعاي حضرت ايّوب هم دو جمله داشت يكي اينكه ﴿أَنِّي مَسَّنِيَ الضُّرُّ﴾ يكي اينكه تو ﴿أرْحَمُ الرّاحِمين﴾[17] هستي اما سومي را ديگر نگفت عرض نكرد كه من بيماري صعبالعلاج دارم يك, تو ﴿أرْحَمُ الرّاحِمين﴾ هستی دو, مشكل مرا حل كن سه, اين را ديگر نگفت وجود مبارك يونس هم مثل ايّوب(سلام الله عليهما) اين هم به همين دو عنصر بسنده كرد عرض ميكند كه تو منشأ هر قدرت و منزّه از هر نقصي و من هم بيچاره ديگر سومي را «فنجّنا» ديگر در آن نبود.
تحقق حکم کلی الهی در نجات مؤمنين
آنگاه خدا فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ﴾ اين الف و سين و تاء براي تأكيد است مثل «استكبر» نه اينكه ﴿فَاسْتَجَبْنَا﴾ يعني براي تسويف و استقبال باشد ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ﴾ بعد فرمود اين يك اصل كلي است منتها حالا مرحلهٴ بالايش وجود مبارك يونس برخوردار بود اين يك اصل كلي است الي يوم القيامه هر كسي از ما بخواهد به او ميدهيم ﴿وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ اينكه بسياري از مشايخ(رضوان الله عليهم) ذكر يونسي را توصيه ميكنند براي ذيل همين آيه است كه خدا وعده داد من هر مؤمني را كه از ما كمك بخواهد مستجاب ميكنم اين غير از ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾[18] آنجا ندارد چه چيزي بخواه كه يك اصل كلي در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت كه ﴿إِذَا سَأَلَكَ عِبَادِي عَنِّي فَإِنِّي قَرِيبٌ أُجِيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ﴾ اما چه جملهاي بگويد, چطور دعا بكند, نظير چه كسي دعا بكند, الگوبرداري بكند اينها نيست در آنجا مشكل حل نميشود آن اصل كلي است اما اينجا مشكل با ارائهٴ راه حل شده است حل ميشود كه او اين جملهها را گفت ما نجاتش داديم هر كه هم باشد نجاتش ميدهيم ﴿وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ اينچنين مؤمنين را نجات ميدهيم اين است كه بزرگان به ذكرِ يونسي(سلام الله عليه) خيلي توجه كردند. ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾ ما مؤمنين را اينچنين نجات ميدهيم.
رسالت اولياي الهی در طلب نجات از غم عمومی
مطلب ديگر اينكه جناب زمخشري نقل كرد كه بعضي از انبيا داراي دوتا اسماند چه اينكه وجود مبارك پيامبر ما هم گفتند داراي دوتا اسم است. پنج پيامبر را ايشان نام ميبرد كه داراي دو اسماند يكي اسرائيل و يعقوب كه هر دو نام وجود مبارك يعقوب(سلام الله عليه) است دوم الياس و ذوالكِفْل كه بنا بر اينكه ذوالكفل همان الياس باشد, سوم عيسي و مسيح كه هر دو نام يك پيامبرند, چهارم يونس و ذوالنّون كه هر دو نام يك پيامبرند پنجم محمّد و احمد(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه هر دو نام يك پيامبر است[19]. خب, اينكه فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ﴾ از غم او را نجات داديم انسان گاهي غَمّش مربوط به خودش است گاهي مربوط به جامعه است گاهي مربوط به اهل و عيالش است گاهي مربوط به قبيلهاش است گاهي مربوط به شهرش است غم هر چه وسيعتر باشد ذات اقدس الهي بهتر به آن ندا پاسخ ميدهد قلبِ وسيع را و مشروح را خداي سبحان دوست دارد طبع كريم را خدا دوست دارد اينچنين نيست كه انسان تنها به اين فكر باشد كه غمّ خودش را حل كند البته غمّ خودش را حل كند اينكه در دعاي قنوت وِتْر گفتند چهل نفر را دعا كنيد اين طور است يا وجود مبارك صديقهٴ كبرا(سلام الله عليها) در دعا سعي ميكردند «الجار ثمّ الدار»[20] از همين قبيل است كه انسان ديگري را بر خود مقدّم بدارد خداي سبحان هم مشكل ديگري را حل ميكند هم مشكل انسان را.
تأثير استجابت دعا با لسان پاک
مطلب ديگر دربارهٴ اجابت دعا اين است كه ميگويند با زباني كه معصيت نكردي دعا اگر بشود مستجاب است اين چندتا نكته را به همراه دارد برخيها خواستند بگويند منظور اين است كه ديگران اگر دربارهٴ تو دعا بكنند آن دعا مستجاب است زيرا شما با زبانِ ديگري معصيت نكردي اگر هم معصيت كردي با زبانِ خودت كردي ولي با زبان ديگري كه معصيت نكردي اين سادهترين توجيه است براي اين. دوم آن است كه اگر يك لسان طيّبي چه خودت چه ديگري يك لسان طيّبي لساني كه آلوده به گناه نشد اين لسان اگر با خدا گفتگو كند خدا دعا را مستجاب ميكند. سوم آن است كه اگر ديگران دربارهٴ تو دعا كنند در اثر حُسن رفتارِ تو يك وقت است ما به ديگري ميگوييم حالا كه حرم ميروي التماس دعا اين يك التماس دعاي رايگان است و او هم اگر حالي داشت دعا ميكند اينچنين نيست كه حالا اين بتواند در خيلي از عناصر اثر بگذارد يا دعاي او مستجاب بشود اگر كسي انسانِ شايسته بود انساني بود محبوب جامعه انساني بود ذكرِ جَميل داشت خيرش به ديگران برسد ديگران از صميم قلب او را دعا ميكنند آن دعا يقيناً مستجاب است نه التماس دعا گفتن, البته اينها يك حدّ خاصّي, ثواب خاصّ خودش را دارد اثر خاصّ خودش را هم به همراه دارد ولي اگر كسي خيِّر بود, محبوب جامعه بود ديگران چه معروفِ او باشند چه معروف او نباشند, چه او بداند چه او نداند دعا ميكنند آن دعا يقيناً مستجاب است اين است كه اگر كسي به زباني كه معصيت نشده يعني زبان ديگري دربارهٴ او دعا بشود اين دعاها اثر دارد. خب, پس عمده داشتن حالِ يونسي است بعد ذكر يونسي فرمود: ﴿فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِي الْمُؤْمِنِينَ﴾.
لزوم فراگيری دستآورد علمی ديگران
اما بخشي از مطالبي كه مربوط به بحثهاي قبل بود اين است كه همان طوري كه وجود مبارك سليمان از جن و شياطين استفاده كرده است يعني آنها را به كار گرفته براي غوّاصي يا براي ساختن تمثال و مجسّمه و امثال ذلك پس ميشود انسان از كفّار هم كمك بگيرد در مسائل علمي, البته علم محدود به كسي نيست زمين و زماني نيست علم يك نعمت الهي است ما هم موظّفيم «اطلبوا العلم ولو بالصّين»[21] آن روزي كه حضرت فرمود: «اطلبوا العلم ولو بالصّين» معارف الهي كه در چين نبود معارف الهي در مدينه بود كه به بركت وجود مبارك پيامبر و عترت طاهريني كه در مدينه بودند آنجا مَهد علم بود در چين و امثال چين اين گونه از معارف الهي كه نبود فرمود علمِ نافع, علمي كه بالأخره مشكل شما را حل بكند آن طرف آب هم شد برويد ياد بگيريد و كارتان را انجام بدهيد. اما اينجا سه مطلب است كه نبايد با هم مخلوط بشود سه سند ديني است يكي اينكه «اطلبوا العلم ولو بالصّين» است و نمونهاش هم اين است كه انسان از جن, شياطين در كارهاي صنعت و امثال اينها ميتواند بهره بگيرد, دوم اينكه به ما گفتند: «انظر إلي ما قال و لا تَنظره إلي مَن قال»[22] شما نگاه كنيد ببينيد حرفش چيستي نگاه نكنيد گويندهاش چه كسي است, سوم آن است كه اينكه به ما فرمودند «اطلبوا العلم ولو بالصّين» يا ﴿مِنَ الشَّيَاطِينِ مَن يَغُوصُونَ لَهُ﴾[23] يا «انظر إلي ما قال»[24] اينها مطالب مربوط به علوم تجربي و صنعت و امثال ذلك است هيچ كدام مربوط به مسائل اعتقادي, مسائل اخلاقي, مسائل فقهي, مسائل حقوقي و امثال ذلك نيست در اين گونه از مسائل هم «انظر إلي ما قال» هم «انظر إلي مَن قال» براي اينكه در جريان شعار خوارج آنها يك حرفِ حقّي داشتند از حلقوم باطل آنها همين آيه را ميخواندند ديگر ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾[25] را ميگفتند «لا حكم الاّ لله» اين سخن, سخن حق است اما «كلمة حقٍّ يُراد به الباطل»[26] آنجا كه ارادهٴ گوينده نقش دارد, هدف گوينده نقش دارد هم «انظر إلي ما قال» هم «انظر إلي مَن قال».
مطلب بعدي همان روايت نوراني است كه در ذيل ﴿فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾[27] آمده است كه خب همهتان از اين آيه مستحضريد وجود مبارك حضرت فرمود اين طعام اعمّ از طعام ظاهري و طعام باطني است علم هم طعام است شما وقتي ميخواهيد كتابي بخوانيد, درسي برويد, مطلبي را گوش بدهيد, پاي سخنراني كسي برويد ببينيد اين چه كسي است علمي كه انسان از راه چشم و گوش فرا ميگيرد غذاي اوست اين غذا را از دست چه كسي ميگيرد ﴿فَلْيَنظُرِ الْإِنسَانُ إِلَي طَعَامِهِ﴾ يعني «فلينظر الإنسان إلي علمِهِ الّذي يأخذه عَمَّن يأخذه»[28] پس مسائل اعتقادي, اخلاقي و مانند آن هم بايد «انظر إلي ما قال» هم «انظر إلي مَن قال» و اگر مسائل صنعت و امثال ذلك بود بله, اينها ديگر مسائل اعتقائي و تربيتي و اخلاقي و اينها نيست شيطان هم اگر باشد بتواند غوّاصي كند كاري انجام بدهد منتها در تحت تدبير وجود مبارك سليمان باشد نه در تحت تدبير هر كسي اگر در تحت تدبير رهبري مثل سليمان بود بله عيب ندارد كه انسان سليمانگونه از اينها استفاده كند.
طريق تجويز نگهداری صنايع و ابزار حرام
اما دربارهٴ شطرنج و امثال شطرنج مستحضريد دربارهٴ اعيانِ نَجسه دربارهٴ خريد و فروش مجسّمههاي بُت آنجا اين فتوا گذشت در مكاسب محرّمه اگر يك وقت بتپرستي رايج بود يا كم و بيش است خريد و فروش مجسّمهٴ بت حرام است نه تنها ساختن مجسّمه, ساختن مجسّمه مطلب ديگر است كه آن حرمتش بحثي در آن نيست اقتناعش كه گفتند جايز است اگر بت باشند گفتند نه, خريد و فروشش جايز نيست آنجا اين بزرگان فرمودند اگر بتپرستي رخت بربست حالا مجسّمهٴ يك بت نظير مجسّمهٴ حيواني شد كسي او را نميپرستد مثل مجسّمهٴ حيوان نگهدارياش عيب ندارد اقتناع يك مجسّمه گفتند جايز است, ساختن مجسّمه گفتند حرام است ولي مجسّمهٴ بت هم ساختنش حرام است هم اقتناعش و خريد و فروشش مگر اينكه در رديف آثار باستاني باشد كسي او را نپرستد. اين گونه از صنايع نظير همان تبديل طبيعي است كه اگر واقعاً خَمر شده سركه نه اينكه من گمانم اين است كه سركه شده باشد واقعاً بشود سركه حقيقتاً بشود سركه اين هم همين طور است حلال است و پاك آن مجسّمهٴ بت واقعاً بشود يك كاردستي نظير مجسّمهٴ كَلب و گربه اين خريد و فروشش ديگر جايز است نگهدارياش هم جايز است به عنوان آثار باستاني, جريان شطرنج هم همين طور است اگر واقعاً اين طور شد حالا ممكن است كسي احتياط بكند اما راهِ علمي براي احتياط نيست همان طوري كه طبيعت عوض بشود حكم عوض ميشود, شطرنج اگر واقعاً نه بازي در بياورند بگويند ما ميخواهيم فكر بكنيم البته جايي هنوز هم در آن دارند قمار ميكنند خب ميشود ابزار قمار ديگر خب اين بازياش ميشود محرَّم اگر اين واقعاً از ابزار قمار در آمده باشد هيچ يعني هيچ سالبهٴ كليه به نحو قماري در آن راه نداشته باشد فقط بشود ابزار بازي اين بازي با او جايز است حالا البته كسي بخواهد احتياط بكند فله الحكم.
«و الحمد لله رب العالمين»
[1]. ر.ک: التفسير الکبير, ج 22, ص 177.
[2]. التفسير الکبير, ج 22, ص 177.
[3]. ر.ک: التفسير الکبير, ج 22, ص 177.
[4]. سوره اسراء, آيه 80.
[5]. مصباح المتهجد, ص 654.
[6]. سوره بقره, آيه 216.
[7]. التوحيد (شيخ صدوق), ص 179.
[8]. ديوان حافظ, غزل 266.
[9]. سوره مريم, آيه 41.
[10]. سوره قلم, آيات 48 و 49.
[11]. سوره شعراء, آيه 136.
[12]. سوره هود, آيه 6.
[13]. سوره اعراف, آيه 151.
[14]. سوره قلم, آيه 48.
[15]. سوره نور, آيه 40.
[16]. الکشاف, ج 3, ص 133؛ زبدة البيان, ص 353.
[17]. سوره اعراف, آيه 151.
[18]. سوره بقره, آيه 76.
[19]. الکشاف, ج 3, ص 133.
[20]. علل الشرائع, ج 1, ص 182.
[21]. مشکاة الانوار, ص 135.
[22]. غرر الحکم و درر الکلم, ص 58, ح 612.
[23]. سوره انبياء, آيه 82.
[24]. غرر الحکم و درر الکلم, ص 58, ح 612.
[25]. سوره انعام, آيه 57؛ سوره يونس, آيات 40 و 67.
[26]. نهج البلاغه, خطبه 40 و حکمت 198.
[27]. سوره عبس, آيه 24.
[28]. الکافی, ج 1, ص 50.