اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنفَعُكُمْ شَيْئاً وَلاَ يَضُرُّكُمْ ﴿66﴾ أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ ﴿67﴾ قَالُوا حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ ﴿68﴾ قُلْنَا يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ ﴿69﴾ وَأَرَادُوا بِهِ كَيْداً فَجَعَلْنَاهُمُ الْأَخْسَرِينَ ﴿70﴾ وَنَجَّيْنَاهُ وَلُوطاً إِلَي الْأَرْضِ الَّتِي بَارَكْنَا فِيهَا لِلْعَالَمِينَ ﴿71﴾ وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ نَافِلَةً وَكُلّاً جَعَلْنَا صَالِحِينَ ﴿72﴾
مواهب اعطايي خداوند به ابراهيم(عليه السلام)
وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) از حجّت الهي برخوردار بود و از رشد الهي متنعّم شد، چون خدا در دو آيه اين دو كرامت را به خليل خود عطا كرد. در سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت كه فرمود: ﴿وَتِلْكَ حُجَّتُنَا آتَيْنَاهَا إِبْرَاهِيمَ عَلَي قَوْمِهِ﴾[1]؛ در اين سوره يعني سورهٴ «انبياء» فرمود: ﴿لَقَدْ آتَيْنَا إِبْرَاهِيمَ رُشْدَهُ مِن قَبْلُ وَكُنَّا بِهِ عَالِمِينَ﴾[2]، پس اين مواهب را خداي سبحان به ابراهيم خليل عطا كرد.
امر به معروف و نهی از منکر مهمترين وظيفه انبيای الهی
مطلب دوم آن است كه اينها بهترين آمران به معروف و ناهيان از منكرند و مهمترين وظيفهٴ انبياي الهي، امر به معروف و نهي از منكر است. امر به معروف و نهي از منكر بعد از تعليم كتاب و حكمت است. ياد دادن, درس دادن, هدايت كردن, ارشاد نمودن, موعظه كردن، ربطي به مسئلهٴ امر به معروف و نهي از منكر ندارد، گرچه در تحت عنوانِ جامع اينها مندرجاند. اگر كسي مطلبي را به جاهلي ياد ميدهد يا غافلي را متذكِّر ميكند يا ساهي و ناسي را هشدار ميدهد، اينها امر به معروف و نهي از منكر نيست. امر به معروف و نهي از منكر مربوط به جايي است كه شخص، حكم شرعي را ميداند وظيفهٴ خود را ميداند، جاهل به موضوع نيست جاهل به حكم نيست غافل نيست ساهي نيست ناسي نيست، عالماً عامداً دارد گناه ميكند (اينجا جاي امر به معروف و نهي از منكر است).
حقيقت امر به معروف و تبيين مراتب آن
مطلب بعدي آن است كه امر به معروف، امر است [و] نهي از منكر، نهي است نه ارشاد، آنجا كه كسي نميداند خب امر به معروف نيست. امر يعني فرمان و اين فرمان را ذات اقدس الهي بر تودهٴ مؤمنين واجب كرده است و ائتمار به اين امر را هم بر مخاطب واجب كرده است، نهي از منكر را بر مؤمنان واجب كرده است و تَناهي از اين نهي را هم بر مخاطبان واجب كرده است. همان طوري كه اطاعت امر پدر بر فرزند واجب است، اطاعت فرمانِ آمر به معروف بر مخاطب واجب است و اگر شخص، امر به معروف شد و اطاعت نكرد، دو گناه كرد يعني كسي كه حجاب اسلامي را رعايت نميكند، اگر كسي امر كرد ـ نه ارشاد و هدايت و راهنمايي و تذكّر و آنها [بلکه] ـ اين زنِ بيحجاب را يا بدحجاب را امر به معروف كرد و نهي از منكر كرد و او اطاعت نكرد دو گناه كرد: يكي اينكه ﴿لاَ يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ﴾[3] را عمل نكرد و يكي اينكه به فرمان اين آمر عمل نكرد. مقام امر به معروف چيز ديگر است، مقام ارشاد و تذكّر و تعليم و تنبيه يعني متنبّه كردن و غفلتزدايي كردن چيز ديگر است. مسئلهٴ امر به معروف بابي در جهاد دارد يعني در بحث جهاد چيزهايي كه مطرح ميكنند يكياش امر به معروف و نهي از منكر است. امر به معروف و نهي از منكر مراتبي دارد: اول انزجار قلبي است؛ كه بر همه لازم است؛ دوم فرمان لساني است بايد دستور بدهد اين كار را بكن يا بنويسد؛ سوم و چهارم به زدن است تا به كُشتن و امثال ذلك. زماني كه حكومت باشد از مرحلهٴ سوم به بعد به عهدهٴ حكومت است و مرحلهٴ اول و دوم به عهدهٴ همهٴ مردم؛ اما خود حاكم يعني پيامبران همهٴ اين مراحل را به عهده ميگيرند. شما ميبينيد در مسئلهٴ امر به معروف و نهي از منكر، سخنِ از قتل هم هست تنبيه هم هست زدن هم هست.
فرق امر به معروف و نهي از منكر كه قتل هم در آن هست زدن هم در آن هست با مسئلهٴ تعزير و حدود و قصاص آن است كه در باب قصاص كه كارِ قضايي است ميزنند كه چرا كردي [ولی] در نهي از منکر ميزنند كه نكن (اين يك چيز ديگر است آن يك چيز ديگر است؛ اين يك باب است آن يك باب ديگر است). مراحل سوم و چهارم يعني زدن و قتل در مرحلهٴ امر به معروف و نهي از منكر تثبيتشده است منتها اين به عهدهٴ حكومت است؛ كسي قصد انفجار دارد خب اين كاري نكرده تا دستگاه قضايي او را اعدام بكند ولي وقتي پليس ميبيند او حرف گوش نميدهد ميتواند با او درگير بشود ولو بلغ ما بلغ! اين زدنها و قتلها براي دفع گناه است كه اين شخص اين انفجار را انجام ندهد، اگر انجام داد به دستگاه قضايي برميگردد كه چرا كردي. بنابراين مرحلهٴ سوم و چهارم امر به معروف و نهي از منكر، شبيه حدود و قصاص و تعزيراتِ دستگاه قضايي است، با اين تفاوت جوهري كه در امر به معروف و نهي از منكر، مسئولان حكومت اين امور را اجرا ميكنند تا به شخص تبهكار بگويند اين كار را نكن [و] همين امور را در مسئلهٴ قصاص و حدود و تعزيرات، دستگاه قضايي اِعمال ميكند كه چرا كردي.
لزوم عمل به مراتب امر به معروف توسط خليل خدا
حالا اگر كسي پيغمبر يا امام (عليهم الصلاة و عليهم السلام) بود و مسئول حكومت بود نظير وجود مبارك ابراهيم خليل، اين راههاي تعليم و ارشاد و دعوت به حكمت و موعظه و جدال احسن را بايد پشتسر بگذارد، پشتسر گذاشت، از محيط خانوادگي خود با عموي خود محاجّه كرد تا با تودهٴ مردم، براهين را اقامه كرد موعظه كرد جدال احسن داشت و مانند آن، ديد هيچ اثر نميكند خب اين بگويد به من چه بگويد من به وظيفهام عمل كردم يا بايد اقدام بكند؟ انبيا كارشان اين است كه اين مراحل سوم و چهارم را هم انجام ميدهند لذا در قرآن كريم دو بخش از آيات است كه اينها با هم هماهنگاند: بخشي از آيات ميگويد كه در بخشهاي تعليمِ كتاب، تعليم حكمت، تزكيه نفوس، دعوت به حكمت و موعظهٴ حَسنه و جدال احسن هم خوب حرف بزنيد هم حرفِ خوب بزنيد كسي را نرنجانيد بد نگوييد، وگرنه آنها هم برميگردند بد ميگويند، اين مقام و اين فصل كه تمام شد حالا كه ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[4]، سخن از ﴿يُعَلِّمَهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[5] نيست سخن از ﴿ادْعُ إِلَي سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ﴾[6] نيست، بلکه در كنار ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ سخن از ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ﴾[7] است؛ اينجا ديگر وجود مبارك ابراهيم خليل دست به حديد كرد و دست به تبر بُرد و آن كار را انجام داد.
خب اين فصل ثاني است؛ مسئلهٴ مذاكره و مباحثه و مناظره و محاجّه مراحلش را گذراند، الآن اينها اصرار دارند بر بتپرستي. خب وجود مبارك خليل حق موظف است كه جلوي بتپرستي را بگيرد، سوگند ياد كرد كه من بتها را ميشكنم: ﴿تَاللَّهِ لَأَكِيدَنَّ أَصْنَامَكُم﴾[8] و اين كار را كرد. حالا كه اين كار را كرد بايد با آنها تبردارانه سخن بگويد نه قلمدارانه، دوران قلم گذشت؛ طوري بود كه وجود مبارك ابراهيم همهٴ مراحل را پشتسر گذاشت [يعني] آنجا كه نوبت قلم بود قلمزني كرد، آنجا كه نوبت تبر است تبرزني ميكند، فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾ [لذا] نبايد گفت كه چرا اينجا فرمود: ﴿اُف﴾ و آنها را تحريك كرد. آنجا كه مربوط به ﴿لاَ تَسُبُّوا﴾ است در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت؛
تفاوت مراحل امر به معروف در برابر آيه ﴿لاَ تَسُبُّوا﴾
در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 108 اين است كه در مسئلهٴ داوريهاي علمي، مناظرههاي علمي، شبهات علمي، گفتگوها و گفتمانهاي عقلي و علمي، ﴿وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ﴾؛ به اين بتها بد نگوييد، اگر شما به اين بتها بد گفتيد آنها هم برميگردند به معبود شما بد ميگويند. ﴿وَلاَ تَسُبُّوا الَّذِينَ يَدْعُونَ مِن دُونِ اللّهِ﴾ يعني اين اصنام را اين اوثان را ـ اين ﴿الَّذِينَ﴾ يعني معبودها را اين بتها را ـ بد نگوييد وگرنه اينها [يعني بتپرستان]هم برميگردند به معبود شما ـ معاذ الله ـ بد ميگويند: ﴿فَيَسُبُّوا اللّهَ عَدْوًا بِغَيْرِ عِلْمٍ﴾، چرا؟ چون ﴿كَذلِكَ زَيَّنَّا لِكُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلَي رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ﴾. يك وقت سخن از تعليم و تربيت و ارشاد است، بله جای آيهٴ 108 سوره «انعام» که ﴿وَلاَ تَسُبُّوا﴾ و امثال آن است [اما] يك وقت جاي مبارزه است، ديگر حجّت تمام شد که ﴿قَد تَبَيَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَيِّ﴾[9] و اينها از جاهليتشان دستبردار نيستند. نميشود گفت كه اينها [که لجاجت میورزند] را بايد رها كرد، مراحل نهايي امر به معروف و نهي از منكر يعني مرحلهٴ سوم و چهارم که بلغ ما بلغ اينجاست، البته آنجايي كه بلغ ما بلغ اثر كند، آنجا كه اثر نميكند خب مرحلهٴ دوم هم لازم نيست بلکه همان مرحلهٴ اول كه انزجار قلبي است كه كسي باخبر نيست وظيفهٴ همه است.
پرسش:...
پاسخ: واجب است مثل محبّت، تولّي و تبرّي امرِ قلبي است، اعتقاد يك امر قلبي است.
پرسش:...
پاسخ: نه، واقعاً ميشود منتها مبادي دارد؛ وقتي كه معرفت باشد، برهان باشد، علم باشد، با آن مبادي، معرفت پيدا ميشود اعتقاد پيدا ميشود.
پرسش:...
پاسخ:
فرق مقام علم و عمل و لزوم همراهی اين دو با يکديگر
مأمور، نفس است و آمر، خداي سبحان است. در مسئلهٴ علم، اگر مقدّمات حاصل شد چون مقدّمات ضروري است، انسان در برابر آن مضطرّ است نميتواند بگويد من نميخواهم بفهمم؛ وقتي برهان اقامه شد كسي نميتواند بگويد كه من نميخواهم بفهمم [بلکه] همين كه برهان اقامه شد انسان فهميد، چون كارِ عقلِ نظري است كه متولّي انديشه است اما عقلِ عملي كه مسئول و متولّي انگيزه و ايمان است كاملاً مختار است مثلاً براي آن صد درصد ثابت شد كه حق با زيد است اما قبول نميكند. اين قبول و نكول، يك امر اختياري است [و] مربوط به اين [عقل عملی] است مثل اينكه آدم يقين ميداند اين مار است ولي تكان نميخورد، چون تكان خوردن و رفتن و دويدن مربوط به چشم و گوش نيست مربوط به دست و پاست.
ما در صحنهٴ نفس، دو قوّهٴ جداي از هم داريم، گاهي البته كنار هماند. اينكه ميبينيم كسي عالِم بيعمل است براي اينكه علمش براي شأني از شئون نفس است [و] آن عزم و اراده و قصد براي شأن ديگر است [که] آن شأن ديگر فلج است. انسان با اينكه مطلبي برای او صد درصد ثابت شد كه حق است، كاملاً آزاد است ميتواند باور نكند چون آن كه بايد باور كند يعني بايد آن عقد را عقيده كند [شأني ديگر از شئون انسان است]. «عقد» ـ كه به قضيه ميگويند: «عقد» ـ گِرهي است بين موضوع و محمول كه «الف»، «باء» است؛ اين ميشود عقد اين ميشود تصديق در قبال تصوّر. بعد از مسئلهٴ علم، ايمان است؛ «ايمان» يعني عصارهٴ اين قضيه را به جان خود گِره ببندد که ميشود عقيده؛ اين به دست آدم است ميتواند ببندد ميتواند نبندد [و] چون يك امر اختياري است امر و نهيپذير است. به هر تقدير آن مقامي كه فرمود بد نگوييد، مقام ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[10] است، اين مقامي كه دست به تبر ميبرد جاي ﴿وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ﴾[11] است و جاي جلوي فساد را گرفتن است و امثال ذلك ولو بلغ ما بلغ، البته در جايي كه انسان بداند يا احتمال عقلايي بدهد كه ظفرمند ميشود چه اينكه وجود مبارك ابراهيم خليل اين احتمال را ميداد و موفق هم شد.
وظيفه انبيای الهی از منظر اميرمؤمنان(عليه السلام)
مطلب ديگر اينكه فرمود: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾، معلوم ميشود عقل در اينكه انسان بايد عبادت بكند خودكفاست، در اينكه معبود بايد نافع و ضارّ باشد خودكفاست، در اينكه الله، نافع و ضارّ است خودكفاست، در اينكه ماسويالله، نافع و ضارّ نيستند خودكفاست، در اينكه عبادت ماسويالله در خورِ اُف گفتن است و زجر است خودكفاست (اينها را عقل ميفهمد). وجود مبارك ابراهيم خليل(سلام الله عليه) فرمود مگر عقل نداريد، عقل اينها را ميفهمد، چرا بر خلاف عقل عمل ميكنيد منتها اين گروه در اثر اينكه شهوت و غضب را بر عقلِ عملي مسلّط كردند در جناح اراده [و] وهم و خيال را بر عقل نظري مسلّط كردند در بخش انديشه لذا اين عقلشان در درون اين وهم و خيال دفن شده است.
انبيا(عليهم السلام) ـ طبق بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) در همان خطبهٴ اول نهجالبلاغه ـ ميآيند که: «و يُثيروا لهم دفائن العقول»؛ انسانها اين معدِن را در درون خود دارند منتها اين اغراض و غرايز را روي اين معدن ريختند اين دفن شد يا اوهام و خيالات را روي اين معدنِ علمي ريختند دفن شد، آنها ميآيند اِثاره ميكنند شيار ميكنند شكوفا ميكنند، اين اغراض و غرايز را اين اوهام و خيالات را كنار ميبرند عقلِ آدم را به آدم نشان ميدهند، اين عقل را كه به آدم نشان دادند اين ميشود سرمايه، آنگاه علمهاي جديدي مطابق اين سرمايه عطا ميكنند، ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ﴾[12] ميشود، ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[13] ميشود، ﴿عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ﴾[14] ميشود و مانند آن. اين كار انبيا(عليهم السلام) است كه اول ميآيند شيار ميكنند اين خاكها و خَس و خاشاك را كنار ميبرند آن گوهر ناب را در ميآورند به انسان نشان ميدهند ميگويند اين سرمايهات، آن وقت روي اين سرمايه بايد سرمايهگذاري بكني نه سرمايهداري و با اين سرمايهگذاري بهره ببري؛ اين ميشود: «و يُثيروا لهم دفائن العقول» که اين كارِ انبياست.
نحوه برخورد ابراهيم(عليه السلام) با بتپرستان
وجود مبارك ابراهيم هم آمده اين اغراض و غرايز و اوهام و خيالات را از روی عقل كنار زد و عقلِ اينها را شكوفا كرد [اما] اينها دوباره اين اغراض و غرايز را روي اين گذاشتند و اين را اين زير دفن كردند گفتند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾، براي اينكه اينها گرفتار آن تعصّب جاهلي و نژادپرستي و ﴿إِنَّا وَجَدْنَا آبَاءَنَا عَلَي أُمَّةٍ﴾[15] و مانند آن بودند، لذا حضرت فرمود: ﴿أَفَلاَ تَعْقِلُونَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: اين سبّ نيست اين مرحلهٴ چهارم است. در مرحلهٴ اول كه احتجاج بود گذشت كه ﴿إِنِّي وَجَّهْتُ﴾[16] گفت، ﴿لاَأُحِبُّ الآفِلِينَ﴾[17] گفت و مانند آن، در مرحلهٴ دوم دست به تبر برد، در مرحلهٴ سوم در آن محاكمهٴ عمومي اينها را محكوم كرد و در مرحلهٴ چهارم گفت: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ﴾.
حالا آنها تصميم گرفتند كه وجود مبارك ابراهيم(سلام الله عليه) را بسوزانند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾. درباره نمرود برخيها گفتند همان طوري كه فرعون لقب پادشاهان مصر است، نمرود هم لقب پادشاهان كَلدان است اسم يك شخص معيّن نيست؛ نمرودِ كَلداني نظير فرعونِ مصري است (اين را برخيها نقل كردند). به هر تقدير وجود مبارك ابراهيم خليل با حكومت وقت درگير شد با مردم هم درگير شد، مردم با حكومت وقت هر دو بتپرست بودند و حامي بتپرستي بودند. فرمود: ﴿أُفٍّ لَّكُمْ وَلِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ﴾، آنها هم تصميم گرفتند که در مراسمي او را بسوزانند: ﴿حِرِّقُوهُ وَانصُرُوا آلِهَتَكُمْ﴾ و اين سوزاندنِ خليل خدا در راستاي كمك به بتها بود [میگفتند] اگر ميخواهيد كاري انجام بدهيد اين كار را انجام بدهيد وگرنه صِرف محاكمه كردن و محكومِ كردن عملي اثر ندارد.
نسبی بودن فهم افراد نسبت به حقيقت مطلق اشياء
اينجا خداي سبحان ميفرمايد ما به آتش گفتيم سرد شو؛ به آتش نفرمود آب شو يا هوا شو، به آتش فرمود سرد شو. مستحضريد ـ در بحثهاي قبل هم داشتيم ـ كه حقيقت در عالَم نسبي نيست يعني هر چه كه هست براي جميع اشياء است؛ آب، آب است في نفسه براي جميع اشياء [و] نسبت به جميع اشخاص و مانند آن، مادامي كه اين مادّه و صورت را دارد مادامي كه اين اجزا را دارد، اين به نحو قضيهٴ حقيقيه هم است و نسبي هم نيست. اگر در شرايطي اين اجزا از نار گرفته شد اين ديگر نار نيست هواست؛ وقتي كه به صورت دود شد و بعد شده هوا، حقيقتاً هواست [يعني] اجزاي هوا را دارد يا مادّه و صورت هوا را دارد و نسبت به همه هم هواست. حقيقت هرگز نسبي نيست (اين يك مطلب). معرفت نسبي است [يعني] بعضيها درست ميفهمند بعضيها نادرست ميفهمند بعضيها ضعيف ميفهمند بعضيها قوي ميفهمند بعضيها همهٴ جوانب را ميفهمند بعضيها برخي از جوانب را ميفهمند (اين هم يك مطلب). مطلب سوم آن است كه اينکه نسبي است نه يعني هر كسي هر چه فهميد حق است، بعضيها خوب ميفهمند ميشود صواب [و] بعضيها هيچ نميفهمند يا بخشي را نميفهمند، در آن بخش ميشود خطا، لذا ما مصوّبه نيستيم مخطّئهايم. اگر كسي روشمندانه براي شناخت اشياء كار كرد و به واقع رسيد كه دو ثواب ميبرد و اگر روشمندانه بود و به واقع نرسيد يك ثواب ميبرد و اگر روشمندانه نبود كه معاقب است.
تفاوت ذات اشياء با صفات عارض بر آن
مطلب بعدي آن است كه گاهي انسان خيال ميكند كه وقتي اين اجرام به كُرهٴ ديگر رفتند وضعشان عوض ميشود، پس حقيقت نسبي است. اين سخن ناصواب است، در خود كُرهٴ زمين وقتي اجزاي اين شيء يا مادّه و صورت شيء عوض بشود. اين شيء عوض ميشود. اين كون و فسادي كه ميبينيم هر روز هست [مثلاً] آتشي به صورت دخان در ميآيد بعد ميشود هوا؛ يا آبي تبخير ميشود، ميشود هوا يا هوايي متراكم ميشود و ابر ميشود و باران ميشود و ميبارد (هوايي آب ميشود يا آبي هوا ميشود) اين معنايش اين نيست كه حقيقت نسبي است، اين معنايش اين است كه مادامي كه اين اجزا كنار هم جمع شدند اين نسبت به جميع اشياء آب است هميشه هم آب است؛ نه اينكه اين شيء گاهي آب است گاهي آب نيست [يا] اين صورت گاهي آتش است گاهي آتش نيست. اين صورت با اين اجزا و شرايطي كه دارد به نحو قضيهٴ حقيقيه هميشه آب است، اگر اين صورت گرفته شد ميشود هوا و بالعكس. اين معنايش نسبيّت اشياء نيست اين معنايش حقيقي بودن اشياست، قضيه، قضيهٴ حقيقيه است لذا اگر اين شيء به كُرهٴ ديگر رفت و وضعش برگشت، چون ديگر اين شيء نيست، نميشود گفت كه نسبي است براي اينکه در كُرهٴ ديگر وضعش ديگر است (اين هم يك مطلب).
بخش ديگر مربوط به اوصاف است؛ يك وقت است كه اين شيء اين اوصاف را دارد مثل اينكه جسم وزني دارد فلان انسان وزنش شصت كيلوست يا پنجاه كيلوست يا كمتر يا بيشتر، اين وقتي بالاتر رفت وزني ندارد، اين معنايش اين است كه اين وزن براي انسان ذاتي نيست [که] گاهي هست گاهي نيست؛ مثل اينكه آب جريان را دارد اما آب اگر در منطقهٴ گرمسير باشد گرم است اگر در منطقهٴ سردسير باشد سرد است اگر در مناطق معتدل بجوشد معتدل است. اين درجات سردي و گرمي براي آب، عَرَضِ مُفارِق است، وزن هم براي بدنِ انسان عرضِ مفارق است اما اصلِ جسم داشتن و اينكه جسم، طول و عرض و عمق دارد و انسان مركّب از روح و بدن است اين ذاتي اوست، ديگر ممكن نيست هم انسان باشد هم بيبدن باشد يا بيروح باشد. بنابراين نبايد عرض مفارق را با عرضِ لازم يا ذاتيّات خلط كرد (يك) و مبادا كون و فساد را كه در كُرهٴ زمين هم هست و در جاي ديگر هم رخ ميدهد، زمينه براي توهّم نسبي بودن حقيقت قرار داد (اين دو).
تفاوت جوهری معجزه با علوم مختلف
مطلب بعدي آن است كه مشابه اين را ما قبلاً هم داشتيم كه معجزه جزء علوم نيست نه علوم قَريبه نه علوم غريبهٴ يعني كسي درس بخواند بتواند معجزه بياورد اين طور نيست؛ مثل سِحر نيست مثل شعبده نيست مثل جادو نيست مثل طلسم نيست مثل ارتباط با ارواح نيست مثل ارتباط با جنها نيست، اينها همه علوم است حالا بعضي حرام بعضي حلال، بعضي قريب بعضي غريب. اينها علم است يعني راهِ فكري دارد راه حصولي دارد منابع دارد مبادي دارد تصوّر و تصديق دارد و نتيجه؛ اما معجزه، علم نيست كه كسي بتواند درس بخواند معجزه بياورد نه جزء علوم قريبه است نه جزء علوم غريبه، فقط به قداست روح وابسته است. روح اگر خليفةالله شد و قوي شد و منزّه شد و مقدّس شد، وقتي اسم يك مُرده را بُرد اسم طاووس را يا فلان پرندهٴ مُرده را برد مثل ابراهيم خليل كه اسم برد آن زنده ميشود. ديگر نميشود به ابراهيم خليل عرض كرد شما چطور زنده كرديد! اين طور نيست که انسان درس بخواند و ياد بگيرد يا با رياضت به اين كار برسد. علومي كه با رياضت حل ميشود يا با درس و بحث حل ميشود راه فكري يا راه عملي دارد [اما] اين فقط به قداست روح و ارادهٴ الهي وابسته است؛ اين ميشود معجزه.
ذاتی نبودن حرارت برای آتش
ذات اقدس الهي ميفرمايد ما به آتش گفتيم سرد شو نه به آتش گفتيم آتش نباش. خب حرارت براي آتش در شرايطي هست در شرايطي نيست مثل اينكه انسان در زمين كه هست وزني دارد و وقتي جاي ديگر رفت وزني ندارد. براي ما كجا ثابت شده است كه حرارت براي نار ذاتي است؟! اين در بحث ديروز ثابت شد كه ما قانونِ پربركت و شريف عليّت را از حس نميگيريم. قانون عليّت اگر از دست ما گرفته بشود ما هيچ راهي براي فكر نداريم حتي حقّ شك هم نداريم مثل يك ديوار، براي اينكه كسي ميخواهد شك كند يك مبادي دارد، دو مقدمه ميچيند ميگويد به دليل اين مقدمه و اين مقدمه اين مطلب براي من مشكوك است. خب مقدّمتين، علّت نتيجهاند، اگر ما نظام علّي را زير سؤال برديم هيچ فكري براي هيچ بشري نيست، كاري هم نميتوانيم بكنيم فقط منتظر اتّفاقاتيم، لذا قانون عليّت نه قابل اثبات است نه قابل نفي است نه قابل شك، يك چيز بيّنالرشد است. هيچ كس نميتواند قانون عليّت را نفي كند هيچ كس نميتواند قانون عليّت را اثبات كند هيچ كس هم نميتواند بگويد من دربارهٴ قانون عليّت شك دارم چون اگر بخواهد بگويد من شك دارم بايد انديشمندانه سخن بگويد. اين قانون بيّنالرشد است براي همهٴ ما، بله تنبيه يعني هشدار دادن تشريح كردن توضيح دادن در مراحل قانون عليّت هست، فروعات نظري فراواني هم دارد.
خب حالا اگر موجودي انسان بود و بيوزن بود، ما بايد بگوييم كه اين ذاتيّاتش از او جدا شد يا ما دائماً ميديديم خيال ميكرديم ذاتي است؟ آيا حرارت براي نار ذاتي است؟ ما راهي براي اثباتش نداريم، ذاتي بودن را عقلِ تجريدي فتوا ميدهد نه حسّ تجربي، ما هر چه ديديم آتشِ گرم ديديم. آتش بخواهد غير آتش بشود محال است اما چيزي كه امروز آتش است فردا چيز ديگر بشود ممكن است، خب همين چوب است ديگر، اين چوب وقتي گُر گرفت، ميشود آتش و وقتي قدري آب روی آن ريختي چوب سوخته است يا ميشود زغال. اين سنگي كه الآن افروخته است و گُر گرفته ميگوييم آتش است وقتي بعد از مدّتي سرد بشود ديگر آتش نيست. آتش غير آتش نميشود چه اينكه آب غير آب نميشود. آنكه الآن صورتِ آبي قبول كرد، طبق برخی علل و عوامل، اين صورت را رها ميكند و صورت ديگر ميپذيرد نه اينكه آب ميشود هوا، چون اگر آب قابل هوا شدن باشد، قابل «لابدّ أن يَجتمع مع المقبول». اگر گفتيم «الف» قابلِ «باء» است يعني با آمدنِ «باء»، «الف» هست اما اگر با آمدنِ «باء» «الف» از بين برود كه نميشود گفت «الف»، قابل «باء» است. نار به هيچ وجه قابل صورت ديگر نيست؛ كون و فساد مطلقا همين طور است؛ مادّهاي هست زير دست و پاي اينها كه گاهي با فلان صورت است گاهي با صورت ديگر. در اينجا ذات اقدس الهي نار را غير نار نكرد، نار را بَرد كرد يعني حرارت را از آن گرفت مثل اينكه وزن را از انسان بگيرند. ما تا حال خيال ميكرديم وزن انسان ضروري است انسانِ بيوزن كه نداريم، خب بله اينجا در اين شرايط اين طور است اگر از [محدوده] جاذبه بالاتر برود ديگر وزني ندارد اين هم ميشود عرضِ مفارق عرضِ لازم نيست.
پرسش:...
پاسخ:
خصوصيّت سلام الهی برای خليل الرحمان
بله يعني حرارت گرفته شد ولي همان طنابِ مَنجنيق را سوزاند خاكستر كرد و گفتند حيوان و پرندهها ميخواستند رد بشوند ميسوختند اما ﴿سَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾ نه سلامِ مطلق؛ فرمود: ﴿يَا نَارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاَماً عَلَي إِبْرَاهِيمَ﴾ نه «برداً و سلاماً مطلقا». اين طور نبود كه ديگر حالا چيزي در آنجا خاكستر نشود و سوخت و سوزي نباشد و آن طناب سوخته نشود.
بنابراين اينکه معجزه چيست مشخص شد، حقيقت، مطلق است مشخص شد، معرفت، نسبي است مشخص شد و اصل بر تخطئه است نه تصويب مشخص شد و نار غير نار نشد مشخص شد حرارت را از نار گرفتند مشخص شد، اين هم به ارادهٴ الهي است. آنها كه اوحديّ از بندگان خدايند اين حرف برايشان عادي است كه اشياء واقعاً چيز ميفهمند و مختارانه كار ميكنند مثل اينكه خدا به انساني بگويد فلان كار را انجام بده فلان كار را انجام نده.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
1. سوره انعام، آیه 83.
2. سوره انبیاء، آیه 51.
1. سوره نور، آیه 31.
1. سوره بقره، آیه 256.
2. سوره بقره، آیه 129؛ سوره آل عمران، آیه 164؛ سوره جمعه، آیه 2.
3. سوره نحل، آیه 125.
1. سوره حدید، آیه 25.
2. سوره انبیاء، آیه 57.
1. سوره بقره، آیه 256.
1. سوره بقره، آیه 129؛ سوره آل عمران، آیه 164؛ سوره جمعه، آیه 2.
2. سوره حدید، آیه 25.
1. سوره بقره، آیه 129؛ سوره آل عمران، آیه 164؛ سوره جمعه، آیه 2.
2. سوره بقره، آیه 151.
3. سوره علق، آیه 5.
4. سوره زخرف، آیه 23.
1. سوره انعام، آیه 79.
2. سوره انعام، آیه 76.