اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ ﴿22﴾ لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ ﴿23﴾ أَمِ اتَّخَذُوا مِن دُونِهِ آلِهَةً قُلْ هَاتُوا بُرْهَانَكُمْ هذَا ذِكْرُ مَن مَعِيَ وَذِكْرُ مَن قَبْلِي بَلْ أَكْثَرُهُمْ لاَ يَعْلَمُونَ الْحَقَّ فَهُم مُعْرِضُونَ ﴿24﴾
ربوبيت الهی, محور مباحث توحيدی
مسائلي كه مربوط به توحيد خداي سبحان است، به بخش ربوبيّت و الوهيّت برميگردد نه به بخش ذات يعني ذات حق تعاليٰ در مسئلهٴ توحيد اصلاً مطرح نيست. چه اينكه در مسائل ديگر هم مطرح نيست. همان طوري كه قبلاً ملاحظه فرموديد ذات اقدس الهي كه هويّت محض است و نامتناهي، موجود نامتناهي حكم برنميدارد؛ نه معروفِ حكيم است و نه مشهود عارف.
در همين بحث هم ذيل آيهٴ ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا﴾ بعضي از اهل معرفت گفتند جريان [معرفت] ذات اقدس الهي عقلاً ممتنع است و نقلاً ممنوع؛ يعني هيچ راهي براي بحث دربارهٴ ذات خدا نيست.
ناشناخته بودن ذات الهی و اطلاقيت آن
ترسيم اجمالياش اين است كه اگر ذات اقدس الهي يك هويّت نامتناهي است ـ كما هو الحق ـ موجود نامتناهي، موضوعِ قضيه قرار نميگيرد تا دربارهٴ او سلباً يا اثباتاً حكمي بشود، چون در هر قضيهٴ علمي، آن قاضي و حاكم، موضوع را اول تصوّر ميكند بعد محمول را تصوّر ميكند، نسبت محمول و موضوع را در قضاياي نظري ميسنجد بعد فتوا ميدهد به ثبوت يا سلب [مثلاً] ميگويد «الف»، «باء» است؛ اين قضيه است و تصديق. اگر موجودي محدود بود، ميتواند موضوع قرار بگيرد، در قبال او محمول قرار بگيرد، در قبال موضوع و محمول، نسبت قرار بگيرد، در قبال امور سهگانه، يك قاضي و حاكم قرار بگيرد [و] به اين قضيه سامان ببخشد؛ ولي اگر موضوع نامتناهي بود، محمول را فرا ميگيرد و فرو ميبرد، نسبت بين موضوع و محمول را فرا ميگيرد و فرو ميبرد، قاضي و حاكم را فرا ميگيرد و فرو ميبرد و همه را بلع ميكند، چيزي نميماند.
دربارهٴ حقيقت نامتناهي، فرضِ قضيه، مستحيل است كه او موضوع قضيه قرار بگيرد [و] ما براي او احكامي ثابت كنيم. اگر كسي خواست نامتناهي را موضوع قرار بدهد، اين نامتناهي، نامتناهيِ به حمل اوّلي است و متناهيِ به حمل شايع مثل مفهوم نامتناهي. اين مفهوم نامتناهي، مفهوم غير متناهي و مانند آن، اين غير متناهي است به حمل اوّلي و متناهي است به حمل شايع، براي اينكه مفعول غير متناهي غير از مفهوم شجر است، غير از مفهوم حجر است و مانند آن؛ وگرنه اگر چيزي نامتناهي بود، اين در قبالش محمول و نسبت و حاكم قرار نميگيرد [بلکه اين نامتناهي] همه را فرا ميگيرد و فرو ميبرد. الآن غوّاصي كه در دريا و اقيانوس غرق شده، هر چه هم فنّ هندسه بلد باشد، از او بخواهيد بگوييد كه مساحت اين دريا چقدر است حجم اين آب چقدر است، ميگويد من اصلاً جايي را نميبينم فقط اين درون غرقم، من اگر از دريا بيرون بيايم ميتوانم حجم آب را و مساحت دريا را بفهمم، من الآن اين درون غرقم.اين بايد بيايد بيرون؛ چون اقيانوس متناهي است بيرون آمدن ممكن است ولي اگر اين اقيانوس نامتناهي بود بيرون آمدن ممكن نبود، لذا دربارهٴ ذات اقدس الهي هيچ فرضي ندارد كه موضوع قضيه قرار بگيرد [و] كسي دربارهٴ او بحث بكند.
تبيين منظور ائمّه از مشاهده انوار الهی و تفاوت آن با مرتبه ذات
خب، بنابراين آن هويّت محضه فوق آن است كه يك حكيم دربارهٴ او بحث كند يا عارف دربارهٴ او شهادت بدهند يا پيغمبر و امام بگويند ما او را ديديم و مانند آن. آن بيان نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) كه در جواب ذعلب فرمود: «ما كنتُ أعبدُ ربّاً لم أرَهُ»[1]، دربارهٴ ربوبيّت است؛ رب از اسماي الهي است از شئون الهي است از تعيّنات الهي است [و] قابل شهود است، اين مطلب اول.
معنای الوهيّت و تفاوت آن با مدبّرات امر و فرشتگان
مطلب دوم دربارهٴ اله است. اله آن است كه مستقلاً مدبّر باشد؛ اگر موجودي عالِم بود حكيم بود و به اذن خدا و در تحت رهبري خدا گوشهاي از عالم را تدبير كرد اينكه اله نيست، از اينها فراواناند، همهٴ اينها جزء مدبّرات امرند. مدبّرات امر كه فرشتگان الهياند خدا كه كار را به اينها تفويض نكرده چون تفويض محال است، اينها به اذن خدا، به علم الهي، به تدبير الهي، به حكمت الهي، هر كدام گوشهاي از عالم را دارند اداره ميكنند، ميشوند مدبّرات امر؛ اينها كه اله نيستند، اله آن است كه مستقلاً بتواند تدبير كند.
در قرآن كريم دو مبحث را به اين اختصاص داد: در بخش اول به مشركان حجاز و امثال حجاز فرمود اينكه شما ميگوييد اله است اينكه اله نيست اينها كه اله نيستند، لفظ اله يعني «الف» و «لام» و «هاء» مفهومي دارد، آن مفهوم آن است كه مدبّرِ مستقل باشد، اين مفهوم اله را بر اين اصنام و اوثان اطلاق كرديد. آنچه كه شما اطلاق كرديد اين الفاظ اين مفاهيم زيرش خالي است؛ الآن شما يك مشت ريگ مُرده را بگوييد اَحيا! خب حيّ لفظي است كه معنايي دارد، اين معنا را وقتي شما به يك مُشت جماد به سنگ بيابان به شن بيابان اطلاق كرديد، اين لفظ زيرش خالي است يعني از هيچ چيزي حكايت نميكند. در سورهٴ مباركهٴ «نجم» ميفرمايد: ﴿إِنْ هِيَ إِلَّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوهَا أَنتُمْ وَآبَاؤُكُم﴾[2]؛ يك لفظِ بيمعناست. خب حالا شما يك مُرده را بگويي زنده، اينكه زنده نميشود اينكه اله نيست، يك اسمِ بيمسمّاست، ما دربارهٴ اسم بيمسمّا چه برهان اقامه كنيم؟!
تبيين برهان نفی تعدد اله در آيه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾
بخش ديگر [از بيان قرآن کريم] يك برهان عقلي است ميفرمايد اگر دو خدا در عالَم باشند اين عالم بايد فاسد بشود لكن عالم فاسد نشده و نميشود برابر آيات اول سورهٴ مباركهٴ «مُلك» كه ﴿ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾[3] ـ اين استثناي بطلانِ تالي است ـ اگر دو خدا در عالم باشند عالم فاسد ميشود لكنّ التالي باطل فالمقدّم مِثله. چرا عالم باطل ميشود؟ براي اينكه اله آن است كه مستقلّ در تدبير باشد [چنين کسي که] از كسي فرمان نميگيرد؛ چون دو الهاند [پس] دو ذاتاند [و] چون صفات آنها عين ذات آنهاست [پس] ميشود دو علم ميشود دو تدبير ميشود دو نظم و فاسد ميشود [و] چون در عالم فسادي نيست پس تعدّد آلهه نيست.
بنابراين آنچه را كه مشركان حجاز داشتند ﴿أَسْماءٍ سَمَّيْتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآبَاؤُكُمْ﴾[4] بود، ﴿مَا انَزَلَ اللّهُ بِهَا مِن سُلْطَانٍ﴾[5] بود و مانند آن، آنچه را كه احياناً يَزدان و اهرمني بگويند يا ديگران اراده كنند و گفته باشند يا بعدها چنين مكتبهايي پديد بيايد كه جهان را دو خدا اداره ميكند، ميفرمايد اگر اين باشد بايد عالَم فاسد باشد در حالي كه فاسد نيست (اين وضع موجود است).
بازگشت برهان آيه بيست و دوم بر برهان تمانع
آنكه در كتابهاي كلامي آمده و جناب فخررازي اين آيه را بر آن منطبق كردند[6] آن مطلب تامّي است ولي آيه ناظر به آن نيست. آن مطلب اين است كه دو علّت براي يك معلول اگر فرض بشود ـ که اين فرضِ محال است ـ آن معلول حاصل نميشود نه اينكه آن معلولِ حاصلشده فاسد ميشود. برهان سورهٴ مباركهٴ «انبياء»[7] به ضميمه آيه سورهٴ مباركهٴ «ملك»[8] دربارهٴ وضع موجود است يعني اين عالَم دو خدا ندارد وگرنه فاسد ميشد [اما] برهان توارد علّتين ميگويد اگر دو مبدأ باشد معلول حاصل نميشود [يعني] اجتماع دو علّتِ مستقل بر معلول واحد مستحيل است، بنابراين آن برهان كلامي سرِ جايش محفوظ است ولي آيه [محل بحث] ناظر به آن نيست.
جناب فخررازي بعد از اين ادلّه، چهارده وجه ذكر ميكند بعد خودش هم اعتراف ميكند ميفرمايد: «أنّ هذه الوجوه ظنّية اقناعيّة»[9]؛ به صورت برهان نيست [البته] كمك ميكند و براي اثبات كافي است ولي برهاني نيست، پس آن ادلّه در حدّ اقناع است كه خودشان هم قبول كردند و پذيرفتند كه اينها در حدّ تأييد است.
بازگشت قضايای ضروريه ذاتيه به قضايای ضروريه ازليه
مطلب ديگر اينكه خداي سبحان هر چه را كه ميآفريند برابر با نظام ربّاني خودش است. ضرورتهاي عقلي يا استحالههاي عقلي چيزي است كه عقل كشف ميكند نه اينكه عقل بسازد؛ اجتماع ضدّين محال است، اجتماع مِثلين محال است، اجتماع نقيضين محال است و امثال ذلك را چراغ عقل كشف ميكند نه اينكه عقل بسازد. اينها قضاياي صادقه هستند؛ صِدق اين قضايا اگر ضرورت ذاتي باشد بايد به ضرورتهاي ازلي تكيه كند [و] اگر ضرورت ازلي باشد ما بايد يك موجود ازلي داشته باشيم كه مطابَق اين قضايا باشد. ضرورت ازلي اين است كه مادام الذات ندارد يعني در ازل و ابد همين طور است، بر خلاف ضرورت ذاتي، ضرورت ذاتي مثل اينكه «كلّ انسانٍ ناطقٌ بالضرورة». خب اگر انسان باشد ناطق است، اگر انسان نباشد، ديگر ناطقيّتي در كار نيست؛ ثبوت ناطقيّت براي انسان ضرورتِ ذاتي دارد نه ضرورت ازلي يعني «الإنسان مادام انساناً فهو ناطق بالضروره» اما وقتي كه معدوم شد ديگر انساني نيست [لذا] ناطقيّت هم رخت برميبندد. ضرورت ذاتي آن است كه محمول براي موضوع ضرورتي باشد مادام الذّات، ضرورت ازلي آن است كه ديگر مادام ندارد چون ذات ازلي است. گرچه به تعبير مرحوم بوعلي ضرورت ازلي هم به ضرورت مادام الذّات برميگردد؛ منتها ذات او ازلي است نه اينكه مادام الذات در قبال ازلي باشد [يعني] ذات اگر ازلي شد ضرورت ازلي است [و] ذات اگر محدود بود ضرورت غير ازلي است.
خب ما قضايايي داريم كه «النقيضان لا يجتمعان» يا «الوجود و العدم لا يجتمعان» که اينها مسئله فلسفي است منتها اگر چيزي بديهي شد و ضروري شد نه او را از مسئلهبودن بيرون ميآورد (يك) و نه او را از فضاي فلسفي جدا ميكند (دو). الآن ما ميگوييم: «الصلاة واجبةٌ»، اين «نماز واجب است» ضروري دين است [و] همه ما هم ميدانيم، اين تقليد هم نميخواهد يعني در وجوب نماز، وجوب روزه، وجوب حج، وجوب زكات، وجوب خمس كسي تقليد نميكند چون اينها جزء ضروريّات دين است يعني همهٴ ما ميدانيم كه پيغمبر فرمود ائمه فرمودند، در ضروريّات دين جا براي تقليد نيست با اينكه اينها فروع ديناند اصول دين نيستند [زيرا] تقليد در جايي است كه آدم نداند، وقتي ما ميدانيم پيغمبر فرمود نماز واجب است، ديگر از چه كسي تقليد بكنيم؟! لذا همهٴ اين آقايان مراجع متوجّه اين نكتهاند ميگويند تقليد در اصول دين نيست (يك)، در فروعِ غير ضروري دين است (دو) چون وقتي كه فروع، ضروري بود [و] همهٴ ما ميدانيم، از چه كسي تقليد بكنيم؟! خب، «الصلاة واجبةٌ» يك مسئلهٴ ضروري است اما مسئلهٴ فقهي است ديگر؛ نه ضروري بودنش آن را از حوزهٴ فقه بيرون ميكند نه شرطِ فقهي بودن نظري بودن است. «الصلاة واجبة، مسئلةٌ»، خب مسئلهٴ كدام علم است؟ مسئلهٴ فقه است ديگر؛ اگر ضروري بود، اين كه آن را از مسئلهٴ فقهي بودن بيرون نميبرد.
نظام ربّانی مطابق صدق قضايای ضروريه ازليه
«النقيضان لا يجتمعان»؛ اين «النقيضان لا يجتمعان» محصول يك مسئلهٴ ديگر است، اصل مسئله اين است كه «الموجود لا يكون معدوما»، «الوجود لا يكون عدما»؛ اصل مسئله اين است كه موضوع قضيه موجود است [و] محمول قضيه سلبِ عدم است: «الموجود لا يكون معدوما» و اين جزء مسائل فلسفي است و در فسلفه هم از آن بحث كردند.
خب حالا اين قضيه كه صادق است صِدقش به چه چيزي است؟ قضيه ضروري هم است ازلي هم است. به تعبير بهمنيار اگر اين قضيه را شما برداريد سقفِ همهٴ علوم فرو ميريزد، ما ديگر علمي در عالم نداريم، براي اينكه اگر شما علم داريد كه الآن روز است خب وقتي روز با عدمِ روز جمع بشود پس الآن هم روز است هم روز نيست! وقتي شما علم داريد الآن در مسجد هستيد، هم در مسجد هستيد هم در مسجد نيستيد! تمام قضايا فرو ميريزد، ما ديگر هيچ قضيهاي نخواهيم داشت. تعبير بهمنيار در التحصيل اين است كه همان طوري كه ذات اقدس الهي مبدأ وجودِ عينيِ اشياست كه اگر خدا ـ معاذ الله ـ نبود چيزي در عالَم نبود، اين قضيه هم در فضاي ذهن و علم، زيربناي همهٴ علوم است كه اگر اين را بردارند سقف همهٴ علوم فرو ميريزد[10] [و] ما ديگر علمي نداريم. خب اين قضيه «النقيضان لا يجتمعان» با جلال و شكوهي كه دارد اين قضيهٴ «الموجود لا يكون معدوماً»، «النقيضان لا يجتمعان» اينها قضيةٌ صادقةٌ بالضرورة الأزليّة. مطابَق اين قضيه چيست؟ بايد يك موجود ضرورت ازلي داشته باشيم تا اين از او گرفته بشود و از او حکايت بكند و آن جز علم ذات اقدس الهي هيچ چيزي نيست. ما ضرورت ازلي نداريم تا مطابَق اين قضيه باشد، اگر ضرورت ازلي نداشتيم كه مطابَق اين قضيه باشد، صِدق اين قضيه به چيست؟ پس خود اين قضيه را هم ما از علم ذات اقدس الهي ميگيريم كه در بحث ديروز مبسوطاً اشاره شد كه آن نظام ربّاني دارد.
ضرورت ازلی و امتناع ازلی <يجب عن الله>
مطلب ديگر كه مربوط به جملهٴ ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾ است اين است كه اگر چيزي نظير اين گونه از امور، جزء قضاياي ضروري بود [و] ضرورت ازلي داشت، چنين چيزي «يَجب عن الله» است نه «يَجب علي الله» (اين يك) و اگر قضاياي سالبهاي داشتيم كه ممتنع بودند و امتناعشان ازلي بود، «يَمتنع عن الله» است نه «يَمتنع علي الله» (دو). حتماً خدا كارِ ثابت ميكند حتماً صدور محال از خدا مستحيل است حتماً صدور قبيح از خدا مستحيل است [و] يقيناً خدا كارِ قبيح نميكند نه [اينکه] نبايد بكند كه يك بايد و نبايدي در خارج باشد و حاكم بر الله باشد (اينچنين نيست). اين خدايي كه علمِ محض است، حكمت محض است، ارادهٴ محض است، قدرت محض است، «از خيِّر محض جز نكويي نايد»[11]؛ نه اينكه نبايد بكند، [بلکه] نميكند، بنابراين تمام اين ممتنعات، «يَمتنع عن الله» است [نه «يمتنع علی الله»] و تمام اين ضروريّات هم ضروري و «يَجب عن الله» است نه «يجب علي الله».
تلازم خالقيّت با ربوبيّت و نفی تعدد اله
مطلب بعدي آن است كه چون اله موجودِ مدبّرِ مستقل است هر موجود مدبّر مستقلّي ميخواهد حرف آخر را او بزند. اين بحث تا حدودي در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» هم گذشت يعني در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» موقع بحث از آن آيه، هم از اين آيه سورهٴ مباركهٴ «انبياء» كمك گرفته شد هم از آيه سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون». در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيهٴ 42 اينچنين بود فرمود: ﴿قُل لَّوْ كَانَ مَعَهُ آلِهَةٌ كَمَا يَقُولُونَ إِذاً لاَبْتَغَوْا إِلَي ذِي الْعَرْشِ سَبِيلاً﴾؛ اگر آلههاي باشند اينها به عرش دسترسي پيدا ميكنند براي عرش يعني مقام فرمانروايي، اگر اله است بايد عالَم را اداره كند [و] بايد به عرش دسترسي داشته باشد؛ عرش يعني مقام فرمانروايي نه يعني تختِ مصطلح. اگر اله است بايد به ذيالعرش دسترسي پيدا كند، همهشان هم ميخواهند به ذيالعرش دسترسي پيدا كنند يعني بر تخت فرمانروايي بنشينند [چون] بايد عالَم را اداره كنند [و] اين مستحيل است. اين مضمون كه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» آيهٴ 42 آمده، در سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» به آن صورت مطرح شد؛ آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين است: ﴿مَا اتَّخَذَ اللَّهُ مِن وَلَدٍ وَمَا كَانَ مَعَهُ مِنْ إِلهٍ﴾، چرا؟ چون اگر واقعاً اله باشد يعني اسمِ بامسمّا باشد نه اسم بيمسمّا ـ آنكه وثنيين داشتند كه اسم بيمسمّا بود ـ اگر واقعاً تعدّد اله باشد اسم بامسمّا باشد، ﴿إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾[12]؛ هر كسي كار خودش را انجام ميدهد براي اينكه مدبّر است، مسئول است، علمش هم عين ذات اوست؛ چون ذاتش غير ذات ديگران است علمش هم غير علم ديگران است. ﴿إِذاً لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ و لعلا بعضهم علی بعض﴾[13]؛ حتماً درگيري است حتماً هر كسي ميخواهد حرف خودش را بزند چون خودش ميخواهد عالَم را اداره كند، اين ميشود فساد،
موجوديت اشيا دال بر وحدانيّت الهی
لذا اگر گفته شد:
و في كل شيء له آية٭٭٭ تَدُلّ علي أنّه واحدٌ[14]
اين ديگر از آن ره آوردهاي نوراني قرآن كريم است. غالباً از وجود شيء پي به مبدأ ميبردند [که] در كتابهاي عقلي اين طور بود [يعني] هر چيزي را كه ما در عالَم ببينيم اين دليل است بر وجود صانع؛ يا برهان حدوث است يا امكان ماهوي است يا امكان فقري است [که] هر كدام از اين براهين تقرير بشود دليل است بر اينكه عالَم خالقي دارد؛ اما آن بيان نوراني قرآن كريم كه متمِّم همه اين حرفهاست اين است كه هر چيزي دليل است بر اينكه خدا وجود دارد (يك)، هر چيزي هم دليل است بر اينكه خدا شريك ندارد (دو)، چرا؟ براي اينكه اگر شريك ميداشت اين موجود سامان نميپذيرفت منظّم نبود. شما از وجود اين [موجود] پي به مبدأ ميبريد، از نظم اين، به علمِ مبدأ، حكمت مبدأ، قدرت مبدأ و وحدت مبدأ پي ميبريد، چرا؟ چون اگر بيش از يك خدا بود اين وضعش به هم ميخورد اين ناهماهنگ بود، براي اينكه اين با موجودات ديگر درگير بود [در حالي که] الآن با تمام موجودات عالَم هماهنگ است هر چه بخواهد در عالَم براي او فراهم است و هر چه عالَم هم از او بخواهد او تأمين ميكند. هر ذرّهاي [و] هر سلّولي در هر گوشهٴ عالم باشد، هر چه نياز داشته باشد آن رافعِ نيازش موجود است و هر چه هم از او بخواهند او در طبق اخلاص ميگذارد؛ هيچ موجودي با موجود ديگر ناهماهنگ نيست. اين از بركات قرآن است كه هر موجودي كه در عالَم يافت ميشود هم دليلِ وجود خداست هم دليل وجود نظم و علم خداست و از آن جهت كه خدا او را آفريد قدرتش هم كه يقيني است و هم دليل وجود وحدت خداست كه خدا واحد است وگرنه اين سامان نميپذيرفت.
تأييد آيات سوره <اسراء> و <مؤمنون> بر برهان سوره <انبياء>
خب پس آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «اسراء»[15] و همچنين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «مؤمنون» اين تأييد ميكند كه اگر دو خدا در عالَم فرض ميشد الاّ ولابد عالم فاسد ميشد و اينها با هم درگير بودند و هيچ راهي براي حفظ نظم در جهان فرض نميشد.
فرمود: ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ لكن فسادي در عالم نيست پس فالمقدّم مثله [آن گاه فرمود:] ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ﴾؛ خدا منزّه است از اينكه شريك داشته باشد، او ربّالعرش است [و] تنها كسي كه بر تخت فرمانروايي مطلق مستقر است و ربّالعرش است اوست: ﴿فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا يَصِفُونَ﴾؛ خدا منزّه است از آنچه اينها وصف ميكنند اينها براي خدا شريك قائلاند.
اقسام سؤال در قرآن و نمونههايي از هر يک
﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾؛ ذات اقدس الهي مسئول قرار نميگيرد. در بحثهاي قبل هم گاهي از همين آيه كمك گرفته ميشد كه سؤال چند قسم است، يك [قسم] سؤال استفهامي است كه متعلِّمي از معلِّم مطلبي را سؤال ميكند، اين سؤال استفهامي است و اين هم ترغيب شده است كه سؤال كنيد براي اينكه بعد از سؤال شما جواب داده ميشود [و] هم مُجيب ثواب ميبرد هم سائل ثواب ميبرد هم مستمع ثواب ميبرد و مانند آن و سؤال هم كليد علم است كه فرمود: علم مخزني دارد و كليد [آن] سؤال است[16]. [اين گونه سؤال] خيلي هم ترغيب شده، از خدا هم سؤال ميكنيم؛ اين ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[17]، ﴿يَسْألونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ﴾[18]، ﴿يَسْأَلُونَكَ عَنِ المَحِيضِ﴾[19]، ﴿يَسْئَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ﴾[20] اينها سؤالهاي استفهامي است. قسم دوم سؤالهاي استعطايي است [که] سؤال ميكنيم و چيزي از کسي ميخواهيم مثل اينكه فرمود: ﴿وَاسئلوا الله من فضله﴾[21]؛ از فضل خدا بخواهيد سؤال كنيد. اين سؤال استعطايي است درخواست است كه همهٴ ما سؤال استعطايي داريم. يك سؤال استيضاحي است؛ اينكه در قانون اساسي آمده است كه نمايندگان محترم مجلس حق دارند از فلان مسئول يا وزير سؤال كنند يعني اين را زير سؤال ببرند نه سؤالِ استفهامي است كه متعلّم از معلّم دارد نه سؤال استعطايي است كه يك نيازمند از غنيّ و توانگر سؤال استعطايي دارد که چيزي به من بدهيد بلکه اين نظير ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[22] است از همين باب است. اين ايست بازرسي كه سؤال ميكنند يعني زير سؤال ميبرند. در اوايل سورهٴ مباركهٴ «اعراف» هم گذشت كه در قيامت ﴿فَلَنَسْئَلَنَّ الَّذِينَ أُرْسِلَ إِلَيْهِمْ وَلَنَسْئَلَنَّ الْمُرْسَلِينَ﴾[23]؛ فرمود همه در قيامت زير سؤالاند [حالا] يك عدّه بيشتر زير سؤالاند كه براي سؤال بازداشت ميشوند که ﴿وَقِفُوهُمْ إِنَّهُم مَّسْؤُولُونَ﴾[24].
تبيين معنای سؤال در ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾
اينكه فرمود: ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾، ناظر به سؤال [قسم] سوم است يعني خدا زير سؤال نميرود. چرا زير سؤال نميرود؟ براي اينكه اگر قبلاً قانوني [و] اصل حاكمي باشد، ما كارِ خدا را مطابق آن قانون انجام بسنجيم، بله، ميگوييم چرا چنين كردي يا چرا چنان نكردي، در حالي كه همهٴ قوانين از خلقت او انتزاع ميشود؛ ما چرا ميگوييم اين بد است؟ براي اينكه با عالم هماهنگ نيست؛ چرا ميگوييم اين ظلم است؟ براي اينكه با عالَم هماهنگ نيست. ما عدل و ظلم را از هماهنگ بودن يا ناهماهنگ بودن نظام هستي ميگيريم وگرنه عدل و ظلم كه خارج از نظام هستي جايي ندارد. خب پس اگر قانوني بود، ما كارِ خدا را بر آن قانون عرضه ميكرديم و آن معيار و ميزان بود، ميسنجيديم ميتوانستيم بگوييم فلان كار صواب است فلان كار خطا [و خدا] زير بار سؤال ميرفت اما چنين قانوني كه نيست. ميماند آنچه را كه عقل ميفهمد نظير اجتماع نقيضين نظير اجتماع ضدّين و امثال ذلك که اينها را ما از علم ذات اقدس الهي ميگيريم.
خداي سبحان كاري نميكند كه زير سؤال قرار بگيرد، چون عين حكمت است. گاهي ممكن است در جهت جهلِ علمي (يك) يا جهالتِ علمي (دو) يا سهو و نسيان (سه)، خطا يا خطيئهاي رخ بدهد اما اگر كسي علمِ محض است خطا و خطيئه ندارد [اگر کسي] حكمتِ صِرف است سفاهتي ندارد [اگر کسي] قدرتِ محض است عجزي ندارد [لذا] كاري از خدا صادر نميشود كه او زير سؤال برود. اگر بخواهيد دربارهٴ خود خدا سؤال بكنيد از فاعل سؤال بكنيد [يعني] بخواهيد سؤال بكنيد از علّت فاعلي كه خودش فاعلالفواعل است ﴿هو الأوّل﴾[25] است؛ اگر بخواهيد سؤال كنيد از هدف و غايت، خودش هدفالأهداف است، آخرالآخرين است ﴿هو الآخر﴾[26] است، اصلاً جا براي سؤال نيست؛ اگر بخواهيد از مادّه و صورت و اينها سؤال بكنيد، او كه منزّه از اينهاست بگوييد [مثلاً] از چه جنس است از چه چيزي خلق شده از چه چيزي آفريده شده، او كه منزّه از اينهاست، لذا سؤال در حرمِ امن الهي راه ندارد.
تفاوت سؤال صحيح با ناصحيح در مورد فعل الهی
يك وقت است شما سؤال ميكنيد اين بِنا را چه كسي آفريد [که] سؤال از مبدأ فاعلي است، اينجا سؤال راه دارد؛ يا [سؤال مي کنيد] براي چه اين بِنا ساخته شد [که] سؤال از مبدأ غايي است، اينجا راه دارد؛ دربارهٴ انسان ميشود سؤال كرد انسان را چه كسي آفريد براي چه آفريد، اينجا سؤال راه دارد؛ اما دربارهٴ فاعلِ محض يا غايتِ محض اين سؤالها راه ندارد (اين مربوط به ذات). اگر دربارهٴ فعل بخواهيد سؤال بكنيد، سؤال استفهامي سرِ جايش محفوظ است (يك)، سؤال استعطايي محفوظ است (دو)، سؤال استيضاحي راه ندارد [و] سالبه به انتفاء موضوع است [زيرا] او تمام كارهايش عين حكمت است، از چه چيزي ميخواهي سؤال بكني؟! يعني سؤال بكني كه چرا فلان كار را كرده است، خب اين كارِ حكيمانه است [يا] چرا فلان كار را نكرده است، خب آنجا مصلحت نبود نكرد. اينچنين نيست كه كاري باشد كه بايد ميكرد و نكرد، تا زير سؤال برود.
فرق معنای ناز و نياز اوليای الهی
آن اولياي خاص وقتي به مقام قُرب رسيدند، اين نيازشان تبديل به ناز ميشود؛ اين در همهٴ ادعيه نيست اين در بعضي از دعاهاست نظير دعاي «افتتاح» ماه مبارك رمضان كه اين را ميگويند: «دَلال» يعني ناز؛ اين تعبير «مُدلّاً عليك»[27] يعني همين. اگر كسي به مقام والا رسيد نظير انبيا و اهل بيت(عليهم السلام) كه جزء مقرّبان الهياند، اين نيازشان را تَلطيف ميكنند ترقيق ميكنند، به عنوان هديه ميبرند به ناز تبديل ميكنند عرض ميكنند خدايا! اگر تو يك وقت بخواهي بگويي چرا فلان اشتباه را كردي من هم ميگويم خب تو چرا نبخشيدي: «اِنْ اَخَذْتَني بِذُنُوبي اَخَذْتُكَ بِمَغْفِرَتِكَ»[28]. خب اين حرف چه كسي است چه كسي به خودش اجازه ميدهد؟! ماها كه اين دعا را ميخوانيم يك لَقلقهٴ لسان است بر اساس نيابت اما آن كسي كه نيازش به ناز تبديل شده آنجا دار ناز ميكند [فرمود:] «مُدلاً عليك»؛ اِدلال، دَلال، غَنج، نازبازي. عرض ميکند اگر تو به من بگويي چرا بد كردي خب من هم ميگويم تو چرا نبخشيدي تو چرا نپوشيدي: «اِنْ اَخَذْتَني بِجُرْمي اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ». خب اين براي چه كسي است؟ اين فقط براي آنهاست.
اين سؤال هم باز به سؤال استعطا برميگردد اين مؤاخذه به استعطا برميگردد يعني اگر تو اعتراض كني و من را زيرا سؤال ببري كه چرا بد كردي، من آن سؤالِ استعطايي را [مطرح] ميكنم ميگويم چرا نبخشيدي: «اِنْ اَخَذْتَني بِجُرْمي اَخَذْتُكَ بِعَفْوِكَ» يعني «فَاعفوا عنّي». اين ديگر سؤالِ اينچنين نيست كه اين با آيه ﴿لاَ يُسْئَلُ﴾ هماهنگ نباشد [و] مخصِّص آن باشد (اينچنين نيست) اين هرگز تخصيص نخورده است. آن ديگر سؤالِ اعتراضي نيست سؤالِ درخواستي است، خب سؤال درخواستي كه مخصِّص ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ﴾ نيست.
بنابراين اگر دربارهٴ ذات اقدس الهي بخواهيم سؤال بكنيم اين اصلاً زير سؤال نميرود؛ بخواهيم از فعلِ او سؤال بكنيم، از حكمت و نور و صفا و وفا از اين 1001 اسم «جوشن كبير» كه همهاش لطف و صفا و وفاست، از چه چيزي ميخواهي سؤال بكني؟! فيضِ خدا همين «جوشن كبير» است؛ عالَم را بخواهي خلاصه كني ميشود 1001 اسم، اين 1001 اسم را بخواهي پياده كني «جوشن كبير» را بخواهي پياده كني ميشود سماوات و الأرض، چه چيزي را ميخواهي سؤال بكني؟! لذا ﴿لاَ يُسْئَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَهُمْ يُسْئَلُونَ﴾.
«و الحمد لله ربّ العالمين»
[1] . الکافی، ج 1، ص 138.
[2] . سوره نجم، آیه 23.
[3] . سوره ملک، آیه 4.
[4] . سوره نجم، آیه 23.
[5] . سوره نجم، آیه 23.
[6] . التفسیر الکبیر، ج 22، ص 127.
[7] . سوره انبیاء، آیه 22.
[8] . سوره ملک، آیه 4.
[9] . التفسیر الکبیر، ج 22، ص 128 – 130.
[10] . ر.ک: الحکمة المتعالیه، ج 1، ص 423.
[11] . رباعیات ابوسعید ابوالخیر، رباعی 274.
[12] . سوره مؤمنون، آیه 91.
[13] . سوره مؤمنون، آیه 91.
[14] . شرح المنظومه، ج 2، ص 196.
[15] . سوره اسراء، آیه 42.
[16] . بحارالانوار، ج 1، ص 198.
[17] . سوره اسراء، آیه 85.
[18] . سوره بقره، آیه 189.
[19] . سوره بقره، آیه 222.
[20] . سوره بقره، آیات 215 و 219.
[21] . سوره نساء، آیه 32.
[22] . سوره صافات، آیه 24.
[23] . سوره اعراف، آیه 6.
[24] . سوره صافات، آیه 24.
[25] . سوره حدید، آیه 3.
[26] . الکافی، ج 1، ص 115.
[27] . اقبال الأعمال، ص 58.
[28] . اقبال الأعمال، ص 686.