اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ ﴿59﴾ وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ لِيُقْضي أَجَلٌ مُسَمًّي ثُمَّ إِلَيْهِ مَرْجِعُكُمْ ثُمَّ يُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ ﴿60﴾ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّي إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ ﴿61﴾
دربارهٴ علم غيب قبلاً در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ ٥٠ بحث مبسوطي به عمل آمد كه در آن آيهٴ ٥٠ فرمود: ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ معلوم ميشود ذات اقدس الهي داراي خزائن است و او عالم غيب است بالذّات و اگر انبيا و مرسلين را عالم كرده است آنها مظهر عالميت ذات اقدس الهي هستند از اينكه فرمود: ﴿لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ يعني بالذّات در اينجا علم غيب و مفاتح غيب بالذّات براي ذات اقدس الهي اثبات ميشود آنجا يعني آيهٴ پنج آنچه نفي شده است از پيغمبر نفي علم ذاتي و استقلالي است و اينجا آنچه براي ذات اقدس الهي اثبات ميشود علم ذاتي و استقلالي است.
مطلب دوم آن است كه اگر اين ﴿مَفاتِحُ﴾ به معناي كليدها باشد يعني جمع مِفتح به معناي مِفتاح باشد قهراً [ناگزير] خزائن را غير از ذات اقدس الهي كسي نميداند وقتي كليد خزائن به دست خداست معلوم ميشود كه خزائن را غير از خدا كسي خبر ندارد و اگر اين ﴿مَفاتِحُ﴾ به معناي جمع مَفتح به معني مخزن باشد وقتي مخزن نزد خداست خب كليدش هم يقيناً پيش خداست هر كدام از اين دو معنا اراده بشود معناي ديگر ثابت خواهد بود حالا يا به نحو تضمّن يا التزام ولي همان طوري كه در المنار آمده است استعمال اين ﴿مَفاتِحُ﴾ هم به معناي كليد هم به معناي مخزن محذوري ندارد يعني استعمال لفظ در اكثر از معنا محذوري ندارد منتها اينكه صاحب تفسير المنار گفت استعمال لفظ در اكثر از يك معنا محذوري ندارد اين براي مشترك است يعني لفظي كه داراي دو تا معناست استعمال اين لفظ در هر دو معنا محذوري ندارد گرچه بعضي مشكل ايجاد ميكردند توهم ميكردنداما اينجا از باب استعمال لفظ در اكثر از معنا نيست اينجا دو تا لفظ است و دو تا معنا كداميك از اين الفاظ مراد شد آيا ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است يا ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مَفتح اگر مِفتح دو تا معنا داشته باشد يا مَفتح دو تا معنا داشته باشد اين داخل در آن بحث معروف اصولي است كه استعمال لفظ در اكثر از معنا جايز است يا نه مختار هم اين است كه جايز است اما اينجا از آن باب نيست مِفتح يك معنا دارد مَفتح هم يك معنا دارد مِفتح به معناي مِفتاح و كليد است مَفتح به معناي مخزن است اگر اين شد بحث از استعمال لفظ در اكثر از معنا خارج خواهد بود براي اينكه دو لفظ است و دو معنا مگر اينكه براي مِفتح دو معنا باشد يا براي مَفتح دو معنا باشد هر كدام از اين دو هم به ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع بسته بشود آنگاه بگوييم ﴿مَفاتِحُ﴾ كه جمع مِفتح است و مِفتح داراي دو معناست يا مثلاً ﴿مَفاتِحُ﴾ كه جمع مَفتح است مَفتح داراي دو معناست هر دو معنا اراده شد يا نه؟ آنگاه آن زيرمجموعه آن مسئلهٴ اصولي است پس اينكه در تفسير المنار آمده استعمالش در هر دو معنا مجاز است بايد طرزي بحث ارائه بشود كه زيرمجموعهٴ آن بحث اصولي قرار بگيرد يعني ايشان بايد اول ثابت كنند كه يا مِفتح به دو معناست يا مَفتح به دو معنا است آنگاه بايد بگويند به اينكه ﴿مَفاتِحُ﴾ كه جمع مِفتح است هر دو معنا اراده شد يا نه بعد نظر بدهند كه مثلاً ما در اصول ثابت كرديم استعمال لفظ در اكثر از معنا جايز است يا مفاتيحي كه جمع مَفتح است و چون مفتح داراي دو معناست ارادهٴ هر دو معنا جايز است براي اينكه در اصول ثابت شد غرض آن است كه اگر كسي مبنايش اين است كه استعمال لفظ در اكثر از معنا جايز است اين كافي نيست يك كبراي كلي است بايد اينجا ثابت كند كه در لغت مِفتح به دو معنا آمده يا مَفتح به دو معنا آمده بعد بگويد اين ﴿مَفاتِحُ﴾ كه جمع مِفتح است هر دو معنا اراده شد يا ﴿مَفاتِحُ﴾ كه جمع مَفتح است هردو معنا اراده شد ولي اگر مِفتح يك معنا مَفتح هم يك معنا هر لفظي يك معنا داشته باشد آنگاه معلوم نباشد كه ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است يا جمع مَفتح اين از باب استعمال لفظ در اكثر از معنا خارج خواهد بود از آن باب نيست.
پرسش...
پاسخ: نه خب مِفتح هم مِفعل اسم آلت است ديگر مِفتح است و مِفتاح و مِفعله اينها اسما آلات است.
پرسش...
پاسخ: علياي حال ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح هم آمده خب الآن اين مشكل را حل نميكند مشكل المنار را چيز ديگر حل ميكند ايشان گفته استعمال لفظ در اكثراز معنا جايز است ايشان بايد اول ثابت بكند كه مِفتح داراي دو معناست يا مَفتح داراي دو معناست بعد بگويد در اصول ثابت شد كه استعمال لفظ در اكثر از معنا جايز است ولي اگر مَفتح به معناي مخزن باشد مِفتح به معناي كليد باشد هر لفظ معناي خاص خود را داشته باشد آنگاه معلوم نيست كه آن ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتح است يا مَفتح كاري به استعمال لفظ در اكثر از معنا ندارد.
مطلب سوم آن است كه دو بيان دربارهٴ قرآن كريم بود يكي اينكه هيچ مطلبي در قرآن نيست كه مردم نفهمند ولو سادهترين مردم ولو درس نخواندهترين مردم چون قرآن ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾[1] است بايد همه مطالبش براي درك همهٴ مردم باشد بنابراين در قرآن يك مطلبي باشد كه بعضيها اصلاً آن مطلب را نفهمند همچنين چيزي نيست وگرنه لازم ميآيد بعضي از اين مطالب كتاب ﴿هُدًي لِلنّاسِ﴾ باشد نه همه كتاب اين مطلب اول
سخن ديگر مطلب ديگر آن است كه در قرآن آياتي است كه جز اوحدي و خواص نميفهمند نظير همان آياتي كه در اوايل سورهٴ مباركهٴ «حديد» است ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِرُ وَ الظّاهِرُ وَ الْباطِنُ﴾[2] يا ﴿هُوَ مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ﴾[3] به قدري اين مسئله پيچيده است كه اگر انسان بخواهد اين را به عنوان «داخل في الاشياء لا بالممازجه» براي خواص هم طرح كند جرأت ندارد به قدري دقيق است كه خواص ميلغزند فقط اوحدي و اخص هستند كه به عنايت الهي بتوانند درك كنند طرزي آدم دربارهٴ «داخل في الاشياء لا بالممازجه» بحث كند كه نزاهت و قداست ذات اقدس الهي محفوظ باشد همه جا باشد و هيچ رنگ نگيرد خب اين دو تا مطلب را بايد با هم جمع كرد يكي اينكه در قرآن آياتي است كه جز خواص نميفهمند ديگر اينكه در قرآن هيچ مطلبي نيست مگر اينكه همه ميفهمند سرّش آن است كه همان آياتي كه جز خواص نميفهمند ذات اقدس الهي آن آيات را به صورت مثل به صورت مَثَل به صورت داستان به صورت ترقيق شده به لباسهاي گوناگون بيان ميكند تا دسترس فهم اوساط يا ضعاف مردم قرار بگيرد در همين آيهٴ محلّ بحث اينچنين است خب ميبينيد ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ شما كه جزء خواصايد ديديد مدتها بحث شد تا مثلاً روشن بشود خب توده مردم كه ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ را نميفهمند همين معناي عميق علمي را در جملههاي بعد رقيق كرد نمونه ذكر كرد, مثال ذكر كرد فرمود: ﴿يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ اين را مردم ميفهمند ﴿ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها﴾ اين را مردم ميفهمند ﴿وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ﴾ اين را مردم ميفهمند وقتي يك مطلب عميق عقلي را به صورت مِثال و نمونه و ترقيق شده بازگو كنند مردم ميفهمند آنگاه همه ميفهمند كه هرچه در عالم هست معلوم خداست يك جايي هم ثبت است بنابراين هم بعضي از بخشها و آيات در قرآن طوري است كه جز خواص يا اخص نميفهمند و هم اينكه همان مطلب را به صورت مِثال يا داستان قرآن كريم رقيق ميكند تنزل ميدهد تا در دسترس فهم همهٴ مردم قرار بگيرد اگر تودهٴ مردم جمله اول را نفهمند يعني ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ را نفهمند كه تقديم خبر مفيد حصر است يا اين ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع چيست؟ مخزن يعني چه؟ اينها را اگر نفهمند به اين جملههاي بعد كه ميرسند كاملاً مطلع ميشوند فرمود: ﴿يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ اين يك چيزي است كه قابل درك است براي همه ﴿ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها﴾ اين يك چيزي است قابل درك براي همه ﴿وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ﴾ اين ديگر قابل فهم براي همه نيست يك علمي براي ذات اقدس الهي هست خدا همه را ثبت ميكند ضبط ميكند اما اين كتاب مبين چيست؟ اين همان امّ الكتاب است اين همان لوح محفوظ است يا اين همان انسان كامل است يا نه همهٴ اينها حقاند بدون اينكه نيازي باشد انسان يكي را به ديگري برگرداند چون دليلي بر ضرورت ارجاع يكي به ديگري نيست اينها درجات علمي ذات اقدس الهي هستند در سورهٴ مباركهٴ «يس» آيهٴ دوازدهم فرمود: ﴿إِنّا نَحْنُ نُحْيِ الْمَوْتي وَ نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ﴾ فرمود از در قدرت ذات اقدس الهي تمام مردهها را ميتواند زنده كند و در قيامت و در حشر اكبر ميكند و آنچه را كه انسانها در زمان حياتشان انجام دادند آنها را مينويسد و آنچه به عنوان آثار اعمال اينها بعد از مرگ اينها مانده است آنها را هم مينگارد كه فرمود: ﴿نَكْتُبُ ما قَدَّمُوا وَ آثارَهُمْ﴾ آنچه قبل از موت انجام دادند مينويسيم آن آثار حسنه يا سيئهاي كه بعد از موت آنها بجا مانده است آنها را هم مينويسيم بعد فرمود در عين حال كه ما كاتبايم و مينويسيم و يك كتابتي است و يك مكتوب و كتابي است معذلك ﴿وَ كُلَّ شَيْءٍ أَحْصَيْناهُ في إِمامٍ مُبينٍ﴾[4] اين امام همان كتاب مبين است؟ محتمل است اين امام همان انسان كامل است؟ محتمل است كه صحنهٴ نفس انسان كامل «كتاب الله» است ذات اقدس الهي در آنجا مينگارد وقتي آنجا نگاشت اين براي هميشه به اذن خدا محفوظ است غرض آن است كه نه دليلي بر ضرورت ارجاع است نه دليلي اقامه شده است بر استحاله كثرت همه اينها ممكن است هم لوح محفوظ جداي از امّ الكتاب باشد ممكن است و هم كتاب مبين جداي از اين دو باشد ممكن است و هم امام مبين كه انسان كامل است جداي از هر سه باشد ممكن است و هم محتمل است كه منظور شيء واحد باشد ضرورتي در كار نيست كه انسان يكي را به ديگري ارجاع بدهد.
پرسش...
پاسخ: در بحث ديروز اشاره شد به اينكه سموات و ارض جزء ملك و شهادتاند اما نه «غائبهٴ سموات و ارض» هر شيئي از اشياي مادي يك ملكي دارد كه بدنه اوست و مادي است كه فرمود: ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[5] و همين شيء مادي يك چهره ملكوتي دارد كه روح اوست فرمود: ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[6] از اينكه هر زميني ميفهمد كه چه شخصي در روي او عبادت يا اطاعت كرد يا معصيت از اينكه زمين شهادت ميدهد از اينكه شكايت ميكند معلوم ميشود روحي دارد دركي دارد آن صبغهٴ درك او ملكوت اوست اينكه قابل كَندوكاو است بدن اوست و ملك اوست هم ﴿تَبارَكَ الَّذي بِيَدِهِ الْمُلْكُ﴾[7] هم ﴿فَسُبْحانَ الَّذي بِيَدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيْءٍ﴾[8] آن تسبيح است اين تبارك است آن ملك است اين ملكوت است بنابراين اينكه ذات اقدس الهي به سما و ارض امر كرد ﴿فَقالَ لَها وَ لِْلأَرْضِ ائْتِيا طَوْعًا أَوْ كَرْهًا قالَتا أَتَيْنا طائِعينَ﴾[9] اين دليلي نيست كه ما اينها را بر تمثيل حمل بكنيم آن طوري كه مرحوم آقا سيّدعبدالحسين(رضوان الله عليه) اين كار را كرده نه يك واقعيتي است اينها حقيقتاً درك ميكنند سؤالي دارند جوابي دارند منتها از ما مستور و مخفي است خب وقتي كه درك ميكنند يك چهره ملكوتي هم دارند بعد از اينكه جريان علم ذات اقدس الهي را بازگو فرمود آنگاه از قدرت خدا و احيا و اماته خدا سخن به ميان ميآيد چون آنها ميگفتند به اينكه اگر اين دعاوي تو حق است به عنوان فصل الخطاب كاري بكن كه به حيات ما خاتمه بدهد بالأخره معجزهاي كه خدا به تو وعده داد و به ما به عنوان وعيد يادآوري كرد آن را بياور.
پرسش...
پاسخ: ولي مظهريت متناهي است هر موجودي به اندازه خود ميتواند مظهر و آيت باشد براي علم خدا كه نامتناهي است اينكه ذات اقدس الهي سراسر جهان را آيت حق شمرد براي همين است كه هر موجودي به اندازه هستي خود نشانه خداست خب اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ اين ناظر به آن است كه حيات و موت انسانها به دست خداست و اين حيات و موت مكرر ادامه دارد تا برسد به آن حيات نهايي كه مرگي در آنجا نيست كه قيامت كبرا است فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ﴾ خداست كه شما را در شب متوفي ميكند چون انسان غالباً در شب ميخوابد از اين جهت فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ وگرنه منظور آن است كه هنگام خواب خدا روح شما را قبض ميكند وقتي كه بيدار ميشويد معنايش آن است كه روح شما دوباره به بدن برميگردد اين يك مرگ و بعث محدود و موقت است تا برسد به مرگ دائم و بعث دائم كه آن مرگ نهايي است ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ اين ﴿يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهار﴾ يك جمله موعظتي است كه در وسط ذكر شده و هدف اصلي نيست دنبالهٴ كلام اين است ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ ثُمَّ يَبْعَثُكُمْ فيهِ﴾ يعني در «نهار» ﴿لِيُقْضي أَجَلٌ مُسَمًّي﴾.
مطلب بعدي آن است كه در قرآن كريم اصولاً فوت به كار نرفت كه انسان فوت بكند هرجا هست وفات است در بحثهاي مكرر قبلي ملاحظه فرموديد كه فرق فوت و وفات هم اين است كه فوت يعني زوال, فائت يعني زائل شده اما وفات كه «تاء» جزء كلمه نيست بر خلاف فوت كه «تاء» جزء كلمه است به معناي زوال و نابودي نيست به معناي استيفاست يعني اگر چيزي از بين نرود محفوظ باشد و هيچ قسمي از اقسام يا جزئي از اجزاي او فراموش نشود چنين حالتي را ميگويند استيفا اگر كسي در يك سخنراني يا در يك مقاله و چيز نوشتن حق مطلب را ادا كند به طوري كه چيزي كم نگذارد ميگويند كه اين مَقال يا مَقالت مستوفـا بود اگر كسي دين خود را از ديگري گرفت بدون نقص ميگويند حقش را استيفا كرد پس استيفا توفي و مانند آن آن اخذ تام است كه چيزي فروگذار نشود وفا هم از همين خانواده است يعني آن مشتقات هم از همين مادهاند و آنچه در قرآن آمده است وفات است نه فوت كه اين «تاء» جزء كلمه نيست و انسان متوفي ميشود نه فوت كند وقتي متوفا شد يك متوفي طلب ميكند يعني انسان مأخوذ تام است چيزي از او كم نميماند فروگذار نميشود اگر او مستوفا است و متوفا يك متوفي و مستوفي هم لازم دارد در قرآن كريم ذات اقدس الهي اين توفي را, اين استيفا را, اين اخذ تام را هم به خود اسناد داد هم به آن فرشته مرگ كه عزرائيل(سلام الله عليه) است اسناد داد هم به فرشتگاني كه زيرمجموعه عزرائيلاند هم فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾[10] چه اينكه در همين آيهٴ محلّ بحث هم فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ﴾ و هم به فرشته مرگ كه عزرائيل(سلام الله عليه) است اسناد داد ﴿أَ إِذا مِتْنا وَ كُنّا تُرابًا وَ عِظامًا أَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[11] ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[12] آن ملك الموت آن فرشتهاي كه موكل بر مرگ است همان عزرائيل(سلام الله عليه) است و هم در بخشهاي سوم به فرشتگاني كه زيرمجموعه عزرائيل(سلام الله عليه)اند اسناد داد نظير اينكه ﴿الَّذينَ تَتَوَفّاهُمُ الْمَلائِكَةُ﴾[13] يا ﴿تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾ و مانند آن خب پس اين اخذ تام هم به ذات اقدس الهي اسناد دارد هم به فرشتگان هم به آن فرشته مخصوص مرگ .
پرسش...
پاسخ: حالا به سراغ نوم برسيم ببينيم كه اينجا اخذ تام است يا اخذ تام نيست خب پس توفي يعني اخذ تام و متوفي هم خداست هم عزرائيل(سلام الله عليه) است هم فرشتگاني كه زيرمجموعه عزرائيل(سلام الله عليه) كار ميكنند در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد كه اينگونه از افعال كه هم به خدا اسناد دارد هم به غيرخدا معلوم ميشود كه اولاً و بالذّات براي خداست و به نظر عدهاي ثانياً و بالتبع براي غيرخداست و به نظر نهايي و ادق آن بود كه ثانياً و بالعرض و المجاز براي غيرخداست كه آنها آيت فعل ذات اقدس الهي هستند نظير مسئله عزت قدرت شفاعت كه خدا هم به غير خود اسناد داد هم به خودش و دربارهٴ خودش هم منحصر كرد خب اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ﴾ يعني در هنگام خواب شما فوت نميكنيد وفات ميكنيد متوفا ميشويد و متوفي شما خداست اين را به صورت كلي در سورهٴ مباركهٴ «زمر» بيان كرده تا معلوم بشود كه ليل و نهار دخيل نيست آنچه كه در سورهٴ «انعام» آمده است مورد غالب است وگرنه اصل آن است كه انساني كه ميخوابد خدا روحش را قبض ميكند وقتي هم كه بيدار ميشود در حقيقت خدا روح را برميگرداند يعني انسان هر لحظه كه ميخوابد ميميرد و هر لحظه كه بيدار ميشود مبعوث خواهد شد اين مرگ و بعث ادامه دارد تا به آن بعث نهايي برسد در آيهٴ 42 سورهٴ مباركهٴ «زمر» اينچنين فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْري إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي إِنَّ في ذلِكَ َلآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ﴾ يعني فرمود انساني كه ميميرد حين مرگ خدا روح آنها را توفي ميكند ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ﴾ را ﴿في مَنامِها يَتَوَفَّي﴾ يعني ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها﴾ آنهايي كه مردند روحشان را خدا قبض كرد آنهايي كه هنوز نمردند روحشان را در هنگام خواب قبض ميكند ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾ يعني انفسِ مائته را ﴿حينَ مَوْتِها﴾ قبض كرد ﴿وَ الَّتي﴾ يعني «الله يتوفي الانفس التي لم تمت بعد» هنوز نمرده است كي يتوفي؟ ﴿في مَنامِها﴾ خب پس «الله يتوفي الانفس التي لم تمت بعد في منامها» هر لحظهاي كه انسان ميخوابد روحش را خدا قبض ميكند و توفي ميكند اين معلوم ميشود كه انسان چه روز بخوابد چه شب بخوابد به تعبير ديگر قرآن ﴿بياتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ﴾[14] چه شب بيتوته كند چه روز قيلوله كند ﴿بَياتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ﴾ كه اين قيلوله در قبال بيتوته است ﴿بياتًا أَوْ هُمْ قائِلُونَ﴾ آنجا كه قائلاند قيلوله كردند خواب قيلوله دارند باز هم خدا توفي ميكند آنجا كه بيتوته كردند شب خوابيدند باز هم خدا توفي ميكند از اينكه فرمود طبق آيهٴ ٤٢ سورهٴ «زمر» هر وقت انسان ميميرد روحش را ذات اقدس الهي قبض ميكند معلوم ميشود كه آيهٴ محلّ بحث يعني سورهٴ «انعام» كه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ﴾ اين مورد غالب است.
مطلب بعدي آن است كه در جاهليت يك فكري بود كه در جاهليت جديد هم همان فكر است اين جاهليت كهن و جاهليت جديد حقيقت انسان را همين پيكر ميدانستند ميگفتند انسان چيزي است كه در تالار تشريح تقطيع ميشود همين غير از اين نيست و ميگفتند هم جاهليت كهن هم جاهليت جديد كه انسان همين است همين پيكر است و همين هم با مرگ ميپوسد ذات اقدس الهي گاهي پاسخ ميدهد به اينكه بر فرض بپوسد اجزايش متفرق بشود آن خدايي كه توانست اينها را از اول كه چيزي نبود ﴿هَلْ أَتي عَلَي اْلإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا﴾[15] اين را بيافريند دوباره ميتواند اين را جمع بكند ﴿مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ ٭ قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[16] اين يك نحو سؤال يك نحو پاسخ يك وقت است كه آنها ميگويند به اينكه انسان همين لاشه است وقتي به زمين رفت ميپوسد قرآن جواب ميدهد كه اصلاً انسان اين نيست انسان چيزي ديگر است حقيقت انسان كه نميپوسد آنچه كه ميپوسد كه جزء حقيقت نيست اين را در سورهٴ مباركهٴ «سجده» بيان فرمود آيهٴ يازده سورهٴ مباركهٴ «سجده» اين است از اشكال آنها در آيهٴ ده سورهٴ «سجده» آمده جواب در آيهٴ يازده سورهٴ «سجده» ﴿وَ قالُوا أَ إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾ انسان كه ميميرد در زمين گم ميشود ﴿ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ﴾ مرده در زمين گم ميشود براي اينكه ميپوسد ذرات بدنش با خاك يكسان خواهد شد خاك ميشود و اين خاكها هم با خاكهاي ديگر ممزوج و مخلوط اين انسان گم خواهد شد ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ﴾ اينجا ديگر ذات اقدس الهي جواب آيهٴٴ پاياني سورهٴ «يس»را نميدهد نميفرمايد: ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[17] اينجا از ريشه انسانشناسي آنها را تخطئه ميكند ميفرمايد انسان كه گم نميشود انسان كه به زمين فرونميرود ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾[18] آن ﴿كُم﴾ آن حقيقت شما كه مخاطب است با او ما حرف ميزنيم آن ﴿كُم﴾ را فرشتگان ضبط ميكنند يك لاشهاي است رفته در زمين ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ﴾ توفي است هيچ چيز گم نميشود, هيچ چيز كم نميشود, گم نميشود, فراموش نميشود, مخلوط نميشود, ممزوج نميشود ميبينيد اين دو مطلب است آن مطلب دقيق را كه خواص ميفهمند ميفرمايد كه چيزي گم نميشود هم او را به صورت رقيق ميفرمايد بسيار خب شما در ذرات زمين رفتيد و مخلوط و ممزوج شديد از علم بشر عادي غائب شديد از علم خدا كه غائب نشديد ميبينيد همان مطلب را كه بالأخره خدا قادر است انسان را دوباره بيافريند به دو صبغه بيان كرده است چيزي در عالم گم نميشود كم نميشود نه از علم خدا بيرون ميرود نه از قلمرو قدرت خدا بيرون ميرود خب خيلي فرق است بين ﴿مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ﴾[19] بعد بگويد ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[20] با اين جواب آيهٴ يازده سورهٴ «سجده» كه ميفرمايد اصلاً شما گم نميشويد ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ﴾ نه «يتوفي ارواحكم» آنجا يعني آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» و آيهٴ ٤٢ سورهٴ «زمر» براي از اوساط مستمعين و مخاطبين است كه فرمود: ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾ سخن از روح است يعني اوساط مردم اينچنين درك ميكنند كه انسان روحي دارد بدني دارد حقيقت انسان را دو جزء بالأصاله تشكيل ميدهند هر دو اصيلند يكي بدن است كه اصيل است ديگري روح است كه اصيل است آنگاه خدا ميفرمايد روح شما را هنگام خواب يا هنگام مرگ خدا قبض ميكند اما براي اينكه به اوحدي بفهماند انسان درست است بدن دارد اما بدن تابع روح است هرجا باشد بدن دارد, در برزخ بدن دارد در قيامت بدن دارد در بهشت بدن دارد اما بدن تابع روح است و اصل روح است لذا اگر اين لاشه رخت بربست و بدن در خاك رفت اينچنين نيست كه بعضي از انسان را به نام روح فرشتهها توفي كنند اگر بعض را گرفته بودند كه توفي نبود اين آيهٴ سورهٴ «زمر» با آيهٴ سورهٴ «انعام» آنها اخص را متوجه ميكنند كه قرآن ضمن اينكه ميخواهد همه مردم را چيزي بفهماند آن ظريف كارياش را هم حفظ ميكند ميگويد خب اگر انفس جزء ابدا و اشخاص باشند و نفس جزء انسان باشد كه توفي نيست چرا خدا توفي تعبير كرده از اينكه توفي تعبير كرده معلوم ميشود به اينكه كه حقيقت نفس است و بدن تابع آنگاه وقتي به آيهٴ يازده سورهٴ «سجده» ميرسد ميبيند قرآن مستقيماً ميگويد آنچه كه در زمين ميرود شما نيستيد آنچه به دست فرشتهها ميآيد شماييد آنها ميگويند ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ أَ إِنّا لَفي خَلْقٍ جَديدٍ ٭ قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ﴾ شما كه در زمين نميرويد وقتي كه از امام(عليهم السّلام) سؤال كردند كه آيا پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) جدال هم كرد فرمود بله خدا به او امر كرد كه با حكمت سخن بگو با جدال سخن بگو با موعظه سخن بگو وقتي خدا امر كرده كه ﴿وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[21] يقيناً پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) امتثال كرده بعد به چند آيه مثال ميزند كه يكي از آنها آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «يس» است فرمود جدال كرده حالا شما كه قبول داريد خدا خالق است خب همان خدايي كه خالق است دوباره اين اجزا را برميگرداند يك جدال احسن داريم و يك حكمت و برهان وقتي حكمت و برهان شد معلوم ميشود كه تمام الحقيقه روح است و اين بدن ابزار اوست در هر نشئهاي ابزاري خواهد داشت در دنيا با اين ابزار كار ميكند در قبر با يك بدن مناسب قبر كه برزخ همان است در قيامت با بدن مناسب آن عالم در بهشت يا جهنم با بدن مناسب همان عالم بيبدن نخواهد بود و اما اينچنين نيست كه انسان داراي دو اصل باشد يكي روح و يكي بدن بلكه انسان داراي يك اصل است و يك فرع ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلي رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ﴾[22] قهراً [ناگزير] آن حقيقت را روح تأمين ميكند ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾[23] خب حالا اين سؤال ميماند كه خواب كه مرگ موقت است توفي تام نيست بعضي از مراحل نازله در حال خواب مشغول فعاليتاند ولي معذلك ذات اقدس الهي خوابيدن را هم توفي ميداند حالا آن مرحله گياهي كه در خواب هست كه انساني خوابيده كارهاي گياهي را بدن انجام ميدهد يعني غذايي كه خورده هضم ميكند نموّش در خواب هست آن مرحلهٴ نباتياش هست بخش ضعيفي از مراحل حيواني هم هست اما بخش مهم مراحل حيواني و انساني رحلت كرده است شايد ناظر به اين باشد كه حقيقت انسان همان بخشهاي مهم ادراك حيواني و انساني است كه آن رحلت كرده است آن مرحلهٴ گياهي كه مانده است آن جزء حقيقت انسان نيست جزء فروعات است يا آن مرحلهٴ ضعيفي از حيات حيواني كه مانده است آن هم جزء شعب فرعي انسانيت انسان است وگرنه آن انسانيت انسان متوفا است براي اينكه فرمود: ﴿وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ﴾ فرمود شما هر شب روح را به خدا تقديم ميكنيد مواظب باشيد كه چه چيزي را به خدا ميدهيد هر شب اين روحتان «راحل الي الله» است يك روح طيب و طاهر را به خدا تقديم ميكنيد يا يك روح آلوده ـ معاذ الله ـ اين دعاي قبل از خواب كه «اللهم اني استودعك نفسي اللهم ان امسكتها فاغفرلها و ان ارسلتها فحفظها» برداشت از همين آيات سورهٴ مباركهٴ «زمر» و سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه خدا ﴿يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ كه مستحب است انسان هنگام خواب اين دعا را بخواند «اللهم اني استودعك نفسي ان امسكتها اغفرلها» چون فرمود خدا روح را قبض ميكند ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ يك عده ميخوابند و بيدار نميشوند ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ اْلأُخْري﴾[24] يكي را رها ميكند ميفرستد يكي را هم امساك ميكند خدايا اگر قضا و قدرات اين بود كه ما بخوابيم و بيدار نشويم ما را بيامرز اگر قضا و قدرت اين است كه بخوابيم و بيدار بشويم ما را حفظ بكن كه ﴿يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ معلوم ميشود كه يا تمام الحقيقه اين است يا آن شعب اصلي حقيقت اين است و آنچه در خواب در بستر خواب آرميده است جزء زيرمجموعه فرعي اوست.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 185.[1]
ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.[2]
ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.[3]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 12.[4]
ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.[5]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.[6]
ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 1.[7]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 83.[8]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.[9]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42 .[10]
ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 47.[11]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.[12]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 28.[13]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 4.[14]
ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 1.[15]
ـ سورهٴ يس، آيات 78 ـ 79.[16]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 79.[17]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.[18]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 78.[19]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 79.[20]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.[21]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.[22]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.[23]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.[24]