17 03 1996 4971311 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 51

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ اْلأَمْرُ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِالظّالِمينَ ﴿58﴾ وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ ﴿59

بعد از اينكه فرمود با آنها چنين احتجاج كن كه ﴿إِنّي عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلينَ﴾[1] آن‌گاه فرمود با اينها در ميان بگذار شما روي عناد و لجاجي كه داريد از ما درخواست عذاب مي‌كنيد چون انسان ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ مِنْ عَجَلٍ[2] و اين عجول بودن باعث است كه شما درخواست فيصله نهايي امر را مسئلت مي‌كنيد كه عذاب بيايد و به حيات تبهكاران خاتمه بدهد اولاً بدانيد وقتي آن حجت قاطع و خاتم آمد هلاكت شما قطعي است چون ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ[3] لكن آوردن آن حجت قاطع و خاتم در اختيار من نيست من مأمور الهي‌ام هم علمش نزد ذات اقدس الهي است هم قدرتش نزد ذات اقدس الهي است و اگر يك وقتي معجزه الهي به دست پيامبري از انبيا و مرسلين ظهور بكند آن هم به اذن الله است پس آن برهاني كه مي‌خواهيد من برايتان اقامه كردم روي لجاج و عنادي كه داريد درخواست آن معجزهٴ قاطع و فيصل بخش مي‌كنيد آن در اختيار ما نيست و اگر در اختيار ما بود به حيات شما خاتمه مي‌داد براي اينكه آن حجت حجت پاياني است ﴿لَوْ أَنَّ عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ اْلأَمْرُ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾ پس نزد من نيست.

مطلب دوم آن است كه انبياي الهي كه رحمت خاص خدا هستند تا آخرين لحظه آن محبت الهي را به مردم ابلاغ مي‌كنند در اين بيان يك وعيد تلويحي است تصريحاً نفرمود اگر آنچه پيشنهاد مي‌دهيد نزد من بود من آن را مي‌آوردم به حيات شما خاتمه مي‌دادم بلكه به صورت تلويح فرمود تصريح نكرد نفرمود: «لَوْ أَنَّ عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لاهلكتكم» و مانند آن يا «لعذبتكم» فرمود بالأخره اگر آن چيزي كه شما مي‌طلبيد نزد من بود و من او را انجام مي‌دادم حَكم خوبي بود بين من و شما ﴿لَقُضِيَ اْلأَمْرُ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾ اگر من استحقاق كيفر داشته بودم كه كيفر مي‌شدم اگر شما استحقاق كيفر داشتيد كيفر مي‌شديد نظير ﴿إِنّا أَوْ إِيّاكُمْ لَعَلي هُدًي أَوْ في ضَلالٍ مُبينٍ[4] فرمود: ﴿لَقُضِيَ اْلأَمْرُ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ

مطلب بعدي آن است كه براي اينكه روشن بشود كار به دست كسي است كه هرگز خطا در آنجا راه ندارد فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِالظّالِمينَ﴾ يعني كي ظالم است؟ و محدوده ظلم او چقدر است؟ كي استحقاق كيفر دارد؟ و آن كيفر چيست؟ وقتي هم كه نازل مي‌شود فقط به تبهكار مي‌رسد همهٴ اين علوم در اختيار خداست ﴿وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِالظّالِمينَ﴾ لذا مي‌داند كِي بايد به حيات ظالم خاتمه بدهد و تا چه فرصتي مناسب است اينها را امتحان بكنند و مهلت بدهند آن‌گاه در پايان آن مطالب قبلي به عنوان يك اصل جامع اين آيات را ذكر فرمود فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ﴾ مطالب فراواني كه اين كريمه دارد عبارت از اين است كه اولاً موجود را موجودات جهان آفرينش را به غيب و شهادة تقسيم مي‌كند بر خلاف متفكران مادي كه هر موجودي را مادي مي‌دانند و اگر چيزي از ماده سهمي نداشته باشد در وجود سهيم نيست آنها مي‌گويند« كُل موجودٍ مادي» پس چيزي كه ماده ندارد وجود ندارد و امر خرافي است انبيا‌(عليهم السّلام ) برابر وحي الهي مي‌گويند «الموجود الي قسمين» مادي و مجرد تعبيرات قرآن كريم كه مي‌فرمايد خدا عالم غيب و شهادت است اين غيب ناظر به موجودات مجرد است و شهادت ناظر به موجودات مادي البته ممكن است يك موجود مادي هم غايب باشد لكن آن يك غيب نسبي است نه نفسي مثلاً كسي كه پشت ديوار است براي ما غايب است ولي يك موجود مادي محسوس است يا چيزي كه در ديروز بود و در امروز وجود ندارد يا در فردا يافت مي‌شود و امروز وجود ندارد موجود محسوس مادي است ولي نسبت به ما غايب است پس موجود يا في نفسه مجرد است يا نه في نفسه امري است مادي لكن از بعضيها غايب است اينكه قرآن كريم موجودات را به غيب و شهادت تقسيم كرد و خدا را عالم غيب و شهادت دانست ناظر به هر دو قسم است اينكه فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾ يعني بعضي از موجودات غيب‌اند نه تنها غيب نسبي‌اند بلكه غيب نفسي‌اند و مخزن اينها پيش خداست يا كليد اينها پيش خداست اين ﴿مَفاتِحُ﴾ يا جمع مِفتح است به معناي مفتاح و كليد يا جمع مَفتح است به معناي مخزن آن مَفتح به مفاتيح جمع بسته مي‌شود چه اينكه به ﴿مَفاتِحُ﴾ هم جمع بسته مي‌شود اما مِفتح يعني كليد و مفتاح هم به معناي كليد است درباره ﴿مَفاتِحُ﴾ دو احتمال است كه هم جمع مِفتح باشد به معناي مفتاح و كليد و هم جمع مَفتح باشد به معناي مخزن آنچه كه تأييد مي‌كند كه اين ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مِفتَح به معناي كليد باشد همان است كه همين كلمه مفاتح در سورهٴ مباركهٴ «نور» آيهٴ ٦١ استعمال شده است كه به معناي كليد است در سورهٴ «نور» آيهٴ ٦١ فرمود: ﴿لَيْسَ عَلَي اْلأَعْمي حَرَجٌ وَ لا عَلَي اْلأَعْرَجِ حَرَجٌ﴾ تا اينكه فرمود: ﴿وَ لا عَلي أَنْفُسِكُمْ﴾ يعني حرجي نيست ﴿أَنْ تَأْكُلُوا مِنْ بُيُوتِكُمْ﴾ تا مي‌رسد به اينجا كه ﴿أَوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ﴾ اگر دوستي قصد سفر داشت كليد خانه را در اختيار شما قرار داد و قرينه‌اي در كار نبود كه شما را از ورود آنجا منع كند بلكه خود اين كليد يك اذن فعلي است كه شما حق رفت و آمد داريد فرمود در چنين حالي براي شما رواست جايز است اگر وارد اتاق شديد و ناني يا ميوه‌اي بود يا آبي بود خواستيد ميل كنيد به مقدار لازم براي شما جايز است خب پس حرجي نيست اگر شما از خانه‌اي غذا استفاده كنيد كه صاحب كليد او هستيد كليد [آن] را در اختيار شما قرار دادند ﴿اوْ ما مَلَكْتُمْ مَفاتِحَهُ﴾ يعني مفتاح‌هايش و كليدهايش را به شما بدهند نه مخزنهايش را و اما آنچه كه تأييد مي‌كند كه منظور از اين ﴿مفاتح﴾ جمع «مَفتح» باشد به معناي مخزن اين است كه در قرآن كريم خزائن هشت بار تكرار شده است كه هفت بارش مربوط به خزائن الهي است يك بارش مربوط به خزائن انساني است آنچه كه آن يك باري كه مربوط به خزائن انساني است همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آمده است ﴿اجْعَلْني عَلي خَزائِنِ اْلأَرْضِ إِنّي حَفيظٌ عَليمٌ[5] اما آن موارد هفتگانه‌اي كه مربوط به خزائن الهي است كه خداوند داراي خزائن است يكي در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» بود كه قبلاً گذشت آيهٴ ٥٠ همين سورهٴ «انعام» بود ﴿قُلْ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ كه مشابه همين مضمون در سورهٴ مباركهٴ «هود» هم هست آيهٴ ٣١ سورهٴ «هود» اين است كه ﴿وَ لا أَقُولُ لَكُمْ عِنْدي خَزائِنُ اللّهِ وَ لا أَعْلَمُ الْغَيْبَ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «حجر» براي ذات اقدس الهي خزائني قائل است آيهٴ ٢١ سورهٴ «حجر» اين است كه ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اسراء» براي خدا خزائني رحمت قائل است منتها آن خزائن در اختيار انسان نيست آيهٴ صد سورهٴ «اسراء» اين است كه ﴿قُلْ لَوْ أَنْتُمْ تَمْلِكُونَ خَزائِنَ رَحْمَةِ رَبّي إِذًا َلأَمْسَكْتُمْ خَشْيَةَ اْلإِنْفاقِ﴾ كه از بخل انسان سخن به ميان مي‌آورد در آيهٴ ٩ سورهٴ مباركهٴ «ص» هم سخن از خزائن الهي است كه فرمود: ﴿أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَحْمَةِ رَبِّكَ الْعَزيزِ الْوَهّابِ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «طور» آيهٴ ٣٧ هم باز سخن از خزائن الهي است ﴿أَمْ عِنْدَهُمْ خَزائِنُ رَبِّكَ أَمْ هُمُ الْمُصَيْطِرُونَ﴾ خزائن الهي زياد تكرار شده است و در سورهٴ مباركهٴ «منافقون» آيهٴ هفت اين است كه ﴿هُمُ الَّذينَ يَقُولُونَ لا تُنْفِقُوا عَلي مَنْ عِنْدَ رَسُولِ اللّهِ حَتّي يَنْفَضُّوا وَ لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ خب اينها نشان مي‌دهد كه خزائن براي خدا هست و خدا داراي خزائن يعني مخزنهاي فيض است اينها تأييد مي‌كند كه اين ﴿مَفاتِحُ﴾ جمع مَفتح باشد به معناي مخزن پس يكجا كلمه ﴿مَفاتِحُ﴾ به معناي جمع مِفتح و كليد آمده و موارد زيادي هم خزائن الهي ثابت شده است كلمه مَفاتح به كار ‌نرفت ولي مخازن در حقيقت در قرآن كريم زياد است اينكه فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾ يعني مخزنهاي غيب پيش خداست يا كليدهاي غيب پيش خداست به هر تقدير معلوم مي‌شود كه موجودات دو قسم است بعضي غيب‌اند بعضي شهادت و مخزنهاي غيب يا كليدهاي بخش غيبي نزد خداست و ديگران از اين كليدها يا از آن مخزنها ذاتا آگاه نيستند مگر اينكه خدا اينها را آگاه كند.

مطلب بعدي آن است كه اين مخازن يا اين كليدها از زوال مصون‌اند نظير موجودات عالم شهادت نيستند كه بر اساس ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ[6] و علل و عوامل ديگري باعث تغيير و تبدل عالم موجودات عالم شهادت باشد بلكه كليدهاي عالم غيب يا مخزنهاي عالم غيب ثابت از زوال و مصون از دگرگوني است براي اينكه فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾ برابر آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «نحل» كه فرمود: ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ[7] پس مفاتح غيب ‌خواه به معناي كليدها خواه به معناي خزائن يك امر ثابت باقي لايتغير است.

مطلب بعدي آن است كه اين كليدهاي غيب يا اين مخازن غيب فقط نزد خداست اينكه فقط نزد خداست از دو راه مي‌توان اثبات كرد يكي تقديم خبر بر مبتدا كه مفيد حصر است كه فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾ نه براي آن است كه ظرف يا جار و مجرور يك وسعتي دارد كه هر جا مي‌توانند قرار بگيرند بلكه اين نكته‌اي كه قرآن كريم رعايت كرده است آن است كه در نزد غير خدا نيست اين تقديم مفيد حصر است دوم اينكه به صراحت فرمود: ﴿لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ پس كليدهاي غيب يا مخازن غيبي فقط نزد خداست كه از حصر از تقديم استفاده مي‌شود و غير از خدا احدي آگاهي ندارد براي اينكه فرمود: ﴿لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ اين چند نكته درباره صدر آيه كه فرمود: ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾ و اما بعد از آن مي‌فرمايد خدا ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ[8] است پس در صدر آيه مطلبي دارد كه غيب را غير از خدا نمي‌داند يعني بالذات در ذيل آيه مطلبي دارد كه خدا ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ﴾ است ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ اين فصل اول اما فرمود: ﴿وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ آنچه در دريا و صحراست كه كنايه از همه موجودات عالم شهادت است خدا مي‌داند بعد فرمود: ﴿وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها﴾ سقوط ورقه اگر نسيمي مي‌وزد بادي مي‌وزد ورقه‌اي برگي مي‌ريزد هيچ برگي نمي‌ريزد مگر با علم خدا ﴿وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ﴾ هيچ حبه‌اي در تاريكي‌هاي زمين و ظلمتهاي زمين نيست مگر اينكه در يك جايي ثبت يك وقت است كه بعضي از اشيا در اثر تاريكي مجهول‌اند و يك وقت است كه بعضي از اشيا در اثر ريزي مجهول‌اند در بعضي از آيات الهي مي‌فرمايد كه براي علم ذات اقدس الهي هيچ حجابي نيست نه دور بودن, نه ريز بودن, نه در حجاب بودن, نه در تاريكي بودن, همانجا كه از زبان لقمان حكيم نقل مي‌كند كه ﴿إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ في صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي اْلأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّهُ[9] بالأخره اگر يك چيزي به اندازه حبه‌اي باشد به اندازه ثقل يك ذره‌اي باشد خيلي ريز باشد يا در دورترين نقطه باشد يعني در آسمانها باشد يا در زمين باشد در تاريكي باشد او ﴿في صَخْرَةٍ﴾ در حجاب سنگ باشد پس اگر چيزي در ظلمت زمين باشد در دل زمين فرورفته باشد يا درون سنگ باشد مظلم باشد يا محجوب بعيد باشد يا صغير هيچ كدام از اين علل چهارگانه احتجاب مانع علم خدا نيست نه صغير بودن او مثقال ذره بودن او نه ﴿فِي السَّماواتِ﴾ بودن او كه دور است نه ﴿فِي اْلأَرْضِ﴾ بودن او كه در ظلمت زمين است نه ﴿في صَخْرَةٍ﴾ كه در حجاب سنگ است هيچ يك از اين علل چهارگانه كه مانع علم ديگران است مانع علم ذات اقدس الهي نيست ﴿إِنْ تَكُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَكُنْ في صَخْرَةٍ أَوْ فِي السَّماواتِ أَوْ فِي اْلأَرْضِ يَأْتِ بِهَا اللّهُ﴾ خب اينجا كه فرمود: ﴿وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ﴾ يعني اگر چيزي ريز باشد و در تاريكي هاي زمين باشد باز مشهود حق است نه تنها مشهود حق است در يك كتابي خدا ثبت كرده است حالا منظور از اين كتاب تكويني كل همين نظام طبيعت است يا مافوق اين , اين را از آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حجر» مشخص مي‌كند پس هيچ چيزي نيست مگر اينكه معلوم حق است چه غيب و چه شهادت پس ذيل آيه به منزله آن است كه خدا بفرمايد: ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ[10] يا بفرمايد: ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ[11] صدرش به اين مضمون است كه غيب را جز ذات اقدس الهي نمي‌داند پس خدا همه چيز را مي‌داند چه غيب چه شهادت غيب را غير از ذات اقدس الهي احدي نمي‌داند .

مطلب بعدي آن است كه غيب نفسي به اين معناست كه يك شيئي غايب باشد مطلقا حتي از نفس خودش اين مستحيل است براي اينكه اگر چيزي مجرد باشد يقيناً به خودش عالم است شاهد خود خواهد بود غيب به چنين معنايي مستحيل است و معدوم صرف است حتي ذات اقدس الهي غيب به اين معنا نيست براي اينكه او به ذات خود عالم است براي خودش مشهود است اگر براي ديگران محجوب است براي خود مشهود است يك چيزي غائب باشد حتي عن نفسه چنين چيزي مستحيل است مي‌شود گفت شيئي مجرد است به‌لحاظ نفسه و به‌لحاظ غيره مي‌شود گفت شيئي موجود عقلي است به‌لحاظ نفسه و به‌لحاظ غيره اما نمي‌شود گفت شيئي غايب است به لحاظ نفسه و به ‌لحاظ غيره اگر چيزي غائب بود حتما از غير غائب است از خود غائب نيست وقتي منظور از غيب اين نبود كه از خود غائب باشد چون اگر چيزي از خود غائب باشد او معدوم محض است و ذات اقدس الهي حتي غيب به اين معنا هم ذات اقدس الهي غيب نيست پس اينكه مي‌گويند غيب يا نفسي است يا نسبي به اين معناست كه شيء موجود يا مجرد است كه اين في نفسه غائب است حواس او را درك نميكند يا نه في نفسه غائب نيست موجودي است قابل حس و قابل شهود حسي لكن بعضيها مي‌بينند بعضيها نمي‌بينند مثلاً موجودي كه در ظرف ديروز بود و در ظرف امروز نيست اين براي كساني كه در ظرف ديروز بودند و ديدند محسوس بود و كساني كه امروز از او بي خبرند نسبت به آنها غيب است اين غيب گذشته است و مشابه اين غيب آينده ولي موجودات مجرد نه براي خودشان غيب‌اند نه براي آفريدگارشان غيب‌اند از اينجا معلوم مي‌شود آياتي كه مي‌گويد ذات اقدس الهي ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ[12] است اين كنايه به ارشاد است به نفي موضوع يعني چيزي براي خدا غيب نيست وگرنه علم با غيب سازگار نيست «غيب بما انه غيب» معلوم نخواهد بود و علم هم به «غيب بما انه غيب» تعلق نمي‌گيرد چون علم يعني شهود حضور غيب يعني غير حاضر غير مشهود و چون ذات اقدس الهي ﴿عالِمُ الْغَيْبِ وَ الشَّهادَةِ﴾ است معلوم مي‌شود كه جهان آفرينش و جهان هستي كلاً نسبت به ذات اقدس الهي مشهود است شهادت است چون خدا به هر چيزي عالم است اما غير خدا نسبت به بعضيها علم دارند نسبت به بعضيها علم ندارند حالا آن موجودي كه معلوم نيست گاهي مجرد است و گاهي مادي, بَنابراين اگر يك چيزي موجود مجرد بود و غيب بود نسبت به موجودات مادي كليد اين يا مخزن اين‌گونه از غيبها فقط نزد ذات اقدس الهي است.

مطلب بعدي آن است كه اگر اين مفاتح به معناي مخازن شد همان مخازن مخزن است براي موجودات عالم شهادت براي اينكه در سورهٴ مباركهٴ «حجر» فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ اينكه در آيهٴ ٢١ سورهٴ «حجر» فرمود هيچ چيزي نيست مگر اينكه مخازن او پيش ماست و ما به اندازه هندسه و اندازه مشخص او را نازل مي‌كنيم معلوم مي‌شود آنچه كه نزد ماست يك خزينه‌اي دارد و خزينه‌اش پيش خداست هرچه كه در جهان ماده هست ريشهٴ اصلي‌اش پيش خداست و آنچه كه تنزل كرده است با اندازه و آن حد تنزل كرده آنجا كه هست حد و اندازه ندارد اولاً وقتي كه تنزل كرده در معرض زوال و دگرگوني است آنجا كه هست مصون از آسيب زوال و دگرگوني است ثانيا اين دو نكته را از همان آيهٴ سورهٴ «حجر» مي‌توان استفاده كرد براي اينكه فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[13] يعني وقتي نازل مي‌شود قَدر و اندازه دارد اما آنجا كه هست سخن از اندازه نيست مثل كسي كه در مخزن عقلي خود معارف ديني يا احكام و حكم ديني را به صورت اجتهاد عالمانه مستحضر است هنگام گفتن يا نوشتن به قَدر معلوم تنزل مي‌دهد آن مطالب علمي كه در قلب يك انسان مجتهد است آنجا كه نه عربي است نه عبري است نه فارسي است نه رومي وقتي مي‌خواهد بنويسد يا بگويد به اين فكر است كه من حالا اين مقاله را فارسي بنويسم يا عربي اين سخنراني را فارسي ايراد كنم يا عربي بعد ترسيم مي‌كند كه من مثلاً فارسي بگويم بهتر است يا عربي بگويم بهتر است براي او يك مقدمه‌اي و چند فصلي و يك خاتمه‌اي ترسيم مي‌كند بعد شروع مي‌كند به نوشتن يا گفتن و آنچه كه در مخزن علمي اين صاحب نظر است كه نه فارسي است نه عربي اندازه ندارد اصلاً اصل علم آنجا و حضور و ظهور دارد بعد وقتي تنزل مي‌دهد اندازه‌پذير است اما نكته دوم كه مصون از زوال است براي اينكه فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ وقتي عند الله بود و ﴿ما عِنْدَكُمْ يَنْفَدُ وَ ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ[14] هست طبق آيهٴ سورهٴ «نحل» آن خزائن الهي از زوال مصون‌اند پس آنچه كه از خزينه تنزل كرده است در معرض زوال قرار مي‌گيرد و اما آنچه كه در مخزن الهي است همواره ثابت است.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ﴾ معنايش اين نيست كه اين اشيا در مخازن الهي اندازه ندارند اين را حتماً در الميزان ملاحظه بفرماييد معنايش اين نيست كه در مخازن الهي اندازه ندارد معنايش آن است كه اين قدر و اندازه‌اي كه بيرون دروازهٴ مخزن الهي دارند اين قدر و اندازه آنجا نيست نه اينكه آنجا نامحدود است و آنجا محدود نيست آنجا هم يقيناً محدود و مقدّر است براي اينكه از همين تعبير ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ[15] برمي‌آيد كه هر چيزي چندين خزينه دارد اين ﴿عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ معنايش اين نيست كه مجموع اشيا مخزن دارند معناي ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ معنايش اين نيست كه هرچه در جهان شهادت هست خزينه‌اش پيش خداست اين را آيات ديگر دلالت مي‌كند ﴿لِلّهِ خَزائِنُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ[16]و مانند آن اما آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «حجر» مي‌گويد هرچه در جهان خارج است چندين خزينه دارد نه براي هر شيء يك خزينه هست ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ نه «خزينته» پس براي هر شيء در نزد خدا چندين مخزن است اگر براي هر شيء در نزد خدا چندين مخزن شد همين جمع نشان مي‌دهد كه اينها متعددند و اگر متعددند هركدام حدّ و اندازه دارند اگر حدّ و اندازه نداشته باشند كه تعدد‌پذير نيستند پس يك بحث در اين است كه هر چيزي كه در جهان ماده است خزينه‌اش پيش خداست آن را از اين شش آيه‌اي كه خوانده شد با يك تفاوت‌هاي مختصري مي‌توان استفاده كرد از همين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» هم مي‌توان استفاده كرد كه ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ﴾ اما معناي آيهٴ سورهٴ «حجر» اين نيست كه هر چيزي كه در جهان ماده است خزينه‌اش پيش خداست بلكه معناي آيهٴ سورهٴ «حجر» اين است كه هر چيزي كه در جهان ماده است چندين خزينه دارد كه همه اين خزائن عند الله است ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ﴾ يعني خزائن كل واحد واحد واحد اين اشيا اگر هر شيئي چندين خزينه دارد پس متعدد است اگر متعدد شد حد و قَدر و اندازه دارد منتها هر پاييني نسبت به بالايي محدود است و هر بالايي نسبت به پاييني غير محدود .

پرسش...

پاسخ: واحد در نشئه معين كه متعدد نيست در نشئات متعدد, متعدد است البته واحد متعدد نيست در هر جايي هر شيئي خودش خودش است اما همان شيء در مراحل بالاتر وجود خاص آن مرحله بالاتر را دارد خب و همهٴ اين مخازن پيش خداست و كليد همهٴ اينها هم پيش خداست ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ

پرسش...

 پاسخ: به آن شيء برمي‌گردد هيچ شيئي نيست مگر اينكه براي آن شيء چندين خزائن است وقتي در فارسي گفتيم هيچ چيزي نيست مگر اينكه داراي خزائن است يعني «لكل واحد مخازن»

پرسش...

پاسخ: خب آن درجات وجودي‌اش فرق مي‌كند مثل علم مِثل فهم, مگر فهم و علم كمّ و كيف و اندازه و قيافه و رنگ و بو دارد اما خب مي‌بينيد چندين علم را يك انسان دارد چندين مراحل علمي را چندين نفر دارند درجات علم فرق مي‌كند مراتب علم فرق مي‌كند .

‌پرسش...

پاسخ: بله, غرض آن است كه اين ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ﴾ اين راجع به شيئي است كه در عالم طبيعت است براي اينكه اين شيءهاي نازل شده را مي‌گويد ﴿وَ ما نُنَزِّلُهُ﴾ آن شيء را ﴿إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[17]

پرسش...

پاسخ: اين اول آيه دربارهٴ اين است كه غيب را جز ذات اقدس الهي نمي‌داند البته آيات ديگري هست كه قبلاً هم مكرراً آن آيات خوانده شد كه خدا مي‌فرمايد آن اخبار غيبي است كه ﴿أَنْباءِ الْغَيْبِ نُوحيها إِلَيْكَ[18]بسياري از انبيا را از غيب باخبر كرد بسياري از اوليا را از غيب باخبر كرد اما ذيل آيه ناظر به اين است كه هرچه در جهان امكان است اعم از غيب و شهادت مقدور و معلوم خدا است آن وقت خدا اگر بخواهد چيزي را نازل بكند برابر با حكمت نازل مي‌كند يكي از بيانات نوراني امام سجاّد(سلام الله عليه‌) در همان صحيفه سجّاديه اين است كه «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ»[19] اين از جمله دعاهاي نوراني آن حضرت است يعني خدايا تو به ما فرمودي ﴿وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ[20] ما هم متوسّل مي‌شويم به آن وسائلي كه راهنمايي كردي اما خداي حكيم اين‌چنين نيست كه با وسائل بشود حكمت او را عوض كرد انسان به هر امري هم كه متوسّل بشود باز در مسير حكمت از خدا فيض دريافت مي‌كند نه اينكه حكمت خدا اقتضا بكند يك مطلبي را انجام بدهد بعد به وسيله توسّل متوسلان مسير حكمت عوض بشود اين‌چنين نيست «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ» در عين حال كه فرمودي: ﴿وَ ابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسيلَةَ﴾ ما توسل مي‌جوييم و از تو جز كار حكيمانه نمي‌طلبيم براي اينكه تو غير از حكمت كاري نخواهي كرد و نمي‌كني اينجا هم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم ) مأمور شده است كه به آنها بگويد همه اين كارهاي غيب علمهاي غيب پيش خداست مخازن غيب پيش خداست كليد غيب پيش خداست بخواهد نازل بكند از مخزن غيب وعده براي ما وعيد براي شما اين هم به دست خداست گاهي هم كه عذاب نازل مي‌شود ذات اقدس الهي به پيغمبر مي‌فرمايد به اينها بگو ﴿هُوَ مَا اسْتَعْجَلْتُم بِهِ رِيحٌ فِيهَا عَذَابٌ أَلِيمٌ[21] گاهي مي‌فرمايد اين عذاب آنچه كه شما استعجال مي‌كنيد يا عذاب دنياست يا عذاب آخرت است ﴿لَوْ لا كَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّكَ[22] اگر قضاي الهي قدر الهي آن نظم جهان خاص نبود البته ممكن بود خواسته‌هاي شما با شتابزدگي كه داريد حاصل بشود ولي خدا برابر با نظم كار مي‌كند چه عذاب دنيا چه عذاب آخرت خب.

پرسش...

پاسخ: بله اينها در طول هم هست اينها خزائن در طول هم است ﴿وَ إِنْ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِلاّ عِنْدَنا خَزائِنُهَُ ما نُنَزِّلُهُ إِلاّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ[23]

‌پرسش...

پاسخ: ديگر كثرت ندارد آنجا

‌پرسش...

پاسخ: كثرت ندارد آنجا فقط مفهوماً كثير است ولي اين ظاهر آيه كه جمع آورده براي خود هر شيء داراي چندين خزينه است همهٴ اينها جزء اوصاف فعلي حق تعالي است خب ﴿وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَيْبِ لا يَعْلَمُها إِلاّ هُوَ﴾ اين فصل اول آيه كه غيب را جز ذات اقدس الهي احدي نمي‌داند فصل دوم آيه اين است كه ﴿وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ آنچه كه در درياست و آنچه در صحرا است آنچه در خشكي است و آنچه در غير خشكي است مي‌داند ﴿وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها﴾ نه تنها در هنگام بودن سر سبز بودن و نمو خدا مي‌داند بلكه در حال ريزش هم خدا مي‌داند ﴿ولا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ﴾ اگر يك حبه‌اي كه خيلي ريز و ظريف است در تاريكيهاي زمين باشد مي‌داند در اوايل سورهٴ مباركهٴ «حديد» آمده است كه ﴿يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي اْلأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها وَ ما يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما يَعْرُجُ فيها[24] چه چيزي كه در زمين فرومي‌رود مانند قطرات باران و شبنم يا حبه و هسته كه «يَلِجُ فيها» يا از زمين مي‌رويد مثل جوانه‌هايي كه خوشه‌ها و شاخه‌ها دارند ﴿يَعْلَمُ ما يَلِجُ فِي اْلأَرْضِ وَ ما يَخْرُجُ مِنْها﴾ كه انسانها و ابداني كه بعد از مرگ به زمين مي‌روند چه كساني كه ﴿مِنَ اْلأَجْداثِ إِلي رَبِّهِمْ يَنْسِلُونَ[25] از قبر سر بر مي‌‌دارند چه چيزهايي كه ﴿يَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ﴾ چه چيزهايي كه ﴿يَعْرُجُ فيها﴾ كلمه طيب كه «يعرج الي السماء» مي‌داند فيض خاصه‌اي كه از سما نازل مي‌شود مي‌داند انجاز وعده و وعيدي كه از سما تنزل مي‌كند مي‌داند اما آنچه را كه ذات اقدس الهي در مخزن دارد تنزلش به نحو تجافي نيست به نحو تجلي است يعني اين‌چنين نيست كه خدا اگر چيزي را به كسي داده است در حقيقت نقل و انتقالي در كار باشد اين تنزل فيض ذات اقدس الهي همان تجلي فيض خاصه است نه تجافي آن‌ طوري كه قطرات باران از بالا به پايين تنزل مي‌كند آن‌ طور فيض الهي از مخزن نمي‌ريزد كه ديگر وقتي بالا هست پايين نباشد وقتي پايين هست بالا نباشد بلكه وقتي در بالا هست به پايين آمده در همان وقت در بالا هم هست يك وقت است يك مالكي پولي را از جيب برمي‌دارد به يك مستمندي مي‌دهد اين پول وقتي در جيب اوست در دست گيرنده نيست وقتي در دست گيرنده قرار گرفت ديگر در جيب او نيست چون شيء مادي است ولي يك وقت است كه يك عالم است كه يك مطلب علمي را به كسي منتقل مي‌كند اين معنايش اين نيست كه اين علم از عقل و ذهن آن عالم تجافي كرده به ديگري رسيده بلكه علم از گوينده تجلي مي‌كند بدون تجافي به شنونده مي‌رسد قبل از گفتن حين گفتن و بعد از گفتن يا نوشتن در هر سه حال علم نزد عالم هست ولي اين مطلب علمي كه به خواننده يا شنونده منتقل شد تجلي آن علمي است كه در مخزن قلب عالم است اين نمونه‌اي و آيتي از كيفيت افاضه ذات اقدس الهي است گرچه ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ[26] خب اينكه فرمود: ﴿وَ يَعْلَمُ ما فِي الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ ما تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاّ يَعْلَمُها وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ﴾ از اين ﴿وَ لا حَبَّةٍ﴾ فصل سوم بحث شروع مي‌شود.

فصل اول بحث اين است كه غيب را جز ذات اقدس الهي كسي نمي‌داند فصل دوم اين است كه خدا همه چيز را مي‌داند فصل سوم اين است كه همه چيز در كتاب مبين ثبت است خب اينها تعدد مراحل علمي ذات اقدس الهي است ﴿وَ لا حَبَّةٍ في ظُلُماتِ اْلأَرْضِ وَ لا رَطْبٍ وَ لا يابِسٍ إِلاّ في كِتابٍ مُبينٍ﴾ يك وقت است بر و بحر را خدا مي‌داند سقوط ورقه را خدا مي‌داند يك وقت بحث در اين است كه هر حبه‌اي كه در ﴿ظُلُماتِ اْلأَرْضِ﴾ باشد در كتاب روشن ثبت شده است هر‌ تر و خشكي در كتاب روشن ثبت شده است حالا اين كتاب روشن در نظام تكوين چيست؟ و در نظام تشريع چيست؟ مطلب ديگري است پس بِنا براين خود اين آيه سه فصل داشت فصل اول اين است كه غيب را خدا مي‌داند و غير از او كسي نمي‌داند فصل دوم آن است كه خدا ﴿بكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَليمٌ[27] است «بالغيب و الشهادة» فصل سوم اين است كه جميع اين اشيا در يك كتاب مبيني ثبت‌اند حالا آن كتاب مبين انسان كامل است يا لوح محفوظ است بايد علي حده بحث بشود.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

 

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 57.[1]

 ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 37.[2]

 ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.[3]

 ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 24.[4]

 ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 55.[5]

 ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 185.[6]

1 ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.[8]

 ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 16.[9]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.[10]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 73.[11]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 73.[12]

 ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.[13]

 ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.[14]

 ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.[15]

 ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 7.[16]

 ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.[17]

 ـ سورهٴ هود، آيهٴ 49.[18]

 ـ صحيفةسجاديه، دعاي13.[19]

 ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 35.[20]

 ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 24.[21]

 ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 19.[22]

  ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 21.[23]

 ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.[24]

 ـ سورهٴ يس، آيهٴ 51.[25]

 ـ سورهٴ شوری، آيهٴ11.[26]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.[27]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق