14 03 1996 4971254 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 49

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿قُلْ إِنّي عَلي بَيِّنَةٍ مِنْ رَبّي وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفاصِلين ﴿57﴾ قُلْ لَوْ أَنَّ عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ لَقُضِيَ اْلأَمْرُ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ اللّهُ أَعْلَمُ بِالظّالِمينَ ﴿58

بعد از اينكه فرمود بت‌پرستي وهم آميخته با هوي است و توحيد با بيّنه همراه است و فرمود من بر بيّنه استوارم و اين بيّنه هم از طرف خدا به من افاضه شده است و شما به اين وحي كه بيّنه الهي است تكذيب كرده‌ايد آن‌گاه فرمود خطر تكذيب را شما استعجال داريد لكن آن خطر فرو فرستادنش به دست خداست و خدا هم مستحق عذاب را مي‌داند و هم وقت نزول عذاب را اگر كسي بيّنه را انكار كند هرگز توان تشخيص حق و باطل را نمي‌دهد براي اينكه اگر كسي مميّز را منكر شد آن عامل جدايي حق از هوي را منكر شد هرگز توان تشخيص حق و باطل را نخواهد داشت و شما هم كه به وحي الهي، وحي الهي را تكذيب كرديد اين ﴿وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ﴾ يعني به آنچه را كه من آوردم تكذيب مي‌كنيد نه به رب وگرنه رب را به عنوان واجب الوجود قبول دارند به عنوان خالق قبول دارند به عنوان ربّ كل قبول دارند در بابه ربوبيّت جزئيه و مانند آن انكار دارند پس تكذيب به آن وحي الهي برمي‌گردد كه در حقيقت بيّنه است بعد فرمود: ﴿ماعِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ﴾ شما شتابزده براي فصل خصومت پيشنهاد عذاب مي‌دهيد همان طور كه پيروان نوح پيغمبر به نوح مي‌گفتند: ﴿يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا إِنْ كُنْتَ مِنَ الصّادِقينَ[1] يا به انبياي ديگر پيشنهاد مي‌دادند كه اگر عذاب حق است فوراً بفرستيد به حيات ما خاتمه بدهيد اين پيشنهاد عذاب كه به عنوان استعجال است از زبان بسياري از امم در قرآن كريم نقل شده است جوابي كه انبياي الهي از طرف ذات اقدس الهی به اممشان مي‌دهند اين است كه ﴿لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ[2] کی بايد عذاب نازل بشود و چه امتي در چه عصري بايد منقرض بشود اينها را فقط ذات اقدس الهی مي‌داند و بعد هم به بندگانش ابلاغ مي‌كند به اوليايش ابلاغ مي‌كند تا حجت بالغ نشود و هلاكت يك عده هلاكت عن بيّنه نشود خدا عذاب را نازل نمي‌كند بنابراين فرمود: ﴿ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ﴾ آنچه را كه شما شتابان به دنبال او مي‌رويد او كه دست من نيست شما پيشنهاد داديد كه عذاب الهي زودتر بيايد اين مسئله استعجال عذاب در خيلي از آيات مطرح شد كه آنها پيشنهاد عذاب عاجل مي‌دادند در سورهٴ مبارکهٴ «عنكبوت» آيهٴ 53 و 54 اين است ﴿وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّي لَجاءَهُمُ الْعَذابُ وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ آنها پيشنهاد عجله و شتاب در عذاب را مطرح مي‌كنند مي‌گويند حالا كه ما را به عذاب تهديد مي‌كني پس زودتر عذاب نازل بكن حالا اين را يا به عنوان استهزاء مي‌گويند يا به عنوان اينكه برايشان حجّت تمام بشود مي‌فرمايند هر چيزي يك حدي دارد تا به آن نصاب لازم نرسد عذاب نازل نمي‌شود ﴿وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَوْ لا أَجَلٌ مُسَمًّي لَجاءَهُمُ الْعَذابُ﴾ ولي براي هر چيزي يك مدت مشخصي ذات اقدس الهی بر اساس مصلحت و حكمت تنظيم كرده است آن وقت كه آن اجل مسما فرارسيده است ﴿وَ لَيَأْتِيَنَّهُمْ بَغْتَةً وَ هُمْ لا يَشْعُرُونَ﴾ بدون اينكه باخبر بشوند مي‌بينند عذاب الهي رسيده است ﴿يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ إِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحيطَةٌ بِالْكافِرينَ ٭ يَوْمَ يَغْشاهُمُ الْعَذابُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ[3] در آيهٴ بعد مي‌فرمايد اينها شتابزده به دنبال عذاب مي‌گردند در حالي كه در قيامت عذاب الهي همه اينها را فرامي‌گيرد و فرومي‌برد در بخش هاي ديگر باز سخن هست در سورهٴ مبارکهٴ «حج» آيهٴ 46 و 47 هم سخن از تعجيل عذاب است در آيهٴ 47 سورهٴ «حج» فرمود: ﴿وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ وَ إِنَّ يَوْمًا عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ ٭ وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصيرُ﴾ فرمود اينها پيشنهاد عذاب عاجل مي‌دهند در حالي كه نمي‌دانند خداوند وعدهٴ خود را تخلف نمي‌كند اين نزول عذاب گرچه براي تبهكاران بعيد است ولي براي انبيا وعده است خداوند به انبيا وعده داد كه اگر گروهي بعد از اتمام حجت در كفر عناد ورزيدند و دين تو را نپذيرفتند ما به حيات آنها خاتمه مي‌دهيم اين گرچه وعيد است براي تبهكاران اما وعده نصرت و پيروزي است براي انبيا(عليهم السّلام) لذا در حالي كه سخن از تعجيل عذاب است از خلف وعده و عدم خلف وعده خدا سخن به ميان مي‌آيد فرمود: ﴿وَ يَسْتَعْجِلُونَكَ بِالْعَذابِ وَ لَنْ يُخْلِفَ اللّهُ وَعْدَهُ﴾ اين وعيد تبهكاران كه وعده اولياست اين تخلف‌پذير نيست ﴿وَ إِنَّ يَوْمًا عِنْدَ رَبِّكَ كَأَلْفِ سَنَةٍ مِمّا تَعُدُّونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها وَ هِيَ ظالِمَةٌ﴾ چه بسيار از محل‍هايي كه در عين حالي كه ظالم بودند ما آنها را املاء كرديم، امهال كرديم، مهلت داديم تا اينكه اينها متنبه بشوند گاهي هم اين مهلت دادن يك نحو تعذيبي است كه ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا سَبَقُوا[4] يا ﴿وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّما نُمْلي لَهُمْ خَيْرٌ ِلأَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلي لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْمًا[5] گاهي همين تأخير تعذيب است كه اينها گناه بيشتري بكنند كه به عذاب سنگين‌تري مبتلا بشوند فرمود: ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ أَمْلَيْتُ لَها﴾ من املا كردم مهلت دادم ﴿وَ هِيَ ظالِمَةٌ ثُمَّ أَخَذْتُها وَ إِلَيَّ الْمَصيرُ[6] بنابراين پيشنهاد تعجيل در عذاب صحيح نيست براي اينكه ذات اقدس الهی اعلم به مصالح است اعلم به عباد است چه اينكه پيشنهاد تعجيل عذاب به انبيا(عليهم السّلام) هم صحيح نيست براي اينكه كار به دست اينها نيست پس دو مسئله است يكي اصل استعجال صحيح نيست براي اينكه خدا اعلم به مصالح است دوم اينكه طرح اين پيشنهادها به محضر انبيا درست نيست براي اينكه قدرت به دست خداست تا خدا تصميم نگيرد كاري اين انبيا(عليهم السلام) انجام نمي‌دهند لذا در همين آيه محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه آنها استعجال كردند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دو تا جواب مي‌دهد فرمود: ﴿وَ كَذَّبْتُمْ بِهِ ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ﴾ آن پيشنهادي كه مي‌دهيد كه دست من نيست اصل پيشنهاد عجله هم صحيح نيست براي اينكه خدا ﴿خَيْرُ الْفَاصِلِينَ﴾ است مي‌داند كه چه وقتي به حياتتان خاتمه بدهد پس دو تا اشكال در پيشنهاد استعجالي آنهاست.

‌پرسش...

پاسخ: آن وقت كه خود انبيا به نصاب حجيت رسانده‌اند آن‌گاه درخواست عذاب مي‌كنند و اما وقتي كه به نصاب نرسد اينها البته شفاعت خواهند كرد ولي اينجا كه آن اشكال نيست اينجا جواب ندادند به اينكه من مجادله مي‌كنيم اينجا همين دو تا مشكل هست و اينجا اين‌چنين نيست كه آنها درخواست عفو يا تخفيف كرده باشند اينها مي‌گويند به اينكه كار به دست خداست اولاً دست ما نيست و خدا هم كار را بر اساس حكمت و مصلحت انجام مي‌دهد هرگز تقديم و تأخير در نظام حكيمانهٴ الهی راه ندارد خب ﴿ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ﴾ همين ﴿ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ﴾ را مبرهن مي‌كند به اينكه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ نه تنها پيش من نيست پيش فرشته‌ها هم نيست پيش هيچ كس نيست اين ﴿ما عِنْدي ما تَسْتَعْجِلُونَ بِهِ﴾ لسانش نفي خاص است يعني من قدرت ندارم به آنچه كه شما پيشنهاد شتابزدگی مي‌دهيد عمل كنم اما ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ كه حصر مطلق است معنايش اين است كه غير از خدا احدي حاكم نيست نه من نه انبيا و اولياي ديگر و نه فرشتگان و مانند آن ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ اين حكم كه در نوبت ديروز مادهٴ لغوي‌اش و اصطلاحي‌اش معنا شده است به دو قسم تقسيم مي‌شود يكي حكم در مسائل تكويني است و يكي هم در مسائل تشريعي در مسائل تكويني روي نظام علت و معلول كارهاي عيني و خارجي انجام مي‌گيرد در حكم تشريعي روي لسان مقررات به عنوان وضع قوانين و احكام به وسيله انبيا و مرسلين قوانين وضع مي‌شود اين مي‌شود تشريع و قانونگذاري و وضعي آن يكي مي‌شود تكوين اين ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ گرچه مطلق است ولي در خصوص اين آيه نسبت به مسائل تكويني نص است، نسبت به مسائل تشريعي ظاهر چون مورد آيه مساق آيه قبل و بعد آيه نظام تكوين است كه نزول عذاب است و مسئله تكويني گرچه ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ توان آن را دارد كه مسائل تشريعي را هم در بربگيرد ولي سياق آيه ناظر به تكوين است اگر سياق آيه ناظر به تكوين شد تشريع را بالملازمه اثبات مي‌كند پس يا از راه اطلاق اين ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ توحيد در احكام تكويني و توحيد در احكام تشريعي را مي‌توان اثبات كرد براي اينكه آيه و قانون در مورد خود نص است اما نه منحصر به مورد باشد ما اگر بخواهيم چيزي را از سياقش خارج بكنيم بر خلاف ظاهر است اما اگر بخواهيم غير از اينكه سياقش را شامل مي‌شود چيز ديگري را هم شامل بشود كه بر خلاف نيست پس ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ يا به اطلاقش شامل تكوين و تشريع مي‌شود اين مي‌شود دلالت لفظي يا از راه ملازمه، ملازمه عقلي وقتي حكم تكويني مال خدا بود تشريع هم چون به تكوين برمي‌گردد در اختيار خداست كسي حق قانونگذاري دارد كه كل نظام در اختيار اوست نظام را آفريد و مي‌پروراند پس اگر ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ هم روي اطلاق لفظي شامل حكم تشريعي نشود روي تلازمي كه بين حكم تشريعي و حكم تكويني است شامل او خواهد شد.

مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ كه ظاهرش حصر است نظير خيلي از موارد كه ذات اقدس الهی يك كمالي را براي خدا منحصر مي‌كند در قرآن كريم آن‌گاه همان كمال را به غير خدا اسناد مي‌دهد و براي غير خدا هم آن كمال را قائل است نظير مسئله عزت نظير مسئله قدرت و قوت نظير مسئله علم نظير مسئله شفاعت و مانند آن كه خداوند اين كمالات وجودي را براي خودش قائل است كه خدا عزيز است ﴿اللّهَ عَزيزٌ حَكيمٌ[7] ﴿عَزيزٌ ذُو انْتِقامٍ[8] و مانند آن همين عزت را براي انبيا و مرسلين و مؤمنين قائل است كه ﴿وَ لِلّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين[9] بعد منحصر مي‌كند به اينكه ﴿فَلِلّهِ الْعِزَّةُ جَميعًا[10] در نوبتهاي قبل از شفاعت هم از همين قبيل بود قوت هم همين قبيل بود با اينكه فرمود: ﴿يا يَحْيي خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ[11] يا ﴿خُذُوا ما آتَيْناكُمْ بِقُوَّةٍ[12] يا ﴿وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ[13] مع‌ذلك فرمود براي آنها روشن مي‌شود كه ﴿أَنَّ الْقُوَّةَ لِلّهِ جَميعًا[14] خب اينكه يك كمالي را خدا براي خود اثبات مي‌كند بعد همان كمال را براي غير خود اثبات مي‌كند بعد آن كمال را در خود منحصر مي‌كند جمع‌اش چگونه خواهد بود اگر همه عزت برای خداست چگونه ديگران عزيزاند ﴿الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤْمِنين[15] گاهي گفته مي‌شود كه اين كمالات برای خداست و خداوند واسطه در ثبوت است يعني خودش اين كمالات را داراست اولاً و بالذات بعد ثانياً و بالتّبع به ديگران اعطا مي‌كند پس آنچه را كه برای خداست بالاصالة و بالذات است آنچه را كه ديگران دارند بالتّبع و بالغير اين اگر در محدوده جمع دلالي و جمع ادلّه بود يك جمع قابل قبولي بود براي اينكه يك طايفه از آيات اين كمالات را براي خدا اثبات مي‌كند يك طايفه از آيات كمالات را براي غير خدا اثبات مي‌كند طايفه سوم اين كمالات را منحصر براي خدا مي‌داند آن‌گاه مي‌توان گفت آنچه كه برای خداست اولاً بالاصاله است و آنچه كه براي غيرخداست ثانياً و بالتّبع است ولي اگر پشتوانه اين ادلهٴ نقلي، ادلهٴ عقلي بود آن‌گاه در جمع بين اين ادله نقلي آن عقل هم بايد پشتوانه جمع باشد يعني طرزي بايد اين ادله نقلي را جمع كرد كه حاصل جمع يك پشتوانه عقلي داشته باشد اگر يك سلسله مسائلي در محدودهٴ نقل محض بود عقل راه نداشت همين كه جمع آن ادله نقل‌پسند بود در مدار پذيرش نقلي بود كافي است ولي اگر يك سلسله مباحثي است كه پشتوانه عقلي دارد و بين ادلهٴ نقلي تعارض است بايد طرزي بين ادلهٴ نقلي جمع كرد كه حاصل جمعش پشتوانهٴ عقلي داشته باشد چون در اين جمع متعارف بين اهل تفسير آن پشتوانهٴ عقلي وجود ندارد لذا بايد راه ديگري را به عنوان جمع پيشنهاد داد بيان ذلك اين است كه در خيلي از موارد ذات اقدس الهی كمالي از كمالات وجودي را براي خود ثابت مي‌كند اولاً نظير عزت، قوت، رزق و مانند آن كه خدا رازق است خدا شفيع است خدا قوي است خدا عليم است، حي است و مانند آن در آيات ديگر همان سنخ كمالات را براي غير خود اثبات مي‌كند اين اثبات كردن دو جور است گاهي به اين است كه خود كمال را مستقيماً به غير خدا اسناد مي‌دهد مثل علم كه خدا عالم است ديگران هم عالم‌اند ﴿وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْمًا[16] ﴿إِنَّهُ لَذُو عِلْمٍ[17] يا ﴿إِنَّما يَخْشَي اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَمؤُا[18] يا ﴿يَرْفَعِ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَ الَّذينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجاتٍ[19] و آيات ديگر كه واقعاً علم را خدا به غير خود اسناد مي‌كند قدرت هم اين‌چنين است گاهي هم شبيه رزق است كه رزق را مثل علم به غير خود اسناد نمي‌دهد كه فرمود خدا رازق است ديگران هم رازق‌اند ولي در برخي از آيات نظير اوايل سورهٴ مباركهٴ «نساء» كه فرمود: ﴿وَ ارْزُقُوهُمْ فيها وَ اكْسُوهُمْ[20] و مانند آن كه رزق را به غير خدا اسناد مي‌دهد يا خلق را به غير خدا اسناد مي‌دهد نظير آنچه را كه وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) نسبت مي‌دهد گاهي خود كمال را به وليّي از اولياي الهي نسبت مي‌دهد گاهي كمال را به وليّي از اوليا نسبت نمي‌دهد لكن خود را به طرزي مي‌ستايد و وصف مي‌كند كه نشانه آن است كه ديگران هم اين كمال را دارند مثل اينكه او «خير الحافظين» است ﴿خَيْرُ الرّازِقينَ[21] است ﴿خَيْرُ الْحاكِمينَ[22] است ﴿خَيْرُ الْفاصِلينَ﴾ است او ﴿أَحْسَنُ الْخالِقينَ[23] است اين تعبيرها نشان مي‌دهد كه ديگران هم خالق‌اند و هم رازق هم حاكم‌اند هم فاصل منتها خدا ﴿خَيْرُ الرّازِقينَ﴾ است ﴿خَيْرُ الْفاصِلينَ﴾ است و مانند آن به هر تقدير يا خود كمال مستقيماً به غير خدا اسناد پيدا كند يا مستقيماً به غير خدا اسناد پيدا نكند ولي لازمه تعبير ﴿خَيْرُ الْفاصِلينَ﴾ ﴿خَيْرُ الْحاكِمينَ[24] «خير الحافظاً» ﴿خَيْرُ الرّازِقينَ[25] و مانند آن اين است كه ديگران هم اين كمالات را دارند دليل عقلي كه پشتوانه اين ادلهٴ نقلي است مي‌گويد اين كمالات را كه خدا دارد به نحو غيرمتناهي دارد نه تنها اولاً و بالذات دارد بلكه به نحو نامحدود دارد اگر به نحو نامحدود داشت آن‌گاه جا براي غير نمي‌ماند چون نامحدود غير را تحمل نمي‌كند شما فرض كنيد ما يك آب نامحدود داشتيم اگر يك آب نامتناهي بود ديگر ممكن نيست بگوييم اين آب نامتناهي است در كنارش آب نهر و بحر يا فلان قطره و يا فلان كاسه و كوزه آبش متناهي است چون اگر يك آب نامتناهي بود معنايش اين است كه هرجا شيء فرض بشود آنجا آب حضور دارد پس در برابر نامتناهي غير راه ندارد چون عقل مي‌گويد اين كمالات براي خدا به عنوان نامتناهي است و برخي از ادلهٴ نقليه نظير همان خطبهٴ اول و بعضي از خطب ديگر نهج‌البلاغه اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) تأييد مي‌كند كه خدا ازلي است، ابدي است غير‌متناهي است و مانند آن كمالات او هم بشرح ايضاً [همچنين] پس اگر يك كمالي براي خدا بود به عنوان نامتناهي اين كمال براي غير خدا ثابت نخواهد شد چون ديگر ممكن نيست خدا واسطه در ثبوت باشد يك كمالي در قبال كمال خدا براي غير ثابت بشود منتها خدا اولاً و بالاصاله دارد و غير ثانياً و بالتّبع اين‌چنين نيست پس طرزي بايد بين اين ادله و طوائف روايات جمع كرد كه نه تنها نقل‌پذير است عقل‌پذير هم باشد چون اگر مطلبي اصلش هم عقلي بود هم نقلي فرعش هم بايد هم عقلي باشد هم نقلي قهراً جمع بين اين طوائف از آيات به اين نيست كه خدا اولاً و بالاصاله داراي فلان كمال است و غير خدا ثانياً و بالتبع بلكه جمعش به اين است كه خدا اولاً و بالذات و بالحقيقة ديگران ثانياً و بالمجاز يا بالعرض معناي بالعرض و المجاز اين است كه هرجا كمالي ما پيدا كرديم اين آيت ظهور كمال حق است نه اينكه اين شيء واقعاً كمال هست مثل اينكه ما در آينه صورت آفتاب را ديديم چيزي در آينه نيست مگر حكايت شمس چيزي در انسانهاي كامل نيست مگر آيت كمال حق لذا سراسر جهان امكان به تعبير قرآن كريم آيات الهي‌اند يعني نشانهٴ كمال او هستند نه اينكه واقعاً اين كمال را دارا هستند ولو ثانياً و بالتبع خب جريان حكم هم اين‌چنين است خداوند از دو راه ثابت كرده است كه اين حكم براي غيرخدا هم هست با اينكه لسان آيهٴ محلّ بحث سورهٴ «انعام» حصر است فرمود: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ ولي با دو لسان حكم را به غير خدا هم اسناد داد يكي اينكه فرمود او ﴿أَحْكَمُ الْحاكِمين[26] است ﴿خَيْرُ الْفاصِلينَ﴾ است معلوم مي‌شود كه فاصلين و حاكمين ديگر هم هستند كه خدا ﴿خَيْرُ الْفاصِلينَ﴾ است خدا ﴿أَحْكَمُ الْحاكِمينَ﴾ است و مانند آن دوم اينكه حكم را به غير خدا هم اسناد داد مخصوصاً حكم‍هاي تشريعي را در حكم‍هاي تكويني كمتر به غيرخدا اسناد پيدا كرده است براي اينكه بوي ربوبيّت مي‌دهد اما حكمهاي تشريعي را به غير خدا اسناد داد در سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه قبلاً بحثش گذشت آيات فراواني بود كه حكم را به غير خدا اسناد داده است در سورهٴ «مائده» آيهٴ 42 اين است كه ﴿فَإِنْ جاؤُكَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ أَوْ أَعْرِضْ عَنْهُمْ وَ إِنْ تُعْرِضْ عَنْهُمْ فَلَنْ يَضُرُّوكَ شَيْئًا وَ إِنْ حَكَمْتَ فَاحْكُمْ بَيْنَهُمْ بِالْقِسْط﴾ چه اينكه در آيهٴ 44 فرمود: ﴿إِنّا أَنْزَلْنَا التَّوْراةَ فيها هُدًي وَ نُورٌ يَحْكُمُ بِهَا النَّبِيُّونَ الَّذينَ أَسْلَمُوا﴾ و باز در همان آيهٴ 44 فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُونَ﴾ چه اينكه در آيهٴ 45 فرمود: ﴿وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الظّالِمُونَ﴾ چه اينكه در آيهٴ 47 هم فرمود: ﴿وَ لْيَحْكُمْ أَهْلُ اْلإِنْجيلِ بِما أَنْزَلَ اللّه﴾ چه اينكه در آيهٴ 49 همان سورهٴ «مائده» فرمود: ﴿وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ﴾ حكم را مخصوصاً حكم هاي تشريعي را به غير ذات اقدس الهی اسناد داده است در سورهٴ مباركهٴ «ص» به داود پيغمبر(علي نبيّنا و آله عليه الصّلاة و عليه السّلام) كفر را اسناد داد آيه 26 سورهٴ «ص» اين بوده است كه ﴿يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوي فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ﴾ خب اين حكمي كه به داود پيغمبر اسناد داده شد البته «بما انّه حاكمٌ» بود حالا يا حكم ولايي يا حكم قضايي، خود ذات اقدس الهی حكم را به خود منحصر كرده است در عين حال به اينها هم اسناد داده است اينكه درباره خود منحصر كرده است همين آيهٴ محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «انعام» شاهد هست چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» هم حكم تكويني را هم حكم تشريعي را به خدا اسناد داد و در خدا منحصر كرده است در سوره «يوسف» آيهٴ چهل اين است ﴿ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُكُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ﴾ كه اين سياقش حكم تشريعي است البته شمولش نسبت به حكم تكليفي مانعي ندارد ولي ظهورش در حكم تشريعي است ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِيّاهُ﴾ و در همان سورهٴ مباركهٴ «يوسف» طبق آيه حكم تكويني حق را منحصر به خدا مي‌داند نظير آيهٴ 67 همان سورهٴ «يوسف» كه از زبان يعقوب(سلام الله عليه) خبر مي‌دهد ﴿وَ ما أُغْني عَنْكُمْ مِنَ اللّهِ مِنْ شَيْ‏ءٍ إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ عَلَيْهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُتَوَكِّلُونَ﴾ كه توكل درباره كارهاي تكويني است خدا را وكيل بگيريد چون حَكم فقط از ناحيه خداست و حَكم محض اوست و از غير خدا هم حكم را نفي كرده است بالصراحة نظير آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «رعد» آمده است كه خداوند حاكم است و كسي حكم خدا را تعقيب نمي‌كند آيهٴ 41 سورهٴ «رعد» اين است ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنّا نَأْتِي اْلأَرْضَ نَنْقُصُها مِنْ أَطْرافِها وَ اللّهُ يَحْكُمُ لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ وَ هُوَ سَريعُ الْحِسابِ﴾ خب اگر ديگران حق حكم داشته باشند ممكن است كه حكم خدا را تعقيب كنند، نسخ كنند، تخصيص بگذارند تقييد كنند و جلويش را بگيرند و مانند آن از اينكه به نفي جنس فرمود: ﴿لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ﴾ معلوم مي‌شود كه از ديگري هيچ كاري ساخته نيست خب گاهي به صورت حصر فرمود: ﴿إِنِ الْحُكْمُ إِلاّ لِلّهِ﴾ گاهي هم مي‌فرمايد: ﴿لا مُعَقِّبَ لِحُكْمِهِ﴾ از طرفي هم ما مي‌بينيم با دو زبان حكمها را به غيرخدا اسناد مي‌دهد يكي زبان مطابقه كه همان آيات سورهٴ مباركهٴ «مائده» و آيهٴ سورهٴ مبارکهٴ «ص» كه حكم را به غير خدا اسناد مي‌دهد يكي هم بالملازمه يا صريحتر از ملازمه همين تعبير ﴿أَحْكَمُ الْحاكِمين[27] ﴿خَيْرُ الْفاصِلينَ﴾ و مانند آن است كه اگر غير خدا كسي حاكم نباشد خدا ﴿أَحْكَمُ الْحاكِمين﴾ نيست منتها در حكمهاي تشريعي به غير خدا اسناد داده شده است نظير سورهٴ «ص» كه فرمود: ﴿وَ أَنِ احْكُمْ بَيْنَهُمْ بِما أَنْزَلَ اللّهُ[28] يا ﴿يا داوُودُ إِنّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي اْلأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ[29] كه اينها احكام تشريعي است ولي حكم تكويني را كه تقريباً موهن و موهن ربوبيّت است به غير خدا شايد اسناد پيدا نكرده باشد ولي خب بالاتر از آن كه مسئله خلقت است به غير خدا اسناد داده شده است نظير جريان عيسي(سلام الله عليه) ولي همه اينها به اذن الله است اين باذن الله به اين معنا نيست كه خداوند قدرتي به ديگري مي‌دهد و ديگري واقعاً متصف به آن وصف است و فيض خدا واسطه در ثوبت است و ديگري ثانياً و بالتبع اين كمالات را داراست بلكه در غالب موارد ذات اقدس الهی از اين امور به عنوان آيت ياد مي‌كند اگر آيت است اگر نشانه است ديگر ثانياً و بالعرض و المجاز است نه ثانياً و بالتبع ثانياً و بالتبع اين است كه اين واقعاً اين واسطهٴ در ثبوت است اولي دارد بالاصالة دومي هم واقعاً دارد مثل آبي كه به وسيله آتش گرم مي‌شود اين آب واقعاً گرم است يا هوايي كه در اثر تابش شمس گرم مي‌شود اين هوا واقعاً گرم است اتصاف هوا «بالحرارة» يا اتصاف آب «بالحرارة» از راه وصف به حال موصوف است واقعي است واسط در ثبوت است و مانند آن امّا بالعرض و المجاز اين است كه دومي واقعاً ندارد اولي را نشان مي‌دهد مثل اينكه شما در آينه مي‌بيند يك شعله‌اي بلند شده است خب واقعاً در آينه شعله است يا آنكه در آينه است اشتعال بيرون را نشان مي‌دهد اگر يك پارچه‌اي يا يك كاغذي در بيرون مشتعل شد و اين شعله در آينه منعكس شد اين عكس آينه به اين معناست كه آينه ثانياً و بالتّبع گرم است و مشتعل يا ثانياً بالعرض و المجاز مشتعل است بالحقيقة آن پارچه بيروني مشتعل است و آينه آن بيرون را نشان مي‌دهد نه اينكه واقعاً داراست اين معناي به اذن الله است اين معناي آيت بودن است اگر حكم برای ذات اقدس الهی است و نامتناهي بين اين آيات بايد طرزي جمع كرد كه گذشته از اينكه عرف، نقل مي‌پذيرد، عقل هم بپذيرد بعضي از مسائل است كه ‌‌[به] عقل راه ندارد نظير تعبّديات خب او را طرزي بايد جمع دِلالي كرد كه عرف‌پذير باشد اما در مسائل معرفتي و اعتقادي كه عقل راه دارد و عقل فتوايش اين است كه اين كمالات به نحو نامتناهي برای خداست و در قبال نامتناهي غير نمي‌گنجد آن‌گاه بين آيات طرزي بايد جمع كرد كه عقل‌پذير هم باشد.

‌پرسش...

پاسخ: غرض آن است كه ديگران هرچه دارند گرچه از ناحيه خداست اما فيض خدا واسطه در ثبوت است كه خدا همين كمال را دارد ديگران هم واقعاً دارند از ناحيه خدا.

‌پرسش...

 پاسخ: غرض آن است كه ديگري كه از فيض خدا كمك گرفت ثانياً و بالتبع دارد وصف بحال متعلق موصوف نيست وصف به حال موصوف است واقعاً اين كمال را دارد منتها از ناحيه خدا گرفت پس ما دو تا كمال داريم يكي كمال خدا يكي كمال غير خدا يكي اصل ديگري تبع خب اگر دو تا كمال است دو تا وجود است حتماً متناهي است منتها يكي بزرگ‌تر است ديگري كوچك‌تر ولي اگر برهان عقلي گفت كمالات ذات اقدس الهی نامتناهي است و لازمه نامتناهي بودن اين است كه هرجا شيئي باشد آن كمال حضور داشته باشد.

‌پرسش...

پاسخ: خب پس بسيار خب پس اگر غيري باقي نمي‌ماند معلوم مي‌شود كه ديگران اگر اين كمالات را دارند آيت كمال حق‌اند نه ثانياً و بالتّبع، بلكه ثانياً و بالعرض و المجاز داراي او هستند اين همان تعبير قرآني است كه آيت‌اند يعني نشانه‌اند نشانه از خود چيزي ندارد فقط كار او نشان دادن است يك وقت است كه انسان آب را گرم مي‌بيند بعد با برهان جستجو مي‌كند مي‌بيند آب كه ذاتاً گرم نيست مثلاً به دليل اينكه در بعضي از مناطق تابع هواست بالأخره اگر هوا گرم بود آب گرم است هوا سرد بود آب سرد است تابع غير است و ثابت مي‌كند كه آب كه ذاتاً گرم نيست ولي به دليل اينكه ما آبهاي سرد هم داريم معلوم مي‌شود كه اين حرارت را از هوا گرفته يا از آتش گرفته يا از علل و عوامل ديگر گفته اينجا ثانياً و بالتّبع است و اما اگر آن غير نامتناهي بود معلوم مي‌شود كه اين آب وصفي كه دارد آيت آن موصوف است نه اينكه واقعاً خود داراست به عنوان ثانياً و بالتّبع.

‌پرسش...

 پاسخ: بله، باز هم جاري نيست براي اينكه اگر عين الربط باشد عين وجود ربط است وجود ربط در قبال وجود مستقل وجود است منتها ما نمي‌توانيم ببينيم ديدش محال است نه وجودش چون ربط است نمي‌شود او را ديد مستقلاً در سايهٴ مستقل مي‌بينيم اما ذاتاً وجود دارد ولي برهان عقلي درباره كمالات نامتناهي مي‌گويد در قبال كمال نامتناهي غير نمي‌گنجد اگر غير نمي‌گنجد ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ اليوم هم هست اين‌چنين نيست كه بعدها ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ بشود يعني وقتي كل نظام عالم بساطش برچيده شد آن وقت سؤال مي‌كنند كه اين حقيقتها برای چه کسی است آن وقت است كه نه زمان است و نه زمين آن وقت مي‌گويند ﴿للّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ[30] پس معلوم مي‌شود او تاريخ‌بردار نيست اگر تاريخ‌بردار نيست هميشه خواهد بود و كساني كه از نبش زمان و زمين به درآمدند هم اكنون مي‌توانند آن نشئه ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ را ببينند آنكه مي‌فرمايد: «لو كشف الغطاء ما ازددت يقيناً»[31] هم اكنون آن ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ را مي‌بيند وقتي ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾ را ديد همان حرفي را كه در قيامت ديگران بايد بميرند تا بفهمند اين نمرده مي‌فهمد ﴿يَوْمَ لا تَمْلِكُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَيْئًا وَ اْلأَمْرُ يَوْمَئِذٍ لِلّهِ[32] خب ديگران تا با مرگ طبيعي نمردند نمي‌بينند اينها با مرگ ارادي مردند و مي‌بينند بنابراين اين جمعي كه بين آيات مختلف در كتاب‍هاي تفسير است دو جور است يك وقت جمعي است كه فقط نقل‌پسند است ولي عقل راضي نيست يك وقت است كه عقل‌پسند است نقل رضا مي‌دهد براي اينكه نقل تعبيرش اين است كه ماسواي خدا آيات‌اند نه مالك آيت بما هي آيت چيزي جز نشانه نيست آن‌گاه يك قدري هم كه جلوتر مي‌رويم مي‌بينم اين آيت در آيت بودن هم مستقل نيست اين‌چنين نيست كه ذاتاً در نشان دادن مستقل باشد بلكه خداوند با يك نامي خود را نشان مي‌دهد «يا من دلّ علي ذاته بذاته»[33]

‌پرسش...

پاسخ: مخلوق بودن كه نقص است.

‌پرسش...

 پاسخ: اگر چيزي نامتناهي بود در قبال نامتناهي ديگر نامتناهي شيئي ديگر قرار نمي‌گيرد.

‌پرسش...

پاسخ: همين بحث در همين است ذات اقدس الهی هستي‌اش نامتناهي است وجود ماسواي آيت وجود اوست نه اينكه واسط.

‌پرسش...

پاسخ: جز آيت بودن جز آيت بودن لذا تعبير قرآن كريم اين است كه هيچ چيزي در عالم آسمان و زمين نيست مگر اينكه آيت الهي‌اند مي‌شود يك چيزي خدا را نشان ندهد؟ اگر يك چيزي سهمي از هستي داشته باشد از آن جهت ديگر آيت نيست براي اينكه خودش را نشان مي‌دهد.

‌پرسش...

 پاسخ: چرا، چرا اگر وجود رابط بود واقعاً وجود است ديگر

‌پرسش...

 پاسخ: قابل حكم نيست يعني اثبات نيست.

‌پرسش...

 پاسخ: حكم كه مال اثبات است حكم كه مال ثبوت نيست.

‌پرسش...

 پاسخ: عين الربط به غير است يعني ما نمي‌توانيم او را ببينيم حكم‌پذير نيست نه اينكه واقعاً چيزي نيست اما اگر اين شيء آيت بود نشانهٴ حق بود نشانهٴ حق بود معنايش اين است كه از خود هيچ ندارد لذا يك روزي هم كه بساط اينها برچيده مي‌شود چيزي از عالم كم نمي‌آيد روزي هم كه دوباره ﴿فَإِذا نُفِخَ فِي الصُّورِ[34] ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ ﴿نُفِخَ فِي الصُّورِ[35] درباره نفخ صور بعدي ﴿فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ﴾ چيزي بر عالم افزوده نمي‌شود آن وقتي كه ﴿فصَعِقَ مَنْ فِي السَّماواتِ وَ مَنْ فِي اْلأَرْض﴾ چيزي از عالم كم نمي‌شود آن وقتي هم كه ﴿نُفِخَ فيهِ أُخْري فَإِذا هُمْ قِيامٌ يَنْظُرُونَ[36] چيزي بر عالم افزوده نمي‌شود آن‌گاه بنابراين همه اين شئون مي‌شود آيات الهي اگر يك چيزي سهمي از هستي داشت كه آيت بودن وصف او بود نه به منزله جنس و فصل او، پس در درون گوهر ذات او اين شيء آيت نيست آيا اينكه مي‌گوييم آسمان آيت حق است، زمين آيت حق است، انسان آيت حق است دوّاب و اشجار و احجار آيات الهي‌اند آيت بودن براي انسان نظير زوجيّت اربعه است يا نظير ناطقيّت انسان است اگر آيت بودن براي انسان نظير زوجيّت اربعه باشد يعني آيت بودن لازمه ذاتي باشد چون لازم رتبه‌اش از ملزوم متأخر است پس در متن مرتبه ملزوم آيتيّت نيست وقتي در متن مرتبه ملزوم آيتيّت نبود پس در گوهر ذات اشيا نشانه خدا نيست ـ‌ معاذ‌الله‌ـ ولي اگر گفتيم آيت بودن براي ماسواي خدا نظير ناطقيّت انسان است نه نظير زوجيّت اربعه آن‌گاه در درون گوهر ذات هر شيئي نشانه خداست اگر گوهر ذات هر چيزي نشانه خدا بود آن‌گاه نمي‌‌شود گفت كه فلان شخص هم واقعاً حاكم است منتها ثانياٴ و بالتبع، خدا حاکم است اولاٴ و بالاصاله بلکه ذات فلان شخص و يا فلان پيامبر يا فلان انسان ثانياٴ و بالعرض و مجاز حاکم است.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

 

ـ سورهٴ هود، آيهٴ 32. [1]

 ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 49.[2]

 ـ سورهٴ عنكبوت، آيات 54 ـ 55.[3]

 ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 59.[4]

 ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 178. [5]

 ـ سورهٴ حج، آيهٴ 48. [6]

 ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 38.[7]

 ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 95.[8]

 ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 8.[9]

 ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 10.[10]

 ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 12.[11]

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 171.[12]

 ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 60.[13]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 165.[14]

 ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 8.[15]

 ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 65.[16]

 ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 68.[17]

 ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ28.[18]

 ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 11.[19]

 ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 5.[20]

 ـ سورهٴ حج، آيهٴ 58.[21]

 ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 109.[22]

 ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 14.[23]

 ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 109.[24]

 ـ سورهٴ حج، آيهٴ 58.[25]

 ـ سورهٴ هود، آيهٴ 45.[26]

 ـ سورهٴ هود، آيهٴ45.[27]

 ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 45.[28]

 ـ سورهٴ ص، آيهٴ 26.[29]

 ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 16.[30]

 ـ بحار الانوار ج 40، ص 153.[31]

 ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 19.[32]

 ـ بحار الانوار، ج 84، ص 339.[33]

 ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 101.[34]

 ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 68.[35]

 ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 68.[36]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق