اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ ﴿52﴾ وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرينَ ﴿53﴾
نكاتي كه در آيه قبل مانده بود يکی اين است كه صاحب المنار ميگويد اين كار كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فقراي مؤمن را طرد كرده باشد تام نيست براي اينكه خداوند در سورهٴ مباركهٴ «عبس» پيغمبر را متنّبه كرد كه اين كارها روا نيست و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بعد از نزول آيات سورهٴ «عبس» ديگر چنين کاری را تكرار نميكرد اين سخن ايشان يك دفاع ناتمامي است براي اينكه خود سورهٴ «عبس» طبق بحثي كه ديروز به عرضتان رسيد مسبوق به آيهٴ سورهٴ «قلم» است يعني به همان دليل كه ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُم﴾ نهي پيغمبر نيست و پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مؤمنين فقير را طرد نميكرد و مايل به طرد هم نبود به همان دليل «عَبَس» ضميرش به پيغمبر برنميگردد چرا براي اينكه سورهٴ مباركهٴ «قلم» كه در آن ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾[1] آمده است آن جزء عتايق سور مكي است با اينكه خداوند در آن سوره پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به عنوان ﴿وَ إِنَّكَ لَعَلي خُلُقٍ عَظيمٍ﴾ معرفي كرده است آن شاهد ميشود كه پيغمبر درباره آمدن آن اعما رو ترش نكرده عبوس نکرده و روبرنگردانده و مانند آن همان هم شاهد است كه «عَبَس» را بايد درست معنا كرد نه اينكه در سورهٴ «عَبَس» پيامبر ـ معاذالله ـ يك ترك اولايي را مرتكب شد و خدا او را متنّبه كرد بعد از اينكه خدا او را متنّبه كرد و آيات سورهٴ «عبس» را نازل كرده است از آن به بعد خدا پيغمبر مؤمنين را طرد نميكرد و﴿وَ لاتَطْرُدِ﴾ ناظر به شخص پيغمبر نيست غرض آن است كه مطلب حق است ولي دفاع ناتمام يعني ﴿وَ لاتَطْرُدِ الَّذينَ﴾ معنايش اين نيست كه پيغمبر ميخواست فقرا را طرد كند يا نوبت براي آنها قرار بدهد تا اغنيا بيايد اين مطلب حق است اما دفاعي كه ايشان ميكند كه چون سورهٴ «عبس» پيامبر را متنبه كرده است از آن به بعد پيامبر اين كار را نميكرد اين ناتمام است.
مطلب دوم آن است كه اينكه فرمود: ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ﴾ وجه خدا در قرآن كريم به عنوان ﴿ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾ معرفي شده است يعني خود ﴿وَجْهُ﴾ داراي جلالت است و ﴿وَجْهُ﴾ مصون از فناست براي اينكه فرمود: ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ ٭ وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِكْرامِ﴾[2] كه اين ﴿ذُو﴾ وصف است براي همان ﴿وَجْهُ﴾ نه اينكه نعت مقطوع باشد و خبر باشد براي «هو» محذوف كه «هو» به رب برگردد ﴿وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ كه آن ﴿وَجْهُ ذُو الْجَلاَلِ وَالْإِكْرَامِ﴾ است و اصولاً ذات اقدس الهی در قرآن كريم ذات را بالاتر از آن ميداند كه استثنا بكند از فنا هرجا سخن از فناست وجه الله مستثني است اگر ﴿كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ﴾ است ﴿إِلَّا وَجْهَهُ﴾[3] مستثني است اگر ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ﴾ است ﴿يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ مستثني است خود ذات منزه از آن است كه كسي در توهم زوال بكند تا خدا ذات را استثنا بكند خب وجه خدا آن سَمتي كه«اِلَيْهِ يَتَوَجَّهُ الْأَوْلِيآءُ»[4] آن سمت مصون از فناست و اولياي الهي براي ميل به آن سمت خدا را عبادت ميكنند ﴿إِنَّما نُطْعِمُكُمْ لِوَجْهِ اللّهِ﴾[5] در هم اين زمينه است چون وجه الله مصون از زوال است اين مؤمنين براي اينكه به يك ابديتي بپيوندند و از هرگونه زوالي برهند «ابتغاءً لوجه الله» او را عبادت ميكنند كه ﴿يُريدُونَ وَجْهَهُ﴾ چون اينچنين است و خداوند صحه گذاشته روي عبادت اينها هم از نظر كميت و هم از نظر كيفيت بنابراين چنين انسانهاي كاملي جاودانهاند و هميشه باقياند اينكه در بيان نوراني اميرالمؤمنين(سلام الله عليه ) آمده است كه «الْعُلَمَاءُ بَاقُونَ مَا بَقِيَ الدَّهْرُ»[6] در حقيقت مصداق كامل علما همين مردان الهياند كه اينها «لوجه الله» عالماند معلّماند به علمشان عمل ميكنند و علمشان را منتشر ميکنند مطلب سوم آن است كه گاهي قرآن رابطه افراد را در قيامت منقطع ميداند ميفرمايد: ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾[7] اين يك اصل كلي است وقتي اصل كلي شد ديگر نيازي به تكرار نيست مثلاً اگر دو نفر يكي زيد و ديگري عمر بالخصوص مطرح بشوند انسان ناچار است تكرار كند بگويد نه بار زيد را در قيامت عمر به دوش ميكشد و نه بار عمر را در قيامت زيد به دوش ميكشد ولي اگر جامع اينها را ذكر كرد ديگر نيازي به تكرار نيست اگر كسي اينچنين گفته شود هيچ كسي بار ديگري را به دوش نميكشد ديگر لازم نيست بگويد و بالعکس، هيچ جاي بالعكس نيست اصلاً معنا هم ندارد لذا اگر سخن از ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾ است با يك جمله معنا فهمانده ميشود و اما اگر خصوص شخص يا ضميري كه به خصوص برميگردد بازگو شد آنجا بايد تكرار بشود لذا فرمود: ﴿ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾ اينكه تكرار كرده است جاي تكرار هم بود و غير از مضمون ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾ است.
مطلب بعدي آن است كه در جمله اول فرمود: ﴿ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾ در جمله دوم متوقّع بود بفرمايد: ﴿وَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ حِسابِكَ مِنْ شَيْءٍ﴾ چون در جمله اول فرمود: ﴿ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾ يعني بر تو از حساب آنها چيزي نيست نظم طبيعي اين بود كه جمله دوم هم به وزان جمله اول باشد در جمله اول فرمود: ﴿ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾ بايد در جمله دوم ميفرمود: ﴿وَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ حِسابِكَ مِنْ شَيْءٍ﴾ ولي براي فضيلت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و احترام به آن حضرت در جمله دوم باز آن حضرت را مخاطب قرار داد و نام شريف آن حضرت را قبلاً ذكر كرد فرمود: ﴿وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾ پس نظم عادي اين بود كه بفرمايد: «ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ حِسابِكَ مِنْ شَيْءٍ» اما اينچنين نفرمود در جمله دوم هم باز پيغمبر را مخاطب قرار داد و اين خطاب را هم اول ذكر كرد مثل جملهٴ اول در جملهٴ اول فرمود: ﴿ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾ در جملهٴ دوم هم فرمود: ﴿وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ﴾.
مطلب بعدي آن است كه اين ﴿لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ﴾ چون چند جمله فاصله شده است اگر ميفرمود: ﴿فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ﴾ اين جواب با آن سؤال يا اين جزا با آن شرط يا اين حكم با آن موضوع منقطع الارتباط بود لذا كلمه ﴿تَطْرُدَهُمْ﴾ را اينجا دوباره تكرار كرده است تا آن جواب يا چيزي كه به منزله جواب است و اثري كه متفرع در آن است مناسب باشد فرمود: ﴿فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ﴾ كه اگر اينها را طرد بكني جزء ظالميني لذا سرّ تكرار ﴿تَطْرُدَهُمْ﴾ اين است.
مطلب بعدي آن است كه اگر زعيم اسلامي دربارهٴ امت مسلمان تصميم سوئی بگيرد ظلم مضاعف دارد، هم ظلم به امت است هم ظلم به مكتب است، هم ظلم به خودش اما ظلم به امت است براي اينكه عدهاي را از حق طلقشان محروم كرده است ظلم به مكتب است براي اينكه او زعيم مسلمين است و متولي مكتب بايد به اين راهها حفظ كند درحالي كه برخلاف دين عمل كرده است ظلم به خود كرده است براي اينكه هر گناهي ظلم به نفس است لذا نفرمود «وتطردهم» و «فتظلمهم» فقط به آنها ظلم ميكني اينچنين نيست اگر زعيم اسلامي فقراي محروم را از معارف الهي طرد كند اين هم به امت ظلم كرده است هم به مكتب قهراً به خودش هم ظلم كرده است لذا فرمود: ﴿فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ﴾ نه و «فتظلمهم» فقط.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ﴾ سخني را در تفسير المنار هست كه آن سخن سخن صحيحي است و جاي نقد نيست آن سخن اين است كه زعيم اسلامي حق ندارد كسي را از معارف دين محروم بكند لذا مسئولين مدارس ديني حق ندارند طلبهاي را از فراگيري علم محروم كنند چه رسد به اينكه از مدرسه بيرون كنند چه رسد به اينكه آنها را از تلقي دين محروم كنند يك چنين عقابي و انتقامي براي مسئولين مدارس نيست آنگاه فرمود: «لكن يجوز ذلك بمقتضي النظام لا لاجل انتقام» يك وقتي نظم مدرسه اقتضا ميكند كه اين افراد فعلاً فلان كتاب را بخوانند فلان كتاب بالاتر و عميقتر را نخوانند اين محروم كردن طلبه از يك كتاب علم نيست اين محروم كردن طلبه از تلقي دين نيست يا اقتضا ميكند كه اين مدرسه در اختيار كساني باشد كه به آن حد از علم رسيدهاند مدرسهٴ ديگر مخصوص كساني باشد كه در حد ديگرند اگر مراتبي، درجاتي براي طالبان علوم معين كردند هر گروهي را در يك مدرسهاي جا دادند اين هم طبق نظم است اينها كه محذوري ندارد خود صاحب المنار اين را تصريح مي كند ميگويد: «لكن يجوز ذلك بمقتضي النظام لا لاجل الانتقام» يك وقتي كسي را مورد بيمهري قرار مي دهند ميگويند او نبايد اين مطالب ديني را ياد بگيرد خب يك چنين تعذيري در اختيار كسي نيست او نبايد اين علم را ياد بگيرد يك چنين انتقامي در اختيار كسي نيست ولي ميشود گفت كه فلان شخص چون در اين حد از صلاحيت نيست فعلاً آن كتاب را نخواند كتاب ديگر را بخواند فعلاً در آن مدرسه نباشد در مدرسه ديگر باشد غرض آن است كه سخن المنار خلط طرد مذهبي و طرد حقوقي نكرده است در المنار طرد حقوقي تصويب شد طرد مذهبي به عنوان انتقام نفي شد و هر دو را هم ايشان بيان كردند خب پس خلاصه اين شد كه ﴿وَ لا تَطْرُدِ الَّذينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ يُريدُونَ وَجْهَهُ ما عَلَيْكَ مِنْ حِسابِهِمْ مِنْ شَيْءٍ وَ ما مِنْ حِسابِكَ عَلَيْهِمْ مِنْ شَيْءٍ فَتَطْرُدَهُمْ فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ﴾ هر كس ذيحقي را از حقش محروم بكند ظالم است و اينگونه افراد از قداستي برخوردارند كه حتي پيامبر هم ـ معاذالله ـ دست به چنين كاري بزند ﴿فَتَكُونَ مِنَ الظّالِمينَ﴾ دامنگير او خواهد شد در آيهٴ بعد فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرينَ﴾ گاهي خداوند افراد را بر اساس تفاوتهای مال و مقام و جاه دنيايي بر يكديگر ترجيح ميدهد اين يک امتحان است تا نظام عالم مستقيماً اداره شود نظير آنچه كه در آيهٴ 32 سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آمده است كه فرمود: ﴿وَ رَفَعْنا بَعْضَهُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجاتٍ لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا﴾ اين يك هدف خوبي دارد که ما افراد را در درجات مختلف قرار داديم تا يك تسخير متقابل صورت بگيرد ﴿لِيَتَّخِذَ بَعْضُهُمْ بَعْضًا سُخْرِيًّا﴾ نه «سِخريّا» كسي كسي را مسخره كند بلكه كسي كسي را مسخر كند منتها تسخير متقابل است يعني اگر طبيبي باربري را مسخر ميكند كه ساك و جامهدان او را جابجا كند همان باربر هم وقتي بيمار شد طبيب به بالين او پيش ميآيد به اتاق عمل ميرود و تمام مشكلات او را ترميم ميكند و تأمين ميكند اين يك تسخير متقابل است و نظام با تسخير متقابل اداره ميشود اگر بگويند چرا زيد اينچنين است و عمرو آن چنان خب بسيار خوب عمر آن چنان بشود و زيد اينچنين باز سؤال باقي است همه يكسان باشند نظام متلاشي خواهد شد مادامي كه اين تفاوت محفوظ است نظام ميماند البته هيچ كدام از اينها نشانه فضيلت و مزيت الهي نيست چون ﴿إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّهِ أَتْقاكُمْ﴾[8] اما بالأخره بعضيها بايد مهندس باشند، بعضی طبيب باشند، بعضي روحاني باشند، بعضي كشاورز، بعضي دامدار بعضي كارگر و مانند آن حالا چه كسي چنين است و چه کسی آنچنان آنها شرايط خاصهای است که بايد آن را تحصيل کرد در مسائل معنوي فرمود ما يك عدهای بر عده ديگر روي استعدادهاي خاص و سوابق مخصوصی كه دارند مقدم ميداريم تا افراد را بيازماييم ﴿وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَهؤُلاَءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِن بَيْنِنَا﴾ همين فقرأ و أسخا و أجرا که اينها اسيف بودند اجير بودند و عبيد بودند الآن جزء بزرگان قوماند و همان متكاثران و صناديد كه جزء اكابر بودند الآن ميبينند در نظام ديني حرمتي ندارند بعد از فتح مكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آن خطبهٴ معروف را ايراد كردند كه «انّ الله سبحانه و تعالي ذهب بتفاخر بالآباء» يعني «اذهبه» يعني فخرفروشي به نياكان و ثروت و امثال ذلك را خدا از بين برد اين خطبهٴ رسمي پيغمبر است بعد از فتح مكّه كه فرمود نظام ارزشي كلاً عوض شد آنچه را كه قبلاً شما عزيز و محترم ميشمرديد الآن رخت بربست در نظام اسلامي همين افرادي كه عبيد بودند و اسيف بودند و اجير بودند الآن جزء كرامند فرمود ما افراد را به وسيله همين مقامات ميآزماييم ﴿وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا﴾ اين لام، لام غايت نيست لام عاقبت است يعني ما اين كار را كرديم يك عدهاي را بالا آورديم و آن صناديد قريش با زبان تحقير درباره مؤمنيني كه الآن به كرامت راه يافتهاند ميگويند خدا اينها را بر ما مقدم داشت اين را به عنوان تحقير ميگويند به جای اينکه متنبه بشوند آن مؤمنين را تحقير ميكنند معلوم ميشود اين لام، لام عاقبت است نه لام غايت وگرنه در امتحان آنها بايد سرافراز از امتحان برآيند نه اينكه تحقير كنند فرمود: ﴿وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا﴾ يعني آن بعض مستكبر درباره آن بعض مؤمن درباره همان بعضي كه پيشنهاد طرد آنها را هم به محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طرح ميكردند دربارهٴ آنها بگويند: ﴿أَ هؤُلاءِ﴾ که اين لسان، لسان تحقير است ﴿مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا﴾ در بين ما خدا اين نعمت را به آنها داده است خدا آنها را مُنت داده است مُنت همان نعمت عظمي است اينكه در سورهٴ «آلعمران» گذشت ﴿لقد مَنَّ اللّهُ عَلَي الْمُؤْمِنينَ إِذْ بَعَثَ فيهِمْ رَسُولاً﴾[9] نه يعني منت زباني گذاشت منت در اصطلاح قرآن همان نعمت عظمي است و چون مؤمنين اين نعمت را تحمل كردهاند در حقيقت خدا بر اينها منت نهاد يعني بر اينها اين منت عظمي را روا داشت آنگاه اينها به زبان تحقير ميگويند ﴿أَ هؤُلاء﴾ يعني آيا اين مؤمنين كسانياند كه به گمان آنها خداوند آن نعمت عزمي را به اينها ارزاني داشت و ما را محروم كرده است چون هرگز صناديد قريش، مستكبران حجاز به حقانيت اين دين اعتراف نداشتند ميگفتند اين دين حق نيست و ارزشي ندارد چون اگر ارزشمند بود خب ما قبول ميكرديم ﴿لَوْ كانَ خَيْرًا ما سَبَقُونا إِلَيْهِ﴾[10] اگر اين دين حق بود و خير بود اين فقرا كه سبقت نميگرفتند ما سبقت ميگرفتيم چون درك خودشان را معيار حق و باطل و ثواب و خطا ميدانستند ميگفتند چون به نظر ما يك چيز باطلي است پس خير نيست براي اينكه اگر خير بود ما خيريتش را تشخيص ميداديم خب زودتر از فقرا ميرفتيم ﴿لَوْ كانَ خَيْرًا ما سَبَقُونا إِلَيْهِ﴾[11] حرف آنها اين است لكن در اينجا به عنوان تحقير بر مؤمنين اين سخن را دارند ﴿وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا﴾ در بحثهاي امتحان انشاءالله خواهد آمد كه هر حادثهاي براي انسان امتحان الهي است و انسان دائماً در معرض امتحان است خواه امور دنيوي خواه امور اخروي خواه خودش به مقامي برسد يا كسي به مقامي برسد اگر به مقامي رسيد امتحان او به شكر است اگر ديگري به مقامي رسيد امتحان او به غبطه است اگر خودش به مقامي رسيد ـ معاذالله ـ فخرفروشي داشت معلوم ميشود از عهدهٴ امتحان برنيامده و اگر ديگري به مقامي رسيد او گرفتار حسد شد معلوم ميشود از عهده امتحان به در نيامده هر چيزي را كه خدا به خود انسان عطا مي كند يا به ديگري عطا ميكند براي آدم آزمون است ولي امتحانهاي مهم سالي يكي دوبار است نظير امتحان جنگ و انقلاب و مانند آن، كه فرمود اينها فكر كردند كه ما اينها را نميآزماييم ﴿يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾ آن به خواست خدا در سورهٴ مباركهٴ «توبه» بايد مشخص بشود كه آن امتحانهاي عظيم سالي يكي دو بار انجام ميگيرد ولي اين امتحانهاي جزئي روزانه است در سورهٴ «توبه» آيهٴ 126 اينچنين ميفرمايد: ﴿أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾ آن برای جنگ است و غزوات پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و امثال ذلك آن ايام دفاع مقدس كه بعضيها سالي يك يا دوبار جبهه ميرفتند اين همان امتحان الهي بود اينگونه از امتحانها سالي يك يا دوبار است ﴿أَ وَ لا يَرَوْنَ أَنَّهُمْ يُفْتَنُونَ في كُلِّ عامٍ مَرَّةً أَوْ مَرَّتَيْنِ﴾ كه در صدر اسلام اين امتحان مهم بود امتحان جبهه و جنگ وگرنه امتحانهاي عادي روزانه است ﴿وَ كَذلِكَ فَتَنّا بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لِيَقُولُوا أَ هؤُلاءِ مَنَّ اللّهُ عَلَيْهِمْ مِنْ بَيْنِنا﴾ بعد فرمود: ﴿أَلَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرينَ﴾ همان طوري كه در بحث ديروز به عرضتان رسيد آنها درباره اصل نبوت مشكل داشتند چه دربارهٴ ايمان، نبوت را ميگفتند يک سرمايهدار مكه يا طائف يا مدينه بايد داشته باشد ايمان را هم اينچنين ميپنداشتند همان طوري كه خدا دربارهٴ نبوت فرمود: ﴿اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسالَتَهُ﴾[12] درباره ايمان هم ميفرمايد: ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرينَ﴾ كساني كه شكر توحيد را كردهاند خداوند اين توفيق ايمان را و صحابتی پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را به آنها ميدهد يعني توفيق ميدهد جزء مؤمنين رسمي باشند توفيق ميدهد كه ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَداةِ وَ الْعَشِيِّ﴾ باشند و از نظر كميّت به كثرت ذكر برسند ﴿يُريدُونَ وَجْهَهُ﴾ باشند از نظر كيفيّت به اخلاص راه يابند و جزء اصحاب پيغمبر محسوب بشوند و مانند آن ميگفتند كساني كه در اطراف عيساي مسيح(سلام الله عليه) بودند به عنوان تلاميذ او بودند و وجود مبارك عيسي(سلام الله عليه) به عنوان معلّم معروف بود آنها معلم بودند و اينها متعلم و شاگرد ولي آنچه كه در زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان يك لغت رسمي رواج داشت همان مسئله صحابت است كه اينها اصحاب اويند كه اصحاب بودن رابطه نزديكتري دارد تا معلّم و شاگرد بودن كه اينها توفيق صحابت را داشتند فرمود: ﴿أَ لَيْسَ اللّهُ بِأَعْلَمَ بِالشّاكِرينَ﴾ يعني اين گروه چون شكر نعمت داشتهاند به اين مقام عظيم راهيافتهاند آنها بندگان خاص خدا بودند مبتلا به وثنيّت و صنميّت نبودند گرفتار ارباب متفرق نبودند براساس «لا اله الّا الله» حركت ميكردند خدا توفيق صحابت پيغمبر را به آنها داد اين شكر در حقيقت بهترين مصداقش همان شكر نعمت توحيد است چه اينكه وجود مبارك يوسف طبق آيهٴ 38 سورهٴ «يوسف» اينچنين ميگويد ﴿وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ آبائي إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ ما كانَ لَنا أَنْ نُشْرِكَ بِاللّهِ مِنْ شَيْءٍ ذلِكَ مِنْ فَضْلِ اللّهِ عَلَيْنا وَ عَلَي النّاسِ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَشْكُرُونَ﴾ اكثري مردم شكر نعمت توحيد را به جا نميآورند ما چون شكر نعمت توحيد را به جا آورديم و موحد بوديم و كنار سفرهٴ توحيد خود را و خلق را ميديديم خدا به ما منت نهاد و اين نعمتها را به ما مرحمت كرده است مؤمنين و اصحاب زمان پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم بشرح ايضاً [همچنين] آنها چون شكر نعمت توحيد را داشتند از شرك نجات پيدا کردند به اين مقامات منيع راه پيدا كردند حالا اگر نكات ديگري مربوط به اين آيه بود به خواست خدا در نوبت بعد مطرح ميشود عمده در همين محدوده آيهٴ 54 است كه اين از غرر آيات سورهٴ مباركهٴ «انعام» است و آن اين است كه فرمود: ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾ در بخشهاي قبل فرمود اين مؤمنين وارسته را كه به حضور تو براي فراگيري علوم و معارف آمده و ميآيند اينها را طرد نكن بعد فرمود اينها يك آزمون الهياند آنگاه ميفرمايد نه تنها اينها را طرد نكن نه تنها اينها را بپذير بلكه وقتي اينها آمدند كه معارف الهي را از تو ياد بگيرند به اينها سلام بكن ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾ اين ادب مجلس علم است كه تو بر اينها سلام بكني آنها چند گروهند اوساط از آنها سلام را از تو پيامبر تلقي ميكنند و از تو دريافت ميكنند كه پيغمبر بر شاگردانش سلام فرستاد بر اصحابش سلام فرستاد ﴿فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾ آنها كه جزء اوحدي از اصحاب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)اند ميدانند اين وحي الهي است اين سلام الله است كه از زبان رسول الله نصيب اينها ميشود خداوند بر انبيا سلام ميفرستد چه اينكه درباره نوح فرمود: ﴿سَلامٌ عَلي نُوحٍ فِي الْعالَمينَ﴾[13] درباره موسي و ابراهيم و عيسي و امثال ذلك فرمود: ﴿سَلاَمٌ عَلَى مُوسَى﴾[14] و كذا ﴿سَلاَمٌ عَلَى إِبْرَاهِيمَ﴾[15] درباره عيسي و يحيي(سلام الله عليهما) در سه مقطع سلام فرستاد با يك تفاوتي ﴿وَ سَلامٌ عَلَيْهِ يَوْمَ وُلِدَ وَ يَوْمَ يَمُوتُ وَ يَوْمَ يُبْعَثُ حَيًّا﴾[16] در بعضي از آياتي كه سلام بر انبيا را ذكر ميكند ميفرمايد: ﴿وَ كَذلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنينَ﴾[17] ما مؤمنين را هم اينچنين جزا ميدهيم خب آنها كه جزء اوحدي از اصحاب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)اند سلام را از الله دريافت ميكنند ميگويند سَلامٌ اللّهُ علي كذا ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾[18] همان طوري كه ﴿قُلْ هُوَ اللّهُ أَحَدٌ﴾ اين ﴿اللّهُ أَحَدٌ﴾ كلام الله است ساير مواردي كه بعد از ﴿قُلْ﴾ ذكر ميشود كلام الله است اين ﴿ سَلامٌ عَلَيْكُمْ ﴾ هم كلام الله است منتها از زبان رسول الله انسان ميشنود هيچ فرقي هم بين زمان حضور و غيبت ندارد براي اينكه آنها هميشه زندهاند و مشهد آنها و مكتب آنها و محضر آنها هميشه است اگر آنها واقعاً زندهاند واقعاً عالماند ﴿قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾[19] انسان وقتي به مشهد و محضر علمي از علوم اهل بيت(عليهم الصّلاة و عليهم السّلام ) ميرود در حقيقت مصداق ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بآياتِنا﴾ است آنگاه سعي ميكند كه سلام را از پيغمبر بشنود سلام را از خدا به وسيلهٴ پيغمبر دريافت بكند اگر سلامت دل بهرهٴ او شده است معلوم ميشود جزء مستمعان اين سلام است و اگر سلامت فطرت و روح نصيب او شده است معلوم ميشود جزء مخاطبين راستين اين سلام است اينچنين نيست كه آنها فقط به اصحاب خودشان سلام بكنند و به ديگران كه همان راه را دارند طي ميكنند سلام نكنند و اگر كسي در كنار سفرهٴ علوم آنها بنشيند و سلام آنها را دريافت نكند غبن است براي او ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ﴾[20] آنگاه بر اساس اختلاف درجات مخاطبان كه متلقيان سلام الهياند پاسخ مناسب را هم خواهند داد چون ذات اقدس الهی خودش سلام است يكي از اسمای حسناي خدا كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «حشر» آمده است كه ﴿السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزيزُ الْجَبّارُ الْمُتَكَبِّرُ﴾[21] او كه سلام است انسانها را هم به ﴿دارالسّلام﴾ دعوت ميكند ﴿وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلي دارِ السَّلام﴾[22] آنها كه جزء اوساط از مستمعان محضر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم)اند دعوتشان به بهشت است براي اينكه ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾[23] ﴿قيلاً سَلامًا سَلامًا﴾[24] آنها كه جزء اوحدي از اصحاب و شاگردان اين مكتباند اينها از بهشت بالاتر ميروند در عين حال كه همين بهشتي كه ﴿تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[25] را دارا هستند آن «جنت اللقا» را هم نصيبشان ميشود چون ﴿وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلي دارِ السَّلام﴾ سلام هم كه اسمي از اسمای الهي است پس ﴿وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلي دار السَّلامِ﴾ به دار خود دعوت ميكند به خانه خاص خود فراميخواند خب همان طور كه مستمعين در دنيا دو درجه بودند متوسط و عالي مدعوين هم به شرح ايضاً [همچنين] آنها هم دو درجهاند آنها كه سلام را از پيامبر تلقي ميكنند ﴿وَ اللّهُ يَدْعُوا إِلي دارِ السَّلام﴾ نصيبشان تا بهشتي است كه ﴿قيلاً سَلامًا سَلامًا﴾[26] ﴿لا لَغْوٌ فيها وَ لا تَأْثيمٌ﴾[27] و مانند آن آنها كه سلام را از الله تلقي ميكنند دعوت آنها هم به ﴿دارِ السَّلام﴾ است كه خود سلام اسمي از اسمای ذات اقدس الهی است بنا بر آيات پاياني سورهٴ مباركهٴ «حشر» به هر تقدير هر اندازه كه انسان در دنيا در خدمت اين علوم و معارف بود به همان اندازه دعوتنامههاي الهي را هم دريافت ميكند ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِآياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ أَنَّهُ مَنْ عَمِلَ مِنْكُمْ سُوءًا بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابَ مِنْ بَعْدِهِ وَ أَصْلَحَ فَأَنَّهُ غَفُورٌ رَحيمٌ﴾[28] كه اين مطلب جدايي است که به عنوان محتواي آن مجلس درس ذكر ميشود كه صدر اين آيه، ادب مجلس علم است و ذيل آيه محتواي مجلس علم.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ قلم، آيهٴ 4.[1]
ـ سورهٴ الرحمن، آيات 26 ـ 27. [2]
ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.[3]
ـ مفاتيح الجنان، دعاي ندبه.[4]
ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 9.[5]
ـ نهج البلاغه، حكمت 147.[6]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 164.[7]
ـ سورهٴ حجرات، آيهٴ 13.[8]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 164.[9]
ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 11.[10]
ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 11.[11]
ـ سورهٴ انعام،آيهٴ 124.[12]
ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 79.[13]
ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 120.[14]
ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 109.[15]
ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 15.[16]
ـ سورهٴصافات، آيهٴ110.[17]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.[18]
ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 105.[19]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.[20]
ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 23.[21]
ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 25.[22]
ـ سورهٴ طور، آيهٴ 23.[23]
ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 26.[24]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 25.[25]
ـ سورهٴ واقعه، آيهٴ 26.[26]
ـ سورهٴ طور، آيهٴ 23.[27]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.[28]