اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَ غَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين ﴿40﴾ بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ ﴿41﴾
چون در سورهٴ مباركهٴ «انعام» بسياري از ادله و حجتهاي الهي بر توحيد و همچنين نبوت و معاد ذكر ميشود يكي از آن احتجاجها اين است خداوند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) طريق احتجاج را تعليم ميكند ميفرمايد با مشركيني كه در مكه و امثال مكه به سر ميبرند و معتقدند كارها را ارباب اينها و بتها انجام ميدهند احتجاج كن بگو رب آن است كه بتواند تدبير امور را به عهده بگيرد و تدبير امور آن است كه موجوداتي كه در تحت ربوبيّت آن رباند يا از نظر دفع عذاب يا از نظر رفع عذاب مشكل آنها را حل كند يا نگذارد عذابي دامنگير مربوبهاي آنها بشود يا اگر عذابي دامنگير مربوبها شد بتوانند رفع كند اين خاصيت رب است و اگر موجودي نه توان دفع عذاب را داشت نه قادر رفع عذاب بود اين رب نيست و شما كه ارباب متفرقه را ميپرستيد بايد براي دفع عذاب و رفع عذاب باشد و هيچكدام از اين كارها از اين بتها ساخته نيست هم به صورت شكل اول قابل تقريب است هم به صورت شكل دوم رب آن است كه بتواند عذاب را دفع يا رفع كند اين بتها نه قادر بر رفعاند نه قادر بر رفع پس بتها رب نيستند به صورت شكل اول هم قابل تقريب هست و آن اين است كه اين بتها نه توان دفع عذاب دارند نه توان رفع عذاب و هر موجودي كه نه توان دفع داشته باشد نه توان رفع رب نيست پس اين اصنام و اوثان رب نيستند خب در بخشي از اين مقدمات مطوي از فطرت اينها كمك گرفته ميشود لذا نميفرمايد كه اگر مشكلي آمد شما به چه كسي مراجعه ميكنيد آيات قرآني كه در اين زمينه آمده است دو طايفه است يكي اينكه اگر مشكلي پيش آمد به چه كسي مراجعه ميكنيد آن ناظر بر رفع عذاب است طايفه ديگر ناظر به آن است كه اگر خدا شما را تعذيب كرد شما چه ميكنيد آن طايفهاي كه ميگويد اگر مشكلي پيش آمد چه كسي مشكل شما را حل ميكند؟ در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 63 اين چنين آمده است ﴿قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ تَدْعُونَهُ تَضَرُّعًا وَ خُفْيَةً لَئِنْ أَنْجانا مِنْ هذِهِ لَنَكُونَنَّ مِنَ الشّاكِرينَ﴾ ميفرمايد دراين سانحههاي سنگين كه در سفرهاي دريايي و صحرايي در ظلمات فرو ميرويد چه كسي شما را نجات ميدهد در آن آيهٴ 63 سورهٴ «انعام» سخن در اين نيست كه اگر خدا شما را عذاب كرد چه كسي مشكل شما را حل ميكند اما در آيهٴ محل بحث اين است كه ميفرمايد: ﴿قُلْ أَرَأَيْتَكُمْ﴾ اين ﴿أَرَأَيْتكُمْ﴾ به معناي «اخبرني» است وگرنه اين فعلي نيست كه «تا»ي او «تا»ي خطاب باشد چون دو تا علامت خطاب در يك فعل جمع نميشود مثل دو تا علامت غيبت جمع نميشود دو تا علامت تأنيث جمع نميشود دو تا علامت تثنيه يا دو تا علامت جمع,جمع نميشود اين ﴿أَرَأَيْتَ﴾ به معناي «اخبرني» است نه آيا ديدي به دليل اينكه ﴿كم﴾ كه ضمير خطاب است در كنارش آمده و لذا تاي ﴿أَرَأَيْتكُمْ﴾ تاي خطاب نيست ﴿أَرَأَيْتَكُمْ﴾ يعني «اخبروني» ﴿أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ﴾[1] يعني «أخبرني» پس اين ﴿أَ رَأَيْتَك﴾ كه در سورهٴ «انعام» هست يا ﴿أَرَأَيْتَكَ هذَا الَّذي كَرَّمْتَ عَلَيَّ﴾ كه در سورهٴ «اسراء» است ﴿أَرَأَيْتَ﴾ يعني «اخبرني» آنچه هم كه در دعاي كميل آمده است به معناي «أخبرني» است نه يعني آيا ديدي خب ﴿أَرَأَيْتَكُمْ﴾ يعني «أخبروني» نه آيا ديديد خودتان را ﴿أَرَأَيْتَكُمْ﴾ «اخبروني» من از شما استخبار ميكنم ﴿إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ﴾ اگر عذاب خدا آمد چه ميكنيد؟ چه كسي ميتواند دفع كند كه نگذارد عذاب خدا بيايد چه كسي ميتواند رفع كند نگذارد عذاب خدا بماند؟ اگر خواستيد عذاب نيايد يا عذاب آمده برگردد دفعاً يا رفعاً بايد از خدا بخواهيد از بتها كاري ساخته نيست ﴿أَرَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ﴾ ممكن است بخشي از اينها روي فرض باشد براي اينكه آنها كه منكر توحيدند و كارها را به ارباب متفرق واگذار كردهاند ميگويند اگر ضرري به ما ميرسد از بتهاست و اگر سودي نصيب ما ميشود از بتهاست خداوند رب الارباب است رب العالمين است اما رب و مدبّر و مربي امور جزئيه اين اصنام و اوثاناند بنابراين نه تنها آنها در مسئلهٴ قيامت مشكل دارند تا كسي بگويد آنها كه به قيامت معتقد نيستند تا جوابش اين باشد كه فرض است دربارهٴ ﴿عَذابُ اللّهِ﴾ هم قائل نيستند اشكال مشترك است جوابش هم مشترك است اين چنين نيست كه فقط اشكال درباره جملهٴ دوم باشد كه آنها قائل به قيامت نيستند كه خب قائل به قيامت نيستند قائل به ﴿عَذابُ اللّهِ﴾ هم كه نيستند آنها ميگويند كارهاي ما را و امثال ما را اين بتها انجام ميدهند بتها را خدا اداره ميكند او رب الارباب است نه رب ما ما اين بتها را ميپرستيم براي اينكه اينها شفعاي مايند اينها ما را به الله نزديك ميكنند و در اين تقريب و شفاعت هم مستقلاند خب لذا وقتي بعضي از انبيا امتها را به توحيد دعوت ميكردند اينها ميگفتند شما مشكل رواني پيدا كرديد ما گمان ميكنيم كه ﴿اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾[2] تو نسبت به بتهاي ما بد رفتاري كردي بتهاي ما در تو اثر سوء گذاشتند تو مشكل رواني پيدا كردي ﴿اعْتَراكَ بَعْضُ آلِهَتِنا بِسُوءٍ﴾ خب چنين مردمي با چنان فكري هرگز ﴿عَذابُ اللّهِ﴾را معتقد نيستند ميگويند اگر عذابي هست در اثر بد رفتاري ماست كه بتها ما را عذاب كردند و اگر نعمتي هم هست به وسيلهٴ خود بتهاست كه قرآن كريم در اين زمينه اين سخن را ابطال ميكند ميفرمايد: اينها لاَيَضُرُّ و لاَيَنْفَعاند ﴿ما يَمْلِكُونَ مِنْ قطمير﴾[3]اند ﴿وَ لا يَمْلِكُونَ ِلأَنْفُسِهِمْ ضَرًّا وَ لا نَفْعًا وَ لا يَمْلِكُونَ مَوْتًا وَ لا حَياةً وَ لا نُشُورًا﴾[4] و مانند آن پس هم اولي فرض است هم دومي فرض فرمود «أخبروني» مثل همين اين فرضهاي كه انسان بازگو ميكند و به فطرت يا به آن بديهيّات اوليه تكيه ميكند ميفرمايد كه اگر خدا بخواهد شما را عذاب بكند چه كسي مشكل شما را حل ميكند از اين بتها كاري ساخته است؟ از اين بتها كار ساخته نيست براي اينكه شما خودتان تجربه كرديد شما در حوادث فراوان تجربه كرديد كه از اين بتها كاري ساخته نيست به الله رو آورديد در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيهٴ 65 اين چنين است ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ فَلَمّا نَجّاهُمْ إِلَي الْبَرِّ إِذا هُمْ يُشْرِكُونَ﴾ فرمود شما اين را كه تجربه كرديد وقتي سوار دريا شديد مشكلي براي شما پيش آمد توان آن را نداشتيد كه خودتان نجات پيدا كنيد توان آن را نداشتيد كه به ديگري مراجعه كنيد تا مشكل شما را حل كند تنها به خدا مراجعه ميكنيد و توحيد شما در آنجا توحيد خالص است نه صورتاً موّحدی ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾ منتها يك اخلاص موسمي نه اينكه تظاهر كنيد واقعاً آنجا الله را ميخواهيد براي اينكه در آن حال فطرت شما شكوفا ميشود معلوم ميشود از غير خدا كاري ساخته نيست در آن لحظه كه خدا را ميخوانيد و از او كمك طلب ميكنيد مخلصايد راست ميگوييد منتها وقتي كه بيرون آمديد باز همان رسوبات جاهلي شما را به شرك ميكشاند خب پس شما اين را تجربه كرديد اگر يك عذابي از طرف خدا بيايد چه كسي ميتواند جلوي او را بگيرد كه نيايد تا بشود دفع عذاب چه كسي ميتواند جلوي عذاب آمده را بگيرد ميشود رفع عذاب وقتي به فطرتتان مراجعه ميكنيد ميبينيد كه از اين بتها نه دفع صادق است نه رفع پس اينها سمتي ندارند چه اينكه در جريان قيامت هم به شرح ايضاً [همچنين] حالا فرض كنيد كلِ اين نظام به هم خورد و قيامت قيام كرد شما در قيامت به چه كسی پناه ميبريد؟ اگر يك حساب و كتابي باشد شما به چه كسي مراجعه ميكنيد شما كه كاري براي آن روز نكرديد چه كسي مشكل شما را حل ميكند فرض كنيد قيامت قيام كرد اينها به فطرتشان مراجعه ميكنند آن فطرتها نمرده است وقتي اين غبارها كنار رفت و غبارروبي شد آن فطرت زنده ميشود مثل جريان ابراهيم خليل(سلام الله عليه) بعد از بتشكني وقتي از او سؤال كردند كه اين بتها را چه كسی شكست گفت: ﴿بَلْ فَعَلَهُ كَبيرُهُمْ﴾ آنگاه فرمود: ﴿فَسْئَلُوهُمْ إِنْ كانُوا يَنْطِقُون﴾[5] ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ﴾[6] اينها سر به زير شدند اين منكوس الرأس بودن يعني به فطرت مراجعه كردن اين ﴿ثُمَّ نُكِسُوا عَلي رُؤُسِهِمْ﴾ وقتي انسان در مقابل بديهي قرار گرفت سرافكنده ميشود در قبال فطرت كه قرار گرفت سرافكنده ميشود اينجا هم همان احتجاج است ميفرمايد فرض كنيد حالا قيامت قيام كرده است مشكل شما را چه كسي حل ميكند از اين بتها كه كاري ساخته نيست چون شما تجربه كرديد كار كوچكتر از اينها از قيامت از اينها ساخته نبود چه رسد به قيامت كبریٰ كه كل نظام كيهاني وضعش برميگردد خب پس ﴿أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ﴾ ساعَة يقيناً مِن الله است لذا ديگر نفرمود: «ساعة من الله» هم كلمهٴ من الله در اول كافي است هم ساعَة از طرف غير خدا نميآيد يعني كسي كه كل اين نظام را بردارد يعني ﴿وَ اْلأَرْضُ جَميعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾ بشود ﴿وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِه﴾[7] بشود او تنها الله است ديگر در چنين حالي به چه كسي مراجعه ميكنيد قرآن كريم به فطرت انسان را ارجاع ميدهد براي اينكه فطرت با همه ماها در همهٴ شرايط هست يك وقت است كه انسان ميگويد اعتقاد به خدا مخلوق و محصول جهل بشر است مخلوق عجز بشر است وقتي بشر قادر شد و عالم شد و به علوم آشنا شد آنگاه ديگر سخن از خدا ـ معاذالله ـ رخت برميبندد علم به جاي دين مينشيند قبلاً كه بشر عالم نبود خيال ميكرد ابر را باران را حوادث ديگر را سودمندها را زيانبارها را خدا به بار ميآورد وقتي عالم شد همه اسباب و علل روشن شد معلوم ميشود هر پديدهاي يك سببي دارد آن سبب هم اگر پديد آمد اين مسبب به دنبال او جزء پيامدهاي اوست وگرنه, نه هم زلزله سببش مشخص شد هم باران سببش مشخص شد هم رعد و برق سببش مشخص شد و مانند آن بنابراين علم ـ معاذالله ـ بجاي ايمان نشسته است غافل از اينكه اين علم هر چه پيشرفت بكند براي شناسايي علل معدّه و ممدّه كافي است علم هرگز توان آن را ندارد كه به جاي دين بنشيند به جاي ايمان بنشيند ايمان و اعتقاد درباره علل فاعلي است علم سبب قابلي را مشخص ميكند كه فلان پديده در فلان وقت فلان حالت بوده است بعد كم كم به اين صورت در آمده است بعد در آينده نزديك يا دور به فلان حالت در ميآيد اين گذشته و حال و آيندهاي است كه علم رقم ميزند اما چه كسي كرد براي چه كرد علت فاعلي چه بود؟ علت غايي چه بود اصلاً در صدر و ساقهٴ علوم تجربي مطرح نيست علم فقط ماده و تصورات ماده را شناسايي ميكند اما چه كسي كرد و چرا كرد؟ ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِر﴾[8] را آن حكمت ميگويد و دين ميگويد بنابراين هرگز علم به جايي دين نمينشيند چون محدوده دين دربارهٴ علتهاي فاعلي و غايي است قلمرو علم دربارهٴ علتهاي مادي و صوري است اين پديده قبلاً چه بود و اكنون به چه صورت درآمده است اما چه كسي كرد خود به خود كه نميشود؟ براي چه كرد بيهدف كه نميشود اين ﴿هُوَ اْلأَوَّلُ وَ اْلآخِر﴾[9] حرف دين است و كه همواره زنده است بنابراين با پيشرفت علم، بشر هرگز بينياز از مكتب و دين نخواهد بود مگر اينكه از اول با مذهب و دين آشنايي نداشته باشد و نداند مذهب چه ميگويد و دين چه ميگويد خب بنابراين در نهان هر كسي اين فطرت هست اينكه وجود مبارك اميرالمومين(سلام الله عليه) فرمود انبيا آمدهاند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[10] اين دفينههاي عقلي را اثاره ميكنند, ثوره ميكنند ميشورانند شكوفا ميكنند همين بخشهاست اين فطرت را وحي روشن ميكند ميفرمايد شما در حال خطر نااميدي يا اميدوار؟ اگر كسي دريا افتاد كشتياش شكست و غرق شد نه هيأت نجات غريق در دسترس اوست نه توان شنا دارد نه تخت پارهاي و علل و عوامل ديگري به همراه اوست، اوست و امواج سهمگين كه ﴿ظُلُماتٌ بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ﴾[11] انسان در اين حال نااميد محض است يا بالأخره به يكجا تكيه ميكند تسليم غرق ميشود يا در درون خانهٴ او يك اميدي هست آن اميد به هيأت نجات غريق و توان خودش و افراد عادي نيست چون همه اينها مقطوع الزوال، مقطوع العدماند آن اميد به جايي متوجه است كه بتواند درياي قهّار را رام بكند كه هيچ شكست در او راه نداشته باشد و آن خداست انسان در حال عجز خدا را خلق نميكند تا يك مادي و ملحد بگويد خدا مخلوق عجز بشر است مخلوق جهل بشر است بلكه در حال عجز اين غبارها رفت و رو ميشود آن فطرت شكوفا ميشود انسان مركز قدرت مطلق را اول ميبيند بعد به او پناه ميبرد اول ديدن است بعد اميدوار شدن اول فهميدن است بعد توسّل كردن اينكه در بخشي از آيات ميفرمايد: ﴿ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلاّ إِيّاهُ﴾[12] يا همان آيهاي كه در سورهٴ «عنكبوت» بود فرمود: ﴿فَإِذا رَكِبُوا فِي الْفُلْكِ دَعَوُا اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدِّينَ﴾[13] نه به اين معناست كه انسان جاهل ميگويد يا الله، يا انسان عاجز ميگويد يا الله بلكه انسان عاجز عجز او باعث غبار روبي اوست قبلاً ﴿تَوَلّي بِرُكْنِهِ﴾[14] بود كه اين خوي فرعوني در خيلي از ماها هست وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) و هارون(سلام الله عليه) به فرعون نصيحت كردند هدايتشان كردند ﴿تَوَلّي بِرُكْنِهِ﴾ به قدرت خود تكيه كرد همه ما يك تفرعن مستوري داريم وقتي انسان عاجز شد اين تفرعن رخت بر ميبندد ركن او از او گرفته ميشود وقتي ركن او از او گرفته شد آن فطرتش يك حقيقت مطلق را ميبيند وقتي حقيقت مطلق را ديد فوراً به او پناه ميبرد و از او كمك ميگيرد اول معرفت الله است بعد مسئلة الله خاصيت فطرت اين است يعني مشكلات غبارروبي ميكند براي انسان ثابت ميكند كه از هيچ كس كار ساخته نيست اولاً، يك قدرت بيكران وجود دارد ثانياً آنگاه از آن به بعد ديگر لازم نيست به انسان بگويند از او بطلب خود انسان خواه و ناخواه از او ميخواهد هيچ تشنهاي را كسي ياد نداد آب بنوشد كه وقتي تشنه عطش را احساس كرد و از سوي ديگر كوثر را ديد دهان باز ميكند ديگر لازم نيست به انسان ياد بدهند كه حالا كه تشنهاي حالا آن هم كه كوثر زلال است آب بنوش انسان در حال خطر الله را مشاهده ميكند بعد از اين مشهودش كمك ميطلبد اين برهان را قرآن كريم هم براي اثبات مبدأ به عنوان برهان فطرت يادآور هست منتهي خيلي كم هم براي اثبات توحيد كه خيلي زياد است آيه محلّ بحث در سورهٴ «انعام» بخش دوم را به عهده دارد چون خطاب به مشركين حجاز و ساير بتپرستان است كه آنها الله را به عنوان مديركل قبول دارند كه از آنها سؤال بكني رب العالمين كيست؟ ميگويند الله است رب الارباب كيست؟ ميگويند الله است اما رب الارض و السماء كيست؟ رب المطر و الثلج و الماء و النبات كيست؟ ميگويند ارباب متفرقون و اين ارباب متفرقون رابطه ما و خدايند ما اينها را ميپرستيم كه اينها از خدا فيض بگيرند و به ما برسانند آنگاه ذات اقدس الهي ميفرمايد در آن حال ميبينيد خدا به شما نه تنها از اين بتها نزديكتر است از خود شما هم نزديكتر است چه در دفع عذاب چه در رفع عذاب چه در عذاب جزئي دفعاً و رفعاً چه در عذاب كلي يعني جريان قيامت دفعاً و رفعاً كار به دست خداست در همه آن امور چهارگانه از هيچ كس كمك نميطلبيد مگر از خدا, آنگاه به هر دو صورت چه به صورت شكل اول چه به صورت شكل دوم قابل استدلال هست الله توان مطلق بر دفع و رفع را دارد هر كه توان مطلق بر رفع و دفع را داشت رب است پس الله رب است ﴿وَاللّهِ رَبِّنَا﴾[15] ﴿ذلِكُمُ اللّهُ رَبُّكُمْ﴾[16] هم به صورت شكل ثاني قابل نفي ربوبيّت آنهاست كه از اين بتها كاري ساخته نيست و رب آن است كه از او كاري ساخته باشد پس اين بتها رب نيستند چه اينكه براي نفي ربوبيّت آلههٴ دروغين به صورت شكل اول هم قابل تقرير است كه اين آلهه صاحب سمت نيستند اگر كسي صاحب سمت نبود نه توان دفع داشت نه توان رفع ربوبيّت ندارد پس اين آلهه دروغين ربوبيّت ندارند ﴿قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ﴾ ساعَة معمولاً با الف و لام كه ذكر ميشود مگر اينكه قرينهاي او را همراهي كند هر جا ذكر ميشود منظور قيامت است وقتي قيامت قيام كرد اين اشخاص براي قيامت كاري انجام ندادند آنگاه به فكر نجات خودشان هستند ذات اقدس الهي ميفرمايد چه در دفع عذاب چه در رفع عذاب چه مربوط به دنيا چه مربوط به آخرت تنها كسي را كه قدرت آن را دارد خداست و تنها كسي كه شما به او مراجعه ميكنيد خداست و تنها كسي كه آنها را فراموش ميكنيد همين آلهه دروغين است اما خدا اگر بخواهد ميكند چون قدرتش مطلق است اگر قدرتش مطلق بود محكوم هيچ قانوني نيست لذا اين مشيئت و ارادهٴ خدا همچنان هست درباره وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اينكه آن منزّه از سهو و نسيان بود فرمود: ﴿سَنُقْرِئُكَ فَلا تَنْسي ٭ إِلاّ ما شاءَ اللّهُ﴾[17] يعني الله هم ناسي نيست ﴿ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾[18] تو هم نسي و ناسي نيستي اما تو به مشيئت الله ناسي نيستي نه ذاتاً, الله ذاتاً ناسي نيست ﴿في كِتابٍ لا يَضِلُّ رَبّي وَ لا يَنْسي﴾[19] و همچنين ﴿ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾ در پايان سورهٴ مباركهٴ «هود» هم كه جريان قيامت را ذكر ميكند ميفرمايد عدهاي خالدند در جهنم و عدهاي خالدند در بهشت و خلود همه به مشيئت الهي وابسته است آيهٴ 107 و بعدش در سورهٴ مباركهٴ «هود» اينچنين آمده است كه ﴿خالِدينَ فيها ما دامَتِ السَّماواتُ وَ اْلأَرْضُ إِلاّ ما شاءَ رَبُّكَ إِنَّ رَبَّكَ فَعّالٌ لِما يُريد﴾ اينچنين نيست كه حالا اگر قيامت قيام كرد اصل استقرار قيامت اصل پديد آمدن قيامت يا ورود تبهكاران به جهنم يا ورود پرهيزكاران به بهشت همه اينها يك حكم قاطعي باشد كه بر خدا لازم باشد اينها را اجراء كند كه قدرت او ميشود محدود گرچه يقيناً طبق حكمت و مصلحت كار ميكند اما همواره مشيت او محفوظ است هيچ چيزي جلوي ارادهٴ او را نميگيرد همهٴ اينها زير مجموعه اراده او هستند لذا در همين بخش يعنی بخشهاي چهارگانه رفع عذاب دفع عذاب مربوط به دنيا مربوط به آخرت فرمود: ﴿قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَ غَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ ٭ فيكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ﴾ اگر شما در شرك صادقايد شما خبر ميدهيد كه اينها سمت دارند اگر اين گزارش شما صادق است مطابق واقع است شما هم صادق مخبري هستيد و خبر شما هم صدق خبري است گزارش بدهيد آيا در اين امور چهارگانه از غير خدا كاري ساخته است يا نه ﴿َبلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ﴾ اين تقديم مفعول مفيد حصر است يعني فقط از او ميطلبيد توحيد معنايش همين است نه اينكه او را ميخوانيد غير او را هم ممكن بخوانيد «تدعونه» نيست كه بگوييم خب هم «تدعونه» هم «تدعون اصنامكم» ﴿بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ﴾ فقط او را ميطلبيد دعا ميكنيد و از او ميخواهيد آنوقت يعني براي شما روشن ميشود كه درآن حال غير از خدا احدي سمتي ندارد بعد از اين روشن شدن و معرفت مسئلت ميكنيد نه اينكه يك آرزوي خامي در سر بپرورانيد ممكن است يك انسان غريقي نتواند در اثر رسوبات جاهلي آن حرفهاي خود را درست تبيين كند ولي وقتي پيش يك حكيمي آمد آن لابلاي قلبش را اثاره كرد «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[20] ميگويند آري اينچنين است انسان اول ميبيند بعد ميخواهد در حال اضطرار اينچنين است اول خدا را با جان ميبيند بعد از او مسئلت ميكند تقديم ﴿إِيّاهُ﴾ براي توحيد است چون اين برهان, برهان توحيد است ﴿بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ﴾ وگرنه در حال عادي آنها قائل به ربوبيّت هستند از آلههشان كمك ميطلبند حتي مشركين حجاز گذشته از اينكه يك سلسله بتهاي عمومي داشتند آن صناديد قريش يك بتهاي خصوصي هم در منزل داشتند وقتي از مكه به مدينه و براي جنگ با پيغمبر اسلام(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمدند عدهاي در همان كنار كعبه استغاثه كردند از بتها كمك گرفتند بعضي از صناديد كه داراي بتهاي اختصاصي بودن رفتند در اتاق مخصوصشان ازاين بت خاص خودشان كمك مسئلت كردند.
پرسش...
پاسخ: بله اما مطلب اول البته كمال در اين است كه انسان فطرت دست نخورده را حفظ كند و در حال عادي يكسان با حالت خطر يكسان باشد و هميشه بگويد الله يعني ﴿إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾[21] زمزمه او باشد اما ذات اقدس الهي غبارروبي ميكند درمان ميكند در بعضي از همين آياتي كه حالا بعداً خواهد آمد ميفرمايد اينها مشكلاتي داشتند در اثر تربيتهاي بد يا محيط آلوده يا اسراف يا اتراف يا رفاهزدگي بالأخره خدا يادشان رفته ما كاري ميكنيم كه خدا يادشان بيايد ما مشكلات را بر آنها تحميل ميكنيم به حوادث سخت مبتلا ميكنيم بلكه يادشان بيايد بعد ميفرمايد ما يك عده را گرفتيم كه بگويند يا الله چرا نگفتند يا الله؟ ما اينها را مريض كرديم مبتلا به فقر كرديم مبتلا به مشكلات ديگر كرديم خواستيم به آنها كمك بكنيم ديديم نه به راه نميآيند مشكلات اينها را حل كرديم ابواب نعم را بر روي اينها باز كرديم ﴿حَتَّى عَفَوْا﴾ لبريز از نعمت شدند ﴿فأَخَذْناهُمْ بَغْتَةً﴾[22] .
پرسش...
پاسخ: چرا، اينها ميخواهند آنكه فطرتشان است «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[23] در بحثهاي قبل هم ملاحظه فرموديد فطرت هرگز نميميرد اين را آدم زنده بگور ميكند ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾[24] يعني «دَسّسها» اينها اين اغراض و غرايض را باز ميكنند اين فطرت را در بين خاك غريزهها و غرضها دفن ميكنند خاك اميال و اغراض را روي فطرت ميپوشانند روي اين خاك قصر ميسازند و در اين قصر زندگي ميكنند و فطرت بيچاره آن پايين رنج ميبرد وقتي زلزلهاي شد اين خاكها كنار رفت اين كاخها فرو ريخت از آن فطرت سؤال ميكنند و آن جواب خوب ميدهد انبيا آمدند كه «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[25] اين دفينهها را اثاره كنند اثاره يعني انقلاب ثوره يعني انقلاب گاهي انسان حالت عادي است با ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[26] حل ميشود گاهي هيچ چاره جزء جراحي نيست آنها كه عادياند با ﴿وَ يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾ حل ميشود آنها كه رسوبات گرفته اينها را حرف در اينها اثر نميكند چاره اي جز جراحي نيست جز شورش و انقلاب چيز ديگر نيست «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ» در همان بيانات نوراني حضرت اميرالمؤمنين(عليه السّلام) آمده است كه بالأخره انقلاب يك ميدان انقلابي لازم دارد مردم پراكنده كه نميتوانند انقلاب بكنند فرمود ميداندار انقلاب و مدارانقلاب و مستثار يعني ميدان انقلاب علي(سلام الله عليه) و اولاد علي(سلام الله عليه) است اهل بيت مستثار علماند يعني اينجا جاي انقلاب است تا اين انقلابها پيش نيايد اين رسوبات كنار نميرود آنگاه ذات اقدس الهي در آيات بعد دارد به اينكه آيهٴ 43 همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه به خواست خدا همين روزهاي بعد ميآيد اين است كه ﴿فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا﴾ خب ما اينها را سخت گرفتيم چرا نگفتند يا الله؟ ما اينها را جراحي كرديم مشكلات را بر اينها تحميل كرديم تا اينها بفهمند كار از غير خدا ساخته نيست خب چرا نگفتند يا الله چرا تضرع نكردند؟ ﴿فَلَوْ لا إِذْ جاءَهُمْ بَأْسُنا تَضَرَّعُوا﴾ چرا تضرع نكردند ﴿وَ لكِنْ قَسَتْ قُلُوبُهُمْ﴾ حالا كه اين چنين شد ﴿وَ زَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ ما كانُوا يَعْمَلُونَ﴾[27] وقتي ما ديديم آنها هيچ قابل هدايت نيستند تعليم كتاب و حكمت كرديم اثر نكردند انقلاب كرديم آنها را گرفتيم كه بگويند يا الله, اثر نكردند آنگاه از اين به بعد همهٴ نعمتها را به آنها داديم تا پرشدند دفعتاً اينها را گرفتيم.
پرسش...
پاسخ: بله ديگر فرق نميكند كه حالا يا ﴿ظُلُماتِ الْبَرِّ﴾ باشد يا «ظُلُمات البحر» در همين سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آن آيهاي كه خوانديم اول آيهٴ 63 سورهٴ «انعام» اين است ميگويد: ﴿قُلْ مَنْ يُنَجِّيكُمْ مِنْ ظُلُماتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ﴾ فرق نميكند كه منظور مشكلات است خب بعد فرمود:
پرسش...
پاسخ: نه فطرت توحيدي همان است ديگر مگر كسي او را دفن كند نه اينكه او را نابود كند نابود نميشود ﴿بَلْ إِيّاهُ تَدْعُونَ﴾ حالا اگر كسي ملحد بود همين برهان براي اثبات مبدأ كافي است منتهي اين برهان به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در صدد بيان توحيد است نه اثبات مبدأ اگر مبدأ را قبول داشت منتها موّحد نبود اين برهان براي اثبات توحيد او خوب است لكن فرمود: ﴿فَيَكْشِفُ ما تَدْعُونَ إِلَيْهِ إِنْ شاءَ﴾ اين چنين نيست كه خدا مجبور باشد كه به ميل شما عمل بكند او البته وعده داد فرمود: ﴿ادْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ﴾[28] يا ﴿وَ إِذا سَأَلَكَ عِبادي عَنّي فَإِنّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدّاعِ﴾[29] و خلف وعده نميكند اما مجبور نيست عمل بكند با اراده عمل ميكند بعد ﴿وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ﴾ كه نكته سوم و مطلب سوم اين است كه شما آنچه را كه شرك ميورزيديد آنها را فراموش ميكنيد حالا يا موصوله است «تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ به»يا مصدريه است «تنسون اشراككم, شرككم» اصل شرك يادتان ميرود يا بتها يادتان ميرود حالا يا منظور آن است كه واقعاً يادتان ميرود «كما هو الظاهر» يا نه آنها را فراموش ميكنيد يعني از آنها اعراض ميكنيد نظير آنچه كه در سورهٴ «طه» آمده است كه ذات اقدس الهي به عدهاي از كورها در روز قيامت ميفرمايد شما گرچه در دنيا چشم داشتيد ولي اينجا كوريد ﴿كَذلِكَ أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها وَ كَذلِكَ الْيَوْمَ تُنْسي﴾[30] اَيْ «تُعْرض» تو مَنْسي ما هستي يعني مورد اعراض مايي ظاهر اً همان معناي اول است كه فطرت دو تا كار ميكند آن خداي مَنْسي را مذكور ميكند اين ارباب مذكوره را منسيه ميسازد آنها كه ﴿نَسُوا اللّهَ فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ﴾[31] خدا را فراموش كردند و كيفرشان اين بود كه خدا آنها را از ياد خودشان برد هم خويشتن خويش را باز مييابند هم الله را باز مييابند و هم اين بتها را كه ميپرستيدند اينها را فراموش ميكنند آن منسي ميشود مذكور و اين مذكور ميشود منسي ﴿وَ تَنْسَوْنَ ما تُشْرِكُونَ﴾ لذا در بعضي از تعبيرات دارد كه ﴿ضَلَّ مَن تَدْعُونَ إِلَّا إِيَّاهُ﴾[32] يعني آنچه را كه شما ميخوانديد آنها گم شده است خب يك وقت است انسان چنين حالتي براي او پيش ميآيد اين ميشود تجربه, يك وقت است قبل از تجربه, برهان عقلي اقامه ميكند مثل ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[33] است كه اين فرض است اگر دو خدا باشد يقيناً هر كدام برابر اينكه علم اينها عين ذات آنهاست و هر علمي يك خاصيتي دارد و هر ذاتي يك خاصيت دارد بايد عالم را دوگونه اداره كند اين تجربه نيست اين يك برهان است منتها به صورت قياس استثنايي تقريب شده آنچه كه در سورهٴ «عنكبوت» و مانند آن بود از تجربه كمك گرفتهاند آنچه كه در اين بخش از آيات هست كه برهان عقلي است ميفرمايد بسيار خوب اين بتهاي شما كه محدودند اين بتها كه همه جا نيستند هميشه نيستند اگر در دريا غرق شديد اگر در صحرا گم شديد اگر مشكلي براي شما پيش آمد اگر قيامتي قيام كرد كه همهٴ اين چوبها و سنگها رخت بربست به چه كسي تكيه ميكنيد «لكن التالي باطل فالمقدم مثله» اگر اينها سمت داشته باشند بايد توان دفع و رفع داشته باشد لكن توان دفع و رفع ندارند پس بت نيستند به صورت قياس استثنايي هم قابل تقريرند اگر به صورت قياس اقتراني تقريب شد هم شكل اول تام است هم شكل دوم به صورت قياس استثنايي تبيين شد به اين صورت در ميآيد كه اگر اينها آلهه ميبودند بايد توان دفع و رفع را در امور چهارگانه داشته باشند « لكن التالي باطل فالمقدم مثله» ﴿قُلْ أَ رَأَيْتَكُمْ إِنْ أَتاكُمْ عَذابُ اللّهِ أَوْ أَتَتْكُمُ السّاعَةُ أَ غَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 62. [1]
ـ سورهٴ هود، آيهٴ 54.[2]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 13.[3]
ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 3.[4]
ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 63.[5]
ـ سورهٴ ٴ انبياء، آيهٴ 65.[6]
ـ سورهٴ زمر، آيه ٴ67 .[7]
ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.[8]
ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.[9]
ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.[10]
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 40.[11]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 67.[12]
ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 65. [13]
ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 39.[14]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ23.[15]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 102. [16]
ـ سورهٴ اعلي، آيات 6 ـ7.[17]
ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.[18]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ 52.[19]
ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.[20]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 162.[21]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ95.[22]
ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.[23]
ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.[24]
ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.[25]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 129.[26]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 43.[27]
ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 60.[28]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 186.[29]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ 126.[30]
ـ سورهٴ حشر، آيهٴ 19.[31]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ67.[32]
ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.[33]