اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿إِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ وَ الْمَوْتي يَبْعَثُهُمُ اللّهُ ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ ﴿36﴾ وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلي أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ ﴿37﴾
آنچه كه جناب فخررازي استشهاد كرده بود همان خلط بين ارادهٴ تكويني و تشريعي بود ذات اقدس الهي تشريعاً از همگان ايمان را خواست و ايمان همگان را اراده كرده است و ارادهٴ تشريعي البته عصيانپذير است لكن تكويناً از همگان نه ايمان را خواست نه كفر را بلكه اختيار و آزادي را خواست، خواست كه اينها آزاد باشند لذا انتخاب و اختيار انسان ضروري است يعني انسان مجبور است كه آزاد باشد اينچنين نيست كه بتواند يك كاري را بدون اختيار و اراده انجام بدهد و اين جبر در حريّت مؤكِد آزادي اوست انسان مجبور است كه آزاد باشد چون آزاد خلق شده است آنگاه آيهٴ كريمه كه فرمود: ﴿لَوْ شاءَ اللّهُ لَجَمَعَهُمْ عَلَي الْهُدي﴾[1] به صورت يك قياس استثنايي ترسيم شد «لكن التالي لاطل فالمقدم مثله» چون همگان هدايت نشدند معلوم ميشود خدا اراده نكرده است كه اينها هدايت بشوند استدلال جناب فخررازي اين بود كه چون خدا ارادهٴ هدايت كافران را نكرده است پس ارادهٴ كفر آنها را نمود پس آنها مجبورند كافر باشند جوابش اين بود كه خدا اراده نكرده است كه آنها هدايت بشوند نقيض اراده كردن، اراده نكردن است اراده نكرد كه هدايت بشوند نه اراده كرد كه كافر بشوند خداوند در هر كدام از اين دو طرف نقيض، يكي درباره خداوند صادق است ارادة الهدايه تكويناً كاذب است عدم الارادة الهدايه تكويناً صادق ارادة الكفر تكويناً كاذب است عدم ارادة الكفر تكويناً صادق، آنگاه اين عدمُ الاراده البته در اختيار خدا است خدا اراده نكرده كه كافر باشند خدا اراده نكرده كه مؤمن باشند تكويناً و اين مؤكد حرّيت و آزادي آنهاست پس عدم الاراده در اختيار خداست اما اين موجب جبر نيست چون خدا تكويناً نه ارادهٴ هدايت كرده نه ارادهٴ كفر بلكه تكويناً ارادهٴ اختيار كرده است.
اما مطالب ديگري كه مربوط بود به اينكه جهنميها كه به جهنم ميروند آيا كمالات اينها, از اينها گرفته ميشود چند سؤالي در اين زمينه مطرح شده است.
سؤال اول اين بود كه كساني كه براي جبران بعضي كبائر به جهنم ميروند پس از مدتي بيرون ميآيند بهشت ميروند كمالات اينها چه خواهد شد؟ احتمال اينكه اينها در حين ورود به جهنم كمالات را از دست بدهند فراموششان بشود بعد به يادشان بيايد هست چون دربارهٴ عدهاي آمده است كه اينها وقتي از آنها در برزخ، قبر، برزخ و اوايل قيامت از آنها سؤال ميشود كه پيامبر شما كيست؟ يادشان نيست بعد از احقابي از عذاب كه ساليان متمادي است آنگاه تازه به يادشان ميآيد ميگويند پيامبر ما كسي است كه بر او قرآن نازل شده هنوز هم نام مبارك حضرت يادشان نميآيد كسي كه اهل نماز نبود اهل اذان نبود اهل اقامه نبود نه در طليعهٴ نماز، اذان و اقامهاي داشت كه شهادت به رسالت آن حضرت بدهد نه در پايان نماز تسليمي نسبت به حضرت داشت خب كم كم از يادشان ميرود نام حضرت از يادشان ميرود بعد از ساليان متمادي وقتي معّذب شدند آنگاه تازه به يادشان ميآيد ميگويند پيامبر ما كسي است كه قرآن بر او نازل شده است هنوز اسم مبارك حضرت يادشان نيست اين جزء روايات بحث معاد هست كه مرحوم مجلسي(رضوان الله عليه) در بحارالانوار نقل كردند احتمال اينكه اين كمالات از آنها زايل بشود بعد برگردد هست.
سؤال دوم اينكه اعمال كفار و مخّلدان در جهنم مانند سراب است و اين شامل علوم آنها ميشود شامل علوم نميشود چون براي اينكه آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «نور» آمده است ﴿اَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ يَحْسَبُهُ الظَّمْآنُ ماءً﴾[2] اعمالي كه كافران انجام ميدادند و آن بتپرستي اينها بود آن عبادتهايي كه داشتند ميگفتند: ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾[3] يا ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾[4] اين كارهاي ورودي اينها سراب است اما آن داروسازي آنها, آن پزشكي آنها, آن آشنايي آنها در صنعت و تكنيك و اينها كه سراب نيست اينها علم است اينها پي بردن به راز و رمز آفرينش است اينها پي بردن به نظم عالم است منتها از او بهره صحيح نبردند اينها خودش كمال است پس اينكه فرمود: ﴿اَعْمالُهُمْ كَسَرابٍ بِقيعَةٍ﴾ نظير آنچه كه فرمود: ﴿ما كانَ صَلاتُهُمْ عِنْدَ الْبَيْتِ إِلاّ مُكاءً وَ تَصْدِيَةً﴾[5] آن نمازي كه اطراف كعبه داشتند رو به كعبه داشتند طوافي كه در كنار كعبه داشتند اينها يك سلسله مكاء، تصديه و سرابي بيش نيست يعني عمري اگر كافر در برابر بت خضوع كند مثل تشنهايست كه به دنبال سراب ميرود اما علوم آنها حقيقت است نه سراب اين مطلب ديگراست.
مطلب بعدي و سؤال بعدي آن است كه علوم تجربي كه كاربردش در دنيا است خواه عالم او موّحد باشد خواه مُلّحد اين علوم بعد از مرگ كارايي ندارد يعني كسي كه طبيب است كسي كه مهندس است كسي كه كشاورز است كسي كه سد ساز است و مانند آن اين علوم تجربي در نشئهٴ طبيعت و دنيا سودمند است براي اينكه در جهان طبيعت است كه بيماران به پزشكان مراجعه ميكنند نيازمندان به سدسازي به مهندسين سدسازي مراجعه ميكنند و مانند آن ولي در آخرت هر كسي مهمان سفرهٴ خودش است ديگر نيازي به كشاورزي، دامداري و صنعت و مانند آن نيست اگر كسي مريض است براي ابد مريض است و اگر كسي سالم است براي ابد سالم است ديگر اين علوم كارايي ندارد چون كارايي ندارد كم كم رخت بر ميبندد اين سخن حق است و اين اختصاصي به كافر ندارد علوم تجربي كه يك موّحد دارد آنهم همين طور است لكن علم دو قسم است يك قسم از آن جهت كه ملكهٴ نفساني است انسان را به رمز عالم به نظم عالم آشنا ميكند كمال است يك قسمتش حرفه است از آن جهت كه حرفه است چون انسان عمل نميكند كم كم يادش ميرود بعد از موت هر كسي، آنها هم كه مدرساند, مصنفاند, مهندساند, مؤلفاند، سخنراناند, اينها هم يادشان ميرود چون آنجا ديگر جاي تدريس و تأليف و تصنيف و سخنراني و سخنوري نيست حرفهها بالأخره رخت بر ميبندد اگر انسان در دنيا از اين علوم و حِرَف نوري فراهم كرده است ميماند وگرنه صرف اينكه در دنيا يك حرفهاي داشت خب هر صاحب حرفهاي بعد از يك مدتي كه ترك كرد حرفه او يادش ميرود در دنيا اگر كسي جزء معمّرين شد بازنشست شد و تداومي درباره آن حرفه نداشت كم كم پيشه او از يادش ميرود بافنده, نويسنده, گوينده, سراينده, همگان همين طوراند چه رسد به مرگ اما اصل آن علم كه انسان را به نظم عالم آشنا ميكند اين كمال است اين كمال از جهنمي، از كفار گرفته ميشود اينها وقتي كه وارد جهنم ميشوند همان طوري كه آن جنبهٴ حرفهبودن را از دست ميدهند جنبهٴ عارف بودن و عالم بودن را هم از دست ميدهند ولي دربارهٴ مؤمنان اين علوم از آن جهت كه حرفه است ممكن است كه رخت بر بندد اما از آن جهت كه يك كمال نفساني است و آشنايي به نظام هستي را همراه دارد آن شكوفاتر ميشود چون بالأخره انسان به آيات الهي آشنا شده است.
پرسش...
پاسخ: بسيار خب، خود اين كمال است منتها آنچه كه اينها را به جهنم ميبرد انكار ناظم است ولي اصل اين كمال است آن جنبه حرفه بودنشان از بين ميرود چه اين صاحبان اين رشته ملحّد باشند چه موّحد اما اصل آن كمال اگر كسي موحد باشد در بهشت شكوفاتر ميشود براي اينكه نظم را در آنجا زيباتر ميبينند و ناظم را در آنجا زيباتر مشاهده ميكنند و اگر ملحد باشد ممكن است از يادش برود.
سؤال بعدي اين است كه آيهاي كه دارد ﴿وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلي رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا ٭ ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوْا وَ نَذَرُ الظّالِمينَ فيها جِثِيًّا﴾[6] بِنا براين تفسير چون همگان وارد جهنم ميشوند بايد كمالات را از دست بدهند اينچنين نيست اين ﴿إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها﴾ بعضي وارد جهنم ميشوند بعضيها هم ميگويند ﴿أَهْلَكْنَاهَا وَهِيَ ظَالِمَةٌ فَهِيَ خَاوِيَةٌ﴾[7] جهنم براي بعضي خاموش است براي بعضي روشن اينكه فرمود: ﴿وَ إِنْ مِنْكُمْ إِلاّ وارِدُها كانَ عَلي رَبِّكَ حَتْمًا مَقْضِيًّا﴾ آنكه بر نور او نار جهنم را خاموش ميكند كمالات را به همراه دارد آنكه با آتش جهنم افسرده ميشود و مشتعل ميشود چنين كسي كمالات خود را از دست ميدهد.
مطلب بعدي آن است كه ظواهر اين آيات قرآني حجت است مگر آنجا كه دليل عقلي معتبر يا نقلي معتبر بر خلاف ظاهر اقامه شده باشد ظواهر بسياري از آيات اين است كه معرفت احكام و حِكَم الهي، ايمان به معارف الهي، عمل به احكام الهي، انسان را زنده ميكند نه مِثل آنكه انسان را زنده بكند انسان را بصير و سميع ميكند نه مثل اينكه بصير و سميع بكند شما هم اكنون هم باگذشت چهارده قرن ميبينيد بسياري از مفسّران بزرگ اسلامي چه از شيعه چه از سني اين آيات حمل بر مجاز ميكنند ميگويند گويا انسان ميبيند ﴿الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[8] ميگويند اين معاني مثل نور است تازه بزرگان مفسّرين بعد از چهارده قرن، خب چرا مِثل نور است و خود نور نيست؟ خب اگر حارثةبنزيد ميگويد «كأني انظر الي عرش ربي» و وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در آن روايت معتبر به اين شخص ميفرمايد: «عبد نَّوَّرالله قلبه ابصرت فاثبت»[9] قرآن ما را به چنين مقامي دعوت ميكند خب ﴿لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقينِ ٭ لَتَرَوُنَّ الْجَحيمَ﴾[10] ما را به چنين مقامي فرا ميخواند ﴿لَتَرَوُنَّ﴾ يعني هم اكنون كه زنده هستيد دنيا هستيد جهنم را ميبينيد نه بعد از مرگ خب بعد از مرگ كافران هم ميبينند ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[11] خب اگر در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «ابراهيم» آمده است ﴿الر كِتابٌ أَنْزَلْناهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾ يا ﴿اللّهُ وَلِيُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَي النُّورِ﴾[12] نور به اين معنا نيست كه انسان درسي بخواند در حوزه يك چيزها را بفهمد بعد ايمان بياورد مثل آن است كه روشن شده است اين مثل آن نيست اين خود آن است نه مثل آن، درقبال اگر در سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود: ﴿اسْتَجيبُوا لِلّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاكُمْ لِما يُحْييكُمْ﴾[13] اين حيات است كه انسان حقيقتاً زنده است وقتي هم كه ميخوابد براي آن است كه مثل آن محققي كه به كتابخانه و اتاق مطالعهاش رفته در را بسته كه از غوغاي رهگذر و كودكان نجات پيدا كند آنها كه ميخوابند براي آن است كه به كلاس درس بروند مرحوم كليني(رضوان الله عليه) در همان روضهٴ كافي نقل كرد كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) روزانه از اصحابش ميپرسيد «ما المبشرات» ديشب چه ديديد خب اينها كه ميخوابند به كلاس درس ميروند يعني اين حواس پنجگانه و حَشر بيروني كه مزاحم است و غوغا آفرين است اينها را تعطيل ميكنند مثل يك محققي كه درهاي بيرون را ميبندد در كتابخانهاش مينشيند كه مطالعه بكند اين روياي صادقه كه جزئي از اجزايي هفتادگانه نبوت است در خواب نصيب مؤمنين ميشود چيزهايي كه بعد اتفاق ميافتد اينها ميبينند خب اينها، ديدن كه بينور ممكن نيست همان طوري كه يك نور فيزيكي ميخواهد تا اين چشم فيزيكي آن مرئي فيزيكي را ببيند يك نور متافيزيكي ميخواهد تا آن چشم دل آن ملكوت را ببيند شما اكثري محققيني از مفسّرين را ميبينيد كه اينها را حمل بر مجاز و تشبيه و استعاره و كنايه ميكنند در قبال اين، آياتي هست كه ميگويد يك عده مردهاند خب همان طوري كه آن حيات را حمل بر مجاز كردند اين مرگ را هم حمل بر مجاز ميكنند ميگويند مثل مردهاند وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) عالمي بيعمل را ميفرمايد: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ، وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَيَوَانٍ، ... وَ ذلِكَ مَيِّتُ الْأَحْيَاءِ»[14] اين در بين زندهها مرده است خب ميبينيد شارحان نهجالبلاغه اين را حمل بر مجاز ميكنند يعني مثل مرده است خب چرا مثل مرده؟ كم هستند حكيماني كه اين را برهاني كنند كه انسان حقيقتاً زنده ميشود و حقيقتاً نور پيدا ميكند و از آن طرف حقيقتاً ميميرد آنگاه اينچنين معارف را ذات اقدس الهي به پيغمبر ياد ميدهد ميفرمايد: ﴿فَلا تَكُونَنَّ مِنَ الْجاهِلينَ﴾[15] اين موعظه نيست اين سنگينترين معرفت است كه هنوز هم كه هنوز است بعد از چهارده قرن بزرگاني از مفسّران ما حمل بر مجاز ميكنند انسان حقيقتاً درونش زنده ميشود انسان حقيقتاً درونش ميميرد اين آيهاي كه بعد آمد برهان مسئله است فرمود يك كبريٰ هست يك صغريٰ هست من به شما ياد ميدهم من پرده را بر ميدارم ديگر نگران نباش آن حزن اول، آن تنگدلي دوم، آن احساس گرانباري سوم، همه رخت بر بندد آنجا كه ﴿قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذي﴾[16] آن رخت بر بندد ﴿يَضيقُ صَدْرُكَ بِما يَقُولُونَ﴾[17] رخت بر بندد ﴿كَبُرَ عَلَيْكَ إِعْراضُهُمْ﴾ رخت بر بندد الآن واقعاً بدون حزن و تنگدلي و گرانباري هر سخنراني ميكني تو ميداني كه اينها مردهاند فقط ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾[18] حرف ميزني خب ديگر غصه نداري كه پيغمبر از آن به بعد راحت شد خيلي حرف است اين موعظه نيست اين بايد در قبرستان سخنراني بكند تا عدهاي اعتراض نكنند كه خب اگر شما دوبار يا سه بار ميگفتيد اينها راه ميافتادند ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ الْمَوْتي يَبْعَثُهُمُ اللّه﴾ در آن بخشهاي ديگر فرمود: ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي وَ لا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعاءَ إِذا وَلَّوْا مُدْبِرينَ﴾[19] تو ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾ اين سخنراني را بكن مبادا كسي اعتراض بكند كه چرا دو بار نگفتي, سه بار نگفتي, چهار بار نگفتي, مبادا در قيامت بگويند چرا ده بار نگفتي خب بگو ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾ وگرنه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[20] اين اخبار الله است كه ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾[21] خب پس چرا انذار ميكنند براي اينكه حجت خدا براي اينها بالغ بشود فرمود چه بگويي, چه نگويي اينها بياثرند آنها كه مردهاند حقيقتاً مردهاند نه مثل مرده در آن سير نزولي انسان اول نزديك حيوان است بعد حيوان ميشود بعد از حيوان پستتر ميشود ﴿انْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[22] چون طفره محال است چه در صعود چه در نزول ﴿انْ هُمْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ﴾ «بل هم انعام» ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ وگرنه ممكن نيست يكي ﴿كَاْلأَنْعامِ﴾ بشود دفعتاً بشود ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ و اين فاصله و اين واسطه طي نشود چه در دركات چه در درجات به هر تقدير طفره محال است آنگاه فرمود: ﴿انَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُونَ﴾ اينها كه مردهاند خب خدا با اينها چه ميكند؟ فرمود اينها كه امواتاند خدا در قيامت به حساب اينها ميرسد ﴿وَ الْمَوْتي يَبْعَثُهُمُ اللّهُ﴾ يعني «هولاء موتي» و اينها را خدا در قيامت به كيفرشان ميرساند پس يك اصل اين است كه انسان ممكن است در اثر تبهكاري و سياهدلي كم كم رفته رفته بميرد حقيقتاً اين اصل كلي، عدهاي كه در حجاز به سر ميبردند مشمول اين اصلاند اين ميشود صغريٰ فرمود آن كبراي كلي را بر اينها تطبيق بكن اينها واقعاً مردهاند اين دو، تو ﴿مَعْذِرَةً إِلى رَبِّكُمْ﴾[23] بايد اينها را مكرر دعوت بكني اين سه، ديگر غمگين هم نباش از آن به بعد هم پيغمبر ديگر غصه نداشت حزني نداشت
پرسش...
پاسخ: ﴿فَلاتَأْسَ عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرينَ﴾[24] اين نظير اينكه در همان اوايل ﴿فَلَعَلَّكَ باخِعٌ نَفْسَكَ عَلي آثارِهِمْ إِنْ لَمْ يُؤْمِنُوا بِهذَا الْحَديثِ أَسَفًا﴾[25] اين غير از آن سه مرحله است آنوقت شما اظهار أسف بكنيد حيف نبود اينها به جهنم بروند فرمود نه حالا بيا از پشت بام آسمان خلقت مهندسي شده را نگاه كن ﴿وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيرًا مِنَ الْجِنِّ﴾[26] يك عده بايد بسوزند غصه نخور اگر جاي غصه بود من كه اَرحم الراحمينام مُتأثر ميشدم جاي غصه نيست خب اين ﴿فَلا تَأْسَ عَلَي الْقَوْمِ الْكافِرينَ﴾ نه اينكه غصه نخور كه چرا دينت جا نيفتاد دين همان وقت هم كه ﴿إِذا جاءَ نَصْرُ اللّهِ ٭ وَ الْفَتْحُ وَ رَأَيْتَ النّاسَ يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا ٭ فسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَ اسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كانَ تَوّابًا﴾[27]حالا كه ﴿يَدْخُلُونَ في دينِ اللّهِ أَفْواجًا﴾ نسبت به يك عده بخواهي غصه بخوري در نظام تكوين
«آتش كه را بسوزد گر بولهب نباشد»
آنهم يك فكر ديگر است ببينيد اين كارها، كارهايي نيست كه انسان بگويد مثلاً با يك روز يا با يك سال يا با ده سال تفسير حل ميشود مگر اينكه مثل مجمع البيان و شيخطوسي اين طور عمل بكنيم البته آن طور تفسير خيلي دشوار نيست حمل بر مجاز و استعارات و كنايات و اينها بكنيم ولي بخواهيم اين ظواهر را حفظ بكنيم مگر آنجا كه برهان عقلي و نقلي بر خلافش اقامه بشود كار آساني نيست اين هم يك مطلب.
پرسش...
پاسخ: نه اين روح براي اين بدن است اين «يأكل و يمشي في الاسواق كالانعام» انسان يك موجود سه طبقه است يك روحي دارد كه حيوانٌ بالفعل و انسانٌ بالقوه، اينكه به دنيا آمده كه انسان بالفعل نيست اين حيوانٌ بالقوه و انسانٌ بالفعل، حيوانات ديگر حيوانٌ بالفعل محضاً اما كودك كه به دنيا ميآيد حيوانٌ بالفعل و انسانٌ بالقوه، يك وقت است كه اين كودك كه حيوانِ بالفعل است اين حيوانيت بالفعل را حفظ ميكند كودكي است تا هشتاد و نود سال بالأخره كودك نود ساله است الآن هم كه مينشيند حرف ميزند اُمنيه او همان اَماني كودكان است خب اما آنها كه انسان بالقوهاند اين انسان بالقوه را به فعليت آوردن در درونشان يك چشمي, يك گوشي, يك شامهاي پيدا ميكنند اين اختصاصي به يعقوب(سلام الله عليه) ندارد كه بگويد كه ﴿إِنّي َلأَجِدُ ريحَ يُوسُفَ لَوْ لا أَنْ تُفَنِّدُونِ﴾[28] شامه هست, باصره هست, لامسه هست, ذائقه هست, خب اين كسي كه مرحوم كليني نقل كرد گفت: «كاني انظر الي عرش ربي»[29] «انظر» نظر ميكنم يا آن كسي كه وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) در نهج البلاغه در اوصاف متقيان فرمود: «فَهُمْ وَ الْجَنَّةُ كَمَنْ قَدْرَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُنَعَّمُونَ، وَ هُمْ وَ النَّارُ كَمَنْ قَدْرَآهَا، فَهُمْ فِيهَا مُعَذَّبُونَ»[30] اينها «عواء اهل نار» را ميشنوند «عواء» يعني زوزه, زوزهٴ سگان جهنم را هم اكنون ميشنوند خب اينها كه مجاز نيست الآن ميشنوند الان طَرب بهشتيها را ميشنوند الآن «عواء» و زوزه سگان جهنم را ميشنوند اين سامعه ميخواهد اگر سمع و بصر و ذوق و شم و لمس هست معلوم ميشود روح ديگري هست آن روح با ايمان زنده ميشود آن روح با كفر ميميرد آن وقت حرف در آدم اثر نميكند يك عده نديده مشتاقانه ايمان ميآورند مِثل اويسقرن يك عده ميبينند لكن اهل بصر نيستند در همان سورهٴ مباركهٴ «اعراف» دارد كه ﴿يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾[31] اينها اهل نظرند نه اهل بصر، تو را به عنواني كه ابنعبداللهي ميبينند اما به عنوان رسول الله نميبينند ﴿يَنْظُرُونَ إِلَيْكَ وَ هُمْ لا يُبْصِرُونَ﴾ اهل نظرند نه اهل بصر، آنكه ميگويد نه هر ديده بصر دارد اين را ميگويد هر صاحبنظري صاحب بصر نيست خب اگر اين معارف شد آنگاه چه در بخش مثبت به نام حيات رؤيت، سمع, بصر و مانند آن حمل بر حقيقت ميشود چه در بعد منفي به نام ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾[32] هموار حقيقت ميشود ﴿إِنَّكَ لا تُسْمِعُ الْمَوْتي﴾[33] حمل بر حقيقت ميشود يك عده حقيقتاً مردهاند حالا كه حقيقتاً مردهاند پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور است «معذرتاً الي الله» اينها را تبليغ بكند اما نگران نيست كه حرف او را گوش ندادند فرمود: ﴿إِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُون﴾ «يستجيبون» غير از «يجيبون» است آنكه كر است و كور است و گنگ است و بالأخره مرده است جواب ميدهد منتها جواب منفي، اما استجابت آن جواب مثبت است نه اصلُ الجواب استجابت براي شنوندههاست اِجابت اعم از «سميع» و «اصم» است آنكه جواب منفي ميدهد آنهم جواب داد آنكه جواب مثبت ميدهد آنهم جواب داد ولي استجابت خصوص آن جواب مثبت است ﴿إِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُون﴾ خب حالا «والذين لا يسمعون» چست؟ فرمود: «والذين لا يسمعون» موتايند ﴿وَ الْمَوْتي يَبْعَثُهُمُ اللّهُ﴾ «يوم القيامه» وگرنه صدر و ساقهٴ آيه كه به هم مرتبط نخواهد شد خب ﴿إِنَّما يَسْتَجيبُ الَّذينَ يَسْمَعُون﴾ و ﴿الَّذينَ يَسْمَعُون﴾ تكليفشان چيست بالأخره؟ فرمود: «و الذين لا يسمعون» موتايند ﴿وَ الْمَوْتي يَبْعَثُهُمُ اللّهُ﴾ «يوم القيامه» ﴿ثُمَّ إِلَيْهِ يُرْجَعُونَ﴾ آنگاه همين مردهها، همين مردهها ميگويند كه چرا خدا آيه نازل نشده، چرا خدا آيه نازل نكرده؟ اينها اصلاً آن قدر لجوجاند كه به جاي فعل معلوم فعل مجهول ذكر ميكنند يا به تعبير سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) رسوبات جاهلي در اينهاست يا سمومات افكار تفويض يهوديت در اينهاست دو تا عامل در اينها بود اينها چون ميگفتند خدا هست «الله كل عالم» را آفريد يك ﴿رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ هست, «رب الأرباب» است دو, اما كارهاي جزئي را به ارباب متفرقه سپرده، ادارهٴ شئون حيات و ممات، سلامت و مرض، فقر و غناء اينها را به آلهه و ارباب خاص تفويض كرده و اين آلهه و ارباب خاص را ما عبادت ميكنيم تا اينها كه در اين كار استقلال دارند شفيع ما باشند سود و زيان ما را تامين كنند از خدا كاري ساخته نيست همين رسوبات را يهوديها كه قايل به تفويض بودند داشتند كه ميگفتند: ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾[34] روي تفكر جاهلي از يك سو, رو تفكر تفويض يهوديت از سويي ديگر اينها ميگفتند چرا آيه بر او نازل نشده معتقد بودند كه خدا توان انزال آيه را ندارد چه اينكه مسيحيهايي كه همان رسوبات افكار يهوديت در آنها بود در پايان سورهٴ مباركهٴ «مائده» ملاحظه فرموديد كه به مسيح(سلام الله عليه) گفتند: ﴿هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ﴾ آيهٴ 112 سورهٴ مباركهٴ «مائده» اين بود ﴿إِذْ قالَ الْحَوارِيُّونَ يا عيسَي ابْنَ مَرْيَمَ هَلْ يَسْتَطيعُ رَبُّكَ أَنْ يُنَزِّلَ عَلَيْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ﴾ گرچه چند توجيه شده كه با حرمت حواريين بسازد ولي بالأخره اين رسوبات بود آنها كه گفتند: ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ﴾ آن افكار بود بالأخره در بين اسرائيليها و يهوديها، خب اينها اولاً فعل مجهول آوردند فعل معلوم نياوردند يك, و ثانياً معتقد بودند كه چون يدِخدا بسته است كاري از او ساخته نيست و خواستار معجزههاي پيشنهادي بودند آنگاه ذات اقدس الهي به هر دو سؤال اينها پاسخ داد ﴿قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ﴾ بنا بر اينكه اين تنزيل مسئلهٴ تدريج را هم بفهماند در قبال «انزال» كه دفعي است شايد نظرشان متوجه همان آيات سورهٴ مباركهٴ «اسراء» باشد كه ميخواستند پيشنهاد بدهند آياتي معجزاتي، پشت سر هم چند بار براي تو پشت سر هم نازل بشود تا مثلاً شهود آنها براي ما ملكه بشود نظير آيهٴ 91 به بعد سورهٴ «اسراء» كه ﴿أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخيلٍ وَ عِنَبٍ فَتُفَجِّرَ اْلأَنْهارَ خِلالَها تَفْجيرًا ٭ اوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفًا أَوْ تَأْتِيَ بِاللّهِ وَ الْمَلائِكَةِ قَبيلاً ٭ أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقي فِي السَّماءِ وَ لَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّي تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتابًا نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبّي هَلْ كُنْتُ إِلاّ بَشَرًا رَسُولاً﴾ خب اينكه «انزال» نگفتند, «تنزيل» گفتند شايد ناظر اين باشد اينكه فعل مجهول آوردند فعل معلوم نياوردند شايد ناظر به اين باشد اما ايشان، ذات اقدس الهي در جواب به هر دو بخشش عنايت كرد فرمود: ﴿قُلْ إِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلي أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً﴾ قدرت خدا كه ازلي است فرسوده نشده تفويضي هم در كار نيست يدالله آنها گفتند: ﴿يَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَيْديهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا بَلْ يَداهُ مَبْسُوطَتانِ﴾[35] خب ﴿اِنَّ اللّهَ قادِرٌ عَلي أَنْ يُنَزِّلَ آيَةً وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ﴾ خيلي از اينها نميدانند كه اگر آيات پيشنهادي نازل بشود و اينها همچنان لجاجت بورزند به حيات آنها خاتمه داده خواهد شد چه اينكه در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «انعام» بحثش گذشت از آيهٴ هفت به بعد ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا في قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ٭ وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِيَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ﴾ اينها ديگر انذار نميشوند مهلت نميشوند به اينها فرصت بدهيم تا نظر كنند و نظريه بدهند اينچنين نيست اگر به معجزات اقتراحي عمل نشد به اينها ديگر مهلت داده نخواهد شد عذاب الهي قطعي است اين جزء سنن الهي است كه معجزات الهي دو قسم است يك قسمت معجزات را به عنوان تتميم حجت نازل بكند همراه خود پيغمبر، يك قسم معجزات نظير ناقهٴ صالح و مانند آن است كه به اقتراح و پيشنهاد كفار انجام ميشود در برابر اين معجزات اقتراحي اگر كسي عمداً تخلف بكند, عذاب الهي فوري است براي اينكه بازگشت چنين پيشنهادي به لعب به اعجاز است خدا به اينها مهلت نخواهد داد لذا فرمود قدرت خدا پايانپذير نيست ميتواند آيه نازل كند و اينها نميدانند كه اگر ما با معجزات اقتراحي اينها عمل بكنيم كيفر تلخش چيست؟ آنها اگر واقعاً معجزه ميخواهند خب اين قرآن كه اعلي المعجزات است چنين كه در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيهٴ 51 اين است آيهٴ 50 و 51 سورهٴ «عنكبوت» اين است ﴿وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا اْلآياتُ عِنْدَ اللّهِ﴾ اولاً زمام تنزل آيه به دست خداست ﴿وَ إِنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ﴾ ثانياً ﴿أوَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلي عَلَيْهِمْ﴾ شما شب و روز در آيات الهي اين فضا داريد زندگي ميكنيد چطور آيه نازل نشده است همهٴ اين سُوَر قرآني معجزه است اين سخن را هم فخررازي نقل كرده هم مرحوم امينالاسلام در مجمع البيان نقل كرده عدهاي بهانهجويي كردند گفتند به دليل همين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «انعام» معلوم ميشود خدا به پيغمبرش معجزهاي نداد براي اينكه آنها پيشنهاد دادند ﴿لَوْ لا نُزِّلَ عَلَيْهِ آيَةٌ مِنْ رَبِّهِ﴾ خدا فقط به قدرت خود پاسخ داد كه خدا ميتواند نازل بكند و اكثري نميدانند ولي خب پاسخ نداد كه ما نازل ميكنيم غافل از اينكه سراسر آيات قرآن معجزه است و چندين بار خود خدا دستور داد به پيغمبر كه با قرآن تحّدي بكن و همين آيهٴ پنجاه و 51 سورهٴ «عنكبوت» همين معنا را ميفهماند ميفرمايد اينها پيشنهاد دادند كه خدا آيه نازل بكند خب مگر ما آيه نازل نكرديم ﴿يُتْلي عَلَيْهِمْ﴾ مرتب اين آيات الهي بر شما تلاوت ميشود اينها معجزات الهي است گذشته از آن معجزات حسي كه مرحوم رضي(رضوان الله عليه) در نهجالبلاغه نقل كرده است كه حضرت علي(سلام الله عليه) فرمود آن معجزه نقل درخت و كندن درخت و دو نيم شدن درخت و امثال ذلك همهٴ اينها را نقل كردهاند.
پرسش...
پاسخ: چون عذاب وعيد است خلف وعيد كه محال نيست فرمود ما اين كار ميكنيم گاهي هم نميكند اما اينچنين نيست كه هميشه در برابر معجزات اقتراحي خدا به اينها مهلت بدهد.
مطلب بعدي اين است كه امروز مستحضرايد هم دولت اسلامي ايران و هم دولت مسلمان لبنان و ساير مردم بزرگوار و گرانقدر اسلامي سراسر جهان امروز را به عنوان عزاي ديني و مذهبي اعلام كردند ما هم يك وظيفهاي داريم در قبال همهٴ وظايفي كه مسلمانهاي عالم داشته و دارند در عين حال كه محكوم كردن لازم است در عين حال كه برخوردهاي سياسي لازم است در عين حال كه عزاي عمومي لازم است در عين حال كه عدهاي داوطلبانه ممكن است از سراسر جهان به فرياد مظلومانهٴ برادران ستمديدهٴ لبنان بشتابند يك كار ديگري هم از خود حوزه علميه و ساير برادراني كه اينگونه از تفكرات را دارند دانشگاه, غيردانشگاه متوقع است و آن مسئله دعا و نيايش است مخصوصاً در دهه ٴ ذيحجه، اين دهه ذيحجه تتمه ماه پربركت ذيقعده است كه جمعاً ميشود چهل شبانهروز وجود مبارك موساي كليم(سلام الله عليه) چهله را از اول ذيقعده گرفت تا دهم ذيحجه و تورات نصيب او شده است اين ﴿وَ واعَدْنا مُوسي﴾[36] كه بين نماز مغرب و عشاي اين دهه ٴ اول خوانده ميشود نشانهٴ همين فضيلت است در بعضي از روايات وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «فانما ترزقون و انكم و تنصرون بضعفائكم»[37] و ﴿حم﴾[38] «لا ينصرون» اين شعار مسلمانها بود در بعضي از جنگها اينها يك حرفهاي جديّ است حرفهاي شوخي نيست دعا تنها براي شفاي بيماري يا حل مشكل خاص نيست آن «اللهم انصرالاسلام» و مانند آن جزء دعاهاي جامع هست و اگر كسي دعاي جامع داشته باشد استجابتش هم جامع خواهد بود پس ضمن اينكه همهٴ كارهاي نظامي، فرهنگي، سياسي لازم است ما هم در جمع آنها هستيم اين كار هم لازم است و ضروري، اميدواريم فراموش نشود.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 35.[1]
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39.[2]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.[3]
ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.[4]
ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 35.[5]
ـ سورهٴ مريم، آيات 71 ـ 72.[6]
ـ سورهٴ حج، آيهٴ 45.[7]
ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 1.[8]
ـ كافي، ج2، ص 54.[9]
ـ سورهٴ تكاثر، آيات 6 ـ 5.[10]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.[11]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 257.[12]
ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 24.[13]
ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 87.[14]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 35.[15]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 33.[16]
ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 97.[17]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 164.[18]
ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 80.[19]
ـ سورهٴ يس ، آيهٴ 10.[20]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 87.[21]
ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.[22]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 164.[23]
ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 68.[24]
ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 6.[25]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.[26]
ـ سورهٴ نصر، آيهٴ 1 الي 3.[27]
ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 94.[28]
ـ اصول كافي، ج 2، ص54.[29]
ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 193.[30]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 189.[31]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 18.[32]
ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 80.[33]
ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.[34]
ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 64.[35]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 142.[36]
ـ ارشاد القلوب، ج 1، ص 32.[37]
ـ سورهٴ غافر، آيهٴ1.[38]