اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ حَتّي إِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلي ما فَرَّطْنا فيها وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلي ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ ﴿31﴾ وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُون ﴿32﴾ قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَيَحْزُنُكَ الَّذي يَقُولُونَ فَإِنَّهُمْ لا يُكَذِّبُونَكَ وَ لكِنَّ الظّالِمينَ بِاياتِ اللّهِ يَجْحَدُونَ ﴿33﴾ و لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلي ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا حَتّي أَتاهُمْ نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللّهِ وَ لَقَدْ جاءَكَ مِنْ نَبَإِ الْمُرْسَلين ﴿34﴾
كساني كه قيامت را انكار كردهاند تا طليعه مرگ مسئله براي آنها روشن نميشود اگر برهان نتوانست اينها را توجيه كند آن شهود عرفاني قيامت اينها را آگاه ميكند آنگاه خسارت اينها روشن ميشود كه قيامت ظرف ظهور خسارت است نه اينكه آن روز اينها خاسرميشود فرمود: ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ﴾ اين ﴿حَتّي﴾ متعلق به ﴿خَسِرَ﴾ نيست متعلق به ﴿كَذَّبُوا﴾ است اينچنين نيست كه ﴿خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا﴾ ﴿حَتّي﴾ كه اين خسران محدود باشد خسران مقيد باشد چون خسران براي هميشه هست آن تكذيب مقيد است وقتي به لقاي حق رسيدند ديگر نميتوانند تكذيب بكنند اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه جريان قيامت و حقيقت بقاي بعد از مرگ هنگام احتضار روشن ميشود لازم نيست اينها وارد صحنه قيامت بشوند ولي چون در صحنه قيامت حق روشنتر و آشكارتر خواهد شد لذا جريان قيامت را ذكر فرمود و از طرفي ديگر خود قيامت دالان ورودياش همين برزخ است و حالت احتضار يعني انسان وقتي به جايي رسيد كه ديگر مجاري ادراكي او نسبت به دنيا تعطيل شد چشمش كسي را نميبيند گوشش صدايي را نميشوند و هيچ حسي از حواس او نسبت به مسائل دنيايي كار نميكند و چشمش نسبت به برزخ باز شد اين طليعهٴ قيامت است كه «من مات فقد قامت قيامته»[1] اين قيامت صغري است چون جريان احتضار و جريان قبر طليعه قيامت است و به نوبه خود قيامت صغري است و حقايق قيامت به صورت ضعيف هنگام احتضار روشن ميشود و به طور متوسط در برزخ روشن ميشود و به طور قوي در قيامت از اين جهت فرمود: ﴿كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ حَتّي إِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ﴾ غرض آن است كه تكذيب تا حال احتضار دوام دارد از بعد از احتضار ديگر سخن از تكذيب نيست انسان وقتي وارد نشئه برزخ ميشود حق بر او روشن خواهد شد.
پرسش...
پاسخ: چون آنجا وقتي كه مسئله برزخ فرا برسد حق روشن ميشود جا براي تكذيب نيست خود قبر «حفرة من حفر النيران»[2] است همان طور كه در آيات قبل فرمودند: ﴿وَ لَوْ تَري إِذْ وُقِفُوا عَلَي النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ باياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾[3] ﴿وَ لَوْ تَري إِذْ وُقِفُوا عَلي رَبِّهِمْ قالَ أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلي﴾[4]
پرسش...
پاسخ: غايت داخل در مغيا بدانيم حدي دارد آن وقت غايت معنا ندارد كه غايت داخل در مغيا باشد براي آن است كه يك حدي دارد اما اگر چيزي نامحدود بود غايت داخل در مغيا است يعني چه؟ مثلاً گفتند مهمان را بدرقه كنيد «حتي الباب» حالا بر فرض غايت داخل در مغيا باشد انسان به دم در هم برود از در خارج بشود ديگر از خيابان و بيابان كه نبايد بگذرد كه اينجا هم وقتي ساعت حتيٰ ﴿َقدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ حَتّي إِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ﴾ ﴿السّاعَةُ﴾ يعني قيامت ديگر.
پرسش...
پاسخ: معنايش آن است كه ديگر بعد از آن خسران نيست ديگر در حاليكه خسران اساسيشان در قيامت است.
پرسش...
پاسخ: اگر داخل هم بدانيم معنايش اين است كه طليعهاش داخل است نه آنجايي داخل است كه حدي فرض بشود مثلاً گفتند مهمانها را بدرقه كنيد «حتي الباب» اين «حتي الباب» حالا بر فرض غايت داخل در مغيا باشد يعني از درخارج شويد اما ديگر خيابان و بيابان را نميگيرد كه اينجا ﴿كذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ حَتّي إِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ﴾ خب اگر اين ﴿حَتّي﴾ متعلق به ﴿خَسِرَ﴾ باشد معنايش اين است كه خسارت اينها ادامه دارد تا قيامت حالا قيامت غايت داخل در مغيا باشد يعني چه؟ يعني براي ابد ديگر در چنين مواردي که غايت داخل در مغيا نيست چنين مواردي را تقييد نميكنند تحديد نميكنند كه در اين موارد ميگويند ابداً لذا طبق اين قرينه اين كلمه ﴿حَتّي﴾ متعلق است براي ﴿كَذَّبُوا﴾ ﴿قَدْ خَسِرَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِلِقاءِ اللّهِ حَتّي إِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ﴾ چون وقتي قيامت بيايد ديگر جا براي تكذيب نيست منتها سؤال اين بود كه چرا به قيامت مقيد كرد درحالي كه قبل از قيامت هم جا براي تكذيب نيست اين به دو پاسخ توجه شد يكي اينكه چون ظهور كامل در قيامت است دوم اينكه خود برزخ طليعهٴ قيامت است حكم قيامت را دارد بر اساس آنچه كه هم زمخشري نقل كرد هم ديگر مفسّرين كه «من مات فقد قامت قيامته»[5] از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل کرد.
پرسش...
پاسخ: اگر نسبت به آخرت سنجيده بشود براي اينكه آخرتيها از كساني كه از برزخ ميآيند سؤال ميكنند ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي اْلأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ﴾[6] ﴿ قالَ لَبِثْتُ يَوْمًا أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ﴾[7] اينجا كه اهل آخرت از برزخيهايي كه تازه از برزخ وارد آخرت ميشوند سوال ميكنند ﴿كَمْ لَبِثْتُمْ فِي اْلأَرْضِ عَدَدَ سِنينَ﴾ به اين مناسبت مسئله برزخ جزء دنيا محسوب خواهد شد وقتي كسي به آخرت و قيامت كبريٰ رسيد و اما از اين سوي كه دارد سفر ميكند همين كه دنيا را رها كرد وارد عالم آخرت ميشود آخرت از برزخ شروع ميشود.
مطلب بعدي آن است كه فرمود قيامت دفعتاً قيام ميكند يك وقتي هست انسان سكته ميكند ميگويند دفعتاً مُرد يك وقتي قيامت دفعتاً قيام ميكند قيامت دفعتاً قيام ميكند به اين معناست كه وقتي كل اين زمان و حركت و موجودات مادي دفعتاً به يك نشئهٴ ديگر تبديل ميشوند حالا كلمه دفعتاً را اينجا بازگو نكنيم وقتي به يك نشئه ديگر تبديل ميشود قهراً تدريج نيست براي اينكه زمان و حركت از كيفيت اين منظومه شمسي پيدا ميشود اگر كل اين مجموعه عوض بشود خب قهراً قيامت يك امر دفعي خواهد بود دفعي نه به معناي اينكه يك ثانيه است يا يك ثالثه است و مانند آن يا حال در مقابل ماضي و مضارع بلكه به معناي يك امر ثابت است چون به دار القرار ميرسد افرادي كه در دنيا هستند وقتي وارد آن نشئه شدند وضعشان عوض ميشود دفعتاً ميبينند يك صحنه ديگر است يك افراد ديگرند يك وضع ديگري است كساني را ميبيند كه نميشناسد كساني را كه ميشناخت نميبيند اما آن قيامت كبري كه قيام ميكند وضعش به اين صورت است يعني ﴿وَ اْلأَرْضُ جَميعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ﴾[8] آنگاه تبديل ميشود به يك نشئهاي كه ثابت است و دارالقرار است لذا از او تعبير به ﴿بَغْتَةً﴾ كرده است يعني فجأة پديد ميآيد ﴿حَتّي إِذا جاءَتْهُمُ السّاعَةُ بَغْتَةً﴾ قيامت را هم كه ساعت گفتند براي اينكه روز ظهور سعي است يا نه خود ساعت به معناي لحظه و لحظتاً ظهور ميكند ساعت به معناي لحظه است نه به معناي شصت دقيقه اين شصت دقيقه يك اصطلاح بعدي است اينكه ميگويند «تفكر ساعة تامل ساعة» يعني يك لحظهاي انسان تأمل بكند نه اينکه شصت دقيقه ساعت مصطلح نيست خب.
پرسش...
پاسخ: آنجا اشاره شد به اينكه ظهور ملكات است وگرنه كذب جدي نيست آنجا هم بيان شد به اينكه حق براي انسان روشن ميشود ﴿قال أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلي﴾[9] اما در عين حال كذب آنها در ظهور كذبشان در قيامت است وگرنه آنجا جاي تكذيب نيست براي اينكه آنها همين آيه قبل بود كه فرمود ما از آنها اقرار ميگيريم ﴿أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلي وَ رَبِّنا﴾[10] اما درباره خصوص شرك بود كه ميگويند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾[11] بَغْتَةً آن شرك كه مربوط به حوادث دنيا است در قيامت تكذيب ميكنند براي اينكه ملكهٴ كذب خاصيتش اين است اما درباره معاد كه تكذيب نميكند درباره معاد تصديق دارد ميگويند ﴿قالُوا بَلي﴾
پرسش...
پاسخ: نه الآن تكذيب نميكنند الآن كاذباند سخن از كذب است نه تكذيب، تکذيب يعني حرف پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بودن دعوت او و دعواي او را تكذيب كنند اينها در دنيا كه بودند تكذيب ميكردند وقتي مُردند و حق براي آنها روشن شد ديگر پيغمبر را تكذيب نميكنند يعني قيامت را تكذيب نميكنند آتش را تكذيب نميكنند چون وقتي آتش را ميبينند تكذيب نميكنند.
مطلب بعدي آن است كه ﴿قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلي ما فَرَّطْنا فيها﴾ آن روز، روز حسرت است اينكه اينها ميگويند ﴿يا حَسْرَتَنا﴾ در حقيقت منادي يا مردمند يا خود حسرت است آن طوري كه ديگران معنا كردند اين است كه اين به مردم اعلام ميكند كه ببينيد الآن لحظه حسرت من است آن طوري كه جناب سيبويه و همفكرانش معنا كنند ميگويند اينگونه از افراد حسرت را صدا ميزنند ميگويند اي حسرت الآن وقت توست كه فرا برسي به هر تقدير يا منادي مردماند و مردم را مخاطب قرار ميدهند ميگويند بدانيد الآن ما متحسريم يا حسرت را صدا ميزنند و ميگويند «حسرتا» فرا برس که الآن وقت توست و قيامت را روز حسرت ميگويند چون همه آن روز در حسرتاند هم بدان در حسرتاند براي اينكه چرا تفريط كردند هم خوبان متوسط در حسرتاند كه چرا به آن مقام برتر نرسيدند هم اُوحدي در حسرتاند منتها اوحدي براي امت در حسرتاند نه براي خودشان.
پرسش...
پاسخ: بله ديگر امر نفسي است منتها درجاتي دارد اين شخصي كه آدم خوب هست در قيامت متحسر است كه چرا منخوبتر نبودم در قرآن كريم ذات اقدس الهي ما را به مسابقه دعوت كرده است فرمود: ﴿سابِقُوا إِلي مَغْفِرَةٍ﴾[12] ﴿فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ﴾[13] ﴿وَ سارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ﴾[14] اين شخص متحسر است كه من چرا در مسابقه برنده نشدم جزء اصحاب يمين شدم جزء السابقون المقربون نشدم؟ يا چرا جزء ابرار شدم و چرا جزء مقربين نشدم اما آنها كه مقربيناند براي خودشان حسرت ندارند اگر حسرتي هست نسبت به ديگران است كه چرا اينها بيراهه رفتند؟
پرسش...
پاسخ: در قيامت چرا اما وقتي بهشت ميخواهند بروند ديگر اينچنين نيست در قيامت يك عده متأثرند كه چرا راه بالاتري را طي نكردند البته عذاب به آن معنا كه رنج باشد نيست اما يك افسوسي است كه اي كاش ما راه بهتري كه داشتيم راه بهتر را طي ميكرديم اما وقتي وارد بهشت ميشوند ديگر اين هم گرفته ميشود ﴿وَ نَزَعْنا ما في صُدُورِهِمْ مِنْ غِلِّ﴾[15] آنگاه ميفهمند به اينکه بالأخره الآن برابر آن اعمالي كه انجام دادهاند پاداشي به آنها داده ميشود ديگر آن جريان افسوس و حسرتبار فراموششان خواهد شد ديگر هيچ نگراني ندارند با آن وضع وارد بهشت ميشوند در بهشت با اينكه «غرف مبنيه» است «بعضها فوق بعض» است اما هيچ كسي افسوس ديگري را نميخورد كه يك رنجي در بهشت باشد ﴿قالُوا يا حَسْرَتَنا عَلي ما فَرَّطْنا فيها﴾ اين تفريطي كه در دنيا دارند البته حسرتي كه براي اُوحديهاست اوحدي از انسانهاست مشمول اين آيه نيست اين آيه شامل آنها نخواهد شد براي اينكه اينجا دارد ﴿يا حَسْرَتَنا عَلي ما فَرَّطْنا فيها﴾ ما در دنيا تفريط كرديم در حيات دنيا براي اينكه به ﴿وَ سارِعُوا إِلي مَغْفِرَةٍ﴾[16] و مانند آن پاسخ نداديم يا نه دربارهٴ قيامت تفريط كرديم اين ضمير ﴿فيها﴾ اگر به ﴿الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ برگردد براي آن است كه اين كلمه ﴿الْحَياةُ الدُّنْيا﴾ در چند آيه قبل ذكر شده است مرجعي دارد ولي در خصوص اين آيه مرجعي ندارد و اگر چناچه بخواهيم به مرجعي برگردد كه در همين آيه مطرح شد بايد در ساعت و در قيامت برگردد آنگاه ﴿يا حَسْرَتَنا عَلي ما فَرَّطْنا فيها﴾ يعني درباره قيامت ما تفريط كرديم و جامع اينها آيهاي است كه ذات اقدس الهي فرمود اينها در قيامت افسوس ميخورند در سورهٴ «زمر» آيهٴ 55 اين است كه ميفرمايد: ﴿وَ اتَّبِعُوا أَحْسَنَ ما أُنْزِلَ إِلَيْكُمْ مِنْ رَبِّكُمْ مِنْ قَبْلِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ الْعَذابُ بَغْتَةً وَ أَنْتُمْ لا تَشْعُرُونَ ٭أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ يا حَسْرَتي عَلي ما فَرَّطْتُ في جَنْبِ اللّهِ﴾ يعني﴿في جَنْبِ اللّهِ﴾، «في ناحيه الله» «في ما يرجوا الي امر الله» خب اين ﴿فيها﴾ به ﴿سّاعَةُ﴾ برميگردد يعني «في ما يرجوا الي الساعة في ما يرجوا الي القيامه» كه اينها افسوسشان از اين جهت است ﴿يا حَسْرَتَنا عَلي ما فَرَّطْنا فيها﴾ يعني «فيما يرجوا الي الساعة» اينها فضايل قيامت را كه از دست ميدهند فضيلت بهشت را كه از دست ميدهند, متحسرند گذشته از اينكه بار سنگين گناه را هم روي دوش خود حمل ميكنند ﴿وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلي ظُهُورِهِمْ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ﴾ سنگيني دو طور است يك وقتي انسان مطلب عميقِ وزين را حمل ميكند اين لذت ميبرد از آن سنگيني كه ﴿انّا سَنُلْقي عَلَيْكَ قَوْلاً ثَقيلاً﴾[17] اين «قول» وزين است و انسان از حملش چنين بار وزيني لذت ميبرد يك وقتي بار سنگين بياثري را حمل ميكند مثل اينكه زباله حمل ميكند سنگين است بد بو هست و آبرو بر هست و مانند آن و اين بار را هم روي دوش خود حمل ميكند چگونه اين اعمال ظهور ميكند و چگونه مجسم ميشود و چگونه روي دوش خود تبهكارها قرار ميگيرد خصوصياتش روشن نيست اما اينقدر هست كه بالأخره بانگ جرسي ميآيد فرمود: ﴿وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلي ظُهُورِهِمْ﴾ در بعضي از آيات نظير سورهٴ «نحل» آنجا هم مسئله حمل اوزار را ذكر فرمود آيهٴ 25 سورهٴ «نحل» اين است ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ﴾ بعضي هستند كه فقط بار خود را ميبرند «وِزْر» يعني بار سنگين به وزير وزير ميگويند براي اينكه ثقل مملكت روي دوش اوست ﴿وَزَرَ﴾ به كسي ميگويند كه بار سنگين را ميبرد ﴿كَلاّ لاوَزَرَ﴾[18] «وِزْر» هست يعني بار سنگين در قيامت هست اما ﴿وَزَرَ﴾ و باربري نيست بار هركسي را بايد خود او ببرد ﴿لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾[19] آنجا نه كرايه و اجاره است نه خُلّت و دوستي است نه عدل و شفاعت بنابراين خلاصه نه رابطه است نه ضابطه در دنيا انسان با خُلّت و دوستي و مهماني بار به ديگري ميدهد گاهي با داد و ستد بار خود را به ديگري ميدهد گاهي كرايه و اجاره است اين نظير بيع است گاهي خُلّت و دوستي است كه بر اساس محبّت و رفاقت كسي بار ديگري را حمل ميكند در قيامت چنين چيزي نيست نه باربري هست كه انسان با خريد و فروش اجاره و كرايه بار خود را بر او تحميل كند نه دوستي در كار است كه دوستي بار دوست را ببرد هر كس گرفتار كار خودش هست لذا اين ﴿ وِزْرَ﴾ به عنوان نفي جنس منفي است ﴿كَلاّ لا وَزَرَ﴾[20] آنگاه بار سنگين هر كسي روي دوش خود اوست آنها كه سبب گمراهي ديگران شدهاند هم بايد بار خودشان را حمل بكنند هم بايد بار ديگران را كه در سورهٴ «نحل» ناظر به اين قسمت است ميفرمايد: ﴿لِيَحْمِلُوا أَوْزارَهُمْ كامِلَةً يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ مِنْ أَوْزارِ الَّذينَ يُضِلُّونَهُمْ بِغَيْرِ عِلْمٍ أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ﴾[21] آنگاه اينها با اين بار گناه بايد به طرف جهنم بروند باري كه سوخت و سوز در آنهاست ميبينيد مواد سوخت و سوز را به انسان ميگويند حمل بكن مشكلش اين است كه اين بار سنگين است و مهمات سوخت و سوز خود اوست مثل اينكه به كسي بگويند اين مواد تيانتي را حمل بكن تا آنجا ببريم و منفجر بكنيم و تو در او بسوزي و مقداري از اين «حفرة من حفر النيران»[22] هم, هم اكنون او را ميسوزاند اين مواد تيانتي را خود او دارد حمل ميكند در نوبتهاي قبل ملاحظه فرموديد به اينكه بحثهاي جهنم و اصولاً بحثهاي آخرت اين طور نيست كه همه مسائلش به ذهن ما بيايد خيلي از چيزهاست كه انسان واقعاً نميفهمد اما بعضي از اسرارش را كه ميتواند از قرآن كريم استنباط كند به اين صورت ظهور ميكند و آن اين است انسان اگردر دنيا خواست چيزي را گداخته كند بسوزاند يا آب بكند و مانند آن بعد از ساختن آن كوره و دستگاهي كه فلز و امثال فلز را گداخته ميكنند سه تا كار را بايد بكند يكي آن مواد خام است براي سوخت و سوز مثل زغال سنگ يا هيزم براي يك كوره حالا يا زغال سنگ است يا نفت سياه است يا بنزين هست يا هيزم است اينها مواد خام است براي سوخت و سوز دوم آن ماده منفجره است حالا يا آتش است يا كبريت است يا ماده تيانتي انفجاري است كه او را بايد فراهم بكنند بزنند به اين مواد خام تا شعله برخيزد وقتي اين كار را كردند و شعله برخواست آنگاه اين خشت خام را ميزنند آنجا پخته ميشود يا آهن را آنجا گداخته ميكنند ميشود ذوب آهن و مانند آن پس در هر كارگاهي سه كار هست يكي آن مواد خام است براي سوختن يكي آن آتش را ماده انفجاري است سوم آن چيزي است كه ميخواهند در آن كوره ببرند كارخانه ذوب آهن اين طور است كارخانه سوخت و سوزهاي ديگر اينطور است آجرپزيها همه اينطور است كورهپزيها همه اين طور است گچپزيها همه همين طور در قرآن آن طور كه اين بخشش مربوط به انسان است بر ميآيد اين است كه هر سه قسمت جهنم را خود انسان تشكيل ميدهد آن مواد خام و اولي براي سوخت و سوز كه هيزم است آن خود انسان است فرمود: ﴿وَ أَمَّا الْقاسِطُونَ فَكانُوا لِجَهَنَّمَ حَطَبًا﴾[23] «حَطَب» يعني هيزم حالا براي اينكه به زبان روز سخن بگويد ميفرمايد: «حَطَب» چون در بهشت نعمتهاي فراواني ميوه هاي فراواني است كه اصلاً عرب آن روز نشنيده بود اصلاً گلابي كه بهترين ميوه است اصلاً در قرآن نيست اين براي اينكه گلابي براي عرب حجاز قابل درك نبود او چيزي را ميفهميد كه قرآن بايد همان چيز را ميگفت ولي فرمود هرچه بخواهي هست تا شامل همه ميوهها بشود جريان سوخت و سوز هم اينچنين است خب پس مواد خام سوخت و سوز كه هيزم است خود انسان است «وأَمَّا الْقاسِط» «قاسط» كسي كه اهل قَسط است اهل جور است در مقابل قِسط كه قَسط به معني عدل است قِسط به معني جور است و قِسط مرادف با عَدل است با تفاوتي كه بين قِسط و عَدل است پس هيزم جهنم خود انسانهاي تبهكار است آن مادهٴ آتشزنه يا آتش گيره كه به منزله كبريت است يا تيانتي است يا ماده انفجاري است از او به عنوان ﴿وَقُودُ﴾ ياد ميكند كه آتشزنه يا آتشگيره است اين ﴿وَقُودُ﴾ هم خود انسانهاست كه درباره ائمهٴ كفر نظير آل فرعون فرمود: ﴿كَدَأْبِ آلِ فِرْعَوْنَ﴾[24] اينها وقود النارند ﴿فَاتَّقُوا النّارَ الَّتي وَقُودُهَا النّاسُ وَ الْحِجارَةُ﴾[25] خب پس آن آتشزنه و آتش گيره و آن ماده انفجاري هم باز خود انسان است اگر اين انسان اينها که جزء ائمه كفرند با آن انسان تبهكار عادي اينها كنار هم جمع بشوند شعله بر ميخيزد وقتي شعله برخواست خود انسان را كه «حَطَب» بود و خود انسان را كه ﴿وَقُودُ النّارَ﴾ بود «مسجور» ميكند ﴿فَإِذا هُم ْيُسْجَرُونَ﴾ پس «مسجور» خود انسان است «حَطَب» خود انسان است ﴿وَقُودُ﴾ خود انسان است آنگاه اين انساني كه «مسجور» ميشود آن «حَطَب» و تيانتي را به دوش ميكشد هم بار سنگين است و هم فعلاً يك سوخت و سوز «حفرة من حفر النيران»[26] را به همراه دارد و هم غم و اندوهش وصف پذير نيست حالا اين كه ميبينيد بسياري از علما مثل ثكليها ناله ميكنند و زجه ميزنند شبها معلوم ميشود خبري هست بالأخره اين طور نيست كه قابل تحمل باشد يك عذاب قابل تحملي قابل فراري اينچنين نيست يك وقتي دامن آدم آتش ميگيرد آدم ميدود بلكه كسي بيايد خاموش كند اما وقتي خود آدم مشتعل شد هر جا برود شعله با اوست حالا آن طوري كه ائمه(عليهم السّلام) به ما آموختند حالا حساب ديگري دارد اما خب افرادي كه غير معصوماند و جزء عدول مؤمنيناند جزء بزرگان اهل علماند در شرح حالشان كه ملاحظه ميفرماييد اينها ميفرمايد زجههاي آنها نميگذاشت همسايهها آرام بگيرد اينطور ناله ميكردند معلوم ميشود خبري هست بالأخره خبري هست كه «فاقرة الظهر» است خب آدم مادههاي سوخت و سوز خودش را حمل بكند و آن مواد تيانتي را هم حمل بكند بعد هم خودش بخواهد «مسجور» بشود فرمود: ﴿أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ﴾ در ذيل اين آيهٴ نوراني آن حديثي است كه در نوع جوامع روايي هست و در تفسير شريف نورالثقلين هم اين حديث را در جلد اول صفحه 711 به بعد ملاحظه بفرماييد.
پرسش...
پاسخ: غرض اين است كه در قيامت اينها به طرف جهنم ميروند چه اينكه بهشتيها به طرف بهشت ميروند اينهايي كه به طرف جهنم ميروند با بار سنگين ميروند بار خودشان را خودشان حمل ميكنند اينها «ساعةً» است ديگر هنوز به جهنم كه نرسيدند كه. خب اينها كه در قيامت و در جهنم دارند به طرف جهنم ميروند با بار سنگين ميروند بارشهم همينهاست اين گناه است كه به اين صورت درآمده ديگر انسان مواد سوخت و سوز را حمل ميكند ﴿أَلا ساءَ ما يَزِرُونَ﴾ در صفحه 710 همين جلد اول تفسير شريف نورالثقلين فرمود اين روايتي در مجمع البيان است «﴿يا حَسْرَتَنا عَلي ما فَرَّطْنا فيها﴾ قيل ان الهاء تعود الي الجنة» اين دو تفسيري كه ذكر شد يكي اينكه ﴿فيها﴾ يا به حيات دنيا بر ميگردد كه يا به ﴿ساعةً﴾ برميگردد اما اين تفسير سوم آن است كه «ان الهاء تعود الي الجنة» كه خيلي از اينها در حقيقت به تاويل شبيهتر است «ان الهاء تعود الي الجنة» يعني ﴿يا حَسْرَتَنا عَلي ما فَرَّطْنا﴾ «في الجنه» يعني دربارهٴ بهشت «اي في طلبها و العمل لها» چرا براي اينكه «يدل عليه ما رواه الأعمش عن ابي صالح عن النبي (صلّ الله عليه و آله و سلّم) في هذه الآيه قال تري اهل النار منازلهم يري من الجنه فيقولون﴿ يا حسرتنا﴾» نظير ﴿الَّذِينَ يَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ﴾[27] كه در ذيل آن آيه هم مشابه اين است كه براي هر كسي يك بهشتي مقرر شده بود و تبهكاران به سوء اختيار خودشان ديدند آن بهشت را از دست ميدهند اما در ذيل اين آيهٴ ﴿وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزارَهُمْ عَلي ظُهُورِهِمْ﴾ اينچنين نقل كرده است «قال الزجاج جائز ان يكون جعل ما ينالهم من العذاب بمنزله اثقل ما يحمل، لأن الثقل كما يستعمل في الوزن يستعمل في الحال ايضاً، كما تقول ثقل علي خطاب فلان و معناه كرهت خطابه كراهة اشتدت، علي، فعلي هذا يكون المعني انهم يقاسون عذاب آثامهم مقاساة تثقل عليهم و لا تزايلهم، و الي هذا اشار امير المومنين صلوات الله عليه في قوله «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا فَإِنَّما يُنْتَظَرُ بِأَوَّلِكُمْ آخِرَكُمْ»[28] خب اينکه اين بزرگوار نقل كرده است يك بيان تنزيلي است كه از باب تشبيه معقول و محسوس است لكن آنچه كه از ظاهر آن سه طائفه از آيات بر ميآيد اين است كه نه واقعاً عمل مجسم ميشود, يک بار سنگيني است حقيقتاً به صورتي در ميآيد و يك بار سنگيني است انسان احساس ميكند .
پرسش...
پاسخ: چرا معناي حقيقي نباشد كنايهاي باشد؟ «وِزْر» يعني بار حمل كرد «يَزرو» يعني بار حمل ميكند ميفرمود: ﴿وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْري﴾[29] هر كسي بار خودش را ميبرد اينها بار بدي ميبرند اگر ظاهر قرآن اين است كه انسان بشود «حَطَب» جهنم اگر ظاهر قرآن اين است كه خود انسان بشود مواد انفجاري اگر ظاهر قرآن اين است كه اعمال انسان به صورت غل در ميآيد در سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» ملاحظه ميفرمايد: ﴿سَيُطَوَّقُونَ ما بَخِلُوا بِهِ يَوْمَ الْقِيامَةِ﴾[30] خود بخل ميشود يک طوق لعنت اين دعاي نوراني امام سجاد(سلام الله عليه) در صحيفه سجاديه بعد از ختم قرآن از آن ادعيه الهي است كه در آنجا بعد از ختم قرآن مستحب است خواندن دعاي صحيفه سجاديه آنجا دارد كه «و صارت الاعمال قلائد في الاعناق»[31] خود عمل ميشود قول اگر ما دليل عقلي معتبر يا نقلي معتبر برخلاف اين ظواهر داشتيم خب اين ظواهر را توجيه ميكنيم اما وقتي دليل عقلي و نقلي بر خلاف اينها نيست بلكه اينها را تأييد ميكند خب همين ظاهر حجت است اين همان تجسم اعمال است عمل كاملاً بر انسان مجسم ميشود انسان اعمال را ميبيند و يا بار سنگين آن را بايد تحمل بكند يا از ديدار او لذت ميبرد.
پرسش...
پاسخ: هر جا كه دليل عقلي يا نقلي معتبر بر خلافش اقامه نشده خب ظاهر حجت است ديگر آنجا هم همين طور است در تطابق كتب هم اتفاقاً همين طور است براي اينكه ﴿نُخْرِجُ لَهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ كِتابًا يَلْقاهُ مَنْشُورًا﴾[32] ﴿طائِرُكُمْ مَعَكُمْ﴾[33] فرمود اين كتابي كه ﴿طائر﴾ است و الآن در روز «تطاير» به دست شما رسيده است با شما بوده است ما اين بسته را باز كرديم و قيامت ميشود «يوم النشور» اين لفيف را منتشر كرديم اين ملفوف را منشورش كرديم بسته بود الآن بازش كرديم وگرنه با شما ﴿طائِرُكُمْ مَعَكُمْ﴾[34] خب.
پرسش...
پاسخ: چرا اصولاً اينجا جاي تفريط است ديگر افراط نيست كه هرچه هست تفريط است و اين ترك وظيفه است.
پرسش: حالا اگر به دنيا ...
پاسخ: اينها تفريط كردهاند يعني آن وظيفه را ترك كردند يك امر عدمي است ديگر نقض است يعني آن كاري كه بايد ميكردند نكردند نه زياد كار كردند خب.
مطلب بعدي آن است كه اين حيات دنيا كه لَعِب و لَهْو است يكي از راههاي شناخت معاني قرآن همان قرينهٴ مقابله است كه روي تقابل انسان حكم مقابل ديگر را بشناسد درباره دنيا سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيه 64 اين بود كه ﴿وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ وَ إِنَّ الدّارَ اْلآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ﴾ اين تقابل چهار نكته را به ما ميفهماند كه دو تا به صراحت است دو تا هم به تقابل اينكه فرمود: ﴿وَ ما هذِهِ الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَهْوٌ وَ لَعِبٌ﴾ براي دنيا لَهْو و لَعِب ذكر كرد اين يك و آخرت را در مقابل دنيا قرار داد پس معلوم ميشود آخرت جاي لَهْو و لَعِب نيست اين جاي جدّ است اين دو مطلب آن وصف نقصي كه براي دنياست براي آخرت نيست و آن وصف كمالي كه براي آخرت است براي دنيا نيست آن وصف كمال آخرت چيست؟ اين است ﴿و إِنَّ الدّارَ اْلآخِرَةَ لَهِيَ الْحَيَوانُ﴾ حَيَوان يعني زنده خب تقابل هم نشان ميدهد كه دنيا مرداري بيش نيست پس چهار مطلب است يكي اينكه دنيا لهو و لَعِب است دوم اينكه آخرت جدّ است و لهو و لَعِب نيست سوم اينكه آخرت زنده است چهارم اينكه دنيا مردار است آنگاه آنچه كه از اين تقابل استفاده ميشود همان است كه در بعضي از نصوص بيان شده كه «انما الدنيا جيفة المتواخون عليها أشباه الكلاب»[35] و اگر سرآيندگان ما چنين سرودند عاقبت بازماند اين مردار او را از همين حديث گرفتند آن حديث برداشت شدهٴ از همين آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» ميتواند باشد براي اينكه تقابل نشان ميدهد كه دنيا حَيَوان نيست مردار است كه «يجتمع عليه الكلاب» اين يك مطلب.
مطلب ديگر اينكه در آيه محل بحث كه فرمود دنيا لَعِب است لَهْو ﴿وَ لَدارُ اْلآخِرَةِ خَيْرٌ لِلَّذينَ يتقون﴾ معلوم ميشود مردم پرهيزكار اهل بازي نيستند اينها را نميشود بازي گرفت خب آن که يك روزي بازي ميكند و يا ديگران را بازي ميدهد او با تقوا نيست منظور از بازي اين ورزش نيست آن چيز خوبي است اين براي تأمين سلامت است منتهي يك دانش آموز و يك دانش جو چهار ساعت درس ميخواند يک ساعت ورزش ميكند اين كار, كار خوبي است اما كسي عمري را به اين راه صرف بكند كه خود را به بازي سرگرم بكند اين كار كار خوبي نيست روي تقابل در آيه محلّ بحث كه فرمود دنيا لَعِب و لَهْو است آخرت براي متقيان خوب است يعني آنها ديگر اهل بازي نيستند نه خود را بازي ميدهند نه ديگران را بازي ميدهند الآن يادم نيست كه اين بيان لطيف در كجا بود ولي نگاه كنيد دين وضعش تا كجا امر جدي است يك وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) داشتند ميگذشتند كسي در خدمت حضرت بود يا اتفاقاً حضرت او را ديد يك اسبي را ميخواهد بگيرد و دامن خود را جمع كرده است به اين اسب نشان داد اينچنين كه من در دامنم اين توبره است و جُوي در دامن تعبيه كردم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله و عليه آله و سلّم) با لحن احترام آميز به عنوان نهي از منكر به اين شخص فرمود ميخواهي حيوان را فريب ميدهي؟ اين در دين ما نيست خب اگر خواستي حيوان را بگيري بالأخره چيزي در توبره بريز در دامن بريز به عنوان جو نميشود حيوان را فريب داد خب اين دين به آدم اجازه ميدهد كه آدم خودش را فريب بدهد كه به ديگري بدهد اينكه تقوا نيست يا از سويي ديگر باز در شرح حال پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آمده است كه حضرت مهمان كسي شد زن صاحب خانه براي اينكه آن بچه شيطنت نكند او را خواست بگيرد و به جايي مثلاً نگه بدارد يا به جايي بفرستد كه در حيات منزل آشوب نكند او را به «تمر» وعده داد به خرما وعده داد حضرت فرمود مبادا بچه را فريب بدهي اگر به او خرما وعده دادي خرماي او را به او بده خب اينها وقتي از تقابل اين آيه با آن نصوص بررسي بشود معلوم ميشود كسي كه خودش را دارد فريب ميدهد يا ديگري را فريب ميدهد اين اهل تقوا نيست و كسي كه اهل بازي است اهل تقوا نيست و كسي كه اهل تقواست اهل بازي نيست اين را قرينه تقابل بين لهو و لَعِب با مسئله تقوا استفاده ميشود كه فرمود: ﴿وَ مَا الْحَياةُ الدُّنْيا إِلاّ لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ لَلدّارُ اْلآخِرَةُ خَيْرٌ لِلَّذينَ يَتَّقُونَ أَ فَلا تَعْقِلُونَ﴾ اين ميشود عقل حالا اين كه ﴿لَلدّارُ اْلآخِرَةُ﴾ است يا ﴿دّارُ اْلآخِرَةُ﴾ است دو وجه است كه هر دو وجه آن صحيح است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ بحارالانوار، ج 58، ص 7.[1]
ـ مستدرك الوسائل، ج 2، ص324.[2]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 27. [3]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 30. [4]
ـ بحارالانوار، ج 58، ص 7.[5]
ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 112.[6]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 259.[7]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 67.[8]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 30.[9]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 30.[10]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 23.[11]
ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 21.[12]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 148.[13]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 133.[14]
ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 47.[15]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 133.[16]
ـ سورهٴ مزمل، آيهٴ 5.[17]
ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 11.[18]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 164.[19]
ـ سورهٴ قيامت، آيهٴ 11.[20]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 25.[21]
ـ مستدرك الوسائل، ج 2، ص324.[22]
ـ سورهٴ جن، آيهٴ 15.[23]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 11.[24]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.[25]
ـ مستدرك الوسائل، ج 2، ص324.[26]
ـ سورهٴ مومنون، آيهٴ11.[27]
ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 21.[28]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 164.[29]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 180.[30]
ـ صحيفهٴ سجاديه، دعاي 42.[31]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 136.[32]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 19.[33]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 19.[34]
ـ غررالحکم، ص137.[35]