اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿22﴾ ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ ﴿23﴾ انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُون ﴿24﴾ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَسْتَمِعُ إِلَيْكَ وَ جَعَلْنا عَلى قُلُوبِهِمْ أَكِنَّةً أَنْ يَفْقَهُوهُ وَ في آذانِهِمْ وَقْرًا وَ إِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لا يُؤْمِنُوا بِها حَتّى إِذا جاؤُكَ يُجادِلُونَكَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ أَساطيرُ اْلأَوَّلينَ ﴿25﴾ وَ هُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَ يَنْأَوْنَ عَنْهُ وَ إِنْ يُهْلِكُونَ إِلاّ أَنْفُسَهُمْ وَ ما يَشْعُرُونَ ﴿26﴾
يكي از تفاوتهاي مهم بين دنيا وآخرت همان فرقي كه بين نشئه حجاب و نشئه كشف حجاب و رفع حجاب است در نشئه حجاب انسان با تفكر عقلي احتجاج ميكند با تفكر عقلي حرف ميزند در نشئه كشف و رفع حجاب با شهود و معاينه سخن ميگويد فرق بين غيب و شهادت اين است انسان كه در نشئه غيب زندگي ميكند اگر بخواهد از ماوراي غيب سخن به ميان بياورد يا تحقيق است يا تقليل يا روي استدلالهاي عقلي حرف ميزند يا كسي كه اهل تفكر عقلي نيست حرف يك محقق را تقليداً ميپذيرد ولي در نشئه شهود جاي استدلال نيست چون همه چيز مشهود است قرآن كريم سخن ذات اقدس الهي را با مشركين در نشئه غيب و شهادت چنين ترسيم ميكند ميفرمايد در دنيا كه نسبت به معارف عالم غيب است يعني حقايق از دنيا غائب است و محجوب است خدا براي اثبات توحيد و نفي شرك برهان اقامه ميكند و از آنها برهان طلب ميكند برهان خود را به اين صورت ذكر ميكند ﴿لَوْ كانَ فيهِما آلِهَةٌ إِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا﴾[1] كه بازگشت قياس استثنايي به اين سبك است كه چون «لكن التالي فالمقدم باطل» و از مشركين برهان طلب ميكند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد به آنها بگوييد ﴿هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[2] ولي وقتي قيامت فرا رسيد صحنه سؤال و جواب به استدلال عقلي نيست خدا از آنها برهان طلب نميكند ميگويد اين آلهه و ارباب شما كو؟ كجايند نميگويد به چه دليل شما مشركايد به چه دليل براي خدا شريك قائلايد تا يكي بگويد ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّهِ﴾[3] يا ديگري بگويد ﴿ما نَعْبُدُهُمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّهِ زُلْفى﴾[4] در نشئه شهادت ميگويند كو؟ كجاست؟ در نشئه غيب است ميگويند به چه دليل؟ شما اگر خواستيد بحث فقهي اصولي تفسيري كلامي فلسفي بكنيد ميگوييد چرا آن ميگويد چون اما اگر شما درباره اين لوازم تحرير دستتان خواستيد حرف بزنيد با هماتاقيتان خواستيد بگوييد اين کتاب كجاست؟ اين دفتر كجاست؟ اين خودكار كجاست؟ دليل اقامه نميكنيد ميگوييد كو؟ كجا؟ چون همه مشهود است اگرخواستيد درباره مطلب علمي بحث بكنيد اين مطلب فقهي را كه مرحوم شيخ(رضوان الله عليه) در مكاسب يا در رسائل فرموده بخواهيد بحث كنيد ميگوييد چرا؟ آن ميگويد چون استدلال عقلي است ولي اگر درباره خود كتاب خواستيد حرف بزنيد ميگوييد اين كتاب كجاست؟ كو؟ چون مشهود شماست در قيامت سخن در اين نيست كه خدا برهان اقامه كند كه خدا حق است و شرك باطل توحيد حق است و شرك باطل چون ﴿يَوْمَئِذٍ يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ وَ يَعْلَمُونَ أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبينُ﴾[5] در مشهد شهود جا براي فكر و برهان نيست به همين معيار لازم نيست برهان اقامه بشود كه شرك باطل است چون ﴿وَ ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ﴾ شرك گم ميشود نه آن چوب گم بشود آن چوب سوخته ميشود آن سنگ سوخته ميشود ﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾[6] عابد و معبود كلاهما في النارند يعني آن احجار وثني و صنمي او هم سوخته ميشود خود صنمي و وثني هم سوخته ميشود احجار صنم و وثن هم سوخته ميشود بت پرست هم سوخته ميشود ﴿إِنَّكُمْ وَ ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ﴾ اينها حصبهاي جهنماند خب پس اين بت گم نشد يعني اين سنگ گم نشد اين چوب گم نشد، بت بودن او گم شد ربّ بودن او گم شد مِثل سراب خب وقتي انسان در يك مشهدي قرار گرفت كه همه چيز عيان است نميگويد چرا؟ ميگويد كو؟ لذا خدا در قيامت مشركين را كه احضار ميكند ميفرمايد بتهاي شما كجايند كو نميگويد به چه دليل بتپرستي حق است خيلي فرق است بين سخن دنيا و آخرت در دنيا چون همه در حجابيم اينها معقولات است بايد برهان اقامه بشود توحيد حق است شرك باطل است اينها كه محسوس نيست مشهود نيست آنكه اهل كشف و شهود است ﴿طُوبى لَهُمْ وَ حُسْنُ مَابٍ﴾[7] او از اين احتجاجات رهيده است او ميگويد «ما كنت اعبد رباً لم اَرَه»[8] اين در بين اوحدي اوليا يك چنين كسي پيدا ميشود فضلاً از اوساط ناس خب آنكه ميگويد «لم اعبد رباً لم اَرَه» يا «ما كنت اعبد رباً لم اَرَه» بعد ميگويد «لاَ تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشَاهَدَةِ الْعِيَانِ، وَ لكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْإِيمانِ»[9] اين برهان اقامه نميكند كسي در آن مشهد رسيده است حق را با چشم جان ميبيند، بطلان شرك براي او محسوس است ولي كسي به آن حد نرسيده است با تفكر كلامي و حكمت زندگي ميكند او براي حقانيت توحيد برهان اقامه ميكند براي بطلان شرك دليل اقامه ميكند در دنيا ذات اقدس الهي براي حقانيت توحيد برهان اقامه ميكند براي بطلان شرك برهان اقامه ميكند بعد از مشركين دليل طلب ميكند ﴿هاتُوا بُرْهانَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ صادِقينَ﴾[10] اين برای نشئه دنيا كه همه اين حرفها جزء معقولات است ولي وقتي به قيامت رسيديم ﴿فَكَشَفْنا عَنْكَ غِطاءَكَ فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾[11] همه اين پردهها كنار رفت ﴿َيوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ﴾[12] شد اين حجاب و غيب به شهادت تبديل ميشود در نشئه شهود جا براي استدلال نيست فقط جا براي آن است كه كجاست؟ كو؟ خدا در قيامت از مشركين كه حساب طلب ميكند آنها را به محاسبه دعوت ميكند ميگويد اربابتان كو نه به اين دليل شما خلاف ميرفتيد بايد الآن جهنم برويد از آنها سؤال ميكنند به اينكه امروز كه هرچه هست مشهود است چيزي نيست كه موجود باشد و مشهود نباشد اگر بتهاي شما بودند كو؟ ميبينند ﴿ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ﴾ يك مشت چوبها افتادند آنجا يك مشت سنگها افتادند آنجا يك سلسله فرشتگانند كه فرشته بودنشان روشن است يك سلسله بزرگانند مثل عيساي مسيح(سلام الله عليه) و مانند آن كه قداست آنها هم روشن است نه عيساي مسيح و امثال عيساي مسيح رباند نه فرشتگان رباند نه آن سنگ و چوب رباند هيچكدام رب نيستند ﴿و ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ﴾ خب ميبينيد نحوه استدلال و سؤال و جواب خيلي فرق ميكند در قرآن ميفرمايد دليل عقلي ما روشن است دليل عقلي شما چيست؟ در قيامت ميفرمايد: ﴿يُوَفِّيهِمُ اللّهُ دينَهُمُ الْحَقَّ﴾ تا ببينند ﴿أَنَّ اللّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبينُ﴾[13] ميبينند بعد به مشركين ميفرمايد كه بتهاي شما كجايند؟ ميبينند گم شده است آن روز سخن شهود است نه سخن عقل و فكر بالاتر از عقل و فكر است آنها گم ميكنند اين يك مطلب.
پرسش...
پاسخ: بله اين تبيين همين اين منسي بودن است اينها ميگويند به اينكه ما چرا كوريم، خدا ميفرمايد شما كور بوديد الآن كوريتان روشن شد ما كه شما را كور نكرديم كه، چيزي كه براي آنها مجهول بود الآن تبيين ميكند فرمود: ﴿وَنَحْشُرُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَعْمَى﴾[14] اينها ميبينند به اينكه همه اعضا و جوارح را دارند اعضا و جوارحشان با اينها است ولي كورند تعجب ميكنند كه كورند چطوري كورند يك كوري كه شعله را ميبيند اما ﴿جَنّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا اْلأَنْهارُ﴾[15] را نميبيند كفار و مشركين را ميبيند اما اوليا را نميبيند اين اينطور كور است نه اينكه چشمش بسته است، همين كسي كه كور است ﴿وَ نَحْشُرُهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ اعمي﴾ همين كس ميگويد ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[16] اين همه امواج آتش را دارد ميبيند اما اوليا را نميبيند بهشتي كه بويش فاصله پانصد فرسخ آن هم فرسخ قيامت بويش ميرسد به شامه اينها نميرسد نه اينكه اينها كورند يعني چشمشان بسته است اينها نسبت به جهنم هر چه كه آدم را منزجر ميكند اينها را ميبينند، هر چه كه آدم را مسرور ميكند اينها را نميبيند در دنيا چه طور بودم در دنيا مسجد و مراكز مذهب و اولياي الهي را نميديدند يعني با آنها رابطه نداشتند اماكن فساد را خوب ميديدند تبهكارها را ميديدند در قيامت هم همين طور است همين كورها ميگويند ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾[17] همين كور و كر اين كه ﴿صُمُّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَرْجِعُونَ﴾[18] ﴿فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ﴾[19] در دنيا صداي حق را نميشنوند در دنيا مناظر حق را ناديده ميگيرند همينها در قيامت فقط جهنم را ميبينند و زفير وشهيق جهنم را هم ميشنوند اينچنين نيست كه واقعاً كور باشند يا هيچ جا را نبينند كه وگرنه نميگفتند: ﴿رَبَّنا أَبْصَرْنا وَ سَمِعْنا﴾ و ذات اقدس الهي هم در قيامت ميفرمايد ما آتش رانشان اينها ميدهيم كه ميگوييم كه ﴿أَ لَيْسَ هذا بِالْحَقِّ قالُوا بَلى﴾[20] فرمود اين آتش نيست؟ ﴿أَ فَسِحْرٌ هذا﴾[21] ؟ ميگويند بله، اين ديگر آتش است خب از اين طرف اولياي الهي كرند يعني آن زفير و شهيق جهنم را نميشنوند ﴿لا يَسْمَعُونَ حَسيسَها وَ هُمْ في مَا اشْتَهَتْ أَنْفُسُهُمْ خالِدُونَ﴾[22] آن صداي غّرِش بود وآن خروش جهنم را كه ﴿تكادُ تَمَيَّزُ مِنَ الْغَيْظِ﴾[23] مؤمنين اصلاً نميشنوند ﴿لا يَسْمَعُونَ حَسيسَها﴾ همان طوري كه اين گوش در دنيا غيبت نميشنيد، تهمت نميشنيد، آهنگ حرام نميشنيد آن روز اين حرفها را هم نميشنود اين طور نيست كه مؤمنين كر باشند كه هم مؤمنين سميع و بصيراند هم كافران سميع و بصيرند منتها كافر سميع و بصير جهنم و جهنميهاست مومن سميع و بصير بهشت و بهشتيهاست وگرنه كور كه در قيامت نيست خب.
پرسش...
پاسخ: بله؟ احجار فرقي نميكند براي اينها منتها براي اينكه مشركين را بيشتر برنجانند يك عذاب روحي براينها تحميل كنند عابد و معبود «كلاهما» را «في النار» ميبرند وگرنه سنگ براي او فرق نميكند الآن همه اين سنگهاي تنور هم «مسبحات لله»اند او وظيفه خود را انجام ميدهد هر كاري كه به سنگ بگويند براي او يكسان است، اينچنين نيست كه حالا سنگي را اگر ببرند يك جايي او را رنگين كنند براي او لذيذ باشد و او را روي سنگ تنور ساخته باشند براي او دردناك باشند اينچنين نيست او آنجا هم اهل تسبيح است اينجا هم اهل تقديس منتها رنجي است براي خود وثني و صنمي يعني بتپرست خب بنابراين در قيامت سخن از شهود است استدلال نيست براي اينكه وقتي از غيب به شهود رسيد جا براي استدلال نيست اين صحنه را ذات اقدس الهي ترسيم ميكند يك بياني را امينالاسلام(رضوان الله عليه) در مجمعالبيان دارد كه خب بعضيها هم برابر همان تفسير كردند مرحوم امينالاسلام در مجمعالبيان دارد به اينكه وقتي ذات اقدس الهي از مشركين سؤال كرد بعد فرمود: ﴿ضَلَّ عَنْهُمْ ما كانُوا يَفْتَرُونَ﴾ آنگاه سؤال كرد به اينكه آلهه شما كجاست آنها گفتند: ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ در آيه بعد دارد كه ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ اين ﴿انْظُرْ﴾ را مرحوم امينالاسلام اينچنين معني كرده كه خداوند اين قصه را در دنيا براي پيغمبر بيان كرد اولاً بعد فرمود كه مشركين در قيامت شرك ميورزند كذب دارند و دروغ ميگويند ثانياً بعد به پيغمبر فرمود نگاه كن به اخبار من كه من از افتراي اينها دارم خبر ميدهم و اين ﴿انْظُرْ﴾ يعني «اعقل و افهم» براي اينكه اسرار قيامت كه ديدني نيست خيلي فاصله است معناي آيه با آنچه كه مرحوم امينالاسلام گفته آيه ترسيم صحنه قيامت است يعني در صحنه قيامت ما اينها را حاضر ميكنيم وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كه شهيد همه اينها است و شاهد همه اينهاست حاضر است و ﴿وَ جِئْنا بِكَ عَلى شَهيدًا﴾[24] در محضر اين شاهد ما اين مجرمين را حاضر ميكنيم ميگوييم آنچه را كه شما ميپرستيديد چه شد آنها ميگويند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ آنگاه خدا به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿انْظُرْ﴾ نگاه كن چه طور اينها دارند دروغ ميگويند تو عالمي به اينها كه دروغ ميگويند تو شاهد صحنه بودي تو ميدانستي ميديدي آنها مشركاند الآن اينها دارند دروغ ميگويند اينها ترسيم صحنه قيامت است اين ﴿انْظُرْ﴾ هم به معنيخودش است يعني«اشهد» نه اينكه ﴿انْظُرْ﴾ يعني« اعقل وافهم» بفهم كه من دارم خبر ميدهم از افتراي اينها «يوم القيامه» اين طور نيست كل اين جريانها برای صحنه قيامت است حالا كه ﴿وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ﴾ اين ﴿يَوْمَ﴾ منصوب است و مفعول فيه است فاعلش و ناصبش همه اينهاست ﴿وَ يَوْمَ يَحْشُرُهُمْ﴾[25] « ثم نقول» ثم كذا «ثم» به تو ميگويم ﴿انْظُرْ﴾ يعني در آن روز اين صحنهها اتفاق ميافتد نه اينكه الآن تو پيغمبر بفهم كه من دارم گزارش ميدهم از احوال آينده براي اينكه دارد ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ﴾ نه «كيف يكذبون علي انفسهم» آيهٴ مباركه اين است ﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ بتهاي شما كجايند، در دنيا چنين حرفي معقول نيست براي اينكه آنها بتها را نشان ميدهند ميگويند اين بت است در دنيا بايد سؤال كرد به چه دليل اينها بتاند، درآخرت اگر چيزي بت باشد و شريك خدا باشد بايد ظهور داشته باشد در حالي كه ميبينيم اصلاً چيزي ظهور ندارد تمام سمتهاي اين سنگ و چوب مشخص ميشود اينها چه كارهاند سنگ سنگ است و چوب چوب نظير كاري كه موساي كليم(سلام الله عليه) كرد به تعبير بعضي اهل تحقيق و معرفت كه وقتي عصا را انداخت آن صحنه ساحران صحنه چوب و عصا شد يعني قبل از اينكه موساي كليم(سلام الله عليه) عصا را به دستور خدا بياندازد سحره فرعون ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ وَ جاؤُ بِسِحْرٍ عَظيمٍ﴾[26] اين ميدان شد ميدان مار آنها ﴿حِبَالُهُمْ وَعِصِيُّهُمْ يُخَيَّلُ إِلَيْهِ مِن سِحْرِهِمْ أَنَّها تَسْعَى﴾[27] از حبلها و چوبها مارهاي فراواني را در چشم تماشاگران نشان دادند تماشاچيان كه اطراف ميدان مناظره و مسابقه صف بسته بودند ديدند در اين ميدان مارهاي فراواني جنب و جوش دارند وقتي موساي كليم(سلام الله عليه) به اذن خدا اين عصا را انداخت عصا سحر را بلعيد نه چوب و عصاها را فرمود تو القاء بكن ﴿تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا كَيْدُ ساحِرٍ وَ لا يُفْلِحُ السّاحِرُ حَيْثُ أَتى﴾[28] «تلقفوا» اين عصاي تو﴿ما صَنَعُوا﴾ را ﴿ما صَنَعُوا﴾ سحر بود ﴿ما صَنَعُوا﴾ كه چوب نبود ﴿ما صَنَعُوا﴾ كه طناب نبود اين طناب و چوب را اينها به صورت سحر درآوردند اين عصاي تو سحر را باطل ميكند نه چوبها را ميخورد نه طنابها را ميخورد آنگاه وقتي اين عصا القا شد تماشاچيان ديدند كه يك مار قوي است در ميدان دارد حركت ميكند يك مقدار چوب و طناب هم افتاده آنجا همه آن مارهاي ظاهري و همه آن افعيهاي ظاهري يا اژدهاي ظاهري به صورت يك سلسله چوبها و عصاها درآمدند فهميدند ديگر سحر باطل شد نه چوب الآن آنچه كه پيش بتپرستها محترم است ربوبيّت دروغين اين بتهاست كه اين بتها را به صورت رب ميبينند البته اين چوبها و اين سنگها را به صورت آن ارباب تراشيدند اول تمثيل بود بعد تجسيم بود بعد كم كم خود اينها پيش عوامها قداستي پيدا كردند يا ستارهها را يا ملائكه را يا بزرگان از بشر را مؤثر ميدانستند بعد براي اينكه آنها را از نزديك مثلاً احساس كنند ادراك كنند شبيه آنها را پيكرههايي مجسمههايي شباهت آنها ساختند و اين مجسمهها را تكريم ميكردند وگرنه نميگفتند خود اين چوبها در عالم اثر دارد بعد كم كم پيش عوامها خود اين چوبها قداستي پيدا كرد كه قرآن در اين زمينه به اين عوامهايشان فرمود: ﴿أَ لَهُمْ أَرْجُلٌ يَمْشُونَ بِها أَمْ لَهُمْ أَيْدٍ يَبْطِشُونَ بِها﴾[29] آيا اينها دست دارند اينها پا دارند با هر كسي به اندازه فكر او قرآن احتجاج ميكند.
پرسش...
پاسخ: آن يك روايت تامي نيست بر فرض هم باشد بر فرض هم باشد معنايش اين نيست كه جريان حضرت موسي اينچنين بود به هر تقدير آنچه كه در قيامت ظاهر ميشود اين است كه سمتي كه براي اين چوبها يا براي اين طنابها يا براي اين سنگها بود آن سمت رخت بر ميبندد همان طوري كه براي افراد عادي ثابت است كه اين چوب مطبخ اينها بياثر است و اين سنگ لاي ديوار اينها بياثر است اينها رب نيستند براي مشركين هم روشن ميشود كه همان چوبها و همان سنگهايي كه تراشيدند اينها هم مثل همين چوب آشپزخانه اينها و همين سنگ لاي ديوار اينها است ربوبيت اينها آب ميشود خلاصه سراب در ميآيد.
پرسش...
پاسخ: چرا اصل صحنه، آن صحنه است.
پرسش...
پاسخ: اين صحنه را كه براي كل جريان را ميبيند، اگر ميبيند كه ﴿انْظُرْ﴾ معناي خاص خودش را دارد نه ﴿انْظُرْ﴾ يعني« اعقل»
پرسش...
پاسخ: آخرتام نيست ايشان خيال كرده ﴿انْظُرْ﴾ را خدا در دنيا به او ميگويد و حال اينكه اين ترسيم صحنه قيامت است يعني در صحنه قيامت ذات اقدس الهي مشركين را حاضر ميكند فرمود: ﴿وَ يَوْمَ نَحْشُرُهُمْ جَميعًا﴾ اينها را كه به محكمه دعوت ميكند با پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) است كه فرمود: ﴿وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدًا﴾[30] شاهد را هم در محكمه دعوت ميكند آنگاه با حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آنها را به محاكمه دعوت ميكند چون شاهد بايد حضور داشته باشد درحضور شاهد از متهم سؤال ميكند به اينكه اين بتهايي كه شما ميپرستيديد به ربوبيّت آنها معتقد بوديد كو؟ آنها ميبينند گم شد، گم شد، نه اينكه در جايي هست و اينها نميبينند بتيّت آنها گم شد وگرنه در مشرق عالم باشد يا مغرب عالم باشد اينها ميبينند ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾[31] مثل يخي كه آب بشود ديگر آبي نيست اگر كسي به ديگري بگويد اين يخ را تو آفتاب تموز نگذار آب ميشود او اگر حرف را گوش ندهد چند ساعت اين يخ را در آب بگذارد بعد يخ آب بشود ميگويد يخ كو؟ قبلاً بايد استدلال بكند بگويد اين در برابر حرارت قدرت مقاومت ندارد اين كه سنگ و چوب نيست بماند اين بايد دليل اقامه كند طبق فلان دليل يخ در برابر آفتاب نميماند اما وقتي يخ آب شد ديگر دليل نميخواهد ميگويند كو؟ در قيامت دليل نميخواهد براي بطلان شرك چون هرچه هست روشن ميشود ميگويند كو؟ نه اينكه به چه دليل شرك باطل است به چه دليل توحيد حق است توحيد كه خودش را نشان داد شرك جايي ندارد نه اينكه هست و پنهان است چون اگر باشد فرمود كل اين محدوده كه برچيده ميشود هر تلِ ماهوري تپهها و سنگريزهها و انباشتهها و كوهها همه اينها كوبيده ميشود« قاع صفصف» ميشود ﴿وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْجِبالِ فَقُلْ يَنْسِفُها رَبّي نَسْفًا ٭ وَ يَذَرُها قاعًا صَفْصَفًا ٭ لا تَرى فيها عِوَجًا وَ لا أَمْتًا﴾[32] «قاع» وقتي كلمه «صَفْصَف» مؤكد او شد يعني بيابان باز مستوي «قيع» « قاع» هم که بيابان را ميگويند «صَفْصَف» همان «قاعي» را ميگويند كه هيچ برجستگي ندارد يك سانتي، دوسانتي تپهاي، تلي پاگيري هيچ ندارد چنين « قاعي» را ميگويند «قاع صَفْصَف» خب پس چيزي نيست كه انسان خودش را پشت كوهی دامنهٴ كوهی پنهان كند چشم بيننده هم تا بخواهد تيز است حدّت دارد ﴿فَبَصَرُكَ الْيَوْمَ حَديدٌ﴾[33] وقتی چشم حديد و تيزبين باشد صحنه هم صاف باشد پس هر چه هست ديده ميشود لذا شرمنده در قيامت نميتواند خود را كنار كوهی دامنهٴ كوهی دامنهٴتپهای پشت ديواری پنهان كند علن است خب اگر صحنه صحنهٴ شهود است در صحنهٴ شهود اگر احتجاج اين است كه اگر هست كو؟ نه به چه دليل هست آن به چه دليل است برای دنياست آن وقت كل اين صحنه را ذات اقدس الهي در قيامت ترسيم ميكند در حضور شاهد يعني پيغمبر(صلي الله عليه واله وسلم) مشركان را احضار ميكند و از مشركان سؤال ميكند آلههٴ شما كو؟ آنها ميگفتند ما آلههاي نداشتيم آنگاه به پيغمبر(صلي الله عليه و اله وسلم) ميفرمايد ببين چهگونه دروغ ميگويند اينها آلهه داشتند تو به اينها ميگفتي ﴿بَلَغَ أَئِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرَى﴾[34] آنها به تو ميگفتند كه ما همهٴ آلهه را رد كنيم براي يك آلهه ﴿... إِنَّ هذَا لَشَيْءٌ يُرَادُ ٭ مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِي الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذَا إِلَّا اخْتِلاَقٌ﴾[35] ببين چهگونه بر خودشان دروغ گفتند كذبشان ... ثقل اكبر مشخص بشود اولاً اما البته هنوز حجت نيست خطوط كلي قرآن بايد مشخص بشود بعد روايت را عرضه كنيم بر قرآن وقتي مخالف و مباين قرآن نبود ميشود حجت وقتي حجت شد حدود قرآن را يعني تقييد اطلاق يا تخصيص عموم آن قرينه بودن و مانند آن را روايات برعهده دارد حالا يك روايتي تفسير نورالثقلين هست كه مبسوط آن در تفسير برهان هست آن روايتي كه از نورالثقلين آمده آن روايت اين معنا را نميفهماند كه از آن معنا استفاده شده چون گاهي گفته ميشود به اينكه در روايت آمده كه صحنه قيامت يعني آنچه از روايت بر ميآيد اين است كه صحنه قيامت يك طور نيست يك موطن نيست در بعضي مواطن يعني مواطن اولي مشركين انكار ميكنند شركشان را بعد در مواطن بعدي اقرار ميكنند مثل دنيا كه در دنيا اول يك متهم انكار ميكند وقتي مدارك جرم كاملاً زنده شد و انباشته شد و او ديد ديگر نميتواند انكار بكند اقرار ميكند در قيامت هم اول اين مشركين انكار ميكنند ميگويند ما مشرك نبوديم وقتي پرونده شركشان شواهد مشرك بودنشان به نصاب رسيده است آن وقت اقرار ميكنند اين كه در آيه محلّ بحث آمده است مشركين ميگويند ﴿ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ اين برای اوايل و بعضي از مواقف قيامت است وگرنه در مواقف ديگر اينها اقرار دارند اين جواب آن اشكالي كه قبلاً طرح شد كه قيامت كه نشئه شهود است چگونه اينها ميگويند ما مشرك نبوديم چنين جواب ميدهند كه در قيامت گرچه نشئه شهود است ولي اوائل اينها انكار ميكنند اواخر اقرار ميكنند اين توجيه را از يك روايتي كه تفسير نورالثقلين از وجود مبارك حضرت امير(سلام الله عليه) نقل كرده است استفاده ميكنند در حالي كه آن روايت معنايش اين نيست اصل روايت را بخوانيد مبسوط اين روايت در تفسير شريف برهان هست اما مختصري از اين در تفسير نورالثقلين است تفسير نورالثقلين جلد اول صفحه 708 اين است في كتاب توحيد عن اميرالمؤمنين(عليه السّلام) في حديث طويل حديث مبسوط است كسي آمده خدمت حضرت امير(سلام الله عليه) عرض كرد كه قرآن داراي موارد اختلافي است ـ معاذ الله ـ و اگر كلام خدا بود كه اختلاف نداشت چندين جاي قرآن است كه با يكديگر ناهماهنگ است يكي هم جريان همين قيامت را ذكر ميكند آنگاه حضرت پاسخ داد كه چون اگر آيات درباره قيامت مختلف است چون مواقف و مواطن قيامت مختلف است «يذكر فيه احوال اهل المحشر و فيه يقول(عليه السّلام)» اينچنين «ثم يجتمعون في مواطن اخر» يعني اهل محشر را در مواطن ديگر جمع ميكنند «فيستنطقون فيه» در آن موطن اينها را استنطاق ميكنند به حرف ميآورند وقتي كه مشركين در آن موطن استنطاق حضور پيدا كردند ميگويند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ ما مشرك نبوديم آنگاه «فيختم الله تبارك و تعالي علي افوائهم» خداوند دهان اينها را ميبندد مهر ميكند كه ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ وَ تُكَلِّمُنا أَيْديهِمْ وَ تَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ﴾[36] آنگاه «فيختم الله تبارك و تعالي علي افوائهم و يستنطق الايدي و الارجل و الجلود، فتشهد بكل معصية كانت منهم» آنگاه دستها و پاها و پوستها و جوارح ديگر هر معصيتي را كه انجام دادند شهادت ميدهند «ثم يرفع عن السنتهم الختم فيقولون لجلودهم ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[37]» روي اين بيان سه موطن در اينجا ذكر شد در يك موقف و در يك موطن از مشركين سؤال ميكنند شركتان چه شد آنها هم ميگويند ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ درموطن ديگر دهان اينها را ميبندند از اعضا و جوارح سخن ميخواهند آنها را استنطاق ميكنند اعضاء و جوارح هر كدام شهادت ميدهند معصيتي را كه كردند يعني ثابت ميكنند كه اين شخص مشرك بود و مانند آن در موطن بعدي و موقف بعدي و مرحله بعدي اين مُهر را ازدهان اينها برميدارند اين دهانشان بسته بود حالا باز ميشود ميتوانند حرف بزنند وقتي كه توانستند حرف بزنند به اعضاء و جوارحشان اعتراض بكنند كه چرا عليه ما شهادت داديد خب پس آنجا كه مشركين ميگويند: ﴿رَبِّنا ما كُنّا﴾ برای بعضي از مواقف است آنجا كه اقرار ميكنند برای موطن ديگر است خب ميبينيد نه روايت اين را ميگويد و نه جواب اشكال اين است روايت ميگويد اينها دروغ ميگويند چه اول چه آخر آنچه كه روايت ميگويد اين است كه مشركين يك آدم دروغگو و اعتراضگري است چه اول چه آخر اول كه دروغ ميگويند وقتي دهان اينها را بستند آن اعضا و جوارح راست ميگويند نه مشركين اصل اشكال اين است كه صحنه قيامت که صحنه شهود است دروغ راه ندارد آنوقت كسي جواب بدهد بگويد به اينكه در اوايل قيامت دروغ ميگويند ولی وقتي خوب روشن شد راست ميگويند در حالي كه اين روايت او را نميفهماند اين روايت ميگويد اول دروغ ميگويند آخر هم اعتراض ميكنند اول دروغ ميگويند ميگويند ﴿ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ وقتي دهان اينها را بستند اعضا و جوارح راست ميگويند نه خود انسان بعد در مرحله سوم وقتي دهان اينها را باز كردند به اعضاء و جوارح اعتراض ميكنند كه چرا تو همچنين شهادتي دادي معلوم ميشود كه روايت نميخواهد بگويد كه در يك موطني راست ميگويند در يك موطني دروغ ميگويند روايت ميخواهد بگويد كه اول دروغ ميگويند بعد دهان اينها را ميبندند از شهود طلب ميكنند بعد دهان اينها را كه باز كردند اينها به شهود اعتراض ميكنند پس اينها اينچنيناند آنگاه سورهٴ مباركهٴ «مجادله» كه دارد ﴿فَيَحْلِفُونَ لَهُ كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ﴾[38] آن يك شاهد خوبي است كه در قيامت اينها هم باز دست از خلاف و دروغ بر نميدارند سورهٴ مباركهٴ «مجادله» آيهاش اين بود.
پرسش...
پاسخ: آنجا هم «انشاء الله» به آنجا رسيديم روشن ميشود كه دهان غير از زبان است حالا مرحوم امينالاسلام و ديگران به اين زحمت افتادند كه چگونه جمع بكنند بين مهر شدن دهان و شهادت زبان چون دارد نفرمود: «الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى السنتهم» ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ﴾[39] حالا به اين فكر افتادند يعني زبان را از فضاي كام بيرون ميآورند بعد دهان را مهر ميكنند زبان در بيرون فضاي كام حركت ميكند حرف ميزند آن يكي از توجيهات ايشان است يا نه اگر به صورت حيوان در آمدند در عين حال كه دهان بستهاند زبانشان شهادت ميدهد يك كلب با اينكه دهانش بسته است حرف نميزند اما زبانش شهادت ميدهد كه درنده است اگر كسي به صورت مار و عقرب در آمده است در عين حال كه حرف نميزند اما زبان او و نيش او شهادت ميدهد كه زننده و خزنده است يا آن هم به موطن ديگر برميگردد تعدد موقف يكي از محتملات است سخن گفتن لسان در خارج «فم» يكي از احتمالات است شهادت عملي در قبال شهادت قولي يكي از احتمالات است كه آن به خواست خدا در جمع بين ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلى أَفْواهِهِمْ﴾ با ﴿يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ﴾[40] بايد بازگو بشود غرض آن است در آيهٴ هجده سورهٴ مباركهٴ «مجادله» اين است كه فرمود: ﴿يَوْمَ يَبْعَثُهُمُ اللّهُ جَميعًا فَيَحْلِفُونَ لَهُ﴾ براي خدا دارند سوگند ياد ميكنند ﴿كَما يَحْلِفُونَ لَكُمْ﴾ خب اين عادت كرده به دروغ در همين آيات محلّ بحث سورهٴ مباركهٴ «انعام» يعني دو، سه آيه ديگر كه به خواست خدا خواهيم رسيد در همين آيات محل بحث ميفرمايد آيهٴ 27 به بعد فرمود: ﴿وَ لَوْ تَرى إِذْ وُقِفُوا عَلَى النّارِ فَقالُوا يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ فرمود وقتي كه آتش قيامت را ديدند و اينها را آورديم لبه آتش و با متن آتش تماس گرفتند ميگويند اي كاش ما برميگشتيم و به دنيا برميگشتيم و تدارك ميكرديم و آدم صالحي بوديم ﴿يا لَيْتَنا نُرَدُّ وَ لا نُكَذِّبَ بِآياتِ رَبِّنا وَ نَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنينَ﴾ در آيهٴ 28 همين سورهٴ « انعام» فرمود: ﴿بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُون﴾ فرمود در جهنم هم دروغ ميگويند اگر ما اينها را به فرض محال كه اين ﴿لَوْ﴾ براي امتناع است در اينجا چون دنيايي نيست تا اينها برگردند كه بساط دنيا برچيده شد اگر ﴿وَ اْلأَرْضُ جَميعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيامَةِ وَ السَّماواتُ مَطْوِيّاتٌ بِيَمينِهِ﴾[41] كل نظام دنيا برچيده شد ديگر دنيايي نيست تا اينها بيايند كه رجوعشان به اين دنيا ميشود محال فرمود بر فرض محال اگر اينها از جهنم برگردند بيايند دنيا دوباره همان آدمهاي فاسد و مفسد خواهند بود اينجا الآن دارند دروغ ميگويند كسي كه كذب براي او بالاتر از ملكه شده فصل مقوم عمري به شرك خدمت كرده است اين به جايي رسيد كه ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[42] در جهنم هم دروغ ميگويند اين «تمني باطل» در آنجا هم هست ﴿بَلْ بَدا لَهُمْ ما كانُوا يُخْفُونَ مِنْ قَبْلُ وَ لَوْ رُدُّوا لَعادُوا لِما نُهُوا عَنْهُ وَ إِنَّهُمْ لَكاذِبُونَ﴾ حالا پس معلوم ميشود اينكه گفتند: ﴿وَ اللّهِ رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ با اينكه در مشهد توحيدند دارند دروغ ميگويند اما اينكه چطور اعضا و جوارح راست ميگويند براي اينكه زبان را خود انسان به نطق در ميآورد طبق جريان عادي اعضا و جوارح حركتش در اختيار انسان است نه ادراكش يعني ما آن قدرت را نداريم كه اعضا و جوارح را به حرف در بياوريم اين اعضا و جوارح كه امانت الهياند در نزد ما اينها فقط تحريك كردن اينها مقدور ماست نه انطاق اينها پس اينها از نظر انطاق در قلمرو قدرت ما نبودند و نيستند زبان را ذات اقدس الهي در اختيار ما قرار داد برابر با اراده ما حرف ميزنيم آدم دروغگو در خواب هم كه حرف ميزند دروغ ميگويد آدم بد دهان در خواب هم كه بخواهد سخن بگويد فحش ميگويد يك آدم لغوگو در خواب هم لغو ميگويد يك آدم وارسته در خواب هم نصيحت ميكند هر كسي در خواب حرف ميزند برابر ملكات بيداريش حرف ميزند در حالت احتضار هم همين طور است در برزخ هم همينطور است در قيامت هم همين طور است زبان در اختيار ماست در اختيار ملكات علمي و عملي ماست هر طور بخواهيم حرف ميزنيم اما اعضا و جوارح تحريكشان دراختيار ماست نه ادراكشان و كارهاي علميشان لذا ذات اقدس الهي وقتي اين اعضا و جوارح را بخواهد به حرف در بياورد ولو عضو يك انسان كاذب است ولي چون به انطاق الهي دارد حرف ميزند راست ميگويد جمع بين اينكه چگونه آدم دروغگو دستش راست ميگويد همين است آدم دروغگو زبانش دروغ ميگويد چون در اختيار خود اوست اما اعضاء و جوارح ديگر كه در اختيار او نيست حركت اعضا و جوارح در اختيار اوست در گفتار قوه محركه اوست اما ادراك و فهميدن و فهماندن كه در اختيار او نيست مِثل خانهاي كه انسان در او زندگي ميكند اتاقي كه در او به سر ميبرد تحريك و تحرك اين سنگ و گل در اختيار آدم است اما كارهاي علمي كه در اختيار آدم نيست لذا در قيامت اين زمين يا شهادت ميدهد يا شكايت ميكند يا شفاعت ميكند اين كه در اختيار ما نيست كه ما به زمين بگوييم چرا عليه ما شهادت دادي خب مگر اتاقي كه انسان در او معصيت كرده شهادت نميدهد زميني كه انسان در او خلاف كرده و معصيت كرده آن زمين شهادت نميدهد؟ آن زمين كارهاي تحريكياش در اختيار ماست كارهاي ادراكياش در اختيار كسي است كه ﴿أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[43].
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.[1]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.[2]
ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.[3]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3. [4]
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 25. [5]
ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 98.[6]
ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 29.[7]
ـ کافي، ج1، ص97.[8]
ـ نهجالبلاغه، خطبهٴ 176.[9]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 111.[10]
ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.[11]
ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 9.[12]
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 25.[13]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ 124.[14]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 15.[15]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.[16]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 12.[17]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 18.[18]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 171.[19]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 30.[20]
ـ سورهٴ طور، آيهٴ 15.[21]
ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 102.[22]
ـ سورهٴ ملک، آيهٴ 8.[23]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 41.[24]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 128.[25]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.[26]
ـ سورهٴطه، آيهٴ 66.[27]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ 69.[28]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 195.[29]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 89.[30]
ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.[31]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ 105 الي 107.[32]
ـ سورهٴ ق، آيهٴ 22.[33]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 19.[34]
ـ سورهٴ ص، آيات 6 ـ 7.[35]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 65.[36]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.[37]
ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 18.[38]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 65.[39]
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 24.[40]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 67.[41]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 6.[42]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ21.[43]