08 02 1996 4970317 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 21

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّه كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياتِه إِنَّه لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ ﴿21﴾ وَ يَوْمَ نَحْشُرُهمْ جَميعًا ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ ﴿22﴾ ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهمْ إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّه رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ ﴿23﴾ انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهمْ وَ ضَلَّ عَنْهمْ ما كانُوا يَفْتَرُون ﴿24

 گرچه مرحوم امين‌الاسلام به عنوان شأن نزول براي ﴿قُلْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ أَكْبَرُ شَهادَة[1] چنين نقل كرده است كه بعضيها به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند كه شما شاهدي بر صدق دعوا و دعوت نداريد بعد اين آيه نازل شد لكن اثبات اين شأن نزول مانند بعضي از شأن نزول‌هاي ديگر كارآساني نيست يعني انسان اطمينان پيدا نمي‌كند كه اول اين سؤال شد،آن بعد آيه نازل شده است البته اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» طبق اين نقلهاي معتبر دفعتاً واحدتاً نازل شده است در فضای مکه اين سؤالات هم بود قهراً اين سؤالها جوابهاي خود را دريافت مي‌كرد مطلب بعدي آن است كه‌ ‌تجاوز از حد، ‌‌‌ظلم است و همان طوري كه از سه، ‌‌‌‌چهار محور دركات ظلم مشخص شد معلوم مي‌شود كه بدترين ظلم شرك نسبت به ذات اقدس الهی است چه اينكه بهترين عدل توحيد است و در قرآن مجيد موارد فراواني كلمه﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ يا ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ[2] ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ﴾ ياد شده است كه بخش عظيمي از اين موارد مربوط به توحيد حق تعالي است و مربوط به نبوت است و مربوط به معاد بالأخره مربوط به اصول دين است و اگر در بعضي از موارد مثل ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ مَنَعَ مَساجِدَ اللّه أَنْ يُذْكَرَ فيها اسْمُه[3] ويا ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ كَتَمَ شَهادَةً عِنْدَه مِنَ اللّه[4] اينها باز برگشتش به دين خداست معصيت عادي از آن جهت كه معصيت عادي است در عين حال كه ظلم است قرآن كريم درباره مرتكبين به چنين معصيتهاي عادی به عنوان﴿مَنْ أَظْلَمُ﴾ يا ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ﴾ ياد نكرده است مگر اينكه كسي هست كه حرمت دين بكُند يعني شهادتي كه ﴿عِنْدَ اللّهِ﴾ براي او ‌‌‌هست چنين شهادتي را كتمان بكند يا مساجد كه ﴿في بُيُوتٍ أَذِنَ اللّه أَنْ تُرْفَعَ[5] و مهد عبادت‌اند اينها را تعطيل بكنند بنابراين ظالم‌ترين انسانها مشرك‌اند و چون شرك هم دركاتي دارد و قهراً ظلم هم دركاتي دارد و اگر چون كه در‌باره منافقين آمده است كه ﴿إِنَّ الْمُنافِقينَ فِي الدَّرْكِ اْلأَسْفَلِ مِنَ النّارِ[6] براي اينكه شرك منافقين بد‌تر از شرك ساير افراد ديگر است پس ﴿أَظْلَمُ﴾ در عين حال كه در قرآن كريم مكرر ذكر شد يك ﴿أَظْلَمُ﴾ مطلق داريم يك ﴿أَظْلَمُ﴾ نسبي چه اينكه در تحت فضيلت هم همين ‌طور است يك اعدل مطلق داريم، يك اعدل نسبي، يك اعلم مطلق داريم، يك اعلم نسبي، يك اكرم مطلق داريم يك اكرم نسبي نوع كلماتي كه با اين بناي افعل تفضيل ياد مي‌شود همين‌ طور است آن«اظلم نفسي» و مطلق آن است كه كسي نسبت به همه اصول دين عالماً عامداً انكار كند كه اين عناد است از آن مراتب از آن مسئله پايين تر ديگر ﴿أَظْلَمُ﴾ نسبي خواهد بود مثلاً كسي كه نسبت به اصل مبدأ معتقد هست ولي درباره نبوت مشكل دارد اين ﴿أَظْلَمُ﴾ هست منتها اظلميتش به اندازه اظلميت اول نيست مطلب دوم آن است كه محور‌‌هاي اصلي اين ﴿أَظْلَمُ﴾ بودن دو چيز است يكي انكار ثابت دوم اثبات منفي انكار ثابت يعني چيزي كه مسلم شد و از طرف خدا ثابت شده است آن را انكار مي‌كند مثل اينكه وحدانيت خدا را كه با عقل اثبات شده است نبوت انبيا كه با معجزه ثابت شده است اين وحدانيت حق را يا نبوت انبيا را انكار مي‌كند اين انكار كرد چيزي را كه ثابت شده است «بالعقد والوحي» يا نفي كند چيزي را كه ثابت است «بالعقد و الوحي» توحيد خدا را كه انكار مي‌كند اين توحيد ثابت است «بالعقد و‌ الوحي» پس بازگشت ﴿أَظْلَمُ﴾ بودن به اين است كه يا چيزي را كه نيست اثبات بكند چيزي را كه عقلاً و نقلاً باطل است بپذيرد يا چيزي كه عقلاً و نقلاً حق است نپذيرد لذا فرمود:‌ ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّه كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِآياتِه﴾ آنجا كه افتراي «علي الله» هست يعني چيزي را كه هست نفي كند يا چيزي را كه نيست اثبات كند چيزي را كه هست نفي كند مثل توحيد را نفي كند چيزي را كه نيست اثبات بكند مثل اينکه شرك را ثابت بكند يا ادعاي نبوت بكند در اين حال كه نيست يا آنچه را كه هست تكذيب بكند مثل اينكه نبوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را كه حق است و با عقد و نقد ثابت شده است آن را تكذيب بكند پس يا كذب است يعني چيزي را كه نيست او به دروغ ادعا مي‌کند نظير بدعت و امثال بدعت، يا تكذيب است چيزي كه حق است و ثابت شده است او فرض مي‌كند در حالي كه انسان موظف است چيزي را كه ثابت شده است تصديق بكند چيزي را كه ثابت نشده است هم نفي بكند پس ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّه كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ بِاياتِه﴾ چون مهمترين مشكل مردم حجاز همين دو عامل بود يعني يا كذب بود يا تكذيب يا آنچه را كه نبود دروغ مي‌گفتند يا آنچه را كه بود تكذيب مي‌كردند در خيلي از سور مكي به اين دو مطلب اشاره شده مخصوصاً در اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه يك جا نازل شده است نظير آيهٴ 93 همين سورهٴ مباركهٴ « انعام» كه دارد ﴿وَ مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّه كَذِبًا أَوْ قالَ أُوحِيَ إِلَيَّ وَ لَمْ يُوحَ إِلَيْه شَيْ‏ءٌ وَ مَنْ قالَ سَأُنْزِلُ مِثْلَ ما أَنْزَلَ اللّه﴾ آنکه بر خدا دروغ مي‌بندد فريه مي‌بندد خدا شريك ندارد او مي‌گويد خدا شريك دارد، خدا چنين چيزهايي را كه در‌‌جاهليت تحريم مي‌كردند بدعت مي‌گذاشتند اين كار‌ها را خدا دستور نداده است اينها بدعت گذاشتند و به نام دين تمام كردند يا ادعاي نبوت بكنند مثل متنبيانی كه گفتند به طرف ما وحي شده است همان طوري كه انبيا از طرف خدا پيام مي‌آورند ما هم پيام مي‌آوريم ما هم كتاب نازل مي‌كنيم ما هم كلام الهي نازل مي‌كنيم و براي شما نقل مي‌كنيم و مانند آن مقداري از بدعتهاي آنها در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» در بخشهاي گوناگون آمده است آنها كار خود را به خدا اسناد مي‌دادند مي‌گفتند اگر اين كار‌حلال نبود، اين كار حق نبود خدا جلوي ما را مي‌گرفت در حالي كه خداوند تشريعاً جلوي اينها را گرفت گرچه تكويناً به عنوان آزمون جلوي اينها را باز کرده است در آيهٴ صد از همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين‌چنين آمده است ﴿وَ جَعَلُوا لِلّه شُرَكاءَ الْجِنَّ وَ خَلَقَهمْ وَ خَرَقُوا لَه بَنينَ وَ بَناتٍ بِغَيْرِ عِلْمٍ سُبْحانَه وَ تَعالى عَمّا يَصِفُون﴾ فرشته‌ها را «بنات الله» دانستند بتها را گفتند: ﴿ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّه﴾ اند يا گفتند: ﴿هؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِنْدَ اللّه[7]يا ﴿ما نَعْبُدُهمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّه زُلْفى[8] همه اينها افترا بر خداست و اگر بدعتي هم گذاشتند آن بدعت را مي‌يابد باز به حساب دين مي‌آوردند مي‌گفتند: ﴿لَوْ شاءَ اللّه ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‏ءٍ[9] بدعتي كه مي‌گذاشتند نظير آنچه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 144 اين‌چنين است ﴿فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّه كَذِبًا لِيُضِلَّ النّاسَ بِغَيْرِ عِلْمٍ إِنَّ اللّه لا يَهدِي الْقَوْمَ الظّالِمينَ﴾ در صدر آيهٴ 144 اينچنين است كه ﴿وَ مِنَ اْلإِبِلِ اثْنَيْنِ وَ مِنَ الْبَقَرِ اثْنَيْنِ قُلْ آلذَّكَرَيْنِ حَرَّمَ أَمِ اْلأُنْثَيَيْنِ أَمَّا اشْتَمَلَتْ عَلَيْه أَرْحامُ اْلأُنْثَيَيْنِ أَمْ كُنْتُمْ شُهداءَ إِذْ وَصّاكُمُ اللّه بِهذا﴾ اين چيزهايي كه اينها تحريم كردند مخصوصاً آن بحيره را سائبه را وصيله را، حام را همه اينها بدعت است همه اينها افترا بر خداست و جاهلين از وثنيين حجاز بر اساس تقليد مي‌گفتند چون گذشتگان ما اينها را تحريم مي‌كردند يا بتها را تكريم مي‌كردند ما هم اين وصيله و سائبه و حام امثال ذلك تحريم مي‌كنيم و چون گذشتگان ما اين بتها را تكريم مي‌كردند ما‌ هم تكريم مي‌كنيم اين برای جهله‌‌اي از وثنيين حجاز بود اما آن صاحب نظرانشان برهان اقامه مي‌كردند مي‌گفتند که اين كار مرضي خداست اگر مرضي خدا نبود جلوي ما را مي‌گرفت چون خدا ﴿عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ[10] است اين خلطي بود بين تشريع و تكوين تكويناً ذات اقدس الهي قادر است ﴿عَلى كُلِّ شَيْ‏ءٍ قَديرٌ﴾ اما تشريعاً انسان را مشخص كرده است راه انسان را مشخص كرده است تكويناً مي‌تواند جلوي انسان را بگيرد ولي تکويناً انسان را آزاد گذاشته تشريعاً انسان را مكلف كرده است به پذيرش، اگر خدا جلوي گناه گنه كاران را با اجبار بگيرد كه آزمون حاصل نمي‌شود اين خلط به تشريع و تكوين در سورهٴ مباركهٴ « انعام» از مشركين كاملاً مشهود است آيهٴ 148 سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين است كه ﴿سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّه ما أَشْرَكْنا وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾ خب همهٴ اين كارها را به خدا اسناد مي‌دهند اين مي‌شود افترا مي‌گويند اينكه ما مشركين براي خدا شريك قائل‌ايم اينكه نياكان ما براي خدا شريك قائل بودند اين كه ما اين امور را تحريم كرده ايم همه اينها بدستور خداست چرا بر اساس قياس استثنايي باطلي كه به زعم خود حق مي‌پنداشتند مي‌گفتند اگر اينها‌ حق نبود و باطل بود خدا قدرت داشت جلويش را مي‌گرفت و چون خدا جلوي اينها را نگرفت و قدرت داشت و جلوي اينها نگرفت معلوم مي‌شود اينها حق‌اند، تلازم مقدم و‌تالي باطل است خيلي از چيزهاست كه باطل است و خدا جلوي اينها را نگرفته براي اينكه انسان را تكويناً آزاد گذاشته تشريعاً مكلف كرده اگر انسان در دنيا نتواند معصيت بكند كه ديگر دار تكامل نيست و ديگر نيازي به آخرت نبود پس اين استدلالي كه به صورت قياس استثنايي در همين سورهٴ «انعام» آيهٴ 148 بيان كرده‌اند كه‌ گفتند: ﴿سَيَقُولُ الَّذينَ أَشْرَكُوا لَوْ شاءَ اللّه ما أَشْرَكْنا﴾ يعني﴿لَوْ شاءَ اللّه﴾ توحيد و عدم الشرك ﴿ما أَشْرَكْنا﴾، ﴿وَ لا آباؤُنا وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‏ءٍ﴾ و همچنين در مسائل بدعت ما بدعت نمي‌گذاشتيم ﴿وَ لا حَرَّمْنا مِنْ شَيْ‏ء﴾ بعد فرمود:‌ ﴿كَذلِكَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهمْ حَتّى ذاقُوا بَأْسَنا قُلْ هلْ عِنْدَكُمْ مِنْ عِلْمٍ فَتُخْرِجُوه لَنا إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَ إِنْ أَنْتُمْ إِلاّ تَخْرُصُونَ﴾ اينها كه حجت نيست ﴿قُلْ فَلِلّه الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ[11] اينها خلط تشريع و‌تكوين است خب پس تمام معصيت‌كاران در‌ عالم مي‌توانند خودشان را تبّرير كنند، توجيه کنند بگويند اگر اين كار خوب نبود خب خدا جلوي ما را مي‌گرفت شما كه مشركيد؟ يقيناً يك چيزي را بد مي‌دانيد همانهايي كه آمدند بتهاي شما را در‌هم كوبيدند آنها را بد مي‌دانيد خب آنها هم مي‌توانند بگويند به اينكه اگر خدا نمي‌خواست ما چنين كاري نمي‌كرديم اين مي‌شود ظلم براي اينكه افترا بر‌خدا است.

پرسش: در موارد سيل و زلزله ... خداوند مگر جلوي گناه گنهكاران را نمي‌تواند بگيرد.

پاسخ: خدا‌ به عنوان امتحان گاهي اين‌چنين مي‌كند گاهي به عنوان كيفر اين‌چنين مي‌كند ولي نه، باز جلوي گناه گنهكاران را نمي‌گيرد انسان براي هميشه آزاد است تشريعاً مکلف است گناه نكند اما تكويناً بر‌اساس ﴿وَ قُلِ الْحَقُّ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ شاءَ فَلْيُؤْمِنْ وَ مَنْ شاءَ فَلْيَكْفُرْ[12] عمل مي‌شود و اگر خدا مي‌خواست جلوي اينها را مي‌گرفت اما خدا بنا نيست كه جلوي معصيت معصيت‌كاران را بگيرد وگرنه تكامل فيزيکي حاصل نخواهد شد خب اينها همه‌اش افترا است كه به خدا بستند پس گاهي آنچه حق است اينها نمي‌پذيرند گاهي آنچه باطل است اينها نمي‌پذيرند پس عناصر‌محوري ظلم مشركين همين است يا كذب است يا تكذيب يعني يا آنچه كه نيست اينها ادعا مي‌كنند يا آنكه هست اينها نفي مي‌كنند لذا در آيهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿مَنْ أَظْلَمُ مِمَّنِ افْتَرى عَلَى اللّه كَذِبًا أَوْ كَذَّبَ باياتِه﴾ جميع مواردي كه در قرآن كريم از مشركين نقل شده است به همين دو‌اصل بر‌مي‌گردد ﴿ِ إِنَّه لا يُفْلِحُ الظّالِمُونَ﴾ بعد در‌جريان معاد مي‌فرمايد: ﴿وَ يَوْمَ نحشرهم[13] يعني «اُذكر» روزي را كه ما همه اينها را محشور مي‌كنيم يا «من يذكروا» متذکر باشند روزي را كه همه اينها را محشور مي‌كنيم آن‌گاه آن روز، روز احتجاج است ﴿ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ روز سؤال و جواب است به مشركين مي‌گوييم اين شركايي كه شما فكر مي‌كرديد اينها شفعاي شما هستند، اينها شريك اله‌اند در تدبير عالم در رزق و شفاء و مانند آن اين شركا كجا هستند شما اين شركا را عبادت كرديد به گمان اينكه اينها مقرب شما باشند كه گفتيد ﴿ما نَعْبُدُهمْ إِلاّ لِيُقَرِّبُونا إِلَى اللّه زُلْفى[14] اين مقربين شما كجا هستند شما اين شركا را عبادت كرديد به عنوان اينكه اينها شفعاي شما باشند اين شفعا كجا هستند ﴿ثُمَّ نَقُولُ لِلَّذينَ أَشْرَكُوا أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ شركا كجا هستند چون آنچه كه اينها مي‌پنداشتند سِمَت بود و اين سمت براي بتها و اينها سراب است مثل انسان تشنه اي كه به دنبال سراب مي‌دود ﴿حَتَّى إِذَا جَاءَه لَمْ يَجِدْه شَيْئاً[15] مي‌بيند هيچ سمتي براي اين بتها نبود خواه ستاره‌ها خواه قديسين بشر خواه ملائكه خواه سنگ و گل هر چه را اينها مي‌پرستيدند هيچ سمتي به عنوان شفاعت‌ يا به‌ عنوان مقرب بودن «الي الله» براي‌آنها نيست آن‌گاه ذات اقدس الهی از اينها سؤال مي‌كند ﴿أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ اين شركا كجايند شما كه اينها را احياء مي‌دانستيد عالم مي‌دانستيد اينها كجايند در پاسخ اينها مي‌گويند ما كه مشرك نبوديم ما كه براي شما شريك قائل نبوديم ﴿ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهمْ﴾ فتنه‌گرچه در‌قرآن كريم موارد فراواني مورد استعمال دارد و لغتاً فتنه هم به معناي آزمون است يعني وقتي يك فلزي را در يك آتش گداخته‌اي مي‌گذارند تا عيارش مشخص بشود اين را مي‌گويند افتتان، آزمون خب امتحان هم امتحان است براي اينكه انسان در آن فشار پخته مي‌شود گرچه فتنه به آن معناست اما بارزترين مصداق فتنه همان كفر و شرك است كه ﴿وَ قاتِلُوهمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّه[16] اينكه فرمود فتنه را برداريد يعني شرك و كفر را برداريد نه امتحان را برداريد ﴿وَ قاتِلُوهمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ﴾ اين «كان» «كان» تامه است يعني«لا توجد فتنة» فتنه يعني كفر و شرك اينها در قيامت به صورت كذب ظهور مي‌كند ﴿ثُمَّ لَمْ تَكُنْ فِتْنَتُهمْ﴾ همين عقيده و روش باطل اينها در قيامت به صورت كذب ظهور مي‌كند ﴿إِلاّ أَنْ قالُوا وَ اللّه رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ اينها الله را قبول دارند در دنيا هم به الله سوگند ياد مي‌كنند حالا درباره رحمان يا ساير اسماي حسنيٰ اختلاف داشته باشند درباره الله و اين اسم مبارك اختلافي ندارند اينها در دنيا هم به الله سوگند ياد مي‌كردند در آخرت هم به الله سوگند ياد مي‌كنند مي‌گويند ﴿وَ الله رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ اين «ربنا» را اضافه مي‌كنند ما مشرك نبوديم ما مشرك نيستيم در اينكه اينها در دنيا مشرك بودند سخني نيست و در اينكه خداوند هم در قيامت مي‌فرمايد ما از مشركين سؤال مي‌كنيم اين هم سخني نيست عمده اين مشكل هست كه قيامت ظرف ظهور حقايق است خبر دروغ و انكار متمشي نمي‌شود از هيچ کسي چون آن روز ﴿لا رَيْبَ فيه[17] است به دو معنا هم «لا رَيْبَ فيه وقوعهي» يعني يقيناً قيامت حق است و هم آن روز ظرف شك نيست يعني در قيامت هر چه هست حق است هيچ كسي احتمال خلاف نمي‌دهد چون خلاف براي آن است كه درون از بيرون جداست انسان با حدس بايد بفهمد علم غيب هم كه ندارد درون بين هم كه نيست لذا جهل هست، چون جهل هست، ممكن است كسي ادعاي خلاف بكند از درونش دروغ بگويد اين حجاب باعث مي‌شود كه يك عده جاهل باشند يك عده گزارش گر دروغ جايي كه حجاب نيست نه جهل است نه گزارش دروغ الآن همه ما در اين مسجد كه نشسته‌ايم چون حجابي بين يکديگر نيست نه چيزي براي كسي مجهول است نه كسي مي‌تواند گزارش دروغ بدهد ولي وقتي از اين مسجد بيرون رفتيم كساني كه در مسجد نبودند آنها محجوب از مسجدند چون حجاب هست جهل هست و چون جهل است گزارش دروغ ممكن است يعني كسي ممكن است به آنها خبر دروغ بدهد بگويد مثلاً به جاي پنج تا لامپ شش تا لامپ روشن بود يا اصلاً بگويد در مسجد چراغ روشن نبود اين گزارش دروغ هر وقتي جِدش متمشي مي‌شود كه جهل باشد، جهل هم وقتي محقق مي‌شود كه حجاب باشد حالا اگر يك روزي يک صحنه حجاب بر‌طرف شد نه جهل هست و نه گزارش كذب متمشي مي‌شود اگر آن روز ﴿تُبْلَى السَّرائِرُ[18] شد باطن ها مثل ظاهر‌ها علم شد اگر آن روز ﴿لا يَكْتُمُونَ اللّه حَديثًا[19] شد هر كسي هر چه داشت علم كرد و كتمان نكرد آن‌گاه نه جهلي فرض دارد نه انكاري فرض دارد آن وقت در چنين صحنه اي آن هم در صحنه داوري كه ذات اقدس‌الهي سوال مي‌كند اين مشركين مسئولند وجود‌ مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حضور دارد آن‌گاه در قبال اين سؤال و جواب مسئله كذب مطرح مي‌شود كه خدا از مشركين سؤال بكند ﴿أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ آنها بگويند ﴿وَ الله رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ اين با تعدد موقف حل مي‌شود در حالي كه مواقف قيامت همه‌اش «بين‌الرشد» است يعني روز شهود است «يوم الشهود» است «يوم النشور» است هم« يوم الحشر» است همگان حاضرند و هم آن لفيف منشور مي‌شود آن بسته ها باز مي‌شود و﴿يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ[20] است آيا با تعدد موقف حل مي‌شود آيا جريان محاكمه آخرت مثل محاكمه دنيا است يك مجرمي را در دنيا وقتي بردند به محكمه دعوت كردند اول انكار مي‌كند بعد وقتي كه جريان يكي پس از ديگري فاش شد او اقرار مي‌كند وقتي ديگران گفتند او مي‌گويد جريان آخرت هم مثل دنيا است كه در بخشي از مواقف قيامت انكار فرض داشته باشد آن وقت در مراحل نهايي اقرار مي‌کنند اين است يا حساب قيامت كاملاً از حساب دنيا جداست آن روز ظرف ظهور حقايق است ﴿يَوْمَ تُبْلَى السَّرائِرُ﴾ است روزي است كه ﴿لا يَكْتُمُونَ اللّه حَديثًا[21] آن‌گاه چه دروغي متمشي مي‌شود و روز‌تكليف هم كه نيست چون اگر آنجا هم ظرف تكليف باشد بايد يك وحي نبوت و رسالتي باشد و براي آخرت هم يك آخرتي ديگري ترسيم كرد اين‌چنين نيست چون «الْيَوْمَ عَمَلٌ وَ لاَ حِسَابَ، وَ غَداً حِسَابٌ، وَ لاَ عَمَلَ»[22] پس آخرت روز تكليف نيست اگر كذب ممكن بود حرام بود خب اگر دروغ آنجا ممكن باشد بايد جلويش را گرفت ديگر بايد نهي از منكر كرد در حالي كه اين‌چنين نيست پس دروغ به دو دليل آنجا راه ندارد يكي ظرف شهود است حجاب نيست قهراً جهل نيست وقتي جهل نبود گزارش دروغ ممکن نيست چه اينكه ﴿لاَ ظُلْمَ الْيَوْمَ[23] هيچ كس نمي‌تواند نسبت به ديگری ظلم بكند و دليل ديگر اينکه در آن روز دروغ راه ندارد اين است كه اگر آنجا دروغ ممكن باشد بايد جلوي دروغ... دروغ قبيح است ديگر قبح كذب كه اختصاص به يك نشئه‌اي دون نشئه ديگر ندارد بايد جلويش را گرفت بايد مردم را به ثقل دعوت كرد قهراً مي‌شود امر‌به معروف نهي‌از‌منكر آن هم شريعت و رسالت و كتاب الهي طلب مي‌كند تازه مي‌شود يك دنياي ديگر نه آخرت در حالي كه هيچ كدام از اين احكام براي قيامت نيست پس اين كه ذات اقدس الهی فرمود ما از مشركين سؤال مي‌كنيم ﴿أَيْنَ شُرَكاؤُكُمُ الَّذينَ كُنْتُمْ تَزْعُمُونَ﴾ آنها مي‌گويند ﴿رَبِّنا ما كُنّا مُشْرِكينَ﴾ شايد به اين برگردد ملكات انسان در دنيا تحصيلی است يعني انسان به وسيله اعمال ملكاتي به دست مي‌آورد و اين ملكات به جايي مي‌رسد كه گاهي به منزله فصل مقوم انسان در مي‌آيد به صورت نوعي انسان مي‌شود اين همان تناسخ ملكوتي است كه حق است نه تناسخ ملكي آن‌گاه درون انسان مي‌شود به صورت يك حيوان لذا عده‌اي در قيامت به صورت حيوان محشور مي‌شوند وقتي اين‌گونه از ملكات راسخ شد انسان در قيامت برابر با ملكاتش محشور مي‌شود با ملكاتش حرف مي‌زند برابر ملكاتش تصديق‌ و تکذيب دارد آن روز گزارش كذب از هيچ كسي به نحو جِد متمشی نيست اما آدمي كه به دروغ عادت كرده دروغ مي‌گويد نه اينكه روي تصميم دروغ بگويد مثل آدم خوابيده‌اي كه حرف مي‌زند اگر كسي مواظب زبان و گفتار و رفتارش بود اين اگر در خواب هم حرف بزند حرف قبيح نمي‌زند حرفهاي عادی مي‌زند اما يك انسان «بذيّ لسان» در خواب هم که حرف مي‌زند احياناً به زيد‌ و ‌عمر‌و بد مي‌گويد يك كسي كه به دروغ عادت كرده است در خواب هم كه حرف مي‌زند دروغ مي‌گويد خواب هم كه مي‌بيند دورغ مي‌بيند اين از بيانات لطيف مرحوم بو‌علي است هرگز انسان دروغگو خواب راست نمي‌بيند بالأخره نفس در عالم خواب رقياتی دارد يك كسي كه به دروغ عادت كرده است، حقيقت را تحريف مي‌كند، مثبت را منفي مي‌كند منفي را مثبت مي‌كند در عالم بيداري خيلي چيز شما به يادش مي‌دهيد اين به عكس مي‌كند خب در خواب هم اگر چيزي به او گفتند اين نفسش عادت كرده به تغيير و تحريف به بد‌جلوه دادن، لذا وقتي بيدار شد آنچه را كه در عالم رؤيا به او امانت سپردند اين را كم و زياد مي‌كند درست به او فهماندند ولي او باطل تلقي كرده است مثل اينكه شما حرف صدق به دروغ‌گو تعليم مي‌كنيد ولي او دروغ تحويل مي‌دهد آدم دروغگو خواب صادق هم نصيبش نمي‌شود چون ملكه شده براي او حالا اگر كسي بالاتر از ملكه به جايي رسيده است كه اين وصف براي او به منزله فصل مقوم شد در قيامت هم حرف مي‌زند مي‌گويد من اين‌چنين نبودم من اين‌چنين نيستم ما اين كار را نكرديم دروغ مي‌گويد.

پرسش...

پاسخ: اين هم حق است يعني فعل بر‌اساس ملكه باشد اين حق است انسان دروغ‌گو اگر راست بگويد باطل است هر كسي برابر طينت خود حرف مي‌زند يك انسان دروغگو در خواب اگر راست بگويد خلاف گفته است يك انسان «بذيّ لسان» اگر در‌خواب حرف مودبانه بزند خلاف است همين حرف بي ادبي بزند كه خلاف نيست يك كسي كه دروغ براي او ملكه شد اين ملكه بايد در قيامت ظهور بكند اين لازمه ملكه كذب گزارش كذب است مثل اين در ذيل ﴿فَتَأْتُونَ أَفْواجًا﴾ اين است كه يك كسي كه درنده خوي است اگر در قيامت به صورت انسان محشور بشود خلاف است اما اگر به صورت يك گرگ يا مار و عقرب در آيد كه خلاف نيست ذيل همين آيهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً ٭ وَفُتِحَتِ السَّماءُ[24] فريقن از پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نقل كردند كه عده‌اي به صورت حيوانات گوناگون در مي‌آيند.

پرسش...

پاسخ: نه اگر بگويد ما مشركانيم خلاف گفت اين بايد نفي بكند براي اينكه عمري عادت كرده به خلاف يك گرگ اگر چنانچه از كنار بره بگذرد و امينانه عبور كند اين گرگ نيست يك مار و عقرب بگذرند و نيش نزنند ديگر مار و عقرب نيست مار حقيقي آن است كه سم توليد كند عقرب حقيقي آن كه سم توليد كند اگر حقيقت است مار بايد كار خودش را انجام بدهد اين شخص ﴿إِنْ همْ إِلاّ كَاْلأَنْعامِ بَلْ همْ أَضَلُّ سَبيلاً[25] چنين كسي در قيامت جزء خلاف نبايد از او صادر بشود لذا در آتش هم كه هستند ﴿كُلَّمَا دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَهَا[26] يك آدم بد دهان «بذيَ لسان» آنجا هم كه رفته نسبت به ديگري بد مي‌گويد نه اينكه اين يك لعن اختياري باشد سبّ و لعن باشد حالا معصيت كرده است كه فعل اختياري باشد جهنم كه جاي تكليف نيست ولي اين ناچار است اين كار را بكند.

پرسش...

پاسخ: غرض آن است كه حرف كه مي‌زند اين حرف بر اساس آن ملكات نفساني است اگر ملكه نفساني كسي كذب بود اين در خواب هم كه حرف مي‌زند دروغ مي‌گويد «النوم اخ الموت»[27] در برزخ هم كه حرف مي‌زند دروغ مي‌گويد در قيامت هم كه حرف مي‌زند دروغ مي‌گويد در دنيا دروغش روي مبادي اختياري است بعد از دنيا حالا يا خواب باشد يا حالت خوابی باشد يا برزخ باشد يا قيامت دهان بسته است آن ملكات سخن مي‌گويد خب ﴿الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَى أَفْوَاههمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهمْ وَتَشْهدُ أَرْجُلُهم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ[28] آنجايي كه در بخش ديگر دارد و ﴿ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ[29] آنجا كه زبان شهادت مي‌دهد برابر چه شهادت مي‌دهد يعني زبان در اختيار خود شخص است و به ميل او حرف مي‌زند يا برابر ملكات حرف مي‌زند دست و پا برابر ملكات حرف مي‌زنند نه برابر ميل خود آدم اگر ميل خود آدم بود كه به اعضا و جوارح اعتراض نمي‌كرد ﴿ لِمَ شَهدْتُمْ عَلَيْنا قالُوا أَنْطَقَنَا اللّه الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ[30] خب خدا اعضا و جوارح را به حرف آورد اصل تكلم به قدرت خداست اما نحوه كلام چرا اين طور است، خدا اين كلام را به دست و پا آموخت اينكه حجت بنده بر مولا تمام است نه عكس خدا فقط به دست و پا قدرت داد حرف بزنند تكلم را در اختيارشان قرار داد نه كلام را كلام را اينها دارند يعني در نهان و نهاد اين انسانها كلام تعبيه شده است ابزار مي‌خواهند خدا به اينها ابزار تكلم داد اين‌چنين نيست كه‌ ـ ‌‌معاذ الله ـ ‌خدا به اعضا و جوارح بگويد كه عليه صاحبتان شهادت بدهيد اين خلاف است آن‌گاه صاحبانشان مي‌گويند كه خدايا تو به اينها ياد دادي اينكه حجت نمي‌شود كه اگر اعضا و جوارح كلام و تكلم هر دو را از خدا بگيرند که آن روز «يوم الاحتجاج» نيست اين صاحب اعضا خجالت مي‌كشد مي‌بيند حرف راست است منتها گوينده تكلمش غير عادي است مثل اينكه انسان يك سِّر مكتومي دارد اين ستون به حرف در بيايد آن سر مكتوم را بگويد اين ستون كه دروغ نگفت تكلمش غير عادي است نه كلامش باطل باشد در قيامت كلام مطلبي نيست كه خدا ياد اين اعضا و جوارح داده باشد انطاق اينها به عنايت الهي است مي‌بينيد اين شخص يك طور سؤال مي‌كند آن اعضا و جوارح يك طور ديگر جواب مي‌دهند اين شخص مي‌گويد ﴿لِمَ شَهدْتُمْ عَلَيْنا﴾ آنها مي‌گويند كه ما چيزي نگفتيم كه هر چه تو داشتي ما گفتيم منتها خدا ما را به حرف آورد چيزي يادمان نداد كه نگفت « اشهدنا» ﴿قالُوا أَنْطَقَنَا اللّه الَّذي أَنْطَقَ كُلَّ شَيْ‏ءٍ[31] اين اعضا و جوارح به صاحبانشان مي‌گويند شما چه اشكالي داريد براي ما، ما خلاف گفتيم يا چرا حرف زديم خلاف كه نگفتيم آنچه داشتيم را گفتيم چرا حرف زديم خب خدا ما را به حرف آورد خدا به ما گفت مجازيد حرف بزنيد نه مجازيد خلاف بگوييد، ما هر چه ديديم گفتيم اين مي‌شود «يوم الحجه».

پرسش...

 پاسخ: نه دست و پا هم دست و پا هم چون دست و پا شاهدند نه مقر دست و پا كه بد نكردند كه دست بيچاره كه تمام مدت عمر راست گفت دست كه دروغ نمي‌گويد پا كه دروغ نمي‌گويد اينها شاهدند نه مقر فرق است بين اقرار و شهادت اگر صاحب عصيان حرف بزند مي‌گويند اقرار كرده اما اگر ديگري كه عادل است و آدم خوبي است واقع را بگويد مي‌شود شهادت، دست و پا بسيار آدمهاي خوبي‌اند، ابزار خوبي‌اند در اختيار آدمهاي بد قرار گرفتند خود دست و پا الان ستم مي‌بينند دست هيچ كسي معصيت نكرده، پاي هيچ كسي گناه نمي‌كند اين انسان است كه گناه مي‌كند اعضا و جوارح را بيجا مصرف مي‌كند وگرنه دست چه گناهي كرده لذا اينها مي‌شوند شاهد، دستي كه به صورت كسي سيلي زده اگر دست معصيت مي‌كرد مي‌شد مقر نه شاهد، شخص معصيت مي‌كند اينها اعضا و جوارح ابزار او هستند لذا آنجا كه خود شخص حرف مي‌زند مي‌گويد ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنْبِهمْ فَسُحْقًا ِلأَصْحابِ السَّعيرِ[32] اينجا كه اعضا و جوارح حرف مي‌زنند مي‌شود شهادت خب شاهد بايد به شهادت صدق باشد و درست بگويد در تمام مدت عمر اعضا و جوارح از دست آدم رنج مي‌برد و آدمهاي خوبي بودند اينها موجودات خوبي بودند مثل همه موجودات ﴿يُسَبِّحُ لِلّه ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ[33] اينها تكذيب مي‌كردند در روايات آمده است كه خود كافر كافر است ولي ضلش يسجد لله خب پس اعضا و جوارح بسيار موجودات خوبي هستند و مسبحات حق اند مسلم‌اند ﴿أَسْلَمَ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ[34] ﴿وَلِلَّهِ يَسْجُدُ مَن فِي السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ[35] ﴿ يُسَبِّحُ لِلَّهِ مَا فِي السَّماوَاتِ وَمَا فِي الْأَرْضِ﴾ اين انسان است كه بيراهه مي‌رود اين اعضا و جوارح را بيجا صرف مي‌كند.

پرسش: به اعتقاد من اعضا و جوارح با اختيار خودش ...

پاسخ: اعضا و جوارح در اختيار نفس انسان تبه كارند وگرنه اينها كه معصيت نمي‌كنند خدا اينها را در قيامت حرف مي‌آورد نه چيز ياد اينها مي‌دهد اگر خدا در قيامت چيز ياد اينها بدهد و به اعضا و جوارح بگويد اين‌چنين شهادت بدهيد چو قيامت ظرف ظهور حق است اولاًـ معاذ الله ـ خدا همچنين كار را نخواهد كرد و ثانياً همين انسانهايي كه تبهكارند و دارند احتجاج مي‌كنند مي‌گويند خدايا تو ياد اينها دادي و گرنه اينها نمي‌دانستند خب. زمين شهادت مي‌دهد، شكايت مي‌كند، شفاعت مي‌كند، مسجد براي يك عده‌اي شهادت مي‌دهد و شفاعت مي‌كند نسبت به يك عده شكايت مي‌كند خب مسجد مي‌گويد اينها همسايه‌هاي من بودند و در من نماز نخواندند يا نمازشان را صحيح نخواندند در قيامت كه اين مسجد شهادت مي‌دهد يا شكايت مي‌كند يا شفاعت مي‌كند انطاقش به عنايت الهي است نه كلامش خب همه قبول دارند و همهٴ همسايه ها هر كدام قبول دارند، بعضيها كه اهل مسجد بودند مي‌بينند او درست شهادت داده بعضيها که ‌همسايه مسجد بودند و اعتنا نكردند مي‌بينند درست شكايت كرده، اعتراضشان به اين نيست كه اين حرفهاي شما باطل است اعتراضشان به اين كه شما چرا حرف زديد خود اعضا و جوارح كه مورد عتاب صاحب اعضا و جوارح هستند صاحبان اعضا و جوارح به اينها مي‌گويند ﴿لِمَ شَهدْتُمْ عَلَيْنا[36] آنها نمي‌گويند كه خدا به ما گفت اين حرفها را بگو كه مي‌گويند حرف حق بود مطلب حق بود خدا ما را به زبان آورد ما هم مي‌گوييم همين زبان آوردن در قيامت راجع به مسجد هم هست راجع به زمين هم هست راجع به صحنه‌هاي حادثه‌هاي گوناگون هم هست خب. بله،

پرسش...

پاسخ: بله؟ اعضا و جوارح عذاب نمي‌بيند كه اعضا و جوارح اين اعضاء و جوارح كه عذاب نمي‌بيند عذاب برای روح است الآن هم اگر چه روح متوجه نباشد اين پوست شما هم ارباً اربا [پاره، پاره] بكنيد گوشت را ارباً اربا [پاره، پاره] بكنيد کسي درد احساس نمي‌كند درد برای روح است بدن را كسي عذاب نمي‌كند كه براي اينكه آن شخص را عذاب بكنند اين دست و پاي او را مي‌سوزانند الان اگر روح متوجه نباشد مثل حالت بيهوشي اين بدن را قطعه قطعه مي‌كنند در اتاق عمل كسي درد احساس نمي‌كند كه بعد هم گوشت روييده مي‌شود عذاب براي روح است دنيا هم همين‌ طور است هر چه در دنيا است آخرت هم همان طور است.

پرسش: بدن اخروي تمسك يافته ... باشه چه نيازي ...

پاسخ: آن يك بحث ديگر است كه بدن تمسک يافته چيست؟ الان بحث در اين است كه همين انسان مثل خواب همين انسان با همين بدن با همين خصوصيات وقتي انسان پرهيزكار باشد وقتي ‌در ‌خواب حرف مي‌زند خواب حساب شده است يك انسان «بذيّ لسان» باشد در خواب هم كه حرف مي‌زند به زيد و عمرو بد مي‌گويد در همين بدن است ديگر قيامت هم همين وضع است منتهي با يك نظام ديگر اين كار با تمثل ندارد كه انسان خوابيده زبانش در اختيار خودش نيست در اختيار ملكات اوست در برزخ هم همين‌ طور است عند‌الاحتضار هم همين طور است خيليها هستند عند‌الاحتضار نمي‌فهمند دارند چه كار مي‌كنند اما مي‌بينيد دارند وضو مي‌گيرند يا نماز مي‌خوانند اين كسي كه عمري به وضو و نماز عادت كرده در‌احتضار همين ‌طور‌است بعضيها هم كه حالات آنها را عند‌الاحتضار مشاهده كردند ديدند دارند به زيد و عمرو بد مي‌گويند حال احتضار که انسان اختياري ندارد كه اعمال در اختيار ملكات آدم است همين وضع در قيامت هم هست البته نظامش نظام ديگري است خب بنابراين اينكه فرمود: ‌﴿‌انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهمْ﴾ اين ﴿انْظُرْ﴾ برای صحنه قيامت است نه صحنه دنيا نه ‌اينكه خداوند به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در دنيا بفرمايد نگاه كن اينها چه طور دروغ مي‌گويند در قيامت اين جريان هست خدا در دنيا كه به پيغمبر نمي‌فرمايد تو نگاه كن اينها چه طور دارند دروغ مي‌گويند اين صحنه قيامت را دارد ترسيم مي‌كند پيغمبر هم به عنوان‌ شاهد است ﴿وَ جِئْنا بِكَ عَلى هؤُلاءِ شَهيدًا[37] پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) حاضر است محكمه قسط و عدل الهي هم باز شد خداوند مشركين را احضار كرده است ﴿إِنَّهمْ لَمُحْضَرُون[38] از مشركين سؤال مي‌كنند ﴿أَيْنَ شُرَكَاؤُكُمُ الَّذِينَ كُنتُمْ تَزْعُمُونَ ٭ ... قَالُوا وَاللّهِ رَبِّنَا مَا كُنَّا مُشْرِكِينَ﴾ آن‌گاه خدا به پيغمبر فرمود:‌ ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهمْ﴾ ببين چطور دارند دروغ مي‌گويند.

پرسش: استاد همان طوري كه دست پا اعضا و جوارح است خب زبان هم عضوي از اين اعضاند چطور يكي شهادت دروغ مي‌دهد يكي شهادت راست مي‌دهد.

پاسخ: همه شهادت مي‌دهند همه شهادت مي‌دهند، خود مشرك همه اعضا و جوارحش شهادت مي‌دهند غرض آن است كه اين شخص برابر آن ملكات عادت كرده به دروغگويي زبان او هم دروغ مي‌گويد.

پرسش: دست پا هم خلاف ...

پاسخ: دست و پا هم راه خلاف مي‌روند اما اگر ذات اقدس الهي به آنها، آن ملكات حق را برايشان روشن بكند چون فطرت آنها هنوز هست فطرت آنها هنوز هست آن وقت آن فطرت كه شكوفا شد دست و پا و اعضا و جوارح برابر آن فطرت كه ملكه اصيل هستند به او مي‌گويند به اينكه تو اين کار را كرده اي آنجا كه كار كار عادي مي‌باشد دست و پا و ساير اعضا و جوارح برابر ملكات كار مي‌كنند آنجا كه بنا شد‌آن فطرت زيرين که اين چرك روي آن را پوشانده ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها[39] او سخن بگويد اعضا و جوارح سبک ديگر سخن مي‌گويند كه البته اين بايد هنوز باز بشود غرض آن است كه اين ﴿انْظُرْ كَيْفَ كَذَبُوا عَلى أَنْفُسِهمْ﴾ قبل از اينكه ما به بحثهاي قرآني و آيات برسيم به بحثهاي قرآن برسيم هرگز با يک يا دو تا روايتي كه وضع سندش روشن نيست نمي‌شود آنرا حل كرد كه واقعاً اينها در قيامت دروغ مي‌گويند و دروغشان هم جدي است اين حالا تتمه‌اش مربوط به بحث بعد است.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 19.[1]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 144.[2]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 114. [3]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 140.[4]

 ـ سوره ٴ نور، آيهٴ 36. [5]

 ـ سوره ٴ نساء، آيهٴ 145.[6]

 ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 18.[7]

 ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3 .[8]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 148 . [9]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 17.[10]

ـ سورهٴ انعام،آيهٴ 149 . [11]

 ـ سورهٴ کهف، آيهٴ 29 . [12]

 ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ19 [13]

 ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 3.[14]

 ـ سورهٴ نور، آيهٴ 39 [15]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 193.[16]

 ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 87.[17]

 ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 9.[18]

 ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 42.[19]

 ـ سورهٴ طارق، آيهٴ 9.[20]

 ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 42.[21]

 ـ نهج البلاغه، خطبهٴ 41.[22]

 ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 17.[23]

 ـ سورهٴ نباء، آيهٴ 18.[24]

 ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 44.[25]

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.[26]

 ـ مستدرك الوسائل، ج 5، ص123.[27]

 ـ سورهٴ يس، آيهٴ 65.[28]

ـ سورهٴ نور، آيهٴ24. [29]

 ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21 .[30]

 ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21 .[31]

 ـ سورهٴ ملک، آيهٴ 11 .[32]

 ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 1.[33]

 ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 83.[34]

 ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 49.[35]

 ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.[36]

 ـ سورهٴ نساء، آيهٴ41 .[37]

ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 158. [38]

 ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.[39]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق