اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ ﴿14﴾ قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ ﴿15﴾ مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ ﴿16﴾ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ﴿17﴾ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ ﴿18﴾ قُلْاي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّني بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ ﴿19﴾
نكاتي كه در آيات قبل مانده است عبارت از اين است كه براساس اهميت توحيد كلمه ﴿غَيْرَ اللّهِ﴾ مقدم بر فعل ذكر شد يعني نفرمود «أ اتخذوا غير الله ولياً» بلكه فرمود: ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا﴾ يعني در ولايت الله كه او وليّ است ترديدي نيست آيا غير از خدا كه ولايت او «مما لاريب فيه» است من وليّ ديگر اتخاذ كند چون فرق است بين اينكه بگويد «أ أتخذوا غيرالله ولياً» يا بفرمايد: ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا﴾ در قرآن كريم آنچه كه به توحيد حق تعالي برميگردد در غالب موارد اين ﴿غَيْرَ﴾ مقدم بر آن فعل است چه اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» چند جا سخن از تقديم آن ﴿غَيْرَ﴾ است بر فعل مثل آيهٴ 114 همين سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿أَ فَغَيْرَ اللّهِ أَبْتَغي حَكَمًا وَ هُوَ الَّذي أَنْزَلَ إِلَيْكُمُ الْكِتابَ﴾ باز در همين سورهٴ «انعام» آيهٴ 164 فرمود: ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَبْغي رَبًّا﴾ در غالب اين موارد كلمه ﴿غَيْرَ اللّهِ﴾ مقدم قرار ميگيرد چه اينكه در غير سورهٴ «انعام» آمده است كه ﴿أَ فَغَيْرَ اللّهِ تَأْمُرُونّي أَعْبُدُ أَيُّهَا الْجاهِلُونَ﴾[1] و مانند آن خب.
مطلب بعدي آن است كه اينكه فرمود: ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا﴾ چون وليّ به معناي نزديك است و كسي كه احاطه وجودي به آدم دارد سرپرستي انسان را به عهده ميگيرد ذات اقدس الهي براي جمع بين حكمت نظري و حكمت عملي يعني جمع بين معرفت و محبّت اين چنين برهان اقامه ميكند و اين چنين راهنمايي ميكند نميگويد آيا غير از خدا واجب الوجودي هست يا خالقي هست بلكه ميفرمايد آيا غير از خدا وليي هست يا نه همان طوري كه در مسائل فرعي اگر بعضي از امور خيلي مهم باشند به ما ميگويند نزديك آن كار نرويد و اگر يك شيئي جزء گناهان عادي باشد ميفرمايند آن را مرتكب نشويد ولي اگر چيزي خيلي مهم باشد و جاذبه داشته باشد ميگويند نزديك آن نرويد مثلاً درباره تصرف اموال مردم نميگويند نزديك مال مردم نرويد براي اينكه هر مالي يك مالكي دارد آن مالك هم مقتدر است از مالش دفاع ميكند ميفرمايد: ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[2] ولي درباره اموال يتيم چون جاذبه دارد سرّش اين است كه يتيم قدرتي ندارد در دفاع در آنجا نميفرمايد مال يتيم را نخوريد مال يتيم نخوردن يك بحث ديگري دارد ميفرمايد: ﴿لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ﴾[3] نزديك آن مال نرويد براي اينكه مال جاذبه دارد مالك قدرت دفاعي ندارد شما گرفتار ميشويد در مسائل فرعي آنجا كه خطر هست ميفرمايد: ﴿وَ لا تَقْرَبُوا الزِّنى إِنَّهُ كانَ فاحِشَةً وَ ساءَ سَبيلاً﴾[4] ﴿لا تَقْرَبُوا مالَ الْيَتيمِ إِلاّ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[5] و مانند آن در مسائل اعتقادي هم به شرح ايضاً ميفرمايد نزديك غير خدا نرويد فقط به خدا نزديك بشويد چون وليّ كه از وليّ است به معناي قرب اگر كسي قلبش را نزديك چيز ديگر بكند گرفتار او ميشود قهراً او را به عنوان والي ميپذيرد لذا ميفرمايد: ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا﴾ شما اين تعبيرات را در هيچ فني از فنون فلسفه و كلام نمييابيد براي اينكه آنها يك علم محضاند سخن بر اين است كه آيا جهان واجب الوجود دارد يا نه اما سخن در ولي نيست كه عالم ولي دارد يا نه؟ و قرآن از آن جهت كه نور است بين حكمتين جمع كرده است يعني حكمت نظري و حكمت عملي، آنها يك حكمت نظري جدايي دارد و حكمت عملي جدا و كاملاً بحثهايش از هم جداست قوانينش از هم جداست مباني و مسائلش هم از هم جداست اما قرآن كريم مسئله اثبات واجب را و اثبات خالق را به عنوان اثبات ولّي مطرح ميكند كه اين بحثش قبلاً گذشت.
مطلب بعدي آن است كه اين امر و نهيای كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) متوجه است امرش حقيقي است نهياش حقيقي است منتها پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با اينكه ميتواند معصيت بكند عالماً عامداً مختاراً گناه نميكند با اينكه ميتواند واجب را ترك كند عالماً عامداً واجب را ترك نميكند پس اينكه فرمود: ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ اين تكليف هست منتها به صورت شرط منافات هم ندارد كه هرگز مقدم حاصل نشود و در نتيجه تالي هم محقق نشود اما عدم تحقق مقدم روي اختيار خود پيغمبر است ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ من اگر خدا را معصيت بكنم از عذاب يوم اليم ميترسم ﴿إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي﴾ چون به صورت شرطيه ذكر شده است قضيه صادق است ولو طرفين در خارج محقق نشود و عدم تحقق عصيان هم در اثر اختيار اوست يعني معصوم مختاراً گناه نميكند نه مضطراً.
مطلب بعدي آن است كه
پرسش...
پاسخ: بله مطلق گناه ديگر چه مربوط به گناهان عام چه مربوط به ترك خصايص النبي(صلّي الله عليه و آله و سلّم)
مطلب بعدي آن است كه درباره انسان كه ﴿خُلِقَ الْإِنسَانُ ضَعِيفاً﴾[6] تعبير قرآن به «مس» و «ذق» است «مس» نشانه آنستكه اين شيء، شيء كمي است «ذق» نشانه قلت و حقارت است برخورد كردن، چشيدن اينها از آن حقارت و كمي آن شيء خبر ميدهد ميفرمايد اگر شيء كمي از ضرر به شما برسد اين كم را كسي نميتواند برطرف بكند مگر خدا چه رسد به زياد ﴿وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُو﴾ «مس» يك شيء غير از اصابت آن شي است فرورفتن در آن شيء است يك وقت هست كه خدا ميفرمايد: ﴿أَحاطَتْ بِهِ خَطيئَتُهُ﴾[7] ﴿لَهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ ظُلَلٌ مِنَ النّارِ﴾ اينجا ديگر احاطه نار است يا ﴿فَدَمَّرْناهُمْ تَدْميرًا﴾[8] ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾[9] و مانند آن يا ﴿فَدَمْدَمَ عَلَيْهِمْ رَبُّهُمْ بِذَنْبِهِمْ فَسَوّاها﴾[10] چنين مواردي سخن از احاطه تام عذاب است اما آيهٴ محلّ بحث و مانند آن سخن از «مس» است كه نشانه اندك بودن است فرمود عذاب اندكي يك رنج اندكي اگر به شما برسد كسي نميتواند او را برطرف كند مگر خدا چه رسد به عذاب زياد اين دو نكته را به همراه دارد يكي اينكه انسان در برابر عذاب اندك از پا درميآيد براي اينكه اگر از پا در نيايد خب مقاومت ميكند لازم نيست كسي كشف ضُرّ كند كه اين طلب كشف ضرّ براي آن است كه انسان قدرت مقاومت ندارد خب اگر بتواند در برابر عذاب كم مقاومت كند ميگويد من اصلاً نميخواهم برطرف بشود آن را تحمل ميكنم چيزي نيست كه حالا تا كاشف طلب بكند ولي در اين آيه و امثال آن آيه ميفرمايد انسان در برابر عذاب كم قدرت مقاومت ندارد به دنبال كاشف ميگردد كاشفش هم غير از خدا نيست چه اينكه در بحث خير هم يك خير كمي هم اگر به انسان برسد فقط از ناحيه خدا است پس شيء كم چه خيرش چه رحمتش به دست او است نه كسي قدرت دارد آن عذاب كم را از انسان برطرف كند و نه كسي قدرت دارد خير كمي به انسان برساند.
مطلب بعدي آن است كه انسانهاي عادي خيلي ضعيفاند ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعيفًا﴾[11] چون ضعيفاند در برابر شر اندك به ستوه درميآيند و عجز و لابه آنها شروع ميشود در برابر خير اندك افسار گسيخته ميشوند و نميتوانند خود را كنترل كنند قرآن كريم اين را زمينهٴ برهان قرار ميدهد تا حالتهاي گوناگون انسان را منتقل كند ميفرمايد انسان در حال عادي غافل است وقتي يك آسيب كمي به او برسد اين بيتابانه به طرف خدا حركت ميكند وقتي آن آسيب را برطرف كرديم باز به غفلت اولي برميگردد و اگر ما يك خير اندكي به او داديم افسار گسيخته ميشود اينها نشانه ضعف او است پس در مسئلهٴ آسيب ديدن ميفرمايد قبل از اينكه آسيب ببيند غافل است ما يك آسيبي به او ميرسانيم كه او را متنبّه بكنيم براي هميشه هوشيار باشد اين در آن لحظه آسيب متنبّه ميشود دعا ميكند وقتي دعاي او را مستجاب كرديم دوباره برميگردد مثل حالت اول غافل ميشود و اگر يك خيري بيش از حالت معمولي به او برسانيم كه از افراد ديگر او يك كمي برجستگي پيدا كند ميبينيم از آن طرف غافل ميشود يعني «مَسّ الضّر» و «مَسّ الخير» او را از جا درميآورد حالش را برميگرداند «مَسّ» و «ذوق» كه ﴿أَذَقْناهُ رَحْمَةً﴾[12] كه اين نشانه آن است كه اگر يك كمي لبش به خير تر شود مختصري خير را بچشد آنگاه افسارگسيخته خواهد شد در سورهٴ مباركهٴ «يونس» به اين مطالب اشاره كرده است آيهٴ 12 سورهٴ «يونس» اين است ﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِدًا أَوْ قائِمًا﴾ اگر اندك ضرري مَسّ بكند به او چون اگر ضرر و زيان زياد بود ميفرمود احاطه كند به او، او را فرو برد فرو بگيرد فرا بگيرد اين تعبيرات را نفرمود فرمود: ﴿وَ إِذا مَسَّ اْلإِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا﴾ حالا يا﴿لجَنْبِهِ أَوْ قاعِدًا أَوْ قائِمًا﴾ اگر ايستاده است همانجا دعا ميكند اگر نشسته است همانجا دعا ميكند اگر بيمار است و به پهلو آرميده است همانجا دعا ميكند به جاي اينكه ﴿إِنَّ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ َلآياتٍ ِلأُولِي اْلأَلْبابِ ٭ الَّذينَ يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ يَتَفَكَّرُونَ في خَلْقِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[13] و حرف آنها اين است كه ﴿رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلاً﴾ به جاي اينكه ﴿يَذْكُرُونَ اللّهَ قِيامًا وَ قُعُودًا وَ عَلى جُنُوبِهِمْ﴾ در حال آسيب پذيري كه به اندك آسيب مبتلا شد ﴿دَعانا لِجَنْبِهِ أَوْ قاعِدًا أَوْ قائِمًا فَلَمّا كَشَفْنا عَنْهُ ضُرَّهُ مَرَّ كَأَنْ لَمْ يَدْعُنا إِلى ضُرِّ مَسَّهُ﴾[14] باز دوباره غافل ميشوند سرّش آن است كه ما را به عنوان وليّ اتخاذ نكرده و اگر يك مقدار كمي ما به او خير بچشانيم نه تنها غافل است بلكه افسارگسيخته خواهد شد در همان سورهٴ مباركهٴ «يونس» آيهٴ 21 اين است ﴿وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً﴾ و كمي لبش را تر كنيم ذوق باشد بچشد نه بخورد يك وقت انسان يك غذايي را ميچشد يك آبي را ميچشد يك وقتي يك آبي را مينوشد شرب نيست اين ذوق است كه خيلي اندك است فرمود: ﴿وَ إِذا أَذَقْنَا النّاسَ رَحْمَةً مِنْ بَعْدِ ضَرّاءَ مَسَّتْهُمْ إِذا لَهُمْ مَكْرٌ في آياتِنا﴾ حالا ببينيد عليه دين ما و برنامه هاي الهي نقشه ميكشد و مكر و حيله ميكند يك همچنين انساني است اين براي آن است كه ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعيفًا﴾[15] اما اينها آنهايي نيستند كه ﴿وَ لَقَدْ كَرَّمْنا بَني آدَمَ﴾[16] اينها آنهايي نيستند كه بار امانت را بتوانند حمل بكنند اينها وضعشان همين است با مس عوض ميشوند با ذوق متحول ميشوند اما يك عده هستند به نام اولياي الهي كه اوحدي از انساناند كه اينها در حقيقت بار امانت سماوات و ارض را ميكشند بار امانتي را ميكشند كه سماوات و ارض از آن اباي اشراقي دارند اينها كساني هستند كه ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ﴾[17] ﴿غُدُوُّها شَهْرٌ وَ رَواحُها شَهْرٌ﴾[18] باز همان عبد محض است مثل سليمان درباره داود و سليمان(سلام الله عليه) اين مسائل هست كه ﴿سَخَّرْنَا الْجِبالَ﴾[19] ﴿فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ﴾ طيور مسخّر اينها بود يا ﴿يا جِبالُ أَوِّبي مَعَهُ﴾[20] طير و جبال و ارض همه در اختيار اينها بودند هوا و فضا در اختيار آنها بودند مع ذلك ﴿نِعْمَ الْعَبْدُ﴾[21] بندهٴ صالحي بودند خب پس بعضيها با مس خير, ذوق خير و مس شر عوض ميشوند بعضيها اگر آسمان و زمين را به اينها هم بدهند اينها عوض نخواهند شد اينها كسانياند كه آن امانت معروضه بر سماوات و ارض را كه سماوات و ارض اِباي اشفاقي داشتند و نه اباي استكباري اينها حمل ميكنند و اما ديگران بر اساس ﴿خُلِقَ اْلإِنْسانُ ضَعيفًا﴾[22] با مس ضر و با ذوق خير اينها از جا درميآيند سرّش آن است كه تحت ولاي الله نيستند اگر الله وليّ اينها بود اينها هرگز با ذوق خير و مس شر از جا درنميآمدند.
مطلب بعدي آن است كه دربارهٴ مضرت فقط اصل تعليل را ذكر فرمود دربارهٴ خير هم اصل تعليل را هم بشارت ضمني را براي اينكه درباره شرّ فرمود: ﴿وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ﴾ ديگر وعده نداد اما درباره خير فرمود: ﴿وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ وقتي ﴿عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ شد هم توان آن را دارد كه خير بدهد و هم توان آن را دارد كه جلوي افرادي را بگيرد كه مانع خير انسان نشوند اين ﴿وَ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ﴾ يك پيام وعده آميز را به همراه دارد.
مطلب بعدي آن است كه اين كلمه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾ اين كلمه ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ بار ديگر در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 61 ذكر شد فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ اين كلمه ﴿فَوْقَ﴾ محفوف است به دو قرينه طبق شواهد منفصل ثابت شد كه منظور از اين﴿فَوْقَ﴾, فوق احاطي و وجودي و معنوي است نه فوق حسي اما اينجا دو تا شاهد داخلي هم دلالت ميكند بر اينكه منظور از اين ﴿فَوْقَ﴾, فوق حسي نيست يكي قبل از كلمه ﴿فَوْقَ﴾ و يكي بعد از كلمه ﴿فَوْقَ﴾ قبل از كلمه ﴿فوق﴾ مسئله قاهر بودن است كه اين قاهريّت يك مقام قدرت مكانت هست قهر يك امر مكانت است بعد از كلمه ﴿فَوْقَ﴾ عنوان عباد هست اگر ديگران عباداند پس الله مولا است فوقانيت مولا نسبت به عبد كه فوق حسي نيست اين ﴿فَوْقَ﴾ رتبي است ﴿فوق﴾ وجودي است و مانند آن.
مطلب ديگر آن است كه اين قهر قاهر بودن يعني محيط و مشرف بودن كه ديگران تحت ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾[23] مقهورند نه به معناي طرد و محروم كردن و مانند آن باشد براي اينكه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» آيهٴ 61 كه فرمود: ﴿ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ آنگاه فرمود: ﴿وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ چون محيط بر شما است و شما تحت الشعاع نور خدائيد كه او ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ﴾ است حافظاني را براي شما ميفرستد فرشتگاني را مأمور حفظ شما ميكند تا آن مدت معيني كه انسان بايد در دنيا باشد حفظهٴ الهي او را حفظ ميكند گاهي انسان خيال ميكند كه يك كار خيري كرده است كه آن خطر از او برطرف شد غافل از آنكه فرشتگان الهي و فرستادههاي الهي او را حفظ كردند اگر هم يك كار خيري كرده است نظير صدقه, صله رحم, دعا و مانند آن آنها هم باز به بركت اين حفظهٴ الهي است كه انسان در هيچ كاري طلبكار نيست كه بگويد من قبلاً چون فلان كار خير را انجام دادم لذا فلان آسيب از من زدوده شد اينطور نيست فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً﴾ تا انسان آن مدتي را كه بايد در دنيا باشد البته وقتي نوبتش به پايان رسيد ﴿حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا﴾[24] مأموران الهي ديگر جان او را قبض ميكنند حالا همانها كه حافظاناند همانها مأمور مرگاند يا نه اگر دليلي دلالت كرد بر اينكه همانها كه حافظان انساناند انسان را قبض روح ميكنند با اين آيه سازگار است اگر هم دليلي دلالت كرد بر اينكه آنها كه ميآيند غير از اين حافظاناند منافاتي با آيه ندارد به هر تقدير قاهريت خدا هم در بسط است هم در قبض هم در احيا است هم در اماته اينچنين نيست كه مخصوص قهر مصطلح باشد لذا آنچه را كه قبلاً فرمود: ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است ﴿يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ هست و مس خير هم به عهده او است با آنچه را كه فرمود اگر ضري به انسان برسد كاشفش فقط خدا است براي اينكه مصيب ضرّ هم غير از خدا كسي نيست اين ﴿هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ يك بيان جامعي است كه با هر دو مطلب سازگار است يعني هم با آثار ضرر و موت و حوادث ديگر سازگار است و با آثار خير و احيا و حوادث سودمند ديگر سازگار است براي اينكه آيهٴ 61 همين سورهٴ «انعام» قاهر بودن خدا را سبب براي احيا و اماته قرار داد سبب براي ابقا و قبض روح قرار داد سبب براي قبض و بسط قرار داد و مانند آنكه فرمود: ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ يُرْسِلُ عَلَيْكُمْ حَفَظَةً حَتّى إِذا جاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنا وَ هُمْ لا يُفَرِّطُونَ﴾ كه همهٴ اين دو كار يعني ارسال حَفظه و توفي رسل همه اينها زيرمجموعه قاهريت ذات اقدس الهي است جناب فخررازي در ذيل اين آيهٴ ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ﴾ بعد از اينكه اثبات كردند كه منظور از اين فوق، فوق حسي نيست اينچنين فرمودند كه اگر ـ معاذالله ـ منظور از اين فوق فوق حسي باشد چون اين مجموعهٴ اين نظام كروي است مثلاً حالا بر فرض اگر خدا فوق اهل الري باشد بالأخره تحت ديگران است براي اينكه اين عالم كه كروي است يك عده بالاي ما هستند همان طوري كه ما بالاي يك عده هستيم يك عده هم بالاي ما هستند معلوم ميشود كه اين قسمت از تفسير را در همان ري نوشتند كه به اين اهل ري مثل زدند كه فرمودند اگر مثلاً خدا ـ معاذالله ـ فوق اهل ري باشد «لكان تحت اقدام قوم آخرين» بر اساس كرويت زمين يا كرويت عالم خب .
اما آيهٴ مباركهٴ ﴿قُلْ اي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ ذات اقدس الهي در قرآن كريم هم از نظر عقل و هم از نظر نقل برهان اقامه ميكند بر توحيد چه اينكه از نظر عقل برهان اقامه ميكند بر اصل مبدأ درباره اصل مبدأ برهان اقامه ميكند درباره وحدانيت مبدأ هم برهان اقامه ميكند و هم با طريق نقل مطلب را ثابت ميكند سرّش آن است كه اصل مبدأ را نميشود با نقل ثابت كرد يعني اصلي كه عالم خدايي دارد صانعي دارد خالقي دارد اين را هرگز نميشود با دليل نقلي با وحي با نبوت و با رسالت و مانند آن اثبات كرد براي اينكه مستلزم دور است اگر كسي داعيهٴ نبوت و رسالت داشته باشد بگويد من پيامبرم و اخبار غيبي را دريافت ميكنم و از طرف خدا خبر ميدهم تا ثابت نشود خدايي هست حرفهاي او پذيرفته نيست ولي اگر ثابت شد خدايي هست اصل صانع ثابت شد در وحدت او شك شد و توحيد او محلّ بحث قرار گرفت اين توحيد را هم ميتوان با برهان عقلي اثبات كرد هم ميتوان با برهان نقلي اثبات كرد چون عقل و نقل يعني برهان و قرآن هماهنگ هماند آنگاه ذات اقدس الهي هم با دليل عقلي ثابت ميكند كه خدا واحد است و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[25] هم به صورت وحي تبيين ميكند كه خدا شريكبردار نيست و شرك باطل است بعد از اثبات توحيد از راه دليل عقل آنگاه ميفرمايد: ﴿قُلْ اي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ اين يك احتجاجي است با وثنيين حجاز و مانند آنها كه قبول دارند خدايي هست عالم مبدئي دارد ولي مسئلهٴ توحيد براي اينها حل نشد اينها در ربوبيّت مشركاند نه در اصل ذات و نه در اصل خالقيت اينها نميگويند ما دو تا واجب الوجود در عالم داريم يا دو تا خالق داريم ميگويند واجب الوجود يكي است خالق يكي است لكن آن رب جهاني و مدير كل عالم كه از او به عنوان رب الارباب و رب العالمين ياد ميشود آن هم يكي است اما امور جزئي به ارباب جزئي سپرده شده ﴿ءَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَيْرٌ أَمِ اللّهُ الْواحِدُ الْقَهّارُ﴾[26] كه در سورهٴ «يوسف» آمده است تنها مشكل اعتقادي مردم مصر نبود مشكل مردم حجاز هم بود خب اينها كه ميگفتند تدبير امور جزئيه را بتها به عهده دارند حالا يا فرشتگان يا ستارهها و اين اجرام مادي پيكرهايي هستند شبيه آنها ساخته شدند قرآن در اين زمينه پيامي دارد ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد كه شما از اينها سؤال كنيد بعد از اقامه برهان اگر كسي شهادت بدهد بعد از اقامه برهان عقلي بر توحيد چه اينكه بعد از اقامه برهان عقلي بر اصل مبدأ هم اين مطرح است اگر كسي شهادت بدهد كه خدا واحد است و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[27] قبول داريد يا نه و مهمترين شاهد و بزرگترين شاهد همان خدا است اگر خدا شهادت بدهد كه واحد است و شريك ندارد حرف او را قبول داريد يا نداريد؟ خدا را كه قبول داريد او هم كه صادق است او هم كه معصوم از كذب است و معصوم از سهو و نسيان است نه عمداً و نه سهواً خلاف نميگويد شما اصل خدا را با اين اسماي حسنيٰ قبول داريد در توحيد شك داريد و مشركايد براي او در ربوبيّت شريك قائلايد اگر خود خدا شهادت بدهد كه شريك ندارد قبول ميكنيد يا نميكنيد؟ يقيناً بايد قبول بكنيد خدا اگر بخواهد شهادت بدهد بايد حرف بزند ديگر حرف بيافريند اگر خدا شهادت داد و حرف آفريد و شما ثابت كرديد آن حرف حرف خدا است بايد به شهادت او ايمان بياوريد خدا شهادت داد كه واحد است و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ شهادتنامهٴ خدا همين كتاب او است ميگوييد اين كتاب كتاب خدا نيست كلام كلام خدا نيست كلام من است يا كلام ديگري است خب شما هم مثل اين بياوريد ديگري هم مثل اين بياورد من كه يك نفرم و تحصيل نكرده اين حرفها را آوردم شما همهٴ علماتان را به ﴿مَشارِقَ اْلأَرْضِ وَ مَغارِبَهَا﴾[28] را جمع بكنيد مثل اين يا يك دهم اين را بياوريد يا ده آيه, سوره مثل اين بياوريد
پرسش...
پاسخ: آنها گرفتار تشبيهاند براي اينكه از ظاهر آيات ﴿الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾[29] و مانند آن برداشت صحيحي نكردند با اينكه آياتي كه دارد ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ اْلأَبْصارَ﴾[30] اينها مبتلا شدند به اينكه بر اساس ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾[31] مثلاً يك عدهاي در قيامت خدا را ميبينند يا مثلاً ﴿الرَّحْمنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى﴾ را نتوانستد به ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[32] ارجاع بدهند و مانند آن لذا مبتلا شدند به تكثيم و نظاير آن غرض آن است كه توحيد را هم ميتوان با برهان عقلي ثابت كرد هم ميتوان با برهان نقلي
پرسش...
پاسخ: تأويل نميكينم اين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ يا ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ اينها نصاند اينها محكماتاند كار شيعه آن است كه متشابهات را به محكمات برميگرداند ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾ جزء محكمات است ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾ جزء محكمات است اگر متشابهي داشتيم نظير﴿يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ﴾[33], ﴿وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا﴾[34] يا ﴿وُجُوهٌ يَوْمَئِذٍ ناضِرَةٌ ٭ إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ﴾[35] و مانند آن يا ﴿يَدُ اللّهِ فَوْقَ أَيْديهِمْ﴾[36] اينها را بايد به محكمات ﴿لا تُدْرِكُهُ اْلأَبْصارُ﴾[37] ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[38] و مانند آن اِرجا داد ديگر خب و اين راه را هم خود قرآن فراسوي سالكانش نصب كرده است غرض آن است با دليل نقلي ميتوان توحيد را ثابت كرد البته با دليل نقلي نميشود اصل مبدأ را ثابت كرد اين ميشود دور اما توحيد مبدأ اسما و صفات اولياي مبدأ را همان طوري كه با عرفان با برهان ميشود ثابت كرد با قرآن هم ميشود ثابت كرد يعني كسي كه به الله مؤمن است ميتواند به قرآن تمسك كند بگويد به اين دليل خدا واحد است ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[39] چرا براي اينكه اولاً ثابت ميكند اين معجزه است كلام همان خدا است و آن خدا كه ـ معاذالله ـ خلاف نميگويد اشتباه نميكند اگر همان خدا گفت من شريك ندارم مقبول است ديگر لذا ذات اقدس الهي دارد به عنوان جدال اَحسن به پيغمبرش ميفرمايد به اين مردم بگو شما شهادت كدام شاهد را قبول داريد ﴿أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾ خدا شاهد است كه واحد است شما خدا را كه قبول داريد منتها براي او شركائي قائلايد خود خدا كه صادق است و ابداً اشتباه نميكند خود خدا شهات داد كه ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ كجا شهادت داد؟ در اين كتاب شما اگر ترديد داريد اين كتاب كتاب او است خب مثل اين بياوريد آنگاه معجزه بودن قرآن هم نبوت و رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را ثابت ميكند هم توحيد خدا را گاهي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد من پيغمبرم براي اينكه خدا شهادت داد براي اينكه كتاب خدا به دست من است نامه خدا به دست من است ميگوييد اين نامهٴ خدا نيست مثل اين بياوريد گاهي به همين نامه استدلال ميكند كه خدا واحد است و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[40] فرمود خدا شريك ندارد خودش گفت من شريك ندارم خودش در همين كتاب گفت اين كتاب او است اين كلام او است اگر ترديد داريد مثل اين را بياوريد غرض آن است كه معجزه بودن قرآن هم ميتواند توحيد ذات اقدس الهي را ثابت كند هم ميتواند وحي و نبوت را براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ثابت بكند البته اصل ذات را بايد با برهان عقلي اثبات كرد ﴿قُلْ اي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ ما در اين داوري شاهد ميخواهيم اگر كسي شهادت داد كه خدا شريك ندارد شما قبول داريد يا نه كه بايد شهادت بدهد كه از خدا بالاتر باشد ﴿قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾ خدا در اين داوري من ميگويم خدا هست و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾ شما ميگوييد خدا هست و «معه شركاء» اين را در متن عباداتشان ميآوردند تلبيهٴ حاجيان حجاز قبل از اسلام اين بود «لبيك اللهم لبيك لا شريك الا هو لك» اين در تلبيهٴ آنها بود يعني ميگفتند خدايا لبيك تو شريك نداري مگر آن شريكي كه آن هم مخلوق تو است يعني در متن تلبيه ميگفتند «تملكه و ما ملك» يعني اين شريك را و آنچه را كه اين شريك مالك است تو مالكي چون تو مالك كلي ولي شريك داري اما وقتي اسلام آمد گفت: «لبيك اللهم لبيك لبيك لا شريك لك لبيك ان الحمد و النعمة لك و الملك»[41] خب اين برهان محض در تلبيه ظهور كرده چه اينكه شرك صرف آنها هم در تلبيه آنها ظهور داشت شما تلبيهٴ حاجيان مشرك قبل از اسلام را ببينيد كه آنها با چه تلبيه ميگفتند «تملكه و ما ملك» و اسلام آمد همه اينها را زدود بعد از برهان عقلي در كنار آن برهان عقلي ابن دليل نقلي را ذكر كرد چون قول معصوم حدّ وسط برهان قرار ميگيرد ما بايد يقين پيدا كنيم يقين گاهي با برهان عقلي است گاهي با دليل نقلي يعني اگر اين گوينده معصوم است و يقيناً اين سخن هم سخن اين گوينده است به طوري كه در اسناد اين سخن به اين معصوم ترديدي نباشد و به تعبير رايج داراي عناصر سهگانه باشد يعني صدورش قطعي جهت صدور قطعي دلالت قطعي چنين حرفي ميتواند حدّوسط برهان قرار بگيرد قول معصوم ميتواند حدّوسط برهان قرار بگيرد و يقينآور است نه هر خبري كه خواه قطعيالصدور باشد يا نه خبري كه قطعيالصدور است اولاً و جهت صدورش هم بيان حكم الله الواقعي است نه تقيه ثانياً و دلالتش هم نص است و ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾[42] نه اينكه ظاهر باشد ثالثاً نقل قطعي نص ميتواند حدّوسط قرار بگيرد البته آن بسيار كم است لكن خطوط كلي قرآن را ميتوان اثبات كرد قرآن كه سنداً قطعي است اگر آيهاي نص باشد آن هم ميتواند حدّوسط قرار بگيرد اگرظاهر باشد در مسائلي ظن معتبر است اگر نص باشد در مسائلي كه يقين معتبر است ميشود حجت قرار بگيرد لذا فرمود: ﴿قُلْاي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ﴾ همين اللهي كه از او بزرگتر شاهدي از او بزرگتر فرض ندارد او شهادت ميدهد بين من و بين شما داور است كه خدا واحد است و ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ ﴾[43] ﴿قُلْاي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ﴾ كه اين الله ﴿شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾ آنگاه ﴿وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ﴾ اين قرآن كه كلام او است و در همين كتاب آمده است كه الله ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[44], «وحده لَا شريك له»[45] و مانند آن اين كتاب را براي من نازل كرده است تا شما را از معاصي انذار كنم كه رأس همهٴ معاصي شرك است و به اطاعات دعوت كنم كه رأس همهٴ اطاعات توحيد است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 64.[1]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.[2]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 152.[3]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 32.[4]
سورهٴ اسراء، آيهٴ 34.[5]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 28.[6]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 81.[7]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 16.[8]
ـ سورهٴ حاقة، آيهٴ 7.[9]
ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 14.[10]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 28.[11]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 50.[12]
ـ سورهٴ آلعمران، آيات 190 ـ 191.[13]
ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 12.[14]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 28.[15]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 70.[16]
ـ سورهٴ ص، آيهٴ 36.[17]
ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 12.[18]
ـ سورهٴ ص، آيهٴ 18.[19]
ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 10.[20]
ـ سورهٴ ص، آيهٴ 30.[21]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 28.[22]
ـ سورهٴ نور، آيهٴ 35.[23]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 61.[24]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.[25]
ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 39.[26]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.[27]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 137.[28]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ 5.[29]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.[30]
ـ سورهٴ قيامت، آيات 22 ـ 23.[31]
ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.[32]
ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 10.[33]
ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 22.[34]
ـ سورهٴ قيامة، آيات 22 ـ 23.[35]
ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 10.[36]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.[37]
ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.[38]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.[39]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.[40]
ـ كافي، ج 1، ص 249.[41]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 2.[42]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.[43]
ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.[44]
ـ كافي، ج 1، ص 79.[45]