اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْاي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّني بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ ﴿19﴾ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ﴿20﴾
بعد از اقامهٴ برهان بر توحيد ذات اقدس الهي چون پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشته از اقامهٴ برهان مأمور به جدال اَحسن است چون در سورهٴ «نحل» اينچنين آمده است ﴿ادْعُ إِلى سَبيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ جادِلْهُمْ بِالَّتي هِيَ أَحْسَنُ﴾[1] الآن بعد از اقامهٴ برهان دارند جدال اَحسن ميكنند اين مطلب اول، فرق برهان و جدل اين است كه در برهان جز مقدمات معقول چيزي پذيرفته نيست ولي در جدال گذشته از اينكه مقدمات بايد معقول باشد بايد مقبول هم باشد براي اينكه اگر مورد قبول طرف نباشد چنين چيزي جدال نيست چه اينكه اگر معقول نباشد يعني حق نباشد چنين جدالي باطل است احسن نيست فرق ديگري كه بين جدال و حكمت هست آن است كه در حكمت يعني در برهان فقط مقدمات معقول مأخوذ است ديگر قسم يا شهادت و مانند آن سودي ندارد لكن در مجادله و مناظرههاي جدالي قسم و همچنين شهادت كار مقدمات معقول و مقبول را ميكند اگر در جدال اَحسن وقتي طرفين مورد اعتماد ديگري بودند هر كدام مورد اعتماد ديگري بود سوگند ياد كردند يا شاهد مقبول و مرضي الطرفيني ارائه و اقامه كردند چنين جدالي سودمند است پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گذشته از حكمت يعني دعوت با برهان عقل و گذشته از موعظه جدال احسن هم دارد در جدال گاهي سوگند مطرح است و گاهي شهادت بعد از اينكه برهان اقامه شده است ذات اقدس الهي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) دستور جدال اَحسن ميدهد ميفرمايد از اين مشركين سؤال كنيد در محور اختلاف ما و شما گذشته از برهان كسي هست كه شهادت بدهد اولاً شهادت چه كسي را شما قبول داريد و چه كسي شهادتش بالاترين و نافذترين شهادتهاست اگر شما پذيرفتيد كه كسي هست و كه شهادتش بالاترين و نافذترين شهادتها باشد و آن كس طبق دعوت من و ادعاي من شهادت داد شما بايد شهادت او را بپذيريد اول ميپرسد ﴿قُلْاي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ شهادت چون به علم و حفظ و وثوق و صداقت تكيه ميكند آنكه علمش بيشتر و حفظش بيشتر و صداقتش بيشتر است شهادت او بزرگتر و مهمتر از شهادت ديگران است اول از آنها اقرار ميگيرد كه شهادت چه شخصي از شهادتهاي ديگر بزرگتر و بهتر است ﴿قُلْاي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ يعني حالا گذشته از برهان ميخواهيم شاهد اقامه بكنيم شما هم اگر شاهد داريد اقامه بكنيد من هم شاهد خودم را ارائه ميكنم شما بياييد شهادت را تحليل كنيد تا معلوم بشود كه شهادت كدام شاهد از شهادت ديگران برتر است وقتي شهادت را تحليل ميكنيد ميبينيد عناصر محوري شهادت سه چيز است يكي علم و معرفت است ديگري حفظ و ضبط است سومي وثاقت و صداقت چون شهادت دو مقام دارد يكي مقام تحمل و ديگري مقام اَدا هر شاهد بايد اين دو مرحله را طي كند يكي اينكه در متن حادثه حضور آگاهانه داشته باشد آنجا كه حادثه اتفاق ميافتد اين شخص غائب نباشد شاهد باشد عالم باشد جاهل نباشد آگاه باشد و زاهل و مانند آن نباشد كه متن جريان را عالمانه بفهمد اين مرحلهٴ تحمل شهادت وقتي يك حادثهاي را شخص شاهد و حاضر بود و خوب توانست تحليل كند و بفهمد اين مقام علمش محفوظ است قبل از اينكه مرحلهٴ اداي شهادت فرا برسد و چنين شاهدي را در محكمه به محكمه دعوت كنند اين شاهد بايد آنچه را كه فهميد خوب حفظ كند فراموشش نشود پس بعد از علم و معرفت ضبط و نگهداري لازم است ممكن است كسي در صحنهٴ حادثه حاضر باشد شاهد حادثه باشد خوب فهميده باشد ولي بعد از مدتي يادش رفته باشد چنين شاهدي شهادت او مسموع نيست پس بعد از معرفت بايد محفوظ بماند و فراموش نشود اين دو عنصر و دو مرحله است در مقام اَدا آنچه را كه عالمانه درك كرد و آنچه را حافظانه نگهداري كرد همان را بدون افراط و تفريط بازگو كند كه در اين مرحلهٴ ادا گذشته از معرفت و حفظ صداقت و وثوق هم معتبر است نه اشتباهاً كم و زياد كند نه عمداً كم و زياد كند چون عادل است مورد وثوق است عمداً كم و زياد نميكند چون معصوم است سهواً كم و زياد نميكند اگر كسي اين عناصر محوري شهادت را دارا بود شهادت او مسموع است و هر كسي كه در معرفت كه مقام اول است و حفظ و نگهداري كه مقام ثاني است و صدق و وثوق كه مقام ادا و مقام سوم است اين شخص در مرحلهٴ عالي از اين جهات سه گانه بود شهادتش در مرحله اولياست و اگر كسي در مرحله وسطي بود شهادتش متوسط است و اگر كسي در مرحله نازل بود شهادتش نازله است و اگر از اين مراحل سه گانه سقوط كرد شهادتش مسموع نيست پس عناصر محوري شهادت اين سه مطلب است و اين هر كدام از اين سه مطلب هم مراحل تشريكي دارند و آنچه از نظر علم ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[2] است و از نظر ضبط و نگهداري «حفيظ بكل شيء» است و از نظر صدق ﴿ وَمَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قِيلاً ﴾[3] هست چنين كسي شهادتش اكبر شهادات است ذات اقدس الهي خود را بعنوان اينكه ﴿وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ شَهِيدٌ﴾[4] معرفي ميكند ﴿كُلِّ شَيْءٍ مُحِيطٌ﴾[5] معرفي ميكند ﴿وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ فِي اْلأَرْضِ وَ لا فِي السَّماءِ﴾ معرفي ميكند اين براي مرحلهٴ علم در سورهٴ مباركهٴ «يونس» هم فرمود: ﴿وَ ما تَكُونُ في شَأْنٍ وَ ما تَتْلُوا مِنْهُ مِنْ قُرْآنٍ وَ لا تَعْمَلُونَ مِنْ عَمَلٍ إِلاّ كُنّا عَلَيْكُمْ شُهُودًا إِذْ تُفيضُونَ فيه﴾ فرمود چه قران بخوانيد و چه كار ديگري بكنيد همين كه بخواهيد وارد عمل بشويد ما شاهد و حاضر و ناظريم خب اگر از نظر علم چيزي است كه ﴿وَ ما يَعْزُبُ عَنْ رَبِّكَ مِنْ مِثْقالِ ذَرَّةٍ﴾[6] و اگر از نظر ضبط و نگهداري هم ﴿وَ ما كانَ رَبُّكَ نَسِيًّا﴾[7] است و اگر در مقام ادا از نظر صدق هم ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾[8] است پس چنين شهادتي عاليترين مرحله شهادت است ﴿قُلْاي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ خب اين «بيّن الرشد» است لازم نيست آنها بگويند خب تو بگو ﴿قُلِ اللّهُ﴾ در اينگونه از مواردي كه مورد قبول طرفين است معقول است و مقبول لازم نيست آنها پاسخ بدهند تو بگو نظير آيات ديگري كه در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» گذشت ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾[9] چيزي كه هم معقول است هم مورد قبول طرف خب لازم نيست او بگويد مثل اينكه شما الآن از كسي بپرسد الآن شب است يا روز لازم نيست او بگويد روز است شما به خودتان ميگوييد روز است هم معقول است محسوس است هم مقبول خب هم معلوم است هم مقبول بعد از اينكه در مقدمهٴ اين آيه مسئلهٴ ﴿أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ ذات اقدس الهي ثابت شد ﴿قُلْاي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً قُلِ اللّهُ﴾ آنگاه چون الله ﴿أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ هست در مناظرهٴ بين پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و وثنيين حجاز بعد از اقامهٴ برهان در اين جدال اَحسن خدا شهادت ميدهد به صدق پيغمبر چه در دعوا چه در دعوت گرچه در الميزان سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) آمده است كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يك طرف قرار دارد و قوم او طرف ديگر قرار دارند و پيغمبر از قومش جدا نيست مگر در دعواي نبوت و رسالت لكن اين حصر ناصواب است گرچه بعداً جبران ميكند ولي حق آن است كه گفته بشود فرق پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) با مشركين حجاز دو مطلب است هم در دعوا هم در دعوت هم پيغمبر مردم را به توحيد دعوت ميكند هم پيغمبر ادعاي نبوت دارد در هر دو محور جدال هست در هر دو محور شهادت هست و آيه هم ناظر به هر دو محور است خدا هم شهادت به وحدانيت ميدهد هم شهادت به نبوت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميدهد آيه آن مدار اصلي آيه صدر آيه دربارهٴ توحيد است نه دربارهٴ نبوت آن آيه بعد درباره نبوت خب پس ﴿قُلْاي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ معلوم است الله ﴿أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ هست يك مطلب ديگر اين است كه وقتي گفته ميشود الله اكبر يعني «الله اكبر من ان يوصف» اين درست است اين درست است ولي اين براي مرحله عاليه است گاهي گفته ميشود «الله اكبر من ان يعرف»، «الله اكبر من ان يقاس»، «الله اكبر من كل شيء»، اينها هم درست است اما آن معناي دقيق الله اكبر اين است كه «الله اكبر من ان يعرف»، «من ان يوصف»[10] آنگاه اين اكبر ديگر وصف نخواهد بود اين تكبير به تسبيح برميگردد اين الله اكبر كار «سبوحٌ قدوس» را ميكند بازگشت اين تكبير به تسبيح است نه بازگشت اين تكبير به بزرگداشت خدا نسبت به موجودات ديگر و اما آنچه كه در اين آيه است ناظر به آن است كه شهادت خدا بزرگتر از شهادت ديگران است خب حالا كه شهادت خدا بزرگتر از شهادت ديگران است خدا شهادت داد كه ﴿ لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[11] اين دربارهٴ دعوت خدا شهادت داد كه من رسول اويم اين دربارهٴ دعوا هر دو شهادت هم در اين كتاب است فرمود بگو ﴿قُلِ اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾ يا ﴿كَفى بِاللّهِ شَهيدًا﴾[12] يا در پايان سورهٴ مباركهٴ «رعد» آمده است ﴿وَ يَقُولُ الَّذينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا بَيْني وَ بَيْنَكُمْ وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الْكِتابِ﴾[13] معناي استشهاد به خدا و اينكه خدا شهيد است اين نيست كه خدا عليم است چون اگر در اثناي مناظره و جدال كسي بگويد خدا ميداند بازگشت چنين استشهادي به اين است كه پيشنهاد كفايت مذاكرات ميدهد يعني خدا ميداند خب آن شخص رقيب ميگويد خدا چيزي نميداند خدا نميداند نه براي آن است كه چيزي هست و خدا نميداند خدا ﴿بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ﴾[14] است اما اين معدوم است اين حق نيست اين وجود ندارد چون وجود ندارد و معدوم است معلوم هم نيست خب اگر كسي در اثناي جدال و مناظره بگويد خدا كه ميداند اين معنايش پيشنهاد كفايت و مذاكرات است نه ادامهٴ مناظره و جدال اين به جايي نميرسد معناي اينكه خدا شاهد است يعني گواهي ميدهد نه ميداند اين يك،
پرسش...
پاسخ: البته ولي منظور آن است كه اينجا مقام تحمل نيست مقام اَداست خدا شهيد است يعني شهادت ميدهد نه خدا شهيد است يعني ميداند چون اگر در اثناي مناظره يكي از دو طرف بگويد خدا ميداند خب طرف ديگرميگويد خدا نميداند, نميداند نه براي آن است كه چيزي هست و خدا نميداند براي اينكه اين شيء معدوم است و نيست وقتي نيست معدوم محض است شيء نيست تا علم به او تعلّق بگيرد اين «لاشيء» است.
پرسش...
پاسخ: ناظر بودن به درد نميخورد خدا ناظر است آن ميگويد ناظر نيست اين چيزي نيست كه خب پس غرض آن است كه اينجا سه مطلب است دو مطلب بايد كاملاً منتفي بشود تا آن مطلب سوم تثبيت بشود مطلب اول كه منتفي شد اين است كه شهادت خدا به معناي علم نيست كه خدا ميداند چون اين مشكل مناظره و جدال را حل نميكند اين يك، دوم اگر كسي بگويد خدا شاهد است يعني در قيامت كه خدا شاهد است اين هم يك اظهار عجز است در اثناي مناظره آنكه قيامت را نميپذيرد وثني و صنمي حجاز كه منكر معاد است ميگويد ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ ﴾[15], ﴿اَ إِنّا لَمَبْعُوثُونَ﴾[16] انسان با مرگ فوت ميكند نه وفات اين پندار باطل جاهليت بود آنكه به قيامت معتقد نيست اگر كسي در اَثناي مناظره و جدال اَحسن بگويد خدا در قيامت شاهد است اين عجز است نه ادامه مناظره پس شهادت الله به معناي اينكه در قيامت خدا شهادت ميدهد اين هم نيست اين معناي دوم هم منتفي است بلكه معناي سوم حق است و آن اين است كه در متن مناظره و جدال اَحسن پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به قومش ميگويد ما دربارهٴ دو مطلب اختلاف داريم يكي دربارهٴ توحيد من ميگويم ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾[17] شما ميگوييد آلههٴ فراواني هست يكي هم دربارهٴ نبوت كه ميگويم ﴿أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾[18] شما ميگوييد ﴿مَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ﴾[19] ما هم دربارهٴ دعوت اختلاف داريم هم درباره دعوا بعد از اقامهٴ برهان حالا دارم شاهد اقامه ميكنم شما الله را كه قبول داريد اگر الله شهادت بدهد كه شريك ندارد و اگر الله شهادت بدهد كه من پيام آور او هستم شما بايد بپذيريد الآن الله شهادت ميدهد و آن نامه او به دست من است ميگوييد نامه، نامهٴ او نيست من جعل كردم خب شما هم مِثل اين جعل كنيد اگر اين نامه، نامهٴ اوست اگر اين كتاب، كتاب اوست اگر اين كلام، كلام اوست پس او شهادت داد به صحت دعوت و به صحت دعوا اين معناي استشهاد به كلام خداست.
پرسش...
پاسخ: نه آنكه به عكس است كه چون ﴿أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ﴾ هم دعوت هم دعوا كه حالا بعد توضيح خواهد آمد بنابراين در پايان سورهٴ مباركهٴ «رعد» و در اين آيه و در موارد ديگري كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شده است كه با قومش سخن از شهادت شاهد را مطرح كند و خدا را به عنوان شاهد ذكر ميكند آنجا شاهد به معناي عالم و آگاه نيست شاهد به معناي اينكه در روز قيامت در محكمه واپسين گواهي ميدهد نيست چون نه اولي سودمند است نه دومي هر دو باطل بلكه شهادت در دنيا در داوري در مناظره است به اين معناست كه خدا شهادت داده است يعني اَدا كرده اصل توحيد را خدا ميداند هم اكنون گواهي داده است اصل نبوت و رسالت من كه از سوي اوست خدا ميداند هم اكنون گواهي داده است او گواهي داد كه شريك ندارد او گواهي داد كه من پيامبر او هستم قبلاً ملاحظه فرموديد كه توحيد را همان طوري كه با برهان عقلي ميشود اثبات كرد با برهان نقلي هم ميشود اثبات كرد البته اصل اثبات مبدأ با برهان عقلي ممكن نيست ميشود دور ولي توحيد و ساير اسماي حسنای حق تعالي را همان طوري كه با برهان عقلي ميتوان اثبات كرد با برهان نقلي هم ميتوان اثبات كرد حالا وقتي به خدمت آيه برميگرديم روشن ميشود كه پيامش چيست ﴿قُلْاي شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهادَةً﴾ لازم نيست آنها بگويند كه الله ﴿اكبرشهادةً﴾ هست چون چيزي است معقول و مقبول شهادت خدا بزرگترين شهادتهاست و خدا بالاترين شاهدهاست اين حق است مورد قبول آنها هم هست ﴿قُلْ﴾، بگو ﴿اللّهُ شَهيدٌ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ﴾ براي فصل خصومت شهادت او خوب است من با شما در دو مطلب اختلاف داريم من ميگويم «لا اله الا هو» شما آلهه قائلايد من ميگويم ﴿أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ﴾[20] شما ميگوييد ﴿مَا أَنتَ إِلَّا بَشَرٌ مِّثْلُنَا﴾[21] اين دو مطلب را با شهادت خدا من اثبات ميكنم و آن اين است كه ﴿وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّني بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ ٭ الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ﴾ كه هم دربارهٴ دعوت است كه توحيد باشد هم درباره دعواست كه نبوت و رسالت باشد فرمود در موقع استشهاد بگو كه اين قرآن وحي اطلاق شده است شما ميگوييد وحي نيست خب مثل اين بياوريد من كه يك نفرم آن هم تحصيل نكرده شما همه تحصيل كردههايتان را جمع كنيد و همه علما و ادبا را جمع كنيد يك مقداري مثل قرآن كريم بياورند وقتي ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا﴾[22] نه تاكنون اين كار را كرديد نه بعداً هم ميتوانيد اين كار را بكنيد وقتي نتوانستيد مثل اين بياوريد خب بپذيريد اين كلام الله است پس الله شهادت داد كه ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[23] اين ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ ملائكهاي كه اين را آوردند آنها هم شهادت ميدهند من هم شهادت ميدهم اينكه ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ آنگاه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[24] اولين كسي كه جزء ﴿أُولُوا الْعِلْمِ﴾ است پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) و اهل بيتاند بعد علماي ربّاني كه به دنبال اينها شاهدان توحيد حقاند خب ﴿وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ﴾ اين قرآن وحي فرستاده شد ﴿لأُنْذِرَكُمْ بِهِ﴾ پس اين قرآن شده كلام الله من شدم «منذر بالقرآن» من ميشوم رسول الله پس اين قرآن كلام الله است وقتي كلام الله شد محتواي او هم دعوت به توحيد است هم صدق ادعاي من، من ميشوم مِنذر پس من ميشوم رسول الله چون اين قرآن به طرف من وحي شد من گيرنده وحيام نبيام پس نبي اللهام چون رسالت انذار دارم پس رسول اللهام هر رسالتي مسبوق به نبوت است شخص تا پيام را از خدا دريافت نكند قدرت گزارش ندارد ﴿وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ﴾ پس من شدم نبي الله ﴿لأُنْذِرَكُمْ بِهِ﴾ پس من شدم رسول الله و اين قرآن چون آخرين كتاب است و من چون آخرين پيام آورم اين انذار مخصوص به شما نيست ﴿لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ اين ﴿مَنْ بَلَغَ﴾ اطلاق دارد هر كسي كه قرآن به او رسيده است ﴿إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾[25] حصر متعلّق هم باز دليل بر عموم است نه ﴿مَنْ بَلَغَ﴾ الي يك قرن يا هزار قرن يا صد قرن يا كمتر و بيشتر ﴿إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَةِ﴾ تا تكليف هست تا بشر روي زمين زنده هست و زندگي ميكند و مكلفانه بسر ميبرد ﴿لأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ خب حالا آيا اين ﴿مَنْ بَلَغَ﴾ عطف است بر﴿ كُم﴾ يا عطف است بر«اَنَا»اي كه در انذر هست آن در بحث روايي بايد حل بشود بعد فرمود: ﴿أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى﴾ حالا اين بيان محور شهادت است شما شهادت ميدهيد كه غير از الله آلههٴ ديگر هست؟ من كه چنين شهادتي نميدهم ﴿قُل لاَ أَشْهَدُ﴾ من كه شهادت نميدهم بلكه من به توحيد شهادت ميدهم ﴿قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ﴾ اين شهادت وحدانيت است اينكه خدا به پيغمبر ميفرمايد بگو ﴿لا إِلهَ إِلاّ هُوَ﴾ اين هم شهادت خداست هم شهادت رسول الله هم شهد الله است هم شهد رسول الله خب فرشتگان هم كه اين را آوردند او هم شهادت ملائكه است .
مطلب بعدي آن است كه اين قرآن هم براي تعليم است هم براي تزكيه است هم براي تبشير است هم براي انذار اما غالب انسانها مشكلشان در ارتكاب معاصي فراموشي جهنم است و غالب افرادي كه موفق به اطاعت و ترك معاصياند به تذكر جهنم است يعني غالب افراد را مسئلهٴ جهنم نجات ميدهد و غالب افراد غافل را فراموشي جهنم به خطر مياندازد مهمترين كار همان مسئلهٴ انذار است لذا در عين حال كه ذات اقدس الهي انبيا عموماً و وجود مبارك پيغمبر اسلام(عليهم آلاف التحية والثناء) خصوصاً اينها را به عنوان مبشر و منذر معرفي كرد ﴿رُسُلاً مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ﴾[26] و يا فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنّا أَرْسَلْناكَ شاهِدًا وَ مُبَشِّرًا وَ نَذيرًا ٭ وَ داعِيًا إِلَى اللّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجًا مُنيرًا﴾[27] به عنوان بشير نذير معرفي كرد اما در هيچ جاي قرآن پيغمبر را به عنوان «ان انت الا بشير» يا «ان انت الا مبشر» معرفي نكرد كه حصر بكند سمت او را در تبشير ولي حصر سمت پيغمبر در انذار كم نيست آيات فراواني است كه يا صريح در حصر است يا ظاهر در حصر كه به پيغمبر ميفرمايد تو كاري جز انذار نداري ﴿إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِيرٌ﴾[28]
پرسش...
پاسخ: آن «ان انت الا بشير» كه نيامده در قرآن سرّش آن است كه اكثري انسانها به وسيله جهنم از مشكلات گناه نجات پيدا ميكنند بهشت جنبه تشريفي دارد به خيليها ممكن است بگويند كه اگر شما اين واجبها را انجام داديد يا معاصي را ترك كرديد در آخرت متنعم خواهيد شد اين ميگويد من نميخواهم به نعمت آخرت برسم به نعمت دنيا بسنده ميكنم ولي اگر به او بگويند اگر واجب را انجام ندادي يا به محرم آلوده شدي در آخرت جهنم است آن وقت خودش را حفظ ميكند مسئلهٴ انذار بيش از مسئلهٴ تبشير اثر دارد لذا در همين آيه به صورت ضمني اين چنين فرمود: ﴿وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ نفرمود «لابشركم و لانذركم» اين مسئله ﴿إِنْ أَنتَ وَ إِلَّا نَذِيرٌ﴾ و مانند آن كه مفيد حصر است در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» آيهٴ 50 به اين صورت آمده است ﴿وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ آياتٌ مِنْ رَبِّهِ قُلْ إِنَّمَا اْلآياتُ عِنْدَ اللّهِ وَ إِنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ﴾ بعد هم ميفرمايد: ﴿أَ وَ لَمْ يَكْفِهِمْ أَنّا أَنْزَلْنا عَلَيْكَ الْكِتابَ يُتْلى عَلَيْهِمْ إِنَّ في ذلِكَ لَرَحْمَةً وَ ذِكْرى لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ ٭ قُلْ كَفى بِاللّهِ بَيْني وَ بَيْنَكُمْ شَهيدًا﴾ در اين كريمه سخن از حصر است ﴿إِنَّما أَنَا نَذيرٌ مُبينٌ﴾ چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هم آنجا به صورت حصر بيان شده آيهٴ 23 به بعد سورهٴ «فاطر» اين است ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذيرٌ ٭ إِنّا أَرْسَلْناكَ بِالْحَقِّ بَشيرًا وَ نَذيرًا﴾ اما ﴿وَ إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾ ببينيد نفرمود: «ان من امة الا خلا فيها نذير و بشير» فرمود: ﴿إِنْ مِنْ أُمَّةٍ إِلاّ خَلا فيها نَذيرٌ﴾ چه اينكه در جمله قبل فرمود: ﴿إِنْ أَنْتَ إِلاّ نَذيرٌ﴾[29] براي اينكه قسمت مهم فايده در انذار است از اين جهت آيهٴ محلّ بحث هم به اين صورت ذكر شده است كه ﴿وَ أُوحِيَ إِلَيَّ هذَا الْقُرْآنُ ِلأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ﴾ آنگاه در جريان حضرت ابراهيم(سلام الله عليه) هم هست انبياي ديگر هم هست آنها شاهد وحدانيت حقاند ﴿فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ﴾[30] ابراهيم خليل عرض ميكند من مُوحدانه ميگويم ﴿لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ﴾[31] ﴿فَاكْتُبْنا مَعَ الشّاهِدينَ﴾ يعني از كساني كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلاّ هُوَ وَ الْمَلائِكَةُ وَ أُولُوا الْعِلْمِ﴾[32] مرا جزء اين اولوالعلمي قرار بده كه شاهد وحدانيت تو هستند ﴿أَ إِنَّكُمْ لَتَشْهَدُونَ أَنَّ مَعَ اللّهِ آلِهَةً أُخْرى قُلْ لا أَشْهَدُ قُلْ إِنَّما هُوَ إِلهٌ واحِدٌ وَ إِنَّني بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾ اين ﴿قُلْ لا أَشْهَدُ﴾ نه يعني من بيطرفم من بيزارم براي اينكه فرمود: ﴿إِنَّني بَريءٌ مِمّا تُشْرِكُونَ﴾ آنگاه وقتي مسئلهٴ صدق دعوت به پايان رسيد به دعوا ميپردازد فرمود: ﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ﴾ آنها كه اهل كتاب اند ما نه تنها دربارهٴ رسالت پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در اين قرآن شهادت داديم هم شهادت فعلي داديم هم شهادت قولي هم نامهٴ خود را كلام خود را كتاب خود را به زبان و دست او داديم هم در اين كتاب و در اين كلام گفتيم ﴿إِنَّكَ لَرَسُولُهُ﴾ ﴿يس ٭ وَ الْقُرْآنِ الْحَكيمِ ٭ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ ٭ عَلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ﴾[33] ﴿وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ﴾[34] هم صريحاً خدا شهادت داد به اينكه آورندهٴ اين كتاب رسول خداست هم فعلاً شهادت داد وقتي نامهٴ خود و كتاب خود را به دست كسي ميدهد معجزهٴ خود را به دست او ميدهد يعني آن پيامآور من است ديگر لازم نيست كه تصريح كند كه او پيامبر است فرمود ذات اقدس الهي از چند راه شهادت داد به اينكه پيغمبر به مقام رسالت رسيد است اينكه متن كتاب خود را و كلام خود را به دست او داد دوم اينكه در اين كتاب مكرر آمده است كه ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلينَ﴾[35] سوم اينكه در كتب انبياي سلف هم شهادت داد به اينكه فلان شخص با فلان خصوصيت پيغمبري است كه خواهد آمد لذا عيساي مسيح(سلام الله عليه) از همان انجيلش باخبر بود ﴿وَ مُبَشِّرًا بِرَسُولٍ يَأْتي مِنْ بَعْدِي اسْمُهُ أَحْمَدُ﴾[36] خب «اللهم صلّ علي محمد و آل محمد» اينكه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» در آيهٴ 166 فرمود: ﴿لكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِما أَنْزَلَ إِلَيْكَ أَنْزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَ الْمَلائِكَةُ يَشْهَدُونَ وَ كَفى بِاللّهِ شَهيدًا﴾ او هم ميتواند صدق دعوا و دعوت هر دو را تأمين كند چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» فرمود: ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ﴾[37] خب يا در آن بخش ديگر فرمود اينها ﴿أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ تَراهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللّهِ وَ رِضْوانًا سيماهُمْ في وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ مَثَلُهُمْ فِي اْلإِنْجيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى﴾[38] همهٴ اينها در تورات و انجيل آمده است ديگر صدرش اين است كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) رسول خداست ﴿وَ الَّذينَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلَى الْكُفّارِ رُحَماءُ بَيْنَهُمْ﴾ بعد فرمود جريان آنها در تورات اين است جريان آنها در انجيل اين است لذا همان طوري كه در سورهٴ «اعراف» بيان فرمود: ﴿الَّذينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ اْلأُمِّيَّ الَّذي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِنْدَهُمْ فِي التَّوْراةِ وَ اْلإِنْجيلِ﴾ در اين آيهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ﴾ همان طوري كه اعضاي خانواده خود را ميشناسند هر پدري پسر خود را ميشناسد هيچ اشتباه نميكند آنها هم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) را با همه خصوصيات ميشناسند براي اينكه ما همه خصوصيات را به صورت باز و روشن در تورات و انجيل گفتيم اختصاصي به يهود ندارد اختصاصي هم به مسيحي هم ندارد ﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ﴾ شما كه اميين هستيد ﴿فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ﴾[39] بالأخره از اين راه ميتوانيد به جدال احسنتان پاسخ مثبت بدهيد شما تورات را بالأخره ميدانيد آن حق است انجيل را ميدانيد حق است يا آنها دروغ نميگويند يا از اهل كتاب سؤال بكنيد يا همين استشهادي كه من كردم به اين بها بدهيد درباره يهودي و مسيحيها چند تا شاهد ميآورد. يكي اينكه در خود قرآن آمده قرآن كلام خداست يكي اينكه در تورات و انجيل شما آمده حجت خدا بر اهل كتاب اَتم از حجت خدا بر وثنيين حجاز است لذا فرمود: ﴿الَّذينَ آتَيْناهُمُ الْكِتابَ يَعْرِفُونَهُ كَما يَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمُ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 125.[1]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.[2]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.[3]
ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 6.[4]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 54.[5]
ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 61.[6]
ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 64.[7]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.[8]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 12.[9]
ـ توحيد، ص 313.[10]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.[11]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 79.[12]
ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 43.[13]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.[14]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 10.[15]
ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 16.[16]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 158.[17]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 158.[18]
ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 154.[19]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 158.[20]
ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 154.[21]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 24.[22]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.[23]
ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 18.[24]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 12.[25]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 165.[26]
ـ سورهٴ احزاب، آيات 45 ـ 46.[27]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 23.[28]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 23.[29]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 53.[30]
ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 87.[31]
ـ سورهٴ آلعمران، آيهٴ 18.[32]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 1 الي 4.[33]
ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 1.[34]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 3.[35]
ـ سورهٴ صف، آيهٴ 6.[36]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 157.[37]
ـ سورهٴ فتح، آيهٴ 29.[38]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 43.[39]