اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لارَيْبَ فيهِ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ﴿12﴾ وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ ﴿13﴾ قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ ﴿14﴾ قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ ﴿15﴾ مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ ﴿16﴾ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴿17﴾ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ ﴿18﴾
دربارهٴ اصل اين سوره كه سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه هفتاد هزار فرشته او را بدرقه كردند اگر رواياتي در زمينه تشويق طالبان علم وارد شده است كه اگر كسي از منزلش خارج شد براي تحصيل علم هفتاد هزار فرشته او را بدرقه ميكنند اينها البته تأييد ميكند كه علوم و معارف با تشويق فرشتگان آميخته است اما در آن روايات احتمال اينكه منظور از هفتاد هزار كثرت باشد نه خصوص هفتاد هزار اين بعيد نيست ولي دربارهٴ خصوص سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه محلّ بحث است چون تعليمي در آن نصوص دارد فرمود چون اسم خدا در هفتاد موضع اين سوره آمده است به اين مناسبت هفتاد هزار فرشته او را بدرقه كردند و اما آنچه كه در اين ورقه مرقوم فرمودند با دو طرز محاسبه با حذف مكررات هفتاد اسم از اسامي ذات اقدس الهي آمده است اين احتياج به توضيح حضوري دارد كه بعداً بايد اين بزرگواري كه مرقوم فرمودند توضيح بدهد اما درباره رحمت كه فرمود: ﴿كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ هيچ موجودي بر خود حاكم نيست كه خود محكوم خودش باشد كه اگر خودش بخواهد خود را محدود بكند بتواند اينچنين فرض ندارد همان طور كه هيچ موجودي خالق خود نيست علت خود نيست هيچ موجودي هم حاكم بر خود نيست كه بر خود بتواند حكمي را تنفيض كند طوري كه ديگر مجبور باشد به پذيرش آن حكم و نتواند از حكم خود بيرون برود اينچنين نيست حتي در موارد نذر و عهد و يمين و مانند آن براي اينكه در موارد عهد و نذر گرچه خود انسان چيزي را بر خود لازم ميكند ولي در حقيقت انسان موضوع را فراهم ميكند و حكم از ناحيه شرع ميآيد مثلاً در مسئله عهد نذر يمين و مانند آن اگر كسي چيزي را براي خود واجب كرده است به اين معنا نيست كه خودش حاكم بر خودش شد و ديگر نتواند از زير حكم خود بيرون برود بلكه اگر نذر كرد يا عهد و يمين را انشا كرد موضوعي ميشود براي حكم خدا كه از آن به بعد نميتواند آن حكم را نقض بكند پس بنابراين فرض صحيح ندارد كه كسي بر خودش حاكم باشد قهراً اينكه فرمود: ﴿قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ اين به همان معناي وجوب صدور رحمت «عن الله» است نه وجوب رحمت بر خدا خواه موجب خود خدا باشد خواه موجب غير خدا غير خدا كه فرض ندارد دربارهٴ خود خدا هم در عند التحليل فرض صحيح ندارد كه يك شيء بر خود قاهر باشد حاكم خودش باشد و اما دربارهٴ ﴿وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾ منظور از اين ﴿سَكَنَ﴾ همان سكنا است نه سكون در مقابل حركت چون اگر ميفرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ﴾ ممكن بود گفته شود كه منظور از اين سكون مقابل حركت است براي اينكه خداوند شب را وسيله سكون و سبات قرار داد چه اينكه فرمود ما ليل را سبات قرار داديم سبات با «سين» يعني آرامش و تعطيلي روز شنبه را هم كه روز سبت ميگويند به همين معنا است يعني روز تعطيل يا در آن حديثي كه وجود مبارك اميرالمومنين(سلام الله عليه) دارد «نعوذ بالله من سبات العقل»[1] ما به خدا پناه ميبريم از سكون عقل يعني به خدا پناه ميبريم از اينكه عقل فرد يا جامعه ساكن بشود و تعطيل بشود سبت با سين سبات با سين همان تعطيلي و سكون است و اينكه در قرآن فرمود ما شب را سبات قرار داديم يعني مايه تعطيلي كارها است مايه سكون و پرهيز از حركت است اما چون كلمه نهار هم آمده است فرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾ معلوم ميشود منظور از اين سكون سكنا است يعني هر چه در شب مستقر است و هر چه در روز مستقر است نه منظور سكون در مقابل حركت باشد.
مطلب بعدي آن است كه آنچه كه مربوط به آفرينش است بحثهاي قدرت بيشتر مطرح است آنچه كه مربوط به محاسبه است مسئله سميع و عليم بودن خدا زياد مطرح است درباره اصل معاد مسئله قدرت خدا مطرح است كه ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[2] و اما آن محور اصلي محاسبه بر اساس سميع و عليم بودن خداست چون خدا سميع است تمام حرفها را ميشنود و خدا عليم است تمام خاطرات افكار انديشهها اعمال سرّي و علن را ميداند او ميتواند محاسبه بكند لذا درباره اصل آفرينش موجودات در معاد و احياي مجدد انسانها مسئله قدرت خدا مطرح است درباره رسيدگي به اعمال صالحين و طالحين سميع و عليم بودن خدا مطرح است لذا بعد از اينكه فرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾ كه از قدرت خدا سخن به ميان آمد ﴿وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾ را ذكر فرمود تا جريان محاسبه بر اساس قسط و عدل تنظيم بشود اما مجدداً كه وارد مسئله توحيد شدند برهاني كه اقامه ميكنند روي غالب يا همه براهيني كه در قرآن كريم است به نفي شرك برميگردد و اثبات ذات اقدس الهي مفروغ عنه است يعني قرآن برهان اقامه نميكند كه خدا هست برهان اقامه ميكند كه غير خدا مؤثر نيست غالب براهين يا همه براهيني كه در قرآن كريم هست براي نفي شرك است نه براي اثبات اصل خدا اثبات اصل خدا مفروغ عنه است لذا اين كلمه «لا اله الا الله» را گفتند اين دو تا جمله نيست دو تا پيام ندارد يكي نفي و ديگري اثبات در قضايايي كه كلمه حصر است «الا» هست و مانند آن اين با تحليل به دو قضيه منتهي ميشود يكي نفي است و ديگري اثبات يكي مستثني منه ديگري مستثني مثلاً اگر گفته شد «ما جائنا القوم الا زيداً» اين دو تا پيام دارد اين دو تا قضيه دارد يكي نفي مجيء ديگران يكي اثبات مجيء زيد يعني «لم يجعني احد و جائني زيد» نوع قضايايي كه با حصر و استثنا و امثال ذلك آميخته است وقتي تحليل ميكنيد به دو قضيه برميگردد لذا در اصول در باب مفهوم و منطوق سخن از مفهوم حصر مطرح است يعني يك منطوقي دارد و يك مفهومي هر جا مفهوم و منطوق كنار هم بود ميشود دو قضيه ولي نظر تحقيقي درباره «لا اله الا الله» اين است كه اين «لا اله الا الله» دو تا قضيه نيست كه انسان بخواهد يك چيزي را اثبات كند و يك چيزي را نفي بكند يعني آلهه ديگر را نفي بكند و الله را اثبات بكند لذا گفتند اين «الا» معني غير است وقتي «الا» به معني غير شد معني وصفي دارد آنگاه «لا اله الا الله» كه به معني «لا اله غير الله» است عند التحليل به اين صورت درميآيد غير از خدايي كه وجودش بيّن است و مسلّم است و مفروغ عنه است ديگران نه، نه اينكه «لااله الا الله» بخواهد براي اذهان خالي دو مطلب را اثبات كند يعني اذهان به فطرتها خالي است از توحيد و شرك و با «لااله الا الله» ميخواهند الله را اثبات بكنند بعد شرك شركا را نفي بكنند اينچنين نيست يك وقت است كه در يك فضايي هيچ كس نيست خالي محض است ميگويند در اين فضا فلان شخص بايد بيايد ديگران نبايد بيايند در اينجا دو تا پيام هست يكي اجازه ورود فلان شخص و ديگر نفي جواز ورود ديگران آن صحنه خالي از همه است با يك حكم آن شخص معين وارد ميشود با حكم ديگر اشخاص ديگر ممنوع ميشوند آيا در صحنهٴ فطرت ما اينچنين است كه نه خدا هست نه غير خدا آنگاه با «لا اله الا الله» ميخواهيم اصل اعتقاد به خدا را ثابت كنيم و ورود ديگران را در صحنه اعتقاد فطرت نفي بكنيم اين هست معنايش؟ كه «لااله الاالله» به دو قضيه منحل ميشود يعني «الله موجودٌ» و «ما سواه معدومٌ» يا نه اين «الا» به معني غير است يعني در صحنهٴ فطرت ما اعتقاد به خدا هست جان ما طرزي سرشته شد كه بردگي او را ميپذيرد و عبوديت او را قبول كرده است آنگاه عقل و وحي دوتايي دارند تأييد ميكنند به انسان ميگويند در نهان خود كه خدا هست غير خدا را راه نده لا اله غير از اين اللهي كه هست بنابراين فطرت مُوحدانه خلق شد اين طور نيست كه در صحنه نفس انسان گرايش به خدا نباشد بينش خدا نباشد صحنه دل خالي باشد حالا با اين تحليل دوباره كه برميگرديم خدمت اين آيه ميبينيم همان آن «لا اله الا الله» كه به معناي غير است يعني «لا اله غير الله» مفروغ مسلّم همين در طليعهٴ اين آيه آمده ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا﴾ الله كه مسلّم و مفروغ عنه است ما غير او را وليّ بگيريم؟ يعني الله ولايت او مقبول است اين را هم باز ملاحظه فرموديد كه قرآن يك كتاب علمي نيست نظير حكمت و كلام نور است يعني علم را با عمل همراه ميكند يك كتاب عِلمي محض نيست كه فقط درصدد اثبات اين باشد كه جهان خدايي دارد آن ميشود كتاب علمي محض اين نور است يعني علم را حكمت نظري را با حكمت عَملي هماهنگ ميكند خدا را به عنوان واجب الوجود اثبات نميكند خدا را به عنوان وليّ اثبات ميكند يعني انسان تحت ولايت اوست او هست سرپرست هست ما تولي او را داريم و تحت ولاي اوييم لذا در طليعهٴ اين آيه محلّ بحث خدا طرز سخن گفتن را هم به پيغمبرش(صلّي الله عليه و آله و سلّم) آموخت فرمود: ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا﴾ آنها آمدند غير خدا را وليّ گرفتند يعني مشرك شدند اين سخنان الهي دارد شركزدايي ميكند نه اصل ذات را اثبات بكند اصل ذات مفروغ عنه است پس تمام يا غالب بحثهاي قرآني براي همين غبارروبي است كه شرك ننشيند در صحنه فطرت نه اينكه الله ظهور كند آن الله ظهور كرده است ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا﴾
پرسش...
پاسخ: اصل اثبات خالق هست البته آن در بحثهايي كه گفته شد به اينكه قرآن برهان اقامه نكرده است آنجا اشاره شده لكن در كنارش باز مسئله معبود بودن حق ربوبيّت حق تولي ذات اقدس الهي مطرح است اينكه گفته ميشود غالب براي ملاحظه همان آيات است براي اينكه در قبالش عدهاي ميگويند ﴿وَ قالُوا ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ﴾[3] غرض آن است كه در همان آياتي كه خدا دارد خالق را اثبات ميكند در كنارش مسئله وليّ بودن رب بودن او را هم اثبات ميكند بعد هم ديگري را نفي ميكند با احياي همان ارتكاض فطرت ارجاع ميدهد ميگويد شما در نهانتان و در درونتان به يك مبدأ گرايش داريد حالا اگر آن آيه و امثال آن آيه هم در قرآن پيدا بشود ولي غالب بحثهاي قرآني براي نفي شرك است در مسئله ﴿أَ فِي اللّهِ شَكُّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[4] خودش هم در حقيقت يك نحوه تعليق حكم بر وصفي است كه مشعر به عليت است اينجا هم ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ هم از همين قبيل است منتها اينگونه از تعليقها كه مشعر به عليت است اينها روحش به تنبيه برميگردد نه تعليل، تعليل در جايي است كه ذهن خالي باشد و با علت اثباتي مطلبي ثابت بشود تنبيه مال جايي است كه يك شيئي در فضاي ذهن ثابت هست منتها مورد غفلت است با تنبه دادن غفلتزدايي ميكنند انسان غافل متذكر ميشود انسان ناسي متذكر ميشود اين تعبيري كه فرمود: ﴿قل أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ روحش برميگردد به تنبيه يعني شما به نهانتان سري بزنيد ببينيد به چه كسي تكيه ميكنيد محتاج هستيد يا نه يقيناً محتاجايد به كه محتاجايد به محتاج محتاجايد يا به غير محتاج؟ به غير محتاج خب غير محتاج كسي است كه هم فاطر شماست حدوثاً هم تأمين كننده نياز شماست بقائاً اينكه فرمود: ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ معنايش اين نيست كه او غذا ميدهد كه اين طعام كنايه از نياز است در تعبيرات فارسي هم فراوان است در عربي هم كه رايج است وقتي در تعبيرات فارسي گفتند اينها چه بخورند چه ميخورند يعني حاجاتشان را با چه تأمين ميكنند وقتي گفتند فلان كس مال مردم را خورد يا مال مردم را نخوريد منظور اين نيست كه نان و گوشت حرام را نخوريد كه منظور آن است كه در مال مردم تصرف نكنيد خب اين تعبير تعبير رايج است كه ﴿لا تَأْكُلُوا أَمْوالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْباطِلِ إِلاّ أَنْ تَكُونَ تِجارَةً عَنْ تَراضٍ﴾[5] اين ﴿لا تَأْكُلُوا﴾ معنايش اين نيست كه مال مردم را نخوريد كه معنايش اين است كه در مال مردم تصرف نكنيد يك تعبير عرفي است كه همه ما ميدانيم وقتي گفتند فلان كس مال مردم را خورد با اين اينكه فرش مردم را غصب كرد يا زمين مردم را غصب كرد منظور از اين خوردن مطلق تصرف است چون عمدهٴ تصرف كه حيات انسان را تأمين ميكند همين غذا خوردن است از مطلق تصرف به «اكل» تعبير ميشود اگر گفته شد ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ معنايش اين نيست كه خدا طعام به آدم ميدهد خودش طعام داده نميشود نياز به طعام ندارد بلكه منظور آن است كه او حاجت انسان را برطرف ميكند و خود محتاج نيست خب پس حدوثاً انسان مفطور اوست بقائاً در كنار سفره او نشسته است.
پرسش...
پاسخ: آن هم همين است ديگر در سورهٴٴ مباركهٴ «ذاريات» كه فرمود: ﴿ما أُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ﴾[6] آن هم همين است يعني من حاجتي ندارم كه آنها حاجتم را برطرف كند بلكه ديگران محتاج هستند و خدا حاجات آنها را برطرف ميكند در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» آيهٴ 56 به بعد اين است ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُون ِ٭ ما أُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُريدُ أَنْ يُطْعِمُونِ ٭ إِنَّ اللّهَ هُوَ الرَّزّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ﴾ اين ذكر خاص بعد از عام است براي اهميت مسئله اينكه فرمود: ﴿وَ ما أُريدُ أَنْ يُطْعِمُونِ﴾ منظور اين نيست كه خدا طعام ميخواهد و آنها مطعم خدا نيستند منظور آن است كه خدا محتاج نيست تا آنها نياز و حاجت الهي را برطرف بكنند اگر در تعبيرات عرفي به يكديگر گفتيم فلان كس چه ميخورد يعني حاجاتش را چگونه تأمين ميكند پس چه ميخورد ميگويند فلان كس بيكار است ميگويند پس چه ميخورد يعني با چه چيزي نيازش را تأمين ميكند نه يعني فقط با چه چيزي غذا ميخورد يعني با چه چيزي جامه ميپوشد پس به چه وسيلهاي مسكن تهيه ميكند به چه وسيلهاي جامه تهيه ميكند و مانند آن در غالب اين تعبيرات اين است خب اگر كسي فرش ديگري را غصب كرد ميگويند مال مردم را خورد خانه ديگري را غصب كرد ميگويند مال مردم را خورد چون مهمترين تصرف براي تأمين حيات است و آن با «اكل» و «شرب» است ميگويند مال مردم را خورد پس اينكه ذات اقدس الهي ميفرمايد خدا مطعِم است و مطعَم نيست يعني خدا نيازهاي مردم را برطرف ميكند و محتاج نيست خب.
پرسش...
پاسخ: بله؟ با صمديت فرقش آن است كه او نيازمند نيست ولي مشكل ديگري را حل نميكند صمد به معناي مقصود با اين يكي درميآيد ولي صمد به معناي بينياز مشكل مردم را حل نميكند خودش بينياز است ولي در اينجا به مردم ميفرمايد شما آيا محتاج هستيد يا نه يقيناً همه ما محتاج هستيم هيچ كسي نميتواند بگويد كه من نيازي به آب ندارم نيازي به هوا نداريم نيازي به لباس ندارم انسان سراسر حاجت است يك لحظه هوا نباشد ميميرد اينچنين نيست مثل اينكه ماهي يك لحظه در آب زندگي نكند ميميرد انسان يك لحظه در هوا زندگي نكند ميميرد خب پس انسان محتاج است به چه كسي محتاج است؟ به يك نيازمندي مثل خود يا محتاج است به يك بينياز؟ خب محتاج است به بينياز سخن از طعام و شراب نيست سخن از رفع حاجت است اين همان است كه فرمود: ﴿يا أَيُّهَا النّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللّهِ وَ اللّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميدُ﴾[7] انسان كه فقير هست نميخواهند به انسان فقير بگويند كه انسان تو فقيري خب كيست كه نداند او نيازمند است منتهي مشكل اساسي آن است كه انسان در عين حال كه ميداند محتاج است و ميداند محتاج به غني است در تدبير خطا ميكند به غير خدا تكيه ميكند هم فقر انسان مشهود اوست هم اينكه «فقير الي الغني» است معلوم اوست اين هر دو در فطرت او هست لكن اشتغالات او غبار غفلت را روي اين علم فطري ميپاشد اين وحيها و اين براهين عقلي براي غبارروبي است وقتي اين غبارها كنار رفت انسان معلوم ميشود كه يك وليّ دارد «هو الله» اين برهان در حقيقت غبارروبي ميكند لذا وقتي خدا از قرآن بخواهد به زبان حصر سخن بگويد ميفرمايد: ﴿إِنَّ هذِهِ تَذْكِرَةٌ﴾[8] اين فقط ﴿تَذْكِرَةٌ﴾ است در عين حال كه ﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ﴾[9] است ولي وقتي شما آن فطرت را اصل قرار ميدهيد ميبينيد تمام اين دستورات به ﴿تَذْكِرَةٌ﴾ برميگردد يعني يادآوري چيز جديدي به ما ياد نميدهند همان مطلبي را كه ذات اقدس الهي در نهان ما قرار داد اين دستورات و تعليمات بيروني براي يادآوري همان آمده است ﴿فَهَلْ مِن مُدَّكِر﴾[10] ﴿وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْآنَ لِلذِّكْرِ﴾[11] اين ذِّكْرِ است به ياد آدم ميآورد نه اينكه چيزي به ياد انسان بدهد خب بنابراين وقتي ميفرمايد: ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ يعني « و هو غنيٌ لا يحتاج» انساني كه محتاج است محتاج به غني است نه محتاج به مثل خود پس ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ منتهي غالب انسانها آن معناي اولي كه خداوند هستي بخش است مبدأ هستي است شايد به اين سمت حركت نكنند غالب انسانها به كسي سر ميسپارند و در آستان كسي سر ميسايند كه مشكلات آنها را حل بكند همان «شوقاً الي الجنه» گروهي هم روي ترس و بردگي خدا را عبادت ميكنند لذا هم در اين بخش ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ بودن خدا مطرح شد هم مطعم بودن خدا مطرح شد هم تقريباً منتقم بودن او ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا﴾ آن وقت آن غير مفطور است چون هر چه باشد يا جزء موجودات سمائي است يا جزء موجودات ارضي اگر يا موجود سمائي است يا موجود ارضي و خدا ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است پس آن غير مفطور است آيا من مفطور را به جاي فاطر بنشانم مخلوق را به جاي خالق بنشانم محتاج را به جاي غني بنشانم ﴿أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ در بعضي از تفاسير آمده است كه ابنعباس ميگويد من معناي «فاطر» را نميفهميدم مگر اينكه دو تا اعرابي درباره چاه اختلاف كردند يكي ميگفت اين چاه آب براي من است ديگري ميگفت براي من و آن يكي كه استدلال ميكرد گفت «انأ فطرتها» از اينكه گفت «انأ فطرتها» يعني من ابتدائاً اين چاه را حفاري كردم من به معناي فاطر پي بردم كه فاطر يعني بديع يعني كسي كه نوظهور ميآورد يعني كسي كه چيزي را بدون الگوي قبلي ميآفريند[12] يك وقت است يك شيئي قبلاً موجود است برابر او انسان كار انجام ميدهد در اينجا نوظهور نيست اين يا تقليد است يا تمثيل است يعني مِثال او ساختن است و مانند آن يك وقت است نه بديع است نوظهور است پديدهٴ تازه است چنين وصفي را ميگويند فاطر فطرت از اينكه اين اعرابي گفت «انا فطرتها» ابنعباس ميگويد من پي بردم كه فاطر يعني نو پديد آورنده آسمان و زمين نسبت به اصل خلقتشان فطرت است كه فرمود در سورهٴ «فاطر» ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[13] در همين جا هم فرمود: ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ وقتي اصل ماده را با شكاف تقريباً عدم پديد آورد اصل ماده را بدون سابقه پديد آورد اين ماده را بخواهد به صورت «سماوات سبع» در بياورد بخواهد بصورت ﴿وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾[14] در بياورد به عنوان ﴿وَ اْلأَرْضَ بَعْدَ ذلِكَ دَحاها﴾[15] يا ﴿ثُمَّ اسْتَوى إِلَى السَّماءِ وَ هِيَ دُخانٌ﴾[16] ﴿فَسَوّاهُنَّ سَبْعَ سَماواتٍ﴾[17] از آن به بعد ميشود مسئلهٴ خلقت پس اصل آن ماده را خدا به عنوان «فاطر» آفريد اين مادهٴ بسته را بخواهد باز كند «سماوات سبع» كند ﴿وَ مِنَ اْلأَرْضِ مِثْلَهُنَّ﴾ كند از آن به بعد ميشود خلق لذا در طليعهٴ همين سورهٴ «انعام» فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾[18] در آيهٴ سي محلّ بحث همين سورهٴٴ مباركهٴ «انبياء» ميفرمايد: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما﴾ اينها بسته بودند ما باز كرديم «رتق» يعني بسته «فتق» يعني گشودن فرمود: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ﴾ يعني خوب بررسي علمي نكردند تا ببينند كه اينها بسته بودند ما باز كرديم يعني اين منظومهها را اين كرات را يكي از ديگري جدا كرديم و مانند آن در سورهٴ مباركهٴ «انبيا» آيهٴ سي اين است ﴿أَ وَ لَمْ يَرَ الَّذينَ كَفَرُوا أَنَّ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ كانَتا رَتْقًا فَفَتَقْناهُما وَ جَعَلْنا مِنَ الْماءِ كُلَّ شَيْءٍ حَيِّ﴾ خب پس اگر گاهي درباره آسمانها و زمين گفته ميشود خلقت گاهي گفته ميشود فطرت و خدا هم خالق است هم فاطر است هم راتق است هم فاتق است روي اين حالات گوناگون است اينكه فرمود: ﴿خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ في سِتَّةِ أَيّامٍ﴾[19] تطوراتي را آسمان و زمين پشت سر گذاشتهاند كه در بخشي از تطورات رتق بودند يعني بسته بودند در بخشي از تطورات مفتوق شدند يعني باز شدند رتق و فتقش يعني قبض و بسطش يعني بستن و گشودنش در اختيار خداست از اين جهت ميشود خالق باري مصور و مانند آن چه اينكه پديد آوردن اصلش هم به عهدهٴ خداست از اين جهت ميشود ﴿فاطِرِ﴾ پس خدا ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[20] است يعني اصل هستي نظام كيهاني را خدا به او عطا كرد ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ چون هر سه متعلق دليل بر عموم است يعني نياز هر محتاجي را برآورده ميكند و خود محتاج نيست.
پرسش...
پاسخ: چرا شكافنده است.
پرسش...
پاسخ: گويا آن ظلمت عدم را شكافت و اين پديده هستي را پديد آورد چون شيئي قبلاً نبود كه ذات اقدس الهي آن شيء را بشكافد و از او آسمان و زمين بسازد آن مسئله آفرينش ماده و رَتق بودن ماده از آن به بعد درست است كه ماده را شكافت و فتق كرد و آسمان و زمين را تسويه كرد چه اينكه در سورهٴ مباركهٴ «شوريٰ» جريان عظمت وحي به اين صورت تبيين شد آيهٴ پنج سورهٴ «شوريٰ» اين است ﴿تَكادُ السَّماواتُ يَتَفَطَّرْنَ مِنْ فَوْقِهِنَّ وَ الْمَلائِكَةُ يُسَبِّحُونَ بِحَمْدِ رَبِّهِمْ﴾ اين وحي به قدري عظيم است وقتي از بالا تنزل ميكند گويا آسمانها ميخواهند بشكافند اين ميشود «تفطُر» چه اينكه شمس و ستارههايي كه موجودند اين شكاف بعد از وجود اينها را ميگويند «انفطار» ﴿إِذَا السَّماءُ انْفَطَرَتْ﴾[21] اين انفطار بعد از اصل هستي است اما در بدو پيدايش كه نوظهور بودن آسمان و زمين را ميخواهد بيان كند گويا آن است كه ظلمت عدم را شكافت از عدم چيزي به بار آورد نه اينكه عدم را مبدأ قابلي قرار داد بلكه ميخواهد بفرمايد كه اين آسمان و زمين قبلاً چيزي نبودند مادهاي نبود كه ما از آن ماده آسمان و زمين بسازيم بلكه بدواً با انشا چيزي را آفريديم نه با تكوين آنگاه اين شيء آفريده كه رتق بود او را فتق كرديم و گشوديم خب ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾ چون حصر متعلق دليل بر عموم است به اين معناست كه نياز هر موجودي را ذات اقدس الهي برطرف ميكند ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ هم سبق زماني دارد هم سبق رتبي ﴿وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾ در حقيقت تمام اين بحثها براي نفي شرك است اين ﴿لا تَكُونَنَّ﴾ عطف است بر ﴿قُلْ﴾ اين نهي بر آن امر عطف است ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ ... وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ ٭ قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ من اگر معصيت بكنم خدا را معتقد نباشم و يا نپرستم از عذاب روز عظيم هراسناكم اين ناظر به گروه سوم است كه«خوفاً من النار» عبادت ميكنند البته آنها كه به مقام احرار رسيدهاند همان طوري كه در نوبت قبل ملاحظه فرموديد هر دو قسم را دارند لذا دعاها و مناجات ائمه(عليهم السلام) كاملاً قابل توجيه است يعني آن كسي كه «شوقاً الي الله» خدا را عبادت ميكند يقيناً از جهنم او ميترسد به بهشت او علاقهمند است چون اينها مراحل نازله است آن مرحله كامله است اگر كسي مرحله كامله توحيد را داشت مراحل نازله و وسطي را هم خواهد داشت و شايد اينكه فرمود: ﴿وَ لِمَنْ خافَ مَقامَ رَبِّهِ جَنَّتانِ﴾[22] بعد هم فرمود: ﴿وَ مِنْ دُونِهِما جَنَّتانِ﴾[23] درجات گوناگوني براي بهشت باشد اگر كسي آن مرحله بالا را داراست مرحله پايين را هم خواهد داشت لذا اگر در مناجات ميبينيم ائمه(عليهم السلام) ناله ميكنند واقعاً گريه ميكنند و واقعاً هراسناكاند اين نقص نيست اگر كسي در همين حدّ باشد نقص است لذا در دعاي كميل هم و امثال كميل هم آمده است كه «و هبني صبرت علي حر نارك فكيف اصبر عن النظر الي كرامتك» يعني جهنم قابل تحمل است اما هجران لقاي حق قابل تحمل نيست اگر كسي آن مرحله را درك كرده است مرحلهٴ پايين براي او قابل تحمل هست پس اين مناجات و اين ادعيه كه همه و بسياري از آنها دلالت دارد بر ترس از جهنم اين نقص نيست توقف در اين مرحله نقص است و خب اينها مكلفاند و چون مينالند و «سلاحه البكاء» اين سلاح را دارند بر دشمن پيروز هستند نبايد گفت اينها كه اين حد هستند چرا ناله ميكنند اينها چون ناله ميكنند اين مقام برايشان محفوظ است سرمايه انسان ناله اوست خب اين سرمايه را از او بگيرند كه ديگر كمالي براي او نميماند كه اينها كه نظير ذات اقدس الهي بينياز محض نيستند كه اصلاً اين فرض صحيح نيست كه كسي سلاحش «بكاء» باشد بعد بگويند چرا ائمه گريه ميكنند اصلاً آنها با گريه مسلحاند چون با گريه مسلحاند شيطان به سراغ اينها نميآيد شيطان به سراغ كسي ميآيد كه بگويد «من انأ خير منه» خب وقتي كه اينها با ناله اين «انأ خير منه» را سركوب كردند ﴿وَ ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[24] را ميبينند شيطان به سراغ آنها نميآيد حالا اگر ناله از اينها گرفته شد خب شيطان نفوذ ميكند ديگر اين ناله نردبان ترقي است نبايد گفت اينها چون به اين مقام رسيدند چرا گريه ميكنند اينها چون گريه ميكنند صاحب اين مقاماند خلاصه منتها اگر كسي در همين حد گريه باشد منتهي گريه «خوفاً من النار» اين نقص است براي آنها البته نسبت به آنها نقص است اما اگر نه اگر «خوفاً من النار» را دارد «شوقاً الي الجنه» را دارند بالاتر از اينها را هم دارند كه در آن بالاتر اينها به حساب نميآيد اين ميشود انسان جامع ميشود «كون جامع لذا».
پرسش...
پاسخ: چون از قوس نزول است از بالا دارد ميآيد پايين ديگر معلوم ميشود به اينكه اين طمعشان به بهشت يا خوفشان از جهنم زيرمجموعه آن عبادت احرار بودن آنهاست با ديگران فرق ميكنند عدهاي كه ﴿يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفًا وَ طَمَعًا﴾[25] با اينها فرق ميكند اينها چون به بالا رسيدند ميگويند اگر خدايا پايين را از ما گرفتي بالا را از ما نگير ما چه كنيم كه «و هبني صبرت علي حر نارك فكيف اصبر عن النظر الي كرامتك»[26] ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾ آنگاه آن روز اگر كسي عذاب الهي از او دور شده باشد رحمت خاصه خدا به او ميرسد از يك سو و اين فوز مبين است و اگر خداي ناكرده خدا بخواهد ضرري به كسي برساند احدي نميتواند كشف الضرّ بكند و ﴿يَمْسَسْكَ اللّهُ﴾ و اينها هم توحيد است كه «هو الضار و النافع» ﴿وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ﴾ احدي قدرت گرفتن را ندارد كه بازتر آن در همان اوايل سورهٴ مباركهٴ «فاطر» هست ﴿وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾ انشاءالله بعد از پايان تعطيلي يعني روز يكشنبه گفتند درسها شروع ميشود.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ نهج البلاغه ، خطبهٴ 224.[1]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 79.[2]
ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 124.[3]
ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 10.[4]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 29.[5]
ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 57.[6]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 15.[7]
ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 29.[8]
ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.[9]
ـ سورهٴ قمر ،آيهٴ 51.[10]
ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 40.[11]
ـ مجمع البحرين، ج 3، ص 438.[12]
ـ سورهٴ فاطر ، آيهٴ 1.[13]
ـ سورهٴ طلاق، آيهٴ 12.[14]
ـ سورهٴ نازعات، آيهٴ 30.[15]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 11.[16]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.[17]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 1.[18]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 54.[19]
ـ سورهٴ فاطر ، آيهٴ 1.[20]
ـ سورهٴ انفطار، آيهٴ 1.[21]
ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 46.[22]
ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 62.[23]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.[24]
ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 16.[25]
ـ دعاي كميل.[26]