اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَاْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ الَّذينَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لا يُؤْمِنُونَ ﴿12﴾ وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ ﴿13﴾
نكاتي كه مربوط به آيات قبل بود يكي اين است كه بعضي از مفسّرين در ذيل آيهٴ ﴿وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِيَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ﴾[1] بعد از بياني كه گذشت گفتند خدا از راز اين مسئله ساكت بود ما هم ساكتايم كه چگونه اگر فرشته ظاهر بشود و آنها فرشته را ببينند ميميرند بنابراين در اين زمينه ما بحثي نداريم البته تأدب درباره معارف الهي بسيار خوب است اما ماداميكه به تعطيل معرفت منتهي نشود بسياري از اين مسائل را خود قرآن تشريح كرد و روايات تبيين كردند در بخشي از آيات آمده است كه اگر خدا برابر پيشنهاد تبهكاران عمل بكند آنها پيشنهاد بدهند فرشتهاي نازل بشود فرشته اگر برابر پيشنهاد آنها نازل بشود به حيات اينها خاتمه داده خواهد شد زيرا آنها اگر پيشنهاد دادند و خدا برابر پيشنهاد آنها معجزهاي ظاهر كرد آنها ايمان نياوردند ديگر خدا به آنها مهلت نخواهد داد معجزههاي اقتراحي غير از معجزههاي ابتدائي است معجزه ابتدائي آن است كه پيغمبري با آن معجزه مبعوث ميشود عدهاي ايمان ميآوردند عدهاي ايمان نميآورند و خدا يك مدتي مهلت ميدهد اما غالباً معجزههاي اقتراحي با مهلت همراه نيست اگر گروهي پيشنهاد دادند اقتراح كردند كه اگر فلان معجزه ظاهر بشود ما ايمان ميآوريم و خداوند برابر اقتراح آنها عمل بكند و آنها ايمان نياورند ديگر خدا به آنها مهلت نخواهد داد جريان نزول ملائكه از اين قبيل است اگر آنها پيشنهاد دادند كه خدا فرشته نازل بكند فرشتهاي نازل كرد و آنها معذلك ايمان نياوردند به آنها مهلت داده نميشود اينكه فرمود: ﴿لَقُضِيَ اْلأَمْرُ﴾ گاهي هم اينچنين است كه آنها اصلاً نميتوانند ملك را ببينند ماداميكه زندهاند نظير آيات سورهٴ مباركهٴ «فرقان» گاهي هم مربوط به اين است كه اگر اينها پيشنهاد دادند خدا برابر پيشنهاد اينها عمل كرد به اينها مهلت داده نميشود غرض آن است كه اينكه فرمود: ﴿لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِيَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ﴾[2] هم ميتواند برابر اين باشد كه آنها تا زندهاند نميتوانند فرشته را ببينند و اگر فرشته را ديدند بايد كه از نشئه دنيا و برزخ منتقل بشوند يا براي آن است كه در مواردي قرآن كريم فرمود اگر اينها معجزه اقتراحي داشتند پيشنهادي دادند برابر پيشنهاد آنها خدا عمل بكند و آنها ايمان نياورند ديگر به آنها مهلت داده نخواهد شد مطلب بعدي آن است كه
پرسش...
پاسخ: بله معجزاتي كه اينها از پيغمبر بخواهند و پيغمبر با خدا در ميان بگذارد و جزء اختيارات اوليه پيغمبر نباشد بلكه حتماً بايد به تأييد الهي برسد گرچه هر معجزهاي بايد به تأييد الهي برسد غرض آن است كه اگر يك معجزهاي را به پيغمبرشان پيشنهاد بدهند و پيغبرشان پيشنهاد آنها را به عرض خدا برساند و ذات اقدس الهي برابر پيشنهاد اينها عمل بكند در چنين موقعيتي تهديد كردهاند.
پرسش...
پاسخ: البته كل معجزات اينچنين است اما يك وقت است كه معجزهاي از قبيل جوشيدن يك چشمه است يا سبز شدن يك درخت خشك است و مانند آن يك وقت است پيشنهادشان درباره نازل شدن فرشته است در اينگونه از موارد قرآن معمولاً ميفرمايد اگر ما فرشته نازل بكنيم ﴿لَقُضِيَ اْلأَمْرُ﴾[3] يعني كار به پايان ميرسد نكته ديگر آن است كه فخررازي در ذيل آيهٴ نُه همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كه ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ مطلبي را ميفرمايد و آن اين است كه اگر ما رسول را از جنس فرشته قرار بدهيم بايد او را به صورت بشر دربياوريم به صورت يك مرد دربياوريم چرا؟ براي اينكه فرشته با حفظ فرشته بودن براي اينها قابل هضم نيست ديده نميشود اينها نميتوانند با او احتجاج كنند حرف او را درك كنند او را رهبرشان قرار بدهند و مانند آن حتماً ما بايد آن فرشته را به صورت يك مرد دربياوريم كه رهبري آنها به عهده بگيرند آنگاه در اين حال كاري كه آنها و كار ناپسند بود ما هم آن كار ناپسند را كرديم ـ معاذالله ـ براي اينكه آنها تنويح ميكنند تلبيس ميكنند حق را باطل نشان ميدهند باطل را حق نشان ميدهند لازمهاش اين است كه ما هم اين كار را كرده باشيم و ما چون اهل اين كار نيستيم ولي اين كار را نميكنيم ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ لذا بعضيها «لَبَسْنا» قرائت كردند «لَبَسْنا» يعني لازمهاش اين است كه ما هم تنويح بكنيم ما هم تلبيس بكنيم ما هم يك كاري بكنيم كه ظاهرش چيزي است و باطنش چيز ديگر و اين كار، كار درستي نيست يك كاري انجام بدهيم كه باطنش فرشته است ظاهرش بشر اين را ميگويند تلبيس و اين شايسته ما نيست جناب فخررازي اينچنين معنا ميكنند در حاليكه معنا اين نيست همان طوري كه گذشت فرمود معنا آن است كه اگر ما بخواهيم رسول را فرشته قرار بدهيم يعني در بين فرشتهها پيامبر انتخاب بكنيم و از جنس فرشتهها پيامبر انتخاب بكنيم حتماً او را بايد به صورت يك مرد در بياوريم براي اينكه پيام ما را بايد به اطلاع آنها برساند آنها بايد پيامبر ما را ببينند و اگر فرشته باشد كه نه حرف او را ميشنوند و نه خود او را ميبينند حتماً ما او را بايد به صورت يك انسان در بياوريم وقتي به صورت انسان درآورديم همان اشكالات قبلي هست اشكال قبلي آن است كه چرا پيامبر فرشته نيست خب اگر اين فرشته باشد كه آنها نميتوانند ببينند حرف او را بشنوند اگر به صورت انسان در بيايد همان اشكالات قبلي هست منتها اين بياني كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) داشتند ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾[4] يعني اين اشتباه كاري نشأت گرفتهٴ از سوء اختيار اينها را هم ما بر اينها تحميل ميكنيم نظير ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[5] فرمود: ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ آنچه را كه آنها بر خودشان اشتباه را تحميل كردند و يا اشتباه را بر ديگران تحميل كردند ما همين اشتباه را بر اينها به عنوان لبس كيفري بر اينها تحميل ميكنيم كار ما كار تلبيس نيست كار ما تنويح نيست كار ما مغالطه نيست كار ما اين است كه اول هدايت ميكنيم اگر عدهاي از هدايت طرفي نبستند به طرف گمراهي رفتند مهلت ميدهيم راه توبه را باز ميكنيم اگر آنها اين راه ضلالت را ادامه دادند و در توبه را به سوء اختيار به روي خود بستند و عالمانه دارند بيراهه ميروند ما از آن به بعد همين بيراهه رفتن را بر آنها تحميل ميكنيم كه ميشود اضلال كيفري ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ تلبيس مال جايي است كه طرف نفهمد و اين كار بدي است مغالطه كار بدي است اما وقتي كسي ميفهمد عالماً عامداً به سوء اختيار خود بيراهه ميرود ما همين بيراهه رفتن را بر او تحميل ميكنيم به عنوان اضلال كيفري نظير ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ كه در سورهٴ «صف» آمده اينجا زيغ قلب يك زيغ ابتدائي كه نيست يا زيغ تلبيسي و مغالطهاي كه نيست اين بعد از اينكه ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[6] از آن به بعد ﴿زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[7] وگرنه اينچنين نيست كه بدون تمام شدن حجت و نصاب حجت خدا ـ معاذالله ـ قلب كسي را منحرف بكند كه نظير اينكه فرمود: ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ﴾[8] فرمود كار ما مهر كردن است كل اين صحيفهٴ نوراني دل را اينها سياه كردند وقتي سياه كردند جا براي نوشتن نيست از آن به بعد ما مُهر ميكنيم ﴿خَتَمَ﴾ يعني مهر كرد مختوم يعني مهر شده خب نامه را كي مُهر ميكنند آن وقت كه تمام اين نامه و هر چه كه بايد نوشته بشود نوشته شده است.
پرسش...
پاسخ: حقيقي است ذات اقدس الهي فرمود ما قلبي به اينها داديم «مُلهَم» ﴿وَ نَفْسٍ وَ ما سَوّاها ٭ فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[9] فطرتي داديم نوراني ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفًا فِطْرَتَ اللّهِ الَّتي فَطَرَ النّاسَ عَلَيْها﴾[10] اين شخص به سوء اختيار خود اين فطرت را دفن كرده است لذا زنده به گور كرده ﴿وَ قَدْ خابَ مَنْ دَسّاها﴾[11] يعني «دسّسها» آن فطرت شده مدسوس آن قلب مُلهم شده مَدسوس اين خاكهاي غرايض و اغراض شخصي را روي فطرت گذاشته روي فطرت قبر گذاشته منتها زنده به گور كرده فطرت كه مردني نيست اين دسيسه كرده يعني خاكها را كنار برده اين فطرت را اين وسط دفن كرده روي قبر فطرت الآن هوس ساخته چنين كسي تمام باز هم خدا به او مهلت داد وقتي مهلت داد و او از مهلت سوء استفاده كرد تمام صحيفهٴ نوراني قلب را سياه كرد و هيچ جايي نماند فقط جاي امضاء خدا از آن به بعد ديگر امضا كرده است ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ﴾[12] يا ﴿وَ طُبِعَ عَلى قُلُوبِهِمْ﴾[13] اين بعد از مهلتهاي زياد ديگر هيچ جا براي نوشتن نيست ديگر زيرش را خدا مهر ميكند.
پرسش...
پاسخ: توبه؟
پرسش...
پاسخ: آنها كه فرق جوهري ندارند آن چاپ شده است اين چون طبع براي خود مكتوب است خط آن امضا است كه پايان كار است يك وقت است كه گناه حال است نه مَلكه خب قابل زوال است گناهي ميكند بعد برميگردد پشيمان ميشود راه باز است يك وقتي از حال گذشته به صورت مَلكه ميرسد باز هم قابل توبه است منتهي به دشواري يك وقت هم ـ معاذالله ـ از مَلكه هم ميگذرد به منزله فصل مُقَوم ميشود اين ﴿كَاْلانعام﴾ شدن ﴿بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾ شدن كار دشواري است آنگاه ديگر راه براي برگشت نيست آنوقت وقتي به صورت ﴿كَاْلأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[14] درآمد اين رذايل اخلاقي مطبوع است چاپ شده است مكتوب نيست خب اگر چيزي روي ورقهاي چاپ بشود تا آن ورقه را پاره نكردند آن نوشته از بين نخواهد رفت پاك نميشود كه اين براي طبع است كه براي كل اين صفحه است خط براي پايان صفحه است امضا فرمود حالا كه اينچنين شد ﴿خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ﴾[15] چون اينها با سوء اختيار نوشتند ما جا هم براي تجديدنظر نبود ما مُهر كرديم غرض آن است كه ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾[16] نه اينكه ما تنويح ميكنيم ما تلبيس ميكنيم تلبيس كار خدا نيست اين كار يك كار معقول و مقبولي است رسول براي آن است كه پيام خدا را برساند و حجت تمام بشود اگر رسول فرشته باشد آنها نه رسول را ميبينند نه حرفش را ميشنوند اين ارسال لغو است يقيناً رسول بايد به صورت يك بشر دربيايد وقتي بشر درآمد همان شُبهه ايشان تكرار ميشود كه چرا خدا فرشته را نفرستاد به اين صورت است .
پرسش...
پاسخ: ما ﴿يَلْبِسُونَ﴾ آنچه را كه آنها اشتباه ميكنند.
پرسش...
پاسخ: اينها همان طوري كه دربارهٴ معاد ﴿بَلْ هُمْ في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ﴾[17] اين ﴿لَبْسٍ﴾ يعني اشتباه نه «لُبْسٍ» ﴿بَلْ هُمْ في لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَديدٍ﴾ ﴿لَبْسٍ﴾ يعني اشتباه فرمود اينها دربارهٴ معاد ﴿لَبْسٍ﴾ لَبس دارند اشتباه دارند شك دارند در حاليكه جا براي چنين چيزي نيست.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است كه لَبْسٍ يعني اشتباه اينجا هم ﴿لَبْسٍ﴾ همان ﴿لَبْسٍ﴾ و ﴿لبسنا﴾ يعني ﴿لَبْسٍ﴾ به معناي اشتباه است نه از لبسنايي كه به معناي «لُبس» باشد به معني پوشاندن باشد ما همان اشتباهي را كه اينها را بر خودشان تحميل كردند همين اشتباه را هم ما براي اينها تحميل ميكنيم براي اينكه باز امر مشتبه ميشود نه اينكه تنويح ميكنيم و تلبيس ميكنيم و مغالطه ميكنيم و كار ما تلبيس و تنويح نيست كه فخررازي گفت بعد در تفسير كاشف هم آمده و مانند آن خب بعد دو تا پيام دارد يكي مستقيماً متوجه پيغمبر است يكي هم تهديد و هشدار نسبت به امت نسبت به پيغمبر فرمود: ﴿وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ﴾[18] يعني تو اولين پيغمبري نيستي كه تو را استهزا ميكنند انبياي ديگر هم همينطور بود آنها صبر كردند توهم بايد صبر بكني نظير ﴿فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ﴾[19] ذيلش كه دارد ﴿فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾[20] ضمن دلداري به پيغمبر هشداري هم به آنهاست اما آيهٴ بعد مستقيماً هشدار به آنهاست و تسليت و دلداري به پيغمبر كه ﴿قُلْ سيرُوا فِي اْلأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ﴾[21] پس فرق اين دو آيه آن است كه در آيهٴ قبل مستقيماً خطاب متوجه پيغمبر است تا پيغمبر تسلي پيدا كند و ضمناً هشداري نسبت به تبهكاران كه فرمود: ﴿فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾ در آيهٴ دوم خطاب مستقيماً متوجه مردم است فرمود: ﴿قُلْ سيرُوا فِي اْلأَرْضِ﴾ و تهديد مردم است و تسليت و دعوت به صبر به خود پيغمبر اول اين است ﴿وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ﴾ قهراً تو هم بايد صبر بكني براي اينكه انبياي گذشته صبر كردند يك تسليتي است به پيغمبر ﴿فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾[22] هشدار ضمني است نسبت به امت آيهٴ دوم ﴿قُلْ سيرُوا فِي اْلأَرْضِ﴾[23] خطاب به مردم است ببينيد عاقبت تبهكاران و مستهزئان چه شد اين تهديد مستقيم است به مردم تسليت و وعده پيروزي ضمني است نسبت به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اما آيهٴ دوازده به بعد ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ قبلش جريان آن است كه هر مكان و هر متمكن براي خداست بعدش اين است هر زمان و هر متزمن براي خداست وسط آن برهان بر معاد است اگر﴿قُلْ﴾, ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ كه در آيهٴ قبل است و اگر در آيهٴ بعد ﴿وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾ پس معنايش آن است كه «كل مكانٍ و مكاني كل زمانٍ و زماني فهو لله»(سبحانه و تعالي) اگر اين است پس او ميتواند دوباره نشئهاي را بيافريند مقدور اوست اين يك، و اگر هر مكان و متمكن و هر زمان و متزمن براي خداست به كسي اجازه نميدهد كه بگويد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾[24] به كسي اجازه نميدهد كه بگويد ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾[25] اگر اجازه بدهد كه آل فرعون بگويد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ پس حاكم بر زمين آل فرعوناند نه خدا.
پرسش: اين جوابها براي سؤال مقدر است
پاسخ: كه چه؟
پرسش...
پاسخ: آنكه جواب را خودش فرمود: ﴿قُلْ لِلّهِ﴾ غرض اين است كه اين برهان بر معاد را دارد تقرير ميكند اول ميفرمايد هر مكان و متمكن براي خداست سوم ميفرمايد هر زمان و متزمن براي خداست اين وسط كه مطلب دوم است برهان معاد را ذكر ميكند اول اين است ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ سوم ﴿وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾ خب اگر كه «كل مكانٍ و مكاني كل زمانٍ و زماني» براي خداست ميشود در چنين نظامي آل فرعون بگويد ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾[26] يا عاد و ثمود بگويد ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾[27] يا بطشا خب اگر بر اساس ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ حركت بشود عالم حسابي ندارد كه پس معلوم ميشود كه زمان و زمين براي آل فرعون است و خدا هم ميفرمايد نه به آنها بگو خدا كساني را هلاك كرده كه از شما اشدّ بودند و آن كسي كه «بيده الملك والملكوت او اشد» است بنابراين يك حساب و كتابي هست اين دو تا مطلب را ميفهماند يكي اميد در دل مردم يكي اينكه زحمتها هدر نميرود آدم وقتي بداند بعد از مرگ يك حساب و كتابي هست اميدوار است و ميداند دارد هجرت ميكند نه نابود ميشود هر كسي به آيندهٴ خود اميدوار است آينده معلوم نيست كي ظهور ميكند يك لحظه يا دو لحظه يك سال يا دو سال يك قرن يا دو قرن و قيامت هم دفعتاً ميآيد ﴿بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾ ﴿بَلْ تَأْتيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾[28] دفعتاً بعضيها ميبينند نشئه عوض شد خيليها نميدانند كه مردند مبهوت هستند كه اين كجا است ما كجاييم بعد از مدتها ميفهمند مردند اينچنين نيست كه مرگ يك امر روشني باشد هر كس بفهمد مرد اينكه در تلقين مرده ميگويند و«اعلم ان الموت حق و الساعة حق» اينها براي اين است كه كم كم او حاليش بشود كه از عالمي به عالم ديگر رفت اين تنها براي حاضران نيست كه موعظهاي باشد بلكه يك تلقيني است يك تعليمي است براي خود متوفي به او ميگويند تو مُردي از نشئه دنيا به نشئه برزخ رفتي و اين حق است و ثابت است براي همه است عدهاي قبل از تو رحلت كردند عدهاي بعد از تو ميآيند خيليها نميفهمند مردهاند دفعتاً ميبينند نشئه عوض شد آنهايي كه ميشناختند نميبينند آنهايي كه ميبينند نميشناسند ﴿بَلْ تَأْتيهِمْ بَغْتَةً فَتَبْهَتُهُمْ﴾[29] جريان ساعت و قيامت اين است آدم را مبهوت ميكند بهتان را كه بهتان گفتند براي آن است كه آدم كاري را نكرده به آدم نسبت بدهند آدم مبهوت ميشود قيامت وضعش اين است خب اگر كسي مطمئن باشد يك همچنين صحنهاي هست زود يا دير يك همچنين آدمي هرگز نااميد نيست احساس پوچي نميكند تمام سرمايهها را جمع ميكند تا آن لحظهاي كه ظهور كرد به او بدهند او اميدوار ميشود مسئله قيامت جزء بهترين مظاهر رحمت است كه به انسان اميد ميدهد گذشته از اينكه آن مطلب دوم را هم دارد و آن اين است كه هر كسي هر كاري را كرد «من يزرع يحصد» هر كسي هر چه كشت ﴿يَوْمَ حَصَادِهِ﴾[30] و درو او فرا ميرسد و درو ميكند خب پس او رحمت دارد لذا روح اميد را منتشر ميكند رحمت دارد كارها را به هدف ميرساند پس چون «كل مكانٍ و مكاني لله» ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ و «كل زمانٍ و زماني لله» ﴿وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ وَ هُوَ السَّميعُ الْعَليمُ﴾ بين آن مطلب اول و اين مطلب سوم برهان بر معاد ذكر ميشود ﴿كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ لا رَيْبَ فيهِ﴾ چون رحيم است روح اميد ميدمد چون رحيم است مستعدها را به كمالاتش ميرساند خب خدا اگر رحمت داشته باشد و عالم بيهدف باشد كه با رحمت او سازگار نيست چه اينكه او رحمت داشته باشد و عاد و ثمود بگويند ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾[31] كه با رحمت او سازگار نيست در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» آيهٴ پانزده اين است ﴿فَأَمّا عادٌ فَاسْتَكْبَرُوا فِي اْلأَرْضِ بِغَيْرِ الْحَقِّ وَ قالُوا مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ خب اگر معاد نباشد مالك زمان و زمين آل فرعوناند كه آنگاه در پاسخ در همان آيهٴ پانزده سورهٴ «فصلت» ميفرمايد: ﴿أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّ اللّهَ الَّذي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ كانُوا باياتِنا يَجْحَدُونَ﴾ فرمود اگر آنها از نظر شدت سخن ميگويند به آنها بگو خدايي كه خالق اينهاست از شما اشدّ است ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ ندارد كه در بخشهاي ديگر به همين صاحبان چنين فكري ميفرمايد: ﴿لَخَلْقُ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ أَكْبَرُ مِنْ خَلْقِ النّاسِ﴾[32] گاهي به زبان لقمان حكيم به فرزندش ميفرمايد: ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾[33] يك انسان وارسته كاري ميكند كه آسمانها از آن كار عاجزند ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ﴾[34] اما يك انسان فرومايه كاري كه زمين ميكند او ميماند كاري كه كوه ميكند او ميماند فرمود اين زميني كه رويش راه ميروي از تو بزرگتر است از تو محكمتر است كوههايي كه در دامنه او به سر ميبريد از شما محكمتر است شما به آن عظمت روحيتان وابستهايد كه او را فراهم نكرديد ميماند اين پيكرتان اين پيكرتان از همه اينها ضعيفتر است ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾ اگر روي قوت و ستبري بدني باشد خب زمين كه از تو محكمتر است اگر روي درازي باشد خب كوه كه از تو بلندتر است اگر روي قدرت قلب باشد البته تو كاري ميكني كه آسمان و زمين از آن عاجزند پس اين انسان يك سويش آن است ﴿إِنّا عَرَضْنَا اْلأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا اْلإِنْسانُ﴾[35] اگر آن امانت را نتواند حمل بكند هرچه را حساب بكنيد از اين انسان بالاتر است چون ميماند بدن او خب سنگ از او سنگينتر است زمين از او ستبرتر است كوهها از او بالاتر است و بلندتر است ﴿إِنَّكَ لَنْ تَخْرِقَ اْلأَرْضَ وَ لَنْ تَبْلُغَ الْجِبالَ طُولاً﴾[36] پس اگر نباشد رحمت حق عدهاي همواره ميگويند ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾[37] يا ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾ وقتي باشد رحمت حق همه اميدوارند نه ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَكّى﴾[38] جاي خود را به ﴿قَدْ أَفْلَحَ الْيَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى﴾ ميسپارد نه ﴿الَّذي خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً﴾ جاي خود را به ﴿مَنْ أَشَدُّ مِنّا قُوَّةً﴾[39] ميسپارد پس اينكه در صدر برهان فرمود: ﴿قُلْ لِمَنْ ما فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ قُلْ لِلّهِ﴾ در ذيل برهان فرمود: ﴿وَ لَهُ ما سَكَنَ فِي اللَّيْلِ وَ النَّهارِ﴾ تا اينكه آن مطلب اول و اين مطلب سوم را دو حاشيه اين برهان قرار بدهد در وسط بگويد ﴿كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَيَجْمَعَنَّكُمْ إِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ﴾ آنگاه در صدر سخن بگويد هر مكان و مكاني مِلك و مُلك خداست و هر زمان و هر زماني مِلك و مُلك خداست پس او اگر بخواهد دوباره بيافريند ميتواند و اين كار را هم حتماً ميكند تا بيگانه طمع نكند پس اگر سخن از قدرت است خب همه كه مِلك او است اگر سخن از رحمت است او كه «ارحم الراحمين» است اجازه نميدهد كسي احساس پوچي بكند بنابراين معاد ميشود مسئله ضروري نه اينكه ممكن باشد اگر قدرت خدا مطرح باشد بيش از امكان درنميآيد بله اما وقتي رحمت خدا مطرح شد معاد ميشود ضروري نه ممكن اگر كسي اشكالش در اين بود كه آيا معاد ممكن است يا نه ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ﴾[40] و مانند آن از آياتي كه حدّ وسط آن آيات قدرت است جواب داده ميشود آيا جايز است يا نه ممكن است يا نه سخن در اين است كه عالم بعدي ضروري الوقوع است همان طوري كه مبدأ ضروري است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ معاد ضروري است ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ ميفرمايد برهان اين مسئله حد وسط اين مسئله قدرت خدا نيست چون قدرت فقط امكان معاد را ثابت ميكند حدّ وسط مسئله يا حكمت و عدل است كه در سورهٴ «ص» آمده يا رحمت است كه در سورهٴ «انعام» مطرح است كه معاد ميشود ضروري و ﴿لاَ رَيْبَ فِيهِ﴾ مشابه اينگونه از مسائل باز دوباره در همين سورهٴٴ مباركهٴ «انعام» مطرح است منتهي با مضمون ديگر و مطلب ديگر در همين سورهٴ «انعام» به خواست خدا بعداً خواهد آمد آيهٴ 54 همين سوره فرمود: ﴿وَ إِذا جاءَكَ الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِاياتِنا فَقُلْ سَلامٌ عَلَيْكُمْ كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ معناي اينكه ذات اقدس الهي بر خود رحمت را تثبيت كرده است يعني رحمت «ضرورية الوقوع من الله» است گاهي هم ميفرمايد: ﴿كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ﴾[41] وعدهاي كه ما به مؤمنين داديم گفتيم ﴿إِنْ تَنْصُرُوا اللّهَ يَنْصُرْكُمْ وَ يُثَبِّتْ أَقْدامَكُمْ﴾[42] اين وعده انجازش بر خدا ضروري است يعني چون خودش بر خودش وفاي به عهد را لازم كرد رحمت را لازم كرد همان حرفي را ميتوان استنباط كرد كه حكماي اماميه ميگويند و آن اين است كه رحمت «تجبوا صدورها عن الله» نه «يجبوا علي الله» ان يرحم كه خدا محكوم يك قانوني باشد خدا يقيناً مؤمنين را به بهشت ميبرد نه بايد ببرد كه يك قانوني از بيرون بر خدا حاكم باشد چنين چيزي فرض ندارد ما يقين داريم خدا خلف وعده نميكند يقين داريم كار قبيح نميكند نه بايد نكند كه يك بايدي از خارج بر او تحميل بشود لذا هم در اين آيهٴ ﴿كَتَبَ ربكم عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[43] معنايش اين است كه خدا يقيناً رحيمانه رفتار ميكند هم آن آيهٴ ﴿كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ﴾[44] استفاده ميشود كه يقيناً خدا يارو ياور مؤمنان است هم آيهٴ 21 سورهٴ «مجادله» از او استفاده ميشود كه يقيناً خدا ناصر پيغمبر و پيغمبريان است ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾ آيهٴ 21 سورهٴ «مجادله» اين است ﴿كَتَبَ اللّهُ َلأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلي﴾ فرمود من تثبيت كردم كه خود من كه خدايم و همهٴ مرسلين من پيروز ميشوند خب ﴿ كَتَبَ﴾ يعني اينچنين «قرّر» نه خود را محكوم خود كرده است بلكه اين ذاتي كه منبع همهٴ كمالات است از اين ذات جز رحمت و نصرت مومنان چيز ديگر نشأت نميگيرد ﴿وَ لا يَظْلِمُ رَبُّكَ أَحَدًا﴾[45] خواهد بود و مانند آن يعني يقيناً ظلم نميكند نه بايد نكند يقيناً انبيا را ياري ميكند نه بايد بكند وگرنه او حق محض است در سورهٴ مباركهٴ «بقره» گذشت در آيهٴ 60 و 61 سورهٴ «آل عمران» گذشت كه فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾ هر چه حق است از خداست نه «علي الله» كه خدا محكوم يك قانوني باشد خب پس اينكه فرمود: ﴿كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ﴾ اين يكي از شئون حق است هر چه حق است «من الله» است نه «علي الله» آنگاه ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾ آن ﴿كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ﴾ يعني كمك مؤمنان الهي حقي است «من الله» نه «علي الله» و در اين دعاهاي شب قدر كه گفته ميشود و «بحقك عليهم ... بحقك منك»[46] اين به آن معنا نيست كه مثلاً انسانهاي كامل ائمه و اولياي الهي(عليهم الصلاة و عليهم السلام) حقي «علي الله» داشته باشند بلكه خداوند يقيناً اينها را ياري خواهد كرد نه بايد بكند پس ﴿كَتَبَ عَلى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾ چه در اين آيهٴ محلّ بحث يعني آيهٴ دوازده سورهٴ «انعام» چه آن آيهاي كه در 51 همين سوره است و مانند آن معنايش همان طوري كه در بحث ديروز ملاحظه فرموديد آن است كه اسمي از اسماي عظيم الهي بر اسم ديگر حاكم است نه اينكه چيزي بر ذات اقدس الهي حاكم باشد.
پرسش...
پاسخ: براي اينكه در سورهٴ «آل عمران» فرمود: ﴿الْحَقُّ مِنْ رَبِّكَ﴾[47] كل حق هر چه هست از خداست وقتي حق از خدا باشد قهراً خدا محكوم هيچ قانوني قرار نميگيرد آنگاه گاهي هم ميفرمايد: ﴿وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَه﴾[48] چون آنجا گفتند َنفس به معني ذات نيست شايد معناي جامعي داشته باشد كه هم ذات را بگيرد تا كسي به حريم درك ذات حركت نكند و هم به معني عقاب و امثال ذلك باشد كه اسماي الهياند غرض آن است كه اگر گفته شد ﴿وَ يُحَذِّرُكُمُ اللّهُ نَفْسَهُ﴾ در آنجا كه در سياق آيهٴ عذاب است يعني «يحذركم الله عقابه» يعني «يحذركم الله عن الله المنتقم» شما را خدا به «الله منتقم» ميترساند يعني خدا را با ين وصف و با اين اسم وقتي بشناسيد از او ميهراسيد نتيجه آنكه چيزي از خود خدا بر ذات اقدس الهي تحميل بشود كه معقول نيست تصور ندارد بيرون از ذات اقدس الهي چيزي بر خدا حاكم باشد آن هم بيرون از ذات خدا عدم محض است چون هر چه باشد مخلوق او است ﴿اللّهُ خالِقُ كُلِّ شَيْء﴾[49] تاكنون اين اصول سه گانه يعني توحيد و نبوت و معاد في الجمله بيان شد.
پرسش...
پاسخ: البته جمله خبري در انشا قايدهٴ بيشتري هست اما وقتي هر دو «اصدق القائلين» وعده داد چه به صورت انشا چه به صورت خبر وقتي ﴿مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾[50] و خدا وعده داد بنابراين جزم حاصل خواهد شد منتها گاهي همين مطلب را دو خصيصهٴ مقام به صورت فعل ذكر ميكنند گاهي به صورت انشا ذكر ميكنند آنجا هم در سورهٴ «روم» اينها همه فعل بود ﴿كانَ حَقًّا عَلَيْنا نَصْرُ الْمُؤْمِنينَ﴾[51] هم فعل است جمله فعليه است وعده است منتها به صورت جمله فعليه يعني جمله فعليهاي است كه «القيت بداء الانشاء» محتمل صدق و كذب نيست چون وعده است انشا است خبر نيست اصلاً اما از آيهٴ چهارده به بعد جريان برهان بر توحيد ذكر ميشود چون اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» همان طوري كه ملاحظه فرمود سورهٴ احتجاج خواهد بود يكي پس از ديگري اين اصول عامه را به تعبيرات و تقريرات گوناگون احتجاج ميكنند حالا درباره مبدأ باز شروع كردند به اقامه حجت ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ ٭ قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ ٭ مَنْ يُصْرَفْ عَنْهُ يَوْمَئِذٍ فَقَدْ رَحِمَهُ وَ ذلِكَ الْفَوْزُ الْمُبينُ ٭ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ اللّهُ بِضُرِّ فَلا كاشِفَ لَهُ إِلاّ هُوَ وَ إِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ فَهُوَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ٭ وَ هُوَ الْقاهِرُ فَوْقَ عِبادِهِ وَ هُوَ الْحَكيمُ الْخَبيرُ﴾ چند تا حدّ وسط در اين چند جملهٴ قرآني هست كه شايد عصارهٴ اين حدود وسطي به همان آن سه قسم برگردد كه عدهاي خدا را ميپرستند براي ترس از جهنم عدهاي خدا را ميپرستند براي وصول به بهشت عدهاي خدا را ميپرستند براي اينكه او مبدأ هستي و مبدأ كمال است شوقاً و شكراً و حباً ميپرستند در اين آيات نوراني به هر سه قسم اشاره شده ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا﴾ سخن در اين نيست كه يك مسئله كلامي يا فلسفي ذكر بشود كه خدايي هست معمولاً قرآن چون نور است آن علم را با عمل هماهنگ ميكند سخن در اين است كه انسان ولي بگيرد نه سخن در اين است كه برهان اقامه بكند عالم خدايي دارد كه بشود يك علم محض كاري كه كلام و حكمت ميكنند اين است كه «ان الله موجود, ان واجب الوجود موجود» يعني اين مفهوم مصداق دارد اما ما بايد تولا بكنيم به او سر بسپاريم به او علاقهمند باشيم اينها در حكمت و كلام نيست آنها علم است فقط اين چون نور است علم و عمل را به هم هماهنگ ميكند ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا﴾ سخن از وجود خدا نيست سخن از تولي خداست خب اين استفهام هم چون انكاري است غير خدا را نميشود وليّ گرفت تنها كسي كه ولي آدم است و انسان بايد تحت ولاي او باشد الله است به چه دليل به سه دليل يك ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ او مبدأ آفرينش است مبدأ همه كمالات است مبدأ اسماي حسني است و چنين مبدئي وليّ است و بايد تحت ولاي او بود دو ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾[52] تأمين ميكند حاجات آدم را اين همان «شوقاً الي الصواب» است «شوقاً الي النعمة» است «شوقاً الي البركت» است اولي همان حباً است و شكراً است و شوقاً است سخن از طعام و امثال طعام نيست چون خدا مبدأ هستي است ما بايد تحت ولاي مبدأ هستي بخش باشيم دومي سخن از طعام است و تأمين حاجت است و بهشت است و امثال ذلك سومي ترس است و دوزخ است و امثال ذلك همين سه گروهي كه يك عدهاي شوقاً و حباً و شكراً خدا را عبادت ميكنند و يك عدهاي طمعاً خدا را عبادت ميكنند و يك عدهاي خوفاً عبادت ميكنند اين سه تا برهان اينجا آمده ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا فاطِرِ السَّماواتِ﴾[53] اين تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است ولي بايد فاطر باشد خدا فاطر است فاطر وليّ است پس خدا وليّ است ما بايد تحت تولي او باشيم خدا اين حرف كساني كه عبادتشان عبادت احرار است خدا مطعم است ما بايد تحت ولاي مطعم باشيم پس بايد تحت ولاي خدا باشيم اين اعتقاد كسي است كه خدا را «طمعاً الي الجنه» عبادت ميكند خدا منتقم است بايد از ترس او فرمان او را اطاعت كرد لذا ما تحت ولاي خداي منتقميم اين حرف كساني است كه «خوفاً من النار» او را عبادت ميكنند كه جمله بعدياش اين است ﴿قُلْ إِنّي أَخافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبّي عَذابَ يَوْمٍ عَظيمٍ﴾[54] اين سه تا برهان براي سه گروه است چه اينكه براي يك گروه هم هست اين كسي كه در حد «خوفاً من النار» ميانديشد اين ممكن است آن مرحله «شوقاً الي الجنه و طمعاً الي الجنه» را نداشته باشد چه اينكه ممكن است كسي شوق زده است اما آن هراس و رعب در او كمتر ظهور ميكند ولي اگر كسي به مرحله سوم رسيد يعني «شوقاً الي الله» بود «شكراً لنعمته» بود او يقيناً مرحلهٴ اول و دوم را دارد ولي اعتنا نميكند كساني هم كه به حضور ائمه(عليهم السلام) ميرفتند اينچنين بودند يك وقت ميرفتند مثلاً روزهاي عيد و غير عيد كه مثلاً از محضر امام تبركي بجويند آنجا يك تمر و رطبي هست استفاده كنند يك وقت مثل زراره و عمرانابناعين و هشام ابنحكم و هشامابنسالم اينها ميروند تا از علوم امام صادق(عليه السلام) استفاده كنند ساير افراد روزهاي متبرك مثلاً اعياد ميرفتند كه در آنجا يك تبركي بجويند يك ميوهاي به عنوان تبرك تناول كنند يك وقت عدهاي ميرفتند تا از آنها علم استفاده كنند همگان يكسان نيستند درباره ذات اقدس الهي هم به شرح ايضاً اينچنين است يك عدهاي براي ترس از دوزخ او او را ميپرستند يك عده براي طمع بهشت او تولي او را دارند يك عدهاي براي اينكه او ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است تحت ولاي او هستند وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مأمور شد اين سه تا برهان را اقامه بكند چون افراد يكسان نيستند و خود آن حضرت هم جامع همه اين كمالات بود منتها مراحل نازل تحت الشعاع مرحله برترند ﴿قُلْ أَ غَيْرَ اللّهِ أَتَّخِذُ وَلِيًّا﴾ در حاليكه او ﴿فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ است و فاطر بايد ولي باشد پس خدا ولي است ﴿وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لا يُطْعَمُ﴾[55] كسي كه مطعم است و نيازي به طعام ندارد او بايد وليّ باشد و خدا اينچنين است پس خدا وليّ است بعد ممكن است كساني باشند كه «طمعاً الي الجنه» خدا را عبادت كنند يا ممكن باشد عدهاي «شوقاً الي فاطر السموات والارض» به خدا معتقد باشند و اما پيشگامش خود پيغمبر است ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾[56] نه اول زماني شما مسئله ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾[57] يا ﴿إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ﴾ و اين و ﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ را در سراسر قرآن يكجا داريد آن هم مخصوص پيغمبر است نه اول زماني خب اول زماني هر پيغمبري نسبت به قوم خودش اول زماني بود ديگر هر پيغمبري نسبت به امتش اول ايمان ميآورد بعد امت ايمان ميآوردند درباره هيچ پيغمبري نيامد كه و﴿أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ﴾ اين همان اوليت رتبي است كه نسبت به همه صادق است.
پرسش...
پاسخ: اين نسبت به آنجا به دو معناست كه من اول المسلمين اول المسلمين هستم به دو معناست يعني هيچ كسي نتوانست در اين انقلاب اسلامي تشخيص بدهد كه اسلام حق است مگر من و اگر هم كسي تشخيص ميداد قدرت آن را نداشت در فضاي جاهلي اسلام بياورد مگر من اين سبق زماني محض نيست كه فخر نياورد كه اينكه جزء افتخارات اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) است و جزء احتجاجات اوست و وقتي وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به حضرت فاطمه(صلوات الله و سلام عليها) هم ميفرمايد من ميخواهم همسري براي تو انتخاب بكنم كه اوصافش را ميشمارد يكي از اين اوصاف اين است كه «اول القوم اسلاماً»[58] اين معنايش اين نيست كه او فقط سبق زماني دارد روزي كه هيچكس نميفهميد حق با كيست او فهميد روزي هم كه بر فرض اگر يك عدهاي ميفهميدند حق با كيست توان اظهار حق را نداشتند او توان اظهار داشت غرض اين اوليت رتبي است ولي درباره حضرت امير(سلام الله عليه) هم اوليت زماني كه يقيناً هست هر پيغمبري نسبت به قومش اوليت زماني دارد اما اين اوليت رتبي هم هست ﴿قُلْ إِنّي أُمِرْتُ أَنْ أَكُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لا تَكُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِكينَ﴾[59].
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 8.[1]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 8.[2]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 8. [3]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 9.[4]
ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.[5]
ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.[6]
ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.[7]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.[8]
ـ سورهٴ شمس، آيات 7 ـ 8.[9]
ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.[10]
ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 10.[11]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.[12]
ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 87.[13]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.[14]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 7.[15]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 9.[16]
ـ سورهٴ ق، آيهٴ 15.[17]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 10.[18]
ـ سورهٴ احقاف، آيهٴ 35.[19]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 10.[20]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 11.[21]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 10.[22]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 11.[23]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.[24]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 15.[25]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.[26]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 15.[27]
ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 40.[28]
ـ سورهٴ انبياء، آيهٴ 40.[29]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 141.[30]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 15.[31]
ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 57.[32]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 37.[33]
ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.[34]
ـ سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.[35]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 37.[36]
ـ سورهٴ طه، آيهٴ 64.[37]
ـ سورهٴ اعلي، آيهٴ 14.[38]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 15.[39]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 79.[40]
ـ سورهٴ روم، آيهٴ 47.[41]
ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 7.[42]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.[43]
ـ سورهٴ روم، آيهٴ 47.[44]
ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 49.[45]
ـ مفاتيح الجنان، دعاي قرآن بر سر گرفتن در شبهاي قدر.[46]
. ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 60[47]
ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 30.[48]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 62.[49]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.[50]
ـ سورهٴ روم، آيهٴ 47.[51]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 14.[52]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 14.[53]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 15.[54]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 14.[55]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 14.[56]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 163.[57]
ـ كافي، ج 1، ص454.[58]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 14.[59]