اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا في قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ ﴿7﴾ وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِيَ اْلأَمْرُ ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ ﴿8﴾ وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ ﴿9﴾ وَ لَقَدِ اسْتُهْزِىَ بِرُسُلٍ مِنْ قَبْلِكَ فَحاقَ بِالَّذينَ سَخِرُوا مِنْهُمْ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ﴿10﴾ قُلْ سيرُوا فِي اْلأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ ﴿11﴾
در شأن نزول اين آيه مرحوم امينالاسلام(رضوان الله عليه) نقل كرده است عدهاي به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) گفتند كه در اين زمينه غياباً هم ميگفتند چرا يك كتاب ملموس ديدني بر او نازل نميشود اين شأن نزول را سيوطي نقل نكرده مرحوم شيخ طوسي در تبيان نقل نكرده و مرحوم امينالاسلام نقل كرد معلوم ميشود كه مرحوم امينالاسلام(رضوان الله عليه) با بعضي از مشايخ اهل سنت كه تقريباً ارتباط داشت از آن طريق هم نقل ميكرد اما مستحضريد كه اينگونه از شأن نزولها در حدّ يك تاريخ است نه يك روايت تا انسان درباره او بحث كند و حتي در حدّ يك روايت مرسل هم نيست در حدّ تاريخ است بنابراين بسيار كمارزش است چون در حدّ با او نميشود به اندازه يك روايت مرسل عمل كرد بسياري از اين شأن نزولها هم جريان تطبيق دارد يعني حرفي بود كه گفته ميشد و قابل تطبيق هست كه اين آيات ميتواند پاسخ آن شبهات باشد ديگران چه قبل از اين سه چهار نفر چه همزمان با اينها چه بعد از اينها باز اين شبهات را داشتند غرض نميشود گفت كه اينگونه از شأن نزولها نظير شأن نزول ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾[1] است يا شأن نزول آيه تطهير است كه در جريان كساء و اهل كساء و اهل بيت(عليهم السلام) است و مانند آن و منافات هم ندارد كه اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» دفعتاً نازل شده باشد در حالي كه يك عدهاي يك چنين شبهاتي هم داشتند اين مطلب اول مطلب دوم آن است كه شبهاتي كه درباره وحي و نبوت و رسالت بود بعضي از آن شبهات به اصل وحي و نبوت برميگردد بعضيها به گيرندهٴ نبوت و رسالت برميگردد بعضيها به آورندهٴ وحي برميگردد ممكن است همهٴ اين شبهات در اذهان بعضي از افراد جاهلي بود ممكن است كه برخي از اين شبهات در ذهن بعضي و برخي از شبهات در ذهن بعضي ديگر باشد دربارهٴ اصل وحي ميگويند بايد اين وحي كه از آسمان نازل ميشود نظير باران باشد كه ما هم ببينيم اين كتابي كه از آسمان نازل ميشود فرشتهها او را ميآورند نظير قطرات باران باشد كه ما ميبينيم يعني جسم باشد محسوس باشد مرئي باشد ملموس باشد يك جسم ديدني باشد عدهاي در اين زمينه سخن ندارند ميگويند اگر وحي حق است خب بر ما هم نازل بشود گروهي ميگويند كه چرا بر ماها نازل نميشود گروهي ميگويند اگر وحي حق است فيه مقام برتر است بايد براي يك شخص معروفي سرمايهدار معروف مكه يا طائف مثلاً نازل بشود ﴿لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾[2] اينها يا درباره اصل وحي يا دربارهٴ گيرنده وحي شبهه دارند عدهاي درباره آورنده وحي شبهه دارند كه اگر آورنده وحي فرشته است خب ما آن را هم بايد ببينيم چرا آن آورنده وحي با خود پيغمبر هماهنگ نيست همراه او نيست كه ما هر دو را ببينيم باعث تأييد بشود بعضيها شبهه در اصل گيرندهٴ وحي دارند كه گيرنده وحي و آورنده وحي خلاصه كسي كه رسالت الهي را دارد كه وحي را تلقي ميكند و به مردم ابلاغ ميكند حتماً بايد فرشته باشد رسول باشد انسان ممكن نيست با حفظ بشريتش رسول باشد و رابط بين خلق و خالق باشد اينگونه از شبهات را قرآن كريم يكي پس از ديگري نقل ميكند و رد ميكند كه بخشي از آنها در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» است ميفرمايد اما شبهه اين چند نفر كه مرحوم امينالاسلام به عنوان شأن نزول نقل كرده است اما خب شيخ طوسي نقل نكرد سيوطي نقل نكرد قبل از او نقل نكردند بعد از او هم نقل نكردند و بعيد هم هست شأن نزول مصطلح باشد در قبال اين شبهه كه چرا قرآن يك كتاب ديدني نيست ذات اقدس الهي ميفرمايد ما معجزاتمان دو قسم است يك قسمت معجزات ابتدائي است يك قسمت معجزات اقتراحي معجزات ابتدائي همان است كه نظير يدبيضا نظير عصا و مانند آن كه خداوند كه به موساي كليم داد فرمود اين آيات مرا ميگيريد و با اين آيات براي هدايت مردم مصر حركت ميكنيد يك سلسله آيات اقتراحي هم بود كه آنها پيشنهاد دادند و ذات اقدس الهي آن آيات پيشنهادي را هم انجام داد چه اينكه در اسلام هم همين طور است براي پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) هم يك سلسله معجزات ابتدائي بود مثل خود قرآن كريم مثل اينكه خود انسان امي بشود پيغمبر يك سلسله معجزات اقتراحي بود نظير شق القمر آنها اقتراح كردند پيشنهاد دادند و ذات اقدس الهي پيشنهاد آنها را پذيرفت از اين قبيل معجزههاي اقتراحي همان است كه مرحوم سيدرضي(رضوان الله عليه) در خطبهٴ قاصعه نهج البلاغه از اميرالمؤمنين(سلام الله عليه) نقل كرد كه عدهاي از مشركين مكه آمدند حضور پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عرض كردند اگر تو رسولي دستور بده اين درختي كه در مقابل ما ايستاده است دو نيم بشود نيمي بماند و نيمي بيايد و به حضور شما قرار بگيرد اميرالمومنين(سلام الله عليه) ميفرمايد كه پيغمبر همين كار را كرد يك درختي كه ايستاده بود اين را دستور داد دو نيم شد نيمي از آن درخت در جاي خود ماند نيمي هم آمد دوباره اينها گفتند دستور بده آن نيمه ديگر هم از جاي خود كنده شود بيايد و با اين نيم قبل كه اينجا هستند يكي بشوند همين كار را هم در نهجالبلاغه دارد كه وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كرده است طبق نقل مرحوم رضي در نهجالبلاغه وجود مبارك اميرالمومنين(سلام الله عليه) ميفرمايد اين درخت آمد كنار پيغمبر و من هم كه در كنار و خدمت پيغمبر ايستاده بودم شاخههاي اين درخت روي دوش ما قرار گرفت بار سوم همين مشركين پيشنهاد دادند كه دستور بده دوباره اين درخت به جاي اول خود برگردد همين كار را هم پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) كرد اينها با مشاهدهٴ اين سه پيشنهاد و با مشاهدهٴ انجام خواستههاي سهگانه در برابر اين سه پيشنهاد اين معجزه علني را ديدند باز بر كفرشان اصرار ميورزيدند اين يك معجزهاي نيست كه حالا ناسخ و امثال ناسخ و قوانين اللعالي و اينها نقل كرده باشند اينها يك معجزه روشني است كه در نهج البلاغه است اگر كفر و استكبار در درون كسي رسوخ كرد بر اساس ﴿سَواءٌ عَلَيْهِمْ ءَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ﴾[3] معجزه اگر محسوس هم بشود آنها ايمان نميآورند لذا ذات اقدس الهي ميفرمايد: ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا في قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ﴾ فرمود اگر ما يك كاري بكنيم كه همهٴ شئونش مادي باشد باز اينها ايمان نميآورند فرق نامه و كاغذ اين است كه قبل از كتابت همان كاغذ است بعد از كتابت ديگر كاغذ نيست نامه است فرمود اگر ما مطالبي را روي كاغذي حالا كاغذ يعني قرطاس يعني «ما يكتب عليه شيء» حالا خواه كاغذ باشد يا لوح باشد يا پوست باشد و مانند آن حالا فرض بفرماييد كاغذ، فرمود اگر مطلبي را، مطلب نوشتني را، نوشتاري را، روي كاغذي بنويسيد كه آن نوشتار مادي آن كاغذي كه لوح اين نوشتار است آن هم مادي باشد آنها ببينند و نه تنها ببينند بلكه لمس بكنند نه تنها لمس بكنند بلكه با دست لمس بكنند يك وقت است كه لمس كنايه از اصل ادراك است نظير آن چيزهايي را كه شياطين ميگفتند: ﴿وَ أَنّا لَمَسْنَا السَّماءَ فَوَجَدْناها مُلِئَتْ حَرَسًا شَديدًا وَ شُهُبًا﴾[4] اين لمس به معناي رؤيت يا به معني اصل ادراك است نه لمس به معناي مس گاهي لمس با دست است كه ديگر هيچ شبههاي در او نيست فرمود اگر يك مطالبي كه نوشتني است نوشتاري است روي كاغذي كه ملموس به دست باشد يعني همه شئونش مادي باشد ﴿لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ﴾ باز ايمان نميآورند نفرمود: «فلمسوه» تا از آن باب «لمسنا السماء» باشد يعني «ادركنا» چون اگر از باب «لمسنا السماء» باشد يعني «ادركنا» باشد يعني «ابصرنا» باشد ممكن است باز بگويند ﴿سُكِّرَتْ أَبْصارُنا﴾[5] يا بگويند از قبيل ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ وَ اسْتَرْهَبُوهُمْ﴾[6] هست براي اينكه نگويند ﴿سَحَرُوا أَعْيُنَ النّاسِ﴾ است نگويند ﴿سُكِّرَتْ أَبْصارُنا﴾ است فرمود: ﴿فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ﴾ كه ديگر هيچ شبههاي در ماديتش نباشد باز ﴿لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ﴾
پرسش...
پاسخ: همان مثل تورات موسي باشد خب آن هم
پرسش...
پاسخ: غرض آن است كه يك وقت آنها ميگويند آنچه را كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) احساس ميكند ما هم لمس بكنيم اين هم يك شبهه ديگر است يك وقت درباره خود كتاب آسماني آنها مشكل دارند ميگويند اين كتابي كه شما ميگوييد وحي است بر قلب شما نازل ميشود بعد شما املا ميكنيد يك عده مينويسند اين محسوب نيست كتابي از طرف خداست كه نظير كتب ديگر نوشتههايش مادي است روي پوست يا لوح يا كاغذ مادي باشد كه ما هم ببينيم و هم با دستمان لمس بكنيم فرمود اگر ما اين كار را هم بكنيم شبيه معجزات ديگر باز كافران مستكبر بالفكر ميگويند اين سحر است از اينجا مرحوم شيخطوسي يك مطلب كلامي استفاده ميكنند كه همان مطلب كلامي در مجمع البيان هم هست چون از اين آيه برميآيد كه اگر آنها ايمان ميآوردند خدا به پيشنهادشان عمل ميكرد آن مطلب كلامي كه مرحوم شيخطوسي دارد مرحوم امينالاسلام هم ذكر ميكند اين است كه از اين قياس استثنايي برميآيد كه اگر آنها ايمان ميآوردند و كفر نميورزيدند خداوند پيشنهاد آنها را عمل ميكرد ولي چون آنها ايمان نميآوردند خداوند پيشنهاد آنها را عمل نميكرد اين سخن البته در موطن خود تام است يعني وقتي حجت متوقف باشد بر يك معجزهاي خواه آن معجزه ابتدائي باشد خواه اقتراحي انجام ميدهند اما كلمه لوح دليل بر اين هست كه اگر اينچنين بود خدا اين كار را بكند آنها تكذيب ميكنند معنايش اين نيست كه حالا اگر تكذيب نكنند همين معجزه را ميآورد همين كار را ميكند شايد اين كار كار محالي باشد و محال لاشيء است و مقدور نيست ذات ندارد شيء نيست آن برهان كلامي ميگويد كه هر چه كه «يتوقفوا عليه الايمان» روي لطف خدا انجام ميگيرد اما بايد ممكن باشد شيء باشد كه ايمان مردم متوقف بر او باشد تا خدا از باب لطف انجام بدهد محال «لا شيء» است نميشود به اين آيه تمسك كرد كه اگر آنها ايمان ميآوردند خدا يك چنين كتابي نازل ميكرد كه همه شئونش مادي باشد يك انسان كامل ميطلبد كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[7] با اين «واسطة العقد» بشود بعد چون انسان در اثر داشتن روح با فرشتهها ارتباط دارد در اثر داشتن بدن با قوم خود مرتبط است از آن به بعد بر اساس ﴿وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى ٭ إِنْ هُوَ إِلاّ وَحْيٌ يُوحى﴾[8] املا بكند و بشود مادي غرض آن است كه اين آيه دلالت ميكند بر اينكه هر چه كه ايمان مردم متوقف بر اوست خدا انجام ميدهد اما بايد شيء باشد نه خصوص اين مسئله اين مسئله چون با لوح بيان شده محتملاً ممكن نباشد يك شيء محال «لا ذات له» وقتي «لا ذات» شد شيء نيست وقتي شيء نبود تخصصاً از «تحت كل شيء» ﴿وَاللّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ﴾[9] خارج است خب پس اگر درباره كتابي همچنين شبههاي داشته باشند پاسخشان اين است كه اگر ما اين كار را بكنيم باز هم آنها انكار ميكنند و اگر درباره گيرنده كتاب اشكال داشته باشند كه گيرنده اين بايد فرشته باشد اين را هم ذات اقدس الهي پاسخ دادند به اينكه اگر گيرنده وحي فرشته باشد در حقيقت رسول فرشته باشد آنگاه شما كه فرشته را نميبينيد چگونه ميتوانيد امت او باشيد چگونه ميتوانيد حرف او را بشنويد او چگونه حرفش را به شما برساند لذا فرمود: ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ اگر فرشته رسول بشود حتماً بايد متمثل بشود به صورت انسان براي اينكه شما بايد او را ببينيد بالأخره حرف او را بشنويد باز هم همين حرف را خواهيد زد خب با اين پيغمبر چه كرديد با او همين كار را ميكنيد.
پرسش...
پاسخ: غرض آن است كه آن كسي كه استكبار در جان او رسوخ كرد و صريحاً به پيغمبرش ميگويد ﴿قالُوا سَواءٌ عَلَيْنا أَوَعَظْتَ أَمْ لَمْ تَكُنْ مِنَ الْواعِظينَ﴾[10] او هر معجزهاي را كه ببيند ﴿وَيَقُولُوا سِحْرٌ مُّسْتَمِرٌّ﴾[11] هر چه كه ايمان عدهاي متوقف بر او باشد آن را خدا انجام ميدهد اما هر پيشنهادي را كه آنها بدهند كه اگر خدا عمل بكند باز هم آنها ايمان نخواهند آورد خب يك چنين كار لغوي را كه نخواهد كرد.
پرسش...
پاسخ: اهل ايمان نبودند يعني ايمان نميآوردند نه اينكه اگر خدا يك چنين كاري را ميكرد آنها ايمان ميآوردند ولي معذلك خدا دريغ كرد هر چه كه ايمان مردم متوقف بر آنها باشد خدا انجام ميدهد تا حجت خدا تمام بشود ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ﴾[12] ممكن نيست چيزي جزء تتّمهٴ حجت باشد يا اصل حجت باشد و خدا آن را انجام ندهد بعد معذلك از مردم ايمان طلب بكند خب اينكه فرمود: ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ اين ناظر به آن شبهه است كه اگر آورندهٴ وحي و گيرنده وحي ملك باشد اين حتماً در ارتباط با شما بايد انسان بشود تا شما او را ببينيد با او سخن بگوييد وحي را از او تلقي كنيد اگر فرشته مثل جن و انس بود خب او هم جزء امت بود و او هم خودش پيغمبر داشت اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾[13] و سخن از فرشتهها نيست براي اينكه آنها معصوماند آنها از حوزه شريعت و وحي و رسالت به اين معنا برترند آنها معصوماند ﴿لا يَعْصُونَ اللّهَ ما أَمَرَهُمْ﴾[14] ﴿وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾ اند ﴿يخافُونَ رَبَّهُمْ مِنْ فَوْقِهِمْ﴾ هستند ﴿يَفْعَلُونَ ما يُؤْمَرُونَ﴾[15] اند و مانند آن لذا براي آنها وحي و رسالت و بهشت و جهنم و مانند آن نيست چون آنها يكسره راهشان مشخص است لذا فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾[16] در آن عبادت كبري همگان داخلاند حتي فرشتهها ﴿بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ ٭ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[17] كه در سورهٴ «انبياء» است و اما در اين عبادتهاي تشريعي كه زيرمجموعه وحي و رسالت و نبوت و كتاب و بهشت و جهنم و مانند آن است اين جن و انس كه داراي غريزه عصياناند و داراي عقل اطاعتاند در اين زمينه فرمود: ﴿وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ اْلإِنْسَ إِلاّ لِيَعْبُدُونِ﴾ و اصلاً سخن از فرشتهها نيست پس فرشته نظير جن و انس نيست يك موجودي كه جسمي داشته باشد غريزهاي داشته باشد قابل عصيان باشد وگرنه زيرمجموعه وحي و رسالت قرار ميگرفت خب پس فرشته با حفظ همان قداست فرشتگي اگر رسالت الهي را به عهده بگيرد خب همه فرشتههايي كه زيرمجموعه جبرئيلاند اين كار را دارند وحي را دريافت ميكنند ﴿بِأَيْدي سَفَرَةٍ﴾[18] هست ﴿كِرامٍ بَرَرَةٍ﴾[19] است چون اينها وحي را ميآورند و اما اگر بخواهيد با همان وضع با شما ارتباط بگيرند اين شدني نيست بخواهند در سطحي قرار بگيرند كه شما با آنها ارتباط پيدا كنيد حرف آنها را بشنويد با آنها احتجاج كنيد لابد بايد به صورت مرد در بيايند وقتي به صورت انسان درآمدند تازه اول شبهه است شما مگر درباره اين انساني كه الآن در خدمت او هستيد مگر شبهه نداريد خب درباره او هم همين شبهه را داريد ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ منتها اين شبهه به سوء اختيار شما بر شما تحميل شده است لذا خدا ميفرمايد كه آن لفظ و اشتباهي كه شما بر خود تحميل كرديد يا لفظ و اشتباهي كه بر ديگري تحميل كرديد خداوند همين كار را نسبت به شما خواهد كرد به سوء اختيار شما نظير آنچه كه در سورهٴ «صف» فرمود: ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾[20] خداوند ابتدائاً ملاحظه فرموديد كه هيچ كسي را گمراه نميكند در شبهه نمياندازد بلكه بر اساس ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[21] او را هدايت ميكند از راه فطرت او را هدايت ميكند از راه نبوت و رسالت او را هدايت ميكند اين هدايت اولي كه اين هدايت اولي هيچ مقابل ندارد اگر كسي با داشتن عقل و فطرت در درون و با داشتن وحي و رسالت از بيرون بيراهه رفت خدا او را مهلت ميدهد و راه توبه را باز ميكند تا برگردد اگر با داشتن عقل و فطرت از درون و وحي و رسالت از بيرون و باز بودن در توبه و اِنابه از سوي سوم از هيچ كدام از اينها استفاده نكرده بر آن ﴿لَفي سَكْرَتِهِمْ يَعْمَهُونَ﴾[22] شد آنگاه خداوند در رحمت را به روي او ميبندد اين هست معناي اضلال خدا كه ميشود اضلال كيفري در سورهٴ «صف» كه فرمود: ﴿فَلَمّا زاغُوا أَزاغَ اللّهُ قُلُوبَهُمْ﴾ يعني چون گرفتار زيغ و انحراف شدند ما هم درهاي لطف را به روي آنها بستيم نه اينكه چيزي بر اينها تحميل كرديم به عنوان زيغ جديد بلكه آن زيغي كه داشتند ما او را درمان نكرديم آنها را به حال خود آنها رها كرديم پس اين ميشود يك ازاغه كيفري در اينجا هم كه فرمود: ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ يعني آن لفظ و اشتباهي كه به سوء اختيار بر خودشان تحميل كردند ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾[23] يا بر ديگران تحميل كردند نظير لفظي كه فرعون بر قومش تحميل كرده است كه ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ﴾[24] ما همان را ادامه خواهيم داد براي اينكه آنها بعد از فهميدن عمداً دارند جهل را به جاي علم حاكم ميكنند خب اگر يك پيغمبري به صورت انسان در بيايد كار او و حكم او كار و حكم همين انسان فعلي است ديگر اثر جديدي كه ندارد كه آنها آنچه را كه بر خودشان اشتباه ميكردند به عنوان ﴿وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا﴾ فعلاً محلّ بحث نيست اما آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آمده است كه عدهاي ميگفتند اگر نبوت مثلاً حق است بايد يكي از سرمايهدارها و رجال معروف مكه و مدينه يا مكه و طائف پيغمبر بشود اين شبهه از دير زمان در بين جاهليتهاي گذشته هم بود در سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيهٴ 31 اينچنين است ﴿وَ قالُوا لَوْ لا نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلى رَجُلٍ مِنَ الْقَرْيَتَيْنِ عَظيمٍ﴾ قبل از اين افراد كه در جاهليت قريش به سر ميبردند جاهليت مصر گرفتار اين شبهه بود و آن در همين سورهٴ مباركهٴ «زخرف» آيهٴ 51 به بعد اين است ﴿وَ نادى فِرْعَوْنُ في قَوْمِهِ قالَ يا قَوْمِ أَ لَيْسَ لي مُلْكُ مِصْرَ وَ هذِهِ اْلأَنْهارُ تَجْري مِنْ تَحْتي أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ قدرت و سرمايه مرا كه ميبينيد فقر و تنگدستي موسي را هم را كه ميبينيد ﴿أَمْ أَنَا خَيْرٌ مِنْ هذَا الَّذي هُوَ مَهينٌ وَ لا يَكادُ يُبينُ﴾ چون معيار ارزش ثروت و قدرت است او را من دارم و موسي ندارد من براي نبوت شايستهام يا او ﴿فَلَوْ لا أُلْقِيَ عَلَيْهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جاءَ مَعَهُ الْمَلائِكَةُ مُقْتَرِنينَ﴾ او يا بايد مانند ما دست بندهايي از طلا يا مانند آن داشته باشد يا اگر اينگونه از ذخاير مادي را ندارد فرشتگاني با او مقرون باشند همراه او باشند تا او را تأييد كنند قرآن ميفرمايد: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ﴾ اين در حقيقت يك شستشوي مغزي است قوم خود را خفيف كرد تهي مغز كرد وحي و رسالت چه كار دارد به مسئله سرمايهداري وحي و رسالت چه كار دارد به نازل شدن فرشتهها به صورت جسماني و جرماني نه آن شدني است نه اين اثر دارد لذا فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ َأَطاعُوهُ إِنَّهُمْ كانُوا قَوْمًا فاسِقينَ﴾[25] بعد در پايان همان بخش به آيهٴ شصت كه ميرسيم اين است فرمود: ﴿وَ لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْنا مِنْكُمْ مَلائِكَةً فِي اْلأَرْضِ يَخْلُفُونَ﴾[26] ما اگر ميخواستيم ملائكه را هم در زمين ميآفريديم و از كساني كه موجودات زميني باشند ملائكه ميساختيم اما ديگر حكم شما را نداشتند چه اينكه در آيهٴ ديگر فرمود اگر در زمين ملائكهاي بود و به سر ميبردند ما براي ملائكه رسولي از جنس اينها نازل ميكرديم و اما هيچ كدام از اينها نيست نه در زمين ملائكهاي هستند كه مثل شما زندگي كنند و نه آنها حكم شما را دارند كه داراي غريزهاي باشند و نيازي به شريعت و امثال ذلك داشته باشند پس اگر كسي بخواهد فرشته نازل بشود و به صورت انسان در بيايد همين شبهات هست درباره همان فرشتهاي كه به صورت انسان متمثل شد حرفي را ميزنيد كه دربارهٴ همين پيغمبر اين حرف را زديد به او ميگوييد ساحر، كاهن، شاعر و مانند آن اين لفظي كه بر خود وارد كرديد آنجا وارد ميشود لفظي كه بر ديگران وارد كرديد هم آنجا وارد بكنيد لذا مفعول ﴿يَلْبِسُونَ﴾ محذوف است كه حذف متعلّق دليل بر عموم باشد ﴿وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ «يلبسون علي انفسهم» و «يلبسون علي اقوامهم» هر دو لفظ بوده است.
مطلب بعدي آن است كه اگر اينها پيشنهادشان اين بود كه تو كه ما را وعيد و عذاب الهي ميترساني پس با فرشته الهي به اين وعيدت عمل بكن نظير آنچه كه به نوح پيغمبر ميگفتند كه ﴿يا نُوحُ قَدْ جادَلْتَنا فَأَكْثَرْتَ جِدالَنا فَأْتِنا بِما تَعِدُنا﴾[27] تو زياد مجادله كردي هر وعيدي كه داري هر تهديدي كه داري پياده بكن كه بعد ذات اقدس الهي جريان طوفان را بر اينها مسلط كرده است اگر خواستهٴ آنها اين باشد كه فرشته بيايد و به وعيد الهي عمل بكند خدا در پاسخ آنها در همين سورهٴ «انعام» آيهٴ هشت كه محلّ بحث است ميفرمايد: ﴿وَ قالُوا لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ﴾ ملك بيايد به آن وعيدهاي او عمل بكند فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنْزَلْنا مَلَكًا لَقُضِيَ اْلأَمْرُ﴾ اگر او بيايد كار تمام ميشود يعني ديگر به حيات شما خاتمه ميدهد ﴿ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ﴾ ديگر به شما مهلت نميدهند انذار يعني مهلت بدهند تا شخص نظر كند تجديد نظر كند نه صرف امهال يك وقت به آدم مهلت ميدهند يك وقت نه مهلت ميدهند تا بيانديشند كه اين مهلت محض را نميگويند انذار, انذار آن مهلتي است تا طرف تجديد نظر كند و نظر خود را اعلام كند ميگويند اگر كسي بدهكار است نفرمود به او مهلت بدهيد فرمود انذار كنيد چون بر بدهكار واجب است بالأخره كار كند دينش را ادا بكند فرمود: ﴿وَ إِنْ كانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلى مَيْسَرَةٍ﴾[28] يعني يك مقدار زمان به او بدهيد تا او فكر بكند نه اينكه زمان بدهيد چه خواه فكر بكند چه نكند اين يك حكم فقهي است و به طلبكار يك حكم ارشادي است به بدهكار كه تو كه بدهكاري در اين مدت تجديد نظر كن كه بيجا صرف نكن به جا فراهم بكن و مانند آن چنين كاري را ميگويند انذار تا او نظر كند فرمود اگر فرشته نازل بشود براي انجام وعيد الهي ديگر به اينها فرصت فكر داده نميشود ﴿ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ﴾ نه «لا يمهلون» هر فكري داريد الآن بكنيد ديگر بعد ديگر فرصت فكر نيست خب فتحصل اگر آنها بخواهند بگويند وحي بايد به صورت كتاب درآيد يك كتاب ملموس مجسم ديدني اين بهانه است حالا آيا چنين چيزي ممكن است يا نه علي حده بايد بحث بشود ولي بهانه است از اينجا معلوم ميشود كه اگر بهانه نبود خدا چيزي كه «يتوقف عليه الايمان» انجام ميداد حالا خواه به اين صورت خواه به صورتهاي ديگر و اصل سخن مرحوم شيخ طوسي در تبيان و مرحوم امينالاسلام در مجمع البيان حق است كه ذات اقدس الهي برابر اين آيه لطف را رعايت ميكند يعني چيزي كه «يتوقف عليه اصل الايمان» انجام ميدهد اما آيا خصوص اين كار هم شدني است يا نه اين دليل ديگر ميطلبد چون با ﴿لو﴾ بيان شده محتمل است كه ممتنع باشد مطلب دوم آن است كه منظور آنها از اين كتابي كه ﴿في قِرْطاسٍ﴾ باشد يعني موجود مادي كه هم ديده بشود هم لمس بشود هم با دست لمس بشود يعني مادي محض باشد.
مطلب بعدي آن است كه اگر اينها فرشته را براي انجام وعيد ميخواستند فرشته اگر ميآمد ديگر به حيات اينها خاتمه ميداد نوبت براي نظر نبود كه حالا اينها را جمع بندي كنند ببينند حق با كيست آن فرشته كه بيايد نظير معجزه نيست كه بعد شما تصميم بگيريد ايمان بياوريد آن فرشته كه اگر آمد وضع را يك طرفه ميكند ﴿ثُمَّ لا يُنْظَرُونَ﴾ ﴿لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ﴾[29]
پرسش...
پاسخ: و اما مطلب بعدي چون اين ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا﴾ بعد از ﴿لَوْ لا أُنْزِلَ عَلَيْهِ مَلَكٌ﴾ است يعني آيهٴ نهم آن آيهٴ هشت بود ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا﴾ ميفرمايد شما پيشنهادتان چيست مَلك را براي چه ميخواهيد اگر ميخواهيد به وعيد عمل بكند آن ملك كه بيايد ديگر به شما فرصت فكر نميدهد اثر ندارد اگر منظور آن است كه چرا اين گيرندهٴ وحي و آورندهٴ وحي كه ما را به عنوان امت خود دعوت ميكند و داعي رسول بودن ما را دارد اين فرشته است و بشر نيست خب اگر ما فرشته را نازل ميكرديم كه شما نميديديد حتماً بايد او را به صورت يك بشر در بياريم به جامعه بشريت در بيايد وقتي به جامه بشريّت درآمد باز همان اشتباهات عمدي شما تكرار ميشود ما بايد لباس بشريت را به اندام او بپوشانيم او بشود بشر تا با شما سخن بگويد وقتي لباس بشريت پوشانديم همان التباسهاي قبلي شما تكرار ميشود ﴿وَ لَوْ جَعَلْناهُ مَلَكًا لَجَعَلْناهُ رَجُلاً﴾ حالا نفرمود: «لجعلناه بشراً» براي آن است كه رسالت يك كار اجرايي است و معمولاً مردها مسئول اين كار اجراياند چه اينكه فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَا لِبَشَرٍ﴾[30] ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا مِن قَبْلِكَ إِلَّا رِجَالاً﴾[31] كه اين رجال قبلي اهل اكل و شرب و امثال ذلك بودند خب ﴿لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ ذات اقدس الهي لَبَسْ ابتدائي ندارد چون بيّنه فرستاد ﴿لَقَدْ أَرْسَلْنا رُسُلَنا بِالْبَيِّناتِ وَ أَنْزَلْنا مَعَهُمُ الْكِتابَ وَ الْميزانَ﴾[32] هيچ گاه خدا لبس اشتباهي ابتدائي ندارد كه مطلبي را بر كسي مشتبه بكند براي اينكه همه انبيا را با بيّنه فرستاد انسان را هم با بيّنه و الهام ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[33] خلق كرد پس «الانسان علي بينة الفطرة من ربه، الانسان علي بينة الوحي من ربه، فهو علي بينتين» هرگز لفظ ابتدائي ندارد و اگر لبسي هست اشتباهي هست لبس كيفري است فرمود: ﴿ وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِم مَا يَلْبِسُونَ﴾ «علي انفسهم و علي غيرهم» پس يك لبسي آنها دارند كه با سوء اختيار خود فراهم كردند آنگاه ذات اقدس الهي همين اشتباه اينها را دامنگير اينها ميكند گاهي انسان به مغالطه ميافتد بعد راه بيرون آمدن را ندارد باور كرده است اين همان كيفر خداست كه او را گرفته براي اينكه خدا بيّنات درون و بيرون را در برابر او قرار داد اين با داشتن بيّنات درون و بيرون نابينا شد آنگاه به مغالطه تن در داد از آن به بعد خدا او را به حال خود رها ميكند ﴿لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ در همان آيهٴ مباركهٴ سورهٴ «بقره» كه ﴿يُضِلُّ بِهِ كَثيرًا وَ يَهْدي بِهِ كَثيرًا وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ﴾[34] گذشت كه ذات اقدس الهي اضلال ابتدائي ندارد يك مطلب، اضلال او كيفري است اين دو مطلب، و زود هم اضلال كيفري را بر افراد محكوم نميكند اين سه مطلب، راه توبه و انابه را تا آخرين لحظه باز ميگذارد چهار مطلب، اگر با داشتن فطرت و وحي و باز بودن در توبه كسي راه را طي نكرد و از ضلالت به هدايت نيامده است به سوء اختيار خود از آن به بعد خدا او را گمراه ميكند اين پنج مطلب، كه فرمود: ﴿وَ ما يُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقينَ﴾ مطلب ششم از سورهٴ مباركهٴ «فاطر» استشهاد شد كه معناي اضلال اين نيست كه يك شيء وجودي را خدا در قلب كسي ايجاد ميكند به نام ضلالت و اضلال اين طور نيست اين نظير علم و ايماني است كه «نور يقذفه الله في قلب من يشاء»[35] خدا اگر كسي را گمراه ميكند يعني آن در رحمت را به سوي اين ميبندد اين شخص را به حال خود رها ميكند همين اضلال يك امر عدمي است عدم ملكه است آن هدايت است كه يك امر وجودي است ضلالت و هدايت كه متضادان نيستند اضلال و هدايت هم که متضادان نيستند هدايت يعني راهنمايي كردن اضلال ترك هدايت است اما «من شأنه الهدايه» يك كوري كه چندين بار شما دستش را گرفتيد بعد گفتيد كه بدون راهنما نرو بدون راه بلد نرو صبر كن من به شما راهنمايي بدهم اين حرف شما را گوش نداد شما هم در عين حالي كه حرف شما را گوش نداد شما راهنمايي كرديد گفتيد به آن سمت نرو او در كمال بياعتنايي حرف شما را گوش نميداد ولي شما دستش را ميگرفتيد ميآورديد به مقصد ميرسانديد تا با اتومبيل تصادف نكند ديديد او به هيچ وجه حرف شما را گوش نميدهد از اين به بعد او را رها ميكنيد رها ميكنيد نه اينكه شما او را به زير اتومبيل ميفرستيد شما او را رها ميكنيد بعد خودش تصادف ميكند اضلال ذات اقدس الهي كه ششمين مطلب است امر وجودي نيست لذا در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» فرمود: ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ لَها وَ ما يُمْسِكْ فَلا مُرْسِلَ﴾[36]
پرسش...
پاسخ: مد، امتداد ضلالت همين است چون همهٴ آن متشابهات به اين محكم سورهٴ «فاطر» برميگردد كه ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ﴾ دري را كه خدا براساس رحمت بخواهد باز بكند احدي قدرت بستن آن را ندارد هيچ كس نميتواند بگويد ما ايران را محاصره ميكنيم محاصرهٴ اقتصادي ميكنيم محاصرهٴ نظامي ميكنيم چه اينكه ديديد اثر نكرد ممكن نيست دري را كه خدا به براساس رحمت باز ميكند احدي توان بستن آن را داشته باشد ﴿ما يَفْتَحِ اللّهُ لِلنّاسِ مِنْ رَحْمَةٍ فَلا مُمْسِكَ﴾ اين نفي جنس است اما ﴿وَ ما يُمْسِكْ﴾ آن دري را كه خدا بست امساك كرد به او نداد ﴿فَلا مُرْسِلَ﴾ هيچ كسي نميتواند آن در را باز كند آن فيض را ارسال كند پس اضلال خدا امساك فيض است نه «جعل في الضلاله» يك امر وجودي نيست اين همان است كه «آله لاتكلني الي نفسي طرفة عين» وگرنه آن وكالت «نفس الي ذاته طرفه عين» تكويناً كه محال است خدا تكويناً كار كسي را به خود او رها بكند هيچ كاري به او نداشته باشد خب معنايش اين است كه اين شيء بشود واجب الوجود اينكه محال است انسان رزق او را ميخورد حيات او را ميگيرد لحظه به لحظه هستي خود را از او دريافت ميكند و هزارها بركات ديگر اينكه گفته ميشود «اله لاتكلني الي نفسي طرفة عين ابدا» معنايش اين نيست كه مرا به حال خودم در اصل هستي وانگذار وگرنه معنايش اين است كه خدايا من واجب الوجود نشوم اگر يك موجودي به حال خود واگذار بشود و خدا او را تأمين نكند يعني واجب الوجود است اين كه مستحيل است معناي «لا تكلني الي نفسي طرفة عين»[37] يا «لاتكلنا الي غيرك و لا تمنعنا من خيرك»[38] اين است كه آن در رحمت را نبند.
پرسش...
پاسخ: موجب وسوسهاند نه اضلال.
پرسش...
پاسخ: وسوسه است و وسوسه هم نعمت خوبي است كه تازه جنگ شروع ميشود فطرت از يك سو به مهمات مسلح است عقل مسلح است ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[39] مسلح است وحي و رسالت مسلح است اين جبهه خيلي قوي است ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾[40] هم خيلي ضعيف است اين به صورت «كان» هم ذكر كرده فرمود در جهاد اكبر شما اگر به اين سمت بياييد جبههتان خيلي قوي است نه شيطان قوي است نه شيطان ضعيف است قوي كه نيست ضعيف هم نيست بلكه از دير زمان ضعيف بوده است ﴿إِنَّ كَيْدَ الشَّيْطَانِ كَانَ ضَعِيفاً﴾ بنابراين او دارد وسوسه ميكند وسوسه هم چيز بسيار خوبي است براي اينكه ميدان جنگ است ديگر هر كسي به هر جا رسيده است در جنگ به جايي رسيده همه اوليا همه بزرگان در اثر مجاهدهٴ در جهاد اكبر به جايي رسيدهاند اگر جهادي نباشد كه انسان از فرشته بالاتر نميرود كه.
پرسش...
پاسخ: ﴿يَتَوَلَّوْنَهُ﴾ به سوء اختيار خود.
پرسش...
پاسخ: ﴿عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ﴾[41] خب اگر كسي توليت او را قبول كرد با اينكه ﴿إِنَّما وَلِيُّكُمُ اللّهُ﴾ را دارد ﴿رَسُولُهُ﴾ را دارد ﴿الَّذينَ يُقيمُونَ الصَّلاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكاةَ وَ هُمْ راكِعُونَ﴾[42] را دارد.
پرسش...
پاسخ: اگر كسي تحت ولايت او قرار گرفت به سوء اختيار خود خود را در ضلالت انداخت چون فرمود: ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ﴾[43] اگر از آن به بعد كسي با داشتن اين همه اولياي الهي تحت ولايت شيطان رفت به سوء اختيار خود در رحمت الهي بسته ميشود.
پرسش...
پاسخ: و اما اضلال شيطان اضلال كيفري است يعني او را به حال خود رها ميكند وقتي به حال خود رها كرد در رحمت از درون بسته ميشود آن ﴿فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها﴾[44] كُند ميشود آثار بيروني كه وحي و نبوت است فروغي ندارد در ميدان معركه اوست با يك فطرت بسته با يك الهام بسته با يك وحي و رسالت بسته و با يك وسوسه باز خدا او را به حال خود رها كرده است وقتي ﴿وَ ما يُمْسِكْ﴾ شد ﴿فَلا مُرْسِلَ﴾[45] از آن به بعد همان شيطاني كه كلب معلّم است مأمور خداست كه اين را بگيرد اضلال ابتدائي در سراسر قرآن نفي شده كه خدا ابتدائاً كسي را اضلال بكند.
پرسش...
پاسخ: آن بله همان است ديگر
پرسش...
پاسخ: بله گفتند اگر كسي وجوهاتش را نداد, رشوه گرفت، ربا خورد با آن مال غذا فراهم كرد ﴿ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ﴾[46] ميشود اينچنين نيست كه شيطان اول شريك مال بشود يا شريك فرزند بشود توليد بشود كه دهها بار خدا مهلت ميدهد از آن به بعد فرزند رباخوار شريك شيطان است يعني او در شناسنامهٴ تكويني او دو تا پدر دارد خلاصه ﴿ وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلاَدِ ﴾ اين است.
پرسش: خداوند توسط شيطان اضلال كيفري ميكند.
پاسخ: بله ديگر مثل جهنم اضلال كيفري كه نعمت است اضلال كيفري كه رحمت و نعمت است اضلال ابتدائي در سراسر قرآن منهي است اين كلب معلّم است مثل به وسيله جهنم عذاب ميكند او اين همه عذاب است شيطان اينچنين نيست كه در دستگاه هستي در قبال خدا كاري داشته باشد كه يك كاري دارد بسيار خوب در كل نظام وآن كار وسوسه است وسوسه چيز بدي نيست هر كس به هر جا رسيده است با وسوسه رسيده است وسوسه است اين جنگيد به جايي رسيد اگر وسوسه نباشد كه خبيث و طيب معلوم نميشود اوليا و غير اوليا معلوم نميشود ديگر انسان نيست اين يك فرشته است خب وسوسه هم در حدّ دعوتنامه است دعوتنامهٴ ضعيف و كمرنگ دعوتنامه انبيا و اوليا و فرشتگان پررنگ است مكرر است چند برابر است از درون و بيرون است دعوتنامهٴ شيطان كمرنگ است در قيامت هم احتجاج ميكند چرا من را ملامت ميكني ﴿إِنَّ اللَّهَ وَعَدَكُمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدتُّكُمْ فَأَخْلَفْتُكُمْ ... فَلاَ تَلُومُونِي وَلُومُوا أَنفُسَكُم مَّا أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ﴾[47] من فقط دعوت كردم ميخواستي نيايي خب پيغبر دعوت كرد ميخواستيد آنجا برويد خدا دعوت كرد ميخواست آنجا برويد عقل گفت ميخواستيد آنجا برويد فطرت گفت ميخواست آنجا برويد ملائكه گفتند ميخواستيد آنجا برويد خب من دعوت كردم چرا اينجا آمديد ﴿إِلا أَنْ دَعَوْتُكُمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لي﴾[48] خودتان را ملامت كنيد من دعوت كردم پيغمبر و خدا و عقل و فطرت همه دعوت كردند خب ميخواستي آنجا بروي اين دعوت چيز بسيار خوبي است كسي با يك دعوت شيطان در قبال اين همه دعوتنامههاي انبيا و اوليا و عقل و فطرت برود اين «ويل له» اگر هم رفت خدا به او مهلت ميدهد در توبه و انابه را باز ميگذارد باز كاري به او ندارد «انت الذي فتحت لعبادك باباً الي عفوك و سميته التوبه»[49] كه در اين صحيفه سجاديه حضرت سجّاد(سلام الله عليه) است اگر اين شخص با داشتن اين همه ابعاد رحمت كه ياد شد به طرف دعوتنامهٴ كمرنگ شيطان رفت خدا درهاي رحمت را به روي او ميبندد او را به حال خود رها ميكند آنگاه اوست تحت ولايت شيطان از آن به بعد همين شيطان مثل سگ تربيت شده او را ميگزد و گاز ميگيرد ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾[50] ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾[51] همهٴ اين وصفها متعلّق حكم بر وصف است متعلّق به عليت است ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾ يك سگ تربيت شده خب وقتي گاز ميگيرد به جا گاز ميگيرد بيجا كه نيست اينجا ديگر كلب حراش كه نيست كه اين تربيت شده است همان است كه اگر صيد بكند صيد او حلال است خب چطور كلب معلّم اگر صيد كرد مردارش ميشود حلال ﴿فَكُلُوا مِمّا أَمْسَكْنَ﴾[52] همه جا ذبح حيوان لازم است مگر آنجا كه سگ تربيت شده گاز بگيرد اين حيوان را خفه كند آنجا ديگر نه رو به قبله لازم است نه سر بريدن لازم است همين كه او را خفه كرد برايش طيب و طاهر حلال است منتهي نجس است بايد اينجا را بشوييد ولي حلال است ديگر نبايد كسي بگويد مردار است ما سرش را نبريديم كه خب كُشتهٴ كَلب معلّم حلال است اين سگ هم كلب معلّم خداست بيخود كه كسي را گاز نميگيرد كه اصلاً حريم ميگيرد نسبت به بعضي اصلاً جرأت ندارد حركت بكند پيش آنها برود«عباد مخلص» ميگويد اصلاً من دسترسي به آنها ندارم نسبت به ديگران هم وسوسه ميكنم آنجا كه گاز گرفتم تو گفتي گاز بگير وگرنه من دعوتنامه ميفرستم.
پرسش...
پاسخ: خودش البته چون استكبار كرده گرفتار جهنم است.
پرسش: آيهٴ سورهٴ ...
پاسخ: بله ديگر آن بعد از اينكه تحت ولايت اوست بعد از اينكه انسان ولايت اولياي الهي را ﴿فَنَبَذُوهُ وَراءَ ظُهُورِهِمْ﴾[53] پشت سر گذاشت با اينكه ﴿عَلى بَيِّنَةٍ مِنْ رَبِّهِ﴾[54] بود به سوء اختيار خود آمد تحت ولايت شيطان تولي كرد ولاي او را متولي شد و او را وليّ خود قرار داد هر چه او گفت اطاعت ميكند ﴿اِِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ﴾[55] يعني اول تولي است بعد سلطه هرگز شيطان بر كسي مسلّط نيست وگرنه روز قيامت كه روز احتجاج است ﴿لاَ ظُلْمَ الْيَوْمَ﴾[56] ذات اقدس الهي فرمود در قيامت اصلاً ظلم وجود ندارد اين نفي جنس است شيطان در آن روز بر كسي ظلم نميكند در محضر خدا احتجاج ميكند به اينها ميگويد كه ﴿فَلا تَلُومُوني وَ لُومُوا أَنْفُسَكُمْ ما أَنَا بِمُصْرِخِكُمْ وَ ما أَنْتُمْ بِمُصْرِخِيَّ﴾[57] من سلطنتي نداشتم فقط دعوت كردم ميخواستيد نياييد و ذات اقدس الهي در بخش ديگر همين سخن را تصديق ميكند ميفرمايد كه تو سلطه نداري ﴿انَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذينَ يَتَوَلَّوْنَهُ﴾ اين تعليق به حكم مشعر به عليت است يعني كسي كه از تحت ولايت الله و اولياي الهي بيرون آمد و تولي شيطان را پذيرفت تحت سلطه اوست از آن به بعد ﴿إِنّا جَعَلْنَا الشَّياطينَ أَوْلِياءَ لِلَّذينَ لا يُؤْمِنُونَ﴾[58] هست ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَى الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾[59] هست و مانند آن غرض آن است كه و ﴿لَلَبَسْنا عَلَيْهِمْ ما يَلْبِسُونَ﴾ يك لبس كيفري است.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 55.[1]
ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 31.[2]
ـ سورهٴ يس، آيهٴ 10.[3]
ـ سورهٴ جن، آيهٴ 8.[4]
ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 15.[5]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 116.[6]
ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.[7]
ـ سورهٴ نجم، آيات 3 ـ 4.[8]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.[9]
ـ سورهٴ شعراء، آيهٴ 136.[10]
ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 2.[11]
ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.[12]
ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.[13]
ـ سورهٴ تحريم، آيهٴ 6. [14]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 50.[15]
ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 56.[16]
ـ سورهٴ انبياء، آيات 26ـ27.[17]
ـ سورهٴ عبس، آيهٴ 15.[18]
ـ سورهٴ عبس، آيهٴ 16.[19]
ـ سورهٴ صف، آيهٴ 5.[20]
ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.[21]
ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 72.[22]
ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 104.[23]
ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.[24]
ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 54.[25]
ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 60.[26]
ـ سورهٴ هود، آيهٴ 32.[27]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 280.[28]
ـ سورهٴ فصلت، آيهٴ 45.[29]
ـ سورهٴ انبيا، آيهٴ 34.[30]
ـ سورهٴ انبيا، آيهٴ 7.[31]
ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 25.[32]
ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.[33]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 26.[34]
ـ مصباح الشريعه، ص16.[35]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.[36]
ـ مفاتيح الجنان، زيارت مختصهٴ امام حسن عسكري(سلام الله عليه).[37]
ـ مفاتيح الجنان، توقيع ناحيهٴ مقدسه در ماه رجب.[38]
ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.[39]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 76.[40]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 100.[41]
ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 55.[42]
ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 42.[43]
ـ سورهٴ شمس، آيهٴ 8.[44]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 2.[45]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 64.[46]
ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 22.[47]
ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 22.[48]
ـ صحيفهٴ سجاديهٴ، دعاي 45.[49]
ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 83. [50]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.[51]
ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 4.[52]
ـ آل عمران، آيهٴ 187.[53]
ـ سورهٴ محمد، آيهٴ 14.[54]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 100.[55]
ـ سورهٴ غافر، آيهٴ 17. [56]
ـ سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 22.[57]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.[58]
ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 83.[59]