24 01 1996 4969865 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 8

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ ﴿3﴾ وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ ﴿4﴾ فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ﴿5﴾ أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ ﴿6﴾ وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا في قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ ﴿7

چون آيات اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» ناظر به اصول دين است هم دربارهٴ توحيد هم دربارهٴ معاد هم دربارهٴ وحي و نبوت و رسالت لذا بعضي از آيات از برهان خالقيّت بر عالميت خدا استدلال مي‌كنند چه اينكه بعضي از آيات با اصل خلقت بر خالقيت ذات اقدس الهي استشهاد مي‌كنند كه آن تقريرش گذشت اينكه در آيهٴ سوم فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ﴾ برهانش همان مسئلهٴ خالقيّت است اگر او خالق آسمانها و زمين است همه جا بايد حضور و ظهور وجودي و علمي داشته باشد اگر در جايي باشد و در جاي ديگر نباشد خالق جاي ديگر نيست و عالم جاي ديگر نيست اگر از چيزي مخفي و مستور باشد معلوم مي‌شود خالق او نيست و عالم به او هم نيست زيرا اگر خالق نباشد احاطه علمي نخواهد داشت و هر خالقي به فعل خود عالم است نه به چيزي كه نيافريد و چون خداوند خالق سماوات و ارض است روي برهاني كه گذشت براي اينكه موجودات آسماني و زميني نه مستقل‌اند كه نيازي به مبدأ نداشته باشند و نه فعل بدون فاعل است چون اينها هستي اينها عين ذات اينها نيست به دليل تحولي كه در اينها پيدا مي‌شود معلوم مي‌شود كه خود به‌ خود هستي اينها عين ذات اينها نيست محتاج به فاعل است فاعل اينها خود اينها نيستند مثل اينها نخواهد بود يقيناً موجودي است كه حكم اينها را ندارد و آن خدا است پس «الله خالق السموات و الارض» اين صغراي قياس و «كل خالق فهو عالم بما خلق» اين كبراي قياس پس و «الله سبحانه و تعالي عالمٌ بما خلق» اين هم نتيجه عصاره اين صغري و كبري و نتيجه در آيهٴ ديگر بيان شد كه فرمود: ﴿أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ[1] يعني آيا خدايي كه آفريد به فعل خود عالم نيست يقيناً عالم هست چون هر خالقي به فعل خود عالم است.

مطلب دوم آن است كه اين خلقت كل است، جامع است هم ناظر به جهان خارج هم راجع به انسان چه اينكه در آيهٴ اول فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَ النُّورَ﴾ در آيهٴ دوم فرمود: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ﴾ پس هم خالق انسان است, هم خالق جهان چون خالق جهان است ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ﴾ و چون خالق انسان است ﴿يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ﴾ چون ﴿وَ اللّهُ خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ[2] انسان و آنچه كه مخلوق انسان است جمعاً مخلوق خدا است منتهي انسان مخلوق بلاواسطهٴ خدا است منظور آن است هيچ فاعل مختاري در وسط فاصله نيست اعمال انسان مخلوق مع‌الواسطه خداست براي اينكه اعمال انسان را خدا به خود انسان اسناد داد و چون اعمال انسان موجود ممكن است و ممكن بايد به واجب منتهي بشود هرگز ممكن به ممكن منتهي نخواهد شد گرچه علل وسطي او ممكن‌اند و سرانجام بايد به واجب منتهي بشوند لذا فرمود: ﴿خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ همان‌ طوري كه شما موجود ممكن‌ايد بالأخره مخلوق خداييد بايد به خدا استناد داشته باشيد اعمال شما هم موجود ممكن است بايد به خدا استناد داشته باشد منتها اعمال شما از راه مبادي ارادي و اختياري شما به خدا اسناد دارد اگر به خدا اسناد نداشته باشد مي‌شود تفويض كه خطرش بدتر از جبر است و اگر بلاواسطه به خدا اسناد داشته باشد و به شما مُستند نباشد مي‌شود جبر كه البته جبر خطر دارد و تفويض خطرش بيش از جبر است و بدتر از جبر است براي پرهيز از خطر جبر و تفويض ذات اقدس الهي اعمال انسان را به خود انسان اسناد داد اولاً, آن‌گاه مع‌الواسطه به خدا اسناد پيدا مي‌كند ثانياً, يعني كار اِرادي و اختياري انسان با حفظ اراده و اختيار انسان به خدا مُستند است نه بدون اراده ﴿خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ و اين آيهٴ ﴿خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ﴾ اختصاصي ندارد به بت‌سازان و بتهاي اينها يعني خداوند شما كه بت‌سازيد با بتهايي كه تراشيديد به هر دو عالم است بلكه شامل جميع اعمال و افعال انسان خواهد بود خواه بت‌سازي و بت‌فروشي و بت‌پرستي خواه افعال ديگر ﴿خَلَقَكُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ[3] چون الله خالق كل است و هر خالقي به فعلش عالم است ﴿أَ لا يَعْلَمُ مَنْ خَلَقَ[4] پس خدا به فعلش عالم است لذا فرمود: ﴿يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ﴾ مرحوم امين‌الاسلام(رضوان الله عليه) در كتاب شريف مجمع البيان فرمودند آن جمله ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ﴾ دلالت مي‌كند بر اينكه خدا مكان خاص ندارد اين سخنشان تام است يعني منزّه از مكان است اگر خدا در يك مكاني باشد محيط به مكان ديگر نيست اما سخن ديگري كه دارد اين است كه مي‌فرمايند اين آيه دلالت مي‌كند كه علم خداوند عين ذات او است «و هو عالم لنفسه لا انه عالم بعلمٍ» چون گروهي از متكلمين فكر مي‌كردند مثل اَشاعره كه اوصاف خدا زائد بر ذات خدا است خدا عالم به علم است اماميه و حكماي الهي معتقدند كه خدا عين العلم است اينها مفهوماً از هم جدايند ولي مصداقاً عين هم‌اند مرحوم امين‌الاسلام مي‌فرمايد كه اين آيه دلالت مي‌كند كه علم خدا عين ذات او است چرا؟ چون اگر او عالم به علم بود هرگز نمي‌توانست به اين امور عالم باشد به سرّ و جهر عالم باشد و مانند آن اين سخن ناصواب است اگر منظور آن است كه اگر كسي عالم به سرّ و جهر است حتماً علم او بايد عين ذات او باشد اين تام نيست براي اينكه انبياي الهي اولياي الهي به تعليم الهي عالم به سرّ و جهر انسانها هستند ﴿وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَي اللّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ[5] در دو جاي سورهٴ مباركهٴ «توبه» فرمود شما هر كاري كه بكنيد خدا و رسول خدا مي‌دانند در يكجا ﴿وَ الْمُؤْمِنُونَ﴾ هست در جاي ديگر نيست خب رسول خدا عالم به كار انسانها است براي اينكه در قيامت بايد شهادت بدهد ﴿جِئْنا مِنْ كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهيدٍ وَ جِئْنا بِكَ عَلي هؤُلاءِ شَهيدًا[6] كه در سورهٴ مباركهٴ «نساء» گذشت اگر پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) عالم به اعمال امت است تا در قيامت شهادت بدهد با اينكه علم او زائد بر ذات او است معلوم مي‌شود كه ممكن است يك موجودي عالم به علم باشد و عين علم نباشد مع‌ذلك به سرّ و جهر عالم باشد و اگر منظور آن است كه چون خدا به جميع سماوات و ارض و به جميع اعمال سرّي و جهري انسان عالم است چنين علمي بايد عين ذات باشد آن هم تلازم مخفي است يك مقدمه مطوي طلب مي‌كند.

پرسش...

پاسخ: اگر به سرّ ما عالم نباشد از كجا مي‌تواند شهادت بدهد كه اين شخص اخلاصاً عبادت كرد يا ريائاً چون «انما الاعمال بالنيات»[7] عمده عمل نيت است روح عمل نيّت است يا اخلاص است يا ريا و اگر كسي نداند كه اين عمل روحش ريا است يا اخلاص است چگونه شهادت مي‌دهد يا شفاعت مي‌كند يا شكايت مي‌كند غرض آن است كه اين سخن مرحوم امين‌الاسلام كه فرمود اين آيه دلالت مي‌كند بر اينكه علم خدا عين ذات اوست و خدا عالم به علم نيست بلكه عين العلم است اين تلازم‌اش اثبات مي‌خواهد ممكن است يك موجودي عالم به علم باشد يعني علمش زائد بر ذات باشد و در عين حال به سماوات و ارض عالم باشد به سرّ و جهر و عالم باشد اگر كسي بگويد اگر عالم به علم است اين علم اگر زائد بر ذات است اگر قديم است و ازلي است كه تعدّد قدما لازم مي‌آيد و اگر حادث است كه مخلوق همين مبدأ است و مبدأ قبل از اين علم عالم نيست اين راهها را مي‌توان طي كرد اما صرف اينكه چون خدا عالم سماوات و ارض است يا عالم سرّ و جهر است اين دلالت بكند بر اينكه علمش عين ذات است نه خارج از ذات اين تقريرش تام نيست.

پرسش...

پاسخ: خب اگر در انسان اتحاد عالم و معلوم هست همان‌ طوري كه عالم به ذات خود نيست علم او هم به ذات خود نيست يعني گرچه عالم و معلوم و علم يكي‌اند ولي چون عالم موجود بالغير است علمش هم موجود بالغير است ولي درباره ذات اقدس الهي چون اصل هستي‌اش عين ذات او است علمش اگر عين ذات او نباشد يا بايد قائم بالذات باشد مي‌شود تعدّد قدما يا علمش بايد قائم به اين ذات باشد يعني به واجب باشد آن‌گاه لازمه‌اش اين است كه در مرتبهٴ سابق قبل از اينكه اين علم خلق بشود خدا علم نداشته باشد اين خطر هست غرض آن است كه اين دو تا سخن كه ايشان دارند مي‌فرمايند: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ﴾ دلالت مي‌كند به اينكه ذات اقدس الهي مكان خاص ندارد اين بيان تام است اما آن جملهٴ دوم كه اين آيه دلالت مي‌كند براي اينكه علم خدا عين ذات او است و خدا «عالم لنفسه» است نه «عالم بعلم» اين تقرير مي‌خواهد و ناتمام است.

پرسش...

پاسخ: سماوات و ارض يعني مجموعه نظام آفرينش در آن تقرير سماوات و ارض كه آيهٴ اول بود كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ[8] اشاره شد كه اگر منظور در يك آيه‌اي خصوص آسمان و خصوص زمين باشد آن‌گاه «ما فيهما»، «ما بينهما» و مانند آن اشاره مي‌شود و اما اگر منظور مجموعهٴ نظام آفرينش باشد از آن مجموعه تعبير به سماوات و ارض مي‌كند قرآن كريم دأبش اين است كه اگر منظور خصوص آسمان و خصوص زمين باشد نه اهل آسمان و زمين اهلش را در كنار آن ذكر مي‌كند مي‌فرمايد كه آسمانها و اهلش زمين و اهلش و مانند آن اگر منظور يك آيه مجموعه نظام آفرينش باشد ديگر اهل آسمان را و اهل زمين را ذكر نمي‌كند مي‌فرمايد: ﴿السَّماواتِ وَالْأَرْضِ﴾ خب.

مطلب بعدي آن است كه فرمود: ﴿وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ﴾ چون اين سوره هم دربارهٴ مبدأ است و هم دربارهٴ معاد و هم دربارهٴ وحي و نبوت و رسالت الآن شروع كردند به بحثهاي مربوط به نبوت و رسالت انبيا(عليهم السلام) يك ادعايي دارند و يك دعوتي ادعاي آنها اين است كه ما پيامبريم دعوت آنها اين است كه الله حق است و صفاتش عين ذات او است معاد حق است انسانها به سمت معاد مي‌روند و مانند آن دعوت انبيا را با برهان بايد اثبات كرد چه اينكه خود آنها برهان اقامه كردند ادعاي آنها هم با برهان ثابت مي‌شود هم با معجزه نقش معجزه براي اثبات ادعاي انبيا است نه براي صحت دعوت آنها آنها هم دعوت مي‌كنند به اينكه خدايي هست دعوت مي‌كنند به معاد هست خب حالا اگر براي اين كار آمدند و عصايي را به صورت اژدها درآورند به صورت يك مار درآوردند خب اين چه دلالت مي‌كند بر اينكه عالم مبدئي دارد چون اين عصا كه مار مي‌شود با عصاهايي كه مار نمي‌شوند با آن مارهايي كه از مادرشان متولد شدند از عصا به صورت مار درنيامدند همه شان يكي‌اند همه شان ممكن الوجودند، همه‌شان حادث است، همه‌شان نظم دارند و مانند آن اگر برهان نظم يك برهان تامي بود در همه جا هست اگر برهان حدوثي برهان تامي بود در همه جا هست اگر برهان امكان برهان تامي بود در همه جا هست وگرنه يك عصا بخواهد مار بشود به چه دليل دلالت مي‌كند چرا دلالت مي‌كند كه در جهان خدايي هست؟ بالأخره تقريبش يا اين است كه اين حادث است و محدث مي‌خواهد خب آن عصايي كه مار نشده آن هم همين‌طور است آن ماري هم كه از مادر متولد شده نه از عصا برخاست آن هم همين‌طور اگر گاهي امكان باشد مشترك است اگر از راه حدوث باشد مشترك است اگر او برهان نظم باشد مشترك است لذا معجزهٴ انبيا براي اثبات دعوت اينها نيست براي اثبات صحت ادعاي آنها است لذا در كتابهاي عقلي يعني در مشرق زمين اين‌طور است در حكما و متكلمين اسلامي اين‌چنين است كه يكي از براهين اثبات مبدأ معجزه نيست اما در كلام مسيحيت اين هست و چون اين ناتمام است از آنجا به عنوان فلسفه دين به ايران هم سرازير شد كه يكي از ادلهٴ مثلاً اثبات مبدأ معجزه است و اين دلالت نمي‌كند خب، البته دلالت نمي‌كند حكماي اسلامي كه به معجزه استدلال نكردند براي اثبات مبدأ و معاد كه خب.

پرسش...

 پاسخ: آن براي نبوت است ﴿آمَنّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسي[9] يعني اينها ما را دعوت كردند وقتي به نبوت اينها ايمان آورديم قهراً دعوت اينها را هم مي‌پذيريم اصل خالقيت را كه قبول داشتند اصل ربوبيّت رب العالمين را هم قبول داشتند اما تدبير مقطعي و موسمي را به ارباب متفرق مي‌سپردند حالا معلوم مي‌شود اين‌چنين نيست و مشكل اساسي هم اين بود كه شما برهان اقامه بكنيد اين هر چه برهان اقامه مي‌كرد مي‌گفت اين سحر است آنها كارشناس بودند گفتند اين سحر نيست يك وقتي ايمان روانشناسي است كسي ايمان مي‌آورد خب آن برهاني ندارد اما يك برهان منطقي اگر كسي با آن تقرير كند با معجزه قابل تقرير نيست حالا كسي مرده‌اي را زنده كرده به چه دليلي در عالم خدا هست؟ خب اين همه مرده‌ها كه زنده مي‌شوند ديگر مگر اين همه خاكها نيستند اين همه نُطف نيستند اين همه آبها نيستند كه به صورت انسانها درمي‌آيند خب اگر آنها دلالت نكرد اينها هم دلالت نمي‌كند ديگر معجزه از آن جهت كه معجزه است براي اثبات ادعاي آورنده او است نه براي صحت دعوت او, دعوت او را بايد برهان اثبات بكند خب در قرآن كريم نسبت به مُلحداني كه آيات الهي را ناديده مي‌گيرند مي‌فرمايد: ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ[10] اينها آيات الهي‌اند هر موجودي آيه‌اي از آيات حق است به هر تقريري كه تقريب بشود و آن چيزي كه خارق عادت است و انبيا(عليهم السلام) مي‌آوردند آنها را به عنوان آيت رسالت مي‌داند البته وقتي كه رسالت «بما هي رسالت» ثابت شد ضمناً رسول هم ثابت مي‌شود ولي هرگز در تقرير عقلي با كار خارق عادت نمي‌شود پي برد به اينكه خدايي هست اما تودهٴ مردم البته باورشان اين است آن بر اساس ايمان است و بر اساس روانشناسي است وگرنه قابل تقريب نيست خب اين همه خاكها هستند كه انسان مي‌شوند چطور آنها آيت نيستند براي وجود خدا حالا اگر كسي با يك دم مسيحايي ﴿وَأُحْيِي الْمَوْتَى[11] شد و مرده‌اي را زنده كرد اين دليل است براي اينكه خدا در عالم وجود دارد به هر تقريبي كه اين بشود ساير خاكها كه انسان بشوند همان تقريب را دارند بالأخره يا برهان امكان است يا برهان نظم است يا برهان حدوث است يا برهان حركت است يكي از اين براهين عقلي است از آن جهت كه بگذريم فرق عادت و غير عادت، عادي و غيرعادي نخواهد بود اما حالا چون اين سورهٴ مباركه بخش قابل توجهي از اين سوره مربوط به جريان انكار نبوت و رسالت و اقامه برهان است مي‌فرمايد هر آيه‌اي كه تو بياوري اينها انكار مي‌كنند اصل آيه كه در سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» اشاره شده فرمود در زمين آيات الهي است در آسمان آيات الهي است منتها اينها اعتنا نمي‌كنند در سورهٴ «ذاريات» آيهٴ بيست به بعد اين است ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ﴾ خب اين آيات الهي است هم دلالت مي‌كند بر اينكه خدا خالق است، هم دلالت مي‌كند كه خدا رب است قهراً دلالت مي‌كند بر اينكه خدا معبود است ولي در قبال اين آيات توحيدي يك سلسله آيات مربوط به نبوت و رسالت است كه كارهاي خارق عادتي را وجود مبارك پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ارائه مي‌كرد آنها در قبال اين همه معجزات مدعي بودند كه اينها سحر است آن را در سورهٴ مباركهٴ «قمر» آيهٴ يك به بعد اين است ﴿اقْتَرَبَتِ السّاعَةُ وَ انْشَقَّ الْقَمَرُ ٭ وَ إِنْ يَرَوْا آيَةً يُعْرِضُوا وَ يَقُولُوا سِحْرٌ مُسْتَمِرُّ﴾ خب بعد از جريان شق القمرفرمود اينها هر معجزه‌اي را ببينند مي‌گويند سحر است و چون آيات الهي يعني معجزات الهي ادامه دارد اينها مي‌گويند اين سحري است مستمر خب اين آيت براي صدق رسالت و اثبات ادعاي پيغمبر نه اثبات صحت دعوت پيغمبر و اما آنچه كه براي اثبات صحت دعوت پيغمبر است در سورهٴ «ذاريات» بود كه ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ[12] در سورهٴ مباركهٴ «يوسف» آيهٴ 105 يك آيه‌اي است كه آن هم قابل تطبيق است بر جريان معجزه است و از يك نظر هم مي‌توان آن را براي توحيد تطبيق كرد آيهٴ 105 سورهٴ «يوسف» اين است كه ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ﴾ چون قبلش مربوط به نبوت است اگر اين آيه مربوط به نبوت باشد آن‌گاه اين آيه يعني خارق عادت ولي اگر به نحو جامع استنباط بشود يعني چه امور عادي كه آيهٴ خالقيت و ربوبيّت خدايند چه امور غيرعادي كه آيت رسالت و نبوت تو‌ هستند هر كدام از اين آيات چه در آسمان باشد نظير شق القمر چه در زمين باشد اينها رو برمي‌گردانند اعتنا نمي‌كنند مي‌گويند سحر است چون در اين سورهٴ مباركهٴ «انعام» كم كم طليعهٴ بحث نبوت و رسالت است لذا خدا خطاب به پيغمبر كرد فرمود كه ﴿وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ﴾ اما اينكه فرمود: ﴿مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ﴾ يعني از آن جهت كه يك موجود مخلوق است آيه خدا است از آن جهت كه خارق عادت است معجزه است از آن جهت كه به دست تو ظاهر شده است معجزهٴ توست خارق عادت براي اثبات نبوت عام است ظهور آن خارق عادت از دست يك انسان مشخص دليل معجزهٴ نبوت خاص است وگرنه اصل مخلوق بودن او روي امكان او است يا روي حدوث او است يا روي حركت او است اين آيهٴ حق است فرمود: ﴿وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ﴾ چرا؟ براي اينكه ﴿فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ اينها اصل مسئله را تكذيب كردند وقتي اصل مبدأ را تكذيب كردند يا اصل ربوبيّت را تكذيب كردند اين شُعب فرعي را يقيناً تكذيب مي‌كنند اگر اصل دعوت تو را تكذيب كردند خب ادعاي تو را هم تكذيب مي‌كنند ديگر تو دعوت مي‌كني مردم را به الله بعد مي‌گويي من رسول الله هستم خب اگر كسي الله را قبول نداشت رسولش را هم قبول ندارد ديگر تو دعوت مي‌كني مردم را به معاد بعد مي‌گويي من راهنماي راه معاد هستم كسي اصل معاد را قبول نكرد خب راهنما و راه بلد را هم قبول ندارد كه مي‌گويد انسان وقتي مرد خاك مي‌شود ﴿أَ إِذا ضَلَلْنا فِي اْلأَرْضِ[13] ﴿أَ إِنّا لمبعوثون[14] ذات اقدس الهي فرمود اينها اصل مبدأ و معاد را ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ[15] را منكراند چون اصل حق را تكذيب كرده‌اند آن وقت آياتي را كه تو ارائه كني براي صدق دعواي خودت خب يقيناً تكذيب مي‌كنند ﴿فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ اين اتحاد مقدم و تالي نيست اين اِرجاع فَرع به اصل است اين اجتهاد در استدلال است يك وقت است كه انسان مي‌گويد معجزه حق است البته معجزه حق است آن‌گاه اگر منظور از حق در اينجا معجزه باشد اين اتحاد مقدم و تالي است اينها آيات الهي را تكذيب كردند اعراض مي‌كنند براي آنكه آيات الهي را تكذيب كردند اين اتحاد مقدم و تالي كه سودمند نيست اين﴿فَقَدْ كَذَّبُوا﴾ كه تالي محسوب مي‌شود بايد برهان مسئله باشد چرا اينها آيات الهي را تكذيب مي‌كنند براي اينكه اصل الله را تكذيب مي‌كنند چون اصل حق را نمي‌پذيرند نشانه‌هاي تو را هم نمي‌پذيرند نشانه‌هاي رسالت تو فرع بر آن است كه آنها اصل مُرسِل را بپذيرند وقتي مُرسِل را نپذيرفتند بنابراين نشانه‌هاي تو را هم نمي‌پذيرند مشركين حجاز و مانند آن مشكلشان اين نبود كه خدا در عالم نيست مشكلشان اين نبود كه كل جهان را خدا اداره نمي‌كند مشكلشان بعد از قبول اين مسئله است كه خدا خالق كل است يك گرداننده كل نظام به عنوان رب العالمين خدا است دو اما ربوبيّت مقطعي تدبير انسان, تدبير گياه, تدبير سلامت و مرض, تدبير غنا و فقر, تدبير صحت و سقم اين كارهاي جزئي به عهده ارباب متفرقون است اگر آنها اصل اين مسئله را انكار كنند بگويند كارهاي جزئي به عهده خدا نيست آن وقت تو آمدي از طرف خدا كه كارهاي جزئي ما را سامان ببخشي وقتي خدا كارهاي جزئي ما را به بتها سپرد او پيكي ندارد كه پس آن كسي كه مي‌گويد ﴿ما هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ[16] اين اصل خدا را منكر است قهراً رسول او را هم نمي‌پذيرد اين طبيعي و دهري و مادي و مانند آن يك وقت است كه نه اصل خدا را مي‌پذيرد كه ﴿وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ لَيَقُولُنَّ اللّهُ[17] «و لئن سالتهم من يدبر السماء و الارض ليقولن الله» چه كسي رب عالمين است؟ مي‌گويند الله اما سؤال بكنيد رب زمين چه كسي هست مي‌بينيد جواب درست نمي‌دهند رب فقر و غناي انسانها كيست؟ جواب نمي‌دهند رب سلامت و مرض افراد كيست؟ جواب نمي‌دهند آنكه مي‌گويد ﴿يُطْعِمُني وَ يَسْقينِ ٭ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفينِ[18] خدايي را قائل است كه ﴿رَبُّ كُلِّ شَيْ‏ءٍ[19] است چون مشركين اين ربوبيّتهاي مقطعي را قبول نداشتند مي‌گويند پيغمبري كه ما را دعوت مي‌كند به خدايي كه ربوبيّت مقطعي را به عهده مي‌گيرد و كار ما را به عهده مي‌گيرد و براي ما برنامه تدوين مي‌كند چنين خدايي نيست نه اينكه خدايي نباشد بنابراين اين ﴿فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ دو پيام خواهد داشت نسبت به اصل مشركين كه مي‌گويند كافران و مُلحدان كه مي‌گويند: ﴿إِنْ هِيَ إِلاّ حَياتُنَا الدُّنْيا نَمُوتُ وَ نَحْيا[20] يا مي‌گويند: ﴿وَ ما يُهْلِكُنا إِلاَّ الدَّهْرُ[21] آنها وقتي اصل خالق را قبول نداشته باشند پيك او را هم نمي‌پذيرند يا اصل رب العالمين را انكار كنند هادي از طرف او را هم انكار مي‌كنند مشكل مشركين حجاز اين نبود كه اصل خالق را قبول نداشتند يا اصل وجود ربوبيّت مطلقه را انكار مي‌كردند آنها ربوبيّت مقطعي را انكار مي‌كردند مي‌گفتند خدا كاري با ما ندارد بين ما و خداي ما بتها فاصله است .. بگويي خدا با ما رابطه دارد اينكه سخني است باطل تو آمدي كه بگويي خدا كارهاي جزئي ما را تقرير و تدوين و تدبير مي‌كند اينكه سخني است باطل چون اصل مبنا باطل است لذا اصل نبوت عامه را هم منكر هستند نه خصوص نبوت او در همين رديف بحث آيات بعدي است كه اگر خدا بنا شد كسي را به عنوان هدايت براي ما بفرستد او بايد فرشته باشد بشر نمي‌تواند پيغمبر باشد خب اگر بشر به مقام نبوت مي‌رسيد ما هم مي‌رسيديم آن يك قياس ديگري است و مغالطه ديگري است لذا در اين بخش ذات اقدس الهي براي دو .. تقريب مي‌فرمايد: ﴿فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ چون اصل را منكر هستند فروعات زيرمجموعه او را هم منكراند و ملحدان به يك سبك اصل را منكراند و نبوت كه زيرمجموعه او است انكار مي‌كنند مشركان به يك معنا اصل را منكراند و نبوت كه زيرمجموعه آن اصل است انكار بكنند﴿فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ بنابراين به فروعات فرعي اعتنا نمي‌كنند ﴿لَمّا جاءَهُمْ[22] بعد فرمود ﴿فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ

‌پرسش...

پاسخ: بله حق, چون ﴿وَ كَأَيِّنْ مِنْ آيَةٍ فِي السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ يَمُرُّونَ عَلَيْها وَ هُمْ عَنْها مُعْرِضُونَ[23] ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ﴾ ﴿وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا[24] همه پيام حق را مي‌رسانند خب اگر﴿وَ فِي اْلأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ ٭ وَ في أَنْفُسِكُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ[25] پس اينها آيات حق است ديگر اگر كسي اصل حق را نپذيرفت خب زيرمجموعه او را هم نمي‌پذيرد اگر موجودات عادي كه روي برهان امكان يا نظم يا حركت يا حدوث و مانند آن دلالت مي‌كند بر ربوبيّت خدا كسي اصل اين مطلب را نپذيرد كارهاي غيرعادي كه دلالت مي‌كند بر رسالت آورنده خب آن را هم نمي‌پذيرد ديگر.

پرسش...

 پاسخ: ﴿جاءَ الْحَقُّ[26] چرا ديگر آمدن حق با آمدن آيات او است «اتي امر الله» كه باشد همان «جاء الله» است﴿وَ جاءَ رَبُّكَ وَ الْمَلَكُ صَفًّا صَفًّا[27] وقتي فرمان خدا مي‌آيد مي‌گويند «جاء الله», «جاء ربك» خب غرض آن است كه اگر اين‌چنين تقرير نشود اتحاد مقدم و تالي يا موضوع و محمول است كه ناتمام است براي اينكه اينها چرا اعراض مي‌كند ﴿فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ خب منظور از حق اگر معجزه باشد مقدم و تالي يكي است يا محمول و موضوع يكي است بعد چون قرآن كريم هم﴿يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ وَ الْحِكْمَةَ[28] است هم ﴿يُزَكِّيهِمْ﴾ است تزكيه با تبشير و انذار آميخته است لذا بعد از اقامهٴ برهان دارد با وعده و وعيد اينها را متوجه مي‌كند مي‌فرمايد: ﴿فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾ خبرش بعد به شما مي‌رسد در حقيقت همين تكذيبها به صورت عذاب ظهور مي‌كند ﴿أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ﴾ فرمود مگر نديدند اين اوضاع را همه چيز را كه نمي‌شود حمل بر تصادف كرد كه اگر امتي در كمال نعمت بود بدون هيچ عامل دروني و بيروني متلاشي شد يك حسابي است در كار ديگر يا بايد روي قائل به اتفاق بشويد كه بخت و اتفاق محال است يا بالأخره يك تدبيري در عالم است شما اگر بخواهيد به قدرت تكيه بكنيد كساني كه از شما مقتدرتر بودند به هلاكت رسيدند و اگر بخواهيد به بخت و اتفاق و شانس تمسك كنيد كه يك امر خلافي است پس يك حسابي در عالم هست ﴿أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ﴾ ﴿قَرْنٍ﴾ گرچه بعضي گفتند صد سال بعضي گفتند هشتاد سال بعضي گفتند هفتاد سال اما اين‌چنين نيست كه قرن اسم باشد براي يك زمان مشخص و معلومي چون غالباً در اين مدت يك پيغمبري, يك امامي, يك فرهنگ جديدي, يك سنت خاصي ظهور مي‌كرد بعد تبديل مي‌شد به يك فرهنگ ديگر يا پيغمبر ديگر يا امام ديگر از اين جهت مي‌گفتند قرن, قرن مِثل عصرمي‌گويند در آن عصر چون بعد از يك مدتي فرهنگها عوض مي‌شود سنتها عوض مي‌شود آثار دگرگون مي‌شود از آنها به عصر به قرن و مانند آن ياد بكند فرمود قرنهايي بود نسلهايي بودند عصرهايي بودند از شما متمكن‌تر كه ما نعمتها را براي آنها فراهم كرديم فراوان كرديم تا اينكه اينها مثلاً متنبه بشوند و متنبه نشدند ولي ما آنها را هلاك كرديم در اثر گناهانشان از اين كريمه چند مطلب برمي‌آيد اولاً اينكه فرمود: ﴿و أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْرارًا﴾ چون اينها آن شتري كه پرشير است يا آن گوسفندي كه پرشير است از باب «دَرَّ البن» يك نعمتهاي مستمر را مي‌گويند مدرار اين كلمه مفعال هم براي كثرت است آن زني كه فرزند مِذكر زياد به بار مي‌آورد مي‌گويند مذكار، آن زني كه فرزند مؤنث زياد مي‌آورد دختر زياد مي‌زايد مي‌گويند مئناث، اين كلمه مدرار اين كلمه مفعال آن كثرت را هم مي‌فهماند اين‌گونه از نعمتهاي الهي به عنوان پاداش نيست به عنوان امتحان است يك نعمت پاداشي است كه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده آيهٴ 96 سورهٴ «اعراف» ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين نعمتهاي پاداشي است كه با بركت همراه است يك سلسله نعمت آزموني است كه در همين بخش است كه فرمود: ﴿أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْرارًا﴾ باران فراواني ما به موقع براي اينها نازل مي‌كرديم و نهرهايي كه از قنات و چشمه‌ها و چاهها مي‌جوشد و از باد و باران هم كمك مي‌گيرد براي اينها زياد فراهم كرديم ﴿وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمْ﴾ لكن اينها حق‌شناسي نكردند ﴿فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ اين ﴿فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ نظير پايان آيهٴ 96 سورهٴ «اعراف» دلالت مي‌كند بر اينكه انسان اگر حسناتي داشت بركات عالم متوجه او است سيّئاتي داشت نِقمتهاي الهي دامنگير او مي‌شود اصل بر اين است كه خدا نعمت بدهد و اصل بر اين است كه خدا نعمت را نگيرد ﴿ِانَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ يا بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلي قَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ[29] اصل بر اين است لذا در آيهٴ 96 سورهٴ «اعراف» فرمود: ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ﴾ در اينجا هم فرمود: ﴿فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ خب معلوم مي‌شود كه اطاعات و بركات مايه نزول رحمت‌هاي الهي است ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقًا[30] و كفران نعمت و همچنين سيّئات مايهٴ هلاكت و زوال نعمت است البته در طرف رحمت و وعده ذات اقدس الهي هرگز خلف وعده نخواهد كرد يعني صدر آيهٴ 96 سورهٴ «اعراف» يقيني التحقق است چون خلف وعده محال است ﴿وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُري آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ اْلأَرْضِ﴾ ذيلش احتمال تخلف را دارد چون خلف وعيد محال نيست مخالف حكمت هم نيست فرمود: ﴿وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ[31] خب البته اينكه فعل ماضي است از قصهٴ گذشته سخن مي‌گويد اما آنجا كه تهديد مي‌كند ﴿انَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّي يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ[32] حالا آنجا كه «غَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ» خدا حتماً مي‌گيرد نه شايد نگرفت چون لطف خدا بيشتر از جرم تبهكاران است اگر اين‌چنين شد خلف وعيد محال نيست اين خلف وعده است كه محال است خب پس آنچه كه مربوط به گذشته است معلوم مي‌شود كه به جايي رسيد كه ديگر صلاحيت ادامه نعمت نداشته است چون خدا در همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» مي‌فرمايد عده‌اي بيراهه رفتند ما نعمتها را فراوان كرديم ما به آنها نعمت داديم بيراهه رفتند مقداري آنها را در فشار قرار داديم كه تضرع و ناله و زاري كنند چرا ناله نكردند چرا ما وقتي اينها را در فشار قرار داديم نگفتند يا الله؟ چرا قدر اين امتحان خدا را ندانستند؟ اين را به صورت نعمت خدا ذكر مي‌كند كه چرا تضرع نكردند و از ما نخواستند كه تا ما برگردانيم دوباره نعمت قبلي را به اينها چون مقداري اينها را فشار داديم نگفتند يا الله حالا ما بنا شد اينها را بگيريم درهاي رحمت ﴿فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْ‏ءٍ﴾ براي اينكه خوب اينها را غافل بكنيم و دفعتاً اينها را در حال غفلت بگيريم ﴿فَتَحْنا عَلَيْهِمْ أَبْوابَ كُلِّ شَيْءٍحَتَّى إِذَا فَرِحُوا﴾ وقتي لبريز از نعمت شدند ﴿أَخَذْنَاهُمْ بَغْتَةً[33] گاهي ذات اقدس الهي براي اينكه كسي را در يك آبي خفه كند سيل مي‌آورد گاهي هم براي مزرعه و مَرتع ﴿وَ أَنْ لَوِ اسْتَقامُوا عَلَي الطَّريقَةِ َلأَسْقَيْناهُمْ ماءً غَدَقًا[34] آب نازل مي‌كند آنچه كه از اين آيهٴ محلّ بحث برمي‌آيد آن است كه يك رابطهٴ مستقيمي هست بين سيّئات جامعه و زَوال بركات لكن ﴿فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ اين‌چنين نيست كه انسان گناه بكند دستورات الهي را اطاعت نكند باز همچنان بركات ادامه داشته باشد اين‌چنين نيست ﴿فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ﴾ اينها را از بين برديم يك عده ديگر را آورديم مرحوم امين‌الاسلام فرمود اين دليل بر معاد است به چه دليل بر معاد است كه دلالت كند براي معاد؟ مگر معاد گوشه‌اي از گوشه‌هاي همين دنيا است اگر كسي خواست استدلال كند بر معاد خب به خلقت خود انسان استدلال مي‌كند مثل آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «يس» و مانند آن خب اگر خدا انساني كه اصلاً سابقه هستي نداشت او را آفريد خب هم اكنون كه روحش موجود است و بدنش متفرق دوباره مي‌تواند احيا كند آنها گفتند: ﴿قالَ مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ ٭ قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ وَ هُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَليمٌ[35] در يك بخشي از دوران فرمود: ﴿هَلْ أَتي عَلَي اْلإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا[36] يعني شيئي بود ولي قابل ذكر نبود قبلش در بخشهاي ديگر دارد كه انسان چه اينكه به ذكريا فرمود: ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئًا[37] از وجود مبارك امام باقر(سلام الله عليه) در ذيل همان آيهٴ ﴿هَلْ أَتي عَلَي اْلإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا﴾ رسيده است كه انسان مراحلي را گذرانده در بعضي از مراحل قابل ذكر نبود اصل هستي بود ولي قابل ذكر نبود معلوم مي‌شود كه مرحلهٴ جلوتر «لا شيء» بود يعني شيئي نبود نه اينكه «لا شيء» بر او صادق بود يعني «لم يصدق عليه شيء» كه معلوم است چه اينكه به زكريا فرمود تعجب نكن ﴿قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئًا﴾ اين ﴿لَمْ تَكُ شَيْئًا﴾ را اگر به اَديب بدهي مي‌گويد اين ﴿لَمْ تَكُ﴾ اين ﴿تَكُ﴾ «كان» ناقصه است و «انت» اسم او و «شيئاً» خبر او به حكيم بدهي مي‌گويد اين «تك» فعل و «انت» فاعل او «شيئاً» خبر او نيست اين «كان», «كان» ناقصه نيست كه اسم و خبر بگيرد دو چيز كه نيست ﴿لَمْ تَكُ شَيْئًا﴾ خب اين «ليس» تامه است در حقيقت يعني «لا شيء» بنابراين اين ﴿لَمْ تَكُ شَيْئًا﴾ مقدم است بر ﴿هَلْ أَتي عَلَي اْلإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا﴾ خب اگر ذات اقدس الهي يك «لا شيء» را شيء كرد خب يقيناً مي‌تواند يك شيء پراكنده را جمع بكند اين برهان بر معاد است اما يك عده رفتند يك عده آمدند چه دليل است بر معاد مگر معاد بازگشت به همين دنيا است انسان عود به همين دنيا دارد يا معاد عود الي الله است؟

پرسش...

پاسخ: خب همان خلقت اولي كافي است ديگر .

پرسش...

پاسخ: همان خلقت گروه اول كافي است ديگر چه اينكه سورهٴ مباركهٴ «يس» به همان استشهاد كرد وقتي آنها گفتند ﴿مَنْ يُحْيِ الْعِظامَ وَ هِيَ رَميمٌ[38] جواب داد ﴿قُلْ يُحْييهَا الَّذي أَنْشَأَها أَوَّلَ مَرَّةٍ[39]

پرسش...

پاسخ: آخر اين دليل نيست .

پرسش...

 پاسخ: يك عده‌اي را برد يك عده ديگر را آورد چه دليل است بر معاد

پرسش...

پاسخ: خب قدرت ذات اقدس الهي بر آفرينش اصل آن نسل قبلي كافي است ديگر.

پرسش...

پاسخ: اين يك مثال ديگري است نه دليل ديگر

پرسش...

پاسخ: دليل بايد به وسيله حدّ وسط از دليل ديگر جدا بشود معيار تعدد دليل تعدد حدود وسطي است اگر دومي عين اولي بود مِثالش فرق كرد اين دليل دوم نيست وقتي مي‌توان گفت در باب دو تا دليل است كه دو تا حدّ وسط داشته باشيم معيار تعدد دليل تعدد حدّ وسط است اگر انسان قبلاً چيزي نبود و حالا پديد آمد يقيناً ذات اقدس الهي توان آن را دارد كه اين انساني را كه حالا روحش موجود است بدنش پراكنده شد دوباره زنده كند خب پس اين استدلال مرحوم امين‌الاسلام ناتمام است اينكه فرمود: ﴿وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ﴾ البته اين نشان مي‌دهد كه اينها هميشه نيستند بله هميشه نيستند كسي هست كه اينها را نگه دارد و تدبير مي‌كند.

پرسش...

پاسخ: هلاكت به معناي تعذيب كه نيست.

پرسش...

 پاسخ: نه اين از فعل ماضي خبر مي‌دهد اين ﴿لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ[40] اين هلاكت درباره حضرت يوسف هم آمده در سورهٴ «زمر» فرمود اينها فكر مي‌كردند كه پيامبر نمي‌آيد يا «فلما هلك» اين «هلك» يعني مات.

پرسش...

پاسخ: بعد نسبت به ذات اقدس الهي بله اما نسبت به متعلّق كار خدا ماضي و مضارع دارد اين ﴿فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ فعل ماضي است و ﴿وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ﴾ آن هم فعل ماضي است كه دومي به دنبال اولي پديد آمد ﴿اَهْلَكْناهُمْ‌﴾ يعني «اذهبناهم» مِثل ﴿إِنْ يَشَأْ يُذْهِبْكُمْ وَ يَأْتِ بِخَلْقٍ جَديدٍ[41] اين يك تهديد است منتهي صرف اماته عادي نيست ﴿اَهْلَكْناهُمْ‌﴾ اين ﴿اَهْلَكْناهُمْ‌﴾ كساني‌اند كه از نظر قدرتهاي مالي متمكن بودند ﴿أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْرارً﴾ بود ﴿وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمْ﴾ بودند همه امكانات را داشتند ما آنها را عذاب كرديم به عذاب دنيا ﴿فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ وگرنه بر اساس ﴿كُلُّ نَفْسٍ ذائِقَةُ الْمَوْتِ[42] هم خوبها مي‌ميرند هم بدها ما اينها را عذاب كرديم نظير ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ حُسُومًا[43] اين ﴿فَأَهْلَكْناهُمْ﴾ نه يعني آنها مردند ﴿فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ﴾ معلوم مي‌شود«ارسلنا عليهم» كذا و كذا يا اينكه ﴿سَخَّرَها عَلَيْهِمْ سَبْعَ لَيالٍ وَ ثَمانِيَةَ أَيّامٍ﴾ «فاخذناهم بذنوبهم» يا ﴿فَنَبَذْنَاهُمْ فِي الْيَمِّ﴾ ﴿فَغَشِيَهُمْ مِنَ الْيَمِّ ما غَشِيَهُمْ[44] اين‌گونه از هلاكتها است بعد فرمود رسول من حالا چون اينها اصل را منكراند به دنبال بهانه‌اند اينها يك وقت است كه خدا را به عنوان رب مقطعي و رب انسان مي‌پذيرند و لجاجت ندارند و مي‌پذيرند كه انسان مي‌تواند به مقام رسالت و وحي برسد و اصرار نمي‌كنند كه فرشته بايد پيغمبر خدا باشد و انسان نمي‌تواند پيغمبر خدا باشد اگر اين مبنا را داشته باشند آن‌گاه تو اگر به پيشنهاد اينها عمل بكني اينها ايمان مي‌آورند و اينها اصل مبنا را نمي‌پذيرند شما قرآن آورديد اينها گفتند از كجا مي‌آوري شما مي‌گويي اين آيهٴ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ[45] اين مضمون را براي اينها قرائت مي‌كنيم كه فرشتهٴ اَمين در قلب من اينها را القا كرده است آنها مي‌گويند ما باور نداريم كتابي بياور ديدني نظير همين كتابهاي معمولي مطلبي كه روي كاغذ نوشته باشد اين را بياور يك كتاب دويست سيصد صفحه‌اي بياور ما باور كنيم فرمود اگر هم تو يك همچنين كاري را بكني كه چشمشان ببيتند دستشان لمس و مسح كند اين اعضا و جوارح كمك يكديگر باشد باز تكذيب مي‌كنند چون اينها اصل را نمي‌پذيرند مي‌گويند اين سحر است ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا في قِرْطاسٍ﴾ كتاب به معناي مطلب مكتوب گاهي انسان كتاب مي‌گويد بر مجموعهٴ اين پوست و كاغذ و آن صحافي شده و آن طرح دوزي شده و اينها را مي‌گويند كتاب گاهي نه همان مصدر است و به معناي اسم مفعول كتاب يعني مطلب مكتوب اينجا منظور از كتاب همان مطلب است نوشته شده فرمود: ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا في قِرْطاسٍ﴾ يك سلسله مطالبي است در كاغذ نوشته شده باشد نظير همين كتابهاي معمولي و نوشته‌هاي معمولي اگر يك همچنين چيزي را ما نازل بكنيم تو به اينها بدهي باز هم تكذيب مي‌كنند نه چون مي‌گويي فرشته امين بر قلب من نازل شده است آنها نپذيرند اگر يك كتاب اين‌چنيني هم در حضور آنها بر تو نازل بشود باز تكذيب مي‌كنند ﴿وَ لَوْ نَزَّلْنا عَلَيْكَ كِتابًا في قِرْطاسٍ فَلَمَسُوهُ بِأَيْديهِمْ﴾ هم ببينند و هم لمس كنند ﴿لَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلاّ سِحْرٌ مُبينٌ﴾ چون كه اصلاً مبنا را نمي‌پذيرند.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

 ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 14.[1]

 ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 96.[2]

 ـ سورهٴ صافات، آيهٴ 96.[3]

 ـ سورهٴ ملك، آيهٴ 14.[4]

 ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 105.[5]

 ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 41.[6]

 ـ التهذيب، ج1، ص83.[7]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 1.[8]

 ـ سورهٴ طه، آيهٴ 70.[9]

 ـ سورهٴ ذاريات، آيات 20 ـ 21.[10]

 ـ سورهٴ آل عمران، آيهٴ 49.[11]

 ـ سورهٴ ذاريات، آيات 20 ـ 21.[12]

 ـ سورهٴ سجده، آيهٴ10.[13]

 ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 82.[14]

 ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.[15]

 ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.[16]

 ـ سورهٴ لقمان، آيهٴ 25.[17]

 ـ سورهٴ شعراء، آيات 79ـ 80.[18]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 164.[19]

 ـ سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 37.[20]

 ـ سورهٴ جاثيه، آيهٴ 24.[21]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 101.[22]

 ـ سورهٴ يوسف، آيهٴ 105.[23]

 ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 22.[24]

 ـ سورهٴ ذاريات، آيات 20 ـ 21.[25]

 ـ سورهٴ توبه، آيهٴ 48.[26]

 ـ سورهٴ فجر، آيهٴ 22.[27]

 ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.[28]

 ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 11.[29]

 ـ سورهٴ جن، آيهٴ 16.[30]

 ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 96.[31]

 ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 11.[32]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 44.[33]

 ـ سورهٴ جن، آيهٴ 16.[34]

 ـ سورهٴ يس، آيات 78 ـ 79.[35]

 ـ سورهٴ انسان، آيهٴ 1.[36]

 ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 9.[37]

 ـ سورهٴ يس، آيهٴ 78.[38]

 ـ سورهٴ يس، آيهٴ 79.[39]

 ـ سورهٴ انفال، آيهٴ 42.[40]

 ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 16.[41]

 ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 57.[42]

 ـ سورهٴ حاقه، آيهٴ 7.[43]

 ـ سورهٴ طه، آيهٴ 78.[44]

 ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.[45]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق