22 01 1996 4969802 شناسه:

تفسیر سوره انعام جلسه 6

دانلود فایل صوتی

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ واْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ﴿1﴾ هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ﴿2﴾ وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ ﴿3﴾ وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ ﴿4﴾ فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ﴿5﴾ أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ وَ أَرْسَلْنَا السَّماءَ عَلَيْهِمْ مِدْرارًا وَ جَعَلْنَا اْلأَنْهارَ تَجْري مِنْ تَحْتِهِمْ فَأَهْلَكْناهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَ أَنْشَأْنا مِنْ بَعْدِهِمْ قَرْنًا آخَرينَ ﴿6

بعضي از سور قرآنيه درباره اهل كتاب احتجاج مي‌كند نظير بخشي از آيات سورهٴ مباركهٴ «مائده» كه قبلاً گذشت بعضي از سور احتجاج با ملحدين و مشرکين و امثال ذلك است نظير سورهٴ مباركهٴ «انعام» گرچه اين احتجاجها در سوره «مائده» هم بود ولي قسمت مهم آن احتجاج‌ها با اهل كتاب بود مطلب دوم آن است كه چون انسان مركب از جسم و بدن و روح است كه فرمود: ﴿إِنّي خالِقٌ بَشَرًا مِنْ طينٍ ٭ فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي[1] براي هر كدام از اين دو قسم اجل هست هم اجل براي بدن هست، هم اجل براي روح، اجل بدن آن است كه روح بدن را ترك كند كه مرگ فرا مي‌رسد اين همان اجل معروف است كه اين به دو قسم تقسيم شده است اجل مقضي و اجل مسما اجل روح به لقاء الله است آن همان است كه در سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» فرمود آيهٴ پنج سورهٴ مباركهٴ «عنكبوت» اين است ﴿مَنْ كانَ يَرْجُوا لِقاءَ اللّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ﴾ آنجا جريان «لقاء الله» است و همان‌طور كه خود روح منّزه از زمان است اجل روح هم منّزه از زمان خواهد بود وقتي روح به لقاي حق راه يافت آن مرحلهٴ اجل اوست كه اين ﴿أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ[2] يعني مسئله لقاء الله و معاد.

مطلب ديگر آن است كه مُسما يعني مُعين، تسميه يعني تعيين لذا اجل مسما همان اجل معين خواهد بود و انسان هر شب كه مي‌خوابد در حقيقت يك مرگ موقتي است وقتي از خواب برمي‌خيزند يك بعث موقت است الي اجل مسما كه فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي يَتَوَفّاكُمْ بِاللَّيْلِ وَ يَعْلَمُ ما جَرَحْتُمْ بِالنَّهارِ[3] يا اينكه در سورهٴ مباركهٴ «زمر» آيهٴ 42 اين‌چنين آمده است كه ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها﴾ يعني خداوند روح همهٴ انسانها را توفي مي‌كند و قبض مي‌كند آنهايي كه مي‌ميرند كه خب روح آنها را در حين موت قبض مي‌كند آنها كه نمي‌ميرند ولي مي‌خوابند چه روز و چه در شب در حال خواب روح آنها را قبض مي‌كند ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ﴾ را آن اَنفسي كه مي‌ميرند روح آنها را ﴿حينَ مَوْتِها﴾ قبض مي‌كند ﴿وَ الَّتي لَمْ تَمُتْ في مَنامِها﴾ آنهايي كه هنوز نمردند روح آنها را ﴿في مَنامِها﴾ قبض مي‌كند و انسان اگر از حقيقت خواب خود باخبر باشد از حقيقت مرگ مستحضر است و كساني كه خواب را واقعاً خوب درك مي‌كنند موت را خوب درك مي‌كنند چون هر شب انسان كه مي‌خوابد روح او را ذات اقدس الهي توفي دارد حالا همان‌طور كه توفي معروف سه قسم است بعضي از افراد روح آنها را فرشته‌هاي نازل توفي مي‌كنند كه ﴿توَفَّتْهُ رُسُلُنا[4] اُوساط از مؤمنين روح آنها را عزراعيل( سلام الله عليه) توفي مي‌كند كه ﴿قُلْ يَتَوَفّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ[5] و اوحدي از انسانها هنگام مرگ روح آنها را ذات اقدس الهي توفي مي‌كند كه ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾ در جريان خواب هم همين ‌طور است انسان كه مي‌خوابد گاهي روح را به فرشته‌هاي موكل زير دست عزراعيل(سلام الله عليه) تسليم مي‌كند گاهي به خود عزراعيل(سلام الله عليه) گاهي به ذات اقدس الهي بالأخره انسان هر شب كه خوابد يك مرگ موقتي را مي‌گذراند هر روز كه بيدار مي‌شود يك بعث موقتي را مي‌گذراند آيهٴ 42 سورهٴ «زمر» اين است كه ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾ اين يك «و التي» يعني ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ ... الَّتي لَمْ تَمُتْ﴾ آنها را ﴿في مَنامِها﴾ در حال خواب آنها را توفي مي‌كند وقتي در حال خواب توفي كرد روح را قبض كرد اين روح‌هايي كه خوابيده‌اند دو قسم‌اند عده‌اي قضاي الهي بر اين تعلق مي‌گيرد كه اينها در همان خواب رحلت كنند مثل اينكه عده‌اي در همان خواب با مرگ فجئه و مانند آن مي‌ميرند ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ آنهايي كه اجلشان فرا رسيده است در همان خواب خداوند روح آنها را توفي مي‌كند ديگر برنمي‌گرداند ﴿و يُرْسِلُ اْلأُخْري إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي﴾ آن روح‌هايي كه هنوز فرصت دارند آنها را خداوند در خواب قبض مي‌كند دوباره به اينها برمي‌گرداند، اينها بيدار مي‌شوند تا اجل مسماي اينها فرا برسد كه آن وقت روح اينها را قبض بكند ﴿و يُرْسِلُ اْلأُخْري﴾ را يعني «يرسل الاَنفس الاخري» كه «لم يقض عليه الموت» ﴿إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي﴾ اجل مسما يعني اجل معين.

‌پرسش...

پاسخ: البته همه جا همين ‌طور است هر كاري كه به غير خدا اسناد داده مي‌شود همهٴ اينها بر اساس آن است كه ديگران مأموران الهي‌اند و مدبرات به اذن او هستند وگرنه هيچ موجودي مستقلاً و بدون اذن ذات اقدس الهي كه كاري انجام نمي‌دهد.

‌پرسش...

پاسخ: آنها هم همين ‌طور است ديگر نسبت به آنها هم همين طور است چون ما سواي خدا هر‌كه باشد ﴿وَ كُلُّ أَتَوْهُ داخِرينَ[6]

‌پرسش...

پاسخ: تمام كساني كه مي‌ميرند بالأخره بر اساس آن اجل مسما مي‌ميرند ديگر و

‌پرسش...

پاسخ: ﴿حِينَ مَوْتِهَا

پرسش...

پاسخ: بله ديگر چون آنهايي كه مردند كه همه آنها را خدا قبض مي‌كند.

‌پرسش...

پاسخ: نه ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ اين ﴿فَيُمْسِك﴾ «فاي» تفريع و تفصيل است براي كساني كه هنوز نمرده‌اند و خوابيده‌اند اينهايي كه خوابيده‌اند روح آنها را خدا قبض مي‌كند حالا كه قبض كرد اگر بنا شد بر اينكه اين افرادي كه خوابيده‌اند هنوز نمرده‌اند و در خواب اجل مسماي اينها فرا رسيده است همان‌جا قبض مي‌كند يك وقت است كسي قبل از اينكه بخوابد اجل مسماي او فرا مي‌رسد اين متوفي مي‌شود اين ﴿اللّهُ يَتَوَفَّي اْلأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها﴾ عده‌اي نه هنوز عمرشان هست و متوفي نشد‌ند خوابيدند در خواب دو قسم است در حال خواب همه ارواح را خدا توفي مي‌كند يعني قبض مي‌كند اينها متوفي مي‌شوند بعضيها هستند كه در همان خواب عمرشان تمام مي‌شود اينها ﴿فَيُمْسِكُ الَّتي قَضي عَلَيْهَا الْمَوْتَ﴾ عده‌اي هستند كه نه هنوز عمرشان باقي است ﴿و يُرْسِلُ اْلأُخْري[7] تا كي؟ ﴿إِلي أَجَلٍ مُسَمًّي[8]

مطلب بعدي آن است كه چون مسما يعني مُعين هيچ كسي آن را تغيير نمي‌دهد نه غير خدا تغيير مي‌دهد نه خود خدا اما غير خدا تغيير نمي‌هد چون قدرت ندارد ﴿إِذا جاءَ أَجَلُهُمْ فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ[9] خود خدا تغيير نمي‌دهد چون برابر نظام احسن آفريده است نظير اينكه فرمود: ﴿لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللّهِ[10] يا ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ[11] اين ﴿لا تَبْديلَ﴾ كه نفي جنس است براي آن است كه غير خدا قدرت بر تغيير ندارد خود ذات اقدس الهي كه قادر است بر اساس اينكه اين را بر اَحسن وجه آفريده است تغيير نمي‌دهد لذا در جريان اجل هم همين ‌طور است اجل مسما كه فرا برسد غير خدا تغيير نمي‌تواند بدهد ﴿فَلا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ﴾ خود خدا هم تغيير نمي‌دهد برابر آنچه كه در پايان سورهٴ مباركهٴ «منافقون» آمده است كه فرمود: ﴿وَ لَنْ يُؤَخِّرَ اللّهُ نَفْسًا إِذا جاءَ أَجَلُها[12] براي اينكه اين بر اساس سنت الهي تنظيم شده است و اين اَحسن النظام است و اَحسن را خدا ديگر تغيير نخواهد داد چه اينكه فطرت توحيدي هم به روال احسن آفريده شد ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ[13] اين كه فرمود: ﴿لا تَبْديلَ لِكَلِماتِ اللّهِ[14] ﴿لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللّهِ[15] ﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللّهِ﴾ براي آن است كه به نظام احسن خدا آفريد غير خدا قدرت تغيير ندارد خود خدا هم چون به نحو احسن آفريده است تغيير نمي‌دهد.

مطلب بعدي آن است كه اين اجل مقضي و اجل مسما كه به بحث بدا برمي‌گردد ارتباط مستقيمي با آيهٴ مباركهٴ ﴿يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ[16] دارد كه ان‌شاء‌الله بحث بدا مربوط به آن آيه است يعني معلوم مي‌شود دوتا كتاب در عالم هست كتب فراواني است اما از آن آيهٴ ﴿يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ﴾ برمي‌آيد كه دوتا كتاب هست يكي كتاب محو و اثبات است كه تغيير‌پذير است آن معلوم مي‌شود كه هنوز به سبب تام راه نيافت كه ﴿يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ﴾ يكي هم آن جمع بندي شده و نهايي است كه ام الكتاب است نفرمود: «يمحوا الله ما يشاء عنده» اين «عنده» را به «ام الكتاب» اختصاص داد فرمود: ﴿يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ﴾ خب آن كتاب محو و اثبات هم عند الله است چون خدا ماحي است و خدا مثبت است اما بر اساس اينكه ﴿ما عِنْدَ اللّهِ باقٍ[17] معلوم مي‌شود ﴿أُمُّ الْكِتابِ﴾ باقي است يعني ذات اقدس الهي در كتاب محو و اثبات چنين مرقوم فرمود يعني دستور داد مقدّر كرد كه فلان شخص با فلان شرايط در فلان حالت به آن حدّ از عمر برسد و اگر شرايطش حاصل نشد صدقه، صلهٴ رحم، دعا، رعايت بهداشت و مانند آن نشد كمتر بشود اينها در محو و اثبات هست تغيير‌پذير است اگر صدقه داد عوض مي‌شود صله رحم كرد عوض مي‌شود صدقه را ترك كرد صله رحم را ترك كرد پايين مي‌آيد اين نوسان در محو و اثبات هست اما اين شخص چه مي‌كند آيا صدقه مي‌دهد يا نه دعا مي‌كند يا نه صله رحم دارد يا نه بهداشت را رعايت مي‌كند يا نه آنچه كه در خارج واقع مي‌شود ذات اقدس الهي مي‌داند جمع‌بندي شدهٴ نهايي آن در ﴿امُ الكتاب﴾ هست غرض آن است كه نه در جهان خارج ابهام هست نه در كتاب مبين و ﴿امُ الكتاب﴾ و علم خدا اگر ابهامي هست براي ما مبهم است بحث بدا و بحث تغيير اين امور به آيهٴ مباركهٴ ﴿يَمْحُوا اللّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ[18] برمي‌گردد.

مطلب بعدي آن است كه اين كه فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ «اِمترا» و «مِريه» از همان ريشه لغوي كه نشأت گرفته است حكايت مي‌كند وقتي گفتند «مرات الناقه» يعني «مسحت زرعها ليخرج لبنها» اگر كسي سارباني يا ديگري دستي به پستان اين شتر بزند و با دست زدن شير او را بدوشاند به آن مي‌گويند «مري الناقة» خب كم كم «مُمارات»، «مرا» و مانند آن عبارت از آن است كه انسان تبادل نظر مي‌كند آنچه كه در انديشهٴ ديگري است آن را مي‌دوشاند و ظاهر مي‌كند يكي از معجزات قرآن كريم اين است كه نه تنها با همين حروف، كلمات ساخت با اين كلمات، جُمل ساخت با اين جمل آيه ساخت با اين آيه‌ها سوره ساخت با اين سوره‌ها قرآن كه هيچ كس نمي‌تواند مِثل اين قرآن بياورد و سرمايه‌هاي اصلي همين حروف و كلمات است بلكه با اين كلماتي كه عرب اين كلمات را در معاني مادي به كار مي‌برد قرآن معارف را تبيين كرد يك وقت انسان «سبعه معلقه» مي‌سرايد آنجا هنر نيست براي اينكه همه اين الفاظ بار مادي داشت در «سبعه معلقه» هم باز بار مادي دارد منتها تشبيهاتش، استعاراتش، كناياتش، مجاز مرسلش در محدودهٴ طبيعت و ماده است يك لغتي كه مربوط به يك گياه است او را در يك گياه ديگر يا حيوان بكار برد يك لغتي كه مربوط به يك حيوان بود در حيوان ديگر به كار برد يك كلمه‌اي كه مربوط به حيوان بود در انساني كه كار مادي مي‌كند به كار مي‌برد اين مي‌شود تشبيه، استعاره، مجاز، مرسل، يا غير مرسل اما قرآن كريم آمد با استفاده از همهٴ اين حروف و الفاظ و كلمات سطح را بالا برد يعني اصلاً آن معاني كه اين آيه آن كلمات آن معاني را مي‌رساند صبغه مادي ندارد عرب وقتي كه مي‌گويد «مرأت النافة» و مانند آن يعني «مسحت ... ليخرج لبنها» اما وقتي قرآن مي‌گويد كه شما مراء كنيد يا مراء نكنيد ﴿فَلا تُمارِ فيهِمْ إِلاّ مِراءً ظاهِرًا[19] «فلا تمارون» و مانند آن يعني تَضارب فكري نكنيد دست به ذهن كسي نزنيد كه باطل را حق كنيد يا حق را باطل كنيد مگر در جايي كه حق را حق كنيد و باطل را باطل خب يا كلمه ﴿فَواقٍ﴾ اين ﴿فَواقٍ﴾ عبارت از آن است كه كسي دارد پستان اين شتر و اين ناقه را مي‌دوشد همين كه دست به پستان زد و شير پديد آمد دوباره دست را باز كرد كه جمع بكند اين فاصلهٴ باز و بسته كردن دست را مي‌گويند «فواق» اين شايد يكي دو ثانيه طول بكشد در قرآن كريم فرمود كساني كه توبه نكردند سرانجام گرفتار عذاب شدند ﴿ما لَها مِنْ فَواقٍ[20] به آنها فرصت يك همچنين رجوعي نخواهد داد تا تبدل روحي پيدا كنند خب آن «فواق ناقه» را در امر مادي پياده كرد و قرآن ﴿فَواقٍ﴾ را مخصوص مجرد يا اعم از مجرد مادي پياده مي‌كند هدايت اين‌چنين است، ضلالت اين‌چنين است، فسق اين‌چنين است تمام اين كلماتي كه در قرآن كريم به كار رفته است همهٴ اينها در نزد عرب بود ولي بار مادي داشت يك كسي كه از راه مستقيم فاصله مي‌گرفت به او مي‌گفتند «فسق عن الطريق» وقتي كه در مسير مستقيم بود يعني اين بزرگراه را دارد طي مي‌كند و اصرار دارد كه در وسط جاده برود مي‌گويند «حَنف» مي‌بينيد بعضي از اتومبيل‌ها اصرار دارند كه در وسط اين اتوبان حركت كنند نه باند اول نه باند سوم در همين باند وسط حركت مي‌كنند هميشه مايل‌اند كه در وسط راه باشند آن را مي‌گويند «حَنيف» يعني مايل به وسط راه برخيها مايل‌اند كه آن باند اخير كه به پياده‌رو نزديك است آن سمت گرايش دارند اين را مي‌گويند «جنيف»، «جنيف» يعني كسي كه از وسط فاصله مي‌گيرد «حنيف» كسي كه به وسط گرايش دارد «حنفه» در مقابل «جنفه» است ﴿غَيْرَ مُتَجانِفٍ ِلإِثْمٍ[21] يعني گرايش نداشته باشيد كه از صراط مستقيم فاصله بگيريد خب «فَسق»، «حَنف»، «جَنف» همهٴ اينها لغاتي بود كه عرب اينها را در راههاي مادي به كار مي‌برد و قرآن همهٴ اينها را آورد در معارف و معنويات پياده كرد ﴿تَمْتَرُونَ﴾ هم از همين باب است اين يكي از معجزات قرآن كريم است كه با همين سرمايه‌هايي كه بشر از او استفاده‌هاي مادي مي‌كرد همين كلمات و حروف را درباره معارف پياده كرده است بَنابراين فرق عميقي كه بين قرآن و «سبعه معلقه» و اَمثال «سبعه معلقه» است آن است كه آنها نتوانستند از زمين به آسمان بروند آنها در محدودهٴ زمين توانستند يك تشبيهاتي استعاراتي، مجاز و مرسلي، كناياتي رديف كنند ولي قرآن توانسته است وحي توانسته است از زمين به آسمان برود يعني همهٴ اين الفاظ را به كار برد و اما آن معارف را تأمين كرد بعد كم كم به اينها فهماند اينها مجاز نيست اينها توسعهٴ در مصداق است نه توسعه در مفهوم ، مفهوم همان مفهوم است منتها مصداقش اعم از مادي و غير مادي است ﴿تَمْتَرُونَ﴾ هم از همين قبيل است كه ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ بعد فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ﴾ خدا چه در آسمان خدا خدا است چه در زمين خدا خدا است ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي اْلأَرْضِ إِلهٌ[22] ما چيزي نداريم كه همه جا باشد با همه باشد و هيچ رنگي نگيرد هيچ چيزي را مِثل اين نداريم تا ما بگوييم مثل فلان شيء ما در بين موجودات خارجي كه هر چيزي حدّ مشخصي دارد زمين است محدود آسمان است محدود انسان است محدود فرشته است محدود فَلك و مَلك هم محدود است در معاني ذهني فصول داريم انواع داريم اجناس داريم همه اينها معين‌اند مبهم‌ترين مفهوم و وسيع‌ترين مفهوم در بين مفاهيم ذهني مفهوم شيء است و در تعبير فارسي چيز و به تعبير عربي شيء ما ديگر از شيء عام‌تر و شامل‌تر نداريم اين مساوق وجود است خب اين شيء كه يك مفهوم عام است همه‌جا هست با همه هست در اذهان هست در اعيان هست در آسمانها هست در زمين هست اما آن قدر ضعيف است كه هر جا رفت رنگ همان جا را مي‌گيرد مثلاً شما موجودات زميني را مي‌گوييد اين «شجر شيءٌ، حجر شيءٌ، مدر شيءٌ، انسان شيءٌ» موجودات آسماني را هم مي‌گويد« كوكب شيءٌ، شمس شيءٌ، فلك شيءٌ، ملك شيءٌ و اَمثال ذلك شيءٌ»شيء بر همه صادق است اما هر‌جا كه مفهوم شيء صادق بود بر هر چيز صادق بود با همان چيز رنگ همان را مي‌گيرد يعني اگر شجر شيء است شما مي‌گوييد «هذا شجرٌة هذا شيءٌ پس الشيُء في الشجر شجرٌ و في المَدر مدرٌ و في الحجَر حجر» همين شيء بر موجود زميني صادق است بر موجود سمائي صادق است «هو الذي في الارض ارضٌ و في السماء سماء» يعني شيء كه بر موجود زميني در موجود زميني يافت مي‌شود رنگ همان را مي‌گيرد شما مي‌گوييد «هذا حجرٌ و هذا شيءٌ» دربارهٴ موجود آسماني وقتي خواستيد بگوييد «هذا كوكبٌ ذاك يا ذلك كوكبٌ» مي‌گوييد «ذلك كوكبٌ ، ذلك قمرٌ ، و ذلك شيءٌ و ذلك الكوكب شيءٌ و ذلك القمر شيءٌ» پس مفهوم شيء در آسماني آسماني است در زميني زميني اما ذات اقدس الهي با آسماني هست اما موجود آسماني اله نيست اله در همه شيء است بدون امتزاج ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ﴾ نه في سماء سماءٌ ﴿وَ فِي اْلأَرْضِ إِلهٌ[23] نه «وفي الارض ارضٌ» اما «شيء هو الذي في الشجر شجرٌ و في الحجر حجر و في السماء سماءًٌ و في الارض ارض» ما نه تنها در بين اشيا خارجي چيزي مثل خدا نداريم ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾[24] در مفاهيم ذهني هم چيزي مثل خدا نداريم اين ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾ نكره در سياق نفي است نه موجو ذهني مثل خدا خواهد بود نه موجود عيني مثل خدا خواهد بود چيزي كه همه جا باشد در همه شيء حضور داشته باشد با همه شيء حضور داشته باشد رنگ هيچ چيزي را نگيرد اين فقط خداست لذا ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ﴾ نه «هوالذي في السماءٌ و في الارض ارضٌ» مفهوم شيء يا مفهوم موجود كه جزء مفاهيم عامه‌اند در همه چيز هستند اما در هر چيزي رنگ همان شيء را مي‌گيرند مصداق همان شيء خواهند بود لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ الَّذي فِي السَّماءِ إِلهٌ وَ فِي اْلأَرْضِ إِلهٌ[25] ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ﴾ چون اين‌چنين است به هيچ صبغه‌اي منصبغ نخواهد شد رنگ هيچ چيزي را نمي‌گيرد سرّش آن است كه اطلاق شيء و مانند آن اطلاق مفهومي است يك اطلاق ضعيف است اطلاق ضعيف وقتي در هر ظرفي قرار گرفت رنگ همان ظرف را مي‌گيرد اما اطلاق قوي ﴿وَ هُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ﴾ است همه‌جا هست و اطلاق خود را حفظ مي‌كند هيچ شيء‌اي نيست كه خالي از ذات اقدس الهي باشد اما خدا هيچ وصفي كه ما سواي ذات او باشد و بوي امكان بدهد متصّف نخواهد شد و نخواهد گرفت لذا فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ﴾ بعد فرمود: ﴿يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ﴾ چون «هو الظاهر» است «يعلم جهركم» چون «هو الباطن» است ﴿يَعْلَمُ سِرَّكُمْ﴾ چون ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ[26] است ﴿يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ﴾ يك وقت انسان كار انجام مي‌دهد در خلوت انجام مي‌دهد خداي باطن مي‌داند در جَلوت انجام مي‌دهد خداي ظاهر مي‌داند اول كه وارد كار مي‌شود يك قصد خاصي دارد خداي ﴿هُوَ الْأَوَّلُ[27] مي‌داند هم اكنون كه مي‌خواهد از كار بيرون بيايد يك مقصد مخصوص را تعقيب مي‌كند خداي «هو الآخر» مي‌داند اما در نهان او در درون خود يك سلسله اوصافي را كسب مي‌كند آن خدايي كه ﴿مَعَكُمْ أَيْنَ ما كُنْتُمْ[28] مي‌داند باز هم «هوالباطن» مي‌داند فرمود: ﴿يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ َويَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ﴾ آن اوصافي را كه كسب مي‌كنيد خدا مي‌داند افعالي را هم كه انجام مي‌دهيد خدا مي‌داند براي آنكه در همهٴ شرايط اوصاف ذاتي اقدس الهي به همهٴ اوصاف شما محيط است.

مطلب ديگر آن است كه در خيلي از موارد قبل از اينكه جريان سرّ و درون و بيرون انسان را ذكر كند مسئلهٴ آسمان و زمين را ذكر مي‌كند تا شايد به ما بفهماند كه جانتان به منزلهٴ آسمان شما است و بدن شما به منزلهٴ زمين شما است و ﴿وَ فِي السَّماءِ رِزْقُكُمْ وَ ما تُوعَدُونَ[29] روزيهاي بدن شما از آسمان جانتان تأمين مي‌شود هر چه در آسمان جانتان بود بدنتان تأمين خواهد شد بكوشيد كه اين مخزن روزي را كه آسمان جان شما است آن را پر از روزيهاي غيبي كنيد در پايان سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بحث گذشت يعني آيهٴ 284 سورهٴ مباركهٴ «بقره» اين بود كه ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ وَ إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللّهُ﴾ صدر آيه اين است كه آنچه در آسمانها است براي خدا است آنچه در زمين است براي خدا است بعد فرمود آنچه شما از جانتان اظهار كرديد خدا حساب مي‌كند آنچه مخفي نگه داشتيد خدا مي‌داند يعني آنچه از آسمان جانتان به زمين بدنتان آمد خدا مي‌داند آنچه در آسمان جانتان مستور است خدا مي‌داند كه اين چهار جمله هماهنگ هم باشند ﴿لِلّهِ ما فِي السَّماواتِ﴾ يك ﴿ما فِي اْلأَرْضِ﴾ِ دو تا ﴿وَ إِنْ تُبْدُوا ما في أَنْفُسِكُمْ﴾ِ سه تا ﴿أَوْ تُخْفُوهُ[30] چهار تا آنچه در جان شما است از جانتان به زمين بدنتان ريخته است معلوم حق است و آنچه كه در جانتان مستور و مكتوم است آن هم معلوم حق است مهمترين كاري كه ذات اقدس الهي مي‌كند اين است كه اولاً ما را به فكر وامي‌دارد بعد برهان اقامه مي‌كند اين سوره‌اي كه سورهٴ احتجاج است سرمايهٴ احتجاج تفكر است خب اگر كسي اهل انديشه نباشد شما هر برهاني براي او اقامه بكنيد سودمند نيست بيش از چهل بار در اين سورهٴ مباركهٴ كلمه ﴿قُلْ﴾ هست يعني بگو يعني اين‌چنين احتجاج كن خب حالا اين حجج چهل‌گانه يا بيشتر براي كسي است كه اهل فكر باشد طليعهٴ اين سوره ذات اقدس الهي اينها را وادار به فكر مي‌كند مي‌فرمايد اينها بايد فكر بكنند و از آيات الهي اگر اعراض بكنند بر سَرشان آنچه مي‌آيد كه بر سر بزرگتر از اينها آمد اينها را تهديد مي‌كند مي‌فرمايد فكر بكنيد بعد كه فكر كردي روشن مي‌شود حق با كيست درد در انسان ايجاد مي‌كند يك وقت است كه برهان اقامه مي‌كند يك وقت است كه مي‌گويد شما فكر بكنيد اصل شناخت را لازم مي‌كند بعد آنچه را كه انسان بايد بشناسد براي انسان بازگو مي‌كند مي‌فرمايد شما اهل امترائيد چه در مسئلهٴ مبدأ اهل امترائيد كه در آيهٴ اول فرمود: ﴿ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ﴾ كه اين مربوط به مبدأ است درباره معاد فرمود: ﴿هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ﴾ كه اين بازگشت به الله است فرمود: ﴿ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ﴾ دربارهٴ معاد باز هم چنين وحي و نبوت فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ َ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ﴾ خب اگر كسي هدفي دارد پاياني دارد بايد يك راهنمايي باشد كه او را به آن هدف برساند يا نه؟ گاهي خداوند از راه ضرورت معاد بر ضرورت نبوت استدلال مي‌كند مي‌گويد چون هدفي هست پس راهي هست اگر راهي هست راه بلد و راهنما بايد باشد و آن پيغمبر است ديگر اگر معادي نبود وحي و نبوتي هم نبود معاد يعني پايان راه كه انسان به آنجا مي‌رسد اگر مقصدي در عالم نبود و انسان با مرگ نابود مي‌شد وقتي مقصدي نيست، مقصودي نيست، هدفي نيست، راهي هم نيست، حالا اگر مقصدي هست انسان نابود نمي‌شود به آن سمت حركت مي‌كند بايد راهنما داشته باشد چون معاد حق است پس دين حق است دين به معناي وحي و نبوت چون معاد حق است صراط حق است چون معاد حق است راهنما و راه بلد حق است فرمود حالا كه شما از بين نمي‌رويد با مرگ از جايي به جاي ديگر منتقل مي‌شويد ﴿فَإِنَّ أَجَلَ اللّهِ َلآتٍ[31] پس مقصودي هست، اگر مقصد و مقصودي هست، راهي هست اگر راهي هست راهنمايي هست كه وحي و نبوت باشد كه اين طليعهٴ ضرورت بر وحي و نبوت است آن‌گاه مي‌فرمايد مشكل اينها اين است كه اينها اهل انديشه نيستند.

‌پرسش...

پاسخ: بله، عين كل شيء اگر باشد كه مثل مي‌شود «هو السماء في السماء سماء و في الارض الارضُ» كه

پرسش...

پاسخ: بعد نيست، نيست

پرسش...

 پاسخ: آن كه مي‌شود اما صفت سلبي هم كنارش است فرمود: «داخلٌ في الاشياء لا بالممازجه»

پرسش...

پاسخ: آنها هم همان را مي‌گويند آنها مي‌گويند «لا بالممازجه» آنها مي‌گويند «لا بالممازجه» منتهي حق عظيمي كه آنها دارند اين است كه مي‌گويند كه اين «هو» به خود ذات برنمي‌گردد اين براي فيض منبسط اوست براي اينكه دارد «داخلٌ» اين داخل صفت فعل است نه صفت ذات، حق عظيمي كه اهل معرفت نسبت به ما دارند براي تشريح نصوص اين است مي‌گويند به اينكه اگر ما يك قضيه‌اي داشتيم موضوعي داشت و محمولي اين موضوع و محمول حتماً حتماً با هم متحد‌اند اما محور اتحاد كجا است ما اگر قضيه‌اي داشتيم محمول و موضوع به حمل هو هو بر يكديگر حمل شدند اينها با هم متحد‌اند اما مدار اتحاد كجا است اين را كه اهل معرفت مشخص مي‌كند فرمودند كه قضيه سه قسم است بعضي از قضايا محور اتحاد محمول و موضوع ذات خود موضوع است مثل اينكه بگوييم «الانسان ناطقٌ» اينجا «هو هو» است ولي مدار اتحاد محمول و موضوع ذات موضوع است يعني در متن ذات موضوع اتحاد هست يك قضيه ديگر داريم مي‌گوييم «الانسان عالمٌ» اينجا هم با هم متحد‌اند موضوع و محمول اما محور اتحاد موضوع و محمول ديگر ذات موضوع نيست وصف موضوع است اين قسم دوم از اين پايين‌تر مي‌گوييم «الانسان كاتبٌ» «الانسان قائم» خوب وقتي گفتيم «زيد ٌ قائمٌ» يا «الانسان قائمٌ» اين قيام نه مِثل نطق است نَفس ناطقه است كه در محور ذات با موضوع متحد باشد نه مثل علم است كه در محور وصف متحد باشد بلكه در مدار فعل با او متحد است يعني خارج از ذات و خارج از وصف در مدار فعل يك وقت است مي‌گوييم الله هو ﴿الْحَيِّ الَّذي لا يَمُوتُ[32] اين يك قضيه است كه موضوع و محمول در مقام ذات متحّدند چون آنجا ذات خدا با صفات ذاتي عين هم‌اند آن قسم اول و دوم مي‌شود يكي يك وقت است كه مي‌گوييم «داخلٌ في الاشياء»[33] اين «داخلٌ في الاشياء» نه نظير ﴿الَّذِي لاَ يَمُوتُ﴾ است نه نظير «الله عليمٌ» است نه حقيقت محض است نه حقيقت ذات اضافه خارج از محدوده ذات است اين حق عظيمي است كه حكما به عهده ما دارند آن وقت با اين تحليلي كه اينها به ما آموختند وقتي خدمت آن حديث مي‌رويم مي‌بينيم نه حديث معنايش روشن است نه ذات داخل است فعل او داخل است فيض او داخل است فيض او رنگ نمي‌گيرد فيض او وجه او است همه جا وجه او است بدون رنگ‌گيري است ذات او فوق آن است كه داخل باشد ذات او مبدئي است كه «داخلٌ في الاشياء» فيض او است خب.

پرسش...

پاسخ: بله «عين كل شيء» است كه فيض او يعني وجه او كه ﴿وَ ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَةٌ[34] آن امر واحد است كه «عين كل شيء» است «لا بالممازجه» نه خود ذات ذات كه «حارت فيه الانبياء و الاولياء» به هر تقدير خب اينكه مي‌فرمايد همه جا هست و رنگ نمي‌گيرد بازگشتش در حقيقت به وجه خدا است چون كل شيء در هيچ كجاي قرآن الله استثنا نشده كه او در معرض توهم نيست كه كسي بگويد همه چيز فاني است مگر خدا هيچ جاي قرآن ذات اقدس الهي را استثنا نكرده است هر جا استثنا كرد وجه او را استثنا كرد او در دسترس فهم نيست اصلاً همه جا ﴿كُلُّ شَيْ‏ءٍ هالِكٌ إِلاّ وَجْهَهُ[35] ﴿وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ كه خود اين ﴿وَجْهُ﴾ ذوالجلال و الاكرام است اينها مسائلي نيست كه با فكر ابن هشامها حل بشود كه بگويند اين نعت مقطوع است نه خود وجه اجل از آن است كه از بين برود و ذات اقدس الهي اجل از آن است كه وجه را با او شناخت ﴿وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلالِ وَ اْلإِكْرامِ[36] خود «وجه» اَجل و اَكرم است مثل اينكه رب اَجل و َاكرم است ﴿تَبارَكَ اسْمُ رَبِّكَ ذِي الْجَلالِ وَ اْلإِكْرامِ[37] اينجا ﴿كُلُّ مَنْ عَلَيْها فانٍ[38] ﴿وَ يَبْقي وَجْهُ رَبِّكَ﴾ كه اين ﴿وَجْهُ﴾ ﴿الْجَلالِ وَ اْلإِكْرامِ﴾ است خب.

پرسش...

پاسخ: نه، معلوم مي‌شود كه معيت او معيت حلولي نيست «لا كدخول شيء في شيءٍ» است اگر نظير گلاب در گل بود اگر نظير متمكن در مكان بود اگر نظير متزمن در زمان بود رنگ زمان و مكان را مي‌گرفت اما مثل اينكه مرحوم شيخ بهائي(رضوان الله عليه) دارد كه يك تعبير در كشكولاش يك تعبير لطيفي است ... دارد كه روح در بدن مثل معنا در لفظ است خب معنا مثل معناي مسجد در كلمه ميم و سين و جيم و دال هست شما هر چه اين كلمه را جستجو كنيد زير و رو كنيد اول و آخر اين كلمه را بررسي كنيد آن معنا پيدا نمي‌شود اين معنا تعلّق تدبيري دارد تازه مي‌گويند روح در بدن مثل معنا در لفظ است نه ذات اقدس الهي در عالم مي‌گويند هرگز وِزان خدا در عالم وِزان روح در بدن نيست اگر خواستيد بر اساس «من عرف نفسه فقد عرف ربه»[39] كمي به آستان معرفت حق نزديك بشويد روح را با شئون روح بسنجيد نه روح را با بدن كه يك سمتش مادي است يك سمتش مجرد با چيزي بسنجيد كه هر دو سمت و سويش مجرد است روح كه انديشه‌هايي دارد روح به انديشه‌هايش سلطه دارد در انديشه‌هايش حضور و ظهور دارد ولي در انديشه‌هايش حلول نكرده است وزان خدا در عالم وِزان روح در بدن نيست وِزان روح با انديشه‌هاي او است آن هم در حد يك تمثيل نه تشبيهي به هر تقدير فرمود: ﴿وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ﴾ اينكه فرمود: ﴿يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ﴾ يك هشدار است يعني همهٴ اينها معلوم او است آمادهٴ حسابرسي باشيد اگر حسابرسي حق است پس يك راهي بين ما و صحنه حسابرسي هست و آن راه همان «صراط مستقيم» است و دين و يك آورنده‌اي لازم است و راه بلد و راهنما آن‌گاه فرمود به اينكه مشكل اساسي اين مردم اين است كه اينها نمي‌انديشند.

پرسش...

پاسخ: نه ديگر چون ﴿تَكْسِبُونَ﴾ به اوصاف برمي‌گردد آن سرّ و جهر به افعال برمي‌گردد آنچه كه در خلوت و جلوت انسان مي‌كند خدا مي‌داند.

‌پرسش...

پاسخ: نه اين سرّ و جهر مربوط به كار است آن كاري كه انسان در خلوت و جلوت مي‌كند خدا مي‌داند آن وصفي كه انسان با اين كار كسب مي‌كند كه ﴿لَها ما كَسَبَتْ وَ عَلَيْها مَا اكْتَسَبَتْ[40] آن را هم خدا مي‌داند

پرسش...

پاسخ: كدام چون تفصيل قاطع شركت است ديگرخب.

‌پرسش...

پاسخ: شامل آنها هم مي‌شود ولي براي اينكه تفصيل قاطع شركت است ﴿كُلُّ نَفْسٍ بِما كَسَبَتْ رَهينَةٌ[41] اين مي‌شود كسب اوصاف نفساني افعال بالأخره يا سرّ است يا جهر خب چون مشكل مهم همان نينديشيدن است قرآن مي‌فرمايد كه اينها اعراض دارند از آيات الهي ﴿وَ ما تَأْتيهِمْ مِنْ آيَةٍ مِنْ آياتِ رَبِّهِمْ إِلاّ كانُوا عَنْها مُعْرِضينَ ٭ فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمّا جاءَهُمْ فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ﴾ ﴿آيَةٍ﴾ يعني علامت و نشانه دربارهٴ نبوت و امامت و امثال ذلك اگر يك حادثه‌اي خارق عادت باشد آن مي‌شود آيه يعني معجزه دربارهٴ مسائل توحيدي هيچ فرقي بين عادي و غير عادي نيست خواه آن چوبي كه چوب است اين «آية من آيات الله» خواه آن ماري كه مار است اين «آية من آيات الله» خواه آن چوبي كه مار مي‌شود آن هم «آية من آيات الله» هر سه در اين كه ممكن‌اند و واجب مي‌طلبند يكي است در برهان عقلي براي اثبات مبدأ ولي در بحثهاي نبوت و مانند آن فرق است يك وقتي چوب است يك وقتي مار است يك وقتي چوب مار مي‌شود اگر چوب دفعتاً واحدتاً مار شد اين مي‌شود آيت نبوت پس آيت به معناي معجزه و خرق عادت با آيتهاي عادي در بحثهاي نبوت و امثال نبوت فرق مي‌كند وگرنه در برهان عقلي بر اثبات مبدأ هر موجود ممكني سببش واجب است اگر روي برهان حدوث كسي مَشي كرد همه اينها حادث‌اند محدث مي‌خواهند روي برهان نظم كسي حركت كرد مي‌گويد همه اينها منظم‌اند ناظم مي‌خواهند روي برهان امكان ماهوي كسي طي كرد مي‌گويد همه اينها ممكن الوجودند واجب مي‌خواهند روي امكان فقري كه «اتم البراهين» است كسي مَشي كرد مي‌گويد همه اينها فقيراند غني مي‌خواهند در مسئله نبوت است كه بين اينها فرق است يعني بين خارق عادت و عادت فرق است وگرنه در مسئلهٴ توحيد هيچ فرقي بين آيتهاي عادي و آيتهاي غير عادي نيست همه اينها آيات الهي‌اند.

مطلب بعدي آن است كه ذات اقدس الهي اينها را هشدار داد فرمود الآن شما به چه چيزي مغروريد به يك قدرتي حالا يا زور است را زر است حالا مغروريد ذات اقدس الهي قبل از شما كساني را نابود كرد كه از شما مقتدرتر بودند خب چه بهتر كه شما بينديشيد ديگر فرمود اينها چون اصل را قبول نكردند حاضر نيستند فكر بكنند اصل توحيد را قبول نكردند يا اصل مبدأ را نپذيرفتند حاضر نيستند فكر بكنند ﴿فَقَدْ كَذَّبُوا بِالْحَقِّ﴾ چون اصل را تكذيب كردند بنابراين داعي ندارند كه زحمت انديشيدند را بر خود تحميل كنند ﴿فَسَوْفَ يَأْتيهِمْ أَنْباءُ ما كانُوا بِهِ يَسْتَهْزِؤُنَ ٭ أَ لَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ﴾ خب يك مقدار بررسي كنيد يك مقدار فكر كنيد يك مقدار كتاب تاريخ بخوانيد يك مقدار سنن الهي را بررسي كنيد ببينيد قبل از شما مقتدرتر از شما بودند و خدا آنها را نابود كرد در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» اين‌چنين مي‌فرمايد آيهٴ 45 سورهٴ «سبأ» اين است كه ﴿وَ كَذَّبَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ فَكَذَّبُوا رُسُلي فَكَيْفَ كانَ نَكيرِ﴾ فرمود پيغمبرا به اين مردم بگو قبل از شما كساني بودند كه شما به عُشر قدرت آنها نرسيديد و ﴿وَ ما بَلَغُوا﴾ اين صناديد قريش كه معاصر تو هستند و مكذّب تو هستند ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ[42] يك دهم قدرت پيشينيان را اينها ندارند ما همهٴ اينها را از بين برديم اينها كه چيزي نيست. چه اينكه در جريان قارون فرمود قاروني كه ﴿إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِي الْقُوَّةِ[43] كه اينها مقتدرانه چندين گروه يا مخزنهاي او يا كليدهاي خزائن او را حمل مي‌كردند خدا مي‌فرمايد جريان قارون يك جريان بي‌سابقه‌اي نيست براي اينكه قبل از قارون كساني بودند كه ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً[44] بعد از نقل جريان قارون فرمود كه ما كساني را از بين برديم كه ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً﴾ اگر يك گروه قدرتمند بايد خزائن او را جابجا مي‌كردند مَفاتح او را جابجا مي‌كردند يا يك گروه قدرتمند كليدهاي خزائن او و مفاتيح او را جابجا مي‌كردند ما كساني را كه قبل از او بودند و مقتدرتر از او و متمكن‌تر از او و سرمايه‌دارتر از او بودند آنها را از بين برديم خب اين چه چيزي مي‌گويد معلوم مي‌شود اين روزگار مقتدران فراواني را ديده است در همين آيهٴ محلّ بحث فرمود: ﴿أَهْلَكْنا مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ قَرْنٍ﴾ كه ﴿مَكَّنّاهُمْ فِي اْلأَرْضِ ما لَمْ نُمَكِّنْ لَكُمْ﴾ ما آنها را متمكن كرديم امكاناتي به آنها داديم كه به شماها نداديم حالا ده برابر قدرت شما را داديم كه شما جزء ﴿وَ ما بَلَغُوا مِعْشارَ ما آتَيْناهُمْ﴾ باشيد كه در سورهٴ «سبأ» آمده است يا نه به نحو اجمال آنچه كه در جريان قارون آمده است كه ﴿أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً﴾ «اشد كذا و كذا» بالأخره فرمود قدرتمندتر از شماها بودند كه ما آنها را از بين برديم الآن ما در آستانهٴ انتخاباتيم شما اين جريان اخير را لابد شنيديد كه بيش از هفتاد كشور بسيج شدند تمام خبرنگارها را اعزام بكنند ببينند ايران اسلامي چه خبر است مسائل جزئي به هيچ وجه قابل طرح نيست الآن اصل اسلام است و اصل نظام هر كس «بينه و بين الله» كانديدايي دارد «بينه و بين الله» خب اَصلح را تشخيص مي‌دهد رأي محترم است و انتخاب مي‌كند هم خودتان و هم دوستانتان و هم شاگردانتان و هم كساني كه از سخنرانيهاي شما از مَقالت شما از مَقال شما استفاده كردند و مي‌كنند هم بر شما لازم است كه شركت كنيد هم بر همهٴ ما واجب است كه آنها را امر به معروف و نهي از منكر كنيم كه مبادا بيگانه خوشحال بشود «و لا تشمت فيه الاعداء» اين دعاهاي ماه مبارك رمضان كه خوانده مي‌شد خدايا ما را دشمن شاد نكن تنها مسائل شخصي كه نيست‌اي كاش اين رسانه‌هاي گروهي مخصوصاً اين برادران گرانقدر صدا و سيما آنچه كه ديشب ساعت هشت به بعد اين را نقل كردند تلويزيون باز هم نقل بكند آن برنامه‌هايي كه مرداد ماه، تير ماه، شهريور ماه قدم به قدم آمريكا دستور داد بودجه تصويب كرد سخنراني كردند رسماً نوشتند كه ما تنها كار ما اين است كه دين را از دولت جدا كنيم گفتند مسائل جنگ بي‌اثر است مسائل انفجاري بي‌اثر است مسائل تحديد بي اثر است مسائل محاصره اقتصادي بي‌اثر است فشار اقتصادي بي‌اثر است ايران رشدش را پيدا كرده راهش را پيدا كرده تنها راه اين است كه دين را از دولت جدا كنيم و مردم بدانند كه دين از سياست جداست ـ معاذالله ـ اين را شما اگر بخواهيد آن برادران عزيز صدا و سيما بار ديگر هم اين برنامه را پخش بكنند و اين را هم مشخص باشد كه «العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس»[45] بيش از هفتاد كشور بسيج شده‌اند بيايند ببينند چه خبر است خب كجاي انتخابات دنيا اين‌قدر بسيج مي‌شوند اينها چه هدفي را دارند تعقيب مي‌كنند خداي ناكرده اگر نظام اسلامي آسيب ببيند مردم احساس بكنند ـ معاذالله ـ كه دولت از آنها نيست يا دين از دولت جداست يا دين كاري به سياست ندارد خداي ناكرده بر سر دين آنچه خواهد آمد كه قابل پيش بيني نيست و اين سخن كه باطل« يموت بترك ذكره» حق است الحق هم «يموت بترك ذكره» حق است حق اگر 2500 سال در اين مملكت مرده بود «بترك ذكره» باطل هم اگر بميرد هم براي ترك ذكر است حق هم مي‌ميرد براي ترك ذكر است اين‌چنين نيست كه انسان بگويد ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ[46] اين حرف هرگز مورد قبول نبود اگر مورد قبول بود در گذشتهٴ دور مورد قبول بود عده‌اي به موساي كليم و هارون(سلام الله عليهما) گفتند ما اينجا مي‌نشينيم شما برويد جنگ بكنيد خب نشد ﴿اذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّكَ فَقاتِلا إِنّا هاهُنا قاعِدُونَ﴾ هرگز خريدار ندارد پس همان طور كه «باطل يموت بترك ذكره» حق هم «يموت بترك ذكره» به دليل اينكه 2500 سال حق در اين مملكت مرده بود به ترك ذكر بررسي‌هاي چيزي هم كه داريد چه در مسائل علمي چه مسائل غير علمي الآن شما ببينيد بسياري از حرفها از قم به اقصي نقاط عالم رسيده و مي‌رسد اينها به بركت نظام اسلامي است تنها نبايد گفت ما در كشور قبل از انقلاب 250000 دانشجو داشتيم الآن يك ميليون و دويست و پنجاه هزار دانشجو داريم خب مگر همين اوايل انقلاب نبود كه ما اطبا از هند و غير هند مي‌آورديم طبيب وارد مي‌كرديم الآن داريم طبيب صادر مي‌كنيم مگر تربيت پزشك كار كمي است تربيت مهندس كار كمي است تاٴسيس دانشگاه كار كوچكي است؟ تهيه استاد كار كوچكي است تهيه متون درسي كار كمي است با همهٴ فشارهاي جنگ و محاصره بالأخره دانشجويان ما شدند يك ميليون و دويست و خورده‌اي هزار اين طلاب گرانقدر كه وارثان انبيايند از آن دو هزار پانصد نفر يا سه هزار نفر شدند سي هزار نفر خب شما چندتا مجله علمي در زمان مرحوم علامه طباطبايي و بعد شاگردانش مثل شهيد مطهري داشتيد يك يا دو مجله الآن ده‌ها مجلهٴ عميق علمي به وسيله شماها فضلا امثال ذلك نوشته مي‌شود اينها به بركت انقلاب است ديگر حالا بعضي از مسائل جزئي كم شد فلان چيز گران شد شما برسيد به عصر حكومت حضرت امير ببنيد يك وقتي هم در محضر شما مطرح شد كه در حكومت حضرت امير را اگر بررسي كنيد الآن بايد شاكر باشيد غرض آن است كه «العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس»[47] يك مقدار بررسي كنيد كه چطور بيش از هفتاد كشور بسيج شدند كه خبرنگارهايشان را اعزام كنند ببينند انتخابات چه خبر و تمام تلاش و كوشششان اين است كه انتخابات خداي نا‌كرده ضعيف برگزار بشود مردم حضور نداشته باشند يا خداي ناكرده كساني راه پيدا كنند كه با رهبري نيستند با ولايت فقيه نيستند با فقاهت نيستند با اسلام فقاهتي نيستند و مانند آن اميدواريم كه همهٴ ما ذات اقدس الهي به اَحسن وجه در اين مراسم شركت كنيم.

«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»

 

 ـ سورهٴ ص، آيات 71 ـ72.[1]

 ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 5.[2]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 60.[3]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 61.[4]

 ـ سورهٴ سجده، آيهٴ 11.[5]

 ـ سورهٴ نمل، آيهٴ 87.[6]

1 ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 42.

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 282.[8]

 ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 49.[9]

 ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 64.[10]

 ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.[11]

 ـ سورهٴ منافقون، آيهٴ 11.[12]

 ـ سورهٴ روم، آيهٴ 30.[13]

 ـ سورهٴ يونس، آيهٴ 64.[14]

 ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 34.[15]

 ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.[16]

 ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 96.[17]

 ـ سورهٴ رعد، آيهٴ 39.[18]

 ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 22.[19]

 ـ سورهٴ ص، آيهٴ 15.[20]

 ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 3.[21]

 ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.[22]

 ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.[23]

 ـ سورهٴ شوری، آيهٴ 11.[24]

 ـ سورهٴ زخرف، آيهٴ 84.[25]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 29.[26]

 ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.[27]

 ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 4.[28]

 ـ سورهٴ ذاريات، آيهٴ 22.[29]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 284.[30]

 ـ سورهٴ عنكبوت، آيهٴ 5.[31]

 ـ سورهٴ فرقان، آيهٴ 58.[32]

 ـ اصول كافي، ج 1، ص 85.[33]

 ـ سورهٴ قمر، آيهٴ 50.[34]

 ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 88.[35]

 ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 27.[36]

 ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 78.[37]

 ـ سورهٴ الرحمن، آيهٴ 26.[38]

 ـ بحار الانوار، ج 2، ص 32.[39]

 ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 286.[40]

 ـ سورهٴ مدثر، آيهٴ 38.[41]

 ـ سورهٴ سبأ، آيهٴ 45.[42]

 ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 76.[43]

 ـ سورهٴ قصص، آيهٴ 78.[44]

 ـ كافي، ج 1، ص 26.[45]

 ـ سورهٴ مائده، آيهٴ 24.[46]

 ـ كافي، ج 1، ص 26.[47]


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق