اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَاْلأَرْضَ وَ جَعَلَ الظُّلُماتِ وَالنُّورَ ثُمَّ الَّذينَ كَفَرُوا بِرَبِّهِمْ يَعْدِلُونَ ﴿1﴾ هُوَ الَّذي خَلَقَكُمْ مِنْ طينٍ ثُمَّ قَضي أَجَلاً وَ أَجَلٌ مُسَمًّي عِنْدَهُ ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ ﴿2﴾ وَ هُوَ اللّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي اْلأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ ﴿3﴾
سورهٴ مباركهٴ «انعام» همان طوري كه در تفاسير اماميه آمده است در تفاسير اهل سنت هم نقل شده است كه اين سوره مباركه دفعتاً واحدتاً نازل شد به استثناي شش آيه يا سه آيه يا يك آيه كه آن هم محلّ اختلاف است اين مطلب هم در كتابهاي تفسيري اهل سنت هست هم در كتابهاي تفسيري ما.
مطلب دوم آن است كه اين سورهٴ مباركه را هفتاد هزار فرشته بدرقه كردند همان طوري كه در تفسير امينالاسلام و مانند آن آمده است در تفسير فخررازي و مانند آن هم ذكر شده است منتها آنچه كه در تفسير امينالاسلام و مانند آن آمده است اين است كه اين هفتاد هزار فرشته به احترام هفتاد اسم از اسماي حسناي خدا كه در اين سوره است نازل شده است اين نكته در تفسير فخررازي نيست بايد فحص بشود كه منظور از اين هفتاد اسم چيست؟ بعد از حذف مكررها آيا هفتاد اسم از اسماي حسناي خدا اعم از اسم عظيم و اعظم در اين كتاب آمده است يا نه اين بايد فحص بشود و اگر ما ديديم نام مبارك الله بيش از هفتاد بار است و مجموعه اسماي حسناي خدا بعد از حذف مكررات كمتر از هفتاد هست بايد يك فحص بليغي بكنيم ببينيم که معناي اسم چيست؟ و اگر فحص بليغ كرديم معناي اسما را هم شناسايي كرديم ديديم در اين سورهٴ مبارکه هفتاد اسم نيست آنگاه در آن روايت بايد تأمل كرد و تدبر كرد كه روايت معنايش چيست مسئلهٴ ديگر آن است كه سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) ميفرمود اين سورهٴ «انعام» شايسته است كه ما او را سورهٴ احتجاج بناميم چون اينگونه از نامگذاريها عَلم بالغلبه هست كه قبلاً هم بحثش گذشت لذا در تفاسير قدما چه از ما چه از اهل سنت اين گونه از سور را ميگويند«سورة التي يُذکر فيه الانعام» چه در تفسير طبري چه در المجازت النبوية و حقايق التنزيل سيد رضي(رضوان الله عليه) و سيد مرتضي(رضوان الله عليه) آنها هم تعبيراتشان اين است كه «سورة التي يذكر فيه الانعام» نظير اينكه ميگويند تفسير« سورة التي يذكر فيه البقره» نه اينكه سوره، سورهٴ «بقره» است بعد كمكم عَلم بالغلبه شد تخفيفاً البته بعضي از اسما در زبان خود پيغمبر و زمان خود پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) به عنوان عَلم رسمي از آن سور ياد شده است مثل اينكه «لا صلاة الا بفاتحة الكتاب»[1] و مانند آن چه اينكه در بعضي از نصوص اهل بيت(عليهم السلام) هم آمده است اما اينگونه از تعبيرات كه ميگويند سورهٴ «فيل»، سورهٴ «انعام»، سورهٴ «نمل» و مانند آن اينها علم بالغلبه است يعني «في السورة التي يذكر فيه البقره» و مانند آن لذا سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) فرمودند شايسته است كه ما اين سوره را سورهٴ احتجاج بناميم چندين حجت در اين سورهٴ مباركه هست كه خداوند بارها به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميفرمايد: ﴿قُلْ﴾ اين كلمه ﴿قُلْ﴾ در اين سوره شايد بيش از سور ديگر تكرار شده است كه خداوند حجت را به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) تعليم ميدهد ﴿قُلْ﴾ اينچنين بگو شما حالا اين كلمه ﴿قُلْ﴾ را بشماريد ببينيد در حدود چهل ﴿قُلْ﴾ هست يا نه اين در حقيقت چهل حجت است به استثناي حججي كه در ضمن اين سوره آمده شايد آن هفتاد اسم به هفتاد برهان برگردد بالأخره اگر ما هيچ راهي نيافتهايم براي اينكه چطور هفتاد هزار فرشته اين سورهٴ مباركه را بدرقه كردهاند آنگاه ميتوان دوتا كار كرد يكي اينكه بگوييم منظور از اين هفتاد هزار كثرت است نه خصوص هفتاد ديگر اينكه چون با نقل امينالاسلام اين توجيه سازگار نيست زيرا ايشان معلل كردند در آن نقل چون در اين سورهٴ مباركه هفتاد اسم از اسماي حسناي خداست از اين جهت هفتاد هزار فرشته او را بدرقه كردهاند اگر هيچ راهي نبود نه با تدبر قرآني مشكل حل شد نه با تدبر روايي مشكل حل شد علمش را به اهلش ارجاع ميدهيم چاره غير از اين نيست ولي اين سوره، سوره احتجاج است در حقيقت حداقل چهل برهان در اين سوره آمده و اگر كسي خواست درباره مسائل اصول دين يعني كلام فكر بكند ميتواند يك رسالهاي كه اين حجتهاي چهلگانه را در بردارد خوب تدوين كند از همان اول زمينه تدوين چنين رسالهاي را فراهم بكند خيليها بودند كه در رشتههاي خاصشان كار كردند چهل حديث نوشتند اينكه ميفرمايد: «مَن حَفِظَ علي أمتي اربعين حديثاً»[2] يقيناً شامل چهل آيه خواهد شد اگر كسي حافظ چهل حديث باشد آن مقام عظيم به انتظار اوست خب اگر كسي حافظ چهل آيه باشد چهل حجت از حجج قرآني باشد يقيناً آن حديث شاملش ميشود اگر دليلي درباره قرآن كريم، فضيلتي درباره قرآن كريم آمده است با يك تمهلي ميتوان ثابت كرد كه اين شامل روايات هم ميشود و اما اگر رواياتي درباره فضيلت خود حديث آمده است كه اين حديث اثر عترتي است كه عترت تازه ثقل اصغر است خب يقيناً شامل قرآن هم ميشود اگر كسي رسالهاي تدوين كند چهل حجت از حجتهايي كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده او را تقرير كند تدوين كند شبهاتش را برطرف كند يقيناً مصداق «مَن حَفِظَ علي امتی اربعين حديثاً» خواهد بود احاديث ائمه(عليهم السلام) سخنانشان چون در حقيقت به احاديث از ذات اقدس الهي است و بهترين محدث خداست كه ﴿وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللّهِ قيلاً﴾[3] ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾[4] حديث تنها روايت مصطلح در كتب اربعه و مانند آنكه نيست حديث به معناي اعم شامل قرآن كريم هم خواهد بود براي اينكه ذات اقدس الهي فرمود: ﴿اللّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾ خب قرآن ﴿أَحْسَنَ الْحَديثِ﴾ است احسن از احاديث ديگر است پس اگر كسي از همان اول مقدماتش را فراهم كند به خواست خدا كه اين حجج چهلگانه تقرير كند تدوين كند شبههشناسي كند منتها به زبان روز چيز بنويسد به زبان روز معنايش اين نيست كه فارسي بنويسد به قلم مقالهاي بنويسد اين را نميگويند زبان روز، زبان روز يعني شبهه روز، فكر روز، فرهنگ روز حالا خواه عربي بنويسيد خواه فارسي البته آنها در كنار مسئله است جنب مطلب است البته فارسي بنويسيد روان بنويسيد سبكي كه روز بپسندد اينها مطالب فرعي است اما مطلب روز يعني شبهه روز، تهاجم روز و پاسخ روز آن مهم است اگر اين كتاب آسماني «الي يوم القيامه» پيامي دارد چه اينكه اين چنين است ميشود شبهات روز را بررسي كرد و در آن زمينه پاسخها را از آن سورهٴ مباركه يافت چون ناظر به فروع مسئله نيست تمام اين حجتهاي چهلگانه درباره معارف دين است خطوط كلي است.
مطلب ديگر آن است كه فخررازي در تفسيرش ميگويد اصوليين بر ايناند منظورشان از اين اصوليين علمايي هستند كه در اصول دين كار ميكنند نه اصولي در برابر فقيه چون دوتا اصول هست يك اصولالفقه است يك اصولالدين هر دو جزء اصول است گاهي ميگويند اصولين، اصولين يعني اصول دين كه مربوط به كلام و حكمت است و اصول فقه ايشان ميگويد كه اصوليين گفتهاند كه منظورشان علماي علم كلام و حكمت است كه اصول دين است اصوليين گفتهاند که در جلالت اين فن همان مقدار بس كه هيچ سورهاي دفعتاً واحدتاً نازل نشده است مگر سورهٴ «انعام» براي اينكه مربوط به فروعات فقهي نيست مسائل جزئي نيست هرچه هست اصول دين است و هيچ سورهاي را به اين اندازه فرشتهها بدرقه نكردند حالا اگر اين هفتاد هزار بر كثرت حمل نشود حداقل همان هفتاد هزار است و اين جمله را ايشان قبلاً اضافه كرده بود يعني فخررازي نقل كرد از ابنعباس و ديگران كه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود هفتاد هزار فرشته اين سوره را تنزل دادند آوردند آوردند «حتي اقروها في صدري» در جانم جا دادند البته قبل از اينكه فخررازي اين حرف را بزند از آن آيه مبارك استدلال شده است كه ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرينَ﴾[5] اين آيات بر قلب حضرت نازل شده است فرق افراد عادي با انبيا آن است كه انبيا اول مييابند بعد ميفهمند بعد ميشنوند ديگران اول ميشنوند گاهي ميفهمند گاهي نميفهمند بعد از اينكه فهميدند گاهي ميبينند گاهي اصلاً نميبينند يعني آنهايي كه كارهاي حوزوي دارند ممكن است بعضيها در درسها شركت بكنند يا كتاب بخوانند ولي خوب نفهمند چشمشان كار ميكند گوششان كار ميكند ولي آن فكر نمييابد برخيها گذشته از اينكه سمع و بصرشان فعال است قلب و فؤادشان هم فعال است مطالب را ميفهمند اما اينچنين نيست كه آن فهميدهها، مفهومشان، معقولشان براي آنها مشهود باشد بيابند ببينند اين كم است گاهي ممكن است در بين افراد كساني هم پيدا بشوند كه گذشته از اينكه سميع و بصيراند عليماند و گذشته از اينكه سميع و بصير و عليماند شهيد هم هستند شهيد يعني شاهد يعني بينا نه فهمنده خب افراد عادي از قوس نزول شروع ميكنند اول از راه گوش دادن يا مطالعه كردن ميفهمند بعد اگر اين فهميدهها براي آنها ملكه شد و عمل كردند كمكم ممكن است مقداري ببيند ولي اولياي الهي اول ميبينند بعد آن مشهودشان را معقول ميكنند بعد آن معقولشان را براي ديگران بازگو ميكنند كه در آن مرحله هم خود ميشنوند هم خود ميگويند و مانند آن شما اين سورهٴ مباركهٴ «نجم» را كه ميرويد بررسي ميكنيد ميبينيد اول از قلب شروع كرده ميفرمايد: ﴿ما كَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأي﴾[6] بعد ميفرمايد: ﴿وَلَقَدْ رَآهُ نَزْلَةً أُخْرَى﴾ و مانند آن اول از فؤاد شروع كرده به هر تقدير حالا خواه افراد عادي خواه انبيا و اوليا اين حقيقت به قدري مهم است كه هيچ حرمتي براي آيات و سور ديگر نيست مگر براي آيات و سور اصول دين به نحو احسن هست كه اگر هفتاد هزار فرشته اين را بر قلب پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) نازل كردند براي تجليل و تكريم معارف اين سوره است كه مربوط به اصول دين است خب آن استنباطي كه از آيهٴ مباركهٴ ﴿نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ اْلأَمينُ ٭ عَلي قَلْبِكَ﴾[7] شده است كه اينها به امامت روحالامين بر قلب پيغمبر نازل ميشوند همان استنباط را فخررازي به صورت روايت و حديث نقل كرده است كه هفتاد هزار فرشته آمدند و اين سورهٴ مباركه را در قلب پيغمبر جا دادند نكته ديگري كه فخررازي از علماي كلام و حكمت كه او از آنها به عنوان اصوليين ياد ميكند يعني علماي اصول دين اين است كه سور ديگر كه نجوماً و متفرقاً نازل شدهاند براي اينكه بسياري از آن سور ناظر به فروعات جزئي است مسائل محلّ ابتلاست جنگ و صلح هست نماز و روزه هست اينها موسمي مورد حاجت هست موسمي مورد سؤال هست لذا موسمي هم نازل ميشوند حادثهاي اتفاق ميافتد به عنوان جنگ، به عنوان صلح به عنوان اسيرگيري به عنوان دفاع كردن و مانند آن در كنار هر حادثه آيه يا آياتي نازل ميشود لذا شأن نزولي دارند اما اصول دين كه لازم نيست تدريجاً نازل بشود اين يك فصلي است از آغاز تا انجام يكجا نازل شده است چون تبيين معارف ديني است اين نظير سورهٴ «مجادله» و امثال «مجادله» نيست كه يك حادثهاي پيش بيايد ﴿وَ اللّهُ يَسْمَعُ تَحاوُرَكُما﴾[8] باشد يا ظهار نيست ﴿ما هُنَّ أُمَّهاتِهِمْ إِنْ أُمَّهاتُهُمْ إِلاَّ اللاّئي وَلَدْنَهُمْ﴾[9] باشد و مانند آن يا نظير آيات سورهٴ «كهف» نيست كه ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ﴾[10] ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنِ اْلأَهِلَّةِ﴾[11] ﴿يَسْئَلُونَكَ عَنْ ذِي الْقَرْنَيْنِ﴾[12] «يسئلونك عن كذا و كذا» كه يك سوالي شده باشد بعد يك پاسخي نازل شده باشد بلكه يك سلسله امور علمي است كه لازم نيست که كسي در اين زمينه سؤال بكند لذا دفعتاً واحدتاً نازل شده است به هر تقدير اينها فضائل اين سورهٴ مباركه هست در بين شما بزرگاني هستند كه البته به اين تعهد عمل بكنند كه يك رسالهاي انشاء الله عميق علمي درباره اين حجج چهلگانه بنويسند يعني چهل برهان درباره معارف دين كه بخش عظيمش را توحيد تشكيل ميدهد خب مسئله حمد آن است كه ذات اقدس الهي ادب برخورد با خود را به ما ياد ميدهد كه الحمد لله خدا را حمد كنيد گرچه اين جمله، جمله خبريه است اما يك پيامي هم دارد يعني خدا را حمد كنيد و اين چنين بگوييد، بگوييد الحمدلله گاهي به صورت فعل است كه احمد الله، نحمد الله و مانند آن گاهي هم به صورت اسم است اين حمد در آغاز پنج سوره آمده است كه جامعترين اينها همان سورهٴ مباركهٴ «حمد» است ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ و در ذيل بعضي از سور هم آمده است كه آن آياتي كه در ذيل بعضي از سورند نظير سورهٴ «دخان» يا «جاثيه» كه حتماً ميخوانيم انشاء الله آن جامعترين آيه است از نظر اشتمال بر حمد و ربوبيّت خدا.
اما مطلب اول كه اين آيهٴ مباركه در آغاز يعني حمد خدا در آغاز پنج سوره آمده است يكي همان سورهٴ مباركهٴ «حمد» است كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ كه اين جامعتر از ساير سور است دوم، همين سورهٴ مباركهٴ «انعام» است كه محلّ بحث است ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ سوم، آغاز سورهٴ «كهف» است كه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ﴾ چهارم، آغاز سورهٴ مباركهٴ «سبأ» است ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ پنجم، اول سورهٴ مباركهٴ «فاطر» است كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين سور چهارگانه زيرمجموعه آن سوره اولي هستند يعني سورهٴ مباركهٴ «حمد» كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است جامعترين حمدهاست زيرا ﴿الْعالَمِين﴾ شامل همه اينها خواهد بود چه عالم تكوين چه عالم تدوين چه عالم مجردات چه عالم ماديات چه سماوات چه ارضين چه فرشتگان چه غير فرشتگان پس آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «انعام» آمده به عنوان ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ زير مجموعه ﴿رَبِّ الْعالَمينَ﴾ است و آنچه كه در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آمده است ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾ اين هم زير مجموعه ﴿رَبِّ الْعالَمِين﴾ است آنچه در آغاز سورهٴ «فاطر» آمده است ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾ اين هم زير مجموعه ﴿رَبِّ الْعالَمِين﴾ است پس در بين اين سور پنجگانه طليعهٴ سورهٴ «حمد» حمد جامع خواهد بود ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ اين مطلب اول.
مطلب دوم آن است كه گرچه در آغاز سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» سخن از حمد خدا نيست آن جزء حواميم سبعه است ولي در پايان سورهٴ مباركهٴ «جاثيه» يعني آيه سي و ششم جامعترين آيهاي كه ربوبيّت حق و حمد الهي را به همراه دارد ياد شده است آن آيه سي و ششم سورهٴ «جاثيه» اين است كه ﴿فَلِلّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ اْلأَرْضِ رَبِّ الْعالَمينَ﴾ اين جامعتر از همه اينهاست يعني آيهاي است جامعتر از همه آيات و قويتر از حتي سورهٴ مباركهٴ «حمد» است زيرا تقديم لله مفيد حصر است آنجا ﴿اَلْحَمْدُ لِلّه﴾ را بايد با يك تقريب خاصي انسان مفيد حصر بداند الحمد لله اما تقديم كلمه مبارك ﴿الله﴾ بر حمد در آيهٴ 36 سورهٴ «جاثيه» كه ميفرمايد: ﴿فَلِلَّهِ الْحَمْدُ﴾ اين به صورت روشن و باز حصر را ميرساند آنگاه در همه موارد چون حكم از باب تعليق حكم بر وصف مشعر به عليت است علت را به همراه خود دارد اگر معناي حمد و شكر و مدح و ثنا اينها فرقهايشان از هم روشن بشود معلوم ميشود که اگر گفتيم الحمد لله يا لله الحمد اين برهان را به همراه خود دارد مثل اينكه بگوييم الاكرام للعالم، الاهانة للفاسق اکرم العالم ، اهن الفاسق اعن الفقير اينها دليل را به همراه خود حكم گفته در حقيقت حالا فرمود: ﴿فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماوَاتِ وَرَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ درباره ﴿رَبِّ الْأَرْضِ﴾ عطف شده است بر «رب السماء» با «واو» ﴿فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماوَاتِ وَرَبِّ الْأَرْضِ﴾ اما در قسمت سوم نفرمود و «رب العالمين» اين جمعبندي كرده چون منظور از سماوات و ارض كنايه از مجموعه ماسوا است از اين مجموعه به يك عبارت جامع تعبير كرد فرمود: ﴿فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماوَاتِ وَرَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعَالَمِينَ﴾ لذا بايد در اين جمله سوم «واو» گفته نشود و «واو» را نفرمود در اين قيد سوم اما فرق بين حمد و مدح و شكر و امثال ذلك گرچه اين در كتب ادبي آمده است و در فروق اللغه يا فروق اللغويه ابيهلالعسكري و مانند آن هم ذكر شده است و اما اين فرقها تقريباً غالب است گاهي گفته ميشود فرق بين حمد و مدح اين است كه مدح اعم از ذوي العقول و غير ذوي العقول است و حمد مخصوص ذوي العقول اين فرق تام نيست براي اينكه گرچه كلمه مدح در قرآن كريم نيامده اما در ادعيه و مناجات و اينها آمده نظير دعاي افتتاح كه «فاسمع يا سميع مدحتي و اجب يا رحيم دعوتي و اقل يا غفور عثرتي» مدح خدا در روايات و ادعيه و مناجاتها آمده خدا هم محمود است هم ممدوح پس اين چنين نيست كه مدح مخصوص غير ذوي العقول باشد البته آنها هم نگفتند مخصوص است گفتند اعم است چون اعم است شامل حي عاقل هم خواهد شد اما زمخشري طبق نقلي كه از او شده است در همان ابيهلال عسگري نقل كرده ميگويد مدح و حمد اينها اخوان يعني مثلاناند مثل هماند اخت يعني مثل اخ يعني مثل نه يعني برادر و خواهر اينكه ميگويند باب كان و اخواتها يعني كان و امثالها نه يعني خواهرهاي آنها چون ﴿كُلَّما دَخَلَتْ أُمَّةٌ لَعَنَتْ أُخْتَها﴾[13] يعني لعنت مثلها الاخت هو المثل الاخوه هو المثل زمخشري كه ميگويد حمد و مدح اخوان يعني مثلان هيچ فرقي ندارند البته ترادف نيست اما آن فرقي هم كه گذاشتند به عنوان عموم و خصوص مطلق و اينها هم نيست از نظر مصاديق اينها مساوي هماند گرچه مفهومهاي اينها از هم جداست مدح در مقابل هجو است و حمد در مقابل ذم حمد و ذم، مدح و هجو و اگر اين دوتا اصلها اخوان بودند آن دوتا مقابلها هم اخواناند به هر تقدير اگر مدح براي شيء است كه داراي كمال است خواه آن كمال به غير برسد خواه آن كمال به غير نرسد حمد هم بشرح ايضاً [همچنين] چون بعضي گفتند حمد در برابر چيزي است كه آن شيء داراي كمالي باشد كه آن كمال به غير برسد فواضل باشد نه تنها فضائل خيري كه از كسي به ديگري ميرسد او شايسته حمد است خواه آن خير به حامد برسد خواه به غير حامد اگر به حامد رسيد اين ميشود شكر اگر اعم بود چه به حامد برسد چه به غير حامد اين ميشود حمد پس اگر كسي را خواستيم حمد بكنيم او بايد داراي كمالي باشد كه از آن كمال ديگران هم بهرهاي ببرند فيضي از او به ديگري برسد تا او بشود محمود اين سخن هم تام نيست براي اينكه شما در اولين دعاي صحيفهٴ سجاديه كه دعاي حمد است ميبينيد وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) ذات اقدس الهي را براساس اوليت او براساس آخريت او براساس تجرد او براساس صفات ثبوتي و سلبي او حمد ميكند «الحمد لله الاول بلا اول كان قبله، و الاخر بلا آخر يکون بعده الذي قصرت عن رؤيته ابصار الناظرين، و عجزت عن نعته اوهام الواصفين»[14] خب ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ﴾[15] بودن كه فيضي نيست به ديگري برسد يا ﴿لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾[16] فيضي نيست كه به ديگري برسد او چون مجرد بسيط الحقيقه است ﴿لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ﴾ او چون حقيقت بيكران است «لا اول قبله و لا آخر بعده» خب اينها به حسب ظاهر جاي مدح است نه جاي حمد براي اينكه اينها اِنعام نيست اينها خالقيّت نيست اينها رازقيّت نيست كه به غير برسد ولي ميبينيم حمد به اينها اطلاق شده است گاهي ميبينيد در خود دعاي افتتاح و مانند آن حمد را براساس اينكه خداوند ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ﴾[17] برده است ﴿الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَتَّخِذْ وَ لَداً وَلَمْ يَكُن لَّهُ شَرِيكٌ فِي الْمُلْكِ وَلَمْ يَكُن لَهُ وَلِيٌّ مِنَ الذُّلِّ﴾[18] خب اين گونه از امور اگر براساس فروق اللغويه ابي الاهلال عسگري و امثال ذلك آدم بينديشد اينها بايد مدح باشد و همه اينها بايد مجاز باشد در خيلي از نوبتهاي قبل به عرضتان رسيد كه اين معارف را به دست ابنهشامهاي مغني اگر بدهيد همين درميآيد اينها را نبايد از ابن هشامها توقع داشت بخش عظيم از اينها با خود قرآن حل ميشود و قسمت مهم از اينها با ادعيه و مناجات و روايات خود اهل بيت حل ميشود نميشود گفت كه همه اينها مجاز است بنابراين حمد بر چيزي و براي چيزي است كه كمال باشد خواه به غير برسد خواه به غير نرسد حالا كه به غير رسيد خواه آن غير حامد باشد يا نه براي اينكه ذات اقدس الهي را بر اساس ﴿هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ﴾[19] دارند حمد ميكنند بر اساس صفات سلبيهاش ﴿لَاتُدْرِكُهُ الْأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ﴾[20] دارند حمد ميكنند «الذي لم يتخذ صاحبة و لا ولدا»[21] دارند حمد ميكنند.
پرسش...
پاسخ: بله آن اشكال ديگر نشد اگر كسي بگويد آن اعم است اين سخن تام است اما اگر بگويند حمد در قبال مدح است اين حمد براي ذوي العقول است آن براي غير ذوي العقول آن ناتمام است خب.
مطلب بعدي آن است كه اينكه گفته ميشود «الحمدلله» اين البته فخررازي هم دارد در تفسيرات اماميه هم كم نيست كه حقيقت حمد براي اوست ... او حميد به معناي محمود حقيقت حمد براي اوست اينكه گفته شد «الحمدلله» حقيقت حمد براي اوست به دو امر منحل ميشود يكي اينكه محمود حقيقي اوست اثبات اين سخت نيست دوم اينكه حامد حقيقي اوست اثبات اين آسان نيست چون خدا خود را هم حميد به معناي محمود معرفي كرد هم حميد به معناي حامد كه حمد براي اوست اما حميد به معناي محمود حمد حقيقتاً براي اوست بر اساس كريمه ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[22] اگر حمد در مقابل نعمت است و اگر همه نعم از آن اوست معالواسطه يا بلاواسطه فهو المحمود بالحقيقه چون ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ اين «من لم يشكر الناس» يا «من لم يشكر المخلوق»[23] با تفاوتهاي مختصر هم در روايات ماست هم در روايات اهل سنت اين معنايش آن نيست كه اگر كسي مردم را حقشناسي نكرد خدا را حقشناسي نكرد خب اين چه تلازمي است چه تلازمي بين مقدمه و تالي است «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»، «من لم يشكر الناس لم يشكر الله» اين يك قضيه شرطيه است خب تلازم مقدم و تالي اشاره ... به چيست؟ اگر كسي خيري به ديگري رساند و اين شخص از اين منعم حقشناسي نكرد چرا از الله حقشناسي نكرد تلازمش چيست؟ سرّ تلازمش آن است كه اين شخص «بما انه مخلوقٌ مشكور» است «مخلوق بما انه مخلوق» پيام خالق را ميآورد همان طوري كه در نهج البلاغه از آن سوي آمده است كه «المسكين رسول الله»[24] اين از اين سورهٴ «حمد» هم هست که المجيب المنعم المطعم المعطي رسول الله خب چطور آنكه نيازمند است به سراغ آدم ميآيد از آدم كمك ميخواهد اين پيك خداست آنكه مشكل آدم را حل ميكند او پيك خدا نيست «المسكين رسول الله» خب چه اين شخص بداند چه نداند چه مسلمان باشد چه كافر اين «المسكين» مطلق است اگر كسي يك قدرتي پيدا كرده است يك نعمتي دارد يك نيازمندي به او مراجعه كرده است اين نيازمند مسكين است چه به خدا معتقد باشد چه به خدا معتقد نباشد اينكه رسالت تشريعي كه ندارد رسالت تكويني است در نظام تكوين هيچ موجودي بدون اينكه پيك خدا باشد كار نميكند ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾[25]، ﴿يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا﴾[26] اينها همه رسول خدايند ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ تَؤُزُّهُمْ أَزًّا﴾[27] در نظام تكوين هيچ موجودي مستقل نيست هر موجودي هر كاري را انجام ميدهد پيك خداست اگر ﴿يُرْسِلِ السَّماءَ عَلَيْكُمْ مِدْرارًا﴾ است ﴿أَنّا أَرْسَلْنَا الشَّياطينَ عَلَي الْكافِرينَ﴾ است ﴿وَ أَرْسَلْنَا الرِّياحَ لَواقِحَ﴾ است پس در نظام تكوين هر كسي از هر گوشهاي به گوشه ديگر ميرود پيك خداست ممكن است مطابق با تشريع باشد ممكن است مطابق با نظام تشريع نباشد اين تشريع است كه ايمان و كفر دارد اطاعت و عصيان دارد بعد به دنبالش هم بهشت و جهنم وگرنه در نظام تكوين كه كسي معصيت نميكند خودكار هم نيست اين بيان نوراني اميرالموٴمنين(سلام الله عليه) كه در نهج البلاغه آمده «المسكين رسول الله»[28] يعني خدا يك نعمتي به شما داد يك نيازمندي را هم براي آزمون در خانه شما ميفرستند ببيند چه ميكنيد حالا اگر نيازمند مراجعه كرد و مشكلش حل شد آن زيد مقتدر و متنعم مشكل اين نيازمند را حل كرد آن وقت خود اين زيد منعم كه معطي است و مجيب است اين رسول الله نيست؟ اين از چه كسي گرفته؟ اين چه بخواهد چه نخواهد پيك خداست چه كسي قلب او وادار كرده چه كسي هدايتش كرده؟ چه كسي راهنمايياش كرده خب پس اگر كسي نعمتي را از ديگري دريافت كرد بايد بداند كه آن منعم پيك خداست و اگر از اين منعمي كه پيك خداست حقشناسي نكرده است از مخلوق بما انه مخلوق نه از مخلوق بما انه زيد او عمرو و او بكر او خالد از مخلوق بما انه مخلوق حقشناسي نكرد از خالق حقشناسي نكرد «من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق»[29] يكي از فروغي كه در گفتار ابيهلالعسگري است اين است كه مدح هميشه خوب نيست ولي حمد هميشه خوب است مدح گاهي خوب است و گاهي بد براي اينكه پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) يا در تعبيرات ديگر آمده است كه «احثوا في وجوه المداحين التراب»[30] خاك به صورت كساني كه مدح ميكنند بريزيد خب اين جاي «اذا مدح الفاسق اهتز لذلك العرش»[31] است مدح بيجاست خب اگر مدحي بيجا بود حمد بيجا هم همين طور است شكر بيجا هم همين طور است اگر بجا بود هردو حق است بيجا بود هردو باطل است خب بنابراين حمد در حقيقت براي كمال است خواه آن كمال به ديگري برسد به ديگري نرسد لذا براساس اسماي ذاتيه حق ميشود حمد كرد چه اينكه براساس اسماي فعليه او هم ميشود حمد كرد.
پرسش: حمد مخصوص خداست اما مدح عام است.
پاسخ: مدح هم در حقيقت مخصوص خداست چون ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[32] حالا كسي لؤلؤ را مدح ميكند چه كسي اين لؤلؤ را طبق آنچه كه در سورهٴ مباركهٴ «الرحمن» و مانند آن آمده است به اين صورت آرايش داد در حقيقت هر نعمتي كه باشد چه در سماوات چه در ارضين چه در ذوي العقول چه غير ذوي العقول از آن ذات اقدس الهي است ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾[33] در حقيقت مدح مدح براي خداست حمد هم براي خداست چون ﴿ما بِكُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللّهِ﴾ اگر اينچنين است پس خدا حميد به معناي محمود است اما حميد به معناي حامد بودن اثباتش دشوار است يا آسان نيست براي اينكه آن خدايي كه همه جا حضور و ظهور دارد فيض او «داخلٌ في الاشياء لا بالممازجة»[34] همان فيض است كه در مجاري ادراك يك حمد كننده ظهور علمي پيدا ميكند اولاً و همان فيض جاري است كه در مجاري تحريكي حامد ظهور پيدا ميكند ثانياً اين شخص ميفهمد اولاً دهن باز ميكند ميگويد الحمد لله رب العالمين ثانيا،ٌ هو الحامد و هو المحمود و الله حميد بمعني الحامد و الله حميد بمعني المحمود و اين نكته را وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) با يك ظرافتي تبيين كرد عرض كرد از ما ساخته نيست تو را حمد بكنيم براي اينكه «فكلما قلت لك الحمد وجب علي لذلک ان اقول لك الحمد»[35] هر وقت يكبار گفتم خدايا «الحمد الله رب العالمين» كه نعمتي به ما دادي بر ما لازم ميشود كه يكبار ديگر شكر بكنيم براي اينكه خود اين حمد نعمت تأدب است خودش نعمت است يكي از بهترين نعمتها همين است كه بنده حقشناس باشد اين نعمت معرفت حق و عبادت حق اين نعمت هم حقشناسي لازم است لذا عرض ميكند خدايا هر وقتي كه من گفتم «الحمدلله» «وجب علي لذلک ان اقول لك الحمد» پس انسان هرگز نميتواند حمد خدا را به جا بياورد در حالي كه ما مأمور به حمديم اين مأمور بودن به حمد برميگردد به آن اصل كلي همان طوري كه در نظام رحمت ﴿كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ﴾[36] در نظام امر هم«كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلي نَفْسِهِ الامر» منظور از كاتب بودن مرحله عاليه اسماي خداست منظور از مكتوب بودن مرحله نازله اسماي الهي است كه بعضي از مراحل آمرند بعضي از مراحل مأمور بعضي از مراحل كاتباند بعضي از مراحل مكتوب آنگاه انسان ميبيند كه چيزي براي او نميماند حالا آن وقت دعاي صحيفه سجاديه ظهور ميكند كه وجود مبارك امام سجاد(سلام الله عليه) عرض ميكند خدايا «انا بعد اقل الاقلين، و اذل الاذلين، و مثل الذرة او دونها»[37] از من پايينتر احدي نيست براي اينكه آدم خودش را خالي ميبيند ، ميبيند هرچه هست فيض اوست اينكه تعارف نيست كه آنكه خود را تخليه نكرده سخن از الحمد، نحمد و امثال ذلك است اما كسي كه به اين بارگاه راه يافت ميگويد «انا بعد اقل الاقلين، و اذل الاذلين، و مثل الذرة او دونها» آن وقت چيزي براي آدم نميماند و همين عاليترين مقام است كه آدم بفهمد چيزي از آنِ او يا از آنِ ديگران نيست آنگاه وقتي از خودخواهي بيرون آمد فيض ذات اقدس الهي آن خلأ را پر ميكند.
مطلب ديگر آن است كه هرجا مطلب عميق بود و اصولي بود شيطان اصولي وارد ميشود فخررازي نقل ميكند كه در هنگام نازل شدن هيچ سورهاي اينقدر شيطان جنودش را به صف آرايي عليه توحيد فرا نخواند مگر در هنگام نازل شدن سورهٴ مباركهٴ «انعام» اين سوره دفعتاً با چهل برهان نازل شده است كه هر گونه شبههاي را برطرف ميكند آنها همه هم صف بستند آنها صف نبستند كه بگويند نامحرم نگاه بكن غيبت بكن، دروغ بگو آن در ضمن آيات ديگر است آنجا كه سخن از ﴿لا يَغْتَبْ بَعْضُكُمْ بَعْضًا﴾[38] هست آنها صف كشيدند كه آدم را به غيبت و دروغ وادارند اما اينجا كه آيات توحيدي وارد شدند اينها صف بستند كه در انسان شبهه ايجاد كنند ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُمْ﴾[39] هرجا شبهه هست براي شيطان است شبهه يعني شبيه حق خب بالأخره انسان اشكالش را بايد حل بكند يا حل نكند شيطان اينچنين نيست كه همه را به سراغ نامحرم ديدن ندا كند كه خب همه كه اهل اين گناه نيستند که عدهاي را به آن گناه عدهاي را هم به گناهان ديگر وادار ميكند همين كه شبهه خلجان پيدا كرد انسان بايد اين را حل كند وگرنه يك روزي سر درميآورد و ظهور ميكند ﴿إِنَّ الشَّياطينَ لَيُوحُونَ إِلي أَوْلِيائِهِمْ لِيُجادِلُوكُم﴾ خب آنها صف بستند كه شبهه ايجاد كنند و ذات اقدس الهي اين سوره را با چهل برهان نازل كرده است در بعضي از موارد که از ائمه(عليهم السلام) سؤال ميكنند ما وسوسه دامنگيرمان ميشود چه كنيم؟ ميفرمايد استعاذه كنيد كلمه توحيد را بگوييد بعد خودشان شرح دادند فرمودند كه مثلاً شيطان ميآيد در ذهن انسان ميگويد که خب شما را چه كسي خلق كرد خدا خلق كرد خب خدا را چه كسي خلق كرد؟ شما بايد ثابت كنيد كه اگر موجودي هستي او عين ذات او بود كِي و كجا ندارد؟ ما بالذات كه سؤالبردار نيست اين گونه از براهين كلامي را سورهٴ مباركهٴ «انعام» به عهده دارد حالا وقتي شما وارد ميشويد ميبينيد همه اينها برهان است نظير همان براهيني كه در سورهٴ مباركهٴ «فاتحة الكتاب» گذشت ﴿اَلْحَمْدُ لِلّه﴾ اين اولين دليل الله محمود است چرا؟ چون اين الله اسم براي آن هويت محض نيست آن هويت محض كه حارة فيه الانبياء و الاولياء او اسم ندارد اصلاً الله ذات مستجمع جميع كمالات است اين كمالات را به همراه دارد بعضيها خواستند از آن ذات صرف به هويت محض ياد بكنند هو، هُو كه در طليعه بعثت او نقش داشت ﴿هُوَ الَّذي بَعَثَ فِي اْلأُمِّيِّينَ رَسُولاً﴾[40] محصول آن هويت مطلق صادر اول است كه انسان كامل باشد اين از آن هويت نشئت گرفته ولي اگر سخن از حمد است در برابر الله است الله يعني ذاتي كه همه كمالات را داراست هر كاملي محمود است الله كامل است هر كاملي محمود است پس الله محمود است ﴿اَلْحَمْدُ لِلّه﴾ اين برهان اول ﴿رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ اينچنين است ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ اينچنين است ﴿الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ﴾ اينچنين است ﴿مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ﴾ اينچنين است همه اينها به حدود وسطي برميگشت كه در سورهٴ مباركهٴ «حمد» گذشت در طيعهٴ سورهٴ مباركهٴ «فاطر» كه محلّ بحث است آن هم همين است ﴿اَلْحَمْدُ لِلّه﴾ چرا؟ براي اينكه او ﴿خَلْقِ السَّماواتِ وَالْأَرْضِ﴾ اين فيض است اين فيض سبب حمد است و خدا اين سبب را دارد پس خدا محمود است و عالمين كه در طليعهٴ سورهٴ مباركهٴ «فاتحة الكتاب» ميگويد ﴿اَلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ﴾ شامل عالم تدوين و تكوين ميشود همه كلمات الهياند اين سه سورهاي كه هست يعني سورهٴ «انعام»، سورهٴ «سبأ»، سورهٴ «فاطر» ناظر به كتابهاي تكويني خداست كه ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ ، ﴿ الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾[41] ، ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ فاطِرِ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضِ﴾[42] كه اينها نظام تكوين است آنچه در آغاز سورهٴ« كهف» آمده است ناظر به كلمات تدويني خداست ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ﴾ اينها كتاب تدويني حقاند كلمات تدويني حقاند بعد نازل شدن تكتك آيه قرآن خدا را حمد ميكنيم «الحمدلله الذي انزل علينا تلك الآيه»، «هذه الآيه» «تلك الآيه» «هذه الآيه» براي نزول تكتك اين آيات خدا را حمد ميگوييم چون تكتك اينها نعمت است تكتك اينها هدايت است همان طوري كه گاهي خدا را جمعاً حمد ميكنيم ميگوييم «الحمد لله رب العالمين» بعد ميگوييم ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي لَهُ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي اْلأَرْضِ﴾[43] و مانند آن درباره كلمات تدويني و كتاب تدويني ذات اقدس الهي هم بشرح ايضاً [همچنين] گفته ميشود ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي أَنْزَلَ عَلي عَبْدِهِ الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجًا﴾[44] گاهي هم بر تكتك اين آيات حمد ميشود «الحمدلله الذي انزل علينا هذه الآيه» بر تكتك اين آيات ميشود حمد کرد حالا معلوم ميشود چطور در زيارت آل يس بر تكتك شئون وجود مبارك امام زمان آدم سلام ميفرستد سلام بر نشستن تو، بر ايستادن تو، بر حرف زدن تو، بر نماز خواندن تو، سلام آن وقتي كه تو پا ميشوي، سلام آن وقتي كه مينشيني، «السلام عليك حين تقوم و السلام عليك حين تقعد السلام عليك حين تقرأ و تبيّن»[45] يك وقت انسان ميگويد: «السلام عليك يا شريك القرآن» يك وقت ميگويد: «السلام عليك حين تقوم و السلام عليك حين تقعد السلام عليك حين تقرأ و تبيّن ... السلام عليك حين ترکع و تسجد» بر تكتك شئون حضرت انسان سلام ميفرستند معلوم ميشود همه اينها هادي است يك وقت انسان بر نزول كل قرآن خدا را حمد ميكند يك وقتي بر نزول تكتك آيات خدا را حمد ميكند چه اينكه يك وقتي براي آفرينش كل ماسوا به عنوان العالمين خدا را حمد ميكند يك وقتي بر تكتك اين نعمتها خدا را حمد ميكند و عمده آن است كه اينها تحليل بشود وقتي شما يك انس مختصري با اين معانيالاخبار مرحوم صدوق و امثال آنها داشته باشيد ميبينيد كه ائمه چطور راه نشان دادند مثلاً يك آيه را به چند جمله تقسيم ميكردند هر جملهاي را به چند كلمه تقسيم ميكردند هر كلمه را چگونه محور استدلال قرار ميدادند آن وقت اين كارهاي كليدي را روايات به ما نشان ميدهد همين جا كه فرمود: ﴿الْحَمْدُ لِلّهِ الَّذي خَلَقَ السَّماواتِ وَ اْلأَرْضَ﴾ خب آفرينش نعمت است كمال است خدا اين كمال را دارد و هر كسي خالق است و كامل است و مكمل محمود است پس خدا محمود است خب حالا به چه دليل خدا خالق سماوات و الارض است اينجا برهان كلامي و حكمت ميطلبد كه اين سماوات و الارض يا خود به خود خلق شدند اين معنايش آن است كه فعل بدون فاعل است يا مثل اينها، اينها را خلق كرده كه خب مثل اينها حكم اينها را دارد ديگر مثل اين مخلوق، مخلوق است يا خالقي غير از سماوات و الارض دارند و هوالحق ممكن است خيلي از براهين در يك عصر جامع شريك باشند اما قرآن كريم براساس تكتك اينها تکيه ميکند تا ثابت بشود كه تكتك اينها موجود فقير ممكناند و ذات اقدس الهي كه غني محض است خالق و مبدأ اينهاست.
«و الْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمينَ»
ـ مستدرك الوسائل، ج 4، ص 158.[1]
ـ وسائل الشيعه، ج 27، ص 94.[2]
ـ سورهٴ نساء، آيهٴ 122.[3]
ـ سورهٴ زمر، آيهٴ 23.[4]
ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.[5]
ـ سورهٴ نجم، آيهٴ 11.[6]
ـ سورهٴ شعراء، آيات 193 ـ 194.[7]
ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 1.[8]
ـ سورهٴ مجادله، آيهٴ 2.[9]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 85.[10]
ـ سورهٴ بقره، آيهٴ 189.[11]
ـ سورهٴ کهف، آيهٴ 83.[12]
ـ سورهٴ اعراف، آيهٴ 38.[13]
ـ صحيفهٴ سجاديهٴ، دعاي1.[14]
ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.[15]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.[16]
ـ سورهٴ شوري، آيهٴ 11.[17]
ـ سورهٴ اسراء، آيهٴ 111.[18]
ـ سورهٴ حديد، آيهٴ 3.[19]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 103.[20]
ـ مفاتيح الجنان، دعاي افتتاح.[21]
ـ سورهٴ نحل، آيهٴ 53.[22]
ـ ر.ک: وسائل الشيعه، ج 16، ص314.[23]
ـ نهج البلاغه، حکمت 304.[24]
ـ سورهٴ حجر، آيهٴ 22.[25]
ـ سورهٴ نوح،آيهٴ 11.[26]
ـ سورهٴ مريم، آيهٴ 83.[27]
ـ نهج البلاغه، حکمت 304.[28]
ـ ر.ک: وسائل الشيعه،ج16،ص314.[29]
ـ مجموعه ورام، ج 2، ص 259.[30]
ـ مجموعه ورام، ج 2، ص 234.[31]
ـ سورهٴ نحل،آيهٴ 53.[32]
ـ سورهٴ نحل،آيهٴ 53.[33]
ـ ر.ک: کافي،ج1، ص86؛ نهج البلاغه، خطبهٴ 1.[34]
ـ مفاتيح الجنان، مناجات الشاکرين.[35]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 54.[36]
ـ صحيفهٴ سجاديهٴ، دعاي 47.[37]
ـ سورهٴ حجرات،آيهٴ 12.[38]
ـ سورهٴ انعام، آيهٴ 121.[39]
ـ سورهٴ جمعه، آيهٴ 2.[40]
ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 1.[41]
ـ سورهٴ فاطر، آيهٴ 1.[42]
ـ سورهٴ سباء، آيهٴ 1.[43]
ـ سورهٴ كهف، آيهٴ 1.[44]
ـ مفاتيح الجنان، زيارت آل ياسين.[45]