06 06 1989 4982347 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 55 (1368/03/16)

دانلود فایل صوتی

 

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾

حفظ عظمت مقام حق تعالي

مضمون اين كريمه در سه فصل خلاصه مي‌شد: فصل اوّل شهادت خداي سبحان بر وحدانيت بود، فصل دوم شهادت فرشته‌ها [و] فصل سوم شهادت اولوا العلم. گرچه خدا و فرشته‌ها و اولوا العلم شهادت به وحدانيت مي‌دهند اما جمله را كه مربوط به حق تعالي است اوّل تمام فرمود بعد فرشته‌ها و اولوا العلم را عطف كرد نفرمود: «شهد الله و الملائكة واولوا العلم أنه لا اله الاّ هو»، بلكه فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ نظير آنچه در پايان سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحثش گذشت كه فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾[1] نفرمود: «آمن الرسول والمؤمنون بما اُنزل اليه من ربهم» گرچه رسول شهادت مي‌دهد و ايمان آورده است و مؤمنين هم ايمان آوردند؛ اما عظمت رسول ايجاب مي‌كند كه فعلي كه مربوط به آن حضرت است جدا ذكر بشود بعد فعلي كه مربوط به مؤمنين است جداگانه بيايد. اين كه نفرمود: «آمن الرسول والمؤمنون بما اُنزل اليه من ربهم» بلكه فرمود: ﴿آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنْزِلَ إِلَيْهِ مِن رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ﴾ نشانهٴ آن است كه مقام شامخ رسول را جدا حفظ كرد. اينجا هم نفرمود: «شهد الله و الملائكة واولوا العلم أنه لا اله الاّ هو» بلكه شهادت حق را تمام كرد بعد به شهادت فرشته‌ها و اولوا العلم رسيد اين مطلب اوّل.

فصل سوم: بيان مقام و عظمت ‌«اولوا العلم‌»

مطلب دوم آن است كه فصل دوم سخن جدايي ندارد، براي اينكه هم شهادت قولي فرشته‌ها در قرآن مطرح است هم شهادت فعلي فرشته‌ها. شهادت فعلي فرشته‌ها اين است كه موجوداتي مجرّد و منظم اگر موجودي مجرّد شد آفريدگار او يقيناً مجرّد است و اگر نظام آفرينش او نظام هرج و مرجي نبود يقيناً آفريدگارش واحد است و ﴿لا شَرِيكَ لَهُ﴾[2] اما عمده اولواالعلم است كه فصل سوم بحث است. در تفسير منسوب به امام حسن عسكري (سلام الله عليه) روايتي از امام سجاد(سلام الله عليه) است كه آن روايت در جوامع روايي ديگر ما هم هست. در آنجا وجود مبارك امام سجاد مي‌فرمايد در عظمت مقام علم همين بس كه خداي سبحان علما را همتاي فرشته‌ها قرار داد، كه فرمود فرشته‌ها و علما شهادت مي‌دهند[3]. البته در آن حديث اين مطلبي كه عرض مي‌شود نيست ولي مي‌شود اين مطلب را تفتّن كرد و آن اين است كه وقتي مسائل مالي مي‌رسد نوبت به بهره‌هاي مادي مي‌رسد مي‌فرمايد ما باران فرستاديم باغهاي شما سرسبز و خرّم بشود درختهاي شما ميوه بدهد قدري شما قدري هم دامتان: ﴿مَتَاعاً لَّكُمْ وَلأَنْعَامِكُم﴾[4] يا ﴿كُلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَكُمْ﴾[5] اما وقتي سخن از توحيد و معرفت مي‌رسد مي‌بينيد علما را با فرشته‌ها ذكر مي‌كند اين فاصله‌ها خيلي است يك وقت مي‌فرمايد كه ما اين ميوه‌ را براي شما خلق كرديم قدري خودتان بخوريد قدري به دامتان بدهيد، اين تلويحي هم در كنارش هست؛ اما وقتي سخن از علم و معرفت مخصوصاً علمهاي اعتقادي و اصول دين است طبق بيان امام سجاد(سلام الله عليه) خداي سبحان دانشمندان الهي را همتاي فرشته‌ها مي‌داند كه فرمود: ﴿وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾.

نقش علماي ربّاني در تفصيل ايمان اجمالي

مطلب بعدي آن است كه گرچه انسان نمي‌تواند مقلّد محض باشد در اين اصول اعتقادي ولي ايمان اجمالي را با برهان تأمين مي‌كند در تفصيل آن ايمان به علماي الهي مراجعه مي‌كند خب، اينكه علماي الهي شهادت مي‌دهند به وحدانيت حق لابد در محكمه‌اي است كه عده‌اي منكرند و عده‌اي مدّعي‌اند و علماي الهي شاهد صحنه‌اند و شهادت آنها سودي دارد اگر شهادت علماي رباني سودي نداشته باشد فايده‌اي ندارد كه خدا بفرمايد علماي رباني به وحدانيت حق شهادت مي‌دهند. بنابراين مردمي كه توفيق آن را ندارند كه در معارف الهي تلاش و كوشش كنند وقتي ببينند علماي بزرگ دين دربارهٴ اوصاف الهي سخن مي‌گويند اينها دلگرم مي‌شوند مي‌توانند به سخنان علماي رباني گوش فرا دهند وقتي اصل ذات ثابت شد كه ديگر مسئلهٴ دور طرح نباشد، در تشخيص اوصاف كمالي حق تعالي مي‌توانند به علماي رباني مراجعه كنند. وقتي علماي رباني شهادت دادند به وحدانيت حق آنها مي‌پذيرند و توحيد كه اساس دين است وقتي با شهادت ثابت شد بسياري از مسائل كلامي ديگر هم با شهادت علماي رباني ثابت مي‌شود يعني وقتي انسان به بزرگان دين كه در اين رشته علماً و عملاً زحمت كشيده‌اند گوش فرامي‌دهد آنها شهادت مي‌دهند كه ذات اقدس الهي فلان كمال را دارد فلان وصف را دارد بهشت اين‌چنين است و دوزخ آن چنان است اينها مي‌پذيرند. يك وقت اينها تفسير مي‌كنند حرف آ‌نها را به عنوان يك مفسّر گوش مي‌دهند يك وقت اينها شهادت مي‌دهند، شهادت اينها دلگرم كننده‌تر است ﴿وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ بارزترين مصداق براي اولوا العلم اهل بيت عصمت و طهارت هستند اوّل انبيا و اوليا هستند كه عترت طاهره(عليهم السلام) جزء اولياي الهي‌اند، بعد علماي رباني. اينكه همهٴ ما مي‌گوييم «اشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» اين شهادت هست، البته انسان وقتي كه جلوتر رفت ديگر اين كلمهٴ نوراني را بدون شهادت ذكر مي‌كند. در مدخل اذان و إقامه سخن از «أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» است، وقتي به پايان اذان مي‌رسد «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» هست ديگر سخن از «اشهد» نيست.

شهادت بر وحدانيت حق تعالي در بيان حضرت علي(عليه السلام)

در نهج‌البلاغه شهادت بر وحدانيت زياد به چشم مي‌خورد: يكي همان خطبهٴ دوم نهج‌البلاغه است كه حضرت جزء بارزترين مصاديق اولوا العلم است و شهادت به وحدانيت حق مي‌دهد در آغاز آن خطبه اين‌چنين است: «وَأشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وحده لا شريك له شهادة ممتحناً اخلاصها معتقداً مصاصها نتمسّك بها أبداً ما أبقانا و ندّخرها لأهاويل ما يلقانا فإّنها عزيمة الايمان و فاتحة الاحسان و مرضاة الرّحمان و مدحرة الشّيطان»[6]؛ من شهادتي مي‌دهم كه اخلاص او آزمون شده است و مصاص و اصلش مورد اعتقاد من است و من به اين شهادت وحدانيت ابداً تمسّك دارم، مادامي كه خدا مرا نگه داشت و اين شهادت را براي حوادث دردناك و هولناك قيامت ذخيره كرده‌ام و اين شهادت عزيمهٴ ايمان است ايمان مصمّم به اين شهادت بسته است و فاتحهٴ احسان است. احسان چند معنا دارد يك وقت انسان كار خوب مي‌كند اين احسان است يعني «أتي بفعلٍ حسنٍ» يك وقت احسان مي‌كند يعني نسبت به غير نيكي روا مي‌دارد كه اين «احسان إلي الغير» است يكي هم در مقام سير و سلوك به مرحلهٴ احسان مي‌رسد، از رسول خدا (صلّي الله عليه و آله و سلّم) سؤال شده است طبق اين نقل كه «ما الاحسان» احسان چه مقامي است فرمود: «الاحسان أن تعبد الله كأنّك تراه فإ‌ن لم تكن تراه فإنّه يراك»[7] احسان آن است شما طوري خدا را عبادت بكنيد كه گويا مي‌بينيد طوري نماز بخوانيد كه گويا داريد با كسي حرف مي‌زنيد طوري رفتار كنيد كه گويا خدا را مي‌بينيد و اگر شما او را نمي‌بينيد او شما را مي‌بيند اين حديث سه ضلع دارد و سه مرحله، مرحلهٴ اولي همين نازل‌ترين مرحله است كه مي‌فرمايد طوري خدا را عبادت بكن كه گويا خدا را مي‌بيني، در مرحلهٴ بعد مي‌فرمايد: «فإن لم تكن تراه» نه «فإن لم تكن كأنّك تراه» يعني اگر به مقام «أنّ» نرسيدي هنوز در مقام «كأنّ» هستي اين مقام «كأنّ»‌ ابتداي راه است كه «الاحسان أن تعبد الله كأنّك تراه» آن «أنّ» پايان راه است. همان بياني كه حضرت امير دارد كه فرمود: «ما كنت أعبد ربّاً لم أره»، «كأنّ» ديگر نيست «أ‌ّنّ» است.

در اين حديث فرمود: «فإن لم تكن تراه»، مرحلهٴ بعد اين است كه «فإنّه يراك»؛ ببين كه تو را مي‌بيند. يك وقت انسان خدا را مي‌بيند يك وقت كار خدا را هم مي‌بيند، يك وقت خدا را مي‌بيند و مي‌بيند كه خدا بصير است احسان آن است هم در مقام فعل است هم در مقام اعتقاد و شهود، فرمود: «فإّنها عزيمة الايمان و فاتحة الاحسان و مرضاة الرّحمن» است و مايهٴ رضاي خداست «و مدحرة الشّيطان» است كه شيطان را دحر و طرد مي‌كند، اين در خطبهٴ دوم.

در خطبهٴ 85 اين است كه «و أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وحده لا شريك له ألاوّل لا شيء قبله و الآخر لا غاية له لا تقع الاُهام له علي صفةٍ و لا تعقد القلوب منه علي كيفيّةٍ و لا تناله التّجزئة و التّبعيض ولا تحيط به الأبصار و القلوب» كه اين هم بيان برخي از اوصاف ثبوتي و اوصاف سلبي است در متن شهادت.

مورد بعدي خطبهٴ 101 نهج‌البلاغه است كه مي‌فرمايد: «الحمدلله الأوّل قبل كلّ أوّل والآخر بعد كلّ آخر وبأوليّته وجب أن لا أوّل له» چون اوّليّت، براي او ذاتي است اگر او مسبوق باشد ديگر اوّل نيست مي‌شود اوّل نسبي اگر اوّليّت او ذاتي بود و مطلق بود پس مسبوق به غير نيست كه غير بشود اوّل «و بأوّليّته وجب أن لا أوّل له و بآخريّته وجب أن لا آخر له و أشهد أن لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ شهادةً يوافق فيها السّرّ الإعلان والقلب اللّسان» شهادتي كه ظاهرش با باطن يكي است، زبان با قلب يكي است اين همان ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ هم خواهد بود يعني اگر كسي قائم به قسط شد شهادت او هم شهادت توافق با سرّ و علن است و امثال ذلك. در موارد ديگر اين تعبيرات هست عمده آن است كه اگر كسي بخواهد به اين مقام برسد راهش چيست در موارد ديگر فرمود عقل اگر از اسارت هوس آزاد شد مي‌تواند شهادت بدهد آن‌گاه مي‌شود اولواالعلم؛ منتها اين را دربارهٴ مسئلهٴ زوال دنيا و فرا رسيدن آخرت ذكر فرمود در همان نامهٴ معروفي كه براي شريح‌بن‌حارث كه قاضي است نوشتند كه نامهٴ سه از نامه‌هاي نهج‌البلاغه است در آن نامه كه همان جريان معروفي كه خانه‌اي را به هشتاد دينار خريد، در پايان آن نامه مرقوم فرمود: «شهد علي ذلك العقل إذا خرج من أسر الهوي و سلم من علائق الدنيا»[8]، عقل اگر از اسارت هوس بيرون بيايد آنچه كه من گفتم مي‌فهمد و شهادت مي‌دهد و اگر از علاقه‌هاي دنيا سالم بماند آنچه را كه من گفتم مي‌پذيرد و شهادت مي‌دهد اينها شهادت اولوا العلم است حالا معلوم مي‌شود كه مشهودٌبه، وحدت حق سبحانه و تعالي است و شاهد خدا و فرشته‌ها و اولوا العلم هستند و خداي سبحان در حالي كه قائم به قسط است شهادت مي‌دهد و اولوا العلم هم در حالي كه قائم به قسط هستند شهادت مي‌دهند، براي اينكه شهادت اينها سرّشان با علن مطابق است و امثال ذلك.

سرّ تكرار شهادت خداوند در كريمهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ

آن‌گاه سرّ تكرار معلوم مي‌شود كه چيست، چون در همين آيه فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ كه فصل اوّل بود ﴿وَالْمَلاَئِكَةُ﴾ كه فصل دوّم بحث بود و ﴿وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ كه فصل سوم بحث بود ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ حال ﴿اللّهُ﴾ بود، آن‌گاه جمع‌بندي آيه اين است: ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ يعني بگوييد «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» حالا كه همه شهادت مي‌دهند شما براي چه منكريد، اگر اولوا العلم هستيد كه خودتان شهادت مي‌دهيد اگر اولوا العلم نيستيد خدا كه شهادت داد فرشته‌ها كه شهادت دادند اولوا العلم كه شهادت دادند شما هم بگوييد ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ اين جمع‌بندي آيه است اين نتيجه است، نه اينكه تكرار باشد. اگر در محكمهٴ برهان عده‌اي منكرند و عده‌اي مدّعي و خدا شهادت مي‌دهد فرشته‌ها شهادت مي‌دهند اولوا العلم شهادت مي‌دهند شما معطّل چه هستيد، بگوييد ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ خب، اگر بخواهيد از قيام به قسط او پي ببريد هم قدرت را تثبيت كرده‌ايد و هم حكمت را، پس بگوييد ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ و اگر اولوا العلم هم شهادت مي‌دهند آنها هم براساس نظم عالم شهادت مي‌دهند آنها به استناد قدرت و حكمت خدا وحدانيت خدا، را ثابت كردند و شهادت مي‌دهند.

راز ذكر عزت و حكمت در آيهٴ ﴿لاَ إِله إِلَّا هُوَ العَزِيزُ الحَكِيمُ

پس همان‌طوري كه اصل توحيد را از آنها فرا گرفتيد عزّت و حكمت را هم بشرح ايضاً[همچنين] از آنها فرا بگيريد؛ بگوييد ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ گرچه افضل الكلمه «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» است هيچ كلمه‌اي به فضيلت «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» نيامده. مرحوم ابن بابويه قمي(رضوان الله عليه) در كتاب توحيدش به نام توحيد صدوق اوّلين فصلش «باب ثواب الموحدين» است. در آنجا چند روايتي نقل مي‌كند كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) مي‌فرمايد كه نه من، نه قبل از من احدي به عظمت كلمهٴ «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» حرفي نياورد «ما قلت قدته و لا قال احد قبلي مثل لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ»[9] هيچ كسي به اين اندازه حرف نياورد نه من نه ديگري و اين همان لطف الهي است كه به ما آموخت. افضل الكلمه مي‌شود «لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ» توصيف ذات اقدس الهي به عزّت و حكمت از متن اين براهين استفاده مي‌شود. خب، اگر خداي سبحان قائم به قسط است او بايد عليم باشد قدير باشد و حكيم باشد تا جهان را منظماً سرپرستي كند، او تنها عادل كه نيست او سرپرست عدل است. ما كه مي‌گوييم فلان شخص عادل است يعني چه؛ يعني كارش را برابر شرع انجام مي‌دهد شرع را كه مي‌گوييم شرع خوبي است شرعي است عادلانه يعني چه، يعني برابر با كلّ نظام است اگر كسي كارهاي واجب را انجام داد از نظام آفرينش بهره‌اي مي‌برد اگر كسي به دامن محرّمات افتاد مثل ارتكاب سموم محروم خواهد شد. پس اگر گفتيم اشخاص عادل‌اند يعني كارشان برابر شرع است، اگر گفتيم شرع منهاج عدل است صراطي است مستقيم يعني هماهنگ با نظام هستي است نظام هستي كه عدل است كه «بالعدل قامت السماوات و الارض»[10] قيّم اين نظام عدل كيست، قيّمش ذات اقدس الهي است كه ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ او نه تنها عادل است [بلكه] او سرپرست عدل است، همان‌طوري كه خدا ﴿قَائِمٌ عَلَي كُلِّ نَفْسٍ بِمَا كَسَبَتْ﴾[11] يعني قيّوم عدل است نه خودش كار بد نمي‌كند ظلم نمي‌كند، بلكه عدل را سرپرستي مي‌كند؛ قيّم عدل است، چون عدل كار اوست نه خود او، اگر عدل كار اوست ذات او كارش را سرپرستي مي‌كند او مي‌شود قيّم عدل، او مي‌شود قائم به قسط است اگر او قائم به قسط است هم بايد توانا باشد هم دانا، لذا فرمود او عزيز است او حكيم است ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ براي اينكه در اين سه فصل خدا و پيامبر و اولوا العلم شهادت دادند، عزيز است نفوذ ناپذير است قدير است و حكيم است كه «يضع كل شيء في موضعه» لذا قائم به قسط است مي‌شود ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ اصل هدف اوّلي همان است كه انبيا آوردند ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾[12] است منتها اين نازل‌ترين مرتبه است كه آدم خودش عادل باشد وگرنه هدف اوّلي «ليعدلوا» نيست ﴿لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ﴾ است.

شهادت به وحدانيت در زندگي ائمه اطهار(عليهم السلام)

در تفسير مبارك نورالثقلين چند روايت است در زمينهٴ علم و شهادت اولوا العلم و عظمت علماي معارف الهي. اوّلين روايت را كه از اصول كافي نقل مي‌كنند اين است كه ائمّه(عليهم السلام) وقتي به دنيا مي‌آيند ميلاد آنها اين‌چنين است، وقتي از رحم مادرشان به دامن آمدند دست را روي زمين مي‌گذارند و سر را به طرف آسمان بلند مي‌كنند و اين دست به زمين گذاشتن معنا دارد و سر به آسمان بلند كردن هم معنا دارد: «واضعاً يديه علي الارض رافعاً رأسه إلي السماء فأما وضعه يديه علي الارض فإنّه يقبض كلّ علمٍ لله أنزله من السماء إلي الارض»؛ همهٴ علوم زميني را فرا مي‌گيرد «و أمّا رفعه رأسه إلي السماء فإنّ منادياً ينادي به من بطنان العرش من قِبَل ربّ العزة من الاُفق الأعلي باسمه و إسم أبيه»؛ آن فرشته‌ٴ غيب اين امام مطهّر را با نام شريف او و نام پدر بزرگوارش صدا مي‌زند مي‌گويد «يا فلان بن فلان اثبت تثبت»؛ تو پايدار باش ثابت مي‌شوي «فلعظيم ما خلقتك أنت صفوتي من خلقي و موضع سرّي و عيبة علمي» «عيبة» يعني صندوق صندوق اسرار گنجينهٴ علم را مي‌گويند عيبهٴ علم «وأميني علي وحيي و خليفتي في أرضي لك و لمن تولاك أوجبت رحمتي و منحت جناني و احللت جواري ثم وعزتي وجلالي لاُصلينّ» «إصلي» همان ﴿يَصْلَي النَّارَ﴾، ﴿يَصْلاَهَا﴾[13] و امثال ذلك، أصلا مي‌كنم همان ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾[14] آن است ما اصلا مي‌كنيم، آنها يصلي مي‌شوند «لاُصلينّ من عاداك أشدّ عذابي و إن وسعت عليه في دنياي من سعة رزقي» اگرچه او را ممكن است در دنيا از رزق برخوردار كنم ولي در قيامت بالأخره ﴿يَصْلَي النَّارَ الْكُبْرَي﴾ خواهد شد «فإذا انقضي الصوت» يعني «صوتُ المنادي» از عرش كه ندا مي‌رسد و اين مولود مطهّر آن ندا را مي‌شنود وقتي آن ندا به پايان رسيد «أجابهُ»؛ اين امام مطهّر جواب مي‌دهد آن ندا را «وهو واضعاً يديه رافعاً رأسه إلي السماء يقولوا ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾»؛ هر امامي وقتي به دنيا مي‌آيد اين آيه را مي‌خواند با اين تشريفات «فإذا قال ذلك اعطاه الله [تعالي] ألعلم الأوّل و العلم الآخر و استحق زيارة الرُّوح في ليلة القدر»[15] كه امام همان است كه به ارواح خمسه مؤيد باشد.

چگونگي نزول سورهٴ فاتحة الكتاب و بعضي سُور

روايت بعدي را كه لابد در مجمع‌البيان ملاحظه فرموديد ايشان از مجمع‌البيان نقل مي‌كنند كه «روي جعفربن‌محمد (عليه‌السلام) عن أبيه عن آبائه عن النبي(عليهم آلاف التهيّة و الثناء) قال: لمّا أراد الله عزّوجل أن ينزل فاتحة الكتاب و آية الكرسي و شهد الله و قل اللهم مالك الملك إلي قوله بغير حسابٍ»؛ وقتي خداي سبحان مي‌خواست فاتحة‌الكتاب را نازل كند آية الكرسي را نازل كند آيهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ را نازل كند ﴿قُلِ اللَّهُمَّ مَالِكَ المُلْكِ﴾[16] را نازل كند همين آياتي كه مي‌گويند در نماز بخوانيد در تعقيبات بخوانيد، أحياناً مي‌گويند همين آيات مشتمل بر اسم اعظم است و مانند آن اين آيات وقتي كه فهميدند مي‌خواهند نازل بشوند «تعلّقن بالعرش و ليس بينهنّ و بين الله [سبحانه و تعالي] حجاب و قُلن يا ربّ تهبطنا الي دارالذنوب و إلي من يعصيك و نحن معلقات بالطهور وبالقدس»؛ ما را به پايين مي‌فرستي در حالي كه ما در جاي قدس و طاهر به سر مي‌بريم «فَقال و عزتي وجلالي ما من عبدٍ قرأكنّ في دُبرِ كُلّ صلاة مكتوبةٍ الاّ أسكنته حظيرة القدس علي ما كان فيه و الاّ نظرت إليه بعيني المكنونةِ في كلّ يومٍ سَبعينَ نَظرةً و الاّ قضيتُ له في كلّ يوم سبعين حاجةً أدناها المغفرة والاّ أعذتهُ من كلّ عدوٍّ و نصرتهُ عليه ولا يَمنعهُ دخول الجنة الاّ أن يموت»[17] چون آيات قرآ‌ن قبل از اينكه به اين موطن بيايد در موطن قدس بود، براي اينكه فرمود ما نازل كرديم و فرمود ﴿وَإِنَّهُ فِي أُمِّ الْكِتَابِ لَدَيْنَا لَعَلِيٌّ حَكِيمٌ﴾ آن موطن، سر جايش محفوظ است. اگر تنزّل كرده است و آمده اينجا و به كسوت لفظ در آمده است ارتباطش از امّ‌الكتاب قطع نشد ولي همهٴ آيات، از آن مقام نازل نشدند هر كدام از آيه‌اي از مخزن خاص آمدند آن آيات توحيدي است كه از مرحلهٴ عاليه تنزّل كرده است و خواندن همهٴ آيات هم يكنواخت ثواب ندارد، لذا اصراري نداشتند كه سورهٴ «مسد» را شما در تعقيبات بخوانيد در نماز بخوانيد در قنوتها بخوانيد در سفرها بخوانيد؛ اما در سورهٴ «توحيد» به اين‌گونه از آيات توحيدي اصرارها هست و اين فضايل براي اين آيات آمده است نه آيات ديگر، گرچه همه‌شان در اصل نورانيت سهيم‌اند.

بيان امام باقر(عليه السلام) دربارهٴ كريمهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ

روايت بعدي كه از تفسير عياشي است از جابر نقل شده است كه مي‌گويد من از امام باقر(سلام الله عليه) سؤال كردم اين ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾ چيست «قال ابو جعفر ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ فإنّ الله تبارك و تعالي يشهد بها لنفسه» اين آن احتمال سوم را در فصل اوّل تأييد مي‌كند نه شهادت لفظي است نه شهادت فعلي است «يشهد بها لنفسه و هو كما قال» همان‌طور كه خدا فرمود هست يعني «يشهد بها لنفسه»، «فأما قوله ﴿وَالْمَلاَئِكَةُ﴾ فإنه تعالي أكرم الملائكة بالتّسليم لربّهم و صدقوا و شهدوا كما شهد لنفسه» ملائكه اعتراف كردند اقرار كردند منقادند، همان‌طوري كه خدا به وحدانيت شهادت داد، اينها هم به وحدانيت شهادت مي‌دهند «وأما قوله و اولوا العلم قائما بالقسط فإن اولى العلم الانبياء و الاوصياء و هم قيام بالقسطُ» اين نشان مي‌دهد كه اين ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ كه مؤخّر ذكر شد حال براي هر سه است ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ در حالي كه ﴿اللّهُ﴾ قائم به قسط است «شهدة الملائكه» در حالي كه «كلّ واحد» قائم به قسط است «شهد اولوا العلم» در حالي كه «كلّ واحد» قائم به قسط‌اند «وهم قيام بالقسط و القسط و هو العدلُ في الظاهر و العدل في الباطن اميرالمؤمنين (عليه‌السلام)» [18] چون عدل ممثل است ديگر يعني هر چه انسان دربارهٴ عدل مي‌گويد، عدل اگر بخواهد به صورت انسان ظهور كند مي‌شود امام و امام اگر بخواهد به صورت وصف درآيد مي‌شود عدل «و العدل في الباطن امير المؤمنين(عليهم السلام)».

روايت بعدي كه از ابي‌الحسن است ظاهراً حضرت ابي إبراهيم امام كاظم(سلام الله عليه) است كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ «قال هو الامام»[19] يعني مصداق كامل اولواالعلم همان امام است.

                                              «والحمدالله رب العالمين»

 

[1]. سورهٴ بقره، آيهٴ 285.

[2]. سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[3]. ر.ك: بحارالانوار، ج1، ص180 ؛ ر.ك: تفسير منسوب به امام حسن عسكري، ص625.

[4]. سورهٴ نازعات، آيهٴ 33.

[5]. سورهٴ طه، آيهٴ 54.

[6]. نهج‌البلاغه، خطبهٴ 2.

[7]. بحارالانوار، ج67، ص196.

[8]. نهج‌البلاغه، نامهٴ 3.

[9]. التوحيد، ص18.

[10]. عوالي اللئالي، ج4، ص103.

[11]. سورهٴ رعد، آيهٴ 33.

[12]. سورهٴ حديد، آيهٴ 25.

[13]. سورهٴ اسراء، آيهٴ 18.

[14]. سورهٴ اعلي، آيهٴ 12.

[15]. الكافي، ج1، ص386 ؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص322.

[16]. سورهٴ آل‌عمران، آيهٴ 26.

[17]. مجمع البيان، ج2، ص724 ؛ تفسر نور الثقلين، ج1، ص322.

[18]. تفسير العياشي، ج1، ص166 ؛ تفسير نور الثقلين، ج1، ص323.

[19]. بحارالانوار، ج23، ص204 ؛ تفسر نور الثقلين، ج1، ص323.

 

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق