04 06 1989 4982289 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 53 (1368/03/14)

دانلود فایل صوتی

 

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾

تشريح فصول آيه كريمه

بحث در اين كريمه به سه فصل موكول شد فصل اول دربارهٴ شهادت حق تعالي فصل دوم دربارهٴ شهادت فرشته‌ها و فصل سوم دربارهٴ شهادت اولوا العلم.

مطالبي در فصل اول گفته شد كه هنوز ناتمام است كه شهادت گاهي قولي است و گاهي فعلي و گاهي عيني و هر كدام از اينها دربارهٴ ذات اقدس الهي رواست و خداي سبحان هم به هر سه قسم شهادت داد عمده شهادت ذاتي است كه ذات بر خود ذات شهادت مي‌دهد در تفسير روح‌البيان اين حديث از ابن عباس نقل شده است كه وجود اقدس الهي قبل از اينكه عالم را خلق بكند ارواح را آفريد و ارزاق را آفريد و خلق ارزاق و ارواح چند هزار سال قبل از خلق جهان است، آن‌گاه فرمود خدا به وحدانيت خود شهادت داد «قبل الخلق الخلق»؛ قبل از اينكه عالم و آدم را بيافريند، قبل از اينكه ارواح و اجساد را بيافريند، قبل از اينكه ارزاق و مرزوقين را خلق كند[1] اين معنا تأييد مي‌كند كه منظور همان شهادت ذاتي است كه «دل علي ذاته بذاته»[2] چون سخن از فعل نيست، سخن از قبل از فعل است و آيهٴ مباركهٴ سورهٴ «حديد» بين همهٴ اين اقسام جمع كرده است يعني بين شهادت فعلي و شهادت ذاتي جمع كرده است، آنجا كه فرمود: ﴿هُوَ الأَوَّلُ وَالآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالبَاطِنُ﴾[3] يعني از ظهور حق در اشياء مي‌توان پي به وجود او برد و از اينكه او آغاز است؛ قبل از اشياء بود و انجام است؛ بعد از اشياء هم هست، قبل از اينكه چيزي در جهان خلق بشود خدا بود و واحد بود بعد از اينكه بساط هستي امكاني برچيده مي‌شود و چيزي در جهان نيست باز خدا هست و واحد است آن ﴿هُوَ الأَوَّلُ﴾ و آن «هو الآخر»[4] دربارهٴ شهادت ذات به ذات است؛ اما آن «هو الظاهر»[5] شهادت فعل بر ذات است، وقتي ظهور پيدا كرد در جهان و جهان را آفريد اين جهان منسجم، نشانهٴ هستي او و وحدت اوست.

بيان علامه طباطبائي (ره) دربارهٴ آيه كريمهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ ...

مطلب ديگر آن است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در عين حال كه در اين كريمه همانند ساير آيات تفسير عميقي دارند؛ اما مطلبي دارند كه آن هم بايد توجه بشود.

پرسش:...

پاسخ: باطن هم همين‌طور است، براي جهان غيب همين‌طور است يعني براي موجودات جهان غيب عوالم غيبيه اين‌طور است بالأخره باطن تعيّني از تعيّنات حق تعالي است. خدا قبل از ظاهر و باطن اول است و بعد از ظاهر و باطن آخر است. بياني كه سيدناالاستاد(رضوان الله تعالي عليه) در اينجا دارند اين است كه، شاهد بايد عادل باشد[6]. از لطايف اين كريمه آن است كه وصف شاهد را عدل قرار داد كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُو﴾ و اين شاهد هم قائم به قسط است. شاهد بايد عادل باشد حق، سبحانه و تعالي هم قائم بالقسط است مي‌شود عادل، گرچه قيام به قسط و عدل خدا هم دليل بر خود عدل است و هم دليل بر وحدت عادل يعني ما اگر خواستيم ثابت كنيم آيا عدل هست يا نه با بررسي جهان كه متن عدل است پي به عدل مي‌بريم. به چه دليل خدا عادل است، به دليل كار او؛ كار او عين عدل است اگر كسي همهٴ واجبها را انجام داد و از هر محرّمي پرهيز كرد ما كار او را كه متن عدل است دليل قرار مي‌دهيم بر عدل بودن و عادل بودن او، يك وقت ديگري او را تعديل مي‌كند ما به استناد تعديل ديگري مي‌گوييم اين زيد عادل است، يك وقت بررسي عمل او ما را به عدل او هدايت مي‌كند عمل او جز انجام واجب و ترك حرام چيز ديگر نيست و عدل هم جز انجام واجب و ترك حرام چيز ديگر نيست، ما از عدل پي به عدل برديم يعني بررسي فعل كه انجام واجب و ترك حرام است كه عين‌العدل است از اين عدل، عدل ثابت شد، آ‌ن‌گاه از اين عدل پي برديم كه فاعل او عادل است. بررسي اعتدال جهان و هماهنگي نظام هستي اين عين‌العدل است. دليل بر عدل جهان خود عدل است [و] دليل بر عادل بودن خدا عدل عالم است، چون عالم منسجم و هماهنگ است پس عالم آفرين عادل است، اين عالم آفرين كه عادل است مي‌شود قائم به قسط اين قائم به قسط و اين عادل داراي شرط شهادت است؛ شاهد بايد عادل باشد اينجا شاهد خداست و عدل هم دارد «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُو قَائِماً بِالْقِسْطِ» يعني «شَهِدَ» خدا در حالي كه قائم به قسط است به «انه واحد لا شريك له» و اين شهادت را شهادت قولي مي‌گيرند نه شهادت فعلي يعني خدا «اخبر أن معاينة» به اينكه «واحد لا شريك له». اگر اخبار از حدس باشد اين شهادت نيست فتوا شهادت نيست گزارش كارشناسان شهادت نيست، چون اينها همه اخبار از رأي و از حدس است؛ اما آن كه از حس گزارش مي‌دهد اين شهادت است همان «مرسله‌اي» كه مرحوم محقق در متن شرايع ذكر كردند كه معصوم(سلام الله عليه) اشاره به آفتاب كرد فرمود: «علي مثلها فاشهد أو دع»[7] اگر مطلب براي تو آفتابي است و روشن است شهادت بده وگرنه شهادت نده كه سند شهادت بايد حس. باشد نه حدس اگر چيزي بيّن و مشهود بود و گزارش كننده به استناد يك امر معروف و مشهود و محسوسي گزارش داد اين مي‌شود شهادت، چون عدل عالم «بيّن‌الرّشد» است و محسوس است ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾[8] در قبال اوست، ذات اقدس الهي قائم به قسط است و همين خدايي كه قائم به قسط است مي‌گويد: ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُو﴾ پس «اخبر عن محسوس، اخبر عن معاينة» و هر كسي كه از معاينه خبر مي‌دهد مي‌شود شهادت، پس ذات اقدس الهي شهادت به وحدانيت مي‌دهد. البته شهادت با اخبار ابتدايي فرق دارد در اخبار و اعلام ابتدايي سخن از محكمه نيست فقط مستمع مي‌طلبد. يك مخاطب مي‌خواهد ولي شهادت، در محكمه بايد باشد. در كدام محكمه خدا شهادت مي‌دهد در محكمه عقل و استدلال، اگر كسي بخواهد دليل بياورد و استدلال كند بر وحدت حق، خبر خدا شاهد خوبي است. خداي سبحان در محكمهٴ برهان اعلام مي‌دارد كه «انه واحد لا شريك له» پس منظور از اين ﴿شَهِدَ﴾ شهادت قولي است نه شهادت فعلي و فعل او نشانهٴ عدل اوست و شاهد بايد عادل باشد، چون او قائم به قسط است عادل است و چون قائم به قسط است گزارش او عادلانه خواهد بود از حد تجاوز نكرده و مسموع است.

نا تمامي حصر آيه در شهادت قولي

پرسش:...

پاسخ: شهادت عيني خدا حق است ولي مي‌فرمايند اين آيه ظاهراً شهادت كلامي است، شهادت قولي است.

پرسش:...

پاسخ: شهادت عيني، ديگر سخن از لفظ نيست سخن از استدلال به آيه نيست كه ما بگوييم خدا در سورهٴ «آل‌عمران» فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُو﴾ يا ﴿إِتُنَبِّؤُنَ اللَّهَ بِمَا لاَ يَعلَمُ فِي السَّماوَاتِ﴾[9] و امثال ذلك. به لفظ تمسّك نمي‌شود. آن‌گاه اين سخن حق است؛ شهادت قولي خدا در قرآن كريم فراوان است [و] مي‌شود اين را بر شهادت قولي هم حمل كرد، چه اينكه شهادت فعلي هم شهادت است، شهادت عيني هم شهادت؛ اما آيه را نمي‌توان حصر كرد در شهادت قولي، زيرا اگر ما اين آيه را در شهادت قولي حصر بكنيم اوّلا بايد هم جهان‌بيني توحيدي داشته باشيم هم وحي و رسالت ثابت بشود آ‌ن‌گاه توحيد حق را ثابت بكنيم. بيان ذلك اين است كه اول ما بايد بررسي كنيم كه جهان منظم است. از اعتدال و نظم جهان ثابت بكنيم كه خدا آفريدگار قائم به قسط است اين يك، كه اين حال ثابت بشود تا عدل او را اثبات بكنيم و بعد ثابت بشود كه اين قرآن كلام اوست و اين كلام وحي است تا بتوانيم بگوييم خدا گزارش داد. الآن كه ما مي‌گوييم خدا خبر داد بعد از فراغ اينكه اين قرآن وحي است و حجت حق است وگرنه از كجا مي‌توان ثابت كرد كه خدا گزارش داد. پس در قدم اول بايد از هماهنگي و انسجام و نظم خلل ناپذير جهان ثابت بكنيم كه جهان معتدل است، از اعتدال جهان پي به عدل خالقش ببريم تا بگوييم خدايي كه خالق جهان است قائم به قسط است هنوز معلوم نيست كه «له شريك أم لا». بعد ثابت بكنيم كه قرآ‌ن وحي است و كلام حق است و كلام احدي نيست اين دو، بعد از اثبات اين دو امر بگوييم خداي سبحان گزارش داد كه من واحدم و كفو و شريك ندارم چون خدا گزارش داد در محكمهٴ برهان و داراي وصف عدالت است كه در شاهد معتبر است اين شاهد عادل وقتي گفت: ﴿لَا شَرِيكَ لَهُ﴾[10] پس اين مسموع است و مقبول همهٴ اين مراحل را ما بايد طي بكنيم، در حالي كه اگر ما اعتدال عالم را ثابت كرديم اين عدل عالم دو چيز ثابت مي‌كند؛ يكي توحيد و ديگري عدل و قائم به قسط بودن فاعل. اگر كاري پراكنده بود، نمي‌توان از اين كار پراكنده پي برد كه چند نفر اين كار را كردند يا يك نفر غير قائم به قسط اين كار را كرده است. اگر شما ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾[11] را ديديد يعني ديديد اينجا جاي مريج است؛ هرج و مرج است ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ اگر ديديد اوضاع آشفته است از آشفتگي اوضاع نمي‌توان پي برد كه كارگردان چند نفرند يا يك نفر غير عادل است. محتمل است كه كارگردان چند نفر باشند، لذا ﴿فَهُمْ فِي أَمْرٍ مَرِيجٍ﴾ يا يك نفري است كه غير عادل و غير مدير است، لذا هرج و مرج [مي‌شود] ولي اگر شما يك اعتدال و هماهنگي را در كاري مشاهده كرديد به دو چيز پي مي‌بريد: يكي اينكه مدير اجرا و كارگردان يك نفر است نه چند نفر و آن يك نفر هم مدير عادل و قائم به قسط است نه ظالم. از اعتدال فعل هم وحدت فاعل و هم عدل فاعل استنباط مي‌شود در سورهٴ مباركهٴ «انبياء» مي‌فرمايد چون جهان معتدل است پس يك خدا دارد ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[12] اين مقدم و تالي، در سورهٴ مباركهٴ«ملك» هم كه فرمود: ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ ٭ ثُمَّ ارْجِعِ الْبَصَرَ كَرَّتَيْنِ يَنقَلِبْ إِلَيْكَ الْبَصَرُ خَاسِئاً وَهُوَ حَسِيرٌ﴾[13] اين به منزلهٴ بطلان تالي است. اگر آيهٴ سورهٴ «ملك» ضميمهٴ آيهٴ سورهٴ «انبياء» بشود يك قياس استثنايي جامع‌الاطرافي است كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ مقدم ﴿لَفَسَدَتَا﴾ تالي لكنّ التّالي باطل لقوله سبحانه و تعالي ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾ فالمقدورا بمثله» خب از اعتدال عالم مي‌توان پي برد كه خدا واحد است ﴿لا شَرِيكَ لَهُ﴾[14] چون اگر چند نفر بودند هر كدام كار خود را انجام مي‌دادند ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ و آن شبهه‌اي كه اينها دو نفر بنشينند يك تصميم بگيرند از واهي‌ترين شبهه‌هاست ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ چون جهان معتدل است پس فاعلش يكي است و آن يكي هم عادل است ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾[15] و اين ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾ صيغه صيغهٴ نسبت است نه صيغهٴ مبالغه و اگر هم صيغهٴ مبالغه باشد ظلم او مايهٴ ظلّام بودن اوست، براي اينكه يك وقت است كسي كار جزئي انجام مي‌دهد اين اگر ظلم بكند محدودهٴ خاص را زير ستم برده است، يك وقت است كسي كه سلسله جنبان سراسر جهان امكان است اين اگر به يك حلقه، ستم بكند به همه ستم كرده است، براي اينكه اين حلقه را فشار داد از جايش بيرون برد بالأخره آن حلقه‌اي كه از جايش بيرون برد به ديگري هم صدمه مي‌رساند آ‌ن ديگري هم به سومي صدمه مي‌رساند آن سومي هم به چهارمي زحمت وارد مي‌كند ظلم او با ظلّام بودن همراه است؛ ممكن نيست ذات اقدس الهي ـ معاذالله‌ـ يك ذره ظلم بكند و در سراسر عالم ستمش ظاهر نشود سراسر عالم به هم مي‌خورند، لذا ظالم بودن او با ظلّام بودن او همراه است ﴿وَلاَ يِظْلِمُ رَبُّكَ أَحَداً﴾[16] كه نكره در سياق نفي است با ﴿وَمَا رَبُّكَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِيدِ﴾[17] مي‌شود هماهنگ به هر حال از اعتدال فعل مي‌توان به وحدت فاعل (اولاً) و به عدل و قسط او (ثانياً) پي برد. ما اگر اين راهها را بتوانيم طي كنيم ديگر نيازي نيست به شهادت لفظي، براي اينكه ما وحدانيت او را و همچنين قسط و عدل او را با برهان قطعي اثبات كرده‌ايم. البته اگر وحدانيت او و عدل او با برهان عقلي ثابت شد آن‌گاه اين دليل لفظي هم مؤيد آن دليل عقلي است، ما قبل از اينكه به دليل نقلي احتياج داشته باشيم و استدلال كنيم با برهان عقلي توحيد او و عدل او اثبات شده است.

پرسش:...

پاسخ: بله؛ اما در خصوص اين آيه مي‌فرمايند: «ظهر من ما تقدم اولاً» كه منظور شهادت شهادت كلامي است و عدل هم به عنوان وصف شاهد در اينجا مأخوذ است و حال است و ثانياً آن اشكالي كه بعضيها نقل كردند آ‌ن اشكال را ذكر مي‌كنند. و حل مي‌كنند پس اگر ما بخواهيم شهادت را بر شهادت قولي حمل كنيم بعد از آن است كه با برهان عقلي كافي بر توحيد اقامه كرده‌ايم. آ‌ن وقت اين مي‌شود تأييد در حقيقت نه دليل اگر كسي برهان عقلي اقامه كرد بر وحدت حق، قول حق مي‌شود تأييد نه برهان.

نظر حضرت استاد (حفظه الله) دربارهٴ كريمهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ ...

پرسش:....

پاسخ: در تقرير فرمايش ايشان بود وگرنه به نظر ما ﴿شهد﴾ به الله تعلق مي‌‌گيرد نه به عدل. اگر شما گفتيد «رأيته قائماً» آ‌ن قيام غير مرئي است نه مرئي. آن‌كه متن رؤيت به او تعلق گرفته است زيد است شهادت در اينجا براي الله است ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ آ‌ن‌گاه اين الله وصفي دارد حالي دارد كه آن حال عبارت از قيام به قسط است و آ‌ن حال هم نقش دارد البته، چون شاهد بايد عادل باشد اين هم عادل است؛ اما الله شهادت مي‌دهد نه فعل الله شهادت بدهد كه او عادل است، نه اينكه از عدل عالم پي به قائم به قسط بودن ببريم.

«يعتبرُ في الشاهد أن يكون عادلا هذا عادل» شهادت براي خود حق است نه براي عدل او، نه اينكه عدل او شهادت مي‌دهد كه واحد است [بلكه] الله شهادت مي‌دهد شاهد هم بايد عادل باشد و او هم هست.

پرسش:...

پاسخ: اگر شهادت در محكمه بخواهيم، نظير ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ وقتي خداي سبحان شهادت مي‌دهد ما از او مطالبهٴ عدل مي‌كنيم، اگر در وجه اول اين ﴿قََائِماً بِالْقِسْطِ﴾ جزء لطايف تعبيري قرآن است در شهادت عيني هم بشرح ايضاً [همچنين] مگر در موارد ديگر كه خداي سبحان خبر داد ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾[18] در سورهٴ 47 يا در موارد ديگر فرمود: ﴿وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾ آ‌نجا ﴿قََائِماً بِالْقِسْطِ﴾ آمده اگر ﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ ٭ اللَّهُ الصَّمَدُ ٭ لَمْ يَلِدْ وَلَمْ يُولَدْ ٭ وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾[19] اين ﴿وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾ يعني ﴿لا شَرِيكَ لَهُ﴾[20] اين اخبار به وحدانيت است آنجا ديگر ﴿قََائِماً بِالْقِسْطِ﴾ نيست اگر ﴿قََائِماً بِالْقِسْطِ﴾ گاهي حال مي‌شود براي اينكه «يعتبر في الشاهد أن يكون عادلا» در مسئلهٴ شهادت ذات بر وحدانيت هم اين‌چنين است اينكه اولي است شهادت قولي بدهد «يعتبر في الشاهد أن يكون عادلاً»؛ شهادت ذاتي بدهد «يعتبر في الشاهد أن يكون عادلا» منتها اين عدل در اين دو نحوه دو برداشت عميق دارد كه از هم جدا و با هم تفاوت دارند.

پرسش:...

پاسخ: ما از زبان پيغمبر وحدانيت را مي‌گيريم، اين را الآن خود ما مي‌شنويم يا از زبان مطهّر پيامبر مي‌شنويم.

پرسش:...

پاسخ: چه كسي گفت اين پيام پروردگار است.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب، تازه مي‌رسيم به اشكال دوم آن كه مي‌شنود «طُوبَي لَهُ وَحُسْنُ مَآبٍ» او خود نبي اكرم است، نبي اكرم مي‌شنود كه خدا مي‌گويد من شريك ندارم؛ اما ما از چه كسي تحويل مي‌گيريم ما از مدّعي، لذا ما بايد عدل عالم را ثابت كنيم يك فصل طولاني، بعد وحي و رسالت و نبوت عامّه را اثبات كنيم، يك فصل طولاني نبوت خاصه را با اعجاز قرآن ثابت كنيم، فصل سوم طولاني و بعد بگوييم اين ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ كلام الله است.

پرسش:...

پاسخ: قبل از اينكه به اين ﴿شَهِدَ﴾ برسند عدل خدا بر آنها مبرهن شد، اين مي‌شود تأييد. اگر كسي با برهان قطعي ثابت كرد خدا قائم به قسط است و ﴿لا شَرِيكَ لَهُ﴾[21] بعد ثابت كرد اين خدا پيامبري دارد به نبوت عامه، در فصل سوم با اعجاز ثابت كرد كه قرآن كلام خداست، آ‌ن‌گاه نوبت به بهره‌برداري از قرآن مي‌رسد كه خدا در قرآن فرموده است من شريك ندارم. كسي كه آن سه فصل را پشت سر گذاشته است همهٴ اين مراحل را پيموده.

نقل و نقد اشكال علامه طباطبائي (ره

مطلب بعدي آن است كه اين اشكال در المنار هم هست در الميزان هم هست[22]؛ منتها سيدناالاستاد دقيق جواب دادند، كمبودي هم در الميزان هست. آ‌ن اشكال اين است كه ما اگر بخواهيم به شهادت قولي تمسك كنيم نه شهادت فعلي و نه شهادت ذاتي، شهادت ذاتي يا شهادت فعلي مصون از اين اشكال‌اند، اگر ﴿شَهِدَ﴾ را به شهادت قولي تفسير كرديم اين دور لازم مي‌آيد چرا، براي اينكه ما اگر بخواهيم وحدانيت خدا را به استناد كلام او ثابت كنيم اوّل بايد ثابت كنيم كه توحيد هست بعد از توحيد ثابت كنيم كه وحي و رسالت هست بعد به همين وحي و رسالت استناد كنيم كه خدا واحد است اين مي‌شود دور، چون اثبات وحي و رسالت فرع بر توحيد است اگر ما توحيد را از زبان رسول بخواهيم استفاده كنيم يعني از كلام پيامبر بگيريم اين مي‌شود دور و اين دور نيست و به تعبير ايشان «اردع الاشكال» است؛ منتها يك سمت از جواب را بيان فرمودند سمت ديگر بيان نشده، سرّ اينكه دور نيست اين است كه وحي و رسالت مبتني بر توحيد نيست مبتني براصل مبدأ است. اگر كسي ثابت كرد مبدأي در عالم هست، قبل از اينكه دربارهٴ اوصافش بحث كند كه آيا «واحد لا شريك له» يا نه مي‌تواند دربا‌رهٴ ضرورت نبوت عامه بحث كند كه آن خدايي كه عالم را آفريد و انسان را آفريد بايد انسان را بپروراند همهٴ آ‌ن مقدماتي كه براي ضرورت نبوت عامه مطرح است در اينجا طرح مي‌شود. قبل از بحث توحيد و بحث اينكه «الله واحد لا شريك له» همين كه ثابت شد كه «الله سبحانه و تعالي موجود بالضروره» مي‌توان گفت، چون خدا مدبّر عالم است، خالق عالم است انسان را خلق كرد جهان را هدايت مي‌كند انسان را بايد هدايت كند اصل بعث و ارسال ضروري خواهد بود، اين مي‌شود نبوت عامه. نبوت خاصه را با نصّ نبي قبلي يا با معجزه و مانند آن مي‌شود اثبات كرد. وقتي نبوت خاصه با معجزه اثبات شد آن‌گاه به قرآن كريم كه معجزه باقيه است استدلال مي‌شود اين قرآ‌ن مي‌شود كلام الله، آن‌گاه مي‌شود گفت كه خدا در قرآن اين‌چنين فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُو﴾ يعني توحيد مبتني بر وحي و رسالت است و لا عكس پس دور نيست.

پرسش:...

پاسخ: آن خدايي كه از هر كدام بيايد دروغگو نيست، آن كه آمده است ما نمي‌دانيم شريك دارد يا ندارد تا بگوييم از اولي آمد يا دومي نمي‌دانيم دومي دارد يا نه يكي كه آفريد اين يكي كمال محض است دروغ نمي‌گويد ظالم نيست كاذب نيست؛ اما نمي‌دانيم در او «شريك أم لا» آن خدايي كه خلق كرد نمي‌دانيم شريك دارد يا ندارد با هم خلق كردند يا بي هم، يقيناً كامل است و دروغ نمي‌گويد. آن خدا جهان را بدون سرپرست رها نمي‌كند براي عالم انساني، پيامبر مي‌فرستد. وقتي برهان نبوت عامه تمام شد نوبت به نبوت خاصه رسيد نبوت خاصه با معجزه اثبات شد آن‌گاه قرآن مي‌شود كلام الله اين خدايي كه ثابت شد جهان را آفريد و دروغ نمي‌گويد و كامل است، اين خدا مي‌گويد من واحدم شريك ندارم. توحيد را مي‌توان بعد از اثبات صانع به نقل استناد داد، متكلّمين ما آنها كه قوي هستند البته براهين عقلي اقامه مي‌كنند بر توحيد وادلّهٴ نقلي را هم تأييد مي‌آورند يا بيش از تأييد؛ اما برخي كه مقداري ضعيف‌اند در مسئلهٴ توحيد به همين ادلّهٴ نقلي استدلال مي‌كنند، البته ادلّهٴ نقلي تام است و دوري هم در كار نيست چون وحي و رسالت مبتني بر وجود اصل ذات اقدس الهي است نه بر وحدانيت او. پس اصل حق، ذات، ثابت مي‌شود رسالت ثابت مي‌شود، حرف رسول اين است كه خدا مي‌گويد: ﴿لا شَرِيكَ لَهُ﴾[23]، ﴿وَلَمْ يَكُن لَهُ كُفُواً أَحَدٌ﴾[24] و امثال ذلك.

شهادت عيني كريمهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ ... علت عدم همتايي آيات

مطلب بعدي آن است كه اين ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُو﴾ همتاي آيات سورهٴ مباركهٴ «ذاريات» نيست، چه اينكه همتاي آن صدر آيهٴ سورهٴ «فصلت» هم نبود. در سورهٴ «ذاريات» وقتي ادلّهٴ توحيد را ذكر مي‌كند مي‌فرمايد آيهٴ بيست به بعد سورهٴ «ذاريات» اين است: ﴿وَفِي الأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ ٭ وَفِي أَنفُسِكُمْ أَفَلاَ تُبْصِرُونَ﴾ هم آيات آفاقي است و هم آيات انفسي؛ منتها آيهٴ سورهٴ «فصلت» جامع است كه فرمود: ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾[25].

بيان حضرت وصي (عليه السلام) دربارهٴ دلالت قرآن بر توحيد و اصل مبدأ

مطلب بعدي آن است كه در نهج‌البلاغه وجود مبارك حضرت امير فرمود: «استدلوه علي ربكم»[26] يعني قرآن را دليل بر ربّ قرار بدهيد، خود قرآن شما را به وجود ربّ هدايت مي‌كند و راهنمايي مي‌كند. آيا اين‌چنين است خود قرآن مي‌تواند دليل بر وجود اصل مبدأ باشد همان‌طوري كه دليل بر توحيد است يا نه. در اينكه قرآن مي‌تواند دليل بر توحيد باشد اين سخني است «لا ريب فيه» بحثش گذشت؛ اما خود قرآن مي‌تواند دليل باشد بر اينكه در جهان خدا هست، آري. همان‌طوري كه زمين مي‌تواند دليل باشد آيت وجود خداست، آسمان، آيت وجود خداست خلقت «ارض» و «شجر» و «جبل» و امثال ذلك آيت وجود الهي‌اند ﴿وَفِي الأَرْضِ آيَاتٌ لِلْمُوقِنِينَ﴾ اين كتاب هم آيت وجود خداست. اين كتاب، همان‌طوري كه نمي‌شود گفت خودبه‌خود درخت خلق شد و نمي‌شود گفت كشاورز درخت آفريد، همان‌طوري كه نمي‌شود گفت انسان خودبه‌خود خلق شد يا كسي انسان را خلق كرد غير خدا دربارهٴ اين كتاب هم بشرح ايضاً [همچنين] نه مي‌توان گفت اين كتاب خودبه‌خود بسته بندي شد خودبه‌خود پيدا شد و نه مي‌توان گفت احدي اين كتاب را آورد. در قرآن كريم مي‌فرمايد تك‌تك موجودات را كه مي‌بينيد اينها آيت من هستند مي‌گوييد نه، مثل اين بياوريد شما هم بالأخره جمع بشويد يك پشه خلق كنيد ﴿إِنَّ اللّهَ لاَ يَسْتَحْيِي أَنْ يَضْرِبَ مَثَلاً مَا بَعُوضَةً فَمَا فَوْقَهَا﴾ الآن همهٴ دانشمندان عالم جمع بشوند يك پشه خلق كنند دربارهٴ مگس كه اين حرف را زده است فرمود به اينكه ﴿لَن يَخْلُقُوا ذُبَاباً وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمْ الذُّبَابُ شَيْئاً لاَّ يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالمَطْلُوبُ﴾[27] فرمود از آن بتها كاري ساخته نيست آن بتهاي شما آن موجوداتي كه اين بتها پيكر آنها هستند آنها هم جمع بشوند نمي‌توانند يك مگس خلق كنند. يك وقت است كه انسان از همين علل و عوامل طبيعي دارد كاري انجام مي‌دهد اينكه استمداد از نظم خداست، گفتند جعدبن‌درهم بود ظاهراً مقداري خاك در يك شيشه ريخت مقداري هم آب رويش ريخت در شيشه را بست بعد از مدتي كرم در آن پيدا شده است اين خاكها به كرم تبديل شدند، گفت كه پيدايش انسانها هم همين‌طور است قدري خاك بودند و قدري آب بودند و كنار هم جمع شدند و خاك و آب كنار هم جمع بشود مي‌شود حيوان، مبدأي ـ معاذالله‌ـ در كار نيست. اين گزارش به امام صادق(سلام الله عليه) رسيده است حضرت فرمود اگر او اين كاره است بگويد چند تايش نر است چند تايش ماده است وزنشان چقدر است عددشان چقدر است دوباره به حالت اولي برگرداند. ابن‌درهم ديد با بود امام صادق(سلام الله عليه) و اين‌گونه از افكار الهي نمي‌شود اينجا سفره پهن كند كه از آنجا فرار كرد[28]. يك وقت كسي خاك و آب را كنار هم جمع كند مي‌شود انسان يا حيوان، اينكه بهره‌برداري از نظم الهي است منهاي اين دستگاه كسي يك پشه بيافريند مقدور نيست مگس خلق كند مقدور نيست ﴿وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ﴾[29] الآن هم اين تحدّي هست به همهٴ دانشمندان عالم مي‌فرمايد شما كار به تشكيلات موجود نداشته باشيد شما هم يك كار انجام بدهيد اين نظم جاري اين است كه پشه در فلان شرايط مگس در فلان شرايط انسان در فلان شرايط خلق مي‌شود و كارگردان كل اين عالم هم خداست. شما بياييد در مقابل اين يك پديده جديدي بياوريد؛ بياييد يك مگس خلق كنيد نه از اين علل و عوامل الهي استفاده كنيد. الآن اين تحدّي دربارهٴ قرآن كريم هم هست ﴿قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَي أَن يَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيراً﴾[30] همهٴ مردم عالم جمع بشوند بخواهند يك سوره مثل قرآن بياورند نمي‌توانند معلوم مي‌شود اين را بشر نياورد.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب ﴿قُلْ كُونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِيداً ٭ أَوْ خَلْقاً مِّمَّا يَكْبُرُ فِي صُدُورِكُم﴾[31] اگر شما مي‌گوييد خودبه‌خود است [و] مبدأي ندارد اين جريان منظم است شما كاري با اين نظم نداشته باشيد يا يك نظم بديعي پديد بياوريد يا يك هرج و مرج ديگري، كاري به اين نداشته باشيد. اگر كار به اين داشتيد از همين نظم استفاده كرديد اين همان نظم جاري است اين سنّت خداست.

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب؛ از همين عالم از غير راههايي كه هست، از غير راههايي كه هست مواد خام در عالم فراوان است؛ اما راهي را كه خدا تا كنون به شما نشان داد از آن راهها استفاده نكنيد، اين مواد خام هم در اختيار شما بگيريد يك پشه خلق كنيد بگيريد يك مگس خلق كنيد.

پرسش:...

پاسخ: اين معنايش آن است كه ما به هيچ چيزي جزم نداريم يعني الآن ما هيچ يقين نداريم كه ممكن است كه فردا دست به آتش بزنيم و نسوزد ممكن است فردا آفتاب طلوع بكند و روشن نباشد، اين سفسطه‌اي خواهد بود ممكن است فردا دو دو تا چهار تا نباشد براي اينكه ما تا حال تجربه كرديم گفتيم: «ينقسم الي المتساويين».

پرسش:...

پاسخ: بسيار خب؛ آن جاندار هم بالأخره با نظمي بود و آن نظم را بشر كشف كرد نه ساخت. هرچه كه جزء كشفيات بشر است نبايد به آن دست بزند.

پرسش:...

پاسخ: كل عالم «بأذن الله» است يعني دست به اين مواد مشخص نزنيد، خدا اينجا را اذن داد.

پرسش:...

پاسخ: آن نه، منظور اينكه اگر در مقابل او بتوانند پشه‌اي را از غير راههاي خودش خلق بكنند آن ديگر استفاده از اين راه نيست، البته كل آنچه در جهان مي‌گذرد «بأذن الله» است. غرض اين است كه اين بيان حضرت امير(سلام الله عليه) كه فرمود: «استدلوه علي ربكم»[32] يعني خود قرآن نه تنها دليل بر وحدانيت حق است [بلكه] دليل بر اصل مبدأ هم است.

«والحمدالله رب العالمين»

 

[1]. ر.ك: تفسير روح البيان، ج2، ص12.

[2]. بحارالانوار، ج84، ص339.

[3]. سورهٴ حديد، آيهٴ 3.

[4]. الكافي،  ج1، ص115.

[5]. نهج‌البلاغه، خطبه 186.

[6]. الميزان، ج3، ص113.

[7]. وسائل الشيعه، ج27، ص342 ؛ شرايع الاسلام، ج4، ص917.

[8]. سورهٴ ملك، آيهٴ 3.

[9]. سورهٴ يونس، آيهٴ 18.

[10]. سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[11]. سورهٴ ق، آيهٴ 5.

[12]. سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[13]. سورهٴ ملك، آيات 3 و 4.

[14]. سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[15]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 46.

[16]. سورهٴ كهف، آيهٴ 49.

[17]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 46.

[18]. سورهٴ محمد، آيهٴ 19.

[19]. سورهٴ اخلاص، آيات 1 ـ 4.

[20]. سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[21]. سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[22]. الميزان، ج3، ص115 و 116.

[23]. سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[24]. سورهٴ اخلاص، آيهٴ 4.

[25]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.

[26]. نهج‌البلاغ، خطبهٴ 176.

[27]. سورهٴ حج، آيهٴ 73.

[28]. ر.ك: بحارالانوار، ج10، ص201.

[29]. سورهٴ حج، آيهٴ 73.

[30]. سورهٴ اسراء، آيهٴ 88.

[31]. سورهٴ اسراء، آيات 50 و 51.

[32]. نهج‌البلاغ، خطبهٴ 176.

 

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق