03 06 1989 4982257 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 52 (1368/03/13)

دانلود فایل صوتی

 

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾

اهميت و برخي ويژگيهاي آيهٴ محل بحث

اين از غرر آيات سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» است، گرچه همهٴ آيات الهي نور است ولي از اينكه به بعضي از آيات توجه بيشتري شده از نظر دستورات ديني، نشانه عظمت محتواي اوست. دربارهٴ همين كريمه گفته شد شب بخوانند بعد از نماز به عنوان تعقيب بخوانند[1] هنگام خواب بخوانند[2] و مانند آ‌ن، نظير سورهٴ مباركهٴ «توحيد»[3] و اين جلال و عظمتي كه براي اين‌گونه از آيات يا سُوَر هست و براي «مسد» و امثال ذلك نيست، گرچه آن هم قرآن است و نور؛ اما ديگر جزء تعقيبات باشد هنگام خواب بخوانند هر شب بخوانند [و] امثال ذلك نبود.

حالا در فضل اين كريمه وقتي كه رسيديم روشن مي‌شود كه چرا وجود مبارك رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) در شب عرفه، «عشيّه عرفه» يعني شامگاه عرفه، غروب عرفه در سرزمين عرفات اصراري بر قرائت همين كريمه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ داشت[4] عظمت ثواب يا تأثير قرائت به عظمت مضمون و محتواي آن آيه يا سوره وابسته است ببينيم مضمون اين آيه چقدر بلند است. هر اندازه كه شهادت را معنا كرديم معلوم مي‌شود كه محتواي اين آيه به همان بلندي است.

تبيين معناي عيني يا فعلي بودن شهادت

شهادت در بحث روز قبل روشن شد كه اقسامي دارد قولي، فعلي و عيني. آيا اينجا كه فرمود خدا شهادت مي‌دهد يعني خبر مي‌دهد كه خدا يكي است، نظير اينكه در جمله ذيل آمده است ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ يا فرمود: ﴿فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ﴾[5] آياتي كه اِخبار است از وحدانيت حق، اين شهادت قولي مراد است يا منظور شهادت فعلي است نه شهادت قولي يعني خدا كاري كرد كه مي‌توان توحيد به وحدانيت او را ثابت كرد اين انسجام و هماهنگي عالم؛ نشانه وحدت مدبّر است. برابر آيه سورهٴ «انبياء» كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾[6] آيا وحدت نظام دليل بر آ‌ن است كه خدا واحد است و منظور شهادت فعلي است كه سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) و بسياري از مفسّرين بزرگ به اين معنا ميل پيدا كردند يا نه منظور شهادت عيني است نه شهادت فعلي. ما اگر بخواهيم از نظم عالم پي ببريم خدا واحد است عالَم به وحدانيت خدا شهادت داد نه خدا، اگر خواستيم از مشاهدهٴ ذات حق پي به وحدتش ببريم اينجا خدا بر وحدانيت خود شهادت داد ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ در حد آيهٴ سورهٴ «انبياء» است كه ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلاَّ اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ در آن حد است يعني چون عالم، منظم است پس بيش از يك مدبّر ندارد ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ يعني «شهدالعالم علي أنه لا اله الا هو» چون دليل، شاهد بر مدّعاست؛ دليل شاهد مدلول است؛ مدّعا وحدانيت حق است. دليل، نظم عالم است. نظم عالم شاهد بر وحدانيت حق است اين آيه مي‌خواهد بفرمايد عالم شهادت به وحدانيت حق مي‌دهد يا از اين عميق‌تر، مضمون آيه اين است كه نظم جهان نشانه يگانگي خداست يا مضمون آيه از اين بلندتر است اگر گفتيم منظور شهادت فعلي است بايد يك مجازي در اين كريمه اعمال كنيم و بپذيريم كه ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ يعني «شهد فعله علي انه لا اله الا هو» ولي اگر گفتيم اين كريمه در حد آيهٴ سورهٴ «انبياء» نيست يعني در حد ﴿لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا﴾ نيست، در حد آيهٴ سورهٴ «ملك» نيست كه ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾[7] بلكه در حد آيه سورهٴ «فصلت»[8] است، آن‌گاه روشن مي‌شود كه خداييِ خدا دليل بر يگانگي اوست، اينجاست كه «آفتاب آمد دليل آفتاب» و اين كار هر بيننده‌اي نيست. يك وقت انسان در اتاقش را باز مي‌كند مي‌بيند هوا روشن است پي به آفتاب مي‌برد، يك وقت به شعاع شمس مي‌نگرد پي به آفتاب مي‌برد اينها هيچ كدام «آفتاب آمد دليل آفتاب» نيست آن يكي روشن بودن را ولو در سايه باشد نشانهٴ وجود شمس گرفت.

دومي نگاه به شعاع را نشانهٴ وجود شمس گرفت؛ اما سومي اگر يك ديد قوي داشته باشد و بتواند جرم شمس را ببيند آنجاست كه آفتاب، آمد دليل آفتاب نه شعاع آمد دليل آفتاب و آن كار گروه سوم است نه كار هر كسي. در كريمهٴ ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ نمي‌خواهد بگويد شما اگر عالم را ببينيد عالم، دليل بر وحدانيت خداست. اين معنا را كه انسجام فعل است هماهنگي جهان خارج است اين را آن اول و وسط آيهٴ سورهٴ «فصلت» بيان مي‌كند نه آخر آيه، آن همان آيهٴ معروفي است كه در سورهٴ مباركهٴ «فصلت» پنجاه و سومين آيه است ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾؛ فرمود ما نشانه‌هاي خود را در بيرون و درون ارائه مي‌دهيم تا آنها با مشاهدهٴ نشانه‌هاي بيروني پي ببرند كه خدا يكي است و با تأمل در نشانه‌هاي دروني هم پي به حقانيت حق ببرند. گرچه آيهٴ قبل دربارهٴ وحي و قرآن است، لذا سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) در الميزان ضمير را به قرآن برگرداندند ﴿حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ﴾ يعني قرآن حق است واما سياق و جملهٴ بعد نشان مي‌دهد كه مربوط به ذات اقدس الهي است، لذا در آن رسالهٴ شريف الولايه ضمير را به الله برگرداندند «كما هو الحق» ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الْآفَاقِ وَفِي أَنفُسِهِمْ حَتَّي يَتَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ﴾ در اينجا آيات آفاقي شاهد بر وحدانيت حق است يا آيات انفسي شاهد بر وحدانيت حق است جهان، شهادت به وحدانيت حق مي‌دهد يا درون يا بيرون. اما در ذيل فرمود: ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾[9] يعني نيازي به آيات آفاقي از بيرون يا آيات انفسي از درون نيست خود خدا كافي است خود خدا كافي است دليل بر خدايي خدا، خود خداست، چرا، چرا كافي است ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ﴾ چه چيزش كافي است ﴿أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾ اينجا شهيد به معناي مشهود است نه به معناي شاهد مي‌فرمايد خدا بالاي هر چيزي مشهود است، نه اينكه خدا شهيد است يعني شاهد و عليم است، چون اگر شهيد به معناي شاهد و عليم باشد برهان تام نيست اگر مضمون اين باشد كه خدا كافي است نيازي به آيات آفاقي يا آيات انفسي نيست چرا خدا كافي است، براي اينكه خدا ﴿بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ﴾[10] است اين يك مدّعايي است افزوده بر مدّعاي ديگر نه دليل براي مدّعاي قبلي، مدّعاي قبلي اين است كه خدا براي وحدانيت و حقانيت خود كافي است اين مدّعا، دليل مسئله چيست دليل مسئله اين است كه خدا ﴿ بِكُلِّ شَيْ‏ءٍ عَلِيمٌ ﴾ است، اينكه دليل نشد اين مدّعايي شد براساس مدّعاي قبلي. شده دو تا مدّعا ولي اگر شهيد به معناي مشهود باشد نه به معناي شاهد، اين دليل مدّعاست. خدا كافي است چرا، براي اينكه شما هر چه را كه ببيني اول خدا را مي‌بيني «مشهود علي كل شيء» است، چون «مشهود علي كل شيء» پس شما چه احتياجي داريد كه از آيات آفاقي يا آيات انفسي مدد بگيريد، قبل از اينكه به آفاق و آيات آفاقي برسيد قبل از اينكه به انفس و آيات انفسي برسيد قبل از اينكه به فهم برسيد او را مي‌فهميد قبل از اينكه به دليل برسيد او را مي‌فهميد. اين همان بيان نوراني معصوم(سلام الله عليه) است كه مرحوم كليني نقل كرد «عارف بالمجهول معروف عند كل جاهل»[11] اين از آن احاديث بسيار بلندي است كه مرحوم كليني در كافي نقل كرده است. فرمود او به هر مجهولي عالم است و نزد هر جاهلي هم معلوم اصلاً خدا قابل انكار نيست؛ منتها نمي‌داند كه خدا را مي‌شناسد «أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ مشهود» وقتي انسان بخواهد خود را بشناسد يا فهم خود را بفهمد اول خدا را مي‌فهمد، چون اگر آن حق نامتناهي است و نامتناهي همه جا حضور و ظهور دارد و فيض او هم داخل در اشياء است «لابالممازجة»[12] جا براي غير نمي‌گذارد. كجاست كه فيض او حضور ندارد تا انسان بخواهد فهم را بفهمد، قبل از اينكه فهم را بفهمد او را مي‌فهمد چه رسد به مفهوم وچه رسد به استدلال و چه رسد به مقدمتين و نتيجه. اين‌چنين نيست كه ظهور كسي كه ﴿نُورُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ﴾[13] است «نور الادله و الاستدلال» نباشد «نور الفهم و المفهوم» نباشد «نورالمستدل» نباشد مستدل تا برود خود را بفهمد و فهم خود را بفهمد مقدمتين را ترتيب بدهد به نتيجه برسد، همهٴ اينها را آن نور الهي گرفته و در رفته و جايي لنگ نشده «داخل لا بالممازجة» و مقام ذات مقدور احدي نيست به تعبير بزرگان «حارت الانبياء و الاولياء فيها» يعني آنها كه عمري را در اين رشته صرف كردند حرف قطعي آنها اين است كه «اما الذات فقط حارت الانبياء الاولياء عليهم السلام فيها» انبيا در آنجا راه ندارند چه رسد به شاگردان آنها. همين است كه فرمود «لا يُدركهُ بُعدُ الهِمَم ولا ينالُهُ غوصُ الفِتن»[14] مقام ذات دسترس احدي نيست حتي آنهايي كه به مقام فنا رسيدند، چون اگر كسي به مقام فنا رسيد نه يعني معدوم شد يعني خود را نديد، اول از ديدن عالم نجات پيدا مي‌كند بعد از ديدن خود رهايي پيدا مي‌كند؛ اما به اندازهٴ خود خدا را مي‌بيند مثل كسي كه در دريا بخواهد غوص كند، بالأخره به اندازهٴ خود در اقيانوس غوص مي‌كند نه به اندازه اقيانوس. اگر كسي هم غرق شد و غواص شد به همان اندازهٴ خودش دريا را مي‌گردد نه به اندازهٴ دريا دريا، را ببيند اين است كه آنجا سفر تمام شدني نيست اينكه در بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) هست كه «آه من قِلة الزّاد و طول الطريق»[15] و امثال ذلك گفتند اين سفر «من الخلق الي الحق» نيست، اين براي ديگران است كه بايد بنالند تا برسند؛ اما براي حضرت امير(سلام الله عليه) كه رسيده است و گفت: «لو كشف الغطاءُ ما ازددتُ يَقيناً»[16] او از طولاني بودن سفر اول كه سفر «من الخلق الي الحق» است نمي‌نالد. اين از عمق نامحدود سفر دوم كه «من الحق الي الحق في الحق» است مي‌نالد، آنجا تمام شدني نيست. بخواهد در اسماي الهي سفر كند در اوصاف حق سير كند غرق مي‌شود آن سفر است كه اينها مي‌نالند، برگشتش هم سخت نيست (سفر سوم) در مردم كار نبي و رسول را انجام دادن هم سخت نيست آن سفر دوم است كه از همه سخت‌تر است و هركس به اندازهٴ سير در آن مسافت دوم رهآوردي دارد سفر سوم و چهارمش تأمين مي‌شود، به هر حال ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾[17] آن‌گاه است كه «يا من دل علي ذاته بذاته»[18] ظهور مي‌كند، آن‌گاه است كه «أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك»[19] ظهور مي‌كند، آن‌گاه است كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ بدون مجاز تفسير مي‌شود بدون مجاز در اسناد يا حذف يا اضمار و مانند آ‌ن، نه «شهد فعله انه واحد لا شريك لا له» نه «شهد العالم علي ان خالق واحد» بلكه «شهد الله انه واحد» و با پايان آيهٴ سورهٴ مباركهٴ «فصلت» هماهنگ مي‌شود كه ﴿أَوَلَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلَي كُلِّ شَيْ‏ءٍ شَهِيدٌ﴾ آن‌گاه ديد عوض مي‌شود ديگران اگر با آيات آفاقي پي به خدا مي‌برند يا با آيات انفسي پي به خدا مي‌برند، اين گروه سوم با خدا پي به خدا مي‌برند (اولاً) بعد با ديد الهي جهان را مي‌نگرند (ثانياً) آن‌گاه ﴿فأَيْنََما تُوَلُّوْا فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ﴾[20] براي اينها طعم خاص دارد، آن‌گاه به دريا مي‌نگرند به صحرا مي‌نگرند همان ﴿وَجْهُ اللّهِ﴾ را مي‌بينند، چون از خدا با چشم خدايي خدا عالم را مي‌نگرند، نه اينكه از عالم پي به خدا ببرند، نه اينكه «شهد العالم علي ان الله واحد لا شريك له» بلكه «شهد الله علي ان العالم واحد منسجم لا فطور فيه» خدا مي‌گويد عالم هماهنگ است نه هماهنگي عالم بگويد خدا يكي است.

پرسش: ...

پاسخ: عيني است عيني است بله.

پرسش: ...

پاسخ: به هر حال مسمّا شهادت مي‌دهد نه اسم.

ارتكاب مجاز در پذيرش برخي احتمالات

پرسش: ...

پاسخ: نه؛ برداشتيم الله غير از اين اسماي جزئي است، اينها فعل‌اند زير پوشش آن نام‌اند اينها كاري هستند كه زير پوشش نام‌اند.

پرسش: ...

پاسخ: اينها اسم تكويني حق‌اند؛ اما آنجا خود مسمّا شهادت مي‌دهد اينها اسماءالله هستند آيه مي‌گويد الله شهادت مي‌دهد نه اسماءالله، خود الله اسم اعظم است اينها اسماي صغار هستند اينها زير پوشش آن اسم اعظم‌اند الآن اگر كسي بيمار بود شفايي نصيب او شد، خداي شافي او را درمان كرد كه ﴿وإِذَا مَرِضْتُ فَهُوَ يَشْفِينِ﴾[21] اما اين شافي از اسماي جزئيه است زير پوشش الرازق است، خدا كه رزق مي‌دهد رزق او گوناگون است يكي از ارزاق او سلامت است. خود رازق، باز از اسماي جزئيه است زير پوشش الخالق است، خالق كه چيزي را مي‌آفريند گاهي رزق، خلق مي‌كند خود خالق هم اسم جزئي است زير پوشش القادر است قادر هم اسم جزئي است زير پوشش الله است ﴿شَهِدَ اللّهُ علي أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ اگر ما گفتيم زمين شهادت مي‌دهد حق است؛ اما ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ﴾[22] عهده‌دار اوست اگر گفتيم ارواح و انفس ما شهادت مي‌دهند حق است؛ اما ﴿وَفِي أَنْفُسِهمْ﴾[23] عهده‌دار اوست، در همهٴ اين موارد «شهدت آيات الله علي انه واحد لا شريك له» نه «شهد الله انه لا اله الا هو» آن هم تازه «شهد الله انه لا اله الاّ الله» نيست ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ است كه «هو» بالاتر از «الله» است.

پرسش:...

پاسخ: چرا؛ براي اينكه كاري كه براي مرحلهٴ مافوق است به مرحلهٴ مادون اسناد بدهيم مي‌شود مجاز، اگر كار براي اسم اعظم بود به اسم غير اعظم اسناد داديم اسناد «الي غير ما هو له» است.

پرسش:...

پاسخ: مجاز بر اسناد است نه در كلمه.

شناخت حق تعالي در سايهٴ وحدانيت

پرسش:...

 پاسخ: اگر نسبت به خودش انسان كاري كه نبايد بكند كرد، مي‌گويند اقرار يا نسبت به ديگران اگر بگويد مي‌شود اقرار اما اگر نسبت به غير بخواهد مطلبي را بار اول ثابت كند اين مي‌شود شهادت، انسان دربارهٴ خودش كه سخن مي‌گويد در قيامت مي‌گويند: ﴿فَاعْتَرَفُوا بِذَنبِهِمْ فَسُحْقاً لاَ صْحَابِ السَّعِيرِ﴾[24] يا مطلبي را دربارهٴ ديگران مي‌پذيرد، مي‌گويند اقرار كرده است اعتراف كرده است اين همان تصديق است ولي براي اولين بار اگر بخواهد مطلبي را نسبت به غير تثبيت كند اينجا جاي شهادت است نه جاي اقرار، بعد از اينكه با شهادت ثابت شد آن‌گاه مي‌پذيرد مي‌شود اقرار، لذا هم شهادت اشياء مطرح است هم اقرار اشياء مطرح است؛ اشياء شاهدند و اشياء مقرّند، پس عالم گرچه شهادت به وحدانيت حق مي‌دهد؛ اما اين آيه بالاتر از آن را مي‌گويد. خود حق شاهد بر وحدانيت اوست كه اين آيه او را مي‌گويد و پايان آيهٴ سورهٴ «فصلت» هم همين را مي‌گويد[25]، خدايي خدا دليل است بر اينكه او يكي است، براي اينكه اگر حقيقتي نامحدود بود جا براي غير نگذاشت اين حقيقت همان‌طوري كه «موجودٌ»، «واحدٌ» از هستي او پي به وحدت او مي‌برند ولي اگر حقيقتي محدود بود ممكن است در كنار او غيري خلق بشود و ممكن است غيري خلق نشود، اگر ثابت شد كه اين شيء شريك و مثيل ندارد از دليل خارج بايد استفاده بشود نه از خود آن شيء، ولي اگر شيئي «نورٌ لا ظلام فيه»[26] بود «علمٌ لا جهل فيه»[27] بود، هستي محض بود تأمل در خود او دليل بر آن است كه ﴿لا شَرِيكَ لَهُ﴾[28] خود الوهيت شهادت به وحدانيت مي‌دهد و همين الوهيت است كه كافي است. از اين مرحله كه بگذريم البته سراسر عالم آيات الهي‌اند چه آفاقي چه انفسي، در بيانات نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) سراسر عالم را شاهد بر حقانيت حق و وحدت اله مي‌داند[29].

تشريح اسم شريف جلاله ‌«‌الله»

پرسش:...

پاسخ: منظور از اينجا اسم، «اسم الاسم» نه اين اسم لفظي اين «الف» و «لام» و اينها اسم‌الاسم‌اند، اگر «الله» گفته مي‌شود «الرحمان» گفته مي‌شود يا «خالق» و «رازق» و «باسط» و اينها، اينها اسماء الاسماء هستند و آن بحث معروف كه آيا اسم عين مسمّاست يا نه ناظر به آن اسم حقيقي است نه اين اسماي لفظي، هيچ كس نمي‌گويد اين كلمه عين مسمّاست، اينها اسماء الاسماء هستند. اسم عبارتست از ذات با تعيّن است. يك وقت انسان ذات را درك مي‌كند يك وقت تعيّن را درك مي‌كند يك وقت ذات با تعيّن را مي‌نگرد نه اعتبار مي‌كند، سه حال براي انسان صالح سالك هست. اگر خلقت و رزق را ديد اين صفت را ديد يا علم و قدرت را ديد صفت را ديد، اگر ذات را در او غرق شد به اندازهٴ خودش از همهٴ اين تعيّنات رخت بربست ذات را مشاهده كرد به اندازهٴ خود و اگر ذات را با يكي از اين تعيّنات مشاهده كرد، اسمي از اسماي الهي را ديد. اسم عبارت از «ذات مع التعيّن» است، آن‌گاه براي آن ذات با تعيّن نامي مي‌گذارند مي‌گويند الله، الرحمان و امثال ذلك. اينكه گفته شد آيا اسم عين مسمّاست يا نه آن معناست كه «ذات مع التعيّن» عين ذات است يا نه نه اينكه اين لفظ عين ذات است يا نه، آن وقت الوهيت يعني همان تعيّن كه براي ذات است و چون الله اخذ شد يعني «ذات مع التعيّن» شهادت به وحدانيت مي‌دهد. اما شهادت عالم حق است ولي هيچ كدام مضمون اين آيهٴ محل بحث را تأمين نمي‌كنند آنها جملهٴ اول و جملهٴ دوم آيهٴ ﴿سَنُرِيهِمْ آيَاتِنَا فِي الآفَاقِ﴾[30] را به عهده دارند.

شهادت حضرت وصي(عليه السلام) به وحدانيت حق تعالي

در خطبهٴ نهج‌البلاغه حضرت امير(سلام الله عليه) جهان خارج را شاهد وجود حق مي‌داند در خطبهٴ 49 اين است «الحمدلله الذي بطن خفيات الامور و دلت عليه اعلام الظهور و امتنع علي عين البصير فلا عين من لم يره تنكره»؛ نه چشم كسي كه او را نشناخت مي‌تواند انكار كند «ولا قلب من اثبته يبصره»؛ نه دل كسي كه خدا را اثبات كرد مي‌تواند ببيند، خدا قابل انكار نيست «معروف عند كل جاهل»[31] «سبق في العلو فلا شيء اعلي منه وقرب في الدنو فلا شيء اقرب منه»؛ چيزي از خدا نزديك‌تر نيست حتي خود ما به خود ما «فلا استعلاؤه باعده عن شيء من خلقه و لا قربه ساواهم في المكان به لم يطلع العقول علي تحديد صفته»؛ هيچ عقلي نمي‌تواند خدا را محدود كند؛ اما اين نه به آن معناست كه حالا كه تحديد خدا ممتنع است دست از معرفت حق برداريم نه، بلكه «ولم يحجبها عن واجب معرفته» آ‌ن مقداري كه معرفت خدا واجب است و لازم است محجوب نيست، آن مقدار راه كاملاً باز است هر چه برويد راه باز است و هرچه توان داشته باشيد بر شما لازم است «ولم يحجبها عن واجب معرفته» بعد فرمود كه «فهو الذي تشهد له اعلام الوجود علي اقرار قلب ذي الجحود تعالي الله عما يقوله المشبهون به و الجاحدون له علواً كبيراً» پس سراسر جهان شاهد وجود او هستند «شهد العالم علي أن الله حق لا شريك له» و از اين ظريف‌تر خطبهٴ 185 نهج‌البلاغه است در خطبهٴ 185 بعد از اينكه فرمود: «الحمد الله الذي لا تدركه الشواهد و لا تحويه المشاهد ولا تراه والنواظر و لا تحجبه السواتر» بين ثبوت و اثبات جمع كرد، فرمود هيچ چيز او را نمي‌بيند و هيچ چيز هم او را نمي‌پوشاند؛ هيچ حجابي ندارد او «ولا تحجبه السواتر الدال علي قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه علي وجوده و باشتباههم علي أن لا شبه له الذي صدق في ميعاده و ارتفع عن ظلم عباده و قام بالقسط في خلقه و عدل عليهم في حكمه مستشهد بحدوث الأشياء علي ازليته و بما وسمها به من العجز علي قدرته» تا كه فرمود: «واحد لا بعدد و دائم لا بأمد و قائم لا بعمد تتلقاه الاذهان لا بمشاعرةٍ»؛ ذهن او را درك مي‌كند اما نه آن‌طوري كه نسبت به مسائل ديگر شعور و آگاهي دارد كه اكتناهاً درك كند يا مفهوماً درك كند يا ماهيتاً درك كند، مفهوم خدا كه خدا نيست خدا هم كه منزه از ماهيت است پس چه چيزي به ذهن مي‌آيد «وتشهد له المرائي لا بمحاضرة» «مَرائي» جمع مَرئات است مَرئات غير از «مِرئات» است «مِرآت» يعني آيينه «مَرئات» همان است كه گفته مي‌شود «فهو بمَرئات منّي و مَرئاً منّي» «مَرئات» يعني منظر سراسر عالم مَرئاي حق‌اند. جمع «مِرئات» مي‌شود «مَرايا» گرچه در لسان‌العرب كلمهٴ «مِرآت» بر «مرائي» هم جمع بسته مي‌شود؛ اما جمع معروفش همين مراياست، «مرايا» جمع «مِرئات» است و اما آنچه در نهج‌البلاغه آمده است در خطبهٴ 185، «مَرائي» است كه «مَرائي» جمع «مَرآت» است «و تشهد له المرائي لا بمحاضر‌ةٍ» اين‌طور نيست كه حاضر باشد، نظير اينكه شما مي‌گوييد اين شجر به مرئاي من است يا آن انسان در مرئاي من است اين‌طور نيست، بدون اينكه حضور مادي و مانند آن داشته باشد مرائي تو شاهد او هستند آنچه در مرئاي توست شاهد اوست. حالا ـ ان‌شاءالله‌ـ اگر به اين بحثهاي نهج‌البلاغه رسيديد مي‌بينيد كه نه از ابن‌ابي‌الحديد كاري ساخته است نه از ابن ميثم، با اينكه اينها جزء بزرگان اين رشته‌اند «و تشهد له المرائي لا بمحاضرة لم تحط به الاوهام» خب پس چطور بايد خدا را شناخت «تتلقاه الاذهان لا بمشاعرةٍ» از اين طرف هم كه فرموديد «لم تحط به الاوهامُ». پس خدا را با چه چيزي بايد شناخت، فرمود: «بل تجلي لها بها و بها امتنع منها و اليها حاكمها»؛ فرمود ذات اقدس الهي براي دل به خود دل تجلّي كرد در آينهٴ دل تابيد و چون اين آينه نامحدود بود بقيه نيفتاد، اين امتناع هم در اثر محدود بودن مجلاست وگرنه متجلّي نامحدود است «بل تجلي لها للاوهام» منظور از اين اوهام همان قلوب و عقول است. در ذيل اين كريمهٴ ﴿لا تُدْرِكُهُ الأَبْصَارُ وَهُوَ يُدْرِكُ الأَبْصَارَ وَهُوَ اللَّطِيفُ الخَبِيرُ﴾[32] روايتي از امام رضا(سلام الله عليه) هست كه فرمود بصائر هم خدا را درك نمي‌كند عقول هم خدا را درك نمي‌كند[33] نه تنها ابصار. فرمود: «بل تجلّي لها بها» يعني «تجلّي سبحانه و تعالي للقلب بالقلب»، «و بها امتنع منها» چون اين قلب محدود است در اثر زيغ قلب خدا نتابيد وگرنه حجابي در كار نبود «تجلّي للقلوب بالقلوب وامتنع من القلوب بالقلوب».

پرسش:...

پاسخ: آن هم همين‌طور است، بالأخره تعيّني از تعيّنات است. «بل تجلّي لها بها وبها امتنع منها» مثل يك نظام كيهاني بيكراني را شما در مقابلش يك آينه كوچك نشان بدهيد، آن نظام كيهاني بيكران در آينه مي‌تابد و در اثر محدود بودن آينه خود را نشان نمي‌دهد در حقيقت او نشان داد و آينه نديد.

پرسش:...

پاسخ: البته ﴿لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْ‏ءٌ﴾[34] بعد فرمود: «ليس بذي كبر امتدت به النهايات فكبرته تجسيما و لا بذي عظم تناهت به الغايات فعظّمته تجسيداً بل كبر شأنا و عُظم سلطاناً»[35] آن وقت خود حضرت امير(سلام الله عليه) اگر بخواهد شهادت بدهد، از اين قبيل شهادت مي‌دهد كه حالا وقتي به اولواالعلم رسيديم معلوم مي‌شود. بنابراين شهادت قولي حق است، شهادت فعلي حق است ولي آيه بالاتر از همهٴ اينها را بيان مي‌كند.

«و الحمدالله رب العالمين»

 

[1]. وسائل الشيعه، ج6، ص468.

[2]. الكافي، جلد2، ص539.

[3]. بحارالانوار، ج73، ص192.

[4]. تفسير مجمع البيان، ج2، ص718.

[5]. سورهٴ محمد، آيهٴ 19.

[6]. سورهٴ انبياء، آيهٴ 22.

[7]. سورهٴ ملك، آيهٴ 3.

[8]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.

[9]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.

[10]. سورهٴ بقره، آيهٴ 29.

[11]. الكافي، ج1، ص91.

[12]. ر.ك: الكافي، ج8، ص18 ؛ «يكون فيها لا علي وجه الممازجة».

[13]. سورهٴ نور، آيهٴ 35.

[14]. نهج‌البلاغه، خطبهٴ 1.

[15]. نهج‌البلاغه، حكمت 77.

[16]. بحارالانوار، ج40، ص153.

[17]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.

[18]. بحارالانوار، ج84، ص339.

[19]. بحارالانوار، ج64، ص142 ؛ مفاتيح الجنان، دعاي عرفه امام حسين (عليه‌السلام).

[20]. سورهٴ بقره، آيهٴ 115.

[21]. سورهٴ شعراء، آيهٴ 80.

[22]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.

[23]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.

[24]. سورهٴ ملك، آيهٴ 11.

[25]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.

[26]. بحارالانوار، ج4، ص68.

[27]. بحارالانوار، ج4، ص70.

[28]. سورهٴ انعام، آيهٴ 163.

[29]. نهج‌البلاغه، خطبه 49.

[30]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 53.

[31]. سورهٴ ، آيهٴ 1.

[32]. سورهٴ انعام، آيهٴ 103.

[33]. ر.ك: الكافي، ج1، ص98.

[34]. سورهٴ شوري، آيهٴ 11.

[35]. نهج‌البلاغه، خطبه 185.

 

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق