اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ لاَ إِله إِلاَّ هُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ﴾
راز تكرار كلمه شهادت
خداي سبحان شهادت به وحدانيت داد، فرشتهها شهادت به وحدانيت حق دادند و علماي راستين شهادت به وحدانيت حق دادند خدا در حالي كه قائم به قسط و عدل است شهادت به وحدانيت حق ميدهد× براي عظمت آن مشهودٌ به دوباره ميفرمايد: ﴿لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ كه خداي سبحان عزيز است و حكيم. در بحثهاي قبل براي متّقيان منازلي قائل شدند و درجاتي و پاداشهايي كه يكي از برجستهترين آنها مقام رضوان بود كه فرمود: ﴿لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الاَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ﴾[1] آن گروه از مؤمنين خاص كه به مقام رضوان رسيدهاند هم اكنون همتاي فرشتهها، شهادت به وحدانيت حق ميدهند. اينها همان اولوا العلمي هستند كه در رديف فرشتهها نام آنها مطرح است كه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ اينها هستند كه همتاي فرشتهها در اصل شهادت سهيماند.
معناي لغوي «شهادت»
در اين آيهٴ مباركه مطالبي است: اول اينكه «الشّهادةُ ماهي» شهادت لغتاً همان حضور است و ادراك حضوري است و در تعبيرات قرآن كريم ادراك حضوري را شهادت ميگويند وقتي گفته شد ﴿فمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْهُ﴾[2] همان ادراك حضوري است، اگر گفته شد ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[3] همان ادراك حضوري است اگر گفته شد كه كتاب ابرار در علّيين است ﴿كَلاَّ إِنَّ كِتَابَ الأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا عِلِّيُونَ ٭ كِتَابٌ مَرْقُومٌ ٭ يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾[4] همان ادراك حضوري است؛ منتها ادراك حضوري گاهي با حس است كه نازلترين درجات ادراك حضوري است، نظير ﴿فمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ يا ﴿وَلْيَشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ﴾ و مانند آن و گاهي ادراك شهود قلبي است و غيبي است نظير ﴿يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ﴾ و اصل «شهد» به معناي «حضر» هم خواهد بود همان ﴿فمَن شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ﴾ ولو در حال خواب هم كه باشد صادق است كه «شهد الشهر».
موارد استعمال معناي اول «شهادت»
مطلب دوم آن است كه شهادت با تناسب همين معناي اولي در موارد فراواني استعمال ميشود كه يكياش تحمّل است و يكي ادا. شاهد بايد در صحنه حادثه حضور داشته باشد تا اصل واقعه را بنگرد و بفهمد. وقتي اصل واقعه را حضوراً درك كرد، آنگاه در محكمه در حين اداي شهادت حاضر ميشود كه در حقيقت دارد آنچه را كه حضوراً يافت ادا ميكند، اين اداي شهادت را هم شهادت ميگويند؛ ميگويند فلان شخص عادل در محكمه شهادت داد در اينجا گزارش ميدهد؛ اما گزارش مشهود يعني آنچه را كه در متن حادثه ديد همان را اعلام ميكند و اين اداي شهادت با تحمّل شهادت خيلي فرق دارد؛ اما جامع هر دو شهادت است. در حيني كه اين شخص عادل در محكمه سخن ميگويد چيزي را مشاهده نميكند، فقط مشهود خود را اعلام ميدارد و چون دربارهٴ همان ادراك حضوري سخن ميگويد اين را هم شهادت ميگويند. پس اگر گفته شد در محكمه شهادت دادند غير از آن است كه در اصل صحنه حاضر بودند.
شاهد و مشهود بودن حق تعالي
مطلب بعدي آن است كه شهادت، چه به معناي ادراك حضوري چه به معناي گزارش يك واقعيت، دربارهٴ ذات اقدس الهي آمده است كه خدا هم شاهد است يعني مينگرد و ميبيند، نظير آيهٴ 61 سورهٴ «يونس» دارد كه هيچ كاري نميكنيد، مگر اينكه ما شاهديم هنگامي كه وارد آن عمل ميشويد ما شهوديم ﴿كُنَّا عَلَيْكُمْ شَهُوداً﴾ يا موارد ديگري كه ﴿واللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾[5] و مانند آن است، گرچه در آن موارد ﴿اللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ در آنجا شهيد به معناي مشهود تفسير شده است، چون آيه ندارد خدا «بكل شيء شهيد» است، بلكه ﴿عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ است يعني ما قبل از اينكه اشياء را بشناسيم اوّل خدا را ميشناسيم نه تنها ميشناسيم بلكه مشهود ماست و ميبينيم ﴿وَاللَّهَ عَلَي كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدٌ﴾ اما موارد ديگر هست كه به اين معناست؛ خدا شاهد اعمال شماست و در قيامت هم خدا شاهد است و امثال ذلك.
انواع شهادت
مطلب بعدي آن است كه شهادت اختصاصي به قول ندارد.
پرسش:...
پاسخ: شهادت قولي، همين آيه نازل كردن.
پرسش: ...
پاسخ: قول ايجاد ميكند، چون همهٴ قرآن كلام الله هست خدا متكلم است قائل به اين قول است.
پرسش: ...
پاسخ: نه كه بشر متكلم با حنجره و فضاي دهان و امثال ذلك است و ذات اقدس الهي منزه از اين نحوه سخن گفتن است اين كلماتي است كه ايجاد ميكند.
پرسش: ...
پاسخ: شهادت قولي داريم، شهادت فعلي داريم هم ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[6] شهادت قولي است وهم اينكه پيام خود را به دست او ميدهد شهادت فعلي است كه الآن اشاره ميشود. شهادت، گاهي شهادت قولي است كه سخن ميگويد، مثل اينكه فرمود: ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾ يا ﴿يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ﴾[7]، ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ﴾[8] اينها شهادت قولي است. شهادت فعلي آن است كه پيام خود را به دست او ميدهد ﴿يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا﴾ كه در پايان سورهٴ «رعد» است به اين معناست ﴿وَيَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾[9]؛ خدا شهادت داد كه من پيامبرم ﴿كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً﴾[10] نه يعني خدا ميداند من پيامبرم، چون استدلال به علم خدا در هنگام احتجاج، سودي ندارد. پيامبر مدّعي است من پيامبرم منكرين نفي ميكنند، آنگاه در اين زمينه پيامبر بفرمايد خدا ميداند كه من پيامبرم، آنها هم ميگويند تو نيستي اينكه احتجاج نشد. احتجاج آن است كه نبيّ اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) بفرمايد كه من پيامبرم خدا شهادت داد كه من پيامبرم، براي اينكه پيامش به دست من است چون پيامش به دست من است پس من پيام او را دارم ميرسانم شما اگر ميگوييد اين پيام او نيست ﴿فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِن مِثْلِهِ﴾[11] اگر پيام او هست ـ كما هو الحق ـ پس او شهادت داد من پيامآور اويم اين ميشود استدلال اين ميشود شهادت فعلي، پس ﴿يَقُولُ الَّذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرْسَلاً قُلْ كَفَي بِاللَّهِ شَهِيداً بَيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَمَنْ عِندَهُ عِلْمُ الْكِتَابِ﴾[12] خدا شهادت داد شهادت فعلي. در اينجا استشهاد به شهادت قولي سودي ندارد، زيرا اگر بگويد خدا در قرآن گفته است كه ﴿إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ﴾[13] ميگويند ـ معاذاللهـ اين كلام الله نيست و اما اگر به شهادت فعلي استدلال بشود حجّت بالغه است، پيامبر ميفرمايد من ادّعا دارم كه پيام خدا را آوردم شاهد من هم خداست و شهادت فعلي داد و آن كه پيامش به دست من است. اينگونه از موارد را شهادت فعلي ميگويند.
پرسش:.....
پاسخ: در كجا ؟
پرسش:.....
پاسخ: اين اوّل كلام است ديگر قابل انكار است شهادت قولي يعني اين را خود پيامبر نقل ميكند، پيامبر نقل ميكند كه خدا گفته است تو پيامبري. خب، اين اوّل كلام است اگر بگويد خدا گفت و اين جمله وحي است اين اوّل كلام است اگر بگويد خدا شهيد است يعني عالم است به رسالت من كه اين در احتجاج سودي ندارد بايد او به يك حجّت بالغهاي استشهاد كند و او اين است كه خدا شهادت داد فعلاً نه قولاً كاري كرد كه دليل رسالت من است و او اين است كه مهر امضايش به دست من است، پس من نماينده اويم خلاصه.
پرسش: ...
پاسخ: خب، البته اينها هم تأييدات هست معجزاتي كه فرمود همه تأييدات الهي است.
پرسش:.....
پاسخ: بله؛ در همان بيانات نوراني حضرت امير(سلام الله عليه) دارد كه «اتقوا معاصي الله في الخلوات فإنّ الشاهد هو الحاكم»[14] فرمود از گناه بپرهيزيد، براي اينكه كسي كه امروز شاهد است فردا قاضي هم اوست و اگر از قاضي سؤال بكنيد كه شاهد داريد يا نه ميگويد بله خودم شاهد بودم. او امروز شاهد است فردا هم قاضي است و در محكمه اگر بخواهد شهادت بدهد شهادت هم ميدهد.
به هر حال شهادت سوم آن است كه شهادت عيني است نه فعلي. يك وقت انسان حرف ميزند گزارش ميدهد اين شهادت قولي است. يك وقت كاري انجام ميدهد اين شهادت فعلي است. يك وقت حرف نميزند كاري انجام نميدهد؛ اما هستي او شاهد است.
تبيين كيفيت شهادت دادن اعضاء و جوارح
دربارهٴ گروهي كه در قيامت اعضا و جوارح آنها عليه آنها شهادت ميدهند ﴿شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ﴾[15] دنيا در قيامت به همان صورت محشور ميشوند كه اعضاء و جوارح آنها شهادت ميدهند اين اعضا و جوارح سه گونه شهادت ميدهند يا دوگونه شهادت ميدهند؛ يك قسمش همين قسم معروف و مشهود است كه اينها حرف ميزنند و جمله ﴿لِمَ شَهِدتُمْ عَلَيْنَا قَالُوا أَنطَقَنَا اللَّهُ الَّذِي أَنطَقَ كُلَّ شَيْءٍ﴾[16] هم تأييد ميكند كه اين شهادت، شهادت قولي است. قسم دوم شهادت عيني اينهاست نه قولي اينها در ذيل آيهٴ كريمهٴ ﴿فَتَأْتُونَ أَفْوَاجاً﴾[17] آنجا اين روايت را فريقين نقل كردند يعني هم امينالاسلام در مجمعالبيان نقل كرد هم زمخشري در كشاف نقل كرد كه رسول خدا(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود عدهاي در قيامت به صورت حيوانات محشور ميشوند[18]. خب، حالا اگر كسي به صورت حيوان درآمد جز آن است كه كل هستي او شهادت ميدهد بر خلق و خوي او، اگر كسي به صورت كلب در آمد جز آن است كه اين هستي شهادت به درنده خويي او ميدهد. اگر كسي به صورت مور در آمد جز آن است كه اين هستي او شهادت به طمّاع بودن او ميدهد، اين چند نمونه را در همان حديث شريف حضرت ذكر فرمود پس اعضا و جوارح كه شهادت ميدهند گاهي حرف ميزنند، گاهي نه حرف مصطلح نيست؛ اما اينگونه از دست و پا داشتن كه ﴿يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ﴾[19] باشد معلوم ميشود در دنيا روي شكم حركت ميكرد اگر كسي جزء خزندهها در بيايد و جزء ﴿يَمْشِي عَلَي بَطْنِهِ﴾ باشد اين لازم نيست حرف بزند كه هستي او شهادت ميدهد كه، در دنيا چه كاره بود اين هم يك نقل است. همه اينها زير پوشش معناي جامع شهادت مندرجاند [و] اختصاصي براي لفظ يا فعل نيست؛ منتها كسرت استعمال، شهادت را در اقوال ظاهر كرده است وگرنه اينچنين نيست يا كساني كه ﴿شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالْكُفْرِ﴾ هستند، اينها سيرهٴ اينها و اعمال اينها شهادت به كفر ميدهد اينها كه نميگويند ما كافريم كه همين كه در برابر بت خضوع ميكنند اينها دارند شهادت به كفرشان ميدهند، اينها نميتوانند كليددار كعبه باشند. فرمود مشركين نميتوانند تعمير مسجد را به عهده بگيرند [بلكه] ﴿إِنَّمَا يَعْمُرُ مَسَاجِدَ اللّهِ مَنْ آمَنَ بِاللّهِ﴾[20] فرمود: ﴿مَا كَانَ لِلْمُشْرِكِينَ أَن يَعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللّهِ شَاهِدِينَ عَلَي أَنْفُسِهِم بِالكُفْرِ﴾[21] حالا اينها شهادت لفظي لازم نيست داشته باشند كه بگويند ﴿إِنَّا كَفَرْنَا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ﴾[22] و امثال ذلك همين سيرهٴ عملي اينها شهادت به كفر اينها ميدهد. همين گروه اگر در قيامت به صورت حيوانات محشور بشوند گذشته از اينكه قولاً و فعلاً شهادت داده يا ميدهند عيناً و وجوداً هم شهادت ميدهند.
اقوال مطرح شده دربارهٴ «شهادت»
پرسش:...
پاسخ: آن شهادت به معناي گزارش و امثال ذلك نيست، معمولاً در قرآن كريم از شهداي في سبيل الله به عنوان «قتيل في سبيل الله» ياد ميكنند، فقط مرحوم سيد حيدر آملي است كه احياناً از بعضي از آيات شهادت در قرآن، استفاده شهادت يعني قتل في سبيل الله در معركه ذكر كردهاند وگرنه معمولاً در قرآن كريم از قتل في سبيل الله به شهادت نام برده نشده هرجا صدّيقين و شهدا هست «شهدا» يعني شاهد اعمال ﴿جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَي هؤُلاَءِ شَهِيداً﴾[23] امثال ذلك اينها شاهد اعمالاند منظور، در روايات و در فقه چرا.
پرسش: ...
پاسخ: حالا ـ انشاءالله ـ در مقام ثالث بحث به اولواالعلم كه رسيديم نحوهٴ شهادت آنها مشخص ميشود فعلاً در فصل اوّل و مقام اوّل بحثيم كه در آن مطالبي بود.
پرسش: ...
پاسخ: اصطلاحي است بعد در لسان روايات آمده مرحوم سيد حيدر فقط اين احتمال را ميدهند شايد ديگران هم ولي معمولاً در قرآن كريم از شهداي في سبيل الله به ﴿قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾ ياد ميكنند ﴿لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللّهِ أَمْوَاتاً﴾[24] از شهدا به عنوان مقتول في سبيل الله ياد ميكنند؛ اما صدّيقين و شهدا ﴿فأُولئِكَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَيْهِم مِنَ النَّبِيِّينَ وَالصِّدِّيقِينَ وَالشُّهَدَاءِ وَالصَّالِحِينَ﴾[25] به آنها ميگويند شاهد اعمال هستند، منظور شهداي اعمال هستند.
احتمالات سهگانه دربارهٴ شهادت خداوند متعالي
خب، ذات اقدس الهي شهادت به وحدانيت ميدهد شهادت قولي ميدهد. در آيات فراوان است كه ﴿لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ نظير همان ﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾[26] كه شهادت قولي است؛ اما آيا اينجا همان شهادت قولي منظور است يا شهادت فعلي منظور است يا مطلق بين قول و فعل، فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ اگر ما بگوييم خدا شهادت قولي داد و توحيد اين شبهه اتحاد و شاهد و مدعا است چون خودش ادعا كرد ﴿واعلم انه لا اله الا هو﴾ ادعاهاي فراواني در قرآن است ﴿اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ اوّل همين سورهٴ مباركهٴ «آل عمران» كه بحثش گذشت اين بود ﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَيُّ الْقَيُّومُ﴾[27] اينها ادّعاست اين ادّعا با اين شهادت كنار هم قرار بگيرد ميشود اتحاد شاهد و مدّعي. آيا خدا لفظاً شهادت ميدهد يعني كلماتي در قرآن هست كه دلالت ميكند بر اينكه خدا واحد است، اين كلمات كه ادّعاست. اگر كسي پذيرفته باشد كه قرآن كلام خداست، آنگاه ميتواند از تعبيرات قرآن كريم مسئلهٴ شهادت را هم استنتاج كند، چون توحيد فرع بر نبوّت و رسالت نيست اصل اثبات مبدأ است كه اصل است و وحي و رسالت فرع بر اصل اثبات مبدأ است فرع بر توحيد نيست ممكن است كسي توحيد را از وحي استفاده كند يعني آيا خدا يكي است و شريك ندارد آن را از نبي ياد بگيرد، چون آن مقداري كه مسلّم است اين است كه اصل وحي و رسالت متوقف بر وجود اصل مبدأ است؛ خدا بايد باشد تاكسي را به عنوان رسول و نبي اعزام كند؛ اما حالا اين خدا شريك دارد يا نه، وحدانيت از اوصاف حقتعالي است اگر ثابت شد خدا هست و ثابت شد اين شخص پيامآور خداست و معجزهاي آورد، آنگاه ميتوان به استناد حرف پيامبر ثابت كرد كه آن خدا كفو و شريك ندارد به وحي و رسالت تمسّك جست براي اثبات توحيد، اين ممكن است. البته براي اثبات اصل مبدأ ممكن نيست چون دور است؛ اما براي اثبات توحيد ممكن است. ولي اگر اصل توحيد محل بحث بود آن را نميتوان ديگر به آيه استناد كرد، اگر كسي تا توحيد مبدأ ثابت نشود نميتواند به مسئله وحي و رسالت برسد براي اينگونه از متفكرين دشوار است. پس شهادت قولي را وقتي ميتوان از آيه استفاده كرد كه ما فقط بگوييم وحي و رسالت توقفشان در اصل مبدأ است، دربارهٴ اوصاف مبدأ متوقف نيست ما قبل از بحث از اوصاف مبدأ ميتوانيم دربارهٴ وحي و رسالت بحث كنيم به نتيجه برسيم. آنگاه است كه ميتوان توحيد را از وحي و رسالت استفاده كرد. اگر از آن راه نيامديم تعبيرات قرآن كريم به عنوان ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ بايد توجيه بشود، ساير تعبيرات ادّعاست آنگاه بايد شهادت طلب كنيم آنجا كه فرمود: ﴿اللّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ ميشود ادّعا، شهادتي بايد اين ادّعا را تثبيت كند.
از اينكه فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ كه اين ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ حال است براي الله و خود ﴿شَهِدَ﴾ عامل اوست كه نصر داد او را ﴿شَهِدَ اللّهُ﴾ در حالي كه قائم به قسط است ميشود شهادت فعلي. به چه دليل خدا يكي است، به دليل نظم يگانه عالم. اگر دو خدا بود ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾[28]؛ هر كسي كار جدا ميكرد. اين وحدت منسجم جهان نشانه آن است كه يك مدبّر است او قائم بالقسط است. شهادت بايد از عادل مسموع باشد شاهد بايد عادل باشد. شهادت قولي، عدل اعتباري طلب ميكند يعني كسي كه در مسائل اعتباري مثل مسائل فقهي عادل است واجب را انجام ميدهد حرام را ترك ميكند ميشود عادل. اينگونه از عدالتها براي اداي شهادت سودمند است در همين حد؛ اما اگر كسي خواست شهادت فعلي بدهد كار او دليل اين باشد كه شريك ندارد بايد كارش هماهنگ باشد، اگر كارها ناهماهنگ بود معلوم ميشود هر گوشهاي را كسي گرفت ﴿لَّذَهَبَ كُلُّ إِلهٍ بِمَا خَلَقَ﴾ ولي اگر سراسر كار او منسجم و هماهنگ بود، معلوم ميشود كه كارگردان نظام هستي فقط يك نفر است. آنگاه اين قيام بالقسط ميشود عملي، نظير ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾[29] است نظير ﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَه﴾[30] هست ﴿رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَي كُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَي﴾ است ﴿قَدَّرَ فَهَدَي﴾[31] است و امثال ذلك، كه در روايات هم به همين وحدت تدبير و اتصال تدبير و نظم استدلال بر توحيد شده است. پس او چون قائم به قسط است قائم به عدل است قسط هر موجودي و سهم هر ذي سهمي را عادلاً به او ميدهد كم و زياد در جهان آفرينش نيست پس يكي است «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ قَائِماً بِالْقِسْطِ» اين ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ حال شاهد است نه جزء مشهودٌ به، نه يعني خدا به وحدت شهادت داد و به اينكه قائم به قسط است شهادت داد، چون اين ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ جداي از مشهودٌ به است، فرمود: ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ﴾ بعد دو تا شاهد ديگر را ذكر فرمود ﴿وَالْمَلاَئِكَةُ وَأُولُوا الْعِلْمِ﴾ آنگاه حال شاهد را و صف شاهد را كه عدل است ذكر فرمود ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾. اگر اين ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ مقدم بود و آيه اينچنين بود «شهد الله انه لا اله الا هو قائما بالقسط والملائكه و اولوا العلم» جاي اين احتمال بود كه اين قيام به قسط مثل توحيد، مشهودٌ به است و ذات اقدس الهي به وحدانيت و قيام به عدل شهادت داده است، جاي اين احتمال بود، گرچه ضعيف، ولي وقتي ﴿قَائِماً بِالْقِسْطِ﴾ از مشهودٌ به جداست بعد قرار گرفت معلوم ميشود حال است نه مشهودٌ به و چرا مؤخّر شد، براي اينكه ساير شهدا هم بايد قائم به قسط باشند اگر ساير شهدا به تبع شهادت «الله» به وحدانيت حق شهادت ميدهند و الله هم قائم بالقسط است ملائكه هم بشرح ايضاً [همچنين] اولواالعلم هم بشرح ايضاً [همچنين] يعني «شهدة الملائكه انه لا اله الا هو قائمين بالقسط، شهد اولوا العلم انه لا اله الا هو قائمين بالقسط» عالِمي كه قائم به قسط است شهادت به وحدانيت ميدهد، ملائكهاي كه قائم به قسطاند شهادت به وحدانيت ميدهند؛ منتها الآن در مقام اوّل و فصل اوّليم كه شهادت خداست و همه مطالب مربوط به فصل اوّل است «شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا هُوَ قَائِماً بِالْقِسْطِ».
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ اين شهادت حق است، تعريف كه نيست اين حق است بايد بيان كند اگر او خودش را تعريف نكند و معرفي نكند كه ما كسي را نميشناسيم «اللهم عرّفني نفسك»[32] اين دعاي ماست او اگر خود را بخواهد معرفي كند با اين اوصاف معرفي ميكند، سراسر قرآن مدح حق است اين دو مقطع. پس گاهي شهادت قولي است گاهي شهادت فعلي و اين شهادت فعلي اين است كه وقتي انسان در نظام هستي مينگرد ﴿هَلْ تَرَي مِن فُطُورٍ﴾[33] در روبهروي او سبز ميشود يعني در كلّ نظام آفرينش شكافي نيست ناهماهنگي نيست اين يك دستي نظام نشان ميدهد كه يك مدبّر دارد.
پرسش: ...
پاسخ: چرا ؟
پرسش: ...
پاسخ: اگر انسان مجموع مشاهدات خود و مشاهدات ديگران كه براي او متواتر است يعني مجموع تجربيات خود و مجموع متواترات ديگران كه هردو هم به قياس خفي استناد دارند جمع بكند جزم پيدا ميكند وگرنه ميشود شاك.
پرسش: ...
پاسخ: نه؛ اگر عوالم ديگر با زمين ارتباط نداشته باشند كه نميشود فيض را از زمين دريافت كرد، اگر آفتاب كاري با زمين نداشته باشد منظومه كيهاني كاري با زمين نداشته باشند خب، چرا فصول گوناگون كه اوضاع ارتباط با منظومه شمسي عوض ميشود حالات زمين دگرگون ميشود.
پرسش: ...
پاسخ: همان نظم است ديگر.
پرسش: ...
پاسخ: نه، اينها فعلي است چون كار خداست.
مقام ثالث؛ مرحلهٴ سوم، شهادت نه قولي است نه فعلي يعني وقتي انسان خواست «اعرفوا الله بالله»[34] را همان بياني كه مرحوم كليني از معصوم(سلام الله عليه) نقل كرد در باب اينكه «انه لا يُعرفُ الاّ به»[35] خدا را بايد با خدا شناخت نه خدا را با خلق، اگر كسي خواست خدا را با خدا بشناسد كه «بك عرفتك و انت دللتني»[36] اگر كسي خواست بگويد: «يا من دلّ علي ذاته بذاته»[37] اگر كسي خواست بگويد: «أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك»[38] آنجا هم شاهد وحدانيت خدا خود خداست آنجا ديگر كار شهادت نميدهد سخن از نظم عالم نيست آن روزي هم كه بساط عالم برچيده شد سخن از ﴿لِمَنِ الْمُلْكُ الْيَوْمَ﴾[39] است باز او واحد است. آن روز اگر عالم هنوز سفرهاش پهن نشد باز هم او واحد بود، آن روزي هم كه بساط عالم جمع ميشود باز هم او واحد است. مرحلهاي كه كار نشده باز هم او واحد است اين مرحله، پي بردن از خود او به خود اوست، آنگاه ﴿شَهِدَ اللّهُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ﴾ معنايش اين است كه «شهدت الالوهية بان الله واحد» اصلاً خدايي دو تا برنميدارد خدايي با دو سازگار نيست اين همان معناي بلندي است كه مرحوم صدوق(رضوان الله عليه) در همان كتاب توحيد باب اينكه خدا را با چه بايد شناخت از هشامبنسالم نقل ميكند كه خدمت امام صادق(سلام الله عليه) شرفياب شد حضرت به او فرمود: «أتنعت الله» خدا را توصيف ميكني عرض كرد آري فرمود: «هات» خدا را توصيف كن ببينم چه ميگويي گفت: «﴿هُوَ السَّمِيعُ الْبَصِيرُ﴾» حضرت فرمود: «هذه صفة يشترك فيها المخلوقون» بعد خود هشام عرض كرد شما بفرماييد فرمود: «نور لا ظلمة فيه و حياة لا موت فيه و علم لا جهل فيه»[40] و امثال ذلك اين همان قانون صرف است او «صرف الحياة» است «صرف الشيء» هم كه «لا يتثني ولا يتكرر» او نور محدودي نيست كه در كنارش نور ديگر باشد، او يك حيات متناهي ندارد كه در كنارش يك زنده ديگر باشد. اگر چيزي نامحدود شد نامحدود جا براي غير نميگذارند دليل وحدانيت آن شيء نامحدود خود همان نامحدود است آنگاه الوهيت شهادت به وحدانيت ميدهد، آنگاه است كه ميتوان گفت: «يا من دلّ علي ذاته بذاته»[41] هم ذاتش دليل بر خودش است و هم ذاتش دليل بر وحدانيت خودش است و مانند آن حالا يك بيان لطيفي هم مرحوم آقا سيد نورالدين (رضوان الله عليه) در كتاب شريف القرآن و العقل دارد اينها را ملاحظه بفرماييد.
«والحمدالله رب العالمين»
[1]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 15.
[2]. سورهٴ بقره، آيهٴ 185.
[3]. سورهٴ نور، آيهٴ 2.
[4]. سورهٴ مطففين، آيات 18 ـ 21.
[5]. سورهٴ مجادله، آيهٴ 6.
[6]. سورهٴ بقره، آيهٴ 252.
[7]. سورهٴ مائده، آيهٴ 41.
[8]. سورهٴ انفال، آيهٴ 64.
[9]. سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[10]. سورهٴ نساء، آيهٴ 79.
[11]. سورهٴ بقره، آيهٴ 23.
[12]. سورهٴ رعد، آيهٴ 43.
[13]. سورهٴ بقره، آيهٴ 252.
[14]. نهجالبلاغه، حكمت 324.
[15]. سورهٴ توبه، آيهٴ 17.
[16]. سورهٴ فصلت، آيهٴ 21.
[17]. سورهٴ نبأ، آيهٴ 18.
[18]. ر.ك: تفسير مجمعالبيان، ج10، ص242 ؛ تفسير الكشاف، ج4، ص688.
[19]. سورهٴ نور، آيهٴ 45.
[20]. سورهٴ توبه، آيهٴ 18.
[21]. سورهٴ توبه، آيهٴ 17.
[22]. سورهٴ ابراهيم، آيهٴ 9.
[23]. سورهٴ نساء، آيهٴ 41.
[24]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 169.
[25]. سورهٴ نساء، آيهٴ 69.
[26]. سورهٴ بقره، آيهٴ 255.
[27]. سورهٴ آلعمران، آيهٴ 2.
[28]. سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 91.
[29]. سورهٴ طه، آيهٴ 50.
[30]. سورهٴ سجده، آيهٴ 7.
[31]. سورهٴ اعلي، آيهٴ 3.
[32]. الكافي، ج1، ص337.
[33]. سورهٴ ملك، آيهٴ 3.
[34]. الكافي، ج1، ص85.
[35]. الكافي، ج1، ص85.
[36]. بحارالانوار، ج95، ص82 ؛ مفاتيح الجنان، دعاي ابوحمزه ثمالي.
[37]. بحارالانوار، ج84، ص339 ؛ مفاتيح الجنان، دعاي صباح.
[38]. بحارالانوار، ج64، ص162 ؛ مفاتيح الجنان، دعاي امام حسين در روز عرفه.
[39]. سورهٴ غافر، آيهٴ 16.
[40]. بحارالانوار، ج4، ص70 ؛ التوحيد (شيخ صدوق)، ص146.
[41]. بحارالانوار، ج84، ص339 ؛ مفاتيح الجنان، دعاي صباح.