22 05 1989 4981981 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 44 (1368/03/01)

دانلود فایل صوتی

 

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ مِنَ النِّسَاءِ وَالْبَنِينَ وَالْقَنَاطِيرِ الْمُقَنْطَرَةِ مِنَ الذَّهَبِ وَالْفِضَّةِ وَالْخَيْلِ الْمُسَوَّمَةِ وَالْأَنْعَامِ وَالْحَرْثِ ذلِكَ مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَاللّهُ عِنْدَهُ حُسْنُ الْمَآبِ﴿14﴾ قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِن ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ﴿15﴾

ارائه ترجمه‌اي صحيح

نكات ديگري كه در اين آيه مانده است اين است كه گاهي اين كريمه در هنگام ترجمه اين‌‌چنين ذكر مي‌شود كه زينت داده شده است براي مردم دوستيِ شهوتها از همسر و فرزند، اين ترجمه‌ها رسا نيست چون منظور نساست، نه ازواج و منظور خصوص بنين است، نه اولاد، انسانِ مبتلا به شهوت زن براي او مطرح است، نه همسر چه حلال شد، چه حرام. انسان مبتلا به شهوت مقام و قدرت پسر براي او مطرح است، نه پسر و دختر. پس بنين به همان معنايي كه هست يعني پسران بايد ترجمه بشود، نه فرزند و نساء هم به همسر ترجمه نشود [بلكه] به زن ترجمه بشود.

شيطان، عامل تزيين

نكته دوم آن است كه اگر در مواردي ديگر، خصوص اعيان خارجيه مطرح شد و مي‌شود تزيين آنها را به خدا نسبت داد؛ اما در خصوص اين آيه، اوصاف نفساني مطرح است، نفرمود «زين للناس النساء و البنون» بلكه فرمود: ﴿زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوَاتِ﴾ اينها اوصاف نفساني‌اند و اوصاف نفساني در دسترس وساوس شيطان خواهد بود، پس اگر در آيه‌اي اعيان خارجيه به عنوان زينت دنيا ياد شده است و به خدا اسناد پيدا كرد غير از اين آيه است كه اوصاف نفساني مطرح است، گاهي اين‌‌چنين خيال مي‌شود كه چون شيطان بر اعمال مسلّط است و اينجا اشخاص ياد شده‌اند، پس اين مزيِّن حقيقي خداست، غافل از اينكه محور اين آيه اوصاف نفساني است نه اعيان خارجيه، آن اعيان خارجيه متعلَّق اين شهوت‌اند.

انسان، آميزه‌اي از طبيعت و فطرت

نكته سوم آن است كه شاهد ديگري مي‌توان استنباط كرد كه مزيِّن، مستقيماً ذات اقدس الهي نيست. آنچه در اين آيه ياد شده است در آيات ديگر هم آمده و خلاصه بيان اين است كه خداوند انسان را از طبيعت به فطرت خلق كرد يعني هم جنبهٴ طبيعي دارد و هم جنبهٴ فطري، نه مانند جمادات و نباتات طبيعت منهاي فطرت است، نه مانند فرشتگان فطرت منهاي طبيعت است، بلكه هم طبيعت دارد و هم فطرت، اين يك مطلب.

دنيا را هم خداي سبحان آفريد و او را زيبا خلق كرد و آرايش داد. زمين را مزيّن كرد، آسمان را مزيّن كرد و در همه موارد تزيين به طور روشن فرمود اينها هيچ‌كدام زينت انسان نيستند، اگر ستاره است كه زينت آسمان است و اگر باغ و بوستان است زينت زمين است ﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّماءَ الدُّنْيَا﴾[1] يا ﴿إِنَّا جَعَلْنَا مَا عَلَي الأَرْضِ زِينَةً لَّهَا﴾[2] و مانند آنكه در بحثهاي اوليه گذشت.

طبيعت انسان را نه فطرت، طبيعت انسان را گرايش به اين امور داد، فرمود: ﴿وَمَا جَعَلْنَاهُمْ جَسَداً لاَّ يَأْكُلُونَ الطَّعَامَ﴾[3] انسان را طبعاً اهل غذا و لباس و پوشاك و خوراك قرار داد كه مايل است، اين مِيل را در انسان خلق كرد و اجازهٴ استفاده از مواهب طبيعي هم داد كه فرمود: ﴿كُلُوا وَاشْرَبُوا وَلاَ تُسْرِفُوا﴾[4] يا فرمود: ﴿خَلَقَ لَكُم مَا فِي الأَرْضِ﴾[5] يا ﴿سَخَّرَ لَكُم مَا فِي الأَرْضِ﴾[6] و مانند آن. در هيچ‌كدام از اين امور كه تا حال ياد شد سخن از زينت به ميان نيامده؛ در هيچ جا نفرمود دنيا زينت شماست اگر از مال و فرزند ياد كرد فرمود زينت دنياست[7]، بعد فرمود دنيا بازيچه است[8]، اگر باغ و بوستان است فرمود زينت زمين است، اگر شمس و قمر است فرمود زينت آسمان است[9]، وقتي كه به انسان گرايش بهره‌برداري از مواهب طبيعي را مي‌دهد مي‌گويد براي اينكه انسان خودش بماند نسلش محفوظ بماند، وقتي كه انسان در اثر آن گرايش طبيعي به سراغ مواهب طبيعي رفت و از مواهب طبيعي چيزي به دست آورد، آن‌گاه فوراً مي‌فرمايد آنچه در دست توست امتحان است اين يك اصل كلي به عنوان موجبهٴ كليه است، فرمود: ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ و بدانيد كه ﴿وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾[10] كه اين آيه قبلاً خوانده شد در سورهٴ مباركه «تغابن» اين موجبهٴ كليه است و هرگز نفرمود زينت است، آن فتنه است يعني اين مال، زينت زمين است زمين يا پژمرده است در پاييز يا سرسبز است در بهار. انسان مزيّن نمي‌شود اين اشتباه اوست كه زينت زمين را زينت خود مي‌پندارد، وقتي اين باغ براي شخص معيّن شد از اين به بعد اين رابطه را رابطه آزمون مي‌داند، مي‌فرمايد اين باغ زينت زمين است، وقتي براي شما شد مي‌شود فتنه و اين هم به عنوان موجبهٴ كليه ياد كرد در سورهٴ «تغابن» كه ﴿إِنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ وَاللَّهُ عِندَهُ أَجْرٌ عَظِيمٌ﴾.

در خلال اين فتنه، گاهي انسان در آزمون ناكام مي‌ماند. اينجا جاي موجبهٴ جزئيه است. در همان سورهٴ «تغابن» فرمود: ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾ اينجا موجبهٴ جزئيه است، اين‌‌چنين نيست كه انسان در همه امتحانها موفق باشد يا در همه امتحانها ناموفق باشد، چون به نحو جزئي است لذا در بخش بعد به نحو موجبهٴ جزئيه مي‌فرمايد كه ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾.

شيطان، منشأ عداوت

بعد مي‌فرمايد اين عدو و اين دشمن، دشمن مال شما نيست، چون مال شما دشمن است. دشمن لباس شما نيست، چون لباس شما براي شماست و دشمن است. دشمن چه چيز شماست؟ اگر به ما گفتند زيد دشمن شماست مي‌شود گفت كه او مي‌خواهد مال ما را ببرد، وقتي كه مال را از ما گرفت دست برمي‌دارد؛ اما اگر به ما گفتند مال شما دشمن شماست مي‌خواهد چه كند با ما، مال ما در اين عداوت مي‌خواهد مال ما را ببرد او كه خودش مال است، او چه چيزي را مي‌خواهد ببرد؟

آبرو، ايزاري براي شيطان

مي‌فرمايد اين دشمن شما آن چيزي كه براي شماست آن را از بين مي‌برد و آن آبروي شماست، تمام تلاش دشمن اين است كه انسان را بي‌آبرو كند آغاز عداوت شيطان را كه تشريح كردند فرمود اين كارش اين است كه ﴿لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا﴾[11] از همان اول خواست اين دو نفر را بي‌حيثيت كند، سوئه اينها و عوره اينها را روشن كند. كسي نيست ببيند، لااقل نزد خودشان اينها را مفتضح كند او معلوم مي‌شود انسان به قدري معزّز است كه حتي انسان كريم به خودش اجازه نمي‌دهد كه لُخت باشد، ثالثي نبود. فرمود او مي‌خواهد سوئه شما يعني «ما يسوؤكم» سرّ اينكه از اين امور كه «ما يستهجن ذكره» هست، الفاظ فراواني است و كمتر چيزي به عدد اين‌گونه از امور مستقبحه اسما و الفاظ دارند سرّش اين است كه تصريح به نام اينها زشت است، يك لفظ كنايي را براي او ذكر مي‌كنند، اين لفظ بعد از چند ماه يا بعد از چند سال مي‌شود صريح اين را رها مي‌كنند، يك اسم كنايه ديگر براي او ذكر مي‌كنند، آن هم بعد از مدّتي مي‌شود صريح آن را رها مي‌كنند يك اسم ديگر را مانند آن، وگرنه نه غائط به معناي مدفوع بود و نه مدفوع به معناي عذره است هيچ‌كدام از اينها نيست، اما الآن بهترين تعبير در آن وقت همين بود كه قرآن كرد، فرمود: ﴿أَوْ جَاءَ أَحَدٌ مِنكُم مِنَ الْغَائِطِ﴾[12] غائط يعني آن مكان منخفضي كه انسان براي قضاي حاجت آنجا مي‌رفت كه آلوده نشود، نفرمود شما فلان كار كرديد فرمود اگر از آن جاي پايين بيرون آمديد، مثل اينكه الآن بگويند اگر از دستشويي درآمدي وضو بگير، بعد از مدتي اين كلمه دستشويي هم تبديل مي‌شود به كلمه ديگر، چون فعلاً خيلي صريح در آن معنا نيست.

سوئه يعني «ما يسوء ظهوره» چيزي كه اگر ظاهر بشود آدم را رسوا مي‌كند بدش مي‌آيد به معناي عوره نيست. فرمود كار شيطان اين است كه ﴿لِيُرِيَهُمَا سَوْءَاتِهِمَا﴾ فرمود: ﴿يَا بَنِي آدَمَ﴾ آن كاري كه شيطان در گذشتگانتان كرد مواظب باشيد درباره شما هم نكند[13].

خب، پس در مرحله چهارم و پنجم به نحو موجبهٴ جزئيه مشخص كرد كه اين دشمن شماست. در مراحل بعدي محور عداوت هم مشخص كرد، براي اينكه اين دشمن خارجي نيست كه از انسان مال بخواهد يا جان بخواهد دشمن خارجي يا آدم را مي‌كُشد يا مال آدم را مي‌برد ديگر كار ديگر نمي‌كند كه، اگر انسان با دشمن خارجي كشته شد يا مظلوم است يا شهيد ولي بي‌حيثيت نيست؛ اما اين دشمن دروني تمام تلاش‌اش اين است كه آدم را بي‌حيثيت بكند، نمي‌خواهد بكشد كه، اين است كه فرمود: ﴿لَهُمْ خِزْيٌ فِي الدُّنْيَا﴾[14] اينها بي‌آبرو مي‌شوند.

خب، پس از آن آغاز تا اين انجام كار دنيا و ابزار دست شيطان كه دنياست مشخص شد. در هيچ‌جا ذات اقدس الهي از اين محور طبيعت و دنيا و پيامدهاي دنيا به عنوان زيور انسان ياد نكرد، اين بخش طبيعت.

فطرت و ارزشمندي آن

اما بخش فطرت، همان‌طوري كه طبيعت هست، فطرت هست. همان‌طوري كه دنيا هست، معنويت و دين و وحي و رسالت هست. همان‌طوري كه ميل طبيعت به دنياست، ميل فطرت به دين است و همان‌طوري كه دنيا مزيّن است براي اهلش كه در حقيقت ماديند، فطرت مزيّن است به دين كه دين زينت فطرت است اين امتياز در اين دو حلقه و دو سلسله هست كه ذات اقدس الهي دين را زينت فطرت مي‌داند كه در حقيقت زينت انسان است ولي دنيا را زينت انسان نمي‌داند حالا ملاحظه مي‌كنيد.

فرمود وحي‌اي هست، رسالتي هست، ﴿إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ﴾[15] انبيايي هستند كه ﴿أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا تَتْرَا﴾[16] يعني ما مرسلين متواتر فرستاديم. وِزان وحي و رسالت و دين كه در خارج موجودند، مثل وِزان دنياست، طبيعت هست كه دنياطلب هست در مقابلش فطرت هست كه دين‌طلب است، فرمود: ﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا لاَ تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾[17] مزايايي كه اين سلسله بر سلسلهٴ گذشته دارند اين است كه فرمود اين دين، زينت فطرت توست، زينت جان توست. اين را در آيه هفت سورهٴ «حجرات» بيان فرمودند كه گذشت، فرمود: ﴿وَلكِنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَيْكُمُ الإِيمَانَ وَزَيَّنَهُ فِي قُلُوبِكُمْ﴾ و براي اينكه اين زينت بازدهش مشخص باشد فرمود اين محبوب شماست، شما محبوب اوييد. رابطه مُحبّ و محبوب اين است كه عزّت و شرف مي‌آورد چه اينكه رابطه عدو و عدو اين بود كه خِزي مي‌‌آورد، آنجا رابطه شما و دنيا عداوت بود كارش بي‌آبرو كردن بود، اينجا رابطه، رابطهٴ محبت است كارش حيثيت‌بخشيدن است كه انسان بشود عزيز. در مقابل خِزيْ كه بازده عداوت بود اينجا عزّت است كه محصول محبت است مُحبّ به محبّ عزّت مي‌هد، محبوب كامل هم به محبّش عزّت مي‌بخشد. اين رابطه هماهنگ و منجسم بين فطرت و دين و عزّت‌بخشي و امثال ذلك، آن هم رابطه بين طبيعت و دنيا و فتنه بودن و عداوت داشتن و امثال ذلك.

تبيين آيه ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ و اهميت آن

اين مسئله، مسئله‌اي نيست كه در هيچ جاي علم پيدا بشود يعني علم هر اندازه بيشتر پيشرفت مي‌كند انسان در تشخيص دوست و دشمن اشتباهش بيشتر است، لذا آنهايي كه صنعتهاي آنها بيشتر است، فجايع آنها بيشتر است، دنيازدگي آنها بيشتر است و كسي نيست كه اين مسئله دوست و دشمن را براي انسان تشريح كند اين خبر مهم را به انسان بدهد مگر نبي، اين است كه فرمود پيامبر چيزي به شما ياد مي‌دهد كه در كتابهاي ديگر نيست، در مكتبهاي ديگر نيست، نه خودتان بلديد، نه كسي يادتان مي‌دهد، نه مي‌توانيد ياد بگيريد ﴿وَيُعَلِّمُكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ﴾[18]. در گزارش اين‌گونه از مسائل مهم كه در هيچ كتابي نيست و ما آن را ساده مي‌پنداريم مي‌فرمايد كه﴿أَؤُنَبِّئُكُمْ﴾؛ مي‌خواهيد من به شما بگويم چه چيزي است؟ اين گزارش را به شما بدهم يا نه؟

اولاً در سورهٴ مباركهٴ «فاطر» است فرمود كه من گزارشگر خوبيم ﴿وَلاَ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ﴾[19] هم اهل خبرم، هم خُبره و خِبره‌ام، اينكه مي‌گويند: «علي الخبير سقطتُم»[20] كه مثلي است معروف از همين موارد گرفته شده. كريمه سورهٴ «فاطر» اين است كه ﴿وَلاَ يُنَبِّئُكَ مِثْلُ خَبِيرٍ﴾ ممكن است كسي مُخبر باشد، ولي خبير نيست من هم باخبرم، هم خِبره‌ام، لذا نبي‌ام، نبأ نزد ماست. آن روز سخن از جنگ و صلح يك خبر مهم بود در حجاز، چه اينكه الآن هم مهم‌ترين خبري كه در هر كشور هست خبر جنگ و صلح آن كشور هست ولي وقتي كه اسلام آمد، فرمود مي‌دانيد خبر مهم چيست؟ ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ ٭ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ﴾[21] خبر مهم اين است كه شما براي هميشه زنده‌ايد و هرگز از بين نمي‌رويد اين خبر بر شما مجهول بود الآن من دارم خبر مي‌دهم كه شما براي ابد زنده‌ايد اين خبر. تازه چه خبر اين است، خبر مهم چه چيزي داريد اين است. خبر اين است ﴿عَمَّ يَتَسَاءَلُونَ ٭ عَنِ النَّبَإِ الْعَظِيمِ﴾ و در همين راستاست ولايت و امامت عترت طاهره(عليهم السلام) اينكه به حضرت حجت(سلام الله عليه) عرض مي‌كنيم «يأبن النبأ العظيم»[22] اين است؛ اين پسر علي است كه علي نبأ عظيم است[23]، ولايت نبأ عظيم است، امامت خبر مهم است چه كسي رهبر مردم است؟ علي. اين خبر مهم است وگرنه اين‌گونه از امور كه چه كسي زمامدار مردم است يك آدم عادي اين اخبار روز ساده پيش‌پا افتاده همه مردم است؛ اما چه كسي بايد مردم را اداره كند، نبأ عظيم كيست؟ علي و اولاد علي(عليهم السلام)اند اين مي‌شود خبر، لذا اول فرمود اولاً خبر مهم چيست اين يكي، نزد چه كسي است اين هم دو، بعد فرمود مي‌خواهيد من به شما خبر تازه بدهم، خبر مهم بدهم ﴿أَؤُنَبِّئُكُمْ﴾ اين را هم با يك لسان تشويق و ترغيب مي‌گويد لسان امر نيست، لسان دستوري نيست، لسان استفهام است و خود را هم گزارشگر بدون مسئول معرفي مي‌كند، مي‌فرمايد من خبر مي‌خواهم بدهم حالا شما مختاريد حاضريد من خبر بدهم كه چه چيزي خوب است، چه چيزي دشمن شماست، چه چيزي دوست شماست ﴿قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِن ذلِكُمْ﴾ كه اين‌گونه از موارد، خير كه افعل تفضيلي نيست نظير ﴿اُولُوا الأَرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَي بِبَعْضٍ﴾[24] كه افعل تعييني است يا ﴿أَحَقُّ أَن يُتَّبَعَ﴾[25] كه افعل تعييني است وگرنه دشمن، خير نيست مادامي كه روي زمين است جنگ و جدالي نيست، مادامي كه براي زيد شد، عمرو عليه او برمي‌خيزد وگرنه اين درياست، اين فضاست، اين پرنده‌هاي هوا هستند براي كسي نيست، جنگ‌خيز هم نيست اين منابع طبيعي كه دسترس كسي نيست، كسي به سراغ او نرفته اين زيور زمين است، جنگ‌خيز نيست. همين كه براي زيد شد دعواي عمرو شروع مي‌شود لذا آنجا كه سخن از دنيا و مواهب طبيعي و زينتهاي دنياست آنجا سخن از جنگ نيست، همين كه اموالكم و امواله و ماله و مالكم شد مي‌شود جنگ‌خيز كه مي‌شود فتنه.

فرمود: ﴿قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِن ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا وَأَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ﴾ چه اينكه در بخشهاي كيفر و عِقاب هم مي‌فرمايد كه ﴿قُلْ هَلْ أُنَبِّئُكُم بِشَرٍّ مِن ذلِكَ مَثُوبَةً﴾[26]؛ به اهل كتابي كه دشمني با مسلمين داشتند مي‌فرمايد مي‌خواهيد من خبر بدهم كه بدتر از اين كار شما چيست؟ آن عذاب اخروي است. از اين‌گونه امور به عنوان گزارش نقل كردن آن هم با استفهام و اعلان بي‌طرفي كردن براي آن است كه جنبهٴ موعظه بودنش محفوظ بماند، در عين حال كه برهان است با لسان وَعظ گفته مي‌شود يعني با لسان تذكره گفته مي‌شود ﴿قُلْ أَؤُنَبِّئُكُمْ بِخَيْرٍ مِن ذلِكُمْ لِلَّذِينَ اتَّقَوْا عِندَ رَبِّهِمْ جَنَّاتٌ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا﴾ بعد اگر شما گرفتار نساء هستيد به شما زوج مي‌دهند نه هر نساء و اگر اينجا غير مطهّرند، آنجا مطهّرند و براي ايجاد همّتهاي بلند كلمهٴ ﴿وَرِضْوَانٌ مِنَ اللّهِ﴾ را هم ذكر فرمود و در پايان هم فرمود: ﴿وَاللّهُ بَصِيرٌ بِالعِبَادِ﴾ كه بايد ذكر بشود.

فرق «شهوت» و «فطرت»

پرسش:...

پاسخ: نه؛ شهوت غير از فطرت است شهوت به طبيعت برمي‌گردد دين به فطرت برمي‌گردد، لذا همه مواردي كه جنبه طبيعي انسان مطرح است با مذمّت در قرآن ياد شده است ﴿خُلِقَ هَلُوعاً﴾[27]، ﴿كَانَ الإِنسَانُ قَتُوراً﴾[28] «قتور» يعني بخيل و ممسك ﴿خُلِقَ الإِنسَانُ مِنْ عَجَلٍ﴾[29]، ﴿كَانَ ظَلُوماً جَهُولاً﴾[30] در حدود پنجاه، شصت مورد است كه با مذمّت و نكوهش از انسان ياد شده است، جنبهٴ فطرت اوست كه با اوج ﴿لَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ﴾[31] مطرح است و امثال ذلك، هر جا سخن از فطرت است با تجليل ياد شده، هر جا سخن از طبيعت است در حدود پنجاه، شصت مورد با مذمّت ياد شده.

پرسش: ...

پاسخ: تكويني است بله.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ آن هم يك كمال تكويني است، چون تشريع براي تكميل همان پيوندهاي تكويني است.

در كتاب شريف نهج‌البلاغه برخي از اين مسائل يادشده است.

زينت و راه شناخت آن

پرسش:...

پاسخ: نه؛ زينتهاي طبيعي زينت است هر موجودي كه بارور شد كمال او زينت اوست ديگر، مالِ زيد بشود زينت اعتباري است درخت پژمردهٴ پاييزي بي‌زينت است، درخت جميل بهاره مزيّن است.

پرسش:...

پاسخ: نه؛ زينت يعني كمال اوست اگر كسي انگشتري در دست بكند اين زينت نيست؛ اما آن سنگي كه ساليان متمادي كوشش كرد كه لعل بدخشان شد يا عقيق يمن او مزيّن شد اين كمال است براي اين حجر كريم اين چندين قرن كوشش كرد، شده عقيق اين زينت است براي خودش، كمال است براي خودش؛ اما كسي عقيق در دست كرد اين يك زينت اعتباري است گاهي انسان عقيق‌فروش است او را در كنار مغازه‌اش نشان مي‌دهد مغازه را مزيّن مي‌كند، كسي عقيق به دست است دستش را مزيّن كرد هر دو اعتباري است وگرنه نه آن مغازه مزيّن مي‌شود و نه انگشت و خود آن سنگ مزيّن شد كه به كمال رسيده است آن يك امر تكويني است؛ اما اينها قراردادي است نشانه‌اش اين است كه اگر اين انگشتر عقيق را اگر در جيب بگذارد ديگر زينت نيست، اگر در جعبه بگذارند ديگر زينت نيست، ولي انگشتر عقيق براي خود آن حجر كريم زينت است چه در جيب، چه در طاقچه، چه در باغچه، چه در جعبه.

كمال از منظر حضرت وصي (عليه السلام)

حالا بعضي از اين فرازهاي نهج‌البلاغه را بخوانيم تا معلوم بشود كه اينها خبر مهم را دارند و اين خبر هم نزد هيچ كس هم نيست و انسان هر چه مي‌كشد از اين بي‌خبريهايش مي‌كشد.

در خطبه 109 مي‌فرمايد در وصف حضرت رسول(صلّي الله عليه و آله و سلّم) فرمود: «قَدْ حَقَّرَ الدُّنْيَا وَصَغَّرَهَا، وَأَهْوَنَ بِهَا وَهَوَّنَهَا. وَعَلِمَ أنَّ اللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اخْتِيَاراً، وَبَسَطَهَا لِغَيْرِهِ احْتَقَاراً»؛ فرمود رسول اين معنا را خوب مي‌داند كه خدا خواست او را احترام بكند چيزي به او نداد و خواست عده‌اي را تحقير بكند ثروت به آنها داد، اين اختيار يعني از خير است. فرمود خدا او را گرامي داشت كه او را متكاثر نكرد و ديگري را تحقير كرد كه او را سرگرم به مال كرد.

يكي از بحثهاي استدلالي و مبسوط حضرت در نهج‌البلاغه كه در بحثهاي قبل هم اشاره شد اين است كه مي‌فرمايد داشتن يا كمال است يا كمال نيست، البته به مقداري كه حيثيت آدم محفوظ باشد در سطح زندگي قانع و ساده اين البته امري است كه مطلوب شارع است و كسي هم رويش نقدي ندارد، اشكالي هم ندارد هر كسي به اندازه آبرويش و اين را آخرت مي‌گويند، نه دنيا و آنچه مازاد بر اين است به نام ثروت كه امري است اعتباري ـ نه توليد، توليد عبادت است‌ـ .

صرف داشتن، همان قناطير مقنطره كسي خيل مسوّمه داشته باشد، انعام و حرث داشته باشد به عنوان سرمايه‌دار آيا اين كمال است يا نه، حضرت فرمود شما نمي‌توانيد بگوييد اين كمال است، براي اينكه همه انبيا آن وقت فهرست‌برداري مي‌كند موسي اين‌طور بود، عيسي اين‌طور بود، رسول خدا(عليهم الصلاة و عليهم السلام) اين‌طور بود فرمود اينها ساده بودند، اينها نداشتند، اگر ثروتمند بودن كمال است يا بايد بگوييد كه انبيا ثروتمند بودند كه تاريخ قطعي تكذيب مي‌كند يا بايد بگوييد ـ معاذالله‌ـ اين كمال را نداشتند بعد تالي بشقّيه باطل، مي‌ماند شِقّ سوم و آن اين است كه اين كمال نيست اگر بود انبيا مي‌داشتند[32]، لذا در همين خطبهٴ 109 فرمود حضرت رسول اكرم مي‌داند كه خداي سبحان دنيا را از او منزوي كرده است؛ نگذاشت دنيا به سراغ او برود نه «زَوَاه عَنْها»، نه پيغمبر را از دنيا منزوي كرد، بلكه «زَوَاهَا عَنْهُ» دنيا را از او منزوي كرد، اگر كسي مشمول عنايت حق باشد خداي سبحان اجازه نمي‌دهد كه اين كلب معلّم به سراغ او برود.

تعبير لطيفي كه در سورهٴ «يوسف» از حضرت يوسف(سلام الله عليه) آمده است اين است كه نفرمود «كذلك لنصرفه السوء و الفحشاء»؛ ما نگذاشتيم يوسف به دام گناه بيفتد، فرمود: ﴿كَذلِكَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾ ما اصلاً اجازه نداديم بدي به سراغ او برود، بدي كه به وسيله شيطان حمله مي‌كند كلب معلّم است اين كلب معلّم مجاز نيست سراغ هر كسي برود ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾ و كذا و كذا و كذا درباره همين انبياست ﴿لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ﴾.

اينجا نفرمود خداي سبحان رسولش را از دنيا منزوي كرد، فرمود دنيا را از رسولش منزوي كرد آن هم اختياراً، براي اينكه او را خير قرار بدهد و همين دنيا را كه از رسولش منزوي كرد به ديگري داد احتقاراً «وَ عَلِمَ أنَّ اللَّهَ زَوَاهَا عَنْهُ اخْتِيَاراً، وَ بَسَطَهَا لِغَيْرِهِ احْتَقَاراً» چون رسول اكرم(صلّي الله عليه و آله و سلّم) اين معنا را مي‌داند «فأعرض عن الدنيا بقلبه وأمات ذكرها عن نفسه وأحبّ أن تغيب زينتها عن عينه» كه اينها زينت دنياست هر چه هست، زينت انسان نيست «زِينَتُهَا عَن عَيْنِهِ، لِكَيْلا يَتَّخِذَ مِنْهَا رِياشاً»[33] و امثال ذلك.

بيان حضرت امام علي (عليه السلام) دربارهٴ دنيا

در خطبه 111 همان تعبيري كه از آتش به عمل آمده است، از دنيا هم به عمل آمده است. اول خطبه 111 اين است «أَمَّا بَعْدُ، فَإِنِّي أُحَذِّرُكُمُ الدُّنْيَا؛ فَإِنَّهَا حُلْوَةٌ خَضِرَةٌ، حُفَّتْ بِالشَّهَوَاتِ» همان‌طوري كه «النار حفّت بالشهوات»[34]، «حفّت الدنيا بالشهوات» اين دنيا همان است وقتي برگردد مي‌شود شعله كه باطنش مي‌شود شعله، اگر بعضي از آقايان در نهج‌البلاغه در اين كتاب عظيم و عزيز مأنوس‌اند و كار كردند اين كلمه را قدري مي‌شود در حدّ چند صفحه‌اي فراهم كرد كه چرا حضرت تعبيرات گوناگوني كه از دنيا دارد از اين كلمه نمي‌گذرد، در بسياري از موارد است مي‌فرمايد دنيا بالأخره وباخيز است. اين‌طور نيست كه مثلاً بگويد دنيا سرانجام شما را طرد مي‌كند خب بگوييد يك امر عادي است هر كسي مي‌ميرد اين‌طور نيست، فرمود هر كسي به سراغ دنيا رفت بي‌آبرو برمي‌گردد مثل مرض وبا، مرض وبا كه براي كسي آبرو نمي‌گذارد كه. اين كلمه «وَبي» هست، كلمه «موبي» هست الآن در اين خطبه [111] كلمه «اوبي» هست فرمود به مرعاي وبي نرويد[35]، نرويد در اين چراگاه كه عاقبتش وباست يا به سراغ «حطام موبي نرويد[36]، حطام يعني آن كاه وباخيز.

در همين خطبه 111 مي‌فرمايد: «فإنّها حُلوةٌ بالشهوات وَتَحَبَّبَتْ بِالْعَاجِلَةِ، وَرَاقَتْ بِالْقَلِيلِ، وَتَحَلَّتْ بِالآمَالِ، وَتَزَيَّنَتْ بِالْغُرُورِ. لاَ تَدُومُ حَبْرَتُهَا، وَلاَ تُؤْمَنُ فَجْعَتُهَا. غَرَّارَةٌ ضَرَّارَةٌ، حَائِلَةٌ زَائِلَةٌ، نَافِدَةٌ بَائِدَةٌ، أَكَّالَةٌ غَوَّالَةٌ» روحت مهمان لقاي حق باشد حرف خوبي مرحوم آقا شيخ عباس قمي(رضوان الله عليه) در شرح حال خودش دارد، مرحوم محدّث قمي مي‌فرمايد من در جواني اُنسي به ادبيات داشتم مقامات حريري و حميدي و اينها مي‌خواندم بعد فهميدم چيزي در آن كتابهاي ادب نيست به استثناي چند لغت قلمبه سلمبه، همان لغتهاي اديبانه در نهج‌البلاغه هست به اضافه معارف، رو آوردم به نهج‌البلاغه لذا در نوشته‌هاي عربي مرحوم محدث قمي آثار عجبه كمتر مي‌بينيد، يك نويسنده ادبي اديب خوبي است. در همين خطبه 111 مي‌فرمايد: «إذا أصبحت له منتصرة أن تمسي له متنكّرةً وَإِنْ جَانِبٌ مِنْهَا اعْذَوْذَبَ وَاحْلَوْلَي، أَمَرَّ مِنْهَا جَانِبٌ فَأَوْبَي» اگر يك سَمتش سرسبز و خرم است، يك سمت ديگرش هم وباخيز است. حالا اگر كسي فراغتي داشت اين كلمه «وبي»[37] و «موبي»[38] و «اوبي»[39] كه در اينجا آمده يك جمع‌بندي كند و در كلمات ساير معصومين هم بتواند پيدا كند، ببيند چرا از دنيا به عنوان وباخيز نقل مي‌شود. يك دو، سه جمله ديگري هم هست از نهج‌البلاغه كه اگر خدا توفيق داد فردا مي‌خوانيم.

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سورهٴ صافات، آيهٴ 6.

[2] . سورهٴ كهف، آيهٴ 7.

[3] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 8.

[4] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 31.

[5] . سورهٴ بقره، آيهٴ 29.

[6] . سورهٴ حج، آيهٴ 65.

[7] . سورهٴ كهف، آيهٴ 46.

[8] . سورهٴ انعام، آيهٴ 31.

[9] . سورهٴ صافات، آيهٴ 6.

[10] . سورهٴ تغابن، آيهٴ 15.

[11] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.

[12] . سورهٴ نساء، آيهٴ 43.

[13] . ر.ك: سورهٴ اعراف، آيهٴ 27.

[14] . سورهٴ مائده، آيهٴ 33.

[15] . سورهٴ آ‌ل‌عمران، آيهٴ 19.

[16] . سورهٴ مؤمنون، آيهٴ 44.

[17] . سورهٴ روم، آيهٴ 30.

[18] . سورهٴ بقره، آيهٴ 151.

[19] . سورهٴ فاطر، آيهٴ 14.

[20] . بحارالانوار، ج6، ص154.

[21] . سورهٴ نبأ، آيات 1 ـ 3.

[22] . بحارالانوار، ج99، ص108.

[23] . الكافي، ج1، ص207.

[24] . سورهٴ انفال، آيهٴ 75.

[25] . سورهٴ يونس، آيهٴ 35.

[26] . سورهٴ مائده، آيهٴ 60.

[27] . سورهٴ معارج، آيهٴ 19.

[28] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 100.

[29] . سورهٴ انبياء، آيهٴ 37.

[30] . سورهٴ احزاب، آيهٴ 72.

[31] . سورهٴ اسراء، آيهٴ 70.

[32] . ر.ك: نهج‌ البلاغه، خبطه 160.

[33] . نهج‌‌البلاغه، خطبه 109.

[34] . نهج‌ البلاغه، خطبهٴ 176.

[35] . ر.ك: نهج‌البلاغه، خطبه 175.

[36] . نهج‌البلاغه، حكمت 367.

[37] . نهج‌البلاغه، خطبه 175.

[38] . نهج‌البلاغه، حكمت 367.

[39] . نهج‌البلاغه، خطبه 111.

 

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق