اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
بسم الله الرحمن الرحيم
﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ فِي فِئَتَيْنِ الْتَقَتَا فِئَةٌ تُقَاتِلُ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَأُخْرَي كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ وَاللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لأُولِي الأَبْصَارِ﴿13﴾
نزول امداد الهي در جنگ بدر
در اين كريمه، نصرت مسلمين در جنگ بدر به عنوان يك امداد غيبي تبيين شد و آيتي بود براي همه؛ هم براي مؤمنين كه ديگر در جنگهاي بعدي اظهار ضعف نكنند، هم براي كافران كه در نبردهاي بعدي اظهار تجرّي نكنند.
وجوهي دربارهٴ آيهٴ ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ العَيْنِ﴾ و راه حل قرآن
مهمترين مسئله اين است كه در اينجا چگونه موجود ديده نشد و معدوم ديده شد. اينكه فرمود آيت، عبارت از آن است كه فرقهاي فيسبيلالله ميجنگيد و فرقهاي كافر بود كه در راه طاغوت نبرد ميكرد ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ يعني كافرين، مؤمنين را دو برابر ميديدند، يكي از احتمالات اين بود. نحوه جمع اين آيه با آيات سورهٴ «انفال» تا حدودي روشن شد كه اين مربوط به تعدّد موقف است، اين را هم مفسّرين عامّه بيان كردند، هم مفسّرين خاصه، هم معتزله و هم اشاعره، هم زمخشري در كشاف اين تفكر اعتزالي دارد و هم امام رازي در تفسير كبير كه تفكر اشعري دارد. اين را بر تعدّد موقف حمل كردهاند[1] و منشأ تلاش براي حمل بر تعدّد موقف اين است كه اين ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ را بر معناي تكثير حمل كردند يعني دو برابر ديدند. اگر ما بگوييم كافرين، مؤمنين را دو برابر ديدند يعني بيش از آن مقداري كه بود ديدند، حالا يا دو برابر خود مؤمنين يا دو برابر كافران ديدند، ولي اگر بگوييم مؤمنين، كافران را كه سه برابر مسلمين بودند دو برابر ميديدند، اين با آيات سورهٴ «انفال» اصلاً مخالف نيست آن هم چون يك نحو قلّت است ديگر نيازي به اين زحمتها نيست، پس در بعضي از موارد آيه سورهٴ «انفال» با آيه سورهٴ «آلعمران» بايد جمع بشود تا بگوييم آنجا كه زياد ديدند در يك موقف بود، آنجا كه كم ديدند در موقف ديگر بود كه اين رأي را نوع مفسّرين طي كردند، منهم سيدناالاستاد(رضوان الله عليه) [2] ولي بنا بر بعضي از احتمالات كه كافرين، مؤمنين را دو برابر ميديدند اين درست است زياد ميديدند، ولي مؤمنين، كافرين را كه سه برابر مؤمنين بودند اگر دو برابر ديدند اين هم كم ديدند در حقيقت. به هر حال ظاهر اين آيه آن است كه زياد ديدند.
پرسش:...
پاسخ: خب بله، يك جا هم كم ببينند، هم زياد ببينند ديگر جمع نقيضين همين است ديگر.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ در موقف واحد، در حال واحد هم زياد ببينند، هم زياد نبينند جمع نقيضين است؛ اما اگر بگوييم كه از اول قبل از شروع به جنگ تن به تن اينها را كم ديدند، مسلمين را كم ديدند و جري شدند، وقتي وارد صحنه نبرد شدند مسلمين را زياد ديدند و اظهار ضعف كردند.
توجيه ادعاي العام رازي و بررسي احتمالات وارده بر آيه سورهٴ «انفال» و «آلعمران»
امام رازي توجيهي دارد ميگويد كه مسئله آيه سورهٴ «آلعمران» با آيه سورهٴ «انفال» اينچنين جمع ميشود كه بر تعدّد موقف حمل ميشود[3]، همانطوري كه زمخشري در كشاف قبل از او اين كار را كرده است؛ منتها ايشان ميگويند كه چون ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ﴾ چند احتمال دارد، بيننده چه كسي باشد و مرئي چه چيزي باشد چند احتمال هست در ارجاع ضمير، بنا بر اينكه كم ببينند يعني موجودي را نبينند اين يك محذور دارد، بنا بر اينكه زياد ببينند معدومي را موجود بپندارند اين هم يك محذور ديگر دارد ميگويند آنجا كه تقليل است يعني بعضي از سربازها را مشركين نميبينند اين محذوري ندارد نزد ما اشاعره براي اينكه ما ميگوييم اگر همه شرايط حاصل شد و موانع برطرف شد رؤيت جايز است، نه واجب. چون رؤيت جايز است، نه واجب ممكن است كه افرادي در جبهه بودند، شرايط رؤيت هم حاصل بود ولي نديدند و اما آنها كه ميگويند با حفظ شرايط و حصول مقتضيها و رفع موانع رؤيت واجب است بايد پاسخ بدهند ما كه ميگوييم عادةاللهي است خلاصه بر همان تفكّر ابطال عليت و قول به اينكه «عادة الله جرت» در عالم هست ما راحتيم، ميگوييم ممكن است كساني در جبهه باشند و افرادي آنها را نبينند ديدن موجود، واجب نيست جايز است. يعني ضروري نيست، ممكن است منظور از جواز وجوب همان جواز وجوب عقلي است نه شرعي[4].
و اما بنا بر اينكه چيزي كه نيست ببينند يعني كافران، مسلمين را دو برابر ببينند، معدومي را ببينند اين سفسطه است، اين توجيه ميخواهد البته، چيزي كه در خارج نيست انسان آن را موجود ببيند اين توجيه ميخواهد. اين اشكال را امام رازي طرح ميكند، بعد توجيهي كه به ذهنشان ميرسد اين است كه ميگويد اين رأي به معناي مظنّه و گمان و حسبان است ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ﴾ يعني «يظنون» يعني «يحسبون» گمان كردند كه دو برابرند كه مجاز در كلمه قائل شد اين رأي را به معناي رؤيت بَصر نه، به معناي رؤيت حسباني، اگر هم يكي از معاني رؤيت همان مظنّه و حسبان باشد مجاز در كلمه هم نيست[5]. غافل از اينكه ذات اقدس الهي براي تأكيد مسئله فرمود: ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ اين كلمه ﴿رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ براي تأكيد است اگر منظور، رؤيت ظاهري است «كما هو الظاهر» براي تأكيد است، اگر منظور، رؤيت باطني است به منزله آن است كه بفرمايد «يقطعونه» «يرونه يعلمون أنهم مثليهم جزماً و قطعاً» اين ﴿رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ براي تأكيد ذكر شد، ديگر با بود كلمه ﴿رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ نميشود گفت اين رأي به معناي مظنّه و حسبان است.
پرسش:...
پاسخ: معجزه بودن را قبول دارند؛ منتها در همين ايجاد گمان معجزه است معجزه را ميپذيرد؛ منتها در تقرير مطلب ناتوان هستند. و اما اينكه موجودي را نبينند آن چون مبنا باطل است، بِنا هم فاسد است، چون نظام علّي حق است، نه نظام عادت مبنا كه باطل شد بِنا هم باطل خواهد بود. الآن سخن در اشكال مبنايي نيست، سخن در اين است كه ايشان در ﴿يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ كه كم را زياد ديدند اينچنين توجيه ميكند. كم را زياد ببينند معنايش آن است كه معدوم را ببينند و چون ديدن معدوم سفسطه است بنابراين اين ديدن در حقيقت نيست، بلكه مظنّه و گمان و پنداشتن است[6].
رد نقل و نقد اشكال و نا تمام بودن ادعاي فخررازي
اين جواب ناتمام است براي اينكه كلمه ﴿رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ اجازه نميدهد كه ما اين رأي را به معناي مظنّه و گمان حمل كنيم، چه اينكه اصل اشكال هم وارد نيست، براي اينكه اينها معدوم نبودند، موجود بودند. نحوه وجود اينها هم به همان تقريري است كه در بحث قبل گذشت، حالا يا حقيقت همينها را ديدند، يا فرشتههايي كه براي نصرت نازل شدند آنها را ديدند، چون آنها مشاهده كردند افرادي را كه عليه اينها دست به شمشيرند. در همين زمينه نزول فرشتهها در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» آيه 122 به بعد اينچنين است ﴿إِذْ هَمَّت طَائِفَتَانِ مِنكُمْ أَن تَفْشَلاَ وَاللّهُ وَلِيُّهُمَا وَعَلَي اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ ٭ وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾.
جنگ بدر اولين آزمون مؤمنين
جنگ بدر از آن جهت كه اولين جنگ بود و اينها كارآزموده نبودند و به قصد جنگ هم نرفتند به اينها گفتند ﴿إِحْدَي الطَّائِفَتَيْنِ أَنَّهَا لَكُمْ﴾[7]؛ گفتند قافلهاي كالاي تجاري دارد حمل ميكند برويد مصادره كنيد، همه اينها به قصد جنگ نيامدند و اولين جنگشان هم بود. فرمود: ﴿وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ﴾.
نصرت الهي به صورت نزول فرشتگان در جنگ بدر
آنگاه نحوه نصرت را اينچنين تقرير ميفرمايد: ﴿إِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِينَ أَلَن يَكْفِيَكُمْ أَن يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاَثَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةٍ مُنزَلِينَ ٭ بَلَي إِن تَصْبِرُوا وَتَتَّقُوا وَيَأْتُوكُم مِن فَوْرِهِمْ هذَا يُمْدِدْكُمْ رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلاَفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُسَوِّمِينَ﴾[8] سخن از سه هزار، سخن از پنج هزار فرشته است. اصل كلي را در همان روزهاي اوليه بحث از سورهٴ «انفال» خوانديم كه در سورهٴ مباركهٴ «انفال» فرمود خداوند هزار فرشتهٴ مُردف فرستاده است، در آيه نُه سورهٴ «انفال» اين بود كه ﴿إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ﴾ از اين استغاثه هم پيداست كه در جنگ بدر همانها در كمال ذلّت بودند ﴿إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُرْدِفِينَ﴾؛ من هزار فرمانده فرستادم، نه هزار سرباز، حالا هر كدام مسئول سه نفر يا مسئول پنج نفر بودند، لذا آن دو آيهاي كه در سورهٴ «آلعمران» هست كه ميفرمايد در جنگ بدر سه هزار يا پنج هزار رسيده است با تفاوت، با اين آيهاي كه در سورهٴ «انفال» هست كاملاً قابل جمع است در آنجا نفرمود سه هزار و پنج هزار و اينجا نفرمود يك هزار. آنجا فرمود سه هزار و بعد پنج هزار، اينجا فرمود يك هزار فرمانده گردان خلاصه من براي اينها فرستادم، نفرمود يك هزار كه با آنها مخالف باشد ﴿فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُرْدِفِينَ﴾؛ هزار مُردف من ميفرستم كه هر كدام سه نفر يا چهار نفر را رديف دارند.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن است كه در جمع آن دو طايفه در همين آيه نُه سورهٴ «انفال» فرمود: ﴿إِذْ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجَابَ لَكُمْ أَنِّي مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ الْمَلاَئِكَةِ مُرْدِفِينَ﴾.
پرسش:...
پاسخ: اين ديگر مخالف با آنها نيست ما بر تعدد مراحل حمل بكنيم. اين اگر بود هزار مَلك ميگفتيم اول هزار نفر، بعد سه هزار نفر، بعد پنج هزار نفر؛ اما اين يكي ميگويد من هزار فرمانده گردان ميفرستم آنها هم ميگويند پنج هزار نفر، اينها اصلاً مخالف نيست ما بر تعدّد مورد حمل بكنيم.
پرسش:...
پاسخ: مؤمنين ميديدند، بله.
پرسش:...
پاسخ: غرض آن با مُردفين جامع هر دو است، در همانجا فرمود كه ما فوراً پنج هزار نفر ميفرستيم در همان صحنه. جامع اينها اين است كه فرمود ما هزار نفر فرمانده و مسئول ميفرستيم كه اينها به همراه خودشان عدهاي را ميآورند. مؤمنين، اينها را ديدند و مطمئن شدند، كافران اينها را ديدند و مضطرب شدند. گاهي شيطان به صورت كسي متمثّل ميشود آنها ميبينند و مغرور ميشوند، گاهي فرشته به صورتي درميآيد متمثّل ميشود اينها خوشحال ميشوند، در همان جريان جنگ احد دارد كه ﴿ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾[9].
پرسش:...
پاسخ: آنها، فرشتهها البته فرق ميكنند همه فرشتهها در حدّ جبرئيل و ساير فرشتهها (عليهم السلام) نيستند بعضي ملائكةالأرض هستند و احياناً وقتي متمثّل بشوند ميبينند، ديگر براي هر كسي متمثّل بشود ميبيند.
پرسش:...
پاسخ: مُردفين، نه اين وصف هزار نفر است هزار مُردف، مثل هزار فرمانده گروهان، هزار مسئول نظامي، اگر يكجا بفرمايد ما هزار سرباز فرستاديم، بعد يكجا بفرمايد پنجهزار سرباز فرستاديم يا سه هزار سرباز فرستاديم اين بايد بر تعدّد موقف حمل بشود، بر تدريج حمل بشود و مانند آن. سؤالبرانگيز است كه چطور يكجا فرمود هزار نفر، يكجا فرمود پنج هزار نفر؛ اما اگر يكجا بفرمايد پنج هزار نفر، يكجا بفرمايد هزار فرمانده گردان اينها معارض هم نيستند كه ما بر تعدّد موقف حمل كنيم. در همان سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» بعد از جريان بدر، آيه 173 به بعد اين است كه ﴿الَّذِينَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَكُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِيمَاناً وَقَالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ ٭ فَانْقَلَبُوا بِنِعْمَةٍ مِنَ اللّهِ وَفَضْلٍ لَمْ يَمْسَسْهُمْ سُؤءٌ وَاتَّبَعُوا رِضْوَانَ اللّهِ وَاللّهُ ذُو فَضْلٍ عَظِيمٍ ٭ إِنَّمَا ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ فَلاَ تَخَافُوهُمْ وَخَافُونِ إِن كُنْتُم مُؤْمِنِينَ﴾ حالا اين مربوط به جنگ احد باشد كما هو المحتمل يا مربوط به جنگ بدر باشد كما نقل و قيل، به هر حال گاهي شيطان به صورتي متمثّل ميشود و دوستان خود را كه دشمنان ديناند ميترساند يا فرشته به صورتي متمثّل ميشود و مايه آرامش مؤمنين و هراس كافران خواهد بود، گاهي ممكن است كه شخصي در اثر سوء سريره به صورت شيطنت دربيايد كه شياطينالانس باشند، اگر به اين صورت بود اين ﴿ذلِكُمُ الشَّيْطَانُ يُخَوِّفُ أَوْلِيَاءَهُ﴾[10] اين شيطان انسي است و اما اگر به اين صورت نبود، شيطاني بود كه با چشم ظاهر ديده نميشود، گاهي متمثّل ميشود، گاهي متجسّد ميشود و مانند آن، بنابراين نيازي به آن رنج و زحمتي كه امام رازي خود را به آن رنج و زحمت مبتلا كرده است نيست.
پرسش:...
پاسخ: كجا؟ كافران را كم ديدند تا شجاعتر باشند، اول كم نشان دادند نه آخر. آخر نفرمود ما كم نشان داديم كه، اول فرمود كم نشان دادي ﴿وَلَوْ أَرَاكَهُمْ كَثِيراً لَفَشِلْتُمْ وَلَتَنَازَعْتُمْ﴾[11]. همين كه ميخواستند جنگ كنند، كم ديدند ولي وارد صحنه نبرد شدند، تن به تن كه شد ديگر كم نديدند.
پرسش:...
پاسخ: شيطان گفت من چيزي را ميبينم كه شما نميبينيد يعني فرشتهها را، در همان موطني كه اينها مؤمنين را كم ميديدند در همان موطن شيطان فرار كرد رفت، گفتند كجا ميروي؟ گفت من چيزهايي را ميبينم كه شما نميبينيد يعني شما كم ميبينيد ولي اينها كم نيستند كه اين يك وهن ديگري بود، يك شكست ديگري بود براي آنها كه فرمانده تيپ آنها فرار كرده.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ چون تجافي كه نيست آنها كه پايين ميآيند نظير قطره باران نيست كه پايين بيايند كه ديگر بالا نباشند، تنزّل است و تجلّي است و تمثّل.
پرسش:...
پاسخ: اما آسيب ميبيند (يك) و ميخواهد شيطنت كند (دو) شيطنتاش در همين است عدهاي را بياورد فريب بدهد.
﴿وَأُخْرَي كَافِرَةٌ يَرَوْنَهُم مِثْلَيْهِمْ رَأْيَ الْعَيْنِ﴾ پس اين نظر امام رازي ناصواب است.
سرّ اسناد نصرت به انسانها با وجود انحصار آن براي خدا
ما اينكه فرمود: ﴿وَاللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ﴾ در همه موارد نصر را به خدا اسناد ميدهد. در همين سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» تعبيرش مفيد حصر است در آيه 126 همين سورهٴ «آلعمران» ميفرمايد: ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَي لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾ اين آيه با آيه سورهٴ مباركهٴ «انفال» تفاوت جوهري ندارد فقط در يك حرف يا دو حرف خيلي كوتاه. در سورهٴ مباركهٴ «انفال» آيه ده اين است ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَي وَلِتَطْمَئِنَّ بِهِ قُلُوبُكُمْ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ إِنَّ اللّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ﴾ در سورهٴ مباركهٴ «آلعمران» اين است كه ﴿وَمَا جَعَلَهُ اللّهُ إِلَّا بُشْرَي لَكُمْ وَلِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُكُم بِهِ وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾ اين حصر، خيلي از مواردي كه نصرت را خداي سبحان به غير خود اسناد ميدهد توجيه ميكند. اينكه فرمود: ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ﴾ يك بيان تشويقي خواهد بود، زيرا اگر نصر فقط از ناحيه خداست چگونه ممكن است انسان ناصر دين خدا باشد، بعد طلبكار گردد. اين حصر، آن است كه ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلَّا مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾ يعني اگر كسي هم توفيق آن را پيدا كرده است كه دين الهي را ياري كند، تازه اول بدهكاري اوست كه رحمت الهي شامل حال او شد و دين به دست او احيا شده است عدهاي كه مشمول رحمت خاصه حق نيستند خداوند به اينها اجازه قيام نميدهد، فرمود: «انبعاثهم» خداي سبحان قيام اينها را دوست ندارد ﴿كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَقِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾[12]؛ خدا دوست ندارد كه دين او به دست هر كسي احيا بشود، ميگويد بنشين ﴿قِيلَ﴾ يعني «قال»؛ منتها براي تحقير مفعول اينجا فعل مبني للفاعل ذكر شد ﴿كَرِهَ اللّهُ انْبِعَاثَهُمْ﴾ آنوقت ﴿قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقَاعِدِينَ﴾ اين ﴿قِيلَ﴾ يعني به اينها گفته ميشود بنشين، نميخواهم دين به دست شماها احيا بشود، پس اگر كسي توفيقي پيدا كرد كه دين به دست او احيا شد تازه اول بدهكاري اوست كه خود را بدهكار حق ميبيند. اينچنين نيست كه عدهاي واقعاً ناصر دين باشند و بعد طلب، داشته باشند با اين حصر سازگار نيست عدهاي بايد شاكر باشند كه مجراي نصرت حق شدند ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ﴾ لذا گاهي خداي سبحان براي تشويق و ترغيب تعبيرات اينچنين دارد كه شما دين را ياري كنيد، گاهي تعبيرات آنچناني دارد كه شما به خدا قرضالحسنه بدهيد كه هم ﴿إِن تَنصُرُوا اللَّهَ﴾[13] در قرآن آمده، هم ﴿مَن ذَا الَّذِي يُقْرِضُ اللَّهَ قَرْضاً حسناً﴾[14] آمده در بحثهاي سابق اين جمله از نهجالبلاغه حضرت امير خوانده شد كه فرمود: «فلم يستنصركم من ذُلٍّ ولم يستقرضكم من قُلّ، استنصركم وله جنود السماوات والأرض وهو العزيز الحكيم واستقرضكم وله خزائن السماوات والأرض»[15] نه چون كم دارد از شما قرضالحسنه خواست، نه چون ناتوان است از شما ياري طلب كرد از شما ياري طلب كرد در حالي كه «لَّهِ جُنُودُ السَّماوَاتِ والأَرْضِ» از شما قرضالحسنه خواست در حالي كه «لَّهِ خَزَائِنُ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ» بنابراين اگر سخن از نصرت است در حقيقت نصرت الهي است كه از دست كسي ظهور كرده است. مشابه اين جمع را در جريان نصرت مؤمنين به پيغمبر(صلّي الله عليه و آله و سلّم) ميبينيم، گاهي ميفرمايد: ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾[16] فرمود پيامبر، خدا با توست مردم با تو هستند، مادامي كه خدا و مردم با تو هستند راحتي؛ كافي است ﴿يَا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَسْبُكَ اللّهُ وَمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ﴾ بنا بر اينكه «من» عطف بر «الله» باشد يعني «حسبك الله و حسبك من اتبعك»؛ اما بنا بر اينكه «من» عطف بر «كاف» باشد البته ديگر شبههاي نيست يعني خدا براي تو و مردم كافي است، نه خدا و مردم براي تو كافياند، بنا بر اينكه عطف بر «كاف» باشد يعني خدا براي تو و مردم كافي است اينجا ديگر مسئلهاي نيست؛ اما بنا بر اينكه عطف بر الله باشد يعني خدا و مردم براي تو كافياند براي رفع اين توهّم در آيه ديگر فرمود كه مردم در عرض خدا نيستند، مردم سربازان الهياند خداست كه قلب مردم را به طرف تو متوجه كرد ﴿هُوَ الَّذِي أَيَّدَكَ بِنَصْرِهِ وَبِالْمُؤْمِنِينَ﴾[17] اوست كه مردم را دستور داد به دنبال تو حركت كنند، اينچنين نيست كه مردم در مقابل نصرت الهي ناصر باشند، پس اگر وقتي جايي توهّم شركت است اين آيات حصر، دليل قاطعي براي توحيد خواهد بود اين آيه حصري كه در سورهٴ «انفال» هست، آيه حصري كه از سورهٴ «آلعمران» با يك تفاوت كوتاهي استفاده ميشود نشانه آن است كه تنها جايي كه مركز نصرت است، خداست: ﴿وَمَا النَّصْرُ إِلاَّ مِنْ عِندِ اللّهِ الْعَزِيزِ الْحَكِيمِ﴾[18].
نقش عقل در اداره قواي ادراكي و تحريكي انسانها
آنگاه فرمود اين عبرت است براي شما ﴿وَاللّهُ يُؤَيِّدُ بِنَصْرِهِ مَن يَشَاءُ﴾ و اين عبرت است براي شما ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لأُولِي الْأَبْصَارِ﴾ هر عبوري را عبرت نميگويند، عبرت كه بر وزن فعله است يك عبور خاص است، نظير «جِلسه» نه مثل «جَلسه» آن عبور خاص كه فعله براي او وضع شده است اين است انسان از شرك به توحيد و از جهل به علم و از غرور به قناعت و عزّت و مانند آن عبور كند و منتقل بشود، اين را ميگويند عبرت و اين كار گرچه چشم براي بصيرت است، ولي بصيرت و دل از حواس مدد ميگيرد، لذا فرمود: ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لأُولِي الْأَبْصَارِ﴾ آنها كه چشمشان بجا كار ميكند يعني از حس، بهرهٴ صحيح ميبرند اينها گذشته از اينكه «اولواالبصائر»اند و «أُولُوا الأَلْبَابِ»اند، «اولوا الأَبْصَارِ» هم هستند اينها را قرآن «أُولِوا الأَبْصَارِ» ميداند، اگر چشمي درست كار نكند خدا ميفرمايد اينها چشم دارند و نميبينند، اگر چشمي در محور حس درست كار بكند اين چشمش بجاست و اين اشخاص «أُولِوا الأَبْصَارِ»اند، آنگاه قلب اين مطالبي كه از راه حس به اينها صحيحاً رسيده است تحليل ميكند، نميشود گفت «أُولِوا الأَبْصَارِ» يعني «أُولُوا الأَلْبَابِ» چون اين «أُولِوا الأَبْصَارِ» را اگر ما در معنا «أُولُوا الأَلْبَابِ» بدانيم در بعضي از موارد مبتلا به تكرار خواهيم شد، نظير آنچه در سورهٴ مباركهٴ «اعراف» آمده است. آيه 179 سورهٴ «اعراف» اين است كه ﴿وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيراً مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَيَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَ يَسْمَعُونَ بِهَا أُولئِكَ كَالْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ﴾ خب اينكه فرمود اينها قلب دارند، ولي فقيه نيستند و نميفهمند؛ چشم دارند، ولي بصير نيستند منظور از اين ﴿أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرونَ بها﴾[19] همين چشم ظاهر است، نه چشم باطن چون چشم باطن، همان دل است وگرنه ميشود تكرار، اگر كسي از راه حس وظيفهٴ خود را انجام داد و اطلاعات صحيح با چشم كسب كرد و به دل رساند اين شخص داراي چشم است، ديگران داراي چشم نيستند. مجاري ادراكي و تحريكي را قرآن مشخص كرد، اگر اين نيروي ادراكي به نام چشم و گوش درست كار بكند و دستآوردههاي فكري و علمي را به قلب برساند چشم و گوشاند وگرنه نه، و اگر دست درست كار بكند دست است وگرنه اين شخص بيدست است. درباره آلابراهيم(عليهم السلام) فرمود: ﴿أُولِي الأَيْدِي وَالأَبصَارِ﴾[20]؛ اينها هستند كه دست دارند، آن كه دست به تبر ميبرد و بت ميشكند صاحبْدست است و كسي كه دست روي دست ميگذارد و ستم را تماشا ميكند بيدست است در مجاري ادراكي فرمود اينها ابصار دارند، در مجاري تحريكي فرمود اينها دست دارند: ﴿أُولِي الْأَيْدِي وَالْأَبصَارِ﴾.
بنابراين از حسّ باصره انسان اگر بهرهٴ صحيح ببرد باصر است يعني باصرهٴ انساني وگرنه اين باصره را حيوان هم دارد حيوان تماشا ميكند، نه عبرت بگيرد. اين ارزيابي صحيح و اطلاعات دقيق را باصره بايد به دل بدهد، لذا بين باصرهٴ انسان و باصرهٴ حيوان فرق است. همه شئون ادراكي و تحريكي حيوان را وهم او به عهده ميگيرد و همه شئون ادراكي و تحريكي انسان را عقل او به عهده ميگيرد اينكه به ابيذر(رضوان الله عليه) فرمود يا اباذر! اگر توانستي هيچ كاري نكني حتي غذا خوردن و خوابيدن، مگر براي رضاي خدا «فأفعل»[21] براي آن است كه يك انسان عاقل همه مجاري ادراكي و تحريكياش را عقل اداره ميكند. يك گفتن است، يك ديدن است گاهي با رهبري عقل است، گاهي با دستور وهم. اينچنين نيست كه حيوان نبيند يا حركت نكند يا افراد عادي نبينند و حركت نكنند آنها كه كلّ ديدنها و حركتهاي آنها را وهم به عهده گرفت، اينها ﴿كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[22]اند، آنها كه ديدنها و شنيدنها و كارهاي تحريكي آنها را عقل فرمان ميدهد و حس اطاعت ميكند آنها هم در مرحلهٴ عمل ﴿أُولِي الأَيْدِي وَالأَبصَارِ﴾[23]اند، هم در مرحله دل ﴿أُولُوا الْأَلْبَابِ﴾[24]اند، ﴿إِنَّ فِي ذلِكَ لَعِبْرَةً لأُولِي الأَبْصَارِ﴾.
نقش دريافتهاي چشم و گوش در هدايت يا ضلالت قلب
پرسش:...
پاسخ: آن مربوط به آيت است كه در صدر آيه ذكر شد ﴿قَدْ كَانَ لَكُمْ آيَةٌ﴾ اين در همين ذيل آيه كسي كه بَطر دارد، اطلاع صحيح به قلب ميرساند ما اگر بگوييم «أُولوا الأَبْصَارِ» يعني «أُولُوا الأَلْبَابِ» آنگاه آيه 179 سورهٴ «اعراف» ميشود تكرار. فرمود اينها دل دارند، نميفهمند؛ چشم دارند، نميبينند.
پرسش:...
پاسخ: چرا مجاز؟ نه همه اين اعضا، قلب وقتي ميتواند عبرت بگيرد كه اطلاع صحيح را از چشم دريافت كرده باشد.
پرسش:...
پاسخ: نه ديگر، اگر اطلاع صحيح را دريافت كرد ميشود لبيب، چشم بايد اطلاع صحيح بدهد، نه تماشاگر باشد.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ اگر بصر، بصر انساني باشد عبرت همراه اوست، بصر اگر بصر حيواني باشد آن پُل عبور را نديد فرمود: ﴿وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا﴾[25] اين سرپُل را نميبيند.
پرسش:...
پاسخ: نه؛ بين انسان و حيوان هر دو ميبينند يكي چشم دارد تماشا ميكند، يكي چشم دارد با عبور ميبيند، لذا در سورهٴ «اعراف» فرمود اينها چشم دارند و نميبينند و آنچه گفته شد ﴿صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ﴾[26] يا ﴿لاَ يَرْجِعُونَ﴾[27] اين معنايش اين نيست كه واقعاً اينها نميشنوند كه.
پرسش:...
پاسخ: پس بنابراين اگر كسي چشم داشته باشد و تماشا كند [اين يعني] نديد.
پرسش:...
پاسخ: آن ميشود تكرار آنوقت، تكرار براي اينكه آنجا فرمود: ﴿لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا﴾[28] اگر ﴿أَعْيُنٌ لاَ يُبْصِرُونَ بِهَا﴾ يعني آنها داراي بصائر نيستند، خب با جمله اول ميشود تكرار. اطلاع صحيح را دل از چشم بايد دريافت كند چشمِ انساني اطلاع صحيح ميدهد، گوش انساني اطلاع صحيح به قلب ميرساند، قلب تحليل ميكند؛ اما چشمِ حيواني اطلاع صحيح نميدهد او تماشا ميكند. گوشِ حيواني هم اطلاع صحيح به دل نميدهد او فقط تماشا ميكند، لذا در آيه 179 سورهٴ «اعراف» اينها را از هم جدا كرد فرمود دل دارند، نميفهمند؛ چشم دارند، نميبينند.
اگر در سورهٴ «اعراف» قلب در مقابل چشم است، معلوم ميشود چشم بايد يك وظيفه صحيح انجام بدهد تا دل تحليل كند. در آنجا فرمود اينها دل دارند، نميفهمند، چشم دارند، نميبينند معلوم ميشود چشم بايد كار صحيح خودش را انجام بدهد، چشم نبايد تماشا كند چشم بايد صحيحاً بگذرد، اطلاع دقيق بدهد، اگر چشم كارش اين است پس داعي نداريم كه ما اينجا مجاز در كلمه قائل بشويم بگوييم «أُولوا الأَبْصَارِ» يعني «أُولُوا الأَلْبَابِ» يا «اولوا العقول».
«و الحمد لله رب العالمين»
[1] . الكشاف، ج1، ص341 ؛ التفسير الكبير، ج7، ص158.
[2] . ر.ك: الميزان، ج3، ص94.
[3] . التفسير الكبير، ج7، ص158.
[4] . ر.ك: التفسير الكبير، ج7، ص 156 ـ 159.
[5] . التفسير الكبير، ج7، ص157.
[6] . التفسير الكبير، ج7، ص156.
[7] . سورهٴ انفال، آيهٴ 7.
[8] . سورهٴ آلعمران، آيات 123 ـ 125.
[9] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 175.
[10] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 175.
[11] . سورهٴ انفال، آيهٴ 43.
[12] . سورهٴ توبه، آيهٴ 46.
[13] . سورهٴ محمد، آيهٴ 7.
[14] . سورهٴ بقره، آيهٴ 45.
[15] . نهجالبلاغه، خطبهٴ 183.
[16] . سورهٴ انفال، آيهٴ 64.
[17] . سورهٴ انفال، آيهٴ 62.
[18] . سورهٴ آلعمران، آيهٴ 126.
[19] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[20] . سورهٴ ص، آيهٴ 45.
[21] . وسائل الشيعة، ج1، ص48.
[22] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[23] . سورهٴ ص، آيهٴ 45.
[24] . سورهٴ زمر، آيهٴ 18.
[25] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.
[26] . سورهٴ بقره، آيهٴ 171.
[27] . سورهٴ بقره، آيهٴ 18.
[28] . سورهٴ اعراف، آيهٴ 179.