08 05 1989 4981663 شناسه:

تفسیر سوره آل عمران جلسه 34 (1368/02/18)

دانلود فایل صوتی

 

اعوذ بالله من الشيطان الرجيم

بسم الله الرحمن الرحيم

﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنِي عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَأُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴿10﴾ كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ كَذَّبُوا بِآيَاتِنَا فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ وَاللّهُ شَدِيدُ الْعِقَابِ ﴿11﴾ قُل لِلَّذِينَ كَفَرُوا سَتُغْلَبُونَ وَتُحْشَرُونَ إِلي جَهَنَّمَ وَبِئْسَ الْمِهَادُ ﴿12﴾

بي‌نصيب بودن كافران از حق اموال و اولاد

يك اصل كلي را ذات اقدس الهي ذكر مي‌كنند بعد خطاب به كافران مي‌كنند و اينها را مشمول آن اصل كلي مي‌دانند. اصل كلي اين است كه اموال و اولاد كافران چيزي از حق نصيب آنها نخواهد كرد. همان‌طوري كه در مسائل علمي گمان آ‌نها چيزي از حق را بهرهٴ آنها نمي‌كند، در مسائل مالي و مادي و خارجي هم اموال و اولاد آنها چيزي از حق را بهرهٴ آنها نمي‌كند، اين تعبير ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنِي عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَيْئاً﴾ هم با تقريري كه ديروز تقريب شد قابل تبيين است و هم با مطلبي كه امروز بيان مي‌شود قابل تقريب.

در سورهٴ مباركهٴ «نجم» آمده است كه اينها درباره معاد بيش از مظنّه چيزي ندارند و همچنين درباره توحيد ربوبي ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ﴾ آيه 28 سورهٴ «نجم» ﴿وَمَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾؛ گمان، چيزي از حق را به همراه ندارد آن برهان و قطع است كه حق را به همراه دارد وگرنه گمان، چيزي از حق را به همراه ندارد، چون چيزي از حق را به همراه ندارد و حق نيست، صاحب‌گمان را بي‌نياز از حق نمي‌كند، چون خود گمان حقّي را به همراه ندارد ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾. در اين‌گونه از آياتي كه مي‌فرمايد: ﴿لَن تُغْنِيَ عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللَّهِ شَيْئاً﴾ يعني سهم الهي براي مال و اولاد نيست كه اگر كسي داراي مال و اولاد بود سهمِ الهي داشته باشد، فيض الهي داشته باشد كه از اين فيض بتواند طَرْفي ببندد.

كمال نبودن اموال و اولاد در تقرب به خدا

مناسب اين آيه همان است كه در بخشهاي ديگر مي‌فرمايد: ﴿وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي إِلَّا مَنْ آمَنَ﴾ يعني صِرف مال داشتن، صِرف اولاد داشتن كمالي نيست كه انسان را به خدا نزديك كند. در سورهٴ مباركهٴ «سبأ» آيات 34 تا 37 در اين زمينه است. مي‌فرمايد وقتي ما انبيا را اعزام مي‌كرديم آنها در برابر انبيا مي‌گفتند ما چون داراي مال بيشتر و فرزندان بيشتري هستيم از سعادت برخورداريم: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَا فِي قَرْيَةٍ مِن نَذِيرٍ إِلَّا قَالَ مُتْرَفُوهَا إِنَّا بِمَا أُرْسِلْتُم بِهِ كَافِرُونَ ٭ وَقَالُوا نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ ٭ قُلْ إِنَّ رَبِّي يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَن يَشَاءُ وَيَقْدِرُ وَلكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لاَ يَعْلَمُونَ ٭ وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِك لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾؛ فرمود صِرف داشتن مال يا داشتن فرزند انسان را مقرّب عندالله نمي‌كند، صِرف اين مال يا وَلد كمال نيست كه انسان مالدار يا صاحب فرزند بشود كامل.

به كمال رسيدن انسانها در سايهٴ ايمان و عمل صالح

اينها وسايل تقرّب الي‌الله نيستند، مگر كسي در تحصيل اينها از راه حلال تعدّي نكند و در صرف اينها هم اينها را در راه خير صرف كند اگر كسي با كسب حلال مالي فراهم كرد و بعد از تحصيل مال آنها را در راه خدا صرف كرد، چون دو كار خير انجام داد؛ يكي در تحصيل و ديگري در صرف، لذا جزاي اين‌گونه از مالدارها مضاعف است ﴿وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِك لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ بِمَا عَمِلُوا وَهُمْ فِي الْغُرُفَاتِ آمِنُونَ﴾ چرا جزاي خير اينها مضاعف است؟ چون كار خير اينها مضاعف بود، يك كار خير كردند به دستور الهي كسب حلال كردند، يك كار خير ديگري كردند به دستور الهي جهاد اموال داشتند في سبيل‌الله، چون دو كار خير داشتند جزايشان مضاعف است.

پس صِرف عمل و ايمان و عمل صالح است كه مايه كمال مي‌شود، نه مال داشتن و فرزند داشتن پس اموال و اولاد مشكلي را حل نمي‌كند، همان‌طوري كه در مسائل علمي مظنّه چيزي از حق را به همراه ندارد[1]، در مسائل مالي و مادّي اموال و اولاد هم چيزي از خير و حَسنه را به همراه ندارد ﴿لَن تُغْنِي عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَيْئاً﴾.

به كارگيري صحيح اموال و اولاد، زمينه ساز سعادت انسانها

پرسش:...

پاسخ: نه؛ پس اين مال از آن جهت كه مال است يا فرزند از آن جهت كه فرزند است همان است كه قرآن فرمود امتحان است ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[2] اين يك موجبهٴ كليه است. وسيله آزمون از آن جهت كه وسيله آزمايش است مايه تقرّب نيست اين يك موجبه كليه و عنوان موجبهٴ جزئيه در همان سورهٴ مباركهٴ «تغابن» فرمود: ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾[3] اين به عنوان موجبهٴ جزئيه. اصل موجبهٴ كليه هم باز در سورهٴ «سبأ» است كه «مال بما أنه مال» يا «ولد بما أنه ولد» وسيله سعادت نيست، مگر كسي در تحصيل اينها كه عمل [است] از راه صحيح وارد بشود در هنگام صرف اينها هم كه باز عمل است از راه صحيح استفاده كند[4].

پرسش:...

پاسخ: اگر كسي مالش را يا ولدش را به انگيزه الهي دوست داشته باشد و اگر فضيلتي هست باز براي آن علاقه است كه يك عمل نفساني است كه آن را در راه خدا صرف بكند كه باز به همان سورهٴ «سبأ» برمي‌گردد كه ايمان است و عمل صالح[5] وگرنه مال خارجي و ولد كه يك موجود خارجي است اصل كلّي‌اش همان است كه در سورهٴ «تغابن» بيان شد كه ﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾[6] اين موجبهٴ كليه است.

كسب حلال و مصرف آن در راه خير، از عوامل سعادت انسان

در سورهٴ «سبأ» در جواب كساني كه گفتند: ﴿نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً﴾[7] خدا جواب داد، خب باشيد، ﴿أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً﴾ باشيد، اينكه فخر نيست. اگر سعادتي هست درباره كساني است كه ﴿إِلَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً فَأُولئِك لَهُمْ جَزَاءُ الضِّعْفِ﴾ اينها دو فضيلت دارند؛ يكي اينكه از راه حلال فراهم كردند، يكي اينكه در راه خير صرف مي‌كنند، چون دو كار خير كردند، دو پاداش خير هم دارند.

فتنه بودن مال و اولاد و مايه فخر نبودن آنها

فتحصّل كه مال و ولد «بما أنهما موجودان خارجان» اينها آزمايش الهي است، اين يكي و اگر كسي بخواهد به اينها ببالد در برابر قدرت و قهر خدا از اينها كاري ساخته نيست اين دوتا و اگر كسي بخواهد به داشتن مال و ولد فخر كند به عنوان اينكه كمالي نصيب اوست اين هم مثل ﴿إِنَّ الظَّنَّ لاَ يُغْنِي مِنَ الْحَقِّ شَيْئاً﴾[8] است همان است كه ﴿وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي﴾[9] «زلفي هي الدرجة» اينها به كسي درجه نمي‌دهد ﴿إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾ چه مؤمن، چه كافر اصل كلي همان است كه در سورهٴ «تغابن» بيان شد كه﴿أَنَّمَا أَمْوَالُكُمْ وَأَوْلاَدُكُمْ فِتْنَةٌ﴾ فتنه يعني امتحان. موجبهٴ جزئيه در همان سورهٴ «تغابن» بيان شد كه ﴿إِنَّ مِنْ أَزْوَاجِكُمْ وَأَوْلاَدِكُمْ عَدُوّاً لَّكُمْ﴾[10] البته همه دشمن نيستند آنها را لذا به صورت موجبهٴ جزئيه بيان كرد؛ اما مايه فخر نيست، فخر در همان ايمان است و عمل صالح.

پرسش:...

پاسخ: اين به همان ايمان و عمل صالح برمي‌گردد همان كه زكريا از ذات اقدس الهي يحيي(عليهم السلام) را مسئلت كرد[11] اين فرزند صالح است اين فرزند صالح از پدر صالح نشأت مي‌گيرد اين عمل صالح اوست اين به او فخر مي‌كند.

نزديك شدن بخ خدا در سايهٴ ايمان و عمل صالح

پرسش:...

پاسخ: نه، صِرف مال و صِرف ولد اينها كمال نيست، چه اينكه صِرف مال و صِرف ولد نقص نيست اينها امتحان است، اگر مال، فاسد بود و ولد كافر بود اينها خصوصياتي است كه مايه نقص است و اگر مال صالح بود كه «نِعمَ المالُ الصّالِحُ للعبد الصّالِحُ»[12] و در مورد صلاح صرف شد و فرزند هم صالح بود كه «يدعو لأبويه» اين مزيّتي است جهت خارجي دارد كه مزيّت جداگانه مي‌شود و مايه سعادت؛ اما خود مال «بما أنه مال» خود ولد «بما أنه ولد» امتحان است، اگر اوصاف خارجي ضميمه‌اش بشود يا صالح مي‌شود يا طالح يا حَسن است يا قبيح، لذا در آنجا كه مسئله عداوت مطرح است به عنوان موجبهٴ جزئيه بيان كرده كه بعضيها از فرزندان‌اند كه دشمن‌اند قهراً در مقابلش بعضي از فرزندان‌اند كه دوست‌اند اين مي‌شود موجبهٴ جزئيه براساس عناوين خارجي؛ اما خود مال و خود ولد في نفسه جز امتحان چيز ديگر نيست، لذا در سورهٴ «سبأ» اينها كه به داشتن مال و ولد افتخار كردند گفتند ﴿نَحْنُ أَكْثَرُ أَمْوَالاً وَأَوْلاَداً وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِينَ﴾[13] خدا استدلال فرمود كه ﴿وَمَا أَمْوَالُكُمْ وَلاَ أَوْلاَدُكُم بِالَّتِي تُقَرِّبُكُمْ عِندَنَا زُلْفَي﴾[14] پس مال و ولد از آن جهت كه مال و ولدند مايه قُرب و زلفا نيستند. برمي‌گردد به ايمان و عمل صالح كه آن را استثنا فرمود: ﴿إِلاَّ مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحاً﴾[15] چه در تحصيل و چه در صرف كردن.

وقود نار بودن كافران و عدم رهايي آنها از عذاب الهي

در خصوص آيه محل بحث مي‌فرمايند كافران اگر بخواهند در اثر داشتن اولاد و اموال از عذاب الهي برهند اين‌چنين نيست ﴿إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَن تُغْنِي عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَيْئاً وَأُولئِكَ هُمْ وَقُودُ النَّارِ﴾؛ اينها وقود آتش‌اند.

در آيه 24 سورهٴ مباركهٴ «بقره» بحث وقود تا حدودي مبسوطاً گذشت ﴿فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَلَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوْا النَّارَ الَّتِي وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ أُعِدَّتْ لِلْكَافِرِينَ﴾ اين وقود، آيا به معناي آتش‌پذير است كه هر حَجري وقود باشد و هر حطبي وقود باشد هر چيز سوختني وقود باشد به اين معناست، «وقود» يعني چيزي كه آتش مي‌پذيرد به اين معناست. مطلق آتش‌پذير است يا آن آتش‌گيره‌هايي هستند كه به اندك چيزي سوخته مي‌شوند، قهراً خيلي از اجرام، خارج خواهند شد، براي اينكه خيلي از سنگها، خيلي از چوبها و هيزمها اين‌چنين نيستند كه به اندك چيزي آتش بگيرند يا نه، وقود به معناي مطلق آتش‌پذير و پذيرندهٴ سوختن نيست يا به معناي چيزي كه به اندك سبب مشتعل مي‌شود هم نيست، به معناي آتش‌زنه است، آتش‌افروز است نه آتش‌پذير؛ مبدأ فاعلي دارد.

وقود به چه معناست؟ نسبت به معناي اول ظاهراً اين‌چنين نيست كه وقود مطلق چيزي باشد كه آتش مي‌پذيرد هر چيزي كه قابل سوختن است آن را مي‌گويند وقود، خب اين گفتن نمي‌خواست كه ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ﴾ هر حطبي را اگر آتش‌پذير باشد اين گفتن نمي‌خواهد يا دومي است يا سومي يا چيزي است كه استعداد شديد دارد براي مشتعل شدن، مثل اينكه مي‌گويند در كنار بنزين شما دخانيات استعمال نكنيد، چون با اندك حرارتي مشتعل مي‌شود. اين وقود است يا نه، آن آتش‌افروز كه بعضي از لغت‌نويسان قديم كه اين كلمات را به فارسي معنا كردند مثل المستخلص في ترجمان القرآن اين وقود را به معناي آتش‌افروزه كه آن «ها» پسوند فاعلي است معنا كرده است، نه آتش‌پذير و آتش‌گير كه مبدأ قابلي باشد، آتش‌افروزه يعني ماده آتش زا كه با او چيزي را مشتعل مي‌كنند، آن معناي وقود است.

تبيين معناي وقود طبق سورهٴ مباركه «بروج»

در قرآن كريم سورهٴ مباركهٴ «بروج» جريان اصحاب اخدود را كه معرفي كرد اين‌چنين فرمود: ﴿قُتِلَ أَصْحَابُ الأُخْدُودِ ٭ النَّارِ ذَاتِ الْوَقُودِ﴾[16] اين نار صاحب وقود است، صاحب وقود است يعني صاحب هيزم است، يعني صاحب موادّ خام است. خب، هر ناري داراي موادّ خام است اين يا به آن معناست كه اين آتشش از چيزي است و با چيزي است كه به اندك حرارت مي‌سوزد، مثل اينكه موادّ منفجره فراواني را در آن كانال و اخدود فراهم كردند كه نارِ اينها صاحب وقود است، مثل اينكه بنزين فراواني را يك‌جا ريختند يك گوشه را هم آتش زدند اين آتش، صاحب وقود است يعني سرمايه او بنزيني است كه به اندك چيزي مشتعل مي‌شود. اين نار را مي‌گويند «ذات الوقود» يا نه، وقود به معناي زبانه است آن آتش مشتعلِ افروختهٴ با زبانه و لهيب را لَهبِ نار را مي‌گويند «وَقُودُ النَّارِ» اين نار، صاحب زبانه است، پس وقود مي‌شود زبانه كه اين زبانه از آتش‌افروز است، اگر بخواهند يك شيء ديگري را مشتعل كنند همين كه اين زبانه آتش به او رسيده است او مشتعل مي‌شود، پس وقود يا به معناي چيزي است كه به اندك سبب افروخته مي‌شود يا به معناي آتش‌افروز است آن زبانه.

 

پرسش:...

پاسخ: نه؛ آتش‌افروز، اين آتش داراي مادهٴ آتش‌افروز است، مثل اينكه ما بگوييم اين آتش روي بنزين است به تقريب قبلي يا اين آتش صاحب زبانه است به تقريب بعدي به دو تقريب است.

وقود نار بودن انسان در ذيل مثلي از خداي متعال

در سورهٴ مباركهٴ «يس» اين‌چنين آمده است كه ﴿قُلْ يُحْيِيهَا الَّذِي أَنشَأَهَا أَوَّلَ مَرَّةٍ وَهُوَ بِكُلِّ خَلْقٍ عَلِيمٌ﴾ آن‌گاه قدرت خدا را نشان مي‌دهد ﴿الَّذِي جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَاراً فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾[17]؛ خداي سبحاني كه از درونِ درخت سبز آتش درآورده است اين همان درخت مرخ و عفار است كه در بيابان حجاز بود الآن هم هست كه اين درخت سبز است و شاخه‌اش سبز است وقتي اين شاخه‌اش را شكستند به هم زدند جرقّه پيدا مي‌شود. فرمود خدايي كه از درون درخت سبز آتش درآورده است الآن هم هست، بعد فرمود: ﴿فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾؛ شما از اين درخت آتش روشن مي‌كنيد. آن بيابان‌نوردهاي حجاز هر وقت مي‌خواستند غذا بپزند، آتش مي‌خواستند اين شاخه را قطع مي‌كردند به هم مي‌زدند آتش درمي‌آمد ﴿فَإِذَا أَنتُم مِنْهُ تُوقِدُونَ﴾ قهراً اين مي‌شود ماده آتش‌افروز و آتش‌زا.

تعبير ديگري كه از ايقاد در سورهٴ مباركهٴ «نور» شده است، اين است كه در همان آيه معروف نور كه آيه 35 سورهٴ مباركهٴ «نور» است اين است كه ﴿اللَّهُ نُورُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾، خب اين كوكبِ دُرّي از زِيت درخت زيتون ﴿يُوقَدُ﴾؛ افروخته مي‌شود، پس آن روغن زِيت مي‌شود وقود كه «به يوقد» حالا نار و نور در اينجا خيلي فرق نمي‌كند اين ﴿يُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لاَّ شَرْقِيِّةٍ وَلاَ غَرْبِيَّةٍ﴾ اين نور از آن روغن زيتون ﴿يُوقَدُ﴾ افروخته مي‌شود، پس آن روغن زيتون مي‌شود وقود مثل بنزين كه وقود است. اين به اندك چيزي مشتعل مي‌شود كه ﴿يَكَادُ زَيْتُهَا يُضِي‏ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ﴾ اگر هم ناري نرسد، خودسوز است مشتعل مي‌شود به اين معنا.

مشتعل شدن انسان محصول ارتباط او با عمل حرام

در تأييد اين بيان كه انسان وقود نار است، مثل شجر اخضري كه از درون او آتش گرفته مي‌شود يا زبانه است كه خود آتش‌افروز است و آتش‌زاست هم آيه‌اي كه در سورهٴ مباركهٴ بحثش گذشت تأييد مي‌كند، هم آن حديث شريفي كه از حضرت امير(سلام الله عليه) نقل شده است. آيه‌اي كه قبلاً بحثش گذشت در سورهٴ مباركهٴ «بقره» آيه 174 سورهٴ «بقره» بود كه ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَكْتُمُونَ مَا أَنْزَلَ اللّهُ مِنَ الْكِتَابِ وَيَشْتَرُونَ بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً أُولئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ﴾ اين حرام، حرام، عمل حرام في‌نفسه آتش است و اينها در درونشان جز آتش چيزي نمي‌خورند و منظور از ﴿يَأْكُلُونَ﴾ هم «يتصرّفون» است، نظير ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُم بَيْنَكُم بِالبَاطِلِ إِلاَّ أَن تَكُونَ تِجَارَةً عَن تَرَاضٍ﴾[18] يعني تصرّف نكنيد، چون مصداق بارز تصرّف اكل است گفته شد نخوريد، اگر كسي لباس غصبي در بر كرده است مي‌گوييم مال مردم خورد، فرش غصبي زير پا دارد مي‌گوييم مال مردم خورد، كلاه غصبي بر سر گذاشت گفتيم مال مردم خورد. اين اكل منظور خوردن در مقابل پوشيدن نيست مطلق تصرّف است، نظير ﴿لاَ تَأْكُلُوا أَمْوَالَكُمْ بَيْنَكُمْ بِالْبَاطِلِ﴾[19] اين گروه دين‌فروش ﴿مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ﴾[20] اينها در درونشان جز آتش چيزي ندارند و اين آتش هم يك وقت ظهور مي‌كند. درباره اكل مال يتيم هم همين‌طور فرمود: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَي ظُلْماً إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَاراً﴾[21] حالا اگر فرش يتيم را كسي غصب كرد زير پا گذاشت اين در درون خود آتش دارد، كلاه يتيم را غصب كرد بر سر نهاد در درون خود آتش دارد. اين شده درون فعلاً كه دنياست سبز است اين شخص روي پاست، وقتي مرگ فرارسيد و آن شكست ﴿جَعَلَ لَكُم مِنَ الشَّجَرِ الأَخْضَرِ نَاراً﴾[22] آن‌وقت درون اين انسان سرسبزِ خرّم آتش درمي‌آيد.

تفسير معناي وقود از بيان امير المؤمنين (عليه‌السلام)

ببينيد حالا تأييدي كه از حضرت امير(سلام الله عليه) رسيده است چگونه معناي آيه را روشن مي‌كند. مرحوم علامه اميني(قدّس الله نفسه الزكيه) ايشان در كتاب شريف الغدير اين حديث را نقل كردند كه در زمان كسي كه داعيه خلافت داشت آن سوّمي، كسي آمد به حضور او و گفت شما مي‌گوييد انساني كه مي‌ميرد بعد از مرگ بالأخره اگر مسلمان و مؤمن نباشد و كافر بميرد در قبر مي‌سوزد من سرِ يكي از كفّار را گرفتم از اين قبر و اين استخوان سر اين سرد است و اگر او در قبر مي‌سوخت و قبر آتشي داشت بالأخره بايد اين استخوان گرم باشد و اين سر سرد است. عثمان كه نتوانست جواب بدهد پيشنهاد داد كه حضرت امير(سلام الله عليه) را حاضر كنيد ديگران تأدّبي مي‌كردند مي‌رفتند حضور حضرت مي‌گفتند «علي كالكعبة تزار ولا تزور» اما او اين را رعايت نكرد گفت حضرت امير را حاضر كنيد حضرت امير(سلام الله عليه) حاضر كردند به اين سائل گفت «أعد المسئلة» اين سؤالت را تكرار بكن. اين سائل حرفي زد كه خلاصه مضمون حرفش اين است كه اگر كافر در قبر مي‌سوزد اين سرِ يكي از كافران است و اين سر سرد است و شما دست بزنيد مي‌بينيد احساس گرمي نمي‌كنيد. حضرت امير(سلام الله عليه) طبق اين نقل فرمود شما زند و مسعار را حاضر كنيد. زند و مسعار همين سنگِ چخماخ قديم بود كه بيابان‌نوردها دارند هم با «قاف» صحيح بود، هم با «خاء» زند و مسعار، مسعار يعني آلت تسعير و آتش‌افروزي «اذا النار سعرت» تسعير نار اين است آورد.

حضرت فرمود اين زند هم سرد است، اين مسعار هم سرد است، گفتند بله. اينها را به هم زد از درون اينها آتش درآمد. فرمود چطور شيء سرد آتش‌افروز شد[23]، آنها فهميدند اگر قبر آتشي هست از بيرون نمي‌آيد خود آن شخص دارد مي‌سوزد و احساس مي‌كند، مثل اينكه از زند و مسعار آتش درمي‌آيد. اين‌چنين نيست كه يك مقدار مواد سوخت و سوز بياورند و اين سر را بسوزانند از درون او شعله درمي‌آيد. اين شيء مي‌شود وقود.

پرسش:...

پاسخ: باشد هر جسمي هست، هم خود اين شخص مي‌بيند كه از سرِ او آتش درآمده در برزخ اين‌طور است. ديگر حالا برويم به سراغ روح، آنجا هم همين حرف است از سر آتش درمي‌آيد، از روح هم به شرح ايضاً [همچنين].

عذاب شدن روح و قلب كافر به همراه اعضا و جوارح او

در سورهٴ مباركهٴ «همزه» اين‌چنين فرمود: ﴿وَيْلٌ لِكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ ٭ الَّذِي جَمَعَ مَالاً وَعَدَّدَهُ ٭ يَحْسَبُ أَنَّ مَالَهُ أَخْلَدَهُ ٭ كَلَّا لَيُنبَذَنَّ فِي الْحُطَمَةِ ٭ وَمَا أَدْرَاكَ مَا الْحُطَمَةُ﴾[24] حالا حطمه چيست؟ اين حطمه نارالله است، خب اين نارالله كجا افروخته مي‌شود؟ موقده است وقودِ اين نار كيست؟ از كجا بودنِ اين نار معلوم مي‌شود وقودش چيست، فرمود: ﴿نَارُ اللَّهِ الْمُوقَدَةُ ٭ الَّتِي تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ﴾[25] پس همان‌طوري كه پيكر كافر وقود النار است، قلب كافر و روح كافر هم وقود نار معنوي است و جامع هر دو اين است كه ﴿وَقُودُهَا النَّاسُ﴾[26] چون ناس نه تنها به روح گفته مي‌شود، نه تنها به پيكر بدون روح. ناس عبارت از همين انساني است كه مركب از روح و بدن است اين وقود و آتش‌افروز است؛ هم عذاب روحي از اوصاف بد او، از كفر و عقايد باطل او نشئت مي‌گيرد، هم عذاب ظاهري و حسّي از اعمال و رفتارهاي بدني او نشئت مي‌گيرد. با بدن، بدن سوخته مي‌شود. با روح، روح سوخته مي‌شود جمعاً هم يك چيز هستند ديگر دو شيء نيستند كه. حالا آتشهاي ديگري هم باشد هيچ راهي براي نفي آنها نيست آتشهاي ديگري باشد انسان را در آن راه آتش القا بكنند آن حسابش جداست؛ اما اين آيات مي‌گويد انسان در مسير آتش دارد حركت مي‌كند، خودسوز است، آتش‌افروز است و آتش‌گير، مي‌شود وقود، حالا اگر يك نار ديگري هم بود «نار علي نار» اين جداگانه است، مثل اينكه عده‌اي ﴿نُّورٌ عَلَي نُورٍ﴾[27] دارند؛ اما وقود بودنشان به اين حساب است.

پيروي كردن از اميال و غرايز حيواني علت حبس شدن فطرت انساني

پرسش:...

پاسخ: خودشان هم معذَّب‌اند، هم معذِّب. آن فطرتي كه دارند آن بيچاره مي‌سوزد، انسان كه سرمايه اصلي‌اش را از دست نمي‌دهد حتي آنهايي كه ﴿كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ﴾[28] شدند اين‌چنين نيست كه واقعاً حيوان بشوند، اگر واقعاً حيوان باشند كه عذابي ندارند. «انسانٌ حيوانٌ» اين انسان نوع متوسط است كه در تحت او انواع فراوان هست، اگر كسي انسانيّت خود را از دست بدهد كه راحت مي‌شود عذابي ندارد، مثل رباخوار يا امثال رباخوار كه مخبّطانه محشور مي‌شوند، مگر ديوانه معذّب است ديوانه چون عقل را از دست داد خجالت نمي‌كشد، اما ﴿الَّذِينَ يَأْكُلُونَ الرِّبَا لاَ يَقُومُونَ إِلاَّ كَمَا يَقُومُ الَّذِي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطَانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَالُوا﴾[29] اينكه مخبّط است عاقلي است كه ديوانه است، اين جنون فصل اخير اوست، آن عاقل فصل متوسّط او. اين‌چنين نيست كه انسان كه ديوانه مي‌شود يا حيوان مي‌شود انسانيت را رها كند بشود حيوان، خب اگر بشود حيوان كه اين عذابي ندارد كه. «انسانٌ فرسٌ» مي‌شود، «انسانٌ ذئبٌ» مي‌شود، «انسانٌ سبعٌ» مي‌شود آن‌وقت آن انسانيت بيچاره هست، اين سبعيّت گاز مي‌گيرد و او را مي‌سوزاند «عاقلٌ مجنون» است مي‌فهمد كه ديوانه است، لذا خجالت مي‌كشد. اين‌چنين نيست كه عقل را بالكلّ از دست بدهد كه «عاقلٌ مجنونٌ» مي‌فهمد كه ديوانه است و عذاب اليم است، اين‌طور است.

فطرت انسان كه دفن شده است ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾[30] اين بيچاره رنج مي‌برد و اين عقايد سوء كه به صورت ﴿نَارُ اللَّهِ﴾[31] درآمده است يا «وَقُودُ النَّارِ» درآمده است مشتعل مي‌شود و اين فطرت بيچاره را مي‌سوزاند. انسان و خلود هم با همين تبيين شده است كه چگونه انسان مخلّد است، اگر انسان آن را از دست بدهد، كافر فطرت را از بين ببرد، خب مي‌شود مثل گرگ، گرگ از گرگ بودن معذّب نيست؛ اما ﴿قَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا﴾ تمام اين اموال و غرايز و اميال و خواسته‌هاي اينها را روي اين فطرت ريخت و اين فطرت بيچاره را زنده به گور كرد روي قبر فطرت نشسته دارد زندگي مي‌كند آن درون ناله مي‌زند، اين همان «كَم مِن عَقل أسير تحت هَوي أمير»[32] است. اينها براي ابد رنج مي‌برند اين طور نيست كه انسان آن فطرت را اعدام كند، اگر آن فطرت حق‌طلب و خداخواه را اعدام مي‌كرد مي‌شد يك درنده، درنده معذّب نيست. تمام مصيبت اين است كه آن بيچاره كه صاحب اصلي است زنده است؛ منتها زنده به گور و روي قبر او همه اين مفاسد هست اين است كه وقتي آتش افروخته شد آن را مي‌سوزاند.

ترميم ناپذيري فطرت انساني در اثر استمرار صورت سيئه

اين «بِئْسَ الْقَرِينُ» او را مي‌سوزاند خواه ناراللهي كه موقده است[33] ﴿تَطَّلِعُ عَلَي الأَفْئِدَةِ﴾[34] اين فؤاد مي‌شود وقود، خواه ﴿مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلاَّ النَّارَ﴾[35] كه آن اعمال قبيحه مي‌شود وقود جسم و جان اين شخص سوخته مي‌شود اين مي‌شود وقود، البته تا به اينجا برسد مدتها طولاني است ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾ خداي سبحان اين قدر مهلت مي‌دهد تا انسان ترميم كند با توبه و انابه، حالا اگر نشد به جايي رسيد كه ﴿سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ ءَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لاَ يُؤْمِنُونَ﴾[36] و امثال ذلك ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ﴾ شد به اين صورت درمي‌آيد. دأب، ديدن، سيرهٴ مستمرّه، سنّت سيّئه كه بشود دأب اين دائبين گفتن همين است شمس و قمر دائب‌اند يعني مستمرّند اگر رذايل اين‌چنين شد، دأب شد، سنّت سيّئه شد صورتي مي‌شود براي انسان، انسان گرفتار اين صورت پليد است و رنج مي‌برد و چاره‌پذير هم نيست، اما اگر دأب نشود، مستقر نشود ﴿أُشْرِبُوا فِي قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ﴾[37] نباشد ترميم‌پذير است.

شديد العقاب بودن خداي سبحان نسبت به گنهكاران

اما اينكه گفته شد: ﴿لَن تُغْنِي عَنْهُمْ أَمْوَالُهُمْ وَلاَ أَوْلاَدُهُم مِنَ اللّهِ شَيْئاً﴾ بعد ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ ناظر به همان متمكّنان گذشته است كه آل‌فرعون هم تشكيلات خود فرعون را مي‌گيرد، هم قارون را مي‌گيرد، آنها در حقيقت جزء آل‌فرعون‌اند ﴿وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ همان است كه در بحث ديروز اشاره شده. بحث ديروز اين بود كه عده‌اي قبل از قارون از او سرمايه‌دارتر بودند و طرْفي نبستند. آيه 78 سورهٴ «قصص» اين است كه وقتي به قارون گفتند تو به وظيفه شرعي‌ات عمل بكن ﴿قَالَ إِنَّمَا أُوتِيتُهُ عَلَي عِلْمٍ عِندِي﴾ آن‌گاه خدا مي‌فرمايد: ﴿أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعاً﴾؛ مگر قارون نمي‌دانست كه قبل از او سرمايه‌دارتر از او و مقتدرتر از او هم بودند كه بيشتر از او مال جمع كردند ولي مشكلي را حل نكردند. آيه محل بحث هم مي‌فرمايد: ﴿كَدَأْبِ آلَ فِرْعَوْنَ وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ اين ﴿وَالَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ﴾ بعضي از آنها كساني بودند كه از قارون هم متمكّن‌تر بودند، لذا وقتي در اواخر سورهٴ «سبأ» به مشركين حجاز تهديد مي‌كند، مي‌فرمايد شما عُشري از قدرتهاي مالي پيشينيان را نداشتيد؛ ﴿وَمَا بَلَغُوا مِعْشَارَ مَا آتَيْنَاهُمْ﴾[38] حالا آنها چقدر مال داشتند كه سرمايه‌داران حجاز به عُشري از آنها نرسيدند آن را ذات اقدس الهي مي‌داند.

فرمود: ما آنها را با گناهشان گرفتيم و ذات اقدس الهي كارش عِقاب كردن اين‌گونه از تبهكاران است و شديد‌العقاب هم است، عِقاب را هم كه عِقاب گفتند براي اينكه به دنبال و در عقب عمل سيّء مي‌آيد و او را رها نمي‌كند.

اعاذنا الله من شرور انفسنا

«و الحمد لله رب العالمين»

 

[1] . سورهٴ يونس, آيهٴ 36 ؛ سورهٴ نجم, آيهٴ 28.

[2] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 15.

[3] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 14.

[4] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 37.

[5] . ر.ك: سورهٴ سبأ, آيهٴ 37.

[6] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 15.

[7] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 35.

[8] . سورهٴ نجم, آيهٴ 28.

[9] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 37.

[10] . سورهٴ تغابن, آيهٴ 14.

[11] . ر.ك: سورهٴ مريم, آيهٴ 5.

[12] . بحارالانوار، ج70، ص62.

[13] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 35.

[14] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 37.

[15] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 37.

[16] . سورهٴ بروج، آيات 4 و 5.

[17] . سورهٴ يس، آيات 79 و 80.

[18] . سورهٴ نساء, آيهٴ 29.

[19] . سورهٴ بقره, آيهٴ 188.

[20] . سورهٴ بقره, آيهٴ 174.

[21] . سورهٴ نساء, آيهٴ 10.

[22] . سورهٴ يس, آيهٴ 80.

[23] . الغدير، ج8، ص214.

[24] . سورهٴ همزه، آيات 1ـ 5.

[25] . سورهٴ همزه، آيات 6 و 7.

[26] . سورهٴ بقره, آيهٴ 24.

[27] . سورهٴ نور, آيهٴ 35.

[28] . سورهٴ اعراف, آيهٴ 179.

[29] . سورهٴ بقره, آيهٴ 275.

[30] . سورهٴ شمس, آيهٴ 10.

[31] . سورهٴ همزه, آيهٴ 6.

[32] . نهج‌البلاغه، حكمت 211.

[33] . سورهٴ همزه, آيهٴ 6.

[34] . سورهٴ همزه, آيهٴ 7.

[35] . سورهٴ بقره, آيهٴ 174.

[36] . سورهٴ بقره, آيهٴ 6.

[37] . سورهٴ بقره, آيهٴ 93.

[38] . سورهٴ سبأ, آيهٴ 45.

 


دروس آیت الله العظمی جوادی آملی
  • تفسیر
  • فقه
  • اخلاق